Sun, September 18, 2011 10:24
مســـعــود «حـــداد»
پند در پند
گــویند مرا یک طائفه، گــویا که من دیــوانه ام
ایمان خــود گــم کــرده ام، از خــویشتن بیگانه ام
پندم دهـــند هرروزوشب،جـــذبم کنند درخیل شان
تا وارد مسجـــد شـــوم ،بر گـــردم از بت خـانه ام
تن دهـــم درقدر وقضا ،سایـم به خـاک پیــشانی را
درحـسرت «جــوی شراب»، آتــش زنم میخــانه ام
جمال حسن «حوران» را، چنان توصـیف کنند تا من
در امید وصل ایشان ، فصل از شوم دُردانه ام
گر پــند این ســر باخــتگان، تأثــیر کند در فـکرمــن
ویـران کند ماحـــول را، اندیــشۀ ویــرانه ام
* * *
بیرون کــنم از دهکــده ، این فـرقۀ تار را که چـون
نزد خرد شرمنده گیست، گر راه دهـــم در خانه ام
عــقل وخــرد با مــن بــوَد،ای ناصــح نـا بـاوران
باور کنـید انــدی به من، نه مســـتم و مســــتانه ام
نمی خواهم تعـــُبد را، من آن خــواهم زتــن بهـــتر
جـان را خـــرد بر تــن دهـد، پیرو ایــن جــانـانـه ام
مزن حرفی ز افسون ها، بکن تکیه به عــقل خــود
ســــتایم من تعــقُل را، لیـــک دشمن افســـانــه ام
«حـــداد» وار درهم شکن، زنجــیر را از فکر خود
پــرواز کـن در آســـمان، گو هــم چو تو پروانه ام
مسعود حداد، ۵ سپتامبر ۲۰۱۱
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat