درس هشتم ـ ماده
1 ـ جهان مادی است
2 ـ ماده به مثابه مقوله فلسفی
3 ـ جهان قدیم است
4 ـ نظری به حکمت ایرانی در زمینه مادی بودن و قدمت جهان
5 ـ مقوله ماده روابط آن با درجه شناسایی های علمی بشر
6 ـ تعریف مقوله فلسفی ماده
(1)
انسان را اشیاء بی نهایت زیاد و متنوعی احاطه کرده است که برخی از آنها از کوچکترین ذرات اتم گرفته تا عظیم ترین ستارگان کیهانی بی جان هستند و برخی دیگر از ساده ترین موجودات یک سلولی گرفته تا بغرنجترین و رشد یافته ترین جانوران که انسان باشد جان دارند. این اشیاء بی نهایت متفاوت دارای خواص گوناگون هستند . بشر در طول تاریخ و در نتیجه آزمایش های پیاپی خود با پیشرفت دانش وگسترش فعالیت های پراتیک خویش کم کم دریافت که هر قدر هم اشیاء و خواص شان گوناگون باشد با این همه آنها دارای مبانی مشترکی هستند. در دوران های باستان گروهی از فلاسفه یونان باستان این مبنای مشترک یا اساس جهان و پایه واقعیت را این یا آن شئی مثلا آب یا آتش می دانستند. نزد اندیشمندان باستانی چین و هند نظیر همین عوامل دو چهار یا پنجگانه بوده است و در ایران کهن نیز عقیده مربوط به وجود چهار آخشیج ( یا عنصر ماه ) : آب، هوا، آتش، خاک و یا طبایع چهارگانه: گرمی، خشکی، سردی و تری با رخنه از منابع هندی و یونانی رایج بوده است.
زروانیان، « زروان بیکران» یا گیتی ماده را عنصر نخستین می دانستند که تمام موجودات از آن پا به عرصه وجود نهاده است. دمکریت فیلسوف بزرگ یونان باستان می گفت اصل جهان از یک عنصر تجزیه ناپذیر است که از ترکیب آن، اشیاء مختلف پدید می آید و آن را «اتم» ( ا به معنای نفی ، تم از واژه بریدن و قطع کردن ) یا «بخش ناپذیر» ( در اصطلاح فلسفی ما ـ جزء لایتجزی) نامید.
با تکامل اندیشه بشری این کشف بزرگ به عمل آمد که آن پایه مشترک و اساسی عمومی را نباید با اشکال مختلف اشتباه کرد، بلکه این نتیجه فلسفی حاصل شد که در درجه اول همه اشیاء جهان در این اصل شریکند که به خودی خود و مستقل از انسان، مستقل از تفکر و اندیشه و احساسات وتمایلات انسان ، یعنی به طور عینی، وجود دارند. مثلا علوم طبیعی ثابت کرده است که میلیون ها سال قبل از پیدایش هر گونه موجود زنده ای زمین و اجرام کیهانی وجود داشته اند و این خود نشان می دهد که طبیعت عینی است، مستقل از انسان و شعور اوست. به عبارت دیگر این عقل نیست که ماده را خلق کرده ، بلکه در کره زمین تکامل چندین میلیارد ساله ماده است که منجر به پیدایش شعور و خرد انسانی شده است .
پراتیک بشری آزمایش و تجربه روزانه، فعالیت تولیدی و علوم طبیعی با تمام دستاوردهای خود به ما نشان می دهد که جهان به طور عینی وجود دارد . عینیت جهان یعنی وجود آن در خارج و مستقل از شعور و اراده و خرد به معنای آن است که جهان مادی است . این کلمه معنای فلسفی دیگری ندارد .
(2)
همین خاصیت عمومی و مشترک تمام اشیاء بی شمار و گونه گونه یعنی وجودعینی آن ها و مستقل بودنشان از تفکر و شعور انسان است که آن را با مفهوم فلسفی «ماده» بیان می کنیم.
مفهوم یعنی چه؟ هر واژه ای که بیانگر عنصر مشترک و عام در یک گروه از اشیاء و پدیده ها باشد « مفهوم» نامیده می شود. این البته بیان ساده مطلب است و در فصل تئوری شناخت دقیق تر این مسئله را خواهیم آموخت. مفاهیم بسته به آن که تا چه حد و مرزی اشتراک و عمومیت را بیان کنند و تا چه اندازه گروهی بزرگ تر و یا کوچکتر از اشیاء و پدیده ها را در برگیرند « گسترده تر» یا « تنگتر» هستند. مثلا « درخت» یک مفهوم است که بیان کننده عنصر عام و مشترک کلیه درختان گیتی صرفنظر از رنگ و بزرگی و نوع میوه و سایر مشخصات هر یک از آنها است. کلمه «گیاه» بیانگر یک مفهوم دیگر است که نه فقط درختان بلکه هر موجود زنده ای را که بنا به تعاریف علم گیاه شناسی و زیست شناسی خاصیت نباتی داشته باشد در بر می گیرد .
واضح است که مفهوم « گیاه» گسترده تر از مفهوم « درخت» است. مفهومی که بتواند همه اشیاء و پدیده ها را از ذره شن تا قرص خورشید، از صخره کوه تا مغز انسانی، از موج دریا تا کهکشان را در بر می گیرد ، مفهومی به حد اکثر گسترده است . مفهومی که با کلمه « ماده» بیان می گردد چنین مفهومی است . وقتی یک مفهوم شاخص های اساسی و عام همه اشیاء را نشان دهد و همه پدیده های موجود را در بر گیرد، آن را از زمره مقولات فلسفی حساب می کنیم.
لنین مفهوم ماده را به مثابه یک مقوله فلسفی توضیح می دهد و روش می کند که مقصود از آن تمامی واقعیت عینی است که انسان با آن، یعنی با این واقعیت، توسط خواص پنجگانه خویش آشنا می شود. واقعیت عینی مستقل از حواس وجود دارد ولی توسط حواس منعکس می شود. پس، آن شاخص های اساسی و عام که در همه اشیاء و پدیده ها مشترک است و توسط مقوله « ماده» بیان می گردد عبارتند از آن که:
1 ـ همه آن ها مادی هستند، به طور عینی و مستقل از شعور ما وجود دارند .
2 ـ همه آن ها از طریق خواص مختلف خود( نظیر رنگ و بو ، مزه و صدا و حرارت و ابعاد و غیره ) روی ارگان های حس ما تأثیر می گذارند و متناسب با آن احساس ویژه ای را به وجود می آورند .
پس اولا تأکید می کنیم که مفهوم بیان کننده واقعیت عینی ماده یک مفهوم مربوط به علم فیزیک یا شیمی یا سایر علوم مشخص نیست ،بلکه یک مقوله فلسفی است .
ثانیا تأکید می کنیم که مفهوم ماده به مثابه یک مقوله فلسفی را نباید با خود ماده که عبارت از واقعیت عینی مستقل از احساس انسان و مستقل از هر گونه مفهوم و مقوله فلسفی، اشتباه کرد مقوله فلسفی « ماده» بازتاب وجود عینی جهان، واقعیت عینی خارج از ما در شعور ماست .
(3)
جهان مادی، جاودانی و بی انتهاست. جهان مادی دارای اشکال مختلف است. در جهان همه اشیاء هر قدر هم کوچک باشند از هیچ زائیده نمی شوند و به هیچ مبدل نمی گردند. اصطلاح «از بین رفتن» شیئی به معنای تبدیل آن شیئی به شیئی دیگر است. پایان یکی آغاز دیگری ، مرگ یکی ، زندگی دیگری است. و این روند تا بی نهایت ادامه دارد. آنچه که هر گز از بین نمی رود ماده یعنی واقعیت عینی است. در این مورد است که بشر همواره از خود پرسیده چطور می شود که ماده همیشه وجود داشته است؟ چنین پرسشی شگفت آور نیست. زیرا که انسان در سراسر زندگی خود و نوع خود شاهد زایش، رویش و پرورش و سپس زوال و نابودی اشیاء و پدیده هاست، می بیند که هر چیزی را سرآغازی و سپس پایانی است. چرا ماده استثناء باشد؟ چرا کسی یا چیزی « در آغاز» آن را خلق نکرده باشد؟ به این پرسش ها تنها و تنها علم می تواند پاسخ دهد و پاسخ علم که در طول تاریخ مرتبا مستحکم تر و قاطع تر و مستدل تر شده آن است که ماده همیشه وجود داشته است و ازلی است، همیشه باقی خواهد بود و ابدی است. حادث نیست، قدیم است، فانی نیست، باقی است.
هرقدر ما با دستاوردهای علم بیشتر و همه جانبه تر آشنا باشیم بهتر می توانیم این حکم اساسی را ثابت کنیم. مثلا قانون بقا و تبدیل جرم و انرژی (لاوازیه و لومونوسف ) ثابت می کند که در طبیعت هیچ عنصری بدون آن که اثری از خود باقی بگذارد از بین نمی رود و هیچ عنصری از هیچ زائیده نمی شود. علم ثابت می کند که نمی شود چیزی از هیچ خلق کرد. آنچه را که نمی توان نابود کرد و از بین برد، نمی توان خلق کرد، نمی شود زمانی بوده باشد که در آن ماده نباشد و از هیچ عنصر و هیچ جا خلق گردد. نتیجه این که ماده همیشه بوده است. همیشه خواهد بود، هرگز زائیده و خلق نشده، قدیم است و جاودانی به قول شاعر عارف ایرانی شبستری :
عدم موجود گردد، این محال است وجود از روز اول لایزال است
در این جا به نقل از فردریک انگلس باید اضافه کنیم که مادی بودن جهان و ازلیت و ابدیت آن را با چند کلمه سحرآمیز نمی توان ثابت کرد بلکه تکامل طولانی و پرپیچ و خم فلسفه و علوم طبیعی طی قرون متمادی آن را مدلل می سازد.
(4)
چون هیچ تجربه و منطقی پیدایش یا آفرینش ماده را از عدم توجیه نمی کند بوده اند بسیاری از حکمای کهن ما و به ویژه متفکران آزاد اندیش که به «قدم عالم» یعنی قدیمی بودن آن، نه حادث بودن آن باور داشته اند. مثلا دهریون ( آن طور که مولوی از زبان آنها در توافق با آنها بیان کرده) معتقد بوده اند که :
گفت این عالم قدیم و بی کی است نیستش بانی و یا بانی وی است
ابوبکر محمد ابن زکریای رازی فیلسوف و طبیب عالیقدر و متفکر برجسته قرن سوم و آغاز قرن چهارم هجری در همین معنی می گوید: « هیولی( یعنی ماده یا شیئی) قدیم است و همیشه بوده است و روا نیست که چیزی پدید آید نه از چیزی . اندرعالم چیزی پدید ناید مگر از چیزی و ابداع محال است » ( در فلسفه قدیم ما واژه «هیولی» - معرب واژه یونانی اوله – به معنای شیئی یا ماده آمده است) زکریای رازی این اندیشمند داهی که یکی از برجسته ترین ماتریالیست های خاورمیانه است می گوید « پدید آمدن طبایع از چیزی بوده است و آن چیز قدیم بوده است و آن هیولی بوده است پس هیولی قدیم است و همیشه بوده است» .
غزالی از موضع ایده آلیستی برای رد نظریه فلاسفه ای چون زکریا رازی می نویسد :« استدلالات آنها منجر بدان می شود که وجود آفریدگار نفی گردد و به آن نتیجه برسیم که ماده در زمان ابدی است و خود خالق خویش است، یعنی به عقاید « دهریون به پیوندیم» . دهریون طرفدار ازلیت عالم ( ابدی بودن ماده ) و حرکت عالم اند و با این فکر که خدا جهان را خلف کرده مخالفند و می پرسند که چرا طی دورانی خداوند جهان را نیافرید؟ دهریون همچنین روح را مستقل و جدا از بدن نمی دانستند و معتقد بودند که « نفس مردم پس از آنکه از جسد جدا شود ناچیز شود همچو نفس های نباتی وحیوانی و بی جسد او را( روح را) وجودی نیست ». دهریون در نبرد با قشریون و نظریات ایده آلیستی « دهر» یا « فلک» را صانع و عالم و آنچه که در آن است می دانستند. به نوشته ناصر خسرو « اهل مذهب دهری» که مرعالم را قدیم می گویند همی گویند که صانع موالید از نبات و حیوان و مردم و نجوم افلاک است. البته در اینجا صحبت بر سر آن قدرت مرموزی نیست که در قرون وسطی به آسمان و سرنوشت و « فلک» نسبت می دادند. بحث بر سر یک برخورد مادی است که صانع هستی را نه یک بسیط غیر مادی و ماوراء طبیعی بلکه چرخ تباهی ناپذیر و ابدی می داند . یعنی همان چیزی که به قول فردوسی:
نه گشت زمانه بفرسایدش نه این رنج و تیمار بگزایدش
نه از گردش آرام گیرد همی نه چون ماتباهی پذیرد همی
اندیشه شیخ اشراق سپهروردی که ازفلسفه و عرفان و مهر پرستی فیض می گرفت با تکیه بر این مبدأ که اصل جهان نور است، نمونه ای است از رگه های ناتورالیستی در جهان بینی های مذهبی ـ فلسفی که در تکامل اندیشه های ماتریالیستی نقش داشته اند و سهروردی به ازلیت عالم و عینیت وجود آن باور داشت.
ماتریالیسم با تکیه بر علوم و تجربه اجتماعی به تقدم ماده بر شعور باور دارد و ماده را واقعیت موجود خارج از ذهن انسان و مستقل از شعور بی نیاز از آفرینش و جاودانی می داند.
(5)
مقوله فلسفی ماده را نباید با نظریات و عقاید علوم طبیعی پیرامون ساختمان وحالت و خواص اشیاء مشخص مادی اشتباه و خلوط کرد. عقاید و نظریات علوم مشخص همزمان با ترقی دانش و فن مرتبا غنی تر و عمیق تر می شود و تصور و تجسم ما ازاشکال مختلف و خواص مشخص ماده مرتبا تغییر کرده، تکامل حاصل می کند، ولی این تکامل همواره بر غنا و ژرفای معنای فلسفی ماده می افزاید. برخی از فلاسفه ایده آلیست سعی داشته اند مفهوم فلسفی ماده را با مفاهیم طبیعی پیرامون ساختمان اشیاء مادی مخلوط کنند و از طریق این سردرگمی هرگاه که کشفی چارچوب دانش پیشین را می شکند و مفاهیم علمی تازه ای را در زمینه های مشخص پدید می اید آن را«دلیلی» بر رد مفهوم فلسفی ماده و ماتریالیسم قلمداد کنند. مثلا زمانی بود که دانش بشری کوچکترین و آخرین جزء ماده را اتم می دانست ( تا آخر قرن نوزدهم ) و آن را غیر قابل تجزیه و تقسیم تصور می کرد . هنگامی که اتم تجزیه شد و معلوم شد که مرکب از الکترون ها و پروتون و نوترون و غیره است ( که آن ها را اصطلاحا «اجزاء اولیه» نامیده اند ) گروهی از ایده آلیست ها فریاد برآوردند « حالا که اتم تجزیه شده پس ماده نابود شد». ولی ماده نابود نشد بلکه فقط این کشف علمی به عمل آمد که اتم از اجزاء کوچکتر مادی ساخته شده است. علوم طبیعی دائما در حال حرکتند و مفاهیم علمی مرتبا غنی تر و ژرف تر می شوند. تابلو و منظره ای که توسط علوم مشخص از جهان ترسیم می شود تغییرمی یابد. در نتیجه پیدایش فیزیک کوآنتا، تدوین نظریات مربوط به «ضدماده» و در همه موارد نظیر عقاید و سیستم نظریات علمی و تئوری های مربوط به ساختمان اشیاء وخواص ماده تکامل یافته است. مطابق با آموزش نیوتن جرم هر شیئی چه درسکون و چه در حرکت، معین و بدون تغییر بود. اما مرحله بعدی تکامل علم نشان داد که جرم الکترون تغییر پذیر و وابسته بسرعت حرکت آن است. این تحول کیفی درعمق شناسایی های ما انقلابی در طرز تفکر علمی ما نسبت به خواص ماده و حرکت و پیوند آنها به وجود آورد. تئوری انیشتین رابطه بین جرم وانرژی و سرعت را نشان داد و نسبیت آن ها را مدلل ساخت. مطابق فرمول معروف او انرژی برابر است با جرم ضرب در سرعت نور به توان دو.
در نتیجه این کشف بزرگ دانسته های قبلی و قدیمی ما به نحوی انقلای بسی ژرف تر شد. اما ایده آلیست ها در تمامی این موارد کوشیدند مقوله فلسفی« ماده» را برابر با مفهوم فیزیکی« اتم» یا «جرم» قرار دهند و تجزیه آن یا تغییر این را « دلیلی» بر بی اعتبار شدن و ازهم پاشیدن ماتریالیسم و ناپدید شدن ماده قلمداد نمایند.
در واقع آنچه که ازهم می پاشد مرزهای شناسایی های مشخص ماست که گسترده تر می شود و با آگاهی بر زمینه ها و جنبه های جدیدی از واقعیت جلوتر می رود آنچه بی اعتبار می شود آگاهی های قسمی و ناکافی قبلی ماست که مرتبا جای خود را به شناسایی های عمیق تر و وسیع تر می دهد، آنچه ناپدید می شود تصورات قبلی علوم مشخصه درباره ساختمان اشیاء مادی است. خود ماده به مفهوم فلسفی آن جاودانه است.
در حقیقت همه کشفیات علوم جدید و به ویژه فیزیک مدرن به درخشان ترین وجهی، اصول ماتریالیسم دیالکتیک را پیرامون ماهیت عینی ماده، وحدت و تنوع جهان، بی پایان بودن ماده، بیکرانی شناخت بشری اثبات می کند.
بنابر این مرز شناخت ما درباره خصلت اشیاء مشخص مادی و ساختمان آنها دائما در حال پیشرفت است . اطلاعات ما از آنچه که « اجزاء نخستین» اتم نام دارد مانند الکترون و مزون، هیپرون و فوتون گرفته تا عظیم ترین سحابی ها، ازحالت پلاسمایی ماده گرفته تا اشعه لازر، از اجزاء اتم که دارای بار الکتریکی معکوس اجزاء مادی هستند و آن ها را «ضدماده» نامیده اند تا فرضیه کوآرکها که بخش های ترکیب کننده هر یک از «اجزاء نخستین» می توانند باشند از کشف حالت «رزنانس» که گروهی از « اجزاء اولیه» را در حالت های ویژه و لحظه تغییر و تبدیل در بر می گیرد تا فرضیه مربوط به اجزاء اولیه به کلی جدیدی به نام «تاکیون» ( که در جهانی با مختصات به کلی دیگری و در سرعت های فرضی مافوق سرعت نور می توانند وجود داشته باشند ) و بالاخره تئوری های مربوط به انواع مختلف هستی ماده نظیر جرم و میدان(شایان ذکر است که فیزیک مدرن چهار نوع میدان نیرو می شناسد) و انرژی همه دستاوردهای بزرگ علمی هستند که دامنه آنها نسبی بوده و با همه عظمتشان مرتبا گسترش یافته و خواهند یافت.
ولی این امر در مفهوم فلسفی ماده تغییری نمی دهد.
ماده تمامی این واقعیتی است که در محیط پیرامون در این گیتی لایتناهی وجود عینی دارد. تمامی جهان خارجی است که بر حواس ما تأثیر می گذارد و محسوسات ما را به وجود می آورد. تکامل علوم اشکال جدید موجودیت ماده را که قبلا مجهول و ناشناخته بود کشف می کند و ماتریالیسم به رازهای بیشتری دست می یابد . به همین علت است که انگلس می گوید:
ماتریالیسم باید پا به پای علم و با هر کشف اساسی و بزرگ دانش شکل جدیدی به خود بگیرد و عمیق تر و غنی تر شود.
(6)
لنین تعریف کلاسیک مقوله فلسفی ماده را به دست داده است. او می نویسد : «ماده مقوله ای است فلسفی برای تعیین واقعیت عینی خارجی که محسوسات انسان به وی از وجودش خبر میدهد و حواس ما آن را کپی می کند، عکاسی می کند، منعکس می سازد و خود آن مستقل از ما وجود دارد ... ماده آن چیزی است که روی ارگان های حواس ما عمل می کند و احساس را به وجود می آورد .
اهمیت این تعریف فلسفی لنین از ماده در آن است که :
اولا- این تعریف مرز روشنی است بین ماتریالیسم وانواع مکاتب ایده آلیستی. هدف عمده آن نفی ادعای ایده آلیستی است که منکر وجود ماده به مثابه یک واقعیت خارجی است.
ثانیا ـ این تعریف استنباط و درک فلسفی ما را از ماده با معرفت مشخص علمی ما پیرامون جهات و مشخصات معین آن مخلوط نمی سازد و به «آخرین عنصر» یا «خاصیت اولیه» یا«خاصیت جاودانی» و « سنگ پایه » متکی نیست و از هرگونه پیرایه ای که مربوط به مرحله معینی از تکامل علوم باشد پاک است. بدین ترتیب راهگشای توفیق علمی و مغایر با هرگونه جمود بوده و از این جهت مرز روشنی است بین ماتریالیسم دیالکتیک وانواع ماتریالیسم متافیزیک.
ثالثا- این تعریف نشان می دهد که بازتاب ماده( به مثابه واقعیت خارجی عینی) در اندیشه ما به صورت مقوله فلسفی مده است و به این ترتیب مرز بین ماتریالیسم را با انواع مکاتب پوزیتیویستی مدرن روشن می کند.
رابعا ـ لنین که در توضیحات خود عمیقا جنبه دیالکتیکی شناخت و انعکاس واقعیت را در نظر دارد. در این واقعیت با توجه دادن به «کپی کردن» «عکاسی کردن» «منعکس کردن» تأکید دارد بر این که شناسایی ما تهی، پوچ، بی پایه و بدون رابطه با واقعیت نیست بلکه با واقعیت منطبق است، شبیه آن است و بدین ترتیب مرز روشنی است بین ماتریالیسم دیالکتیک و انواع مکاتب آگنوستیک که امکان شناخت و اعتبار شناخت بشر را نفی می کنند یا احساس ما را تغییر شکل دهنده، غیر دقیق، نارسا و خطا ساز می دانند.