یکشنبه، ۲  جون ۲۰۱۳

 
امین الله مفکر امینی

طنز:

ملا صاحب، در گوش این طفلک آذان بتین!

 

بعد از مدتها، جوانی که خوش باور تخلص میکرد، صاحب فرزندی شده بود، او مطابق رسم و فرهنگ اسلامی، خواست مُلایی، در گوش فرزند نوزادش آذان دهد. لذا، طفلش را در بغل گرفته، همرای همسرش روانهء یک مسجد در نزدیکی منزل مسکونی شــان شد، که متاسفانه دروازهء مسجد بسته بود.

جوان فکر کرد که کجا برود، به یادش آمد که باید خانهء یکی از وابستگانش که آنهم در نزدیکی و همجواری خانه ای مسکونی شان بود، برود. همین طور نموده و راهی آن منزل شد، زمانی که میخواست به دروازهء حـویلی داخل شود، دید آنجا، بسیار گیر و دار است. یعنی جمعیتی را در آنجا متشکل از ریشداران و موسفیدان دید. داخل خانهء آن خویشاوند شده و بعد از عرض سلام به همه، نفر اولی که در نزدیک وی دیده شد، پرسان کرد، بچیم، خیریت خو است؟.

خوش باور جواب داد: اگر بشما تکلیف نشود میخواهم در گوش این طفلک آذان بتین.

آن مرد با ریش و عمامه و دستار گفت: چرا نه! پسر را بده. بعداً آن مرد ریشدار، رو به دیگران که هر کدام با هم مشغول گفت و شنید بودند کرده و گفت:

ببخشید، من میخواهم بگوش این طفل آذان بدهم، شما به کارتان ادامه بدهید. من بـــه بسیار آهستگی که حتی خودم هم نشنوم بگوش این طفل آذان میدهم تا مزاحمت بشـما نکرده باشم، همه به بسیار احترام، حرف اورا شنیدند و این شخص، طـفل را گرفـت و به بسیار آرامی یکبار به یک گوش طفل و دیگر بار به گوش دیگرش آذان داد.

بعد از ختم آذان، خوش باور که مطابق رسم، کمی شیرینی و نقل با خود آورده بود کمی به حاضرین مجلس داد و متباقی را به شخص آذان دهنده با یک پاکت اضافی داد. آن شخصی ریشدار- ملا صاحب- که بگوش طفل آن پسر جوان (خوشباور) آذان داده بود، گفت:

پسر جان! ضرورت این نقل نبود، خوب پروا ندارد اینرا میگیرم. ولی در بین ایــن پاکت چیست؟

خوش باور گفت: به رسم معمول، یک چار قران.

ملا گفت: نه، نمیگیرم. چون خوش باور اصرار کرد، آنرا گرفت.

تصادف، بعد از تقریباً یکسال، با همان شخص در یک چارراهی مقابل شد. ولی اینبار دید که همان شخصی که اورا ملا گفته و طفلش راغرض آذان به او داده بود، یک انسان بدون ریش و با جامه و لباس فیشنی و تقریبا رسمی است. یکبار تعجب کرد و بدقت باز هم بطرف آن مردی که قبلا با عمامه و دستار و ریش، مـلا گفته بگوش پسرش آذان داده بود نگریست.

آن مرد (ملا) دانست که قضیه از چه قرار است و پسر جوان میخواهد از او سوالی بکند. لذا آن مرد رو به پسر کرد و گفت: من میدانم که در دلت چیست و میخواهــی از من سوالی بکنی.

خوش باور با احترام گفت: بلی ملا صاحب و یا بگویم کاکا جان! سال پار شما دیگر قسم با ریش و چپن و تسبیح بودید و حالا نه ریش دارید و نـه چپن و نــه تسبیح. چرا، از ملایی مثلی که بد شما آمد؟

شخص به اصطلاح ملا قبلی و روشنفکر امروز، گفت:

پیش از اینکه جوابت را بگویم برایم میتوانی بگویی که بعد از آذانم، طفلت چطور است؟

پسر جوان گفت: بخدا طفلم اینطور هوشیار است و بیدار است  که نپرسید. و هر وقتی که بطرف من سیل میکند بق بق خنده میکند که حتی مرا میترساند.

آن شخص گفت: این جای خوشی است. ولی بیا برایت بگویم که چرا با آن شکل در آن جمع بودم و چرا در گـــوش طفلت من آذان دادم، و ادامه داد که من اصلا ملا نبودم، در آنجا وظیفتاً بنام مـلا گفته اشتـــراک داشتم، زیرا اینها به نام جر و بحث اسلامی آمده بودند تا پلان یک عمل تخریبی را در یک مکتب نسوان انجام دهند و از همین خاطر آنجا با آن طرز لباس و با آن قیافه بودم.

خوش باور گفت: الهی شکر که در گوش طفلم شما آذان دادید. من هیچ باورم نمیشد که اگر شما را این طور که امروز دیدم، آنروز میدیدم، یقین نمیکردم که شما آذان یاد داشته باشید.

آن مرد مودب و مفشن و مقبول به این جوان گفت:

پسرم! مسلمان بودن به ریش و چپن و لنگوتهء دراز و عمامه و تسبیح نیست. و آن عبادتی است از قلب و بخیر مردم و هدایت مردم براه راست و سر تسلیـم به خداوند.

خوش باور گفت: ببخشید مرا خیلی خیلی! خو گناه من نیست، در وطن ما همین معمول است که هر قدر جنایت کرده باشی و جانی باشی و هر کار خرابی دیگری که کــنی، مقصد دارای ریش باشی و خصوصاً که ریش سفید باشی و تسبیح بگردانــــــی از اعتبار بین مردم برخوردار استی.

آن مرد مؤدب و ملای قبلی گفت: نه پسرم، همه کسانی که ریـش دارند و چـپن دارند و یا تسبیح دارند، تخریب کار نیستند و اینرا هم گفته نمیتوانیم که هــمه خوب اند. خوبی و خرابی به ریش داشتن و نداشتن ریش ارتباط ندارد. خوبی و خرابــی را باید از عمل نیک و بد جست.

پسر جوان (خوش باور) که سر به علامه ای تایید تکان میداد از آن شخص تشکر کرد.

آن مرد (ملای قبلی) اضافه کرده گفت: پسر جان، خودت هم میتوانی آذان را یــاد بگیری، مشکل نیست. برای آذان دادن مهم نیست حتمن ملای مسجد باشــی و یا ریش دراز داشته باشی و یا چپن دراز و یا سن و سال بزرگ.

خوش باور که از گفتار این مرد مودب خوشش آمده بود، با فشار دادن دسـتهای آن مرد که بیانگر اصل احترام و خوشی بود از وی خدا حافظی نمود. ولــی در زیر لب غُـــم غُم کرده گفت: لعنت به آن عده ریش سفیدان و ملا هایی که منافق و تخریــب گـر اند و تحت جامه، عمامه و ریش و نام مسلمان بودن به قتل مومنین و بیگناهان دست بــه کار میشوند. خدا ما را از شـــر چنیــن انسانهای مسلمان نما نجات بدهد

۱۹/۵/۲۰۱۳

 

 

 

    

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org