تحول ۶ جدی ۱۳۵۸،

روز نجاتِ حزب و انقلاب، مردم و میهن!

 

 

 

طوری که همه میدانیم، دوران حاکمیت خونتای حفیظ الله امین بـا دار و دسته اش گره خورده بود با ترور و کُشت و کُشتارِ نه تنها فرزندان صدیق با وجدان و با شرفِ هردو جناح «خلق» و «پرچم» حزب دموکراتیک خلق افغانستان، بلکه با کُشتارِ سایر وطن پرستان همچنان. وحشت و دهشت و ترس از شکنجه ها و زندانی شدن ها و قتل و قتال ها سراسر میهن را فرا گرفته بـود.

حفیظ الله امین بحیث جاسوس شناخته شده ای دستگاه سیا و وابسته به ارتجاع، بـــدوا همه ای حزبی های صادق عمدتاً پرچم داران صادق و در ضدیت با خودش را شروع به نا بودی کرد. دسته- دسته را به زندان یا باستیل پلچرخی فرستاد و عده ای زیادی را زنده به گور و یا تیر باران کرد.

تحول ششم جدی ۱۳۵۸ به این بیسر و سامانی ها خاتمه بخشید و دروازه های زندانها و به خصوص دروازه ای زندان پلچرخی به حکم و اراده ای رفیق صدیق مردم و مهین و حزب رفیق ببرک کارمل کشوده شد و هزاران هزار از حزبی ها و وطن پرستان بــه رهایی بی چون و چرا دست یافتند و میهن و مردم وارد یک زنده گی دیگر شدند.

«در شب ششم جدی ۱۳۵۸، ببرک کارمل که در اثر یک کودتای درون حزبی به وسیله حفیظ الله امین به خارج از کشور تبعید شده بود، با طنین مملو از سربلندی و آواز نوید دهنده اش "سقوط مرگبار و واژگون شـــــــدن رژیم فاشیستی حفیظ الله امین این جاسوس سفاک امپریالیزم امریکا و دیکتاتور جبار و عوامفریب" را به مردم افغانستان تبریک گفت. ولی آنچه را با قاطعیت میتوان ابراز داشت اینست که بدون تحول ششم جدی، ســـــــــــرنوشت مردم افغانستان و انقلاب ثور به انتهای مرگبار می شتافت که پروسه آن از زمان به قدرت رسیدن حفیظ الله امـــین آغـاز یافته بود. از همینرو، ورود قطعات محدود نظامی اتحاد شوروی و سرنگونی حاکمیت حفیظ الله امین در ششم جدی ۱۳۵۸ یک تحول ضروری و ناگذیر بنابر تقاضای شرایط حاکم بر افغانستان آنوقت بود. بدون شک ســــــرنگونی حاکمیت حفیظ الله امین، که طی آن مدت کوتاه هزاران افغان بشمول اعضای جناح های "خلق" و "پرچم" حــــزب دموکراتیک خلق افغانستان راهی نیستی شدند و از طریق طرح تقسیم قدرت با نیروهای ضد انقلاب در تبانی با کشورهای همسایه و ایالات متحده امریکا عملاً به انقلاب افغانستان خیانت صورت گرفته بود، به نفع مـــــــــــردم افغانستان ثابت شد.»

از دوران کوتاه سیاه وحشت و دهشت حفیظ الله امین من نیز به حیث رفیق اصیل پرچمدار، خاطره ی فراموش ناشدنی دارم که شمّه ای از آن دوران اختناق و ترور حفیظ الله امین و باندش را در حصه ای خود و به همان طوری که چند روز پیش از ششم جدی ۱۳۵۸ بر من رخ داد و خوشبختانه از آن جان به سلامت بردم، با همان شکل، حکایت میکنم:

واضح و آشکار است که در آن دوره اکثرا رفقای صدیق و خصوصا پرچمی های وطنپرست یا مخفی شدند و یا از وظایف دولتی کنار رفتند و یا به اندیشه ها و تاکتیک ها، خود ها را از شر حفیظ الله امین جلاد بدور نگه داشتند.

من در آنوقت که در حصهء اول خیرخانه یعنی نورستان واټ زنده گی داشتــم، البته با خانم و اولاد ها و فامیل پدری، در همسایگی ما، علاوه از آنکه بعضــی عناصر وابسته به "مجاهدین" بنام زنده گی داشتند، در آن شخصی بنام معلم خان جان عضو ریاست کام دوران امین و همچنان صمد قادری خانه سامان عبدالله امین نیز به ســـــر میبردند و ضمنا بعضی فامیل های صرفا وطنپرست و بیطرف دیگر همچنان.

من در آن ایام در شرکت کود کیمیایی و خدمات زراعتی افغان واقع در سرک دارالامان، تقریباً در همسایگی وزارت تجارت، ایفای وظیفه میکردم. من با عده ای از رفقا چون سید اکبر آغا شوهر محترمه جمیله اکبر رییس کودکستان ها و رفیق اسد پویا فرزند مرحوم سرور پویا که به من حیثیت استادی را نیز داشت با دیگر رفقا چون حاکم انوشه، رفیق جمیل کارگر با تعدادی از کارکنان و جوانان وطنپرست و فهمیده ای دیگر یعنی کارکنان آن ریاست مصروف وظایف بودیم.

در آن دوره، شرکت کود کیمیایی و خدمات زراعتی افغان روسای داشتند کــــــه بعضا گرچه عضویت ح.د.خ.ا. را نداشتند ولی مهم اینکه کار فهم و اشخاص فهمیده و وطن دوست بودند. که مثال آنها یکی مرحوم دکتور محمد ظریف سالم بود. به همین طور رفیق غلام سخی اکبری عضو ح.د.خ.ا.، اسلم هلالی و غیره. ولی در جمله یکنفر بــه اسم انجنیر محمد نعیم مشهور به انجنیر مثال دقیقا از باندیست ها بحیث رییس نیز وظیفه داشت و عده ای مانند آنها محمد عمر ساطع مسئول ناحیه دوازدهم حزبی و فدا محمد خواریکش معاون اداری ریاست.

بعضا رفقا ولو هر قدر آگاه باشند اشتباهاتی میکنند که گاهی وقتها باعث هلاکت آنها می شود. من نیز مرتکب چنین اشتباه شدم. یکی از شخصیت های نیک بنام اجرالدین خان ویــــس آمر عمومی ادویه ی زراعتی وترنری که مدتی من در شروع بحیث سکرتر شان و سپس مدیر اجرائیه آن آمریت عمومی به وظایف مشغول بودم جناب ایشان یعنی اجرالدین ویس از من تقاضا کرد که اگر یک اساسنامه ای داشته باشم و یا بتوانم تهیه کنم اورا کمک کنم. من که اساسنامه ای سابقه ای ح.د.خ.ا. را داشتم یک کاپی آنرا برایش دادم تا در روشنی با آن به وظیفه ایکه نیاز دارد، استفاده کند و این دقیقا در سال های ۱۳۵۵ یـــا میانه سال ۱۳۵۶ بود یعنی دوران ریاست جمهوری شهید داود خـــــان. در آن زمان، ساختار حزبی بنام «غورځنګ ملی» روی دست بود، که صلاحیت آنرا امین الله رییس عمومی د آریانا افغان هوایی شرکت داشت، که داماد حیدر رسولی وزیر دفاع و ضمنا کاکای یکتن از رفقا و دوست و همکار من بنام عبدالرحیم جان بود که در یک اداره در آن شرکت وظیفه داشتیم. بعد از سقوط ریاست جمهوری داود خان و پیروزی انقلاب ثور ۱۳۵۷ و زمان حاکمیت خونتای حفیظ الله امین و دار و دسته اش در پُست های حزبی و دولتی، در شرکت کود کیمیایی شخصی بنام (انجنیر محمد نعیم مشهور به انجنیر مثال)، طوری که در بالا از آن یاد کردم، نیز بحیث رییس اجرای وظیفه کرد.  شخص نامبرده از همان آغاز وظیفه، به نشانی و جست و جوی رفقای ح.د.خ.ا. و خاصتا پرچمی ها شروع کرد. جاسوس ها اسم مرا و اسم یک همشیره ام را که آنهم در آنجا وظیفه داشت با اسم های عده ای دیگر به رییس خونخوار دادند. همین بود که ابتدا همشیره ام را نزد خود خواست و برایــش گفت که برادرت امین الله مفکر امینی به فعالیت های آغاز کرده که خلاف اصول و مقررات می باشد و ما اسناد در باره اش داریم که او یک پرچمی است، بگو برایش که از این کار ها دست بکشد و خودت هم احتیاط کن والا سرنوشت تو را مثل برادرت رقم میزنیم. همشیره ام با بسیار نگرانی این حرف های رییس وابسته به حفیظ الله امین امین را به من گفت. به هر حال بسیار آگاهانه و احتیاط کارانه ما رفقا مصروف وظایف بودیم ولی کسی که یکبار ذریعه باند امین نشانی میشد، نجاتش مشکل بود. من دقیقا بیاد دارم زمانیکه با رفیقم عبدالرحیم جان، طوری که در فوق از آن تذکار دادم، غرض تماشای مسابقه ای فوتبال به غازی استدیوم وقت رفته بودیم و زمانیکه مسابقه خلاص شد و قصد رفتن به منازل داشتیم، محترم محمد اسلم هلالی، که وقتی به حیث رییس عمومی شرکت کود کیمیایی وظیفه داشت و بعداً به حیث رییس عمومی احصائیه مرکزی موظف بود، از روی تصادف مرا و رفیقم را دیده و دست مرا گرفته و خصوصا به من گفت که مفکـــر جان بیا تو و رحیم جان به موترم بنشینید که شما را نزد رییس شرکت - انجنیر محمــد نعیم- ببرم که جان تو و خصوصا جان مفکر در خطر است. همــــان بود کـــــــه مـرا با رفیق عبدالرحیم جان، که فعلا در یکی از ایالت های امریکا زنده گی دارند، با خود بــــــه دفتر رییس برد و گفت این دو نفر انسانهای خوب هستند، وقتی که من عوض شما رییس شرکت بودم از همان وقت من اینها را می شناسم، با اینها کاری نداشته باش. وی گفت، علیه مفکر سند داریم که به حیث پرچمی فعالیت دارد و سندش همین حالا در خانه ای میز من است. خیر مدتی ظاهرا بی غم شدیم ولی سوال اینجاست که چندی قبل از ششم جدی ۱۳۵۸ یک دختری که همشیره ام رامی شناخت ناوقت شب به منزل ما آمد و همشیره ام - پروین جان را گفت: که خواهر جان، من برادر شما و فامیل شما را می شناسم، مطلبی را برایت می گویم، تو احتیاط کن که غیر از مفکر صاحب به کسی دیگر نگویی. برادرت را امشب می برند و ترور میکنند. ولی برایش نگفت که این اشخاص از باند امین است و یـا از باند "مجاهدین". به هر حال، زمانیکه من یادم دقیق است که به منزلم ساعت تقریبا ده بجه ای شـب تاریخ شاید اول جدی بود برمیگشتم که یک رفیق خلقی وطنپرست و با ایمان و وجدان که فکر میکنم بحیث رییس فابریکه ای کشمش وظیفه اجرا میکرد و مرا از لحاظ اخلاقی و فکری می شناخت سوار بر موتر جیپش که خود دریوری میکرد، موتر را نزدیک من که فاصله ای کوتاهی بمنزل مسکونی ام مانده بود توقف داده و دست مرا گرفته و به من گفت که منزل نروی که اعضای ریاست کام برای گرفتاری ات در نزدیکی منزل شما است. اینرا گفته و عاجل دوباره رفت. من ازنزدش خیلی تشکر کردم ولی با چشم سپیدی به طرف منزل رفتم و از دور دیدم که سه نفر در زیر منزل شخصی بنام صمد قادری خانه سامان عبدالله امین- برادر حفیظ الله امین- رییس عمومی نساجی افغان ایستاده.

من درسرک نورستان که رسیدم بطرف منزل ما نگاه کردم دیدم که دو نفر در دروازهء منزل ما ایستاده اند. ولی یک چیز را بیاد دارم زمانیکه با سه نفری که در زیر منزل صمد قادری ایستاده بودم نزدیک شدم دیدم که آنها مرا نمی شناسند و هیچ عکس العمل نشان ندادند یعنی که عقبم بدوند. حیران ماندم و نزد این سه نفر رفته و پرسان کردم که بیادرها معطل چه استید گفتند برو بیادر جان عقب کارت ما منتظر سرویس هستیم که سوار شویم. واقعاً سرویس دقیقاً ایستگاه اش در همین موقعیت منزل صمد قادری بود. من برای شان گفتم که برادران عزیز من این خیرخانه و ساحه آنرا خوب بلد هستم و در این وقت شب سرویس نمی آید. تعجب اینکه چون من نیــــم شب به طرف منزل آمده بودم آنها تصور کردند که شاید من هم عضو «کام» باشم. بـــــرایم گفتند و یک سند گرفتاری که بنام من بود کشیدند و گفتند ما امشب شخصی بنام امـــین مفکر را میگیریم و دو نفر ما در عقب منزلش می باشند. ولی میدانید موضوع در چـــه بود که آنها اسم و شهرت مرا و آدرس مرا داشتند ولی خوشبختانه عکس مرا نداشتند. من به مجرد شنیدن این سخن آهسته آهسته از آنها دور شده و زمانیکه کمی دور شدم بــــــه بسیار تیزی از پهلوی مسجد کویتی ها گذشته و خود را به ایستگاه تاکسی ها که در گــولایی ناحیهء یازدهم بود رسانیده و از آنجا تاکسی گرفته و به منزل کاکای مرحوم من - عبدالسلام خان- واقع در کارتهء چار رفته پنهان شدم.

دقیقاً شام بود که بمنزل یکتن از دوستان و همکاران ما یعنی دوست محترم مـــا زمری مقدور با تعدادی مهمان بودیم. تقریبا نا وقت شب صدای غرش تانکها شنیده شد و از خانه ای ایشان که به بیرون نگریستیم دیدیم تانکها از قوای قرغه به حرکــــت آمده است. دوستم - زمری مقدور- گفت بر خیز مفکر جان که فکر میکنم پرچمـی ها کودتا کرده اند. من رفیق رحیم دوستم را گفتم بر خیز که برویم. همان بود کــه رفیق رحیم و من منزل را ترک گفته و به بیرون سرک واقع در سیلوی مرکزی آمدیم یک تاکسی را من دست دادم که رحیم جان را به کارتهء سید نور محمد شاه مینه  به منزلش برساند و مرا بطرف خیر خانه.

دریور گفت بیادر جان شما در خواب خرگوش هستید، من رفته نمیتوانم زیرا در شهر بد حال است و می گویند پرچمی ها کودتا کرده اند. من گفتم ترا پول زیاد میدهم و برایت قول میدهم که ترا چیزی نمیشود. برایم گفت او بیادر مثلی که تو هم پرچمــــی هستی. گفتم اگر میروی ما را ببر. قبول کرد و من با دادن پنجصد افغانی بطرف شهر حرکت کردیم. در نزدیکی سینما پامیر رفقا تاکسی را ایستاده کردند و چون مرا دیدند برای شان گفتم که رحیم جان دوستم را بمنزلش برسانید و آنها قبول کردند و رحیم جان را به منزلش بردند و مرا سوار یک جیپ کرده بطرف خیر خانه روان شدیم و در نزدیکی ناحیه یازدهم که رسیدم دیدم رفقای من سید اکبر آغا و رفیق حاکم انوشه با دیگران ایستاده بودند و مرا که دیدند گفتند مفکر جان خودت بمنزل برو که خستــــه معلوم میشوی و بعداً فردا می بینیم .

این بود جریان ششم جدی سال ۱۳۵۸ و باید گفت که زنده ماندن من مرهون آن رویـداد عظیم تحول ۶ جدی و یک رفیق عزیز و گرامی خلقی که در بالا تــــــذکر دادم و اســم گرامی اش فراموش شده است و همچنان آن دختری که در همسایگی ما سکونت داشتند می باشد.

فرخنده و گرامی باد سی و نهمین سالروز ۶ جدی ۱۳۵۸!

درود به روان پاک جان باختگان راه آزادی، ترقی، دموکراسی و عدالت اجتماعی!

امین الله مفکر امینی،

۲۷ دسامبر ۲۰۱۸

 

 

 

  

 

 

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

 

 

www.esalat.org