17 - 09 - 2007
نقش ادبيات در جامعه انسانی
}پژوهش -زيميرو اسکاری{
)بخش هفدهم)
اقتصاد
قبل از قرن هفدهم، علم و فلسفه با یگدیگر در قلمرو معارف بشری مورد تحقیق واقع می شدند و مرز مشخصی میان آن دو وجود نداشت ، تا آنکه در دوران رنسانس ، فرهنگ اومانیسم زمینه های شناخت مسائل اجتماعی را از طریق عقل و تجربه به وجود آورد ؛ این روند در خلال قرن هفدهم آنچنان شتاب یافت که باعث شد در ابتدای قرن هجدهم زمزمه ی استقلال و جدایی علوم اجتماعی از فلسفه آغاز شود ؛ و پدیدۀاستقلال و انفکاک علوم اجتماعی از فلسفه نیز به طور طبیعی این اندیشه را نمودار ساخت که پدیدۀ اجتماعی ویژگی های منظمی دارند و قانون حاکم بر رفتار اجتماعی همانند قانونمندی حاکم بر جهان ماده و طبیعت است . در مورد اقتصاد هم ، اندیشمندان اقتصادی معتقد بودند که فعالیت های انسان در تولید ، توزیع و مصرف تابع قوانین طبیعی است که باید آنها را شناخت تا آنکه بتوان روابط علمی بین پدیده های اقتصادی را تبین کرد . از آنجا که این قوانین طبیعی است پس ، مناسب ترین قوانینی هستند که می توانند تعادل به وجود آورند ، به شرط اینکه در وضعیت طبیعی و آزادبکار روند و دولت یا اخلاق یا دین ، در عملکرد آنها دخالتی نکنند .
بنابراین پدیده های عینی اقتصادی و رفتار های انسان عاقل اقتصادی در صحنه اقتصاد ، همانند دیگر رخداد های فیزیکی ، تابع رابطه علمی مشخص است و با روش تجربه قابل ملاحظه و بررسی است . واقعیت این است که پیدایش رفتار های اقتصادی ، تصادفی و اتفاقی نیست ، بلکه نظام علّی و معلولی بر آنها حاکم است ؛ به گونه ای که می توان در سایه رابطه علیت ، این رفتار ها را تفسیر کرد ؛ ولی نباید از نظر دور داشت که یکی از اجزاء علت تامه و این رفتار ها و رخدادهای عینی اراده و اختیار انسان است . رابطه اقتصادی در جامعه الزاما"در چهارچوب یک نظام اقتصادی ، مشکل می گیرد و نظام اقتصادی هم بدون «جهت» و «هدف» پذیرفته نیست و «باید» های که «جهت» و «هدف» نظام اقتصادی را تبیین می کنند ؛ «باید» های مبانی نامیده می شود .
انسان با توجه به تمایلی که به ارضای نیاز های خود دارد ، سعی می کند که با صرف حداقل تلاش یا هزینه ، حداکثر نتیجه را به دست آورد ، این راه و روش ، اصل اقتصاد نامیده شده ، فرد تحت تأثیر هر مشرب خاص که باشد ، لازم است بر مبنای این اصل رفتار کند . بنابرین ، «اقتصاد» علمی است که رفتار و رابطه انسان را با اشیای مادی مورد نیاز او که به رایگان در طبیعت نمی یابد ، مطالعه می کند . مطالعه اقتصاد باید درک ، بیان و تا حدی پیش بینی رفتار اقتصادی انسان را امکان پذیر سازد . این مطالعه باید به بهبود رفاه مادی فردی و اجتماعی بشر کمک کند ؛ بنابرین می توان ادعا کرد که اقتصاد ، قبل از هر چیز ، به تجزیه و تحلیل و تو ضیح شرایط و روابطی که در قلمرو رفاه مادی قرار دارد ، می پردازد . و اقتصاد بر خلاف علوم طبیعی ، علم محض نیست ؛ بلکه مجموعه اصول و قواعدی است که تحت تأثیر اراده بشر قرار می گیرد .
موضوع اقتصاد عبارت است : از ثروت (کالاها ، خدمات و منابع) از حیث چگونگی تولید ، توزیع و مصرف آن . مقصود از «ثروت» جنبه مالیت و ارزش کالاها و خدمات است ، نه جنبه عینیت اموال ؛ بنابرین ثروت از نظر ارزشمند بودن و مالیت موضوع اقتصاد است . ثروت ،از حیث چگونگی رشد ، توزیع و به مصرف رساندن آن موضوع اقتصاد است ، نه از حیث آن به این شخص یا آن شخص
تعریف اقتصاد
یکی از معانی اقتصاد در لغت ، میانه روی و پرهیز از افراط و تفریط در
هر کاری است . در آیه « و اقصد فی مشیک » نیز به همین معنی آمده است .
از
آن نظر که اعتدال در هزینه زندگی یکی از مصادیق میانه روی بوده ، کلمه
«اقتصاد» دربارۀ آن بسیار استعمال می شده است تا آنجا که در به کار
گیری عرفی از « اقتصاد » غالبا" همین معنی مقصود بوده است . اقتصاد از
معانی عرفی خود (میانه روی در معاش و تناسب دخلو خرج ) ، تعمیم داده
شده و معادل
economy
قرار گرفته است .
به
هر حال برای «اقتصاد» که اقتصاددانان از آن بحث می کنند تعاریف مختلفی
ارائه شده است .
ارسطو :
علم اقتصاد یعنی مدیریت خانه .
آدام
اسمیت :
اقتصاد ، علم بررسی ماهیت و علل ثروت ملل است .
استوارت میل :
اقتصاد ، عبارت است از بررسی ماهیت ثروت از طریق قوانین تولید و توزیع
ریکاردو :
اقتصاد علم است .
آلفرد مارشال :
اقتصاد ،عبارت است از مطالعه بشر در زندگی شغلی و حرفه ای . در تعریف
دیگر : علم اقتصاد بررسی کردار های انسان در جریان عادی زندگی اقتصاد
یعنی کسب درامد و تمتع از آن برای تربیت دادن زندگی است .
اقتصاد
دارای روش های تحقیق ، تحلیل و بیان موضوعاتی است که در بعضی از آنها
با سایر علوم مشترک است . در اقتصاد دو روش شناخته شده «روش قیاسی» و
«روش استقرای» برای شکل دادن به نظریه های اقتصادی مورد استفاده قرار
می گیرد . مبنای اصل روش قیاسی ، قیاسی منطقی و مبنای اصلی روش استقرای
، استقرای منطقی می باشد .
حجتی
است که در آن ، ذهن از قضایای کلی ، نتیجه ای جزئی را استنتاج می کند ؛
به تعبیر دیگر ، قولی است ، فراهم آمده از چند قضیه ، به نحوی که از آن
قول ، به طور ذاتی قول دیگری لازم آید . قیاس منطقی عمل ذهن برای
استنتاج از کلی است .
حجتی است که در آن ذهن از قضایای جزئی به نتیجه ای کلی می رسد و از محسوس به معقول یا از پدیده به قانون میرسد . در این استدلال ، در واقع بخشی از قضایای جزئی دیده شده و سپس حکم آن به همه موارد تعمیم داده شده ، قانون کلی استخراج می شود . روش قیاسی ، عبارت است از روش استدلال عقلی و انتقال از معلول به علت یا بر عکس ، با استفاده از لازم و ملزوم ها و روابط منطقی میان قضایا ، برای اثبات یک نظریه کلی .
روش استقرای
عبارت است از روش استدلال از بررسی جزئیات و داده های آماری و عینی به هدف دستیابی به نتایج و قواعد و احکام عام و کلی ؛ به عبارت دیگر ، حرکت از جزئی به کلی برای تکوین یک نظریه را روش استقرایی گویند . در این روش استدلال لبتدا از طریق تحقیقات تجربی پدیده های اقتصادی مورد مشاهده قرار می گیرند و سپس با تعمیم نتایج روابط خاص مشاهده شده در پدیده ها ، قواعد و قضایایی کلی و عام ، به صورت یک نظریه یا قانون اقتصادی ارائه می شود . نتایج و قواعد به دست آمده از فرضها در مورد یک پدیدۀ اقتصادی را با استفاده از روابط و دلایل منطقی ، یک فرضیه اقتصادی گویند . با آزمون تجربی یک فرضیه اقتصادی و با تأیید نسبی روابط و قواعد ارائه شده در آن ، به وسیله تحقیقات تجربی در مورد پدیده های خاص اقتصادی ، یک نظریه ساخته می شود . تکرار تأیید نسبی تجربی یک فرضیه ، آن را به صورت یک قانون در می آورد . این نظریه یا قانون خود می تواند به عنوان فرض های یک نظریه دیگر اقتصادی به صورت قواعد کلی در روش قیاسی به کار رود .
توسعه اقتصادی
از سالیان بسیار دوربا افزایش سطح دانش و فهم بشر, کیفیت و وضعیت زندگی
او همواره در حال بهبود و ارتقا بوده است. بعد از انقلاب
فرهنگی-اجتماعی اروپا (رنسانس) و متعاقب آن انقلاب صنعتی, موج
پیشرفتهای شتابان کشورهای غربی آغاز گردید. تنها کشور آسیایی که تا
حدی با جریان رشد قرنهای نوزده و اوایل قرن بیستم میلادی غرب همراه
گردید کشور جاپان بود. بعد از رنسانس که انقلابی فکری در اروپا رخ داد,
پتانسیلهای فراوان این ملل, شکوفا و متجلی گردید اما متاسفانه در همین
دوران, کشورهای شرقی روند روبهرشدی را تجربه نکرده و بعضاً سیری نزولی
طی نمودند. البته بعضاً حرکتهای مقطعی و موردی در این کشورها صورت
گرفت اما از آنجاییکه با کلیت جامعه و فرهنگ عمومی تناسب کافی را نداشت
و مورد حمایت واقع نگردید, به سرعت مزمحل گردید. محمدتقیخان امیرکبیر
در ایران, نمونهای از این دست است.
مباحث توسعه اقتصادی از قرن هفدهم و هجدهم میلادی در کشورهای اروپایی
مطرح گردید. فشار صنعتیشدن و رشد فناوری در این کشورها توام با تصاحب
بازار کشورهای ضعیف مستعمراتی باعث شد تا در زمانی کوتاه, شکاف بین دو
قطب پیشرفته و عقبمانده عمیق شده و دو طیف از کشورها در جهان شکل
گیرد: کشورهای پیشرفته (یا توسعه یافته) و کشورهای عقبمانده (یا
توسعهنیافته).
توسعه اقتصادی چیست
باید ببن دو مفهوم ”رشد اقتصادی“ و ”توسعه اقتصادی“ تمایز قایل شد. رشد اقتصادی, مفهومی کمی است در حالیکه توسعه اقتصادی, مفهومی کیفی است. ”رشد اقتصادی“ به تعبیر ساده عبارتست از افزایش تولید (کشور) در یک سال خاص در مقایسه با مقدار آن در سال پایه. در سطح کلان, افزایش تولید ناخالص ملی (GNP) یا تولید ناخالص داخلی (GDP) در سال موردنیاز به نسبت مقدار آن در یک سال پایه, رشد اقتصادی محسوب میشود که باید برای دستیابی به عدد رشد واقعی, تغییر قیمتها (بخاطر تورم) و استهلاک تجهیزات و کالاهای سرمایهای را نیز از آن کسر نمود منابع مختلف رشد اقتصادی عبارتند از افزایش بکارگیری نهادهها (افزایش سرمایه یا نیروی کار), افزایش کارآیی اقتصاد (افزایش بهرهوری عوامل تولید), و بکارگیری ظرفیتهای احتمالی خالی در اقتصاد. ”توسعه اقتصادی“ عبارتست از رشد همراه با افزایش ظرفیتهای تولیدی اعم از ظرفیتهای فیزیکی, انسانی و اجتماعی.
در توسعه اقتصادی, رشد کمی تولید حاصل خواهد شد اما در کنار آن,
نهادهای اجتماعی نیز متحول خواهند شد, نگرشها تغییر خواهد کرد, توان
بهرهبرداری از منابع موجود به صورت مستمر و پویا افزایش یافته, و هر
روز نوآوری جدیدی انجام خواهد شد. بعلاوه میتوان گفت ترکیب تولید و
سهم نسبی نهادهها نیز در فرآیند تولید تغییر میکند. توسعه امری
فراگیر در جامعه است و نمیتواند تنها در یک بخش از آن اتفاق بیفتد.
توسعه, حد و مرز و سقف مشخصی ندارد بلکه بدلیل وابستگی آن به انسان,
پدیدهای کیفی است (برخلاف رشد اقتصادی که کاملاً کمی است) که هیچ
محدودیتی ندارد
توسعه اقتصادی دو هدف اصلی دارد:
افزایش ثروت و رفاه مردم جامعه (و ریشهکنی فقر)
ایجاد اشتغال, که هر دوی این اهداف در راستای عدالت اجتماعی است. نگاه به توسعه اقتصادی در کشورهای پیشرفته و کشورهای توسعهنیافته متفاوت است. در کشورهای توسعهیافته, هدف اصلی افزایش رفاه و امکانات مردم است در حالیکه در کشورهای عقبمانده , بیشتر ریشهکنی فقر و افزایش عدالت اجتماعی مدنظر است.
شاخصهای توسعه اقتصادی
از جمله شاخصهای توسعه اقتصادی یا سطح توسعهیافتگی میتوان این موارد را برشمرد .
الف. شاخص درآمد سرانه : از تقسیم درآمد ملی یک کشور (تولید ناخالص داخلی) به جمعیت آن, درآمد سرانه بدست میآید. این شاخص ساده و قابلارزیابی در کشورهای مختلف, معمولاً با سطح درآمد سرانه کشورهای پیشرفته مقایسه میشود. زمانی درآمد سرانه 5000 دالر در سال نشانگر توسعهیافتگی بوده است و زمانی دیگر حداقل درآمد سرانه 10000 دالر.
ب. شاخص برابری قدرت خرید (PPP) : از آنجاکه شاخص درآمد سرانه از قیمتهای محلی کشورها محاسبه میگردد و معمولاً سطح قیمت محصولات و خدمات در کشورهای مختلف جهان یکسان نیست, از شاخص برابری قدرت خرید استفاده میگردد. در این روش, مقدار تولید کالاهای مختلف در هر کشور, در قیمتهای جهانی آن کالاها ضرب شده و پس از انجام تعدیلات لازم, تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه آنان محاسبه میگردد.
ج. شاخص درآمد پایدار (GNA, SSI) : کوشش برای غلبه بر نارساییهای شاخص درآمد سرانه و توجه به ”توسعه پایدار“ به جای ”توسعه اقتصادی“, منجر به محاسبه شاخص درآمد پایدار گردید. در این روش, هزینههای زیستمحیطی که در جریان تولید و رشد اقتصادی ایجاد میگردد نیز در حسابهای ملی منظور گردیده (چه به عنوان خسارت و چه به عنوان بهبود منابع و محیط زیست) و سپس میزان رشد و توسعه بدست میآید.
د. شاخصهای ترکیبی توسعه : از اوایل دهه 1980, برخی از اقتصاددانان به جای تکیه بر یک شاخص انفرادی برای اندازهگیری و مقایسه توسعه اقتصادی بین کشورها, استفاده از شاخصهای ترکیبی را پیشنهاد نمودند. به عنوان مثال میتوان به شاخص ترکیبی موزنی که مکگراناهان (1973) برمبنای 18 شاخص اصلی (73 زیرشاخص) محاسبه مینمود, اشاره کرد (بعد, شاخص توسعه انسانی معرفی گردید).
و. شاخص توسعه انسانی (HDI) : این شاخص در سال 1991 توسط سازمان ملل متحد معرفی گردید که براساس این شاخصها محاسبه میگردد: درآمد سرانه واقعی (براساس روش شاخص برابری خرید), امید به زندگی (دربدو تولد), و دسترسی به آموزش (که تابعی از نرخ باسوادی بزرگسالان و میانگین سالهای به مدرسهرفتن افراد است).
از قرن هجدهم و با رشد سریع صنایع در غرب, اولین اندیشههای اقتصادی ظهور نمود. این اندیشهها, در پی تئوریزهکردن رشد درحالظهور, علل و عوامل, راهکارهای هدایت و راهبری, و بررسی پیامدهای ممکن بود. از جمله مکاتب پایه در توسعه اقتصادی میتوان به این موارد اشاره کرد .
نظریه آدام اسمیت
اسمیت یکی از مشهورترین اقتصاددانان خوشبین کلاسیک است که از او به عنوان ”پدر علم اقتصاد“ نام برده میشود. اسمیت و دیگر اقتصاددانان کلاسیک (همچون ریکاردو و مالتوس), ”زمین“, ”کار“ و ”سرمایه“ را عوامل تولید میدانستند. مفاهیم دست نامرئیِ ”تقسیم کار“, ”انباشت سرمایه“ و ”گسترش بازار“, اسکلت نظریه وی را در توسعه اقتصادی تشکیل میدهند. تعبیر ”دستهای نامرئی“ آدام اسمیت را میتوان, به طور ساده, نیروهایی دانست که عرضه و تقاضا را در بازار شکل میدهند, یعنی خواستها و مطلوبهای مصرفکنندگان کالاها و خدمات (از یک طرف) و تعقیب منافع خصوصی توسط تولیدکنندگان آنان (از طرف دیگر), که در مجموع سطوح تولید و قیمتها را به سمت تعادل سوق میدهند. او معتقد بود ”سیستم مبتنی بر بازارِ سرمایهداریِ رقابتی“ منافع همه طرفها را تامین میکند.
اسمیت سرمایهداری را یک نظام بهرهور با توانی بالقوه برای افزایش رفاه انسان میدید. بخصوص او روی اهمیت تقسیم کار (تخصصی شدن مشاغل) و قانون انباشت سرمایه به عنوان عوامل اولیه کمککننده به پیشرفت اقتصادی سرمایهداری (و یا به تعبیر او ”ثروت ملل“) تاکید میکرد. او اعتقاد داشت ”تقسیم کار“ باعث افزایش مهارتها و بهرهوری افراد میشود و باعث میشود تا افراد (در مجموع) بیشتر بتوانند تولید کنند و سپس آنان را مبادله کنند. باید بازارها توسعه یابند تا افراد بتوانند مازاد تولید خود را بفروشند (که این نیازمند توسعه زیرساختهای حملونقل است).
نظریه مالتوس
شهرت مالتوس بیشتر به نظریه جمعیتی وی مربوط میشود حال آنکه وی در مورد مسایل اقتصادی مانند اشباع بازار و بحرانهای اقتصادی نیز دارای نظریات دقیقی است. در اینجا به صورت گذرا هر دو را بیان میکنیم:
الف. نظریه جمعیتی مالتوس : او معتقد بود با افزایش دستمزدها (فراتر از سطح حداقلی معیشت), جمعیت افزایش مییابد, چون همراهی افزایش دستمزدها با افزایش میزان تولید, باعث فراوانی بیشتر مواد غذایی و کالاهای ضروری شده و بچههای بیشتری قادر به ادامه حیات خواهند بود. به اعتقاد او, وقتی دستمزدها افزایش مییابد و با فرض سیریناپذیری امیال جنسی فقرا, میتوان انتظار داشت که در صورت عدموجود موانع, جمعیت طی هر نسل (هر 25 سال یکبار) دو برابر گردد. به همین علت, علیرغم افزایش درآمدهای فقرا, همچنان طبقات فقیرتر جامعه, فقیر باقی میمانند. در مقابل رشد محصولات کشاورزی فقط به صورت تصاعد حسابی و با نرخ 1 و 2 و 3 و 4 و ... افزایش می یابد. بدین خاطر, ناکافیبودن تولید مواد غذایی باعث محدودشدن رشد جمعیت شده و بعضاً درآمد سرانه نیز به سطحی کمتر از معیشت تنزل مییابد. تعادل وقتی بوجود میآید که نرخ رشد جمعیت, با افزایش میزان تولید همگام گردد.
ب. نظریه اشباع بازار مالتوس : او بیان میدارد که کارگران بایستی بیش از ارزش کالاهایی که تمایل به خرید آنها دارند ارزش ایجاد نمایند تا توسط کارفرمایان استخدام شوند. این امر باعث میشود که کارگران قادر به خرید کالاهای تولیدی خود نباشند, لذا لازم است چنین کالاهایی توسط دیگر اقشار جامعه خریداری شود. به نظر وی, اگرچه سرمایهداران قدرت مصرف منافع خود را دارند اما بیشتر مایل به گردآوری ثروت هستند. مالکان زمین هم که مایل به خرید چنین کالاهای مازادی هستند نمیتوانند تمام مازاد تولید را جذب نمایند. به همین خاطر ”جنگ“ (برای تصاحب بازارهای جدید و افزایش تولید) راهگشای معضل اشباع بازار برای کشورهایی همچون آمریکا و انگلستان بوده است. او پیشنهاد میکند در مواقعی که کشور دچار بحران است باید به افزایش هزینهها در کارهایی که بازده و سودشان مستقیماً برای فروش وارد بازار نمیشود (همچون راهسازی و کارهای عمومی) پرداخت.
نظریه ریکاردو
ریکاردو با پذیرش نظریه جمعیتی مالتوس, به توسعه مکتب کلاسیک بنیانگذاریشده توسط اسمیت پرداخت. درحالیکه اسمیت روی مساله ”تولید“ تاکید میورزید, ریکاردو بر مبحث ”توزیع درآمد“ متمرکز گردید و بعداً نئوکلاسیکها (شاگردان وی) بر ”کارآیی“ متمرکز شدند. دو نظریه معروف او, ”قانون بازده نزولی“ و ”مزیت نسبی“ است:
الف. قانون بازده نهایی نزولی : به اعتقاد ریکاردو, همزمان با رشد اقتصادی و جمعیتی, بهدلیل افزایش نیاز به مواد غذایی و محصولات کشاورزی, کشاورزان مجبور خواهند شد زمینهای دارای بهرهوری پایینتر را نیز زیر کشت ببرند (بعد از زمینهای درجه یک که درآغاز زیر کشت میروند, زمینهای درجه دو و درجه سه مورد استفاده قرار میگیرند). از آنجاییکه بهرهوری زمینهای درجه 2, 3 و 4 کمتر از زمینهای درجه 1 است, هزینه تولید در آنان افزایش مییابد. درنتیجه قیمت مواد غذایی افزایش یافته و بالتبع سود بادآوردهای (رانت) نصیب صاحبان زمینهای درجه 1 میگردد. مقدار این رانتِ دریافتی توسط صاحبان زمین, همگام با رشد جمعیت افزایش یافته و باعث کاهش درآمد کل جامعه (دردسترس کارگران و مهمتر از آن سود سرمایهگذاران) میشود. نهایتاً اقتصاد به یک وضعیت ایستا یا تعادلی میرسد که در آن, کارگران صرفاً دستمزدهایی در سطح حداقل معیشت دریافت میکنند. به اعتقاد او, رشد اقتصادی در یک جامعه سرمایهداری در سایه وجود مواد غذایی ارزانقیمت (که به معنی پایینتربودن دستمزدهای کارگران صنعتی و بالاتررفتن سودهای سرمایهداران است) و درنتیجه افزایش امکان انباشت سرمایه در صنعت, تولید بیشتر و درنهایت افزایش درآمدهای اقتصادی کل, تحقق مییابد.
ب. نظریه مزیت نسبی : براساس این نظریه, مبادله آزاد مابین کشورها, باعث افزایش مقدار تولیدات (محصول) جهانی میشود. اگر هر کشوری به تولید کالاهایی روی آورد که توانایی تولید آنها را با هزینه نسبی کمتری (در مقایسه با دیگر شرکا و رقبای تجاری خود) دارد, در این صورت, کشور مفروض قادر خواهد بود, مقداری از کالاهایی را که با هزینه کمتری تولید میکند با کالاهای دیگری که ملتهای دیگر قادر به تولید ارزانتر آنها هستند, مبادله نماید. در پایان یک دوره زمانی, ملتها درخواهند یافت که امکانات مصرف آنها, در اثر تجارت و تخصصیشدن, نسبت به زمانی که همه کالاهای موردنیاز خود را در داخل کشورهایشان تولید میکردهاند, افزایش یافته است. به همین خاطر, اقتصاددانان, تجارت آزاد جهانی را مطلوب میدانند چون باعث افزایش تولید ناخالص ملی کشورها و بالتبع افزایش رفاه ملتها خواهد شد. او به کمک مفهوم ”هزینه فرصت“ نشان داد که نباید کشورها (بنابر اعتقاد اقتصاددانان گذشته) صرفاً بر تولید کالاهایی که در آنها دارای مزیت مطلق (در مقابل دیگر کشورها) هستند, متمرکز شوند بلکه در داخل کشور نیز باید با درنظرگرفتن هزینه جایگزینی یک کالا با کالای دیگر, برمبنای مزیت نسبی (مقایسهای) عمل کرد.
از مجموع دیدگاههای اقتصاددانان کلاسیکی که گفتیم, مدل رشد اقتصادی کلاسیک سربرآورد. از دیدگاه آنان, توسعه اقتصادهای سرمایهداری, مسابقهای بود بین پیشرفت فناوری و رشد جمعیت, که در آن برای مدتی, پیشرفت فناوری در راس قرار داشت اما روزی این سرآمدی پایان خواهد یافت (و یا دچار رکود میشود) و اقتصاد سیر نزولی در پیش خواهد گرفت. پیشرفت فناوری, به نوبه خود, وابسته به انباشت سرمایه است که بسترساز ماشینیشدن و تقسیم کار است. نرخ انباشت سرمایه نیز به سطح و روند تغییر سودها وابسته است. به طور خلاصه باید گفت, پیشرفت واقعی (به مفهوم برخورداری از یک سطح زندگی بالاتر که بهگونهای پایدار و مستمر در طی زمان رشد نماید) در این مدل وجود ندارد. بلکه مدلهای رشد ارایهشده توسط این اقتصاددانان (کلاسیک), نویدبخش توقف پیشرفت اقتصادی این کشورها در بلندمدت است, زمانی که دیگر درآمد سرانه, امکان رشد بیشتر را از دست خواهد داد.
نظریه کارل مارکس
مارکس برخلاف اسمیت, مالتوس و ریکاردو, سرمایهداری را غیرقابلتغییر نمیدانست. او به سرمایهداری به عنوان یکی از شیوههای تولیدی که با کمون اولیه شروع شد, سپس وارد مرحله بردهداری شد و پس از آن شیوه تولید فئودالیسم در جوامع حاکم گردید, مینگریست. او معتقد بود سرمایهداری مرحله چهارم از شیوههای تولیدی رایج در جهان است که نهایتاً فرومیپاشد. این فروپاشی بخاطر رکود نخواهد بود بلکه بهدلایل اجتماعی خواهد بود و نهایتاً جهان به یک مرحله نهایی به نام کمونیسم خواهد رسید. عقیده او نقطه مقابل استوارت میل محسوب میشود چون او سرمایهداری را مرحله نهایی توسعه انسانی میدانست. مارکس قدرت تولیدی سیستم سرمایهداری را مورد ستایش قرار میدهد اما هزینه انسانی تولید چنین ثروتی را (بخصوص توزیع شدیداً یکجانبه آن را ) مورد انتقاد قرار میداد. او بر این باور بود که ارزش افزوده تولید, فقط ناشی از کار طبقه کارگر (پرولتاریا) است درحالیکه سرمایهداران سهم غیرمتناسبی از درآمد را صرفاً بهخاطر تملک ابزار تولید به خود اختصاص میدهند. مارکس هوشمندانه دریافت که توزیع درآمد در جوامع سرمایهداری بسیار غیرمنصفانه و غیرعادلانه است.
مدل رشد اقتصادی سرمایهداری مارکس
از نظر مارکس هر یک از شیوههای تولید (کمون اولیه, بردهداری و فئودالیسم, سرمایهداری, سوسیالیسم و کمونیسم) دارای دو مشخصه عمده ”نیروهای تولید“ و ”روابط تولید“ هستند. نیروهای تولید مربوط به ساختار فنی تولید (همچون سطح و نرخ تغییر فناوری, ابزارها و وسایل تولید, و منابع طبیعی) است درحالیکه روابط تولید به شیوههای خاص روابط انسانها در جریان تولید مربوط میشود. به عبارت دیگر, روابط تولیدی به روابط اجتماعی میان افراد بهویژه رابطه فرد با ابزار تولید گفته میشود.
در نظام سرمایهداری, رابطه طبقاتی اولیه به صورت ارتباط بین سرمایهدار و طبقه کارگر غیرمالکی که مجبور است بهمنظور زندهماندن برای سرمایهدار کار کند, بوجود آمد. از دیدگاه مارکس, موفقیتهای طبقاتی براساس نقشی که هر کس در فرآیند تولید ایفا میکند, قابل تعریف است. تابع تولید عمومی مارکس, تقریباً شبیه تابعی است که توسط کلاسیکها عرضه شده است, با این تفاوت که مارکس تاکید بیشتری بر روی ساختارهای نهادی و طبقاتی جامعه نموده است. نکته اساسی از دیدگاه مارکس اینست که سرمایهداران, انباشت سرمایه برای کسب سودهای بالاتر را, ادامه میدهند. اما درنهایت, افزایش یا کاهش سودها, وابستگی قطعی به سطح ارزش افزوده دارد و نه به نرخ رشد جمعیت ویا زمینهای غیرمرغوب کشاورزی. افزایش سود, نیازمند کوششی بیوقفه از سوی سرمایهداران برای استثمار هرچهبیشتر کارگران ازطریق افزایش بهرهوری یا کاهش دستمزدهای واقعی آنان است. مارکس برخلاف سایر کلاسیکها, رکودی را برای درآمد سرانه پیشبینی نکرد, بلکه او بر عدمتعادل درآمدها در جامعه سرمایهداری تاکید ورزید و سهمهای درآمدی را وابسته به مبارزات طبقاتی (ظهورکننده) میدانست.
نظریه شومپیتر
جوزف شومپیتر اعتقاد داشت ماشین سرمایهداری علاوه براینکه قادر است نرخهای بالای رشد اقتصادی تولید کند, بلکه میتواند ضررهای اجتماعی آن را نیز جبران نماید. او قلباً از جامعه مدنی سرمایهداری خالص, لذت میبرد و آن را تایید میکرد. با این وجود او نیز رکود و فروپاشی سرمایهداری را باور داشت. او تحلیلش را اینگونه آغاز میکند که یک اقتصاد در تعادل ایستا قرار دارد و ویژگی آن یک ”جریان دوری“ است که برای همیشه تکرار میشود. در این سیستم اقتصادی, هر بنگاه در تعادل رقابتی کامل قرار دارد که هزینههای آن دقیقاً معادل درآمدهای آن است و سود صفر است.
فرصتهای سود وجود ندارد و خانوادهها نیز همچون یک بنگاه در چنین حالتی به سر میبرند. اساس توسعه اقتصادی, قطع این جریان دوری است که به شکل یک ”نوآوری“ اتفاق میافتد. نوآوری, ساخت ماشین و ابزار جدید را ضروری مینماید. این نوآوری از سه طریق اتفاق میافتد: جایگزینی ماشینآلات و ابزارهای غیرقابلاستفاده فعلی, انتظار کسب سودهای انحصاری از یک زمینه جدید, تولید محصول جدیدی که مردم حاضر به کاهش پساندازهای خود برای خرید آن کالا باشند. او خودش بر راه دوم تاکید میورزد. بعلاوه او به طور جدی بر لزوم وجود ”کارآفرینان“ تمرکز میکند و بیان میدارد که این افراد با کشف فرصتهای نوین, جریان عظیمی از سرمایهگذاریها و سودها را به راه میاندازند.