امین الله مفکر امینی
طنز:
چطور کنم که مشهور شوم!
امروز همه کس در فکر اینست که مشهور شوند ولو به پرداخت هر نوع قیمت مادی و یا معنوی که باشد، ولی بعضی ها بدون اینکه بخواهند مشهور شوند، مشهور بوده اند و مشهور میشوند، آنها از آن قماش اشخاص و یا دسته های بوده اند و هستند، که هر عمل انسانی و قانونی و شرعی را وظیفهء ایمانی و وجدانی و بشر دوستانهء خود ها گفته انجام داده اند و یا انجام میدهند تا اینکه هدف اصلی شان مشهور شدن باشد و اگر انجام این عمل یا اعمال شان باعث شهرت آنها میشود، فرق کلی دارد نسبت به کسانیکه مشهور شدن را در قدم اول، در صدر وجایـب و مکلفیت های شان قرار میدهند و لذا به هر نوع دروغ و اکاذیب متوسل میشوند.
خیر بهر ترتیب، من قصهء دو دوســــت را یکی بنام خیال محمد متخلص به آزمند و دیگری بنام محمد صدیق متخلص به چتاق را بشما میدارم.
خیال محمد آزمند که خیلی تشنه ای شهرت طلبی است تصادفا با دوست قدیم وهـــــم صنفی اش در چار راهی ملا قمبر در یکی از نواحی شهر کابل سر میخورد :
خیال محمد آزمند: واه چه تصادف نیکی که تو در غضب خدا گرفته شده را بعد از این همه مدت غیابت می بینم. والله چشم و دل من روشن شد.
محمد صدیق چتاق: او در غضب خدا شوی تو خیال محمد آزمند گل، براستی دل و دیدهء من هم روشن شد که ترا دیدم، بیا برویم یک جای خوب و آرام و بیسر و صدا و با هم بعد از این همه دوری ها و جدایی ها صحبت های شیرین کنیم. و ادامه میدهد بیا که بــریم در خانه من که در همین نزدیکی ها است و در خانه هم کسی نیست.
خیال محمد آزمند و محمد صدیق چتاق هر دو در خانه:
محمد صدیق چتاق : خوب حالا باش که یک چایک خوشمزه با همان گُر هــــــا ی مساله دار مشرقی برایت بیاورم نوش جان کنیم، و لذت ببریم و اگر سنــگ و ریگــی در دهن ما آمد، احتیاط کرده بجوییم که دندان مندان ما را نشکناند.
خیال محمد آزمند: او محمد صدیق چتاق گل : پشت این ریگ ها و سنگچل ها نگـرد والله خو ما را بلا بزنه، اینقدر سنگ ها بدهن خورده ایم که این ریگک ها و ســــنگ چلک ها، نمیتواند آسیبی بما برساند یعنی اینکه ما و شما باین چیزها، معتــاد شده ایـم محمد صدیق چتاق: او خیال محمد آزمند گل برادر، خیر از این گپ ها زیاد اس بیـــا که شروع کنیم که چه میکردی در این قدر مدت، تو از خود اول بگو و بعدا مـن میگویم خیال محمد آزمند: اول برایت میگویم که من بعد از فراغت از فاکولتهء حقوق، بــــــه بسیار مشکلات، وظیفه ای بدست آوردم و بحیث مامور در وزارت عدلیه شامل کــار هستم و همیشه با صداقت و پای بندی، وظیفه ام را اجرا میکنم ولی هر قدر کــــوشش می کنم مشهور نمیشوم.
او محمد صدیق چتاق: آخر من هم یک انسانم و تحصیل کرده هم هستم، هر قــدر کار که میکنم، کس در قصه ای من نیست و من مانند دیگر کارکنان اداره ام مـــشهور نیستم چتاق: او آزمند جان گل! تو هنوز آدم نشدی و حیف تحصیل کــه کردی وحیـــــف آن مدتی که بکار و بار هستی و هنوز مشهور نشدی و راه مشهور شدن را هم ندانستی. خیال محمد آزمند: نی والله چتاق گل، حتما تو راست میگویی و شاید من هنوز راه و رسم مشهور شدن را نمیدانم. بگو بر لحاظ خدا که چطور مشهور شوم.
چتاق به خیال محمد آزمند : صبر کن، دردت را به قراری بخور و حـــالا برایت می گویم.
توخودت ببین که تماما نفری ها ی که درراس دولت وحکومتداری، فعلا در وطن ما هستند چطور مشهور شده اند، مقام دارند، پول دارند، خانه های مجلل دارند، طرفداران زیاد دارند حتی به سویهء منطقه و جهان.
اینها دسته های بوده اند که قبلا به اصطلاح خرلنگ نداشته بودند، از پول و پیسه خو هیچ نگو. تو خودت نمی بینی که هر کدام چقدر مشهور شده اند. در موتر های ضـد مرمی سوار میشوند، معاش به دالر میگیرند، بادی گاردهای زیاد دارد وهم دربهترین موقعیت ها خانه های قشنـگ دارند.
از عیش و عیاشی شان خو هیچ مپرس، هرچه دراختیار شان است از زن گرفته تا بچه با وجودی که کشتند و چور کردند و آتـش سوزیها کردند و نــمیدانم اختطاف ها کـردند بازهم مشهور شدند ومهمتر اینکه بسیاری از اینها، دارای تحصیلات عالی هم نیستند خیال محمد آزمند بدوستش محمد صدیق چتاق: نی نی، من طرفدار تو در بعضی موارد نیستم. آنها تحصیل دارند شاید ازمن و تو کرده آنها زیادتر تحصیل کرده باشند. منتها چه قرق دارد که آنها اکثرا تحصیلات نزد ملا های مسجد و مدارس دینی، رسمـــی و یا غیررسمی کرده اند در داخل و یا خارج ولی به مسایل شرعی بسیاروارد استنـد و از قوانین شرعی خوبتر میدانند.
محمد صدیق چتاق: او خیال محمد آزمند: ببین که نقص در همین جاه است که آنها نزد آن ملا های خوانده اند که آن ملا قطعا سواد درست از قرآن و تفسیر آن ندارند. بیـــا برایت یک مثال نه بلکه مثال ها میدهم : ببین همین طالبان شاگردان مـدارس دینی و خصوصا تحصیل کرده ها در مدارس چشم بسته ای پاکستان نیستند. ببـین بــه آنهــــا درس کشت و کشتار و اینکه چطور به بهشت بروند، تــحت نام دین و مـــــذهب خود ساخته و خود بافته ای شان، داده نشده است. اگر میگویی نه پس این هـمه خود کشی ها توسط مواد منفجره که هر روز نه تــنها خود شانرا از بین میبرند بـــــــلکه به صدها وصدها نفر از بیگناهان را نیز از بین میبرند. یک کمی احساساتی نشو و درست فکر کن. خیر است که من درس ملایی را نیاموخته ام و توهم، ورنه هر دوی ما در کجـــا می بودیم میدانی بهشت گفته درآنطرف دنیا و آنهم در جهنم.
خیال محمد آزمند: والله دوست گلم صدیق جان چتاق کم کم دارد گوشهایم باز میشوند خیال محمد آزمند بدوستش صدیق چتاق ادامه میدهد. حالا او دوست عزیز این گپ ها را به من چرا میزنی من میخواستم که بدانم که مشهور شوم، مرا توخیال چه کرده ای و ایـن قسم شهرت را خو من هر گز قبول ندارم که بخون هزاران هزار نفر و تـاراج پول و پیسه ای مردم و ریختن خون بیگناهان مشهور شوم. بمن یک راه درست نشان بتـــه که هم مشهور شوم وهــــم پولدار وهم کسی از من صدمه و آزار نبینند. یعنی طوری که نه سیخ بسوزد و نه کباب. صدیق چتاق بدوستش خیال محمد آزمند. من یکی دو راه دیگر مشهور شدن را بـرایت نیز میگویم.
اول - اینکه در صدر وظایف خود مشهور شدن را قرار نتی. در صدر وظایف، خدمت واقعی به مردم را پیشه کن، طبق قانون واقعی دین و قانون کشور، و عمدتا قانون مـدنی و از همه مهمتر قوانین انسانی و بشر دوستانه عمل نما. تو بدان که مشهور شدی. زیرا مردمان ما دیگر چون گذشته ها هرچه این ملاها گفته ویا بگویند بازی سخنهای شانرا نمی خورند. حالا ببین که کامپیوتر بدسترس همه قرار دارد، تیلفون های بی سیم یعنـی سل فون ها تقریبا همه کس دارند. در یک ثانیه هرچه معلومات باشد خوب و یا خراب بدست می آورند.
دوم- علیه اشخاص خوب وبا ایمان وبا تقوا و وظیفه شناس، در جمع دوستان و خاصتا در محیط اداره، به بد گفتن شروع کن چه این بد گفتن و بار مسئولیت خود ها رابــه دوش دیگران انداختن مود روز است. ببین هرچه این حکومت فعلی میکند، آنرا راسا بـــه دوش پاکستان می اندازند یا بدوش امریکا و نمیدانم دستگاه سیا. یا می اندازند به دوش ایران و یا کشور های عربی. و اگر ریگ زیر دندان شان بیاید میگوید این ریـــگ های لعنتی بود که دندان ما را شکست و باین فکر نمیکنند که خداوند چشم خود داده اســت که می دیدیم که ریگ و سنگ چل را نخوریم. البته این درست است که دشمنان مـــا دست به دسایس واضح و روشن زده اند و یا میزنند، پس عقل و خرد ما کجا بود و یا کجا است، که زمینه های هر نوع دخالت را در امور خود ها، به آنها بدهیم.
خلاصه بشکل تقریبا میراثی، مردم و حتی جوانان بعضا عادت کرده اند که هر چـــه خراب شود و یا خرابی کنند، فورا خود ها را برای اینکه بیگناه جلوه دهند، در گردن دیگران آنرا می اندازند. مثلا اگردر امتحان درس نخواندند و نمره، کـم گرفتند فورا میگویند که به پدر این معلم و استاد ما لعنت که انتقام گرفت و ما را نمره کم داد. و یا مثال خنده دار دیگر که اگر بخواهند سنگی گرانی را از جایش بردارند پیش از اینکه توانایی و جسامت خود ها را ببینند، نا سنجیده زور میزنند و وقتی نتوانستند میـگوینــد لعنت بر این سنگ بی رخ و بی شکل که هیچ پنجه ها در آن گیر نمیکند.
بیا یک قصه گک خنده دار دیگر برایت میکنم.
میگوید روزی مارشال شاه ولی خان که به مارشال چُملک، مسما بود، میخواست یـــا د جوانی کند و خود را جوان گفته معاشقه کند. واضحا سن و سال و آنهم که به حـــــــد اعلایش رسیده باشد، مانع چنین یک آمیزش عاشقانه عملا میگردد. لذا بر سر مارشال چملک نیز چنین ضعیفی مانعی ایجاد کرده بود، گویند تصادفا جوانی از آن نزدیکــی گذشت و مارشال چملک رو بآن کرده و گفت، او آدم هریکین را من میگیرم و تــو بـــه عوض من تو وارد عمل شو. جوان با توانایی جوانی، مصروف معاشقه میشود. بعــد از انجام کار بنابر دستور مارشال چُملک، مارشال چملک برایش میگوید ببین بچیم که آدم این رقم هریکین را قایم میگیرد.
ببخشی دوستم این بخاطری گفتم که بعضی ها مسئولیتهای خود ها را ناشـــــی از عدم توانایی جسمانی، مادی و یا معنوی بدوش دیگران می اندازند و با به نحوی از انــحا از قبول مسئولیت های خود ها طرفه میروند و آنها را قبول دار نمیگردند. خیال محمد آزمند: او دوست چتاق گل براستی که چتاق هستی، تو اینقدر در ظاهر آرام و بیسر و صدا معلوم میشدی که من تصورش را نمیکردم که تو اینقدر چتاق باشی و تو آیا این کار ها را که مسئولیت خود ها را که خود باعث آن شده ای بدوش دیگران بیندازی تجربه کرده ای.
چتاق بدوستش خیال محمد آزمند: او جان بیادر نشنیده ای که هرکه نه آموخت از گذشت روز گار- هیچ ناموزد از هیچ آموزگار. بلی من اگر نمیکردم چنین تجارب را نمــی داشتم. ولی یک چیزی آموختم و آن اینکه همیشه مسئولیت چیز های خوب و خرابی که کرده ام خود برداشته ام و در آینده نیز خواهم برداشت. زیرا حرکات من که بـــه تخلص چتاقی ام سازگار بود، بسا گل های نبود که به آب نداد. حالا دیگر مـــــن آن چتاق نیستم و نمیدانم که چرا مرا به چتاق تخلص داده بودند؟
خیال محمد آزمند به دوستش چتاق. تشکر از تو دوست عزیز، که راه های خوب و خراب مشهور شدن را به من آموختی. مرا قسم که همان چیز های را که در بند اول نصایح خوب راجع به مشهور شدن گفتی بآن اتکا میکنم.
حالا باید بگویم که چای مزه دار بود و گُر هم. دیگر اینکه من در وقـــــت گُر خـوردن با چای، آن ریگ و سنگچل که سابقا در بین آن می دیدم، اینبار ندیدم. هر دو می خندند و میگویند که اینهم از برکت هوشیار شدن مردم است، که دانستـــــه اند که ریگ انداختن و تقلب کردن به هر اسم و رسمی که باشد چه در غذا و چه اجرای امور، بسنده نیست.
در دقایق آخر یاد آزمند می آید که سوال نکرد از دوستش محمد صدیق چتاق که او چه وظایفی به پیش میبرد و یا چه وظایفی دارد.
لذا میپرسد دوست عزیز محمد صدیق چتاق تو بگو که تو چه وظیفه داری: صدیق چتاق میگوید: اول سرم قهر نشوی که میگویند پیش کله ء خر و یاسین خواند ن من اینقدر وقتم را که ضایع کردم با تو و راه و چاه مشهور شدن را با دلایل و خوبیها و خرابی هایش بیان کردم، تو ندانستی که من چه میکنم. پروا ندارد مختصرا میگویم که من در یکی از سازمانها، تبلیغ و ترویج نهاد های اجتماعی که تنویر اذهان مـــردم از وظایف اصلی اش میباشد، بحیث کارمند کار میکنم و همین که کسی را دیدم و مانند گمراه بود و نمیتوانست تصمیم خوب و بد را بگیرد با تجارب مسلکی که دارم، انهـــا راه خوب و راه انسانی را و عمل کرد های درس شرعی، قانونی و مدنی و اخلاقی را نشان میدهم.
لذا خیال محمد آزمند، با شنیدن این سخنهای راستین دوستش یعنی چتاق، از هم دیگـر هر دو خدا حافظی میدارند و هر یک پی کاری خود ها میروند.
2014-02-04
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat