پهلوانِ روزنامه نگار

(طنز)

دکتور فرید طهماس

 

. . . و من نیز از آدمهایی هستم که به خواندن روزنامه، جریده و مجله عادت نه کرده ام. لیکن همیشه چند تا نشریه به زبانهای داخلی و خارجی را بر میز خانهء سالون میگذارم تا نه شود کدام کس از مهمانانم به مطالعه علاقه داشته باشد و چیزی برای خواندن نه داشته باشم. گپ بین ما و شما باشد که مهمانان من نیز مثل خودم بیشتر به مهمانی رفتن و خوردن علاقه دارند تا به مطالعه.

همین چند روز پیش، در محفل ختنه سوری عبدالله جان هفتمین پسرکم، یکی از مهمانان که روی تصادف آدمی بسیار فهمیده و پرمطالعه بود٬ پس از صرف طعام٬ روزنامه یی را از سر میز گرفت تا بخواند. همینکه چشمش به سر مقالهء آن افتاد متعجب شد و از من پرسید: این همو روزنامه نیست که پارسال آن را در همین جا، در محفل ختنه سوری شکرالله جان ششمین پسرکت خوانده بودم؟ گفتم شاید که همو باشد. روزنامه را به جایش ماند و به من گفت: "فرید جان کوشش کن بعد از این یگان نشریه تازه نیز بیاری!"

راستی، این مهمان اولین کسی بود که به این نکته متوجه شده بود و من اولین باری بود که در زنده گی شرمیده بودم.

چندین روز در این باره فکر کردم و سر انجام تصمیم گرفتم به یکی از روزنامه ها اشتراک نمایم.

به روزنامه ". . ." رفتم. دروازه دفتر باز بود. بر دیوار کنار دروازه، لوحه یی به چشم میخورد که در آن نوشته شده بود: "به ادارهء روزنامه . . . نشریه آزاد و غیر وابسته خوش آمدید!" داخل شدم، اما کسی در آن دیده نمی شد. آنسوی اتاق یک میز کلان تحریر گذاشته شده بود و روی آن یک کمپیوتر که یکی از سایتهای انترنیتی را نشان می داد با یکپایه ماشین "پرینتر"، چندین ورق کاغذ سپید و تایپ شده به اندازهء "A4" با سه تلیفون سیمدار و دو تلیفون بیسیم و یک گیلاس ناشکن پر از چای سبز که معلوم می شد چند لحظه پیش ریخته شده، به نظر می رسید. یک سیت کوچ و چوکی مخملی سرمه یی با یک میز کوچک چایخوری نیز در اتاق گذاشته شده بود. اینسو تَرَک، یک ماشین کلان فوتوکاپی (ریزوگراف) که چیزی را به سرعت چاپ کرده می رفت، دیده میشد. از وضع بر می آمد که صاحب میز چند دقیقه بیرون برآمده و شاید به تشناب رفته باشد. منتظر ماندم کسی بیاید.

آنچه گمان کرده بودم درست بود٬ صدای غرغر آب از تشناب که در دهلیزموقعیت داشت شنیده شد و پس از چند لحظه٬ مردی تنومند و بلند قامت در حالی که با کف دست راستش پشت دست چپش را خشک می کرد داخل اتاق شد. همین که مرا دید، پرسید: چه کار داشتید؟ سلام دادم، سلامم را با اشارهء سرپاسخ داد. گفتم می خواهم به روزنامه اشتراک کنم. با شنیدن کلمهء "اشتراک"، علایم خوشی در چهره اش ظاهر شد، رفت و به چوکیش نشست و از من نیز دعوت نمود بر کوچ بنشینم. ترموز چایش را از زیر میز گرفت٬ یک گیلاس ناشکن را از خانهء میز بیرون آورد٬ از چای پر کرد٬ به من داد و گفت: "طوری که دیده می شود مشترِکین روزنامهء من آدمهای بسیار فهمیده و پرمطالعه هستند، همین طور نیست؟ "گفتم شاید که همین طور باشد، لیکن من اولین باری است که در روزنامه اشتراک می کنم و تا هنوز به خواندن آن چندان عادت نه کرده ام.

چهرهء فیلسوفانه به خود گرفت و گفت: "خوب است به روزنامه اشتراک کنید و به خواندن آن عادت نمایید. یکی از علل پسمانی مردم و کشور ما٬ همین روزنامه نخواندن است . . ."

و من که در برابر چنان یک روزنامه نگار برجسته و ژورنالیست توانا قرار گرفته بودم٬ خودرا مِثل چارمغزِ پوچ و میان تهی احساس می کردم.

نمیدانم چه طور شد که من نیز کمی دلیری کردم و از ایشان یگان چیزکی در بارهء روزنامه نگاری، آزادی مطبوعات، آداب و اخلاق نویسنده گی، حقوق مؤلف و مسوولیت اجتماعی ژورنالیست و نویسنده، پرسیدم. لیکن این بار چهرهء فیلسوف مآبانه اش به چهره یک متهم تغییر کرد، کمی جدی شد و گفت: "در جایی خوانده بودم که روزنامه نگاری از مشکلترین کارهاست. عجب آدمهای مشکل تراش، حسود، بدبین و منفی باف که در دنیای ما یافت نمی شوند! خودشان روزنامه نگاری کرده نمی توانند فکر می کنند که این کار برای دیگران هم مشکل است. اگر روزنامه نگاری مشکل میبود٬ آیا می توانستم در این مدت کوتاه یک میلیون و پنجصد و هشتاد هزار شماره را، بدون هیأت تحریر، بدون معاون و بدون خبرنگار، به تنهایی چاپ و به فروش برسانم؟ اگر روزنامه نگاری مشکل میبود٬ آیا میشد که این قدر مشترِک را بخود جلب کنم؟ اگر روزنامه نگاری مشکل می بود و کارم مورد پسند خواننده گان قرار نمی گرفت٬ آیا یک نفر پیدا نمی شد که حد اقل یک نامه به آدرس روزنامهء من می نوشت و از کارم انتقاد میکرد؟ اگر روزنامه نگاری مشکل میبود و من در کارم موفق نمی بودم مرا به حیث جورنالیست (ژورنالیست) توانا، موفق و سرشناس یاد می کردند؟ اگر روزنامه نگاری مشکل می بود . . ."

در حالی که رنگ چهره اش داشت به سپیدی میگرایید، به بیانیه اش ادامه داد: "درست است که من در جورنالیزم (ژورنالیزم) و روزنامه نگاری تحصیل نه کرده و در این رشته دیپلوم٬ سند و صلاحیت مسلکی ندارم؛ لیکن من در گذشته یکی از پهلوانان بسیار موفق و سرشناس کشور بوده ام و در پهلوانی سه دیپلوم٬ دوازده تقدیرنامه و چل و شش مدال دارم که هشت آن طلا٬ دوازدهء آن نقره و بیست و شش آن برنج است. گرفتن چل و شش مدال و آنهم در پهلوانی، کاری آسان نیست. افسوس، افسوس که شرایط زنده گی قسمی تغییر کرد که نا گزیرشدم با دو سیاهسر و یازده فرزند نیم و نیمچه ام به اینجا، به ملک بیگانه پناهنده شوم. باور کنید اگر اینجا نمی آمدم، هرگز حاضر نمیشدم روزنامه نگاری را بر پهلوانی ترجیح بدهم. پهلوانی، هرچند نباشد پهلوانی است! فراموش نکنید که اینجا کشوری پیشرفته، متمدن و واقعاً آزاد است؛ هر کی هرچه خواست می نویسد، هرکی هرچه خواست میگوید و حتا آن را چاپ و نشر میکند. بطور مثال، یک نفر که یک کتاب را در طول چندین سال با خون دل نوشته و تألیف کرده هم نویسنده است و یک نفر دیگر که همان کتاب را بدون یادآوری نام مؤلف و بدون اشاره به مأخذ، خلاف قوانین "کاپی رایت" از سایتهای انترنتی گرفته و با اندک تغییربه نام خود ساخته و بچاپ رسانده، هم به نام "نویسنده" یاد میشود. و کسی از اشخاص با صلاحیت پیدا نمی شود که حد اقل به دفاع از حقوق مؤلف برآید و این گروهی از غاصبان حق تألیف را از طریق وسایل اطلاعات جمعی و سایتهای انترنیتی افشأ و رسوا کند . . . پس در چنین شرایط که همه چیز آزاد است، من حق ندارم که روزنامه نگاری کنم؟ روزنامه نگاری٬ پهلوانی نیست که مشکل باشد. شما را به خدا قسم، اگر جای من بودید٬ همین کار رانمی کردید؟ . . .

در همین لحظه شخص دیگری داخل اتاق شد. او نیز میخواست به روزنامه اشتراک نماید. همینکه مدیر صاحب مسوول با او به صحبت آغاز کرد، من با استفاده از موقع٬ با ایشان خداحافظی کردم. وقتی که می خواستم برآیم، به من گفت: "شاید تعجب کرده باشید که یک پهلوان مشهور مانند من چطور حاضر شده است دست به روزنامه نگاری بزند؛ اما اگر بدانید که همین اکنون چندین ژورنالیست مسلکی و نویسندهء تحصیلکرده را میشناسم که مجبور شده اند به پهلوانی رو بیاورند، بیشتر تعجب خواهید کرد!"

تعجب کنان از "ادارهء نشراتی!" بیرون شدم و فردوسی به یادم آمد که گفته بود:

 

"چو این کار او جُوَید، او کار این

پُر آشوب گردد سراسر زمین"

 

ماسکو، ۲۰۰۴ میلادی

 

و با کمی تزیید در ۲۰۱۰ م ۰

 

یکشنبه، ۷ فبروری ۲۰۱۰

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org