مسعود حداد

 

غمنامه

سالـهــا شد کشورم جــولانگۀ عیش و غمـــی

آن یکــی غرقِ هوس، وین دیگری در ماتمی

این طرف فقر و فــلاکت، مردمِ هردم شهـیــد

آن طـرف دزدان فــاسد، همدیگر را هـمـدمی

تـحـت نامِ دوسـتــی، دشـمـن بـه یـغـمــا آمــده

هستیی مـا می ربــایـنـد، با غـنـی یـا با بـمـی

بر اجـیـران هم رسد، گه زیاد و، گاهــی کــم

لیک بر مردم نبینی، قـطـره ای را، از یـمـی

بر گلو و اشرف و، سیاف و، اتمر، هم عـطـا

هر قدر لعنت فرستی، اندک است و هـم کـمی

هــر کـدام ایـن خبیثان، اجنبـی را خــادم انــد

غــــارتِ هستی مـــا را، میکنندی بــا هـمــی

مردمــان! بـیــدار بـاشید، مـتـحــد و، مـتـفــق

دشـمـنـان انــدر گــریـز از صحنۀ، مـیـدانـمی

خیلی نزدیک است وقت خنده هایت، هموطن!

آن زمان شاید ترا، «حــــــداد» گوید  شادَمِی

مسعود حــــداد

 چهارشنبه، ۴ اپریل ۲۰۱۸

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org