مولانا عبدالکبیر
فرخاری
نبض گیتی
((زندگی محروم تکرار است و بس چون شرر این جلوه یکبار است وبس))
نبض گیتی می تپد شام و سحر هر که را زان ارج و مقدار است وبس
تا بیا ساید دران صاحب روان طفل خلقت را چو گهوار است و بس
در خم و پیچ جهان پر فسون درس روز آیین پیکار است و بس
عشق می ورزد به میهن فکرتم د ر شراین خون فرخار است و بس
صوفی گر نوشد ز مینای میم تا ابد از خواب بیدار است و بس
روز روشن از چه میترسی ز مهر کار دزدان در شب تار است و بس
خوردوخواب وجنگ ودعوی وستیز درک ما از چرخ دوار است و بس
قلب مسکین و یتیم و بیوه زن در دهان گژدم و مار است و بس
زد به پایم تیشه ارباب ستم در گلویم پنجه ی خار است و بس
دزد حاکم ننگ روز و روزگار فقر کشور سوء رفتار است و بس
قهقرا رفتن ز سیر کاروان بینش اصحاب دستار است و بس
در جدال حق و باطل ای دریغ حق زبون تار زنار است و بس
حق پرستان را گنه منصور وار سر به پا ی حلقه ی دار است و بس
حاصل فکر تو طالب در وطن فقر و رنج و چشم خونبار است و بس
تا (عزیزی) سرکشد بیرون زخواب خشک و تر تسلیم بازار است و بس
می رسی (فرخاری) در کاخ فلک
اسپ فکرت خینگ رهوار است و بس
نوت: بیت نخست شعر که بنای قصیده روی آن قرار دارد، از ابوالمعانی (بیدل) است که جنجال برانگیز نگردد.
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat