دوشنبه، ۵ نومبر ۲۰۰۷
نقش ادبيات در جامعه انسانی
}پژوهش -زيميرو اسکاری{
)بخش بيست دوم)
کنترول در نظام جهانی
هجده دسامبر 2002، «آمریکا با پخش برنامههای تبلیغاتی که فرماندهان
نظامی و غیرنظامی عراقی را مخاطب قرار میدهد، سعی دارد فشار روانی بر
صدام حسین را تشدید کند». جالب این که این برنامهها را به مدت پنج
ساعت هواپیمای آمریکایی «کماندو سولو» که بر فراز عراق گشت میزد و
توسط یک واحد تخصصی عملیات تجسسی آمریکا اداره میشد، پخش میکرد. از
این هواپیما در آن واحد امواج کوتاه، متوسط و بلند و همچنین امواج
تلویزیونی پخش میشد. در این برنامهها از مردم عراق درخواست میشد
حاکمیت صدام حسین را رد کنند.
در
طول جنگ اخیر آمریکا با عراق نیز که پس از گذشت یک سال و اندی از حمله
به افغانستان در بیستم مارس 2003 آغاز شد، نظامیان آمریکایی و انگلیسی
بر فعالیت خبرنگاران نظارت داشتند چنان که حتی پنتاگون خبرنگار فاکس
نیوز را از عراق خارج کرد. آنان دو خبرنگار شبکههای خبری الجزیره و
العربیه را به قتل رساندند و به دفتر شبکه الجزیره در عراق حمله کردند.
در
جنگ قبلی خلیج فارس (1991) نیز مردمی که در بغداد جنایات جنگی و کشتار
غیرنظامیان را محکوم میکردند نوشتهای را با این مضمون که «نظارت بر
سی.ان.ان را پایان دهید» با خود حمل میکردند. نوشته بودریار با عنوان
جنگ خلیج فارس اتفاق نیفتاده است، اشارهای پرمعنا به همین سکوت و
کنترل رسانهها و قلب واقعیات در ایام جنگ دارد
.
این همان واقعیتی است که اندیشمندان با صراحت به آن پرداختهاند. «در
دنیای ما، هر چه رسانههای ارتباطی بیشتر پیشرفت کرده و حجم اطلاعات
بیشتر شده، معنای کمتری به دست آمده است» .
باید
گفت که اساس فناوری ماهوارهای بر کنترل قرار داده شده است. «در اوایل
دهه 1960 یعنی آغاز دستیابی بشر به فناوری ماهوارهای جان.اف.کندی،
رئیس جمهور وقت آمریکا، گفته بود هدف ما از دستیابی به فناوری
ماهوارهای «کنترول» است
.
طی
تحقیقاتی که بیست سال بعد (1981) از اظهارنظر کندی صورت گرفت شاهد
بودیم که هشتاد درصد مخابره و پردازش دادهها در آن زمان توسط ایالات
متحده آمریکا صورت میگرفت .اکنون با گسترده شدن فعالیت شبکههای
رایانهای و مطرح شدن جریان دادههای فرامرزی، مسأله به خطر افتادن
حاکمیت ملی بسیاری از کشورها مطرح شده است.
نزد
بسیاری از دولتها و ملتها واژه «بیگانه» مترادف با «خطر» شده است.
این نخستین باری است که در طول تاریخ تقریباً هر کس از هر طبقه اجتماعی
میتواند تحت تأثیر تحولات بینالمللی قرار گیرد. در این بین ما و شما
یا جزء گروهی هستیم که این تغییرات آنها را تهدید میکند و یا در
دستهای قرار داریم که از این روند منتفع خواهند شد اما، تقریباً
غیرممکن است به ذهن کسی خطور کند که گروهی از گزند این تغییرات در امان
باشند.
«دیوید روثکوپ» مدیر اجرایی مؤسسه کیسینجر و از سرشناسان دولت کلینتون
استاد در دانشگاه کلمبیا در امور بینالملل با بیان آشکار در خصوص
جهانیسازی و نقش محوری فرهنگ در آن میگوید: «جهانیسازی ریشههای
اقتصادی و پیامدهای سیاسی دارد، با وجود این قدرت فرهنگ را در محیط
جهانی، در کانون توجه قرار میدهد» (Rothkop,
1971).
او سپس به اقتضای موقعیت شغلی خود با توصیههایش ذهنیت دولتمردان
آمریکایی را متوجه این موضوع میکند. «در عصر اطلاعات، برای سیاست
خارجی ایالات متحده یک هدف اساسی وجود دارد و آن پیروزی در نبرد
جریانهای اطلاعاتی جهانی است، حاکمیت بر امواج همان گونه که بریتانیای
کبیر بر دریاها حاکم بود»
. او بدون پرده ادامه میدهد: «منفعت اقتصادی و سیاسی ایالات متحده است که اطمینان یابد اگر قرار باشد جهان به سوی داشتن زبان مشترک پیش رود آن زبان انگلیسی است و اگر قرار باشد ارتباطات راه دور، دارای استانداردهای ایمنی و کیفیت مشترک باشد آن، استاندارد آمریکایی است. اگر ملتهای جهان با تلویزیون ، رادیو و موسیقی به هم پیوند مییابند باید از طریق برنامههای آمریکایی باشد و اگر ارزشهای مشترکی ایجاد میشود باید به نحوی باشد که آمریکاییها با آن احساس راحتی و آسایش کنند . روثکوپ با ارایه این توصیهها به یک نتیجه عجیب میرسد و آن «صدور مدل آمریکایی فرهنگ» است. او با بهکارگیری جملاتی قوممدارانه این گونه نتیجهگیری میکند: «ایالات متحده نباید از برتری بخشیدن به ارزشهایش ابا داشته باشد. آمریکاییها برای آن که مؤدب یا سیاستمدار باشند نیازی ندارند این واقعیت را که از میان فرهنگهای تمامی ملل در طول تاریخ جهان، فرهنگ آنان متناسبترین (موزونترین)، تحملپذیرترین، دارای بیشترین اشتیاق به ارزیابی مجدد و بهبود پیوسته و بهترین الگو برای آینده است، انکار کنند.
از سوی دیگر، آمریکاییها نباید در مقابل حرف کسانی همانند «لی کوانیو» رئیس جمهور سنگاپور و «ماهاتیر بن محمد» نخستوزیر مالزی تسلیم شوند که میگویند «راهی آسیایی» وجود دارد که غیرآسیاییها نباید دربارهی آن قضاوت کنند، باید گذاشت تا چنین راهی بر روند وقایع مربوط به تمام کسانی که در این بخش از جهان زندگی میکنند حاکم باشد» این استاد روابط بینالملل و صاحب منصب دولت آمریکا، راهبردهای لازم برای رسیدن به این اهداف را چنین بیان میکند: «آمریکاییها باید چهره خود را ارتقا دهند. استفاده از ابزارهای عصر اطلاعات برای انجام چنین کاری بیشک صلحآمیزترین و قدرتمندترین ابزار پیشرفت منافع آمریکاییها است … ایالات متحده ترافیک جهانی اطلاعات و ایدهها را تحت سیطره خود دارد. موسیقی آمریکایی، فیلم آمریکایی، تلویزیون آمریکایی و نرمافزار آمریکایی آنقدر بارز و غالب و آنقدر عیان هستند که در هر نقطهای از زمین در دسترسند …، ما باید ماهیت و اهمیت عمیق فضای اطلاعاتی در حال ظهور و توانایی بالقوه آن را با عنوان یک پردازشگر فرهنگی سازماندار، عامل تحکیمبخش دموکراسی، وسیله مرتبط سازنده جهانی و ارتباطگر نهایی بشناسیم».
کندوکاو در وضعیت کنونی روابط بینالملل نشان میدهد استقلال رفتاری
مجموعههای ملی تا حد زیادی کاهش یافته و در مقابل، مجموعههای فراملی
رشد انکارناپذیری در عرصه جهانی پیدا کردهاند. این میدان گسترده، در
عرصه فرهنگ فرایندی پیش رو دارد که به شکلگیری جامعه اطلاعاتی منجر
شده است. در این حوزه، ماهوارهها، اینترنت و همچنین سازمانهای
بینالمللی مانند اتحادیه بینالمللی ارتباطات راه دور و یونسکو فعالیت
دارند و غولهای ارتباطی مانند چهار خبرگزاری غربی بر تصمیمگیریهای
بینالمللی و ملی تأثیر میگذارند. بنابراین «دگرگونی فرهنگی» از
مفاهیمی است که نشاندهنده مصونیت نداشتن فرهنگهای ضعیف و بدون
پشتوانه فناورانه در برابر تأثیرپذیری از فرهنگهای جهانگستر است.
وابستگی و برخورد فرهنگها از طریق بزرگراههای اطلاعاتی مشکلات
فزایندهای را برای واحدهای اجتماعی در سطح دولت ـ ملت، جوامع و افراد
در راه حفظ هویتشان ایجاد کرده است. البته این نکته را باید توضیح داد
که این بزرگراههای اطلاعاتی خود میتوانند در مسیر آگاهیبخشی و بالا
بردن فشار وجدان جهانی در هنگام وقوع آسیبهای جهانی، منطقهای و ملی
مورد استفاده قرار گیرند اما مالکیت انحصاری این شبکههای فراملی،
اطلاعرسانی واقعگرایانه در مورد رویدادهای بعضی از مناطق را که با
صاحبان این شبکهها برخورد منافع دارند دچار تحریف کرده و با دگرگون
کردن واقعیت مخاطبان را گمراه میکند.
ساموئل هانتینگتون، استاد در دانشگاه هاروارد نیز در مقاله «رویارویی
تمدنها» که در سال 1993 در نشریه “Foreign
Affairs"
به چاپ رسید و در مجامع مطالعاتی و روابط بینالملل انعکاس گستردهای
یافت منبع اصلی برخورد در جهان جدید را دارای ماهیتی فرهنگی میداند نه
اقتصادی. وی تفاوتهای موجود بین تمدنها را اساسی ذکر میکند و با
اشاره به افزایش روند خودآگاهی تمدنی میگوید: «روابط بینالمللی به
گونهای فزاینده به سمت غربی شدن حرکت کرده است چنان که تمدنهای
غیرغربی نقش بازیگر را بر عهده دارند و روابط بین «غرب و دیگران» محور
اصلی سیاستهای جهانی خواهد بود. او کانون درگیری را در آینده غرب و
چند کشور اسلامی کنفوسیوسی میداند
.
هانتینگتون
با اشاره به این موارد و ذکر مثالهای گوناگونی از رشد خودآگاهی تمدنی
در نقاط مختلف و شرح سرشت تمدنها، راهکارهایی را که باید سیاستمداران
غرب در کوتاه مدت و بلندمدت مورد توجه قرار دهند، عرضه میکند،
راهکارهایی که در حقیقت گوشهای از تفکر حاکمان کشورهای غربی است. از
دید او «منافع غرب به روشنی ایجاب میکند همکاری و یگانگی بیشتری در
درون تمدن خود، به ویژه بین اجزای اروپایی و آمریکای شمالی آن، به وجود
آورد …، دامنه قدرت نظامی کشورهای کنفوسیوسی ـ اسلامی را محدود کند و …
اختلافات و درگیریهای موجود بین کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی را مورد
بهرهبرداری قرار دهد؛ از گروههایی که در درون تمدنهای دیگر به
ارزشها و منافع غرب گرایش دارند پشتیبانی کند و آن دسته از نهادهای
بینالمللی را که منعکسکننده منافع و ارزشهای غرب هستند و به آنها
مشروعیت میبخشند تقویت و … تشویق کند»
.
آنچه در راهکارهای پیشنهادی هانتینتگتون، که بسیاری از آنها در حال
حاضر عملی شده و یا در برنامهریزیهای استراتژیکی غرب مورد توجه قرار
گرفته، قابل تأمل است، این نکته است که این برنامهها از چه طریقی قابل
اجرا است. آیا میتوان در این مبارزه فرهنگی نقش رسانهها را نادیده
گرفت؟ غرب از چه طریق میتواند بر نقاط مورد اختلاف کشورهای اسلامی ـ
کنفوسیوسی دست بگذارد و بر آنها اصرار ورزد؟ آیا این کار جز از طریق
تضعیف اتحادیههای منطقهای خطرناک و بیاثر کردن فرهنگ خلاق و نوآور
دیگران امکانپذیر است؟
همان گونه که نظریهپردازان قدرت معتقدند، در نظام بینالمللی کنونی
عناصر عمدهای که ایجادکننده مقام و موقعیت یک کشور بزرگ است عبارتند
از: «استعداد و توانایی اقتصادی» همراه با «برخورداری از ابزار
فناورانه و رسانهای» و ما مشاهده میکنیم که بهرهگیری از این عناصر
عملاً فرصتی را برای جهان غرب به ارمغان آورده که اعضای آن توانستهاند
در سطح بینالملل با اکثر کشورهای جنوب برابری کرده و به معنای واقعی
بر آنها تسلط یابند چنان که در حال حاضر میبینیم «قدرت» و «حق»، بدون
هیچ اختلافی در طرفی واحد قرار گرفتهاند
.برای
شناخت عملکرد رسانههای بینالمللی و روشن شدن موضوعهای فوق باید سه
سطح «ساخت»، «فرایند» و «واقعه» را مورد توجه قرار داد. به عبارتی باید
به شکل نظام سرمایهداری جهانی که رسانهها را به عنوان ابزاری برای
آمادهسازی بسترهای فرهنگی و فکری مصرفگرایی در کشورهای پیرامون، به
کار میگیرد تکنیکهای تبلیغ و اطلاعرسانی که در این فرایند به جذب دو
قشر اندیشمند و متوسط جوامع جنوب کمک میکند و «واقعهای» که در این
کشورها روی داده و به آن «از خودبیگانگی فرهنگی» نام داده میشود،
پرداخته میشود. در این طیف «انحطاط فرهنگی» به «انحطاط سازمان
اجتماعی» و به دنبال آن «زوال نظام اقتصادی» در کشورهای جنوب منجر شد و
آنها را به راندهشدگانی در نظام جهانی تبدیل کرد که سعی دارند امروز
را پیروز به فردا برسانند.
بنابراین در دنیای جهانی شده، رقابت اقتصادی مبتنی بر تولید اطلاعات یک
«رقابت امنیتی» محسوب میشود و تمام پیشرفتها بر فناوری های مربوط به
آن متمرکز است. این تحولات اقتصادی و ارتباطی است که تأمینکننده امنیت
است. در این میان کشورهایی که در این دو زمینه ضعیف هستند روز به روز
حاشیهایتر شده و وضعیت وخیمتری پیدا میکنند زیرا حضور «دولتهای
رسانهای» در عرصه جهانی و تأثیر بر تصمیمگیریهای بینالمللی «روحیه
خودگردانی» دولتهای ضعیف و فاقد امکانات را تحت تأثیر قرار میدهد
چنان که همه دولتها سعی دارند حضور خود را در رسانهها اعلام کنند و
به تعبیری «حضور در رسانهها به معنی وجود واقعی است».
بنابراین
نظر، مدیران نظامهای سیاسی ـ اقتصادی قدرتمند مانند آمریکا، انگلیس و
فرانسه برای افزایش نفوذ و مشروعیت با بهکارگیری امکانات ارتباطیای
چون چهار غول خبری آسوشیتدپرس، یونایتدپرس، رویترز و فرانس پرس و
شبکههای رادیو ـ تلویزیونی فراملی، اوضاع سیاسی، اقتصادی و فرهنگی
کشورهای پیرامون را آن گونه که مطابق منافع خود باشد تغییر میدهند.
جریان
اطلاعات از طریق شبکههای بینالمللی و جریان فرامرزی اطلاعات مشکلاتی
را در زمینه مسائل اخلاقی نیز پدید آورده است. بررسیها نشان میدهد
5/83 درصد تصاویر مورد استفاده در اینترنت را صور قبیحه تشکیل میدهد.
از طریق اینترنت هر نوجوان به راحتی میتواند به مستهجنترین تصاویر و
فیلمها دسترسی یابد و بدون افت کیفیت برای همیشه آن را در حافظه
رایانه خود حفظ و به دیگران منتقل کند. از طریق گفتوگوی رایانهای و
جستوجوهای بیشمار میتوان در مورد ، چگونگی خودکشی، تحریک و ایجاد
تنفرهای نژادی و … مطالب بیشماری به دست آورد .
رسانه ها و خانواده
خانواده ، یک گروه پویا ست. گروه تنها مجموعه ای ازافرادنیست ، بلکه نشان دهنده نوع وشکل روابط میان اعضای آن نیز هست. گروه را می توان مجموعه ای ازافراد دانست که با برقراری ارتباط با یکدیگر و انجام کار وفعالیت مشترک ، هدف مشترکی را نیز دنبال می کنند. درتقسیم بندی گروه ها ، خانواده را می توان جزو گروه های کوچک به حساب آورد که با اندکی تفاوت ، ازقوانین گروههای بزرگ تبعیت می کنند. ازمهمترین قواعد این گروهها تحولی بودن آنهاست. گروه به عنوان یک نظام جمعی، همواره درحال تحول وتغییر می باشد. خانواده نیزکم وبیش ازآغاز شکل گیری خود از مراحلی گذر می کند. گذرازاین مراحل درجهت هدفمندی نظام (سیستم) می باشد. هدف اصلی گروه خانواده ، رسیدن به سطحی است که بتواند ثبات و تداوم خودراحفظ نماید. این هدف را می توان با عنوان انسجام خانواده نام برد که به آن گروه ، شخصیتی پایدار می دهد. به عبارت دیگر، انسجام گروه را می توان به عنوان سطح بالای گروه (خانواده ) مطرح نمود. وقتی اعضای گروه بتوانند نیازهای همدیگر را درجهت هدف فردی وجمعی خود تامین نمایند ، درواقع موجد انسجام گروه می شوند. به عبارتی انسجام گروه به عنوان سطح بالای تحول ، درگرو مشارکت ، هدفمندی و عملکرد متناسب با تامین تعامل نیازهای اعضای گروه می باشد. براین اساس ، انسجام خانواده را می توان به عنوان مهمترین مولفه پویایی وحفظ آن قلمداد نمود.
اگر انسجام گروه به عنوان عامل پایداری خانواده ، طبعا واجد مشخصه هایی خواهد بود که تضمین کننده شخصیت پایدارگروه می باشد. در روی آورد روانشناختی ، پیوند عاطفی مشخصه ای است که فضای روانی گروه را برای وصول به اهداف تعیین شده وانسجام ، تسهیل می کند. دلیل آن ، وجود نیروی انگیزشی پیوند عاطفی است که موجب می شود اعضای گروه درتامین نیازهای یکدیگر به صورت فعال مشارکت کنند. پیوند عاطفی به دلایل گوناگونی پدیدارشده و گسترش می یابد. یکی ازمهمترین زمینه های ایجاداین پیوند ، وجود زمینه ارتباطات صحیح بین فردی است. این ارتباط به درستی انجام نمی پذیرد مگرآنکه اعضای گروه با نوعی تفهیم وتفاهم و درک متقابل با یکدیگر تعامل داشته باشند.
یکی ازاین عوامل که ارتقادهنده پیوندعاطفی می باشد ، گفت وگو است که عبارت از برقراری ارتباط وتعامل کلامی با یک یاچندنفر می باشد. درفضای ارتباطاتی بویژه ارتباطات بین فردی ، گفت و گو صرفا یک رفتارعادی نیست بلکه الگویی است که فضای عاطفی وهیجانی حاکم بر مناسبات افراد را شکل می دهد. گفت وگویی که واجد منظور ارتباطی وتعامل می باشد، دارای دومولفه وبه عبارتی دارای دو مهارت می باشد : یکی ، مهارت گوش دادن ودیگری مهارت همدلی. با بهره گیری مناسب ازاین دومهارت می توان جریان ارتباطی گفت وگو را درجهت تفاهم ودرک متقابل براه انداخت.
گوش دادن ، با شنیدن متفاوت است. شنیدن یک عمل زیستی است که شامل دریافت یک پیام ازطریق کانالهای حسی است ، شنیدن ، تنها بخشی ازفرایندگوش دادن است. اما گوش دادن فرایندی است که عناصری چون دریافت ، درک ، توجه ، معناگذاری وپاسخگویی توسط شنونده را درخود دارد. نکته دیگر آن است که فرایند گوش دادن همواره با ارتباط چشمی همراه است. تجربیات روانشناختی گواه این یافته مهم هستند که هنرگوش دادن که می تواند کارکرد درمانگری نیزداشته باشد ، به وسیله ارتباط چشمی براه می افتد.
همچنین یافته ها نشان می دهند که ارتباط چشمی به عنوان یکی ازمولفه های
اساسی ایجاد امنیت و توجه مطرح می شود. وقتی درمناسبات کلامی ، گوش
دادن با ارتباط چشمی همراه شود ، طرفین ازیکدیگر احساس احترام وتوجه
دریافت می کنند ، واین امر به همدلی ودرک متقابل آنها کمک می کند. پس
گوش دادن بدون ارتباط چشمی ، بکار نمی افتد و به مرتبه شنیدن ، به
عنوان یک عمل زیستی ، نزول می کند. این دو مولفه را نمی توان ازهم
تفکیک نمود. براین اساس ، خانواده هایی که با یکدیگر ارتیاط چشمی
برقرار وحرفهای همدیگر را خوب گوش می کنند ، واجد پیوند عمیق تری نسبت
به خانواده های دیگر می باشند.
همدلی
، فرایند عاطفی شناختی است که طی آن یک شخص ازعواطف ، احساسات وشناخت
طرف دیگر آگاهی می یابد. برخی آن را به معنی تجربه مشترک یک هیجانی در
دونفر می دانند. کارل راجرز ، همدلی را توانایی همراهی فرد بافردی دیگر
به جایی که احساسات آن شخص اورا رهنمون گردیده است ، می داند
.
وقتی دراثر گفت وگو ، با عنایت به مولفه های گوش دادن و همدلی ،
پیوندعاطفی درخانواده شکل می گیرد ، تاثیر آن به صورت متقابل ، موجب
ارتقای فضای گفت و گو و انسجام می شود واین سیکل همچنان رو به تکامل
ادامه می یابد، مگرآنکه اختلالی در روند تحول گروه بوجود آید. به پاس
استمرار فضای گفت وگو ، تعاطی افکار و تبادل نظر میان اعضای خانواده
شکل می گیرد. براین اساس ، گفت وگو ، پیوند عاطفی و انسجام خانواده ،
به عنوان متغیرهایی مطرح می شوند که با یکدیگر همبستگی مثبت و بالایی
دارند و همدیگر را تسهیل می کنند.
درمقابل
، عوامل گوناگونی موجب آسیب دیدن پیوند عاطفی خانواده شده و مآلا
انسجام آن را به مخاطره می اندازند. یکی ازاین عوامل ، عامل تفرد است
که به صورت واگرایی اعضای خانواده ، عمل می کند. دردنیای پرشتاب فناوری
امروز ، ابزارهایی وجود دارند که افراد را به صورت انفرادی به خود
مشغول کرده وآنهارا از تعامل با دیگران باز می دارند.
رسانه های جمعی ازاین دسته ابزارها به شمار می روند. البته این موضوع نافی منافع ابزارهای تکنولوژیکی نیست ، اما نوع بهره برداری غیرفرهنگی ازابزارهای فنی موجب شده است که کارکرد آنها عمدتا درجهت تقویت فردگرایی سوق پیدا کند. به عبارتی ، اگرجریان فرهنگی شدن ابزارهای رسانه ای تحقق بیابد ، مضرات آنها به شدت کاهش می یابد وکارکرد اصلی خودرا پیدا می کنند. گرچه برخی نظریه ها بیانگر این مطلب هستند که ذات ابزارهای الکترونیکی به دلیل استفاده از عنصر تغییر ، نمی تواند موجد آرامش باشند ، بلکه مخل آن می باشند. برخی دیگر این نظریه را افراطی و یک سویه می دانند. البته وارسی این دو نظریه در این نوشته مقدورنیست وطرح این مطلب دراین نوشته برای بیان لزوم رعایت احتیاط درجهت استفاده از ابزارهای رسانه ای می باشد. کارکرد رسانه های جمعی بویژه رسانه های شنیداری وغیر متعامل به دلیل کارکرد متنوع خود و ایجاد تغییرات پیوسته ، به تدریج جای ارتباط بین فردی ازنوع چهره به چهره را گرفته وموجب شده اند فضای انفرادی ، بجای فضای جمعی و عاطفی در خانواده حاکم شود ، بطوری که گسترش تکنیکی رسانه های شنیداری و رایانه ای ، ارتباط مستقیمی با فردگرایی ودوری از فضای روانی وعاطفی خانواده را نشان می دهد. به عبارت دیگر ، این ابزارها ، به تدریج فضای روانی ومحیطی گفت وگو را دریک ارتباط بین فردی ، خدشه دارمی کنند و اعضای گروه را به جای همگرایی، به واگرایی سوق می دهند ، تاجایی که هرعضو خانواده صرفا دریک فضای فیزیکی مشترک زندگی کرده ، اما هیچ تعاملی با هم نخواهند داشت. در ادامه ، متاسفانه ، اهداف آنها نیز به تدریج نسبت به هم ، واگرا شده و منفک می شوند.
دراین مسیر ، تعامل واقعی فرد بجای آنکه با افراد دیگری در محیط انسانی سامان بیابد ، با رسانه های الکترونیکی ، شکل می گیرد وبه دلیل برتری تکنولوژیکی وتجهیزات خیره کننده رسانه ای ، نوعی رعب فرهنگی وانفعال شخصیتی درفرد ایجاد می گردد. نتیجه این می شود که افراد خانواده به جای گفت وگوی صمیمی با یکدیگر که می تواند به تقویت پیوندهای عاطفی وانسجام اعضای خانواده منجرشود ، با ابزارهای الکترونیکی ارتباط برقرار می کنند ، ارتباطی که فاقد بارعاطفی ، احساسی وهیجانی است. به تعبیر فوکویاما به دلیل تحدید اخلاق و کیفیت زندگی امروزی به تدریج شاهد یک فروپاشی بزرگ خواهیم بود. این فروپاشی درزمینه های اخلاقی ودرنهاد ها ، بیشتر درزمینه خانواده اتفاق خواهد افتاد. آسیب ارتباطی ، بیشتر دردو نوع ارتباط ، بروز می کند. یکی ، ارتباط بین فرزندان و والدین و دیگری ، ارتباط بین زن وشوهر می باشد. تجربیات نشان می دهند که هراندازه ارتباط میان فرزندان و والدین وهمچنین ارتباط میان همسران به دلیل تغییر مخاطب کاهش یابد ، پیوند عاطفی وهیجانی و همچنین همگونی شناختی میان اعضاء خانواده نیزکاهش می یابد که این موضوع ، انسجام گروه را به مخاطره می اندازد.
آمارهای
رسمی نشان می دهند که میزان مشاهده تلویزیون توسط افراد ایرانی نزدیک
به چهار ساعت ونیم در روز است. این میزان درکشورهای دیگر به شش ساعت می
رسد. میزان استفاده ازاینترنت و اتاقهای چت نیز در برخی کشورها
بیشترازاین گزارش شده است. بطوری که ورود مردان وزنان در اتاقهای چت به
عنوان " زندگی دوم" مطرح که زندگی اول را به مخاطره انداخته است. طبیعی
است که زندگی دوم (اتاقهای چت) میزان زیادی از انرژی و وقت گفتگو را به
خود اختصاص می دهد.
مک
گایر ورود ابزارهای رسانه ای را به ورود بیگانه تعبیر کرده است و می
گوید : " به طورمتوسط شش روز درهفته ، بیگانه ای درخانه شما حضوردارد.
بیگانه ای که آزادانه درهمه جای خانه سرمی زند وتاثیر می گذارد. این
بیگانه وظیفه ساده ای دارد وآن محدود کردن توانایی ما وبچه ها درتشخیص
رویا ازواقعیت می باشد. ما به اواجازه می دهیم که درهرساعتی وارد خانه
مان شود. اگر ما درباره بیگانگان وغریبه ها به بچه هایمان هشدارمی دهیم
، متاسفانه درباره این بیگانه هیچ هشداری به بچه ها نمی دهیم. این
بیگانه یکسره حرف می زند وهرچه می خواهد می گوید ودیگران هم سراپا گوش
می شوند ".
جان تیلور گاتر (1999) درباره وسعت دنیای مجازی می گوید : " تلویزیون
ورسانه ها با صرف وقت کودکان به دنیای مجازی ، فرصت تجربه دنیای حقیقی
وآشنا شدن با واقعیتهای جذاب ، نشاط آور وحتی مخاطره آمیز را ازآنان
سلب می کند واین امرآنان را بی حوصله ، حسود و... بارمی آورد. " گاتر
برای جبران این موضوع ، اعتقاد دارد که کودک را بادنیای واقعی آشنا
کنید ، طبیعت ، مابقی کارها را انجام می دهد.
در
گزارش ان وای تی (NYT)
، زنان درامریکا بیشترازاینکه به فکرمراقبت ازکودکان خودباشند ،
تلویزیون تماشا می کنند. دراین گزارش آمده است که این زنان درمرتبه اول
تلویزیون تماشا می کنند و خریدخانه وصحبت با تلفن در رده های بعدی
ارتباط قرار دارند. مراقبت ازکودکان وصحبت کردن با آنها درمراتب پایین
تر قرار دارند. همانطورکه ملاحظه می شود ، صرف وقت زیاد برای رسانه ها
بمنزله کاهش میزان ارتباطهای انسانی بویژه با کودکان می باشد. این روند
، به افزایش فردگرایی وکاهش جمع گرایی منجر خواهد شد که عامل مهمی در
آسیب دیدن انسجام خانواده قلمداد می شود.
روانشناسان درحوزه روانشناسی شخصیت و اجتماعی برای آنکه بتوانند مطالعات بین فرهنگی را بویژه درباره خود و هویت سامان دهند ؛ مقیاس فردگرایی ـ جمع گرایی رابه عنوان یک شاخص بکار می برند. واتس لوند وآرچر (2001) این مقیاس را بهترین موضوع روانشناختی و بین فرهنگی برای مطالعه هویت دانسته اند. همچنین اسمیت وباند (1996؛ به نقل ازهمان) این مفاهیم را درمطالعه اجتماع وروانشناسی سازمانی و گروه به کار برده اند. تریاندیس (1980) بیان می کند که تفرد از تجمع و اجتماع کسب می شود و اجتماع نیز مطابقت وهمسان سازی با دیگران را شکل می دهد. گرایش به هر کدام ازجنبه های این شاخص ، آثار و نتایجی را درپی دارد که هافستید (1984) و تریاندیس (1998 )آنها را مطابق جدول، فهرست می کنند :
فرد گرائی وجمع گرائی
علایق و نیازها و اهداف فردی ترجیح دارند
ارزشها و هنجارها ، مبنای فردی دارند
کسب لذت فردی در اولویت است.
باورهای فردی ، متمایز کننده فرد از گروه است
استقلال و هویت فردی اهمیت دارند
راهبردهای مستقیم و مواجه رو در رو ترجیح دارد
ارتباط بین اعضاء متکی به افراد است، رابطه اعضاء با فاصله زیاد صورت می گیرد
روابط اجتماعی در بین اعضاء داوطلبانه بوده و اندازه گروه کوچکتر است
ورود و خروج به گروه براحتی صورت می گیرد
دوستی ها رنگ کمتری داشته ، رفاقتها و وفاداری به گروه و شخص دیگر کمتر است
اهداف گروهی مهم هستند
هنجارها و ارزشها از طریق گروه مرجع تعیین می شوند
رضایت گروه و اکثریت اهمیت دارد
باورهای فرد توسط جمع تعیین می شوند
وابستگی بین اعضاء ، علقه های بین فردی و تجانس گروهی مهم هستند
از راهبردهای غیر مستقیم و اصل حفظ ظاهر در شرائط بحرانی استفاده می شود
رابطه اعضاء تنگاتنگ است
روابط اجتماعی بین اعضاء اجباری بوده و اندازه گروه بزرگتر است
ورود و خروج به گروه به سادگی انجام نمی گیرد
دوستی ها و رفاقتها از عمق و استحکام بیشتری برخورداراست
مارکوز وکیتایاما (1991) نشان داده اند که فرهنگ اروپایی وغربی ، هویت فردی را درجهت فردیت گرایی وفرهنگ آسیایی وشرقی ونیز آمریکای جنوبی ، فرد را به سوی تعلق به گروه سوق می دهند. همچنین بوچنر ،1994؛ داون وهمکاران،1995؛ مارکوز وکیتایاما ،1991؛به نقل ازمایر (1999) مشخص کرده اند که افراد مالایی ، هندی ، ژاپنی وماسایی ، بیشتر از افراد استرالیایی ، آمریکایی وانگلیسی ، جمله “ من 000 هستم “ را با هویت گروهی وجمعی بیان می کنند. دلیل آن این است که فردیت گرایی به دلیل تجربیات فراوان ، تحرک و ویژگیهای شتابدار شهر نشینی بوجود می آید (فری من ،2001 ومایر،1999 ). درجوامع آسیایی که جمع گرایی ترجیح دارد ؛ خودِ متکی به دیگران معمولا احساس تعلق را بوجود می آورد. دراین جوامع ، بریدن از خانواده وگسستگی از دوستان و خانواده آسیب آفرین است وبه عنوان نابهنجاری اجتماعی قلمداد می گردد. دلیل آن این است که دراین فرهنگها ، تعداد خودها بیشتر است.
هرفرد دارای یک خودنیست بلکه دارای چندین خود است ؛ همانند : خود با والدین ، خود در کار و خود با دوستان. خود با والدین و فرزندان در این فرهنگها دارای اهمیت بیشتری می باشد. درکل یافته های تحقیقی نشان می دهندکه میان کشورهای غربی و شرقی تفاوتهای قابل ملاحظه ای درباره شاخص فردگرایی ـ جمع گرایی مشاهده می شود که دلیل آن تفاوت درنوع نگرش ، رفتار وفرهنگهای متفاوت وازجمله به چگونگی گسترش رسانه های جمعی درمتن خانواده ها می باشد. پهناوری جهان ، مسایل پیچیدة اقتصادی ، فناوری الکترونیکی ووضعیت اجتماعی اقتصادی بویژه فشار جهانی شدن ، تعییراتی را ایجاد می کنند که در زمینة تحول شخصیتی فرد ونیز هویت جمعی آنها درمحیط اجتماعی و خانواده تاثیرات بسزایی دارند (بانهام وهمکاران، 2000). علت اصلی کاهش جمع گرایی وافزایش فردگرایی رابه تجربیات فراوان شهرنشینی ، شتاب فناوری وویژگیهای زندگی پر تنش وکاهش ارتباطات بین فردی نسبت می دهند. کاهش فرهنگ گفتگو وتعامل عاطفی بدلیل کیفیت جدید زندگی ، بیش از همه ، هویت فردی وجمعی ملتها را تحت تاثیر قرارداده وبتدریج آنها را به سوی فردگرایی سوق می دهد.