سه شنبه، ۶ سپتامبر ۲۰۱۱
مســـعــود «حـــداد»
پروانه در محفل شوم
من نا خلف باشم اگر، از حال تو غافــل شوم
یا همچو یک سرو سرکش، یا بید بی حاصل شوم
خاک ترا بوسیده ام، چون سرمه بود بر دیده ام
دل را به آن بخشـــیده ام، حــقا که مـن بیدل شوم
گر عشق را اظهر کنم، تفریق خیر از شر کنم
چــون شمع گریه سرکنم، پروانه در محـفل شوم
ای مظهر فصل بهار، ز آسمان خویش باران بیار
روزی رسد از روزگار، تو بحر و من ساحل شوم
جویم نشان از اصل تو، حالم خراب از فصل تو
من ناقصم بی وصل تو، اندر وصال کامل شوم
دور از دیارغمخوار توست، بس شیفتۀ دیدار توست
منزلگه اش دربار توست، بادا که در منزل شوم
اندر وجـودم غـم نبود، میلان به عشــقت کــم نبود
یکـــباره و پیهـــم نبود، بار دیگــر مـایل شــوم
ای صاحب سیحـــون من، وای مالک جیحـــون مـن
گر هدیه گردد خون من، در راه تو مقبل شوم
حداد اگر نالان شـود، حاضر گــذشت از جان شــود
بادا که خواست آن شود، تا بر مراد واصل شوم
مسعود حداد
۲۶ جولای ۲۰۱۱
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat