یکشنبه، ۱۶ دسمبر ۲۰۰۷
نقش ادبيات در جامعه انسانی
}پژوهش -زيميرو اسکاری{
)بخش بیست و ششم)
سینما
سینما در اصل واژه ای است یونانی به معنای حرکت ، اما در اصطلاح ، سینما ، هنر و فنی است که به کمک یک سری تصاویر متحرک ، پیامی را به مخاطب خود که همان تماشا گر است منتقل می کند.
سینما آخرین هنر و به عبارت دیگر هفتمین هنر است . شش هنر دیگر عبارتند از : تئاتر ، نقاشی ، مجسمه سازی ، معماری ، موسیقی و رقص . در این میان سینما تنها هنری است که نه تنها شش هنر دیگر را به خدمت گرفته بلکه به گونه ای توانسته آنها را اعتلا نیز ببخشد. همچنین سینما صنعت ، فن و تکنیک را نیز به خدمت گرفته و در متن خود دارد. هنو ز سینما دوره های آغازین خود را طی می کرد که لنین از جمله پایه گذاران نظام کمونیسم درباره سینما گفت :
سینما با ما ، همه ارتش های دنیا بر علیه ما ، سرانجام پیروز خواهیم شد.
همین یک جمله که از زبان یک سیاستمدار نقل شده ، به خوبی نشانگر اهمیت و قدرت سینماست. سینما وسیله خوبی برای تبلیغ و ارائه دیدگاه ها و اندیشه های سیاسی و اجتماعی و حتی اقتصادی است و از همین رهگذر گاه مخاطبش را به بی راهه برده و او را در چمبره تبلیغات گسترده اسیر کرده ، اما با این وجود سینما به علوم مختلف از پزشکی ، الکترونیک و جغرافیا گرفته تا فیزیک ، شیمی و تاریخ خدمات شایانی نموده است. سینما ، این وسیله سمعی و بصری جذاب ، بزرگترین کارکردش در خلق رویا ، خلق ماجرا ، خلق شخصیت های دوست داشتنی ، نفرت انگیز ، ترحم بر انگیز و... و در نهایت ایجاد احساسات عمیق انسانی از عشق و محبت گرفته تا ترس و نفرت است . دیگر سینما یک وسیله ساده سرگرمی ساز نیست ، سینما پا را بسیار فراتر گذاشته و تجربه نشان داده ، نادیده گرفتن آن امری غیر عاقلانه است ، چه از سوی تماشاگران معمولی و چه از سوی سیاست گذاران اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی جوامع مختلف . فضای سینمایی همان فضا و حیطه ای است که در فیلم خلق می شود و به جهان عینی ربطی ندارد. فضای سینمایی را می توان به شیوه های زیر از فضای واقعی جدا کرد :فضای سینمایی ، دو بعدی است و تصاویری خلق می کند که به اصطلا ح عمق ندارند. این فضا بر درک ما از اندازه ها ، فواصل و روابط اشیا تاثیر می گذارد ، به همین خاطر ، فیلم سازان از ترکیب بندی قاب ، استفاده از عدسی های مخصوص ، حرکت دوربین های مختلف و تدوین استفاده می کنند ، تا به نحوی این واپیچیدگی ها را جبران کنند و فضایی مشابه فضای واقعی و قابل قبول برای تماشاگر بسازند . تدوین نما ها از زوایای مختلف می تواند فضایی تازه و یگانه خلق کند ، و تجربه ای جدید برای تماشاگر باشد . فضای واقعی و عینی ، برای ما پیوسته و فاقد قطع و پارگی است. اما تدوین می تواند در فضای سینمایی ما را به عقب و جلو پرت کند. ما می توانیم در این فضا بدون هیچ حرکتی صحنه ای را از زوایا و فاصله های مختلف ببینیم. چنین تدوینی پرسپکتیو فضایی را از بین می برد ، و یا دگرگون می کند.
در سینما می توان با دکور های مختلف ، استفاده از طراحی صحنه های پیچیده و ، امروز با گرافیک های کامپیو تری فضا هایی عجیب و غریب خلق کرد و تماشاگر را چنان در آن جذب کرد که همه چیز برایش طبیعی و قابل قبول جلوه کند در حالی که هرگز چنین تجربه ایی در دنیای واقعی نداشته است و شاید هم هرگز نخواهد داشت. توالی زمانی و رویداد های تاریخی در فیلم به گذر زمان در دنیای واقعی ربطی ندارد. در حالی که تماشاگر در زندگی روزمره خود با سیر بی رحم ثانیه ها ، ساعت ها و روز ها سرو کار دارد ، سینما این توانایی را دارد که به شیوه های زیر این سیر منطقی را به هم بزند و یا حتی توالی زمانی تازه ای را خلق کند : نشان دادن هم زمان رویداد های مختلف که در زمان های گوناگون اتفاق افتاده اند ، به نحوی که هم زمان به نظر برسند . حذف زمان های غیر مهم در صحنه ها و سکانس ها. در این لحظه ها هیچ حادثه ای که به درد سینما بخورد رخ نمی دهد. مثلا در صحنه ای ، ما شروع حرکت اتومبیلی را به مقصدی مشخص می بینیم و در صحنه بعد بدون این که شاهد حرکت آن اتومبیل در مسیرش باشیم آن را در مقصد می بینیم.
بر عکس آنچه در مورد گفته شد ، گاهی هم ، زمان واقعی بسط داده می شود. این کار در مورد نما های مهم و حساس انجام می شود. برای این کار نما هایی را که از چند زاویه و فاصله مختلف از یک رویداد واحد گرفته شده در کنار هم نشان می دهند و به این ترتیب زمان واقعی رویداد را افزایش می دهند.
بسط دادن و یا کوتاه کردن حس زمانی تماشاگر از طریق قطع سریع و حرکت دوربین.
پیش رفتن و یا عقب نشستن در زمان از طریق فلاش بک (Flashback ) یا فلاش فوروارد ( Flash Forward بر هم نمایی دو رویداد مختلف در دو زمان متفاوت برای خلق حس تضاد.
باید در نظر داشت همه این قوانین به صورت نا خودآگاه در طول تاریخ سینما در ذهن تماشاگر جای گرفته و به نوعی سینما ، تماشاگرش را برای ایجاد ارتباط با خودش ، تربیت کرده و آموزش داده. در حالی که اولین تماشاگران سینما قادر به درک کوچک ترین پیچیده گی زمانی و مکانی در فیلم ها نبودند ، تماشاگر امروزی قادر به درک و قبول پیچیده ترین تمهیدات سینمایی است.
سینما ، در میان شکل های هنری صنعتی شده ای که زندگی هنری قرن بیستم را تسخیر کرده اند ، نخستین و به نحوی قابل بحث همچنان مهم ترین آن هاست. شکلی که از دوران شروع محقرانه اش در محوطه های شهر بازی اوج گرفته تا تبدیل به صنعتی میلیارد دالری ، دیدنی ترین و اصیل ترین هنر معاصر شود . سینما با نوعی انفجار آغاز نشد. هیچ حادثۀ مشخصی را نمی توانیم نام ببریم که قاطعانه میان عصر سینما و عصر پیش از آن تمایز به وجود آورد. پیدایش سینما جریانی پیوسته بوده است که با آزمایش ها و ابزار اولیه ای آغاز شد که هدفشان نمایش تصاویر به صورت متوالی بود. این تمهید بصری که در ابتدا یک اسباب بازی تلقی می شد به تدریج به ماشین پیچیده ای بدل گشت که به شکلی قانع کننده واقعیت عینی را در حال حرکت عرضه می کرد . ظهور سینما نیازمند مقدماتی بود که گرهشان تنها به دست مخترعان باز میشد. پس از آن که مقدمات لازم برای ظهور سینما فراهم شد ، این انتظار مدت درازی به طول نینجامید و در سال 1895 تقریبا به طور هم زمان در آمریکا ، انگلستان ، فرانسه و آلمان انواع مختلف دوربین های فیلم برداری پیدا شدند. این دستگاه ها نام های عجیبی داشتند از قبیل کینه توسکوپ ( Kinetoscope ) ، بیوسکوپ ( Bioscope ) ، ویتاسکوپ ( Vitascope ) ، سینماتوگراف ( Cinematograph ) و ... . همۀ این دستگاه ها کاری شگفت می کردند. یعنی تصویر سیاه و سفید اشخاص زنده ای را در دنیای آشنا و واقعی نشان می دادند .تلاش دانشمندان و مخترعان برای یافتن این دستگاه ها ما را بر آن می دارد تا پیش از هر چیز سینما را فرزند علم بدانیم ، اما تا آن جا که به مخترعین مربوط می شد ، عکس های متحرک ممکن بود در همان مرحلۀ مناظر یک دقیقه ای بماند. زیرا برای آن ها تنها جنبۀ علمی سینما مهم بود و به هنر ، خلاقیت و قدرتی که پشت این دستگاه ها نهفته بود توجهی نداشتند.
فیلم های اولیه هم از نظر محتوا و هم از نظر شکل بسیار ابتدایی بودند و چیزی جز فیلم برداری از زندگی روزمره نبودند. تماشاگران نخستین سینما می نشستند و مناظری عادی مانند هجوم امواج به ساحل ، حرکت سریع اتومبیل ها در خیابان ، ورود قطار به ایستگاه یا حتی مردمی را که در آفتاب قدم می زدند با چشمان بهت زده تماشا می کردند ، اما به واسطه همین تصاویر ابتدایی ولی جادویی بود که ، طی بیست سال سینما در سراسر جهان گسترش یافت ، تکنولوژی پیچیده ای را به تکامل رساند و به راهش ادامه داد تا تبدیل به صنعتی مهم شود. صنعتی که علاوه بر سرگرمی می شود از آن برای مقاصد آموزشی ، تبلیغی و تحقیق علمی نیز استفاده کرد . با این ویژگی ها، دور از ذهن نبود که کم کم توجه بازرگانان ، هنرمندان ، دانشمندان و سیاست مداران نیز به آن جلب شود . به این ترتیب با گسترش سینما در جهان و محبوبیت عام آن مخترعین کماکان به اختراعات و پیشرفت های فنی در زمینۀ سینما ادامه دادند.
این کشفیات توسط تجار سینمایی که بیشتر در فکر ثبات مالی بودند در اختیار هنرمندان قرار گرفت و آن ها نیز این پدیده را که یک وسیلۀ بیان تازه بود از یک تفریح ساده به حد یک هنر (هنر هفتم( ارتقاء دادند و در نتیجه توانستند سینما را به محملی برای تلاقی علایق ، تمایلات مختلف مالی و ایدئولوژیک تبدیل کنند . در واقع مخترع ، هنرمند و تاجر سه راس مثلث تولید فیلم را تشکیل می دهند. هیچ کدام از آنها نمی توانند بدون سایرین کار کنند و در ضمن هیچ یک بدون وجود آن تودۀ عظیم مردم که در صندلی های سینما به تماشای فیلم آنها می نشینند دیگر کاری از پیش نخواهند برد زیرا این تماشاگران هستند که با شور و اشتیاق خود سینما را قوام و دوام می بخشند.
تاریخ سینما
سینما اگر چه جوان ، اما پر رونق ترین ، پر بار ترین و جنجالی ترین تاریخ را پشت سر گذاشته و به نحوی گریزناپذیر در کلیت تاریخ قرن بیستم جای گرفته است. در واقع در سینما تاریخ به معنای گسترده تری حضور دارد که البته همواره بر آن فشار اعمال می کند ، تاریخی که دنیای جنگ و انقلاب ، تحولات فرهنگی ، جامع شناسی ، سبک زندگی ، ژئوپلتیک ( تاثیر عوامل جغرافیایی بر سیاست ) و اقتصاد جهانی را در بر دارد. اما همه این تاثیرگزاری ها و تاثیرپذیری ها از آن جاست که این وسیله ارتباطی اولا با عواطف ، اخلاق ، فرهنگ و اعتقادات مردم سروکار دارد و قادر است افکار و اعتقادات خاصی را به مخاطبان خود القا کند ، ثانیا از آغاز پیدایش تا به امروز هر دم عرصه های تازه ای را فتح کرده و در عرض یک سده توانسته به طور مداوم حوزه های نفوذ خود را گسترش دهد. آنچه از تاریخ سینما بر می آید آن است که کشمکش بین سیستم های اجتماعی و سیا سی ، فرهنگ ها و جهان بینی ها ، نقش عمده و تعیین کننده ای در شکل گیری جنبش ها و فرم های سینمایی بازی می کنند . بدون درک سینما نمی توان فیلم های آن را درک کرد. باید فهمید که سینما ، اصولا به دلیل عامه پسند بودن فوق العاده اش همواره در معرض خطر قدرت هایی بوده که نمی توانسته آن ها را کنترل کند ، در حالی که به نوبه خود این قدرت را هم داشته که بر تاریخ تاثیر بگذارد.
حرکت در آوردن تصاویر در حقیقت رویای چند هزار ساله بشر بوده است. تصویر هایی که از چندین هزار سال پیش از این بر دیوارهای غار آلتامیرای اسپانیا به یادگار مانده است ، نشان دهندۀ این آرزوی بشر است. در این غار گرازی نقاشی شده است که دو جفت دست و دو جفت پا دارد که نمایانگر شوق نقاش برای نشان دادن حرکت است ، زیرا هر جفت دست و پا یک مرحله از حرکت را نشان می دهد. در معابد هند نیز مجسمه هایی است که شیوا را در حال رقص نشان می دهند و هر یک چندین دست دارند. در این جا نیزهر یک از دست های شیوا مرحله ای از یک حرکت را نشان می دهند. با وجود آن که می توان منشا تصاویر متحرک را در دوره نقاشی غارها و مجسمه های اسطوره ای دانست ، اما این تاریخ با مراحلی آغاز می شود که منجر به اختراع دوربین فیلم برداری و پروژکتور می شوند. این عصر در تاریخ مقدماتی سینما قلمرو فعالیت مخترعان است ، نه هنرمندان. در قرن نوزدهم سه آزمایش علمی آغاز شد که ترکیبشان تا پایان قرن منجر به خلق تصاویر متحرک شد که عبارت اند از :
پدیده تداوم دید یا دوام بصری
پدیده فای
عکاسی
تداوم دید ( Persistence Of Vision )
تداوم دید از ویژگی های چشم انسان است . ما تصور می کنیم حرکت روان و کاملا پیوسته ای را روی پرده تماشا می کنیم ، حال آن که در واقع شاهد قسمت های کوتاه ، نامنظم و غیر پیوسته ای هستیم که به واسطه همین ویژگی چشممان یعنی تداوم دید آن ها را به طور مداوم می بینیم. این پدیده پیش ازاین نزد مصریان باستان شناخته شده بود ، اما کسی که این پدیده را برای نخستین بار به صورت علمی تشریح کرد پیتر مارک رژه ( Peter Mark Roget ) نام داشت. او در سال 1824 اعلام کرد که مغز انسان تصویری را که بر شبکیه چشمش می افتد تا زمانی حدود یک بیستم تا یک پنجم ثانیه ، پس از کنار رفتن تصویر از مقابل چشم همچنان حفظ می کند. در غیر این صورت ما می توانستیم از صدها بار پلک زدنمان در طول روز آگاهی بیابیم . ذهن هیچ تصوری از پلک زدن ندارد زیرا با این که پلک در مدت کمتر از یک ثانیه روی چشم را می پوشاند ، در همین حال تجسمات پیش از پلک محفوظ مانده اند. بعد از انتشار نظریه رژه بلافاصله دانشمندان تمام دنیا فرضیه او را به آزمایش گذاشتند. وسایلی که به کار بردند بیشتر به اسباب بازی بچه ها شباهت داشت. این وسایل عبارت بودند از صفحات و سکه های گردان ، دفترچه ای پر از تصویر که صفحات آن را به سرعت ورق می زدند و ... ولی همه آن ها به سرعت گفته رژه را تایید کردند. در واقع تکنیک فیلم برداری نیز برروی همین پدیده استوار شده است. دوربین فیلم برداری یک کادر را در یک زمان فیلم برداری می کند. هر کادر شامل یک عکس واحد بی حرکت است. شاتر دوربین برای ضبط یک تصویر بر روی فیلم 30/1 ثانیه باز نگاه داشته می شود. این شاتر 16 تصویر ( برابر سرعت فیلم های صامت ) مشابه را در هر ثانیه می گیرد. پس به این ترتیب دراین گونه فیلم ها هر ثانیه از فیلمی که نمایش داده می شود تنها شامل 30/16 ثانیه از حرکتی است که در معرض دید قرار داده شده است و 30/14 ثانیه آن تاریکی بین کادرهاست. به هنگام تماشا ، یک ثانیه فیلم به صورت خط ممتدی به نظر می رسد که در واقع خطی است غیر ممتد و این تداوم دید است که باعث پرشدن فضاهای خالی می شود.
پدیده فای ( Phi Phenomenon)
این پدیده در سال 1912 توسط متخصص روان شناسی گشتالت ، مارکس ورتایمر (Marx Vertimer ) مورد مطالعه قرار گرفت وهمان چیزی است که موجب می شود ما پره های یک پنکه در حال حرکت را مانند تیغه ای واحد و مدور ببینیم ، یا پره های رنگارنگ یک چرخ گردان را به صورت تک رنگی آمیخته در نظر آوریم. در واقع این پدیده است که به کمک تداوم دید توهم حرکت را ایجاد می کند، به این ترتیب که اگر تصاویر ساکن 12 تا 24 بار در ثانیه پشت سر هم بیایند ، آن ها را همچون تصاویر متحرک می انگاریم.
عکاسی ( Photography )
کشف دو پدیده تداوم دید و فای تنها به این معنی بود که می توان از تصاویر ساکن به یک تصویر متحرک رسید. اما حقیقت آن است که بدون ثبت تصاویر واقعی امکان متحرک کردن آن ها و دیدنشان بر روی پرده فراهم نمی شد. در این حالت تنها می توانستیم تصاویری را که با دست انسان نقاشی شده بودند را به صورت متحرک ببینیم ، یعنی همان چیزی که به آن کارتون یا انیمیشن می گوییم. به همین خاطر است که بسیاری صنعت فیلم برداری را در ا دامۀ صنعت عکاسی می دانند. اصل و منشا عکاسی به زمان رنسانس و طرح اتاق تاریک ( Camera Obscura ) لئوناردو داوینچی ( Leonardo Da Vinci ) بر می گردد. اتاق تاریکی که توسط لئوناردو داوینچی ساخته شد ، در واقع اتاقکی بود که بر روی یکی از دیوارهای آن روزنه ای وجود داشت. اگر صفحه سفیدی را درون اتاق تاریک روبه روی روزنه قرار می دادند ،از هر آن چه در مقابل روزنه اتاق تاریک بود ، به دلیل آن که اتاقک هیچ رخنه و روزنه دیگری نداشت تصویری معکوس و کوچکتر از چیزی که مقابل آن قرار داشت بر روی آن صفحه سفید می افتاد. در سال 1550 میلادی دانشمند دیگری با نصب یک عدسی بر روی روزنه اتاقک تاریک داوینچی ، آن را کامل کرد و سبب شد تصویرهایی بسیار شفاف تر از تصویرهای قبلی به وجود آید ، اما هنوز تا ساخت دوربین عکاسی و پس از آن دوربین فیلم برداری راه زیادی بود. برای تبدیل اتاق تاریک به دوربین عکاسی ، وسیله مورد نیاز ، شیشه عکاسی بود که جایگزین دیوار شود. دانشمندان قرن نوزدهم در روند پی گیری اختراع این شیشه عکاسی دست به کار یک سلسله عملیات شدند. در اوایل 1816 یک فرانسوی به نام ژوزف نیسفورنیپس ( Joseph Nicephore Niepce ) که در پی اصول عکس برداری می گشت ، تصاویری تقریبا تار و گذرا را روی صفحات فلزی به دست آورد و کار خود را هیلوگراف (Heliograph) نامید. با ملحق شدن لوئی داگر ( Louis Daguerre ) به او ، آن ها به فعالیت های خود در این زمینه ادامه دادند تا اینکه در سال 1839 توانستند روش عملی عکس برداری را ارائه دهند و اصول آن را معین کنند. روش آن ها خیلی کند و پر زحمت بود ، زیرا زمان نوردهی لازم برای یک تصویر پانزده دقیقه بود. به همین خاطر ، آن ها فقط از طبیعت بی جان می توانستند عکس بگیرند ، یا اگر قرار بود از موجودی زنده عکس بردارند می بایست سر او را با وسیله ای فلزی نگه می داشتند تا در وضعی سخت و بی حرکت مدت ها بماند.
برای
این که عکس برداری بتواند به طور عملی مورد استفاده قرار بگیرد می
بایست زمان نوردهی کاهش پیدا می کرد. برای این کار نیاز به مواد عکاسی
با حساسیت بالا بود. پس از تکمیل اصول اولیه عکاسی ، حساسیت مواد عکاسی
نیز روز به روز رو به افزایش گذاشت ، تا اینکه در 1841 زمان نوردهی به
سه دقیقه کاهش یافت و سی سال بعد شیشه عکاسی مناسب برای نوردهی با
سرعتی کمتر از یک ثانیه به دست آمد.
تلاش
های اولیه برای ایجاد تصاویر متحرک با استفاده از عکس های ثابت انجام
شد. لازمه یک فیلم متحرک واقعی ، حرکات پیاپی و مداومی بود که به جای
این که ترکیب ساده ای از بخش های ثابت یک حرکت باشد ، ابتدا در داخل
واحدهای تشکیل دهنده خود تجزیه و بعد ترکیب شود. نخستین کسی که از این
مرحله قدم فراتر گذاشت ، مردی انگلیسی به نام ادوارد مایبریج (
Edward Muybridge
) بود که به کالیفرنیا مهاجرت کرده بود. مایبریج عکاسی دوره گرد و
مخترع بود. او در سال 1872 به استخدام للند استنفورد (
Leland Stanford
) ، فرماندار کالیفرنیا ، در آمد. استنفورد که علاقه مند به پرورش اسب
و مسابقات اسب دوانی بود ، با یکی از دوستانش روی شکل یورتمه اسب ها
شرط بندی کرده بود. او معتقد بود که هر چهار سم اسب ، هنگام یورتمه ،در
یک زمان از زمین جدا می شوند.
مایبریج
برای اثبات گفته او پنج سال تحقیق کرد. سرانجام مایبریج دوازده دوربین
را در طول مسیری در یک ردیف مستقر کرد ، سپس بندهایی را به شاترهای
دوربین ها وصل کرد و از عرض مسیر عبور داد. در عرض بیست سال بعد ،
مایبریج تکنیک چند دوربینی خود را کامل تر کرد و تعداد آنها را از
دوازده به چهل رساند ، فیلم های حساس تری استفاده کرد و محاسباتش را
نیز دقیق تر نمود. اما مایبریج تنها بر روی حرکات حیوانات متمرکز شد و
از آنجا که حرکت حیوانات چندان توجه چندانی را در بین عموم به خود جلب
نمی کرد ، فعالیت هایش بی نتیجه ماند.
در فرانسه نیز دانشمندی به نام اتی ین ژول ماره (
Etienne Jules Marey
) عکاسی متحرک را آزمایش می کرد. او در سال 1882 برای نخستین بار
تصاویر متحرک را با یک دوربین که خود اختراع کرده بود فیلم برداری کرد.
دوربین فیلم برداری او شبیه به یک تفنگ بود. این تفنگ عکاسی از یک لوله
بلند برای عدسی هایش استفاده می کرد و نیز دارای یک خزانه مدور بود که
شیشه عکاسی را در خود جا می داد. ماره نیز از انسان ها و حیوانات فیلم
برداری می کرد. در 1888، ماره امکان نوردهی را سریعتر و بیشتر کرد ،
اما برای تولید تصویر متحرکی که رویدادی یک یا دو ثانیه ای را ضبط کند
، می بایست ماده خامی تولید می شد که بتواند تعداد بسیار زیادی تصویر (
شاید هزاران تصویر ) را در خود جای دهد.
در
1888 جرج ایستمن (
George Eastman
) ، موسس کمپانی کداک (
Kodak
) ، بر آن شد که از فیلم سلولوئید برای دوربین عکاسی خود ، کداک ،
استفاده کند. فیلم سلولوئید ایستمن که در اصل برای عکس برداری ثابت
ابداع شده بود ، تبدیل به ماده ای طبیعی برای تجربیات بیشتر در عکاسی
متحرک شد و کم کم موانع راه فیلم برداری را از میان برداشت.
سینما در آمریکا
هر چند پیشتازان فرانسوی ، آلمانی ، آمریکایی و انگلیسی همگی در اختراع سینما دست داشتند ، اما سرانجام ایالات متحده آمریکا بود که در همه عرصه ها گوی سبقت را از همگان ربود. آمریکا بزرگترین بازار تولید و مصرف سینما بود و هنوز هم هست . در آمریکا ، فیلم تقریبا از همان اولین روزهای پیدایش محصولی صنعتی به حساب می آمد. فیلم ها کاملا حساب شده و با ساز و کاری شبیه به کارخانه ، در استودیوهایی که در آن تقسیم کار حداکثر کیفیت را به محصول می بخشید ، تولید می شدند. کمپانی های فیلم سازی به شکل مستقیم و یا از طریق شاخه های فرعی خود ـ بخش های توزیع و نمایش ـ بازار منسجمی به وجود آوردند که در آن فیلم ها به خوبی به فروش می رسیدند ، بازاری که تهیه کنندگان را قادر می ساخت و می سازد تا فیلم هایشان را پس از عرضه در بازار های داخلی ، به قیمت خوبی به بازار های خارجی نیز بفروشند. به این ترتیب آمریکاییان با حمایت از بازار داخلی خودشان و در پیش گرفتن سیاستی مستحکم در عرصه صادرات ، تا قبل از جنگ جهانی اول در بازار جهانی فیلم به قدرت حاکم تبدیل شده بودند.
هالیوود-لاس انجلس- ایالت کالیفرنیا
در طول جنگ جهانی اول ، در حالی که اروپا در همه عرصه ها رو به تحلیل می رفت و به ویژه از سینمایش بازمانده بود ، سینمای آمریکا در همه ابعاد رو به گسترش می رفت. تا آن جا که به سینمای اروپا مربوط می شد ، جنگ بحرانی پدید آورد که صرفا اقتصادی نبود. صادر کنندگان فیلم در کشورهای اروپایی ، مانند فرانسه ، انگلستان و ایتالیا ، تسلط بر بازارهای جهانی را از دست دادند و بازارهایشان را بر روی رقیب آمریکایی خود که روز به روز بر توانش افزوده می گشت باز کردند. افزون بر این آنها دریافتند که فضای فرهنگی پس از جنگ دگرگون شده است. در حقیقت پیروزی هالیوود در دهه 1920 پیروزی جهان نو بر جهان کهنه بود و علامت آن این بود که اصول فرهنگ توده ای مدرن آمریکا نه تنها در سراسر آمریکا گسترش یافت ، بلکه کشورهای دیگری را درنوردید که هنوز در پذیرش آن تردید داشتند . هالیوود هم در عرصه هنر و هم در قلمرو صنعت سینما پیشتاز بود. فیلم های هالیوود به دل می نشستند ، زیرا از ساختار روایی بهتری بهره مند بودند و جلوه گری بیشتری داشتند و نظام ستاره سازی هم بعد تازه ای به بازیگری سینما افزوده بود. هالیوود در هر عرصه ای که در منابع داخلی فقر و سستی می دید به وام گیری از اروپا روی می آورد زیرا هالیوود برای سایر سینماگران جهان بهشت فیلم سازی بود و مهاجرت به آمریکا و فیلم سازی در آمریکا رویای سینماگران در نقاط مختلف جهان بود. به این ترتیب سلطه سینمای آمریکا بر رقبای حال و آینده امکان پذیر می شد. تا آن جا که امروزه آمریکا سردمدار بلا منازع فیلم سازی در جهان است.
سینما
در سی سال اول عمر خود رشد بیسابقهای را شاهد بوده است . این رسانه
که کار خود را در گام نخست در چند شهر بزرگ ،مانند
نیویارک
و
پاریس
و
لندن
و
برلین
آغاز کرده بود با سرعتی شگفتانگیز
راه خود را در سراسر جهان گشود هرکجا که استقرار یافت تماشاگران بسیار
را به خود
جلب کرد و گوی سبقت را از دیگر ابزارهای سرگرمی ربود
.
همچنان که تعداد
تماشاگران
سینما
فزونی
مییافت تعداد مکانهان نمایش نیز بیشتر میشد.د ردهه 1920،سالنهای
نمایشی برپا
گردید و در شکوه و رفاه با بهترین
تئاترها و تالارهای
اپرا
کوس برابری می گذاشت . درهمین حال خود
فیلمها نیز راه کمال را میپیموند.
هرچند پیشتازان
فرانسوی
و
آلمانی
و
آمریکایی
و
انگلیسی
همگی در اختراع سینما دست داشتند
،اما انگلیسیها و آلمانیها در استفاده جهانی آن نقش کمتری داشتند و
فرانسویان و
آمریکاییها پرشورترین صادرکنندگان این اختراع جدید بودند
.
درعرصه هنری نیز
فرانسویها و آمریکاییها پیشتاز بوند و با انکه در سالهای قبل از جنگ
حهانی اول
روسیه
،
ایتالیا
و
دانمارک
نیز در این زمینهها پیشتاز بودند
ولی سرانجام آمریکا در همه زمینهها به پیش افتاد و در هنر و صنعت حرف
اول رامیزد
.
با آغاز جنگ جهانی اول حاکمیت
سینمای
آمریکا
،دست کم بر جریان اصلی این رسانه قطعیت یافت
.
نکتهای را باید در
نظر بگیریم که سینمای صامت به این معنا فیلمی که پخش میشده صدایی
نداشته ولی در
کنار آن موسیقی ویا در کشورهایی مانند ژاپن گفتگوها یا تفسیر فیلم را
همزمان اجرا
میکردند.
این فرایند تحولی در سینما از 1895 تا 1906 با تولید فیلمهای بیست و
چند ثانیهای و از 1907 تا 1913 با تبدیل شدن آن به یک صنعت و بردن این
میراث توسط
هالیوود
از 1914 به بعد ادامه
پیداکرد.
هالیوود؛
با شروع
جنگ جهانی
اول صنعت سینمای اروپا لطمه
سنگینی خورد و
هالیوود
به رقیب بلامنازع فیلمسازی جهان
تبدیل شد. در این سالها سینما بصورت یک صنعت شناخته میشد
.
هالیوود
قدرت کاملی داشت و روشهای
فیلمسازی را هم هالیوود تعریف میکرد
.
ظهور
هالیوود
راباید ناشی از ناکامی کمپانی
انحصارات تصاویر متحرک د رانحصاری کردن حرفه فیلم دانست .این
کمپانی ائتلافی بود از
ده تولید کننده عمده فیلم و سازنده دوربین و دستگاه نمایش در آمریکا و
اروپا که در
1908
برای بالا بردن قیمت تولیداتشان.
اما برای این کمپانی حفظ این وضعیت دشوار
بود و طی دوره 1909-1914 تهیه کنندگان مستقل مانند کارل لامل و ویلیام
فوکس قد علم
کردند و بذرهای آنچه بعدها هالیوود نامیده شد را پاشیدند.
آدولف زوکر
پارامونت
را بوجود آورد ؛
مارکوس لوئف
آنچه را که بعدها به
مترو-گلدینمایر
بدل گشت ایجاد کرد؛و
ویلیام فوکس
شرکت بزرگ فیلمسازی خودرا بنا
نهاد
.تولید
و توزیع فیلم تنها دورکن مهم از سه رکن اصلی قدرت نهادی
هالیوود
راتشکیل میداد . قدرتهای سینما
میدانستند که پول ازگیشه سینماها میآید و لذا برای تسلط بر نمایش
اقداماتی را
صورت دادند. اگر هالیوود درابتدا شامل تعدادی استودیو در کالیفرنیا و
دفاترپخش
درسراسر جهان بود ،اکنون شبکهای از کاخهای سینمایی را نیز
درخیابانهای اصلی
شهرهای بزرگ نیز در بر میگرفت
.کاخ
سینمایی چیزی فراتراز سالن سنما بود . شکوه
معماری و حضور کنترلچیها احساس بودن در سرزمینی خیالی را ایجاد
میکرد.