دوشنبه، ۲۴ دسمبر ۲۰۰۷
ناظم حکمت
از محروميت و مظلوميت تا زندان و بربريت(نبرد)
«ناظم حکمت را فراموش نكنید؛ پسرم می میرد، آزادش كنید!»
این سخن «جلاله» مادر ناظم حكمت است كه روی پل «قالای» مردم را صدا می زد و روزنامه پخش می كرد. این جمله ی تلخ كه مطمئناً با اندوه فراوانی ادا می شده است، از زبان مادر مردی است كه به خاطر مبارزه ی عدالت جویانه اش از هشتم اپریل ۱۹۵۰ در زندان «بورصه» ی تركیه اعتصاب كرده بود. ناظم حكمت مردی كه در زندان هم «وجودش سرشار از شادی درخشانی است.» او به زندان افتاده است به خاطر این كه جز جانش چیز دیگری ندارد تا به مردم اش هدیه كند.
«من عقلم را از دست نداده ام، اما هیچ كس به حرف های من اعتنا نمی كند. اگر من نه از افسردگی، نه از غم، نه از ضعف و نه در اثر بحران های قلبی راهی را درست تشخیص دادهام، معنایش این است كه در مبارزه برای به كرسی نشاندن حق و عدالت چیزی جز زندگی خود نداشته ام كه نثار كنم. برای آن كه تأثیری هر چند كوچك در این مبارزه داشته باشم، حتی راضی به مرگ هستم. شكر خدا كه عقلم را از دست نداده ام و خوب می فهمم چه می خواهم بكنم.»
ناظم حكمت پسر «حكمت بیگ» كارمند وزارت خارجه ی دولت عثمانی بود، كه در آن وضعیت بد حكومتی مجبور به استعفا شد. چون معتقد بود یا باید طرفدار سلطان بود و جاسوسی كرد و یا آزادیخواه بود و به استقبال مرگ رفت. ناظم پسر چنین مردی است. آنها راه دوم را برگزیده بودند و تا سه سالگی ناظم، در حلب پیش «ناظم پاشا» پدربزرگش زندگی كرد و بعد به استانبول برگشت. او متولد ۱۹۰۲ میلادی است، دورانی كه جهان در حال تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی فراوانی است. قرار است تنشها و بحرانهای سیاسی سرنوشت شومی را برای ناظم حكمت رقم بزنند. به پیشنهاد «جمال پاشا» وزیر دریا داری وارد مدرسه ی نظامی می شود، به درجه ی افسری نیروی دریایی میرسد اما به خاطر بیماری ریه از خدمت معاف می شود.
اولین شعرهایش را هنگامی كه در مکتب درس می خواند و هنوز بسیار كم سن و سال است، می گوید و مورد تحسین همه قرار می گیرد.
روحیه ی مبارزه طلبی و آزادیخواهی در آوان جوانی تمام وجودش را پر كرده است. جنگ جهانی اول تمام شده، تركیه در این جنگ شكست خورده و استانبول از طرف قوای متفقین اشغال شده است. بیگانگان كشور را در اختیار دارند. در این سالها ناظم ۱۸ سال دارد. شخصیت شاعری او كه حالا به سرزبانها افتاده است، در این دوران شكل می گیرد. وضع اسفبار مردمش را می بیند، فقر، دربدری، زور، شكنجه، خون، قتل و غارت و . . . . روح شاعر جوان را می آزارد و بعدها تا همیشه او را رها نمی كند. جنگ های استقلال طلبانه ی كشورش شروع می شود و ناظم چهره ی روشنفكری است كه نمی تواند ساكت بنشیند.
بنا بر این فعالیت های خود را وسعت می بخشد. مدتی را در «بولو» به معلمی می پردازد و با زندگی سخت مردم آن ناحیه آشنا می شود. به كمك دوستش به روسیه می رود و با وساطت او در دانشگاه ملل شرق در رشته ی علوم سیاسی به تحصیل می پردازد. خرج تحصیل اش را دولت شوروی به عهده می گیرد به این شرط كه در ایام تعطیل در مزارع دهات شوروی كار كند. زندگی در مسكو تأثیر زیادی بر شعر و شخصیت ناظم گذاشته است. خودش می گوید: «به اندازه ی تمام بارانی كه در مسكو میبارد، شعر نوشتم.» او در این سال ها با چهره های بسیاری آشنا می شود كه بعد ها در زندگی اش نقش بازی می كنند، از آن جمله است مایاكوفسكی.
در ۱۹۲۵ به استانبول بر می گردد. شعرهایش را چاپ می كند و عضو هیأت تحریریه ی مجله ی روشنفكران می شود. بذرهایی كه در ذهن ناظم نوجوان كاشته شده بود، حالا گیاهی شده و كم كم به بار می نشیند. مبارزات او با عوامل حكومتی با چاپ و نشر مقالات و شعرها آشكار شده است. بنا بر این ابتدا می خواهند او را تطمیع كنند، اما ناظم «آمیزهای از آب و آتش» است، «قلبی آكنده از زخم و روشنایی» معلوم است كه بعد از این، تهدیدها شروع خواهد شد و می شود. كسانی هستند كه نمی توانند نیش قلم ناظم و پرچم آزادی خواهی را كه او برافراشته بود، تحمل كنند. اشعار او در دادگاه اسنادی می شوند بر علیه خودش و او به ۱۵ سال زندان محكوم می شود اما به روسیه فرار می كند و دو سال در مسكو به كار شعر، تئاتر و رمان می پردازد. با شنیدن خبر عفو عمومی به كشورش باز می گردد، در برگشت دستگیر می شود و تا آزادی اش ثابت شود، دو ماه طول می كشد.
حس وطندوستی همچون آتش در قلب بیمار ناظم حكمت سر برداشته است:
«در زندان ها نور آزادیم بود
در تبعید قاتق نانم
در هر شبی كه پایان می یافت و در هر روزی كه آغاز می شد:
رؤیای بزرگ نجات وطنم».
كتاب هایش یكی پس از دیگری چاپ و منتشر میشوند. آثار او آن چنان تأثیری بر ذهن خوانندگان گذاشته كه او را به پرخواننده ترین شاعر تركیه تبدیل كرده است و این ها تیرهایی است كه به قلب حكومت فاشیستی می نشیند، همچنین به قلب خودش، خانواده اش، زندگی اش و... آزادی اش! در همین سال ها دستگیر شده و به اعدام محكوم می شود اما این حكم سنگین با چند تجدید نظر و تلاش فراوان به خاطر این كه دشمنانش نمی توانند ثابت كنند، به یك سال زندان تقلیل می یابد. ممنوع القلم می شود. روزنامهها جرأت چاپ آثارش را ندارند. مدتی با نام مستعار «اورخان سلیم» آثار عظیمی از جمله اولین رمان خود «خون سخن می گوید» را با این نام به چاپ می رساند.
دشمنان ناظم، بار دیگر و این بار به طور غیر منتظره و ناگهانی او را دستگیر و بدون هیچ توضیحی به ۱۵ سال زندان محكوم می كنند. بسیاری از روشنفكران دیگر نیز دستگیر، زندانی و بازجویی می شوند. مدتی را در یك كشتی زندانی است، در همان كشتی با حكم عصیان و شورش علیه دولت به ۲۰ سال زندان محكوم می شود كه جمعاً می شود ۳۵ سال و این یعنی خداحافظی با آزادی! درد سیاتیك، بیماری ریوی و بیماری قلبی شدیداً او را آزار می دهند. اما قلب ناظم برای وطن اش، به عشق مردم و به یاد كودكان وطن اش می تپد و در زندان هم از پا نمی افتد. بسیاری ازآثار بزرگ ناظم حكمت در زندان خلق شده اند. او مرد روشنایی و امید است:
«ساعت ۲۱
در محوطه ی زندان زنگ به صدا می آید
در تمام سلول ها بسته می شود
این بار زندان كمی به درازا كشید
۸ سال
زندگی كاری امید بار است، محبوب من،
زندگی كار جدی است، چنان كه دوست داشتن تو.»
در زندان علاوه بر نویسندگی، به كار بافندگی مشغول می شود، تمام زندانیان را به زندگی، به هستی امیدوار نگه می دارد و مدام از آزادی سخن می گوید. «جهانی شدن شاعر آغاز شده بود، شعر او از آن پس شعری بود كه رابطه ای بین فرد و مردم و نیز مردم كشور های دیگر و سرزمین های دور دست ایجاد می كرد. او شعر انسان آفریقایی و كوبایی و عرب و جاپانی را می گفت. بدینسان فریاد همه ی ستمدیدگان جهان بود كه از زبان ناظم حكمت بیرون می آمد و او به قدرت حرف برای گفتن داشت كه ایجاب می كرد به روانی و فراوانی نثر نوشتن شعر بگوید. اما در بلند ترین شعرهایش نیز پیوسته آن آهنگ كوبنده را كه خاص شعر ناظم حكمت است، می توان دید. او در زندان لقب «بابا» گرفته و شعرهایش بیرون از زندان در كشور های دیگر {و نه در تركیه كه كسی جرأت چاپ آنها را نداشت}، چاپ و منتشر می شود و هر روز به شیفتگان او در سراسر جهان افزوده می شود. ناظم قرار است ۳۵ سال را در زندان باشد و این یعنی تمام زندگی اش، بنا بر این مبارزه اش را در زندان ادامه می دهد.
مقدمات جنگ جهانی دوم شروع شده، ناظم خطاب به موسولینی و فاشیزم حاكم بر ایتالیا كتابی با عنوان «نامه هایی به تارانتا بابو» منشتر می كند. این كتاب حاوی اشعار سیاسی است. او همیشه و همواره در طول تاریخ فریادی می زند و گویی صدایش را از فراسوی زمان ها می شنوی:
«هنوز آن روز فرا نرسیده است، پرچم هایتان را نبندید
گوش فرا دهید، آنچه را می شنوید، زوزه ی شغالان است
صفهایتان را فشرده تر كنید بچه ها،
این نبرد، نبرد با فاشیزم است، نبرد آزادی است.»
ناظم در زندان «بورصه» است. جنگ جهانی دوم هم تمام شده و نسیم آزادی كم كم وزیدن گرفته است. از طرفی فشارهای زیادی برای آزادی ناظم حكمت ـ شاعر آزادی و صلح ـ به دولت تركیه وارد میشود، اما هیچ امیدی به آزادی نیست. اینجاست كه او دست به اعتصاب غذا می زند. «اوكتای رفعت»، (پسر کاکای ناظم)، «اورهان ولی» و «ملك جودت» هم بیرون از زندان اعتصاب كرده اند، جوانان دست به تظاهرات می زنند، خواننده ی معروف آمریكایی «پل رابسون» در ایالات متحده فراخوانی خطاب به مردم منتشر كرده، عده ی زیادی از مردم در برابر كنسولگری تركیه در نیویارك اجتماع كرده و خواهان آزادی ناظم حكمت هستند. «ژان پل سارتر»، «لویی آراگون»، «پابلو پیكاسو» به نمایندگی از روشنفكران فرانسه نامه ای به سفیر تركیه نوشته اند، «پابلو نرودا» و «نیكلاس گیلن» از امریكای جنوبی به پا خاسته اند، دیوار های «آنكارا»، «ازمیر» و «آدنا» پر از شعار های مبنی بر آزادی او می شود. «مایكل گولد»، «بن فیلد»، «هوارد فاست»، «ویلیام پترسون» و دیگر نویسندگان آمریكایی به وزیر امور خارجه ی وقت «آچسون»، تلگرام فرستاده و افراد می خواهند از نفوذ آمریكا در تركیه استفاده كنند، «لوده میسین» شاعر میهن پرست یونانی، نویسندگان بلغار یاو دیگران نامه های به سفارتخانههای تركیه در كشورشان میف رستند.
ناظم ۱۸-مین روز اعتصاب غذا را هم گذراند و از آزادی خبری نشد. بالأخره در شانزدهم ماه مه ۱۹۵۰ انتخابات آغاز شد. حزب دموكرات بر سر كار آمد. شعار عفو عمومی كه در برنامه ی انتخاباتی این حزب آمده بود، عملی شده و ناظم بعد از ۱۲ سال و ۵ ماه و ۱۶ روز دوباره آزادی را نفس كشید. زندگی او سرشار از فراز و نشیب است: تهدید، تبعید، زندان، فرار، مبارزه، و از همه مهمتر جدایی؛ جدایی از خانواده، همسر، فرزند و . . . . . وطن اش كه او را می پرستید:
«بعضی انواع گیاهان را می شناسند و بعضی انواع ماهیان را
من انواع جدایی را
بعضی نام ستارگان را حفظ دارند
من نام حسرت ها را.»
اما آنچه ناظم را شاعری جهانی كرد، روح وسیع، قلب زلال و اقیانوس بیكرانی از انسان دوستی است كه در سینه اش موج می زد. او به «انسان» احترام می گذاشت و در آخر عمر خوشحال بود كه «انسان» زیسته است:
«امروز در برلین حتی اگر از غصه دق كنم
می توانم بگویم كه مثل یك انسان زندگی كردم.»
مهم تر این كه او آزادی را تنها برای كشورش نمی خواست، بلكه انسانیت را دنبال می كرد. می خواست جهان برای همه باشد، نان، هوا، آب، خاك و زندگی را برای همه می خواست:
«برادرانم شعرهای ما باید بتواند به گاو لاغر و نحیف بسته شود
و زمین را شخم كند
باید بتواند در شالیزارها
تا زانو در باتلاق فرو رود
با بتواند همه چیز را بپرسد
باید بتواند بر سر راه ها بایستد
مانند سنگ های كیلومتر شمار، شعرهای ما
باید بتواند دشمن را كه نزدیك میشود، پیش از همه ببینند
باید بتواند در جنگل بر تام تام ها بكوبد
تا آن زمان كه در جهان یك سرزمین اسیر و یك انسان اسیر باقی نماند
و در آسمان یك ابر اتمی،
و شعرهای ما باید بتواند هر آنچه دارد از جان و مال و فكر و اندیشه
در راه آزادی بزرگ بدهد.»
او اگر چه بیشتر عمرش را در زندان به سر برد اما گاه در آسیا، گاه اروپا، گاه آفریقا و گاه در آمریكا است. در شعرهای او همه ی مردم جهان حضور دارند. گاه در بلغاریا، در ساحل «وارنا» ست، كشتی ای عبور می كند و ناظم آن را لمس می كند و دست هایش می سوزد، گاه در آفریقاست و از فراز آسمان، از هواپیما می بیند كه «با ویولون سل می زنند آهنگی از چایكوفسكی را» و «گوریلی گریه كنان، تكان می دهد بازوهای پر مویش را.» گاه در سواحل اقیانوس هند و گاه در چین و . . . برای احمد اوغلو {سرباز ترك كه در کوریا می جنگید} نامه یمنظومی می نویسد و می گوید: «می روی كه را بكشی احمد؟ آرزوهای خود را كه در خاك کوریا به تحقق پیوسته اند؟»
او در هیأت «دختر هفت ساله ای می شود در هیروشیما كه مرده است، چشم هایش بریان است، خاكسترش بر باد رفته است.»
شعر ناظم حكمت پیكی است از انسان دوستی و مهرورزی. مژده ای است برای طبقات محروم كه با اندوهی سرشار سروده شده اند. او شهرها و كشور های بسیاری را دیده است كه ویران شده اند، مردمان بسیاری كه كشته شده اند، خانههای كه غارت شده اند . . . برای قربانیان بمب اتمی جاپان چهار شعر می نویسد، كمی بعد آنها به ترانه ی جاپان تبدیل می شوند. در كنگره ی جهانی صلح در هلسینكی همه ی نمایندگان به پا میخیزند و به ترانه ی جاپان، سرودهی شاعر ترك و صدای «پل رابسون» خواننده ی سیاه پوست و دوست ناظم حكمت گوش می سپارند. جهان وطنی ناظم در شعر «آنژین صدری» به روشنی آمده است و من تمام آن را نقل می كنم:
« اگر پارهای از قلبم اینجاست
پاره ی دیگرش در چین است دكتر!
در میان سیاهی كه روان است به سوی رود زرد.
و هر سپیده دم، دكتر
هر سپیده دم قلبم در یونان تیرباران می شود.
و اینجا هر شب كه محكومین به خواب می روند
و درمانگاه خلوت می شود،
قلبم در «چاملیجا» در خانه ی مخروبه ای است دكتر!
و ده سال است كه،
برای هدیه كردن به ملت فقیرم
تنها یك سیب سرخ برایم مانده است، دكتر!
یك سیب سرخ:
قلبم.
نه «آرتریواسكلروز»، نه نیوكوتین، نه زندان
سبب آنژین صدری من این است دکتر!.
او آنچنان كه خود می گوید بیش از دریاها و كوهها و صحراها، انسانها را دوست داشت. هیچ چیز از نگاه كنجكاوانه ی او در نمی ماند. او دنیا را از دریچه ی وسیع چشم و ذهن خود می بیند و شعرش بازتاب زندگی اوست، نه تحت تأثیر نگاهها، حرفها، شعرها و ذهنیت های دیگران. زبان شعرش، زبانی بسیار تأثیر گذار، دلنشین، و در عین حال آمیخته با خشمی پنهان است، چرا كه محتوای شعرهایش عموماً بیانگر دردها و آرمان های مردم جوامع پایین است و از سوی دیگر سلاحی است برای روبرو شدن با زور گویان تمام عصرها در تمام جهان.
ناظم با گره زدن سنت های شعری تركیه و سادگی زبانش كه به واسطه ی همین مضامین انقلابی و مردمی به دست آورده بود، گونه ی جدیدی در شعر به وجود آورده بود كه برای تمام مردم جهان قابل خواندن و فهمیدن است.«شعرهای ناظم ساده و روان است اما گاهی در تشبیهات و تصویرهای كه می آفریند، نوعی پیچیدگی احساس می شود. او با شیوه ی جدیدی كه در استفاده از حروف و كلمات ایجاد كرد، به موسیقی خاصی در شعر دست یافت. صدای طبیعت، ماشین و اصوات پراكنده در جهان مادی را به روشنی می توان از خلال شعرهای ناظم شنید. عاشقانه های ناظم حكمت در اوج زیبایی و احساس سروده شده است. احساسی كه سرشار از اندوهی زیبا و نوستالژیك است.»
ناظم حكمت در ذهنها و یادها خواهد ماند، با شعرهای كه برای «انسان ها» سروده است، انسان های كه نگران آینده ی آنهاست، برای بچه های كه بی گناه اند، برای زنان و دختران بی پناه و برای همه و همه!
همان گونه که گفته شد؛ او سال های متمادی را در زندان گذراند اما آثار قابل توجهی را از خود به یادگار گذاشت. به قول اورهان ولی: ناظم حکمت یک ماشین شعر است. از او بیش از ۳۵ كتاب به یادگار مانده است كه علاوه بر شعر، كتاب های هم در زمینه ی رمان ، نمایشنامه، تئاتر و قصه دارد.
سر انجام قلب بیمار ناظم حكمت در سحر گاه روز سوم جولای ۱۹۶۳ در مسكو، دور از سرزمینی كه همیشه برایش می تپید باز ماند و تمام شاعران و نویسندگان، اندیشمندان، هنرمندان و تمام آزادیخواهان جهان را به اندوهی عمیق سپرد.
«مردگانم را همچون تخم به زمین پاشیده ام
یكی در«اورسا» آرمیده است، یكی در استانبول
یكی در «پراگ»
محبوب ترین مملكت من زمین است.
وقتی نوبت من رسید، تن مرا با زمین بپوشانید.»
منبع :زندگی نامه حکمت و آزادیخواهان.
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat