به مناسبت درگذشت رفیق راه و همراه و انقلابی نستوه
شاد روان عبدالمجید سربلند
Tue, June 28, 2011 14:07
همین دیروز بود که با دریغ و افسوس فراوان خبر درگذشت نا به هنگام یکی از سرافراز ترین رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان، این انقلابی نستوه، دوست و رفیق بزرگوار، انسان متواضع و از خود گذر، با وقار و با وقاد عبدالمجید سربلند را که بسیاری از اعضای حزب از جمله رفقای مقیم تاشکند – ازبکستان به وی ارادت و اخلاص داشتند و دارند، شنیدیم و در غم و ماتم بزرگی فرو رفتیم.
اگرچه من رفیق سربلند را بار ها در جلسات حزبی دیده بودم و نامبرده را به حیث یک شخصیت دانشمند و پر جاذبه می شناختم؛ اما آشنایی بیشتر با افکار و رفتار و گفتار آن انسان مهذب در شهر هرات باستان نصیبم شد: آن گاهی که من قوماندان فرقه ۱۷ هرات بودم و رفیق سربلند گهگاهی برای کنترول امورات حزبی و دولتی به آن دیار می آمد و مهمان ما می شد. در آن روزان و شبان زنده یاد سربلند پس از فراغت از وظایف روزمره در حالی که پیراهن و تنبان گیبی سفید خامک دوزی شده به تن می کرد، در محافل و مهمانی های غیر رسمی (شخصی) رفقایش – از والی و قوماندان فرقه گرفته تا یک کارگر عادی مثلاً ابراهیم کارگر فابریکه سمنت هرات – که به افتخار وی داده می شد، اشتراک می کرد و با لبخند همیشه گی و ظرافت های معروفش دل هر دوستدار خویش را به دست می آورد. او معمولاً پس از صرف غذا لب به سخن می گشود و افکارش را در قالب جمله های شفاف، روشن، و قابل درک و گهگاهی با طنز های ظریف و زیبا بیان می کرد. وی در سخن گفتن و اظهار عقیده کردن هرگز تردید و دودلی به خود راه نمی داد و نظریاتش مبهم و دوپهلو و جملات و واژه هایش محافظه کارانه و محتاطانه بیان نمی شد. سربلند از بیان حقیقت هرگز هراس نداشت و دیدگاهایش را نه تنها با رهبران حزب؛ بل با دوستان خارجی آن زمان حزب مان با قاطعیت درمیان می گذاشت. مجالست با وی آن قدر جذاب و دلنشین بود که شنونده گانش به وجد می آمدند، گرم می شدند، گریه سر می دادند یا به قهقهه می خندیدند، پر و بال می یافتند و اوقیانوس یخ زدهء آداب و رفتار مقید حزبی آن زمان را فراموش می کردند.
هیچ فراموشم نمی شود که روزی هنگامی که رفیق سربلند پس از یک ماموریت کاری در هرات می خواست به کابل برگردد، کاروان موترهای رفقایی که رفیق سربلند را مشایعت می کردند در نزدیک کوچهء هندوان در ولسوالی انجیل هرات به کمین مخالفین ("مجاهدین" سابق) افتاد. زد و خورد شروع شد و پس از لحظاتی به من که در قرارگاه فرقه بودم این خبر هولناک رسید. نمی دانم چگونه و با کدام سرعت خودرا به میدان هوایی هرات رسانیدم و اولین پرسشم از قوماندان مفرزه امنیتی که سربلند را بدرقه می کرد، این بود: "رفیق سربلند . . .؟" اما هنوز سوالم تکمیل نشده بود که وی را دیدم، همان مرد نازنینی را که خنده بر لب و کلاشینکوف بر دست. به سویم آمد، بغل گشود و مزاح کنان گفت: "نزدیک بود که خونم به گردن تو بیفتد."
آری، او چنین بود: انسان ساده، صمیمی و بسان بسی از رهبران راستین انقلابی بی ساخت و متواضع. با دریغ که در همین یکی دو روز اخیر پس از خواندن مناظره ها و مجادله های بی مورد و غیر ضروری بهترین و اصیل ترین رفقای حزبی مان، در حالی که حس پیش آگاهی بد شگون و تیره یی افکارم را به شدت خدشه دار ساخته بود و ذهنم با تصورات واهی مکدر شده بود، نخست رفیق سید اکرام پیگیر یکی از رفقای فرهیخته و سپس رفیق داکتر کاظم و پس از وی رفقای دیگر مقیم ازبکستان یکی پی دیگر تلفون نموده و از درگذشت رفیق گرامی شان اظهار غم و اندوه نموده، از من خواستند تا بدینوسیله مراتب تسلیت و غمشریکی شان را به خانواده بزرگ حزبی ها، فامیل، دوستان و نزدیکان شان ابراز بدارم.
دعا می کنیم تا خداوند وی را ببخشاید، روانش شاد باشد و از آرامشی که در این دنیای فانی نصیبی نداشت، بهره مند گردد. آمین!
سید اکرام پیگیر، داکتر محمد کاظم، جنرال یاسین امیری، حفیظ، عبدالواسع، محمد نبی عظیمی و . . از شهر تاشکند.
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat