Sun, August 5, 2007 10:40 am

 

رحیم آریا:

بالاخره بعد از یک عمر ظلم و جفا بر زحمتکشان و خلق قهرمان افغانستان، ظاهر شاه این مستبد تاریخ و کفتار خون آشام در کابل درگذشت و نقطه ختم به تاریخ مظالم خاندان نادر خون آشام گذشته شد . ظاهر شاه فرزند نادرشاه بود و در سال ۱۲۹۳ تولد شد. نادر پدر ظاهر شاه که در زمان سلطنت امیر امان الله خان در فرانسه سفیر بود بعد از اغتشاش سال ۱۳۰۷ و در پی تصرف قدرت توسط حیبب الله بچۀ سقاو به ولایات جنوبی افغانستان آمد و با کمک برادران خویش و سازمان استخباراتی انگلیس و در پی آغاز شورش قبایل ساكن در جنوب در مقابل بچۀ سقاو، بالاخره نادر شاه به قدرت دست یافت و خود را مدعی و حافظ تخت و تاج امارات امیر امان الله خان معرفی کرد. نادر از همین ابتدا دست به کشتار و قتل اندیشمندان و مبارزان بر حق آزادی افغانستان که در راه استقلال این کشور مرد خیز رزمیده بودند، زد و صدها انسان پرشور و بزرگان این سرزمین را یا به زندان سرای موتی و دهمزنگ فرستاد و یا اعدام شان کرد .نادر که بنا بر خواست استخبارات انگلیس به قدرت رسیده بود تصمیم داشت که تا همه کسانیکه را که در مخالفت با انگلیس قرار داشتند و خواهان یک افغانستان آزاد و مستقل و خالی از ارتجاع بودند، سرکوب نماید ولی مرگ به او فرصت بیشتر نداد و در عقرب سال ۱۳۱۶ به قتل رسید و به عوض وی ظاهر شاه به تخت نشست .ظاهر شاه چون در آن آوان به علت سن کم قدرت اجرایی نداشت و کاکا هایش افغانستان را اداره میکردند و بنا از همین وقت قدرت بین اعضای خاندان شاهی تقسیم شد. از همان ابتدا قدرت در اریکه خاندان شاهی بود. خاندان شاهی قدرت اجرایی داشت، بهترین قصر ها و مکانها، آخرین مدل موتر های سال، پول و دارایی، قدرت همه از آن خاندان شاهی بود و مردم عام و بی چاره افغانستان حتی لقمه نانی هم برای خوردن نداشتند. میلیونها انسان به خوراک، لباس، سر پناه و تحصیل دسترسی نداشتند، همه چیز برای خاندان شاهی بود و آنها میتوانستند هر چیز که بخواهند بکنند. شاهزاده های شاهی در کشور های اروپایی تحصیل میکردند و هر چند زمانی برای تفریح دماغی به افغانستان تشریف فرما می شدند. خود شخص ظاهر شاه که یک شخص سست عنصر و فاسد بود تا گلو غرق در عیاشی بود و زمانی برای تفریح به باغ جلال آباد میرفت و یا به باغ پغمان، و از سرنوشت هزاران انسان که برای یک لقمه نان سرگردان بودند، هزاران انسان که دسترسی به تحصیل نداشتند، هزاران انسان که بدون سر پناه بودند، هزاران انسان که مجبور بودند برای دریافت یک لقمه نان در مزرعه های فئودالان و زمین داران بزرگ کار کنند و مثل حیوان زندگی کنند، اطلاعی نداشت و همه زندگی مفلوک شاه در عیاشی سپری میشد .

 شاه در طول ۴۰ سال حکمرانی نه تنها این که خدمت برای این کشور نکرد بلکه باعث بدبختی های زیادی هم برای کشور شد. بجز از عیاشی دیگر هیچ نوعی پیشرفتی در افغانستان مشاهده نمیشد. افغانستان کاملا در انزوای جهانی زندگی میکرد، کشور نتنها اینکه دارای روابط مستحکم با دیگر کشور های جهان نبود بلکه حتی با همسایه هایش نیز دچار مشکلات زیادی بود که از جمله مشکلات مرزی با پاکستان و معضلات با ایران بر سر استفاده از دریای هریرود که بعداً دامنه همین مشکلات و بی پروایی های ظاهرشاه عواقب بدی را برای ما به ارمغان آورد.

بر علاوه فاشیست بودن ظاهر شاه و خاندان و محرومیت دیگر طبقات جامعه از اشتراک در رژیم، حتی تا اواخر رژیم شاهی هیچ هزاره، ازبک، ترکمن، تاجک و دیگر هموطنان عزیز نه میتوانستند که دارای مناصب عالی در ادارات ارتشی و قضایی و اجرایی افغانستان باشند و فقط رژیم مربوط به خاندان شاهی وارث پدری ظاهرشاه بود و فقط اعضای خاندان شاهی اداره کشور را در دست داشتند. ۴۰ سال حاکمیت شاه بدون حتی یک دستاورد مهم سپری شد در حالیکه همه میدانیم که اتحاد شوروی در ظرف کمتر از ۳۰ سال بعد از جنگ جهانی سیاره خویش را به ماه فرستاد در حالیکه در افغانستان در طول ۴۰ سال شاهی ظاهر شاه حتی  یک ایستگاه تلویزیونی وجود نداشت و این خود گواه این است که ظاهرشاه یک شخص فاسق و عیاش بوده و از ابتدا در فکر پیشرفت و ترقی کشور نبوده است، کشور هنوز یکی از بزرگترین مصرف کننده گان کالاهای تجارتی به شمار میرفت و در خود کشور هیچ نوع صنایع قابل توجه وجود نداشت و افغانستان تولیدات خود را نداشت، صنایع رشد نهایت ضعیف داشت و فابریکات بسیار کم در افغانستان وجود داشت، در عرصه زارعت افغانستان هنوز وابسته به واردات گندم امریکایی و کانادایی بود و حتی افغانستان گندم مورد مصرف خود را تولید کرده نمیتوانست. در سال ۱۹۶۴ بعد از وارد آوردن بعضی از آزادی ها در افغانستان توسط شاه فاسد، هیچ نوع تغییرات مثبت در افغانستان مشاهده نشد، بلکه شاه میخواست که با آوردن بعضی آزادی ها به چشم مردم ما خاک پاشیده و به مردم و جهان وانمود نماید که گویا در افغانستان حالا آزادی وجود دارد و تغییرات نیز در سطح دولت صورت گرفت که ان البته عبارت بودند از روی کار آمدن صدراعظم های که وابسته به خاندان نبودند، ولی در حقیقت این دسیسه بود برای فریب مردم ما، چون که با وجود این که نخست وزیران وابسته به خاندان نبودند بلکه در عمل از اوامر خاندان اطاعت میکردند و آنهای که به نوعی میخواستند که مستقلاً عمل نمایند در اثر فشارهای خاندان مجبور به استعفا می شدند. البته باید اذهان داشت که بعضی ها میگویند که در زمان ظاهر شاه امنیت وجود داشت و افغانستان در صلح به سر میبرد و من برای این اشخاص میگویم که آیا واقعاً صلح یک دستاورد بزرگ در آن زمان برای افغانستان بود؟ آیا گرسنه خوابیدن، ژنده پوشی، توهین و تحقیر شدن در خور یک انسان است؟ آیا یک ملت را گرسنه و بیسواد نگهداشتن افتخار یک کشور است؟ بیایید ای دوستان که حقیقت بین و واقعیت گرا باشیم وقایع افغانستان را درست درک کنیم و نباید به وجدان خویش جفا نماییم و برای دریافت پاداش و مقام جنایات رژیم های ارتجاعی در افغانستان مسکوت نگذاریم و به ناحق از شخصیت های فاسد و جنایتکار و اوباش، فرشتگان نجات و رحمت الهی نسازیم و برعکس از اشخاص با ایمان، با شعور و نخبه کشور جنایت کار نسازیم، پس بیایید که واقعیت گرا باشیم و اگر حتی در کمال بدبختی و فقر زندگی میکینم نزد وجدان خویش مجرم نباشیم و با کمال افتخار و سربلندی زندگی کنیم . و من گفته خویش را با اندرزی از خوزه مارتین انقلابی امریکای لاتین به پایان میرسانم که:

(انسان باید دو راه را انتخاب نماید، یا باید حیوان بارکش شده و سر به پایان افکنده و در برابر غذا و حیوان هر فرمانی را میپذیرد و اطاعت می کند و یا راه خلاف را انتخاب کرده و ستاره درخشان شده و راه مبارزه به دیگران را نشان میدهد. )

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org