Sun, October 18, 2009 17:09
احسان لمر
|
محمد حسین خان صافی
(مستوفی الممالک)
امیر عبدالرحمن خان به همکاری انگلیسها به امارت رسید و معاهدات با آنها بست. و در طول دورهً حکمروائیش (۱۸۸۰-۱۹۰۱ میلادی) که معروف به دورهء وحشت و ترور است، هژده بار در لشکر کشیهای گوناگون که دلایل متنوع داشت، اشتراک نمود، یکصد و پنجاه هزار نفر را بقتل رسانید. مزید بر این هزارها نفر دیگر به اثر عواملی چون گرسنگی، شیوع امراض ساری، جنگهای تعبیدی و زندان جانهای خودرا از دست دادند. تنها در زندانها و سیاه چاه های کابل و سایر ولایات کشور، بیش از پنجاه هزار نفر زندانی موجود بود.
غبار از شکنجه های دوره عبدالرحمن خان چنین مینویسد: "علاوه بر زندانهای متعدد پایتخت و ولایات «سیاه چاه های» کابل و هرات با اقسام شکنجه های، کنده، ولچک، غره بغراب، زولانه، قین و فانه، تیلداغ، قطع اعضا، بیدار خوابی دادن، کور کردن، برچه پک، چاندماری، غرغره، ذبح کردن، سنگ سار، بتوپ بستن، توسط درختها پاره کردن هر روز عملی میشد. در کابل بعلاوه زندانهای ارگ و کوتوالی و شیرپور و سرایهای داخل شهر، زندان مخصوص دیگر هم بود که یکی به محمد نعیم خان (بعدها نائب سالار) کپتان امیر و دیگری به «بابه برق» شاطر باشی امیر تعلق داشت بابه برق در میدانی مقابل دروازه خود در مراد خانی داری هم نصب کرده بود که محکومین را میآویخت . . . ماه رمضان محبوسین ارگ بیرون دروازه های اطاق خود در انتظار افطار مینشستیم، ناگهان جلاد ارگ معروف به دیوانه میرسید و مقابل ما مینشست و کارد آدم کشی از کمر خود میکشید و روی سنگی تیز میکرد و محبوسین را از نظر میگذشتاند و میگـفت: این بی پیر (اشاره بکاردش) بازمستی میکند دیده شود که امشب خون کدام اجل گرفته نصیب اوست فردا فهمیده میشد که محبوسی شبانه ذبح گردیده است". 1
"امیر عبدالرحمن زمانی اقدام به تبعید سردار غلام محمد خان به هند کرد که از قول او به امیر اطلاع دادند که سردار با یکتن از هراتیها از بازگشت سردار محمد ایوب خان از ایران سخن میگویند. امیر پس از این اطلاع به مصادرهء اموال سردارغلام محمد پرداخت و سپس او را با ۳۶ تن اعضای خانواده اش به هند تبعید کرد. مجازات آن فرد هراتی همراه سردار سنگین تر و وحشت ناکتر از آن بود. ماموران امیر عبدالرحمن خان آن مرد هراتی را به غل و زنجیر بستند و در قفس آهنی بگذاشتند و قفس را بر سر درختان سرو در سرحدات غوریان هرات گذاشتند. چون امیر گفته بود که او در آن قفس از فراز درختان بلند سر و ببیند که چگونه موکب سردار محمد ایوب خان باز می گردد؟ "2
عبدالرحیم کاکر (پدرکلان مولوی واسع اخوندزاده) از حامیان غازی ایوب خان بود که بعد از فتح قندهار توسط عبدالرحمن خان در داخل خرقه مبارک پناه برد چنانچه امیر مینویسد که :" یکی از ملا های کاکری موسوم به اخوند عبدالرحیم که نسبت کفر به من داده بود در خرقه شریف متحصن شده بود، حکم دادم سگ ناپاکی مثل او نباید در جای مقدس مذکور بماند لهذا او را از عمارت آنجا بیرون کشیده بدست خودم او را کشتم" 3
ماما میرعاقل پدرکلان مادری شادروان دکتور عرفان فطرت، که در ماشینخانه یا اولین فابریکه صنعتی آن عصر کار مینمود که اولین بار طیارهء انگلیس را بر فراز شهر کابل دید، مدتی بعد خودش طیاره کوچک کوکی ساخت که وقتی آنرا بحرکت آورد باعث شکستن پنجره های خانه شان گردید، امیر ازموضوع اطلاع یافت و او را احضار نموده و گفت، امروز طیاره ساختی دیگر روز تفنگچه میسازی تا مرا بکشی و امر نمود تا چشمانش را پاکی زده چونه آب نا رسیده پر نمایند. مرحومی خسرکاکایم مرحوم عبدالروف خان اکبرزاده بودند و همه فامیل ما ازین جنایت امیر آگاه هستند و طیاره ساخته شده شان تا سالهای اخیر در منزل پدری ما موجود بود.
عبدالباقی خان سرخابی مینگ باشی پدر استاد سترگ غلام محمد میمنگی «بهزاد ثانی» "در یکی از شامهای ماه عقرب سال ۱۲۶۲ ش ـ نومبر ۱۸۸۳ م با بیست هشت نفر از اشخاصیکه همه شخصیت های با نفوذ و سران اقوام ولایات بودند و بر ضد امیر عبدالرحمن قرار داشتند، در عقب بالاحصار کابل بصورت دسته جمعی در یک شب سر بریده شدند 4
شادروان غبار چشم دید خویشرا از آزاد شدگان از سیاه چالهای امیر عبدالرحمن چنین مینویسد "زندانیان آنرا که از مرده فرق نمیشدند با تن برهنه و استخوانی و چشمانیکه از دیدن نور عاجز و بسته بود، برون کشیدند"5
امیر عبدالرحمن خان در اواخر عمر میگفت که "مه کمر ای ملت ره طوری شکستاندیم که بعد از مه یک زن هم میتانه به آرامی در این کشور سلطنت کنه!
این گفتار امیر، حلیمه را وسوسه نمود و در فکر سلطنت انداخت. وی دراین فکر بود که بعد از مرگ؛ پسرش محمد عمرخان به امارت برسد. و میگفت تا زمانیکه محمد عمر به سن برسد امور سلطنت را خودش به نیابت وی به پیش خواهدبرد. اما نمی خواست که تاج وتخت افغانستان به پسران کنیز (حبیب الله خان ونصر الله خان ـ ا. لمر) انتقال کند!؟ " 6
درین وقت است که کوتوالی یا قوماندانی امنیه امیر بدست محمد حسین خان مستوفی الممالک میآفتد وی "از خوانین قوم صافی و مستوفی الرأس سید خیل ولایت پروان است. او نوشت و خوان را از خانوداهً خود آموخت و کارش از کتابت عادی درچهار چوب کوتوالی کابل آغاز گردید.
محمد حسین خان مستوفی الممالک فرزند رحم دادخان از کوهستان شمالی میباشند. در زمان امارت امیر عبدالرحمن خان، نخستین کوتوال (قوماندان پولیس) شهر کابل نائب میر سلطان بود و نائبش (معاونش) میرزا محمد حسین خان بود، وی بخاطر گرفتن کرسی از نائب میر سلطان کوتوال به امیر چنان نمامت کرده بود که وی مخالف و بدخواه امیر است و امیرکه در قتل مخالفان خود ید طولانی داشت، پس از استنطاق ویرا مجرم شناخت."
غبار مینویسد "نائب میرسلطان خان که تمام شهرهای افغانستان را زیر خوف و تهدید نگه میداشت و کوتوال او در قندهار زنان سید دوست محمد شاه متهم را روز روشن از خانهء شان کشیده و در اداره کوتوالی احضار و زیر شکنجه قرار داده بود بلاخره ظلم و فساد او بجائی رسید که امیر عبدالرحمن خان برای توجیه افکار عامی بجانب او و انحراف تنفر مردم از شخص خود، او را در پغمان از درختی بیآویخت و بار ملامتی خویشرا در گردن او انداخت" 7
فیض محمد کاتب مینویسد "مرزا محمد حسین خان سردفتر سنجش کوتوال کابل و مرزا عبدالروف خان نائب او مقرر شدند و از این دو شغل بزرگ رعب عظیم و خوف عمیم در دل خلق انداخته امور بس شگفت و هنگفت بر روی روزگار آورده کارهای آشکار او نهضت بسیار کردند."8
"میرات معدوم (چوکی کوتوالی) به مرزا محمد حسین به تنها نگرایید. میرزا عبدالروف خان هم ارتقای مقام نموده چوکی معاونیت کوتوالی را صاحب شد. آنگاه میرزا محمد حسین خان به دربار راه یافت و راه و رسم دربار داری آموخت و کارش به جایی کشید که کسی را بجز امیر یاری سخن گفتن در برابرش نبود. و امیر باغ جهان آرا را برای رهایش وی بخشید. وی هر اندازه ظلم مینمود به همان اندازه پاداش میگرفت. مرحوم غبارمینویسد «میرزا محمد حسین سردفتر سنجش کوتوال و میرزا عبدالروف خان نائب او مقرر شدند و از این دو شغل بزرگ رعب عظیم و خوف و غم در دل خلق انداخته امور بس شگفت و هنگفت بر روی روزگار آورده کار های آشکار و نهفت بسیار کردند. ترس از شکنجه های اداره امیر به جای کشید که مردم از شیندن نام (جلبی) زهره در جگر شان نبود. مردم از نامهای شش کلا و نام گیرک مخصوصا در پایتخت انزجار و نفرت نشان میدادند.»9
درین دوره ادارهء ساخته شد که مردم آنرا شش کلاه میگفتند «که عبارت از تشکیل یک اداره سنجش محاسبات امور مالی و تعیین دارایی محکومین بود که سررشته دار آن میرزا محمد حسین خان کوتوال بود و اعضایش میرزا عبدالروف خان، میرزا محمد قاسم خان روزنامچه، میرزا محمود خان قندهاری، میرزاشیرعلیخان وغلام حسن خان بودند. اینها برای ابراز خدمت به امیر بسی خانواده ها ومردم بیگناه را به عناوین باقیداری وتحریف محاسبات و غیره برباد نمودند.
نام گیرک یکنوع ترور سری رسمی بود که در شهر کابل از طرف کوتوال به امر و به نام امیر عملی میگردید. در نصف شب شخصی مورد نظر از خانه اش برده میشد و هرگز برنمیگشت. خانواده اش را هم جرئت استغاثه نبود (در دوره صدارت هاشم خان و هم رژیم دهشت و وحشت تره کی ـ امین باز هم خاطرات شوم نام گیرگ تکرار شد. ـ این نویسنده).مرحوم غبار مینویسد «میرزا عبدالحکیم خان امین نظام طرف رقابت میرزا محمد حسین خان کوتوال و میرزا عبدالروف خان نائب کوتوال متهم به سوختادن تیرج (مسودهً باطلهء سنجش مصارف) که بعد از تصحیح به شکل ثابت در کتاب قید میشد و هیچ ارزش رسمی نداشت، گردید . . . امین نظام در وقت استنطاق از ترس اقسام شکنجه هابه مستنطقین گفت: من توان و تحمل شکنجه های شمارا ندارم هر چیزیکه شما و کوتوال امر کنید به آن اعتراف می نمایم. میرزا حسین خان پیام داد که راه آسان همان است که بنویسی که تیرج را خودت سوختانده یی امین نظام همچنان بنوشت. روز دیگر به دهن توپ بستندش و دارایی اش هم مصادره گردید.
این تنها مستوفی المالک نبود که ظلم میکرد، در حقیقت همه دستگاه حکومتی آنوقت که چنان قساوتها را حلال بحساب می گرفتند همه بازتاب سیاست های ظالمانهء امیرعبدالرحمن خان بود.» 10
واقعیت تلخ دیگری اما خنده داری درین دوره شوم بوقع پیوست که، چهل تن از محکومین را پای پیاده (چون وسایل نقلیه بزرگ موجود نبود) از زندان بسوی دربار میبردند در راه یکی که زرنگ و چابک بود فرار نمود، محافظین از ترس جان خود عابری حمال را که هموطن نازنین و مظلوم هزاره ما بود بجای یکم چهل بردند، در وقت ابلاغ حکم چون وی بجای مجرمیکه اعدام شود آورده شده بود حکم غرغره (حلق آویز) برایش صادرشد، لحظات انتظار طولانی شد بالاخره حمال بیچاره صدا زد (غرغره میکنید یا نی که من میروم از خود کار و بار دارم) امیر اورا نزدش خواست پرسید که چه میگوید، بازهم سخنش را تکرارنمود، اطرافیان امیر برایش شرح دادند که بعد از حلق آویز شدن دیگر هرگز او برنمیگردد، اینوقت است که آن هموطن ساده با قلب پاکش به امیرمیگوید، «آکو! تو صاف و پاک آدم موکشی (میکشی).»
منشی امیر، کتاب نامنویس و علل جرم محکومین را بحضور امیر آورد، که همان روز روی بعضی علل دربار دایر نشد، در جلسه بعدی امیر کتاب را خواست، منشی عرض نمود که دفعه قبلی آنرا به امیر داده است ولی امیر انکار نمود و منشی محکوم به خیانت و دروغگوئی شد، وی به محمد حسین خان و معاونش غرض اقرار سپرده شد، آنمرد محترم و معزز آنهمه شکنجه های وحشتناک را دید، فکر نمود با دهشت و وحشت در جریان یکی از آنها خواهد مرد پس یک مرگ، یا اعدام را قبول نماید بهتر است، قلم و کاغذ گرفت و نوشت که کتابرا آتش زده و خاکسترش را به دریا آنداخته. چون برای امیر حکم خیانت را داشت حکم اعدام برایش صادر نمود، چون شخص نهایت محترم و قابل قدر بود یکنفر اهل دربار خون بهایش را پرداخت، و او در خانه اش محبوس شد. مدتی بعد شهزاده حبیب الله خان کتاب را از روک میز کار امیر یافته بوی برد، امیر بازهم با غضب منشی محکوم شده را احضار نمود و علل آن اعتراف را پرسید، جواب شنید که اگر در جریان تیل داغ نه می مردم، در قین و فانه، یا میخکوب شدن و . . . بعد از زجر بسیار مرگ بسراغم میآمد ترجیح دادم یکبار با ریسمان یا گلوله یا دهن توپ بمیرم.
در دوره امیر حبیب الله خان کوتوالی و پست مستوفیت یا وزارت مالیه هم برایش داده شد و بقول شادروان غبار دست به کشتن مرغی همنزد "مستوفی الممالک ادارات استیفا و امور مالی کشور را در معرض بیع و شری قرار داده بود، مالیات کشور اعم از اراضی و گمرکات همه در اجارهء مستاجرین خائین گذاشته میشد. این مستاجرین هر نوعی که میخواستند می توانستند با مالیه دهان رفتار نمایند."10
غبار مینویسد سردار نصرالله خان نائب السطنه با رهبران و روحانیت سرحدات در ارتباط بوده و حتی کمکهای مادی به مبارزین آزادیخواه آنجا مینمود "در حالیکه امیر حبیب الله خان نظریات نائب السطنه را رد و طرفداران اورا توسط مرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک و یکعده درباریان بزرگ خود نظارت مینمود، یعنی کسانیکه از سیاست سازش با انگلیس پشتیبانی میکردند، یکی ازینجمله «ضیا معصوم صاحب» بود که نفوذ معنوی در درباریان بزرگ داشت"11
غبار در ارتباط به عـصبیت مزاج و افراط در عشرت و شهوت رانی امیر حبیب الله سراج مینویسد که : ". . . مرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک در مراسم ضیافتی که به افتخار شاه درموضع «بایان ـ کوهستان» داده بود، همینکه شاه نزدیک خیمه خاص رسید و پله نردبان را از اندازهء که مقرر کرده بود بلندتر یافت. متغیر شد و خواست سبب این فرو گذاشت را از مستوفی بپرسد. مستوفی مجال نداد، این شخص با وقار و کم سخن به عجله مثل درختی افقی بخاک آفتاد و گفت «بد کردم اعلیحضرت ببخشید» در حالیکه تمام درباریان و رقبای مستوفی دو طرفه صف کشیده و این منظره را تماشا میکردند. البته مستوفی برای وقایهء خود از دشنام و بی آبی بیشتر این ذلت و خواری را بر خود هموار کرد"
پس از واقعه فیر تفنگچه بر امیر "مرزا محمد حسین خان مستوفی الممالک جداً در صدد کشف قضیه برآمد موظف به تحقیق و تعقیب قضیه شدند که وی و جرنیل یاقوت شاه خان چرخی قلعه بگیر از متهمین تحقیق مینمودند، چنانچه از کاکا سید احمد لودین چنین پرسیدند: "برایما اطلاع رسیده بود که شما عزم کشتن امیر را کرده بودید. چنانچه در شب جشن، پسر شما عبدالرحمن از بام مسجد سه فیر تـفنگچه بر امیر کرد. چون اجل او نرسیده بود فیر تفنگچه به او اصابت نکرد. بعد از آنکه از مردم و اهالی دو طرفه بازار تحقیق شد همه شهادت داد ند که آنها بچشم خود عبدالرحمن پسر شمارا دیدند که بالای امیر فیر کرد درین باره چه میگوئید؟ کاکا سید احمد به سید یاقوت شاه خان چرخی لوگری قلعه بیگی گفت که اگر شفاهی جواب بگویم ممکن نزد امیر رفته او (آب) را گاو بگوئید پس اگر خواسته باشید که امیر صاحب حقیقت موضوعـی را در یافت کند دست مرا رها کنید که تحریری جوا ب گویم "12
این قضیه بهانه خوبی بدست مستوفی در ضدیت شدید با مشروطه خواهان، شهزاده امان الله خان و دیگران قرار داد، چنانچه بعد از مشاجره شدید ملکه (سراج الخواتین) با امیر و حواله سیلی بروی خواهر او اخت السراج در قصرچهلستون (که سیلی بجای خواهر بروی خود امیر خورد) شاه سراج الخواتین را خواست طلاق دهد مگر بوساطت سردار نصر الله خان موضوع حل و فصل شد اما مستوفی الممالک، ملکه و پسرش امان الله خان را شدیداً تحت مراقبت استخباراتی قرار داده بود "او هر حرکتی را در کابل اعم از نشرات مخفی و فیر بر امیر و غیره به گردن عین الدوله بار میکرد، در حالیکه چنین نبود و عین الدوله و حلقه دربار چون هدف عمده در پیش داشتند، ابداً دست به کارهای بیدار کننده و تهدید آمیز نمیزدند. " 13
به قول از شادروان محی الدین تفویض (منشی اعلیحضرت امان الله خان) در دورهء که شهزاده نیابت سلطنت پدر را داشت و هم بعد از کشته شدن امیر، از روک میز کاروی راپورهای را از مستوفی الممالک بدست آورد که نوشته بود که شهزاده امان الله خان کودتا مینماید، بعد از گرفتن سلطنت این اسناد را امان الله خان برایش نشانداد و علت مخالفت های ویرا با مشروطه خواهان و شخص خودش، و هم راپورهای جعلی وی علیه مادرش (سراج الخواتین)، بخصوص طرح جمع آوری قوا از شمالی به طرفداری از سلطنت نصرالله خان را از وی پرسید و چون همه مشروطه خواهان ویرا با تمام معنی میشناختند و هم اورا «فرد سیاه زبان» میدانستند همه رای دادند که باید اعدام شود و بدین گونه بتاریخ ۱۴ ثور ۱۲۹۸ ش (۴می ۱۹۱۹) از درختی حلق آویزشد14
"محمد حسین خان،از رجال پرقدرت عصر امیر حبیب الله خان و مستوفی الممالک وی بود.اما در آغاز پادشاهی امان الله خان، ضمن اتهام به فساد، رشوه ستانی و دیگر جنایات، در سال ۱۹۱۹ به امر امیر محکوم به اعدام شد. همچنان امیر جدید، امان الله خان فرمان صادر نمود تا خانهء ویرا در کابل مصادره نمایند. بعدا خانهء مذکور به حیث اقامتگاه برای استفاده نماینده سیاسی شوروی داده شد. بنابه تقاضای محکوم، خانواده اش را امان دادند، اما به ولایات از جمله چاریکار و با دریافت حقوق اندک تبعید نمودند" 15
به گونهء که عبدالغنی نویسندهء پاکستانی «A Review of the Political Situation in Central Asia» مینویسد: "محمد حسین خان در آستانه اعدام، از امان الله خواهش کرد تا به فرزندانش امکان ادامه آموزش بدهد که در پاسخ [به مصداق :«عاقبت، گرگ زاده گرگ شود- گ»]، شنید، آموزش دادن به آنها به معنای پرورش گرگ های درنده است.هرچه کنی، آنها آدم نمی شوند»16
استاد خلیل الله خلیلی فرزند محمد حسین خان آموزشهای ابتدائی را در مکتب روستایی به پایان رسانید و در لیسه حبیبیه کابل دانش فرا گرفت و سپس، چندی هم در آنجا به آموزگاری پرداخت.در بیست و اند سالگی، به قیام حبیب الله کلکانی گروید و یکی از بی آلایش ترین و تحصیل یافته ترین هواداران این جنبش شد. در زمستان سال ۱۹۲۹ جزء بلند پایگان محلی آنها گردید و به کرسی مستوفی ترکستان افغانستان گماشته شد.
با پایان دورهء انتقالی حبیب الله کلکانی "سقوط کابلستان، نه تنها او را سرخورده نساخت، بل [انگیزهء آن گردید] که برعکس، سرسختی، صلابت و شگردهای شگفتی برانگیزی را به نمایش بگذارد.او نادر خان را دست نشانده انگلیسیها خواند و طرح ایجاد دولت جدیدی را در شمال با پیشگامی باشندگان ازبیک، تاجیک و ترکمن پیش کشید [17]. این طرح، نه تنها برای مخالفان وی، بل نیز برای محافل معین سیاسی و نظامی- دیپلوماتیک شوروی غیر منتظره بود. جدایی از آن که به پندار خلیل الله، عامل مهم توانایی زیستن این «دولت» می بایستی در حمایت همسایه شمالی ـ شوروی و دوستی با جمهوری های شوروی نهفته باشد.
خلیلی که در گذشته به عنوان یکی از سرسخت ترین دشمنان شوروی بنام بود، برای اثبات حسن نیت خود، دستور داد تا پناهجویان آسیای میانه آزادانه، به میهن شان بازگردند.در این سند، که در نامه های دیپلوماتیک شوروی به «فراخوان خلیلی- معاون گورنر جنرال ترکستان) نام داده شده است (مستوفی مزار نزدیک به سه هفته یعنی از آخر اکتبر تا ۱۹ نوامبر ۱۹۲۹، در منطقه فرمانروایی کرد. با آن که در اسناد یا از نام نائب الحکومه و یا معاون وی امضا می کرد- ولادیمیر بویکو) آمده است: «با توجه به مناسبات نهایت دوستانه موجود میان حکومت اسلامی حبیب الله با حکومت معظم شوروی، مهاجران مقیم در سرزمین افغانستان، هرگاه خواسته باشند به وطن اصلی شان برگردند، بهتر است خود در این باره تصمیم بگیرند، که کجا برای بود و باش آینده شان بهتر است. از جانب حکومت اسلامی حبیب الله در مزار شریف، برای بهبود رفاه این مردم، هیچ ممانعتی در زمینه نیست. دولت معظم اتحاد شوروی طبق اطلاعیه رسمی موجود در نزد ما،آماده است تا این مهاجران را پذیرفته و زمینه بازگشت و اسکان با عافیت آن ها را در میهن شان فراهم نماید.(18) فرمانروای «خود گماشته» وعده سپرد تا در آیندهء نزدیک کنگره نمایندگان باشندگان محلی را برگزار نماید که در آن در نظر بود حکومت دایمی شمال افغانستان را برگزیند. او و هوادارانش، مطمئن بودند که ولایات قطغن ـ بدخشان و میمنه نیز به هسته دولت آینده شمال خواهند پیوست. با فرا رسیدن هفته دوم ماه نوامبر، هیات هایی از بدخشان، آقچه، شبرغان و سراسر منطقه مزار، آغاز به آمدن به «مجلس نمایندگان با صلاحیت» به مزارشریف، نمودند. از دیدگاه بافتار تباری، در میان نمایندگان، ازبیک ها، ترکمن ها و تاجیک ها از نگاه شمار، بیشتر از دیگران بودند. این در حالی بود که در جمع آنان، نمایندگان هزاره ها و افغان ها (پشتون ها) اصلا به چشم نمی خوردند. دسته های بالادست تر، جنگاوران مسلح ترکمن ها به رهبری ایشان خلیفه بودند. مگر رهبری سیاسی را خلیل الله پیش می برد. مگر، جانب شوروی، با پیدایی یک چنین متحد ناخوانده و ناخواسته، به ویژه طرح های وی، با دلواپسی فوق العاده برخورد نمود. به پنداشت نمایندگان دیپلوماتیک شوروی در آسیای میانه، «پیاده شدن چنین طرح ها، پیش از همه به معنای تقسیم افغانستان به دو بخش خواهد بود: یکی جنوب خاوری به رهبری نادر خان، با نفوذ بیشتر انگلیسی ها و دیگر شمال باختری به رهبری خلیل الله، با عمدتا تاثیر شوروی. مگر ما چنین کاری را باید غیر ممکن بپنداریم. تقسیم افغانستان در اوضاع کنونی بیشتر به سود انگلیسی ها است. ما به افغانستان واحد، غیر قابل تجزیه و دارای تمامیت ارضی نیاز داریم. (تکیه از نویسنده- بویکو است) . . . و به همین دلیل، اندیشه هایی که در سر پرشور و گرم خلیل الله پدید آمده اند، ناگزیر کنار گذاشته شوند" 19
"خلیل الله، مقارن تاریخ ۱۲ جون ۱۹۳۱، به کابل رسید و از سوی صدراعظم و دیگر مهره های کلیدی حکومت و سر انجام، نادرشاه پذیرفته شد. او، با نادر خان سه دیدار آزگار داشت. به درخواست خلیل الله، دو برادر و عمویش- محمد یوسف خان، یکی از سازماندهندگان اصلی خیزش ۱۹۳۰ کوهدامن، که نزدیک بود به بهای تخت و تاج نادرخان بینجامد، از بازداشت رها شدند. ژست سخا ورزانه و آشتی جویانه در برابر خلیل الله و دیگر اقدامات همانند حکومت، به آن امکان داد تا گلیم «آخرین بازماندگان عصر حبیب الله» را برچیده و خلیل الله را ازراه های صلح آمیز گرویده ساختار های قدرت رژیم ساخته و با آن آمیزش دهد. خلیل الله، پسانتر در زمان ظاهر شاه و داوود خان به کرسیهای برین (به شمول وزارت و سفارت) [. . . و نیزبه کرسی استادی ادبیات دانشکده ادبیات دانشگاه کابل- گ.] رسید. مگر شهرت بزرگی را بعنوان سخنور با قریحه و بی همتای شعر دری بدست آورد" 20. استاد خلیلی شصت و هشت سال بعد در سالروز مرگ پدر ۱۴ ثور ۱۳۶۶ (۴ می ۱۹۸۷) در اسلام آباد وفات نمود.
روانشاد مرزا محمد یوسف خان برادر مستوفی الممالک رادمرد فرزانه، علم دوست، آرام، با درایت و متینی بودند که وطن را با تقدیم نمودن فرزندان با استعداد با دانش و تحصیلات عالی و خدمتگذار واقعی به مردم افتخار بخشیدند. یکی از پسران شان استاد سترگ و فقید محمد اسلام خان مین، صوفی و درویش وارستهء بود که نظیرش در معارف افغانستان کمتر دیده شده، او معلم بود همچو همه استادان وارسته معارف ما، وقتی استاد شهزادگان ارشد بود یکروزی سرد زمستان که برای تدریس شهزاده احمد شاه به ارگ رفته بود بالاپوشی نداشت که بپوشد، وقتی از خنک زیاد میلرزید شهزاده آرامانه بالاپوش خود را برشانه هایش انداخت وقتی تدریس استاد تمام شد با متانت مین مشربی و صوفیانه اش آنرا بر کوتبند گذاشته از اطاق خارج شدند. استاد مین از دوستان و هواداران غبار مرحوم و حزب وطن بود، چنانچه در افغانستان در مسیرتاریخ میخوانیم "معلمین پاک نهاد کابل نتنها این شاگردان جوان را بدیدهء همدردی مهربانانه مینگریستند بلکه خود در صف آنان قرار میگرفتند (از قبیل مولوی عبدالظاهر پغمانی و محمد اسلام خان مین و امثالهم)"21 زمانیکه بعد از عمری خدمت گذاری برتبه اول مستحق مدال شناخته شدند، در محفل روز معلم وقتی اسم شان قرائت شد، بوزیر معارف وقت گفتند "منکه خیانتی نکرده ام که مستحق مدال باشم" وقتی استاد وفات نمود برای چندین سال نام شان در محافل روز معلم با حرمت و احترام فوق العاده یاد میشد و لیسه با پرستیژ حبیبیه برای یکسال مکمل عزا دار بود. تمنا دارم فامیل دانشمند و دانشور صافی بشمول نویسنده و آرتیست برجسته و فرزانه ما استاد ببرک وسا، برادر زادهء شادروان مین امید بخواهش من لبیک گفته سوانح و خاطرات شانرا از صوفی وارسته و استاد سترگ محمد اسلام خان مین بدست نشر بسپارند.
مآخذ:
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat