سه شنبه، ۲۵ دسمبر ۲۰۰۷
مروری بر پيشینۀ،
اعتقادها و باورها نسبت به کريسمس)صوفيا راد مرد)
زبان سریانی یکی از گویش های پر ارجی است که برآمده از شاخه خاوری زبان آرامی و برخی آنرا زبان تورات و انجیل نیز دانسته اند. دبیره ای که برای نوشتن زبان سریانی بکار می بردند با اندکی دگرگونی همان دبیره ی آرامی است. پیش از تاخت و تاز اسکندر، سرزمین میانرودان بزرگترین کانون زبان سریانی بود و توانمندی بسیار برای نوشتن جستارهای دینی و فلسفی از خود نشان داد، بگونه ای که مانی شش کتاب خود را به این زبان نوشت. گویش آشوریها و کلدانیهای سوریه و عراق و ترکیه، سریانی است، اگر چه گویش آشوریها با گویش کلدانیها اندکی دگرگونی دارد. کانون زبان سریانی شهر ادسا Edessa در باختر میانرودان و نیمروز، یا جنوب ترکیه بوده است. سریانی زبانان خود این شهر را اورحی Urhai می گفتند، و همان است که در نوشتارهای عربی الرها گفته شده است. این شهر در سال 1637 بدست دولت عثمانی افتاد و عثمانیان نام اورفه را به آن دادند و در سده بیستم کشتار بزرگی از ارمنیان مسیحی در آنجا براه انداختند و برگ ننگین دیگری بر برگهای شرم آورکشتار خدا پرستان در راه خدا افزودند.
مسیحیان که بزبان سریانی سخن می گفتند، روز بیست و پنجم دسامبر را که روز زایش عیسا بشمار می آوردند «یلدا» نامیدند، و کسانيکه که خو نکرده اند بزبان خود سخن بگویند، هنوزهم بی آنکه بدانند آرش این واژه چیست و از کجا آمده است این جشن بزرگ را «یلدا» می نامند.
این جشن یکی از کهنترین جشن های است که آن را «شب چله» هم می گویند.
در این جشن بزرگ آیین چنین بود که پادشاه جامه ی سپید بتن می کرد و به همراه دهقانان بر روی زمین می نشست و می گفت: من هم یکی از شما و همانند شمایم، کار جهان بر دهقاني و آبادنی استوار است و این هر دو بدون شما نمی شود، ما به شما همان اندازه نیازمندیم که شما به ما. پس ما و شما یکی هستیم.
نخستین روز از چله ی بزرگ که خورشید به دورترین جا نسبت به زمین می رسید، زاد روز«مهر» یا «روز پیروزی خورشيد» دانسته می شد.
باید بیاد داشت در زمانی که بنیاد زندگی مردمان بر دهقاني و گله داری بنا گریده بود؛ خورشید جایگاه بسیار والایی در زندگی مردمان داشته است. این مردم دهقان و گله دار اندک اندک به سامان گردش زمان پی بردند و توانستند کار و امور خود را با گردش زمین به دور خورشید هماهنگ بسازند و اندک اندک دریافتند که واپسین روزپاییز، کوتاهترین روزسال، وشبش بلندترين شب، وآغازچله ی بزرگ زمستان است.
از سوی دیگر همین درازترین شب سال، آغاز فراپویی خورشید و درازتر شدن روزها نیزهست؛ از همین روآن را شب زایش خورشید، نامیدند و جشنی بزرگ برایش فراهم آوردند، بگونه ای که هنوز هم دربسیاری ازکشور ها «یلدا» با آینهای ویژه ای گرامی داشته می شود.
ولی آیا میان «شب یلدا» و «جشن کریسمس» پیوندی هست؟؟ و آیا کریسمس همان یلدا است؟؟
برای پیدا کردن پاسخ این پرسش بهتر است که نخست به سراغ نامه ی دینی مسیحیان که «عهد جدید» نامیده می شود برویم و کار را از همانجا آغاز کنیم. این نامه از هفت بخش فراهم گردیده است؛ بخش نخست انجیل های چهار گانه با نامهای: متی – مرقس – لوقا - و یوحنا هستند.
بخش دوم: اعمال رسولان است که به گزارش چگونگی کرد و کار شاگردان عیسی پس از فرارفتنش به آسمان می پردازد. در سومین بخش (رساله های) پولوس و دیگر شاگردان مسیح جا داده شده اند.
بخش چهارم مکاشفه ی یوحنا است که خود سر شار از زبانزدهای مهری است که در جای خود به آنها اشاره خواهیم کرد. در سه بخش پایانی که «اعمال رسولان- رساله ها - و مکاشفه ی یوحنا» هستند هیچ سخنی از زمان زاده شدن عیسی بمیان کشیده نمی شود. از چهار انجیل نامبرده سه آن یعنی متی و مرقس و یوحنی در باره ی زمان زاده شدن عیسی که باید بزرگترین رخداد در جهان مسیحیت بشمار آید یکسره خاموش اند.
متی گزارش خود را از آنجا آغاز می کند که مریم مادر عیسی به نامزدی یوسف نجار درآمد ولی پیش از اینکه با یوسف بیامیزد از روح القدس پرشده و آبستن گردید. . .
ولی متی هیچ اشاره ای به سال و ماه و زمان این آبستنی و روز بار داريمریم نمی کند.
مرقس گزارش خود را از زمانی آغاز می کند که عیسی در سن سی سالگی برای گرفتن تعمید از دست یحیی تعمید دهنده به رود اردن رفته بود، مرقس نه تنها زمان زاده شدن عیسی را بها نمی دهد ؛ بلکه آن سی سال زندگانی عیسی را هم پیش از تعمید در خور نگرش نمی داند.
یوحنا که از نزدیکترین شاگردان عیسا و بگفته ی خود «شاگرد محبوب خداوند» و چهارمین انجیل نویس است؛ در سرآغاز گزارش خود می نویسد: در ابتدا کلمه بود؛ و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود ؛ و کلمه جسم گردید ودر میان ما ساکن شد پر از فیض و راستی و جلا ل او را دیدیم جلالی شایسته ی پسر یگانه ی پدر. . . ولی این «شاگرد محبوب خداوند» به ما نمی گوید که «این کلمه» در چه زمانی «جسم گردید» و در چه روزی زاده شد. بنا براین می ماند سومین انجیل نویس که لوقا است.
لوقا داکتر یونانی بود، اگرچه هرگز عیسی را ندید و آنچه را که نوشت از شنیده های خود نوشت ولی از آنجا که دانش آموخته و پرورش یافته بود گزارشش نیز ازسامان بیشتری برخورداراست، با اینهمه او نیزبه روشنی سخنی از زمان زاده شدن عیسی بمیان نمی کشد، ولی در باب دوم انجیل خود نشانه هایی بدست می دهد که می توان با تکیه برآنها با دلیری گفت که عیسی درهر زمان دیگری می توانسته زاده شده باشد بجز «روز بیست و پنجم دسامبر».
یکی از نشانه ها بودن شبانان در بیابان است- می گوید:. . . ودر آَن نواحی شبانان در صحرا بسر می بردند و در شب پاسبانی گله های خویش می کردند * ناگاه فرشته ی خداوند برایشان ظاهر شد و کبریایی خداوند بر گرد ایشان تابید و بغایت ترسان گشتند فرشته ایشان را گفت مترسید زیرا اینک بشارت خوشی عظیم به شما می دهم که برای جمیع قوم خواهد بود ؛ که امروز برای شما در شهر داود نجات دهنده ای که مسیح خداوند باشد متولد شد و چون فرشتگان از نزد ایشان به آسمان رفتند شبانان با یکدگر گفتند الان به بیت لحم برویم و این چیزی که واقع شده و خداوند آنرا به ما اعلام نموده است ببینینم. . .
یاد آوری می کنم که بیست و پنجم دسامبر آغاز چله ی بزرگ زمستان و هوا بسیار سرد است و شبانان هرگز گله خود را شب هنگام در بیابان نگه نمی دارند، بلکه می کوشند تا پیش ازفروشد خورشید به روستای خود برگردند. لوقا می گوید: «در آن ایام حکمی از اگوستس قیصرروم صادر گشت که تمام ربع مسکون را اسم نویسی کنند هنگامی که کیرینیوس والی سوریه بود. پس همهء مردم هر یک به شهر خود برای نام نویسی می رفتند و یوسف نیز از جلیل از بلده ی ناصره به یهودیه به شهر داود که بیت لحم نام داشت رفت زیرا که او از خاندان و آل داود بود تا نام او با مریم که نامزد او بود و نزدیک به زاییدن بود ثبت گردد وقتیکه ایشان در آنجا بودن هنگام وضع او رسیده بود.»
این «نام نویسی» که لوقا به آن اشاره می کند، همان است که ما امروز «سرشماری» می گوییم.
از داده های تاریخ دانسته می شود که درآن زمان، امپراتوری روم بر بخشهای بزرگی ازجهان فرمانروایی داشته است. این دولت برای سرو سامان بخشیدن هر چند سال یکبار مردم را درهمه ی سرزمینهای زیر فرمان شمارش می کرد تا اندازه ی در آمد از هر شهر و روستا را بداند. در این زمان هر کسی می بایست در زادگاه خود باشد؛ از این رو است که یوسف نجار که به جلیل رفته بود ناگزیر دست نامزدش مریم را می گیرد و به شهر داود که همین اورشلیم باشد برمی گردد و در میانه ی راه در جایی بنام بیت لحم عیسی زاده می شود.
بگفته ی لوقا این سرشماری در زمانی انجام گرفت که: «کیرینیوس والی سوریه بود».
ویل دورانت فرزانه ی بزرگ آمریکایی در تاریخ تمدن می نویسد: «. . . ما می دانیم که کویرینیوس میان سالهای 6 و12 میلادی حاکمسوریه بوده است، یوسفوس از یک سرشماری که این شخص در یهودا انجام داد یاد می کند ولی تاریخ آن را بین سالهای 6 و 7 میلادی ذکر می کند، از این سرشماری در جای دیگر ذکری به میان نیامده است. ترتولیانوس روایت می کند که به فرمان ساتورتینوس حاکم سوریه در سال 7 – 8 قبل از میلاد یک سرشماری در یهودا انجام گرفت. اگر این سرشماری همان باشد که منظور نظر لوقا است، تولد حضرت عیسی را باید پیش از سال ششم قبل از میلاد دانست.
در باره ی روز تولد عیسی هیچ اطلاعی در دست نداریم، کلمنس اسکندرانی (نزدیک 200 میلادی) عقاید مختلفی را که در روزگار وی در باره ی روز تولد عیسی وجود داشته مطرح می کند و می گوید: برخی گاهشماران این روز را نوزدهم اپریل و برخی بیستم ماه مه معین می کنند، اما خود او این تاریخ را هفدهم نوامبر سال سوم قبل از میلاد می داند. در قرن دوم میلادی مسیحیان شرقی جشن تولد عیسی را روز ششم ژانویه برگزار می کردند. در سال 354 برخی از کلیساهای غربی از جمله کلیسای روم مراسم سالروز تولد مسیح را در روز 25 دسامبر گرفتند، و در آن زمان آن روز را بخطا روز انقلاب شتوی (زمستانی) که از آن روزبه بعد طول روز رو به فزونی می نهد محاسبه کرده بودند.
این روز از قبل نیز روز جشن اصلی کیش میترا یعنی روز تولد مهر شکست ناپذیر بود. کلیساهای مشرق زمین تا مدتی دست از همان تاریخ ششم ژانویه برنداشتند و همکیشان غربی شان را به آفتاب پرستی و بت پرستی متهم کردند و لی در پایان قرن چهارم روز بیست و پنج دسامبر در مشرق زمین هم پذیرفته شد.
ویل دورانت، فرزانه ی نامدار آمریکایی و نویسنده ی تاریخ تمدن نیز گواهی می دهد که بیست و پنجم دسامبر هیچ پیوندی با زاده شدن عیسی ندارد، بنا بر این جا دارد پرسیده شود که چرا مسیحیان چنین روزی را بنام زاده شدن عیسا جشن می گیرند؟؟. می دانیم که پیش از روی کار آمدن مسیحیت، آیین دیگری بنام «میتراییسم» دربخشهای بزرگی از جهان کهن، بویژه در سرزمیهای پیرامون دریای مدیترانه دامن گسترانید و باورمندان به آن از سوریه تا اسکاتلند پرستشگاههایی برای «پروردگار خورشید» یا «میترا» برپا کرده بودند بگونه ای که تا امروز بیش از یک صد و سی نیایشگاه مهری از زیر خاک سر برون کشیده اند. در آغاز سده ی نوزدهم، پس از پیدا شدن اینگونه نیایشگاهها، پژوهشهای فراخدامنی در زمینه ی «میترا شناسی» درسراسر اروپا آغاز شد و نگاره هایی که از این نیایشگاهها بدست آمده بودند جای ویژه ای برای خود در جهان دانش دست و پا کردند.
لاژارد Lajarde که یک باستان شناس فرانسوی و از پیشگامان دانش «میترا شناسی» بود بیش از پنجاه سال در این زمینه کار کرد و بنمایه های بسیاری گرد هم آورد که همه ی آنها پس از مرگش در پاریس چاپ و پخش گردیدند. فرانتزکومون Franz Cumont بلژیکی پژوهشگر برجسته ی دیگری بود که نامی بزرگ در زمینه «میترا شناسی» از خود بر جای گذاشت. (کومون او در سال 1868 زاده شد و در سال 1947 چشم از جهان فرو بست). کومون از آغاز جوانی به کارنامه ی جهان باستان و به ویژه به کارنامه ی سرزمینهای خاوری گرایش بسیارداشت، چندین بار به کشورهای خاوری سفر کرد و سرانجام نسکی زیر نام «رازهای میترا» نوشت و در اروپا بچاپ رسانید.
کیش بانان «مهر» مردمی مهر پرور بودند، برای اینکه با پریستاران دینهای دیگر در نیفتند به هر سرزمینی که پا می گذاشتند بی آنکه به بنیادهای آیین خود آسیبی برسانند، برخی از نام های آیین خود را با نام خدایان بومی آن سرزمین سازش می دادند چنان که «ارماسدس و ژوپیتر» همان «آسمان» در دین مهر است و «ژوئن» همان «سپنتا آرمئیتی- یا زمین» و «آبم ناپات» همان پهناب (اقیانوس) است.
در بابل که یکی از پایتخها و مانشگاه زمستانی پادشاهان بود «مهر» با خدای خورشیدی آن سرزمین که شاماش Schamasch نام داشت این همان دانسته شد و به دید مردم بابل بیگانه نیامد هچنانکه «ناهید» با «ایشتار» بابلی برابرگرفته شد. اندک اندک این آیین از بابل به سوی آسیای کوچک دامن گسترانید و از آنجا به سرزمینهای یونانی فرا رفت و با پروردگار خورشید یونانی هلیوس Helios خویشی بهم رسانید، کوتاه سخن اینکه «مهر» به هرجایی که رسید با پروردگار بومی خورشید سازش کرد و مردم رابی هیچ فشاری به پرستش خود فراخواند. بدین ترتیب گستره ی خاک «مهر» ازآسياي مرکزي تا فراسوی دریای سیاه و دریای یونان ((Egee در باختر، و از اینسو تا دره ی سند و هندوستان دامن گسترانید.
سپاهیان رومی در فرا بردن این آیین کوشش بسیار بکار بردند چرا که آنان نیز «مهر» را پشتیبان جنگاوران می دانستند و خداوندگاریش را می ستودند. شوربختانه عیسویان آن زمان با پی ورزیهای کوردلانه ی خود همه ی ماندمانهای این آیین را از میان برداشتند و نشانی از این هماورد نیرومند برجای نگذاشتند تا امروز بدرستی بدانیم که شیوه ی پرستش مهر و نمازها و نیایش های روزانه ی آن چگونه بوده اند، ولی از نگاره هایی که از نیایشگاههای مهری بدست آمده اند می توان تا اندازه ای به شکوه این آیین پی برد.
شک نیست که در گستره ی فراخدامنی که این آیین از جایی به جایی و از سرزمینی به سرزمین دیگررفت، و برای سده های بسیار ازخاستگاه خود بدور افتاد، بسیاری از ویژگیهای نخستین را از دست بداد و سیمای دگرگونه ای بخود گرفت. در روم بجز سپاهیان و جنگاوران، بسیاری از امپراتوران و بزرگان رومی نیز از مهر پیروی کردند و گاه مانند امپراتور دسیوس Decius در سال 250 به آزار و کشتار مسیحیان پرداختند وبرگهای ننگینی از خود در تاریخ روم برجای گذاشتند.
در سال 274 امپراتور اورلیان Aurelian پیروزی خود را در جنگ با زنوب Zenob شهبانوی پامیر از پرتو مهر بشمار آورد و فرمان داد که نیایشگاه بزرگی برای این خدای پیروزگر بسازند.
امپراتور دیوکلسیان Diocletian که از سال 284 تا 305 بر اریکه ی فرمانروایی نشست و در گسترش آیین مهر و براندازی دین مسیح بسیار کوشا بود و در سال 303 دستور داد تا مسیحیان را یکسره از میان بردارند. پس از او امپراتور گالریوس Galerius که از 306 تا 311 بر سر کار بود با توان هر چه بیشتر عیسویان را پی گرفت و درگسترش آیین مهر کوشید.
بگفته ی رنان فرزانه ی نامدارفرانسوی1892 -1823 اگردرپی انگیزه و رخدادی عیسویت از پیشرفت باز می ایستاد هر آیینه جهان از آن مهر می شد.
سرانجام آن انگیزه رخ نشان داد و با روی کار آمدن کنستانتین در سال 324 پویش تاریخ دگرگون شد. در نبردی که برسرکرسی امپراتوری میان او و لیسیلیوس Licilius درگرفت، کنسانتین مسیحی بر لیسیلیوس مهری پیروزشد، بگفته ی برخی از گزارشگران، خورشید از چلیپا شکست خورد!!:
مهر بپوشید رو، ریخت ز مغ آبرو
ترسا چون شب پره دیده ی بینا گرفت
لاف زد و هرزه گفت، مهر خدایی نهفت
زبان گستاخ چون زنگ کلیسا گرفت
کنستانتین با هوشمندی پی برده بود که کشتارمسیحیان نه تنها برای کشورش سودی ندارد بلکه زیان های بزرگ نیزبهمراه دارد، چرا نباید از این آیین که با همه ی کشتارها و ستمگریها روز بروز بر شمار پیروانش افزوده می گردد بسود خود بهره برداری کند؟؟. . همین اندیشه، چهره و پویش تاریخ را دگرگون کرد.
ویل دورانت می نویسد: «آیا این کار یک تغییر مذهب صادقانه، یک عمل ناشی از اعتقاد مذهبی بود یا یک مانور خردمندانه ی سیاسی؟؟ فرض اخیر احتمالش بیشتر است.
هلنا مادر وی وقتی کنستانتینوس طلاقش داد، به مسیحیت گرویده بود. بیگمان وی پسر را با منافع و مزایای مسیحیت آشنا کرده بود، و بیشک خود او نیز تحت تاثیر پیروزیهایی پی در پی قرار گرفته بود که در زیر لوا و صلیب مسیح نصیب ارتشش شده بود. ولی فقط یک نفر شکاک می توانست از احساسات مذهبی بشر چنین ماهرانه بهره برداری کند. . . . یک مسیحی مومن و معتقد در وهله ی نخست مسیحی و در وهله ی بعد دولتمرد است، در مورد قنسطنطین این امر برعکس بود، مسیحیت برای او وسیله بود نه هدف.»
کنستانتین در نبرد با هماوردان پیروز گردید ورومیان را به پیروی از دین مسیح وا داشت، در زمان فرمانروای او چلیپا بجای درفش در میدانهای نبرد بکار گرفته شد و پیروزی در پی پیروزی برای روم پدید آورد. در پی این پیروزیها، پیروان عیسی دلیر گشته و کوشیدند تا مهر و نیایشگاهها و کیش بانانش را از میان بردارند؛ چنانکه مامر Mamert پیشوای بزرگ مسیحیان که در سال 474 درگذشت نوشته است که در زمان فرمانروایی کنستانتین کسی را یارای آن نبود که به خورشید و دیگر روشنان آسمان نگاهی بیندازد. مهرپرستان درتمام سالهای فرمانروایی کنستانتین گرفتارتاخت وتازسپاهیان او وکینه توزیهای عیسویان بودند تا آنکه در سال 361 ترسایی نوبت به فلاویوس کلاودیوس یولیانوس Julianus برادر زاده ی کنستانین فرا رسید. کنستانتین پیش از مرگ خود همان کاری را کرد که پیش از او فریدون در شاهنامه کرده بود، بدین ترتیب که از سر امیدی خوشباورانه فرمانروایی امپراتوری فراخدامنی را که بدست آورده بود میان فرزندان خود بخش کرد، فرانسه و ایتالیا و انگلستان را به پسربزرگش کنستانتین دوم داد – آسیای کوچک و سوریه و مصر را به پسر دومش کنستانتینوس واگذار نمود – باختر آفریقا - ایلوریکوم و تراکیا را به پسر کوچکترش کنستانس بخشید، ارمنستان و مکادونیه و یونان رابه دو برادرزاده اش گالوس و یولیانوس داد.
نخستین امپراتور مسیحی همه ی زندگانی خود را در راه گسترش امپراتوری روم و یک دست کردن باور مردمانش کرده بود، ولی مرگ او در سال 337 همه ی دستاوردهایش را در گذرگاه باد گذاشت.
کشتاری بزرگ در راستای بدست آوردن تاج و تخت پادشاهی آغاز گردید، همه ی پسران امپراتور بجز دو برادر زاده اش کشته شدند، گالوس بیمار بود و نوید مرگی زود رس را می داد و یولیانوس پنجساله بود، کنستانتیوس که رهبری کشتار خاندان شاهی را بدست گرفته بود این کودک پنح ساله را سزاوار کشته شدن ندانست. او را به نیکومدیا فرستادند تا بدست اسقف ائوسبیوس تربیت مسیحی پیدا کند، ولی او دلباخته ی هومر و هزیود گردید و سپس با فلسفه آشنا شد، هنگامی که براریکه ی پادشاهی نشست به یکی از دوستانش نوشت: «اگر کسی ترا مجاب کرده است که برای نوع بشر چیزی سودمند تر از تحصیل بی وقفه ی فلسفه وجود دارد بدان که فریب خورده ای است که می خواهد ترا فریب دهد.»
یولیانوس وارون عمویش کنستانتین، مسیحیت را آیینی خرد ستیز می دانست، از اینرو بدور از چشم همگان به آیین میترایی درآمد. هنگامی که شنید که مسیحیان نیایشگاههای پیروان آینهای دیگر را ویران و دارایی آنها را میان خواجه سرایان و درباریان بخش می کنند از فشار اندوه گریست.
ویل دورانت می نویسد: «. . . آن مشرکان پاکیزه را که وارث یک فرهنگ هزار ساله بودند، با خداشناسان خشک و سرسختی که در نیکوندیا احاطه اش کرده بودند، یا با آن دولتمردان پارسا که کشتن پدر و برادرانش و بسیاری دیگر را واجب دانسته بودند سنجید دریافت که سبعتر از مسیحیان هیچ درنده ای نمی توان یافت».
او اگر چه زیر دست اسقف ها تربیت یافت و تعمید گرفت، ولی از کودکی دلش با خورشید بود، و خود را برانگیخته ی خورشید و پسر مینوی او می دانست؛ از این رو هنگامی که بر اریکه ی امپراتوری نشست، دستور داد تا نیایشگاههای پیشین را بازسازی کنند، خود نیز نیایشگاهی بزرگ در کاخ امپراتوری برپا نمود. در نوشتاری بسیار شیوا زیر نام «بر ضد جلیلیان - مسیحیان» نوشت: انجیل ها ناقض یکدیگرند، و تنها نکات مشترکشان سخنان باور نکردنی است. . .»
در دوران فرمانروایی او مهر پرستان دوباره جان گرفتند و یکی از بزرگترین پیشوایان عیسوی را که می خواست بر روی ویرانه های یکی از نیایشگاههای مهری کلیسایی بنا کند گرفته و بزندان افکندند و درروز بیست و چهارم دسامبر(درست یک روز پیش از جشن سالیانه ی خورشید) او را به زشتترین چهره کشتند. یولیانوس خود را برخوردار از پشتیبانیهای بیدریغ «خورشید» می پنداشت، همین باور به او دلیری بخشید تا لشکر براند. «بزرگترین آرزویش این بود که با اسکندر و تراژان هم چشمی کرده و پرچم روم را در شرق زمين بر افرازد و خطر را برای همیشه از میان بردارد، شاپور دوم با چند مانور جنگی حساب شده عقب نشست و او را بدنبال خود به درون مرزها کشاند، ولی تمام کشتزارهای مسیر حرکت او را نابود کرد و چاهها و چشمه ها را کور و ویران ساخت.
در بیابانهای پیرامون پایتخت (تیسفون) اسواران جنگی ضد حمله ی خود را آغاز کرد و در کشاکش نبرد سهمگینی که پدید آمده بود نیزه ای تهیگاه امپراتور را درید و او را از پای درآورد، جانشین وی در همان جا با شاپور از در سازش در آمد و سرزمینهای از دست رفته را بازگردانده شدند. پس از سپری شدن روزگار کوتاه یولیانوس مهر پرستان دوباره بی پشتیبان ماندند و درسال 371 شمار بزرگی از آنان جان خود را از دست دادند. نیایشگاهها یشان یکسره تاراج و به آتش سپرده شد چنانکه هنوز هم نیایشگاههایی که از زیر خاک بیرون کشیده می شوند نشان از سوختن و ویران شدن دارند. «میترایسم» بیش از سه صد سال در سراسر امپراتوری روم دوام آورد و بسیاری از بنیاد هایش مانند: آسیب گردان- فدیه - باورداشت به رستاخیز مردگان - دوزخ و بهشت - روزداوری و بسیاری آیینهای دیگرش را به کلیسا سپرد.
درخت کریسمس
سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمیگردد. همچنین در آن زمان عده ای هرمهایی از چوب میساختند و آنرا با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین میکردند.
به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال 1841، انگلستان، پرنس آلبرت (Prince Albert)، شوهر ملکه ویکتوریا (Queen Victoria) با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور (Windsor) و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد.
واضح است که خانواده های ثروتمند انگلیسی به سرعت از این مد پیروی کردند و با ولخرجی تمام به تزیین درخت میپرداختند. در سالهای 1850، این تزیینات شامل عروسک، لوازم خانه مینیاتوری، سازهای کوچک، جواهرات بدلی، شمشیر و تفنگ اسباب بازی، میوه و خوراکی بود.
بسیاری از آمریکاییهای قرن نوزدهم، درخت کریسمس را چیزی غریب میدانستند و اولین درخت کریسمس در آمریکا، مربوط به سال 1830 است که آنهم توسط ساکنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته شده بود. این درخت برای جلب کمکهای مردمی برای کلیسای محلی برپا شده بود. در سال 1851، چنین درختی در محوطه خارجی یک کلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساکنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می آمد و آنها خواستار جمع کردن تزیینات شدند.
در حدود سالهای 1890، لوازم تزیینی کریسمس از آلمان وارد میشد و درخت کریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت میافت. جالب است که اروپاییان از درختان کوچکی که حدود 1 تا 1. 5 متر طول داشتند استفاده میکردند در حالی که آمریکاییان درختی را میپسندیدند که تا سقف خانه برسد.
در اوایل قرن بیستم، آمریکاییان درختهای کریسمس را بیشتر با لوازم تزیینی دست ساز خودشان تزیین میکردند اما بخشهای آلمانی/آمریکایی همچنان به استفاده از سیب، بلوط، گردو و شیرینیهای کوچک بادامی ادامه میدادند.
کشف برق، به ساخته شدن چراغهای کریسمس انجامید و امکان درخشش را برای درختان به ارمغان آورد. پس از آن دیدن درختان کریسمس در میدان شهرها به یک منظره آشنای این ایام مبدل شد و تمام ساختمانهای مهم-چه شخصی و چه دولتی- با برپا کردن یک درخت، به اسقبال تعطیلات کریسمس میرفتند.
در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از فیگورهای پریهای کوچک- به نشانه ارواح مهربان- یا زنگوله و شیپر- که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار میرفت- استفاده میشد.
در لهستان، درخت کریسمس با مجسمه های کوچک فرشته، طاووس و پرندگان دیگر و تعداد بسیار زیادی ستاره، پوشیده میشد. در سوئد، درخت را با تزیینات چوبی که با رنگهای درخشان رنگ آمیزی شده اند و فیگورهای کودک و حیوانات از جنس پوشال و کاه تزیین میکنند. دانمارکیها، از پرچمهای کوچک دانمارک و آویزهایی به شکل زنگوله، ستاره، قلب و دانه برف استفاده میکنند. مسیحیان ژاپنی بادبزنها و فانوسهای کوچک را ترجیح میدهند.
تزیین درخت در اوکراین نیز بسیار جالب است، آنها حتما در تزیین درخت خود از عنکبوت و تار عنکبوت استفاده میکنند و آنرا خوش یمن میدانند، زیرا بنا بر یک افسانه قدیمی، زنی بی چیز که هیچ وسیله ای برای تزیین درخت و شاد کردن فرزندان خود نداشت، با غصه به خواب میرود و هنگام طلوع خورشید متوجه میشود که درخت کریسمس خانه اش با تار عنکبوت پوشیده شده است و این تارها با دمیدن خورشید به رشته های نقره مبدل شده اند.
منابع مورد استفاده: در سايه روشن کلام و تازه هاي ادبي.
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat