یکشنبه، ۲۷ سپتمبر ۲۰۰۹

مصاحبهء ایفگینی ژورنوف

 با نیکولای ایگوریچیف سفیر سابق شوروی در کابل

دربارۀ دکتور نجیب الله

برگردان: ع . ق . فضلی

 

از چپ به راست: دکتور نجیب الله و نیکولای ایگوریچیف سفیر سابق شوروی در کابل

 

 بیست و دو سال قبل، به تاریخ اول دسمبر سال ۱۹۸۷، محمد نجیب الله به عنوان رئیس جمهور افغانستان انتخاب شد که تا اپریل سال ۱۹۹۲ رهبری کشور را به عهده داشت. نیکولای ایگوریچیف سفیر پیشین اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در کابل در بارۀ اینکه دکتور نجیب الله چگونه توانست به مدت سه سال پس از خروج نیروهای شوروی در راس قدرت باقی بماند مطالبی را با ایفگینی ژورنوف مفسر مجلۀ "ولاست" در میان گذاشت که اینک برگردان آن خدمت خواننده گان گرامی تقدیم میشود. (ع . ق . فضلی)

 

Егорычев Николай Григорьевич

ایگوریچیف نیکولای گریگوری ویچ،

سفیر اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان

(فبروری - نوامبر ۱۹۸۸)

 

- نیکولای گریگوریویچ، در حال حاضر دیدگاه های زیادی در مورد اینکه آیا نیروهای نظامی باید در سال ۱۹۸۹ از افغانستان خارج می شدند وجود دارد. برخی استدلال می کنند که اگر این نیروها باقی می ماندند، آن وقت رژیم نجیب الله زنده می ماند و به جای طالبان، دنیا مدت ها پیش افغانستانی آرام و باثبات میداشت . . .

سفیر سابق شوروی: حالا قضاوت کردن در مورد آن آسان است. من معتقدم که صرف نظر از حجم و ادامهء کمک ما در آن شرایط، نجیب الله به هر حال محکوم به فنا بود. اول از همه، نیازی به اعزام نیروها به آنجا نبود. و اگر تصمیم به این کار گرفته شده بود، باید همه چیز با خرد و تدبیر انجام می‌شد. هیچ‌کس به آمادگی تبلیغاتی این اقدام فکر نکرد.

در دسامبر سال ۱۹۷۹ من در دانمارک سفیر بودم. در روز ورود نیروهای شوروی تقریباً ساعت ده و سی دقیقهء شام از مسکو تلگرامی دریافت میکنم. در تلگرام گفته شده بود: فوراً نخست وزیر دانمارک و یا معاونش را ملاقات نموده و مراتب آتی را اطلاع دهید. در خبر آمده بود که ما قطعات محدود نظامی خود را داخل افغانستان کردیم و به محض اینکه آنها وظایف خود را انجام دهند خارج ساخته خواهند شد.

 موضوع جشن کریسمس در میان بود، و در دانمارک در این وقت هیچ کسی کار نمیکند. به زحمت اطلاع یافتیم که نخست وزیر در فاصلهء ده کیلو متری از شهر "کوپن هاگن" در اقامتگاه خود میباشد. با وی در بارۀ ملاقات قرار گذاشتیم. با توجه به این که جشن کریسمس است، تحایفی را از قبیل شامپاین، اودکا، کنیاک و خاویار آماده کردم. ساعت یازده و سی دقیقهء شب ما به آنجا رسیدیم. هیچ کدام نگهبانی وجود نداشت. ده دقیقه ما در دروازه زنگ زدیم. در را شخص نخست وزیر "انکیر یورگینسین"، که لباس خانگی به تن و دم پایی به پاهایش بود، باز کرد.

میپرسد: "حالا که در چنین موقع مزاحم من شدی به مفهوم اینست که چیزی مهمی اتفاق افتاده است؟". من شوخی کرده گفتم، که به خاطر بازدید نامناسب از شما به وسیلهء تحایفی که با خود آورده ام معاف میشوم، و دربارۀ قوای ما در افغانستان برایش تعریف کردم. بعداً از وی پرسیدم که برای مسکو چه پیامی دارید؟

او خواهش کرد تشکرات وی را، به خاطر اینکه وی را قبل از نشر خبر رسمی در مطبوعات مطلع ساختند، به مسکو تقدیم کنم، و در ضمن تمنا نمود که قوای شوروی برای مدت زیادی در افغانستان معطل نشوند.

- ولی در بسیاری از کشورها بعداً کامپاین شدید ضد شوروی آغاز شد . . .

    - در دانمارک عملاً چنین نبود. مسلماً، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی را محکوم میکردند، ولی روزنامه ها، خبرهای را در بارۀ اینکه، نخست وزیر دانمارک به موقع توسط سفیر شوروی آگاه ساخته شده بود، به نشر میرساندند، و عملاً هیچگونه اغتشاش های عظیمی وجود نداشت. فقط تظاهراتِ معدودی وجود داشت. ولی در همین سویدن، به گونهء مثال، همکاران ما از طرف شب نتوانستند که نی نخست وزیر و نی وزیر امور خارجه را پیدا کنند. و صبح آن هنگامه بر پا شد، حتی سفیر ما را با همان تلگرام مؤظف ساختند تا مأمور پایین رتبه را به حضور بپذیرد.

اینکه در نزد ما، حداقل هیچ مفکورۀ آن وجود نداشت که بعد از ورود نیروها ]به افغانستان[ چه کنیم، من بعد از سپری شدن یک یا یک و نیم سال فهمیدم.

سفیر پاکستان در دانمارک از من تقاضای ملاقات را کرد. او گفت که تازه از پاکستان برگشته و در آنجا با مقام های بلند پایه صحبت های داشته است. و گفت، که به کمک من، آنها می خواهند که به رهبری شوروی برسانم، که پاکستان با شرایط نسبتاً آسان حاضر است که مسئله افغانستان را حل و فصل نماید.

شرایطی، که در آن وقت به نظرم آمد، واقعاً به حد کافی قابل قبول بودند. من به مسکو تلگرامی فرستادم، ولی هیچگونه پاسخی دریافت نکردم.

- و به خاطر این تماس های تان شما بعداً در افغانستان سفیر شدید؟

    - گمان نمیرود کسی دربارۀ آنها (تماس ها) چیزی را به خاطر میداشت. بعد از دانمارک من به عنوان معاون وزیر و معاون اول رئیس اطاق بازرگانی- صنعتی مشغول کار بودم. و در آغاز سال ۱۹۸۸، رئیس شعبهء کادرهای خارجهء کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی "ستیپان واسیلی ویچ چیروانینکو"، من را فرا خواند و گفت: "سفیر ما در افغانستان شدید بیمار شده است. وی را توسط طیاره عاجل از کابل انتقال دادند. دیروز جلسهء بیروی سیاسی بود، و موضوع جانشینی وی را مورد بحث قرار دادند. به تعداد ۹ نفر کاندید بود، ولی روی خودت مکث کردیم". من گفتم، حالا که لازم است - پس لازم است. چیروانینکو گفت، که من باید همرای وزیر امورِ خارجه "شیوارد نادزی" صحبت کنم، با "لیگاچف" و "گورباچف" ملاقات کنم و فوراً ]به کابل[ بروم. با من راجع به این هم صحبت کردند که ما میخواهیم نیروهای خود را از افغانستان خارج کنیم، ولی "گورباچف" پافشاری روی این میکرد که ما نجیب الله را رها نه می کنیم. بعداً ما همرای "کریوچکوف" معاون رئیس  کا گی بی ]کا جی بی[ (کمیته امنیت دولتی)، مسئوول بخش افغانستان، ملاقات کردیم. او در ساناتوریوم ]آسایشگاه[ "سَسنی" استراحت میکرد، و ما سه ساعت با هم حرف زدیم. او همچنان برای من ثابت میکرد، که ورود نیروها ]به افغانستان[ کاری درست بود. و بعداً "شیوارد نادزی" تیلیفون کرد و خواست تا هرچه زودتر به کابل پرواز کنم. در پرواز ویژه ]به افغانستان[ ما همه ای ما با خود پاراشوت داشتیم. ولی من به پایین به دره های بزرگ نگاه میکردم و فکر می کردم در صورتی که راکتی به ما اصابت کند هیچ رقم پاراشوتی ما را نجات داده نمیتواند، هر طور است با صخره ها تکه تکه و پارچه پارچه میشویم.

 

"وارننیکوف در همان روز اول، نزدیک کشته شده بود"


پاراشوتی که برای سفیر سابق شوروی ایگوریچیف در طیاره داده شده بود

پاراشوتی، که در پرواز به سفیر داده شد، فقط می توانست از یک گلوله تصادفی محافظت کند. کوهها به کسانی که از هواپیما می پریدند هیچ شانسی برای نجات نمی دادند.

- اوضاع کابل در سال ۱۹۸۸ چگونه بود؟

    - اوضاع در آنجا ]در کابل[ شباهت داشت به آنچه که اکنون دربارۀ گروزنی حکایت میکنند. از طرف شب فیرها در شهر آغاز میشد. می نگری که گاهی از یک سمت و گاهی از سمتِ دیگر رگبار مسلسل است. و هر روز صبح سفارت را از کوه های که شهر را احاطه کرده بود با راکت ها هدف قرار می دادند. لذا با روشن شدن هوا چرخ بال ها ]هلیکوپتر ها[، برای آنکه آتش سوزی های ناشی از اصابت راکت و دستگاه پرتاب راکت دشمن را کشف و درهم بکوبند، به دَور زدن بالای ناحیهء سفارت و قرارگاه نیروهای ما آغاز می کردند. رفت و آمد در بخش مرکزی شهر صرف با موتر "میرسیدیس" ضدِ مرمی ممکن بود. "میرسیدیس" چیزی بدی نیست. در چنین یک موتری ]خودرو- ماشین[ به روی یک رفیق افغان ]صالح محمد زیری م.[ به وسیلهء راکت ضدِ تانک فیر کردند. "میرسیدیس" از بین رفت، ولی وی ]صالح محمد زیری م. [جان به سلامت برد. نظامیان صرف با وسایل نقلیه ای زرهی اجازه می دادند که به حومه یا بیرون از شهر ]کابل[ سفر کنیم، آنهم با بی میلی بسیار زیاد. من به خاطر دارم، از کابل به کوتل سالنگ رفتیم. چنانچه پرزیدنت نجیب الله خشمگین شد که چرا من با وی ]نجیب الله[ مشوره نکردم. من ]برایش[ گفتم: "من که میدانم که تو به هیچ صورت مرا نه میگذاشتی". ]نجیب الله[ پاسخ داد: "مسلماً، من برای "گرباچف" تیلیفون می کردم، و او تو را ]از رفتن به کوتل سالنگ[ منع میکرد".

- شما و او ]دکتور نجیب الله[ هم دیگر تانرا "تو" خطاب می کردید؟

    - ما همدیگر خود را "نجیب" و "نیکولای" صدا میکردیم. نخستین بار، من با وی ]دکتور نجیب الله[ سه روز پس از ورودم ]به کابل[ ملاقات کردم. همانگونه که معمول است، اعتبارنامهء خود را تقدیم کردم. زبان روسی اش بسیار خوب نبود، به نظر می رسید که او بیشتر می فهمد. اما کی میداند، شاید او ]نجیب الله[ زبان روسی را بهتر میدانست. روزی نزد من در مهمانی به نهار، هنگامی که ما اعطای لقب "قهرمان اتحاد شوروی" را به جنرال های خود "وارینیکوف" و "گروموف" جشن گرفتیم، نجیب ترانه های روسی خواند و او صدای خوب و مطبوعی داشت. درک کردنِ یک فردِ شرقی دشوار است. اگرچه باید بگویم، هنگام صحبت ها، "شرقی بودن" معمول برای افغانها در نجیب احساس نمی شد. وقتی من  با "وکیل"- نفر دوم حزب بعد از او و وزیر امور خارجه-  صحبت میکردم، فهمیدم که او ]وکیل[ یک چیز می گوید، و چیز کاملاً دیگری می اندیشد. اما صحبت ها با نجیب، به طور مثال، با همان نخست وزیر دانمارک هیچ تفاوتی نداشت مگر اینکه وضع خیلی محرمانه تر باشد. باهم شروع به کار کردیم. در هفتهء دو- سه بار با نجیب ملاقات میکردم. مسایل کادری و نظامی را یک به یک با شرکت نظامیان مورد بحث قرار می دادیم.

- راستی او ]دکتور نجیب[ در معاشرت خصوصی چگونه بود؟

    - شخص بسیار جذاب و با صفا. ما پیش او حتماً چای سبز بسیار خوش مزه می نوشیدیم. من او را هر طور بود راضی میکردم راز این چای خوش مزه را با من در میان بگذارد. ولی او ]نجیب الله[ شوخی میکرد، که این یگانه رازی است که افغانها هیچ گاهی آنرا برای کسی افشاء نمی کنند. وی ]دکتور نجیب[ خانم بسیار مهربان و اطفال نازنین داشت. اتفاقاً، خانمش از خانوادۀ سلطنتی افغان بود.

- خود نجیب الله از ]خانوادۀ[ دهقان نبود . . .

    - بلی، پدرش مردی نجیب و ثروتمند بود. به نظر می رسد در زمان پادشاه والی کدام ولایت بود. خودِ نجیب الله فارغ التحصیل فاکولتهء طبِ پوهنتون کابل است.

- این مانع از تبدیل شدن وی به رئیس خاد (امنیت دولتی)، که همه افغانها از آن وحشت داشتند، نشد؟ 

    - میدانید، گذشته ها بر شانه های وی ]دکتور نجیب[ سنگینی میکرد. وی ]دکتور نجیب[ به محض اینکه دربارۀ "مصالحهء ملی" حرف می زد، معترضین آناً از مأموریتش در "خاد" یاد میکردند. نجیب الله شخص بسیار عاقلی بود، وضع را خوب درک می کرد و می فهمید که وی بعد از خروج نیروهای شوروی با مشکلات روبرو میشود. وی ]دکتور نجیب[ مانور میکرد و می کوشید نیروهای مختلفی را به طرف خود بکشاند و در جُست و جوی تماس با غرب بود. به طور مثال، به اساسِ دعوتِ وی "ارماند هامیر" میلیاردرِ آمریکایی واردِ کابل شده بود. راستش، از این معامله هیچ نتیجه ای حاصل نشد. "هامیر" از اعتبارِ جدی سیاسی برخوردار نبود و بعد از بازگشت به ایالاتِ متحده مطبوعات وی را به باد حمله گرفت. گذشته از این، "هامر" بالاخره پیام آورِ صلح در افغانستان هم نشد.

 

 
از چپ به راست: دکتور نجیب الله، حسن شرق و سلطانعلی کشتمند

 

 

- نجیب الله سعی کرد قوماندان های محلی را به سمت خودش بکشاند؟ آنها را خریداری کند؟

    - در افغانستان ضرب المثلی است که: "افغان را نمی توان خریداری کرد، فقط میتوان او را تطمیع کرد". به طور مثال، نجیب، حسن شرق را به عنوان صدراعظم مقرر کرد که در زمان شاه نیز عضو کابینه بود. وی در بین همه گروه ها و گروهبندی های افغانستان از اعتبار و اتوریتهء خوبی برخوردار بود. پس از انتصاب وی، حملات راکتی به سفارت بلافاصله متوقف شد. شرق به من می گوید: "این است می بینید، آنها ]مخالفین دولت[ فهمیدند که شما آمده اید تا خروج نیروهای شوروی را مدیریت کنید، و از آن قدردانی کردند". من فکر می کنم: "بلی، تو که خودت در این باره برای آنها ]مخالفین دولت[ اطلاع دادی". شرق تمام امتیازات از قبیل معاشات زیاد و غذای رایگان را که وزرای افغانستان برای خودشان در نظر گرفته بودند قطع کرد، و خیلی سریع نظم را در بین مقامات برقرار کرد.

نجیب الله موفق شد حتی در ولایت هایی که مجاهدین حکمرانی می کردند، انتخابات پارلمانی را برگزار کند. به طور سنتی، انتخابات در افغانستان با کمک کلوش ها- ]کفش های لاستیکی روسی. (م.)[- برگزار می شد. در ورودی، به رای دهنده یک جوره کلوش داده می شد، و پس از رای گیری - جوره دومی. نجیب به من گفت که این بار، انتخابات بدون چنین تشویقِ رأی دهندگان انجام شد. جالب بود که افرادِ مختلفی به پارلمان انتخاب شدند. یک نماینده مجلس نزد من آمد که همزمان رهبر یک باند بزرگ بود. او پیشنهاد کرد که تجارت اتحاد جماهیر شوروی با ولایت خودش را شدت بخشیم. من به او می گویم: «چه تجارتی وقتی در کشور شما جنگ است؟» و پاسخ داد: "ولی بالاخره من در آنجا مهمترین مجاهد هستم و امنیت هر محموله را تضمین می کنم." سپس می گوید: "من در اثر یک حمله از روی یک اسب افتادم و پایم را مجروح کردم. من شنیده ام که شما نوعی ماتستا دارید، که شکستگی ها را در آنجا به خوبی درمان می کنند. یک سفر برای من در آنجا ترتیب دهید."

- آیا نجیب الله با مجاهدین دیدار میکرد؟

    - وی در جشن های مذهبی- عید ها (م.)- اجازه ورود آزادانه به کابل را صادر کرد. هر شخصی بدون سلاح، خواه مجاهد باشد یا نه، می توانست این روزها به پایتخت بیاید. و خود نجیب در آن زمان با رهبران برجسته گروه ها دیدار می کرد و مذاکراتی راجع به مصالحه انجام می داد.

- اما، از قرائن چنین برمیاید، بدون موفقیت زیادی . . .

    - وراثت او خیلی سنگین بود. ببرک کارمل که در سال ۱۹۷۹ پس از ورود نیروهای ما به قدرت رسید، متکبر و مطمئن به خود بود، زیاد می نوشید و کم کار میکرد. او دوست داشت برای مدت طولانی صحبت کند و اعتقاد داشت که این اوست که باهوش ترین افکار را بیان می کند. او با سنت ها در تقابل شد: شروع به سرکوب دین كرد-]این ادعای پوچ است و حقیقت ندارد.(م.)[، اصلاحات ارضی را انجام داد، که طی آن دهقانان حتی از گرفتن زمین فئودال خودداری كردند. بالاخره، افغانستان کشوری خاص است، کشور سنت ها. به یاد دارم، قوماندان قندهار و عضو بیروی سیاسی نجیب نماینده یکی از ثروتمندترین خانواده های آن ولایت بود. بنابر این مجاهدین مزاحمش نشدند. او منتخب خدا به شمار میرفت. ولی زمانی که جنرال ما وارنیکف وارد قندهار شد – نزدیک بود او را در همان روز اول بکشند.

- اما کارمل که کاملاً مطابق دستورالعمل های مسکو عمل میکرد.

    - درست است. ما رفقایی داشتیم که معتقد بودند افغانستان برای ایجاد حزب و انقلاب پرولتری همه شرایط را دارد. همان بوریس نیکولایویچ پونوماریف(۱)، رئیس شعبه بین المللی کمیته مرکزی، همان طور که در جوانی، حامی انقلاب جهانی بود، همچنان حامی انقلاب جهانی باقی ماند. آنها بدون در نظر گرفتن شرایط داخلی، حزب دموکراتیک خلق افغانستان را- در واقع، دو حزب زیر یک سقف- ایجاد کردند. ]شوروی ها در تأسیس ح.د.خ.ا. هیچ گونه نقشی نداشتند.(م.).[ در جناح «پرچم» عمدتاً پشتون ها، و در جناح «خلق»- نمایندگان سایر اقوام ساكن افغانستان شامل بودند.]معلومات سفیر نادرست است.(م.).[ بنابراین نجیب الله به منظور حفظ حداقل توافق ظاهری در صفوف حزب مجبور بود به طور مداوم مانور کند. او خود یک پرچمی بود و خلقی ها ارتش را کنترل می کردند. یک سال قبل از ورود من، در سال ۱۹۸۷، خلقی ها در کابل شورش نظامی کردند، اما نجیب به سرعت نظم را برقرار کرد. به طور کلی، بسیاری از افغانها بدترین چیزها را در زندگیشان با حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوند داده اند. و نجیب فکر می کرد که برای برامدن از وضع چگونه راهی پیدا کند. او از من پرسید: "آیا لنین در حزب کدام پُست را اشغال کرده بود؟" من به او پاسخ دادم كه لنین رئیس دولت- شورای کمیسرهای خلق- و یكی از اعضای دفتر سیاسی بود، و همه می فهمیدند كه او رهبر حزب است. روزِ بعد، شواردنادزی با من تماس می گیرد: "شما چه حقی داشتید که به نجیب الله در مورد لنین گفتید؟ شما باید برای چنین صحبتی از دفتر سیاسی اجازه می گرفتید!"


اتحاد شوروی از رژیم نجیب الله پشتیبانی همه جانبه میکرد:
 سیاسی (سمت چپ - سفیر یگوریچف) و نظامی (سمت راست - جنرال وارننیکوف)

"شواردنادزه دیر از خواب بلند می شد و مدت طولانی حمام میکرد"

- معلوم میشود که دفتر رییس جمهور افغانستان شنود می شد؟

    - به طور رسمی، من چیزی در این مورد نمیدانستم، اما فکر می کنم اینگونه بوده است.

- یعنی او واقعاً تحت کنترل کامل بود؟

    - او را طوری که در غرب معرفی می کردند، دست نشانده ما نبود. البته از نظر مادی، او کاملاً به ما وابسته بود. مواد غذایی، مواد سوخت، اسلحه، مهمات- همه چیز از جانب ما میرفت. اما تصمیمات را او به تنهایی می گرفت.

- واقعاً؟

    - البته مشورت میکرد. مشکل اصلی نجیب الله حتی حیثیت حزب و ضعف نیروهای دولتی افغانستان نبود. مشکل او نزدیکترین همکاران وی بودند. ما می دانستیم و او هم می دانست که اکثریت آنها هر لحظه به او خیانت خواهند کرد.

بعضی ها در آن واحد در هر دو طرف کار می کردند. شب هنگام به نزد آنها می آمدند و می گفتند: اگر به مخالفان كمك نکنی، تمام خانواده ات را می کشیم. آنها چه می توانستند بکنند؟ در سال ۱۹۹۲، هنگامی که مجاهدین کابل را به دست گرفتند، نزدیکترین رفقا به نجیب خیانت کردند. طوری که به من گفتند، او تصمیم گرفت به خارج از کشور پرواز کند، اما وکیل به او خیانت کرد. نجیب الله تغییر قیافه داده بود، اما وکیل او را در فرودگاه شناخت و فریاد زد: "اینجا نجیب الله است! او را بگیرید!" جنرال دوستم نیز به نجیب الله خیانت کرد. اتفاقاً، وارینیکوف دوستم را چندان دوست نداشت و می گفت که اگرچه او در ارتش دولت است، اما او فقط برای منافع خودش می جنگد. بنابراین بعضی اوقات مشورت با ما بدون خودی ها برای نجیب حیاتی بود. راستش، من، یکی از روزها پس از چنین ملاقاتی، مکالمه ی ناخوشایندی با شیواردنادزی داشتم.


کمک های مادی شوروی به میزان ۱۵ میلیارد دلار در سال برای همه کافی بود - برای نجیب الله، سربازانش، مردم و مجاهدینی ​​که کاروان ها را با این کمک غارت میکردند.

- مکالمه چطور بود؟

    - شواردنادزه زنگ میزند: «من تعجب میکنم، "چه کسی به شما حق داد نجیب الله را به سفارت احضار کنید؟!"». معلوم است که صحبت درباره چه بود. نجیب با من تماس گرفت و پیشنهاد داد تا در مورد جابجایی کادرهای مورد نظرِ خود مشورت کند. او می خواست برخی از والیانِ ولایات و مسئولانِ دیگر را تبدیل کند و در این رابطه با من و رفقای ما از GRU-ГРУ ریاست اطلاعات عمومی(سرویس و یژه، آژانس اطلاعاتی خارجی وزارت دفاع اتحاد جماهیر شوروی. م.)  و KGB-КГБ-کمیته امنیت دولتی- صحبت کند، چونکه آنها اطلاعات عالی دریافت میکردند و درباره رفقای افغان چیزهای زیادی می دانستند که نجیب الله نمیدانست. رفتن نزد او با چنین گروهی کاملاً مناسب نبود. من پیشنهاد دادم سفارت شوروی- یا خانه ای را انتخاب کند که نمایندگی امنیت دولتی-(KGB-КГБ-م.)- اشغال کرده بود. او خانه را انتخاب کرد. دَورِ هم جمع شدیم و صحبت کردیم. در موردِ برخی از نامزدها، او با ما موافقت کرد و جایی هم ما نکاتِ نظرِ او را پذیرفتیم، و در بعضی از موارد نیز بحث های داغ داشتیم. و در این موقع، لئونید شبرشین از KGB-КГБ در سفارتخانه بود، او بعداً ریاست اطلاعات را برعهده گرفت. ما به این جلسه او را نیز دعوت کردیم. او در گوشه نشسته بود و در گفت و گو ها دخالت نمیکرد. و با بازگشت به مسکو، طوری که بعداً به من گفتند، گزارش داد که ما نجیب الله را مورد سرزنش قرار داده ایم. می دانید، احتمالاً، این یکی دیگر از مشکلات نجیب الله بود که در دفتر سیاسی ما، ریاست کمیسیون افغانستان را شواردنادزه به عهده داشت.

 

- آیا او توافقات را مختل میکرد؟

    - وی برای کار به عنوان وزیر امور خارجه آماده نشده بود. به یاد دارم که او چگونه نزد ما به کابل پرواز کرد. او دیر از خواب بلند می شد و مدت طولانی حمام میکرد. و ساعت یازده- یازده و نیم نزد مردم می رفت. در این وقت رهبران افغانستان که او می‌ خواست با آنها پیرامون روشن کردن اوضاع صحبت کند، به سفارت آمدند. اولی وارد شد، بیرون رفت و آهسته چیزی به بقیه گفت. معلوم است که وزیر می خواست از مصاحبان بشنود که اوضاع کشور در حال بهبود است. و به طور کلی، مردم شرقی در این زمینه شروع به روشن کردن اوضاع کردند. سپس شیواردنادزه از سفارت با گرباچف تماس گرفت و حدوداً یک ساعت و نیم در مورد اینکه کدام کارهای بزرگ و مهم را انجام داده است صحبت کرد ]و پس از آن به مسکو.(م.)[ پرواز می کند. و ناگهان ]از مسکو.(م.)[ زنگ می زند: "چرا ارزیابی های شما از اوضاع افغانستان با ارزیابی های من مطابقت ندارند؟" و ما به طورِ منظم در موردِ اوضاعِ نظامی-سیاسی به مسکو تلگرام می دادیم. و پیغام بعدی ما بلافاصله پس از یادداشتِ او به دفترِ سیاسی در موردِ افغانستان آمد. او می گوید: "خوب، این چطور شد، من که مطلبی کاملاً متفاوت نوشتم! نباید اینگونه باشد".


بزرگترین بدبختی نجیب الله این بود که ادوارد شواردنادزه به عنوان رئیس کمیسیون دفتر سیاسی در امور افغانستان منصوب شد.

"به افغانستان آنقدر محموله های زیادی تحویل داده شد که برای بردن آنها رسیده گی کرده نمی توانستند."

- من خواندم که در این دوره، نجیب الله یک سلسله عملیات نظامی موفق را علیه مخالفان انجام داد. و به افرادِ او، خرابکاریِ را نسبت می دهند که در نتیجۀ آن، ضیاء الحق رئیس جمهورِ پاکستان کشته شد.

    - هواپیمای ضیاء الحق از زمین توسط یک موشک سرنگون شد. یک دیپلمات آمریکایی، به نظر من سفیر در پاکستان، یکجا با او پرواز کرد. من آنوقت، طبق پروتکل، برای ابراز تسلیت به سفارت آمریکا رفتم. ما واردِ دفترکار گلاسمان-Jon David Glassman- کاردارِ سفارت]آمریکا در کابل(م.)[ شدیم (او زبان روسی را خوب می دانست). او می گوید: "هنوز هم این شک وجود دارد كه این شما بودید كه هواپیمای ضیاء الحق را سرنگون كردید." آنها بین نجیب الله و ما تفاوت قائل نبودند. پاسخ میدهم: "بخاطر داشته باشید که این طور نبود. بعدش، "استینگرها" را شما به مجاهدین تحویل می دهید."

- و در واقع؟

    - و در واقع اینها امور داخلی پاکستان بود. افراد سرویس اطلاعاتی ما این را قاطعانه به من گفتند. و در مورد عملیات نظامی می توانم بگویم، نجیب با تمام قوت در ایجاد واحدهای جنگی تلاش کرد. اما من دیدم که او در این کار مهارت ندارد. گارد ملی، که او زیر سایه خاد ایجاد کرد، بسیار خوب جنگید. اما در جلسات با ارتش ما، او همیشه از وارننیکوف تقاضا میکرد: "والنتین ایوانوویچ، کمک کنید: یک حمله موشکی و بمی را انجام دهید، برای ما بسیار دشوار است."

آمریکایی ها سعی کردند به هر قیمتی از نفوذ مسکو در افغانستان خلاص شوند.
از جمله به قیمت جان نجیب الله

- و چگونه او تصمیم مهلک درمورد خروج نیروهای شوروی را گرفت؟

    - شجاعانه. در اپریل ۱۹۸۸، من و نجیب الله با جزئیات درمورد نیازهای وی پس از خروج نیروهایمان بحث کردیم. او لیستی از نیازهای خود را تهیه کرد: اسلحه، مهمات، آذوقه و ما توافق کردیم که صدراعظم- حسن شرق- با این لیست به مسکو برود. و تمام نیازها به طور کامل برآورده شدند. به حیرتان، در مرز با افغانستان، آنقدر محموله های زیادی تحویل داده شد که برای بردن آنها رسیده گی کرده نمی توانستند.

 - و اما، شاید واقعاً ارزش آن را داشت که از نجیب الله برای مدت طولانی تری با سرنیزه حمایت میکردیم؟

    -  پس از آغاز جهش های گورباچف ​​در اقتصاد، این بارِ سنگین برای کشورِ ما سنگین تر شد. کمک به افغانستان سالانه ۱۰ میلیارد روبل برای ما هزینه داشت. به دلار، باز هم بیشتر - ۱۵-۱۶ میلیارد. ما هر هفته تلگراف های دریافت می کردیم: به نجیب الله اطلاع دهید، که درخواست وی برای پرداخت این و آن وام به مدت ده سال پذیرفته شده است. البته، کسی قصد بازپرداخت این وام ها را نداشت. این قیمت برای ما گران تمام شد. و سپس‌، نجیب نه آنقدر که با مخالفان خود، بلکه، بیشتر با پاکستانی ‌ها و آمریکایی‌ های پشتیبان آنها می ‌جنگید. پس از مذاکرات در ژنو در مورد حل و فصل مسئله افغانستان، شواردنادزه گفت: "اینک ما چنین راه حل عالی پیدا کردیم!" من از او پرسیدم: "چه راه حلی؟ ما بیرون می شویم، ولی آمریکایی ها متعهد نشدند که تحویل سلاح به مجاهدین را قطع می کنند." او به جوش آمد: "و اگر پاکستانی ها متعهد شده اند که تحویل نمی دهند، آنها چگونه تحویل خواهند داد؟" اما آمریکایی ها پس از توافقات ژنو سه برابر سلاح برای مجاهدین تحویل دادند. و پاکستان هرگز به تعهدات خود عمل نکرده است. آمریکایی ها می خواستند ما را به هر قیمتی از افغانستان بیرون کنند. نجیب الله، پس از عقب نشینی نیروهای ما، سه سال با موفقیت مانور کرد و دوام آورد. اما او به هر حال محکوم به فنا بود.

 

(۱) بوریس نیکولایویچ پونوماریف- عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی در سالهای ۱۹۵۶-۱۹۸۹ (عضو علی البدل کمیته مرکزی از سال ۱۹۵۲). در سال های ۱۹۶۱-۱۹۸۶- منشی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی. عضو علی البدل بیروی سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی (۱۹۷۲-۱۹۸۶).

 

 

 

ع . ق . فضلی

 

 

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org