نجیب بهروش
ونکوور- کانادا
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
مهرِ یار
آن بت که نقش او به دلم آشیان گرفت
عیسی دمی است کزنفسش جان توان گرفت
خوشتر زخون که می دود اندر رگ وجود
در تار و پود پیکر زارم مکان گرفت
از نور روی او همه آفاق روشن است
چون نگهتی که خاست زگل بوستان گرفت
بر خاک ریز آب بقا را و باده نوش
عزت به هرکه هست ز رطل گران گرفت
با می بشو درون ز ریأ تا که وارهی
جز این نمی توان ز حقیقت نشان گرفت
مقصد ز هست وبودچی باشد کی داندش
هر کس قیاس خویش ز روی گمان گرفت
دنیای فتنه جو و همه لشکر غمش
با تیغ کین جسم مرا در میان گرفت
آنسان جفا ز دهر کشیدم که از الم
فریاد و ناله ام گذر از آسمان گرفت
خالی ز آب لطف بود آسیاب چرخ
بی رنج مشکلست کزو قرص نان گرفت
زیستن درین سرا خود عذاب جهنم است
نیکبخت آنکسی که رۀ جاودان گرفت
ما مهر یار را به دل و جان خریده ییم
حاشا که از فشار جهان ترک آن گرفت
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat