یکشنبه، ۲۳ جولای ۲۰۱۰
ولادیمیر اسپیردونویچ پوتین هفت اكتبر ۱۹۵۲ در لیننگراد (سن پترزبورگ امروزی) به دنیا آمد.
پدربزرگش اسپیریدون آشپز شخصی لنین و استالین و پدر و مادرش كارگران یك كارخانه بودند.
در جوانی شیفته شخصیت افسرهای اطلاعاتی و امنیتی شوروی بود. در دوران سربازی، به نیروی دریایی شوروی پیوست و به یك زیردریایی فرستاده شد. در لنینگراد به دانشگاه رفت و از رشته حقوق این دانشگاه فارغ التحصیل شد كه در همان زمان تحصیل نیز عضو «سازمان كمونیستی جوانان اتحاد جماهیر شوروی».
به خاطر علایق خود به مسائل اطلاعاتی و امنیتی، وارد (كا. گ. ب) کمیته امنیت دولتی شوروی شد.
پدر پوتین یك كمونیست واقعی بود و مادر او یك مسیحی ارتودوكس. مادر پوتین مطمئن بود كه فرزندش یك مسیحی ارتدوكس خواهد شد و به همین خاطر وی را در معرض آموزه های مسیحی قرار می داد. پدر ولادیمیر متوجه این مسئله شده بود اما این زمانی بود که نابینایی به سراغ وی آمد. در بیست و چهار سالگی دوره آموزشی (كا. گ. ب) را تمام كرد. در سی و یک سالگی ازدواج نمود و دو سال بعد صاحب دو دختر شد. وی در سی و دو سالگی به سمت یكی از اعضای ارشد (كا. گ. ب) ارتقاع مسئولیت یافت و یك سال بعد، سازمان اطلاعات و امنیت شوروی، وی را به آلمان شرقی فرستاد اما اتحاد دو آلمان در سال ۱۹۹۰، به لنینگراد بازگشت.
در سال ۱۹۹۱ در سال فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، از نهاد های امنیتی كناره گیری كرد. بعد از فروپاشی شوروی همچنان در ساختار قدرت در دولت فدراسیون روسیه باقی ماند و در سال ۱۹۹۹ در ادارات مختلف اجرای وظیفه نمود و بعد از مدتی به كاخ ریاست جمهوری راه یافت و توانست اعتماد یلتسین را به خود جلب كند.
انتقال قدرت از یلتسین به پوتین شاهدی بر این مدعا بود كه ساختار حكومت در روسیه بیش از آن كه مبتنی بر دموكراسی غربی باشد، بر اقتدار گرایی رهبران مبتنی است و رهبران روسیه زمانی كه مصلحت كشورشان را در برخوردهای غیردموكراتیك ببینند، حتماً از این برخوردها بهره خواهند برد.
گلوله باران پارلمان روسیه در مسكو توسط ارتش روسیه در حمایت از بوریس یلتسین رییسجمهور، در مناقشه ای كه بین او و رییس پارلمان در مورد نحوه توزیع قدرت رخ داد شاهدی بر این مدعاست.
یلتسین فردی را به عنوان جانشین خود برگزید كه سابقه طولانی در دستگاه امنیتی شوروی داشت. پوتین در پرتو حمایت یلتسین هویت یافت و خانواده های مهم اقتصادی و سیاسی نیز در روی كار آوردن او نقش موثری ایفا كردند.
پوتین با ارزیابی اوضاع روسیه، متوجه این مسئله شده بود كه مهمترین عامل نابسامانی روسیه همین خانواده ها هستند به همین خاطر برخورد گزینشی با خانواده ها و صاحبان قدرت سیاسی ـ اقتصادی در روسیه را آغاز كرد.
مردم روسیه در دوران پس از فروپاشی اتحاد شوروی، با گسترش امواج جدایی طلبی، جنگ در چیچن و اقدامات گوناگون تروریستی مواجه شدند. آن ها در جریان گروگانگیریهای خونبار در مسكو، بسلان، داغستان و . . . هر روز با اخبار هولناكی كه امكان فروپاشی فدراسیون روسیه را برجسته میساخت، رو به رو بودند. انتخاب ولادیمیر پوتین پایانی بر این نگرانی ها بود. او توانست امنیت را تا حد قابل ملاحظه ای در سراسر فدراسیون برقرار كند و این امتیاز بزرگی بود كه پوتین موفق به كسب آن شد.
انتخاب پوتین به جانشینی یلتسین، رهبران كشورهای غربی را نیز شگفت زده كرد چرا كه فكر می كردند روسیه بعد از فروپاشی شوروی گام به گام در جهت دموكراسی ترویجی آن ها پیش خواهد رفت.
پوتین خود را فردی زیرك و توانا و كاملاً پایبند به موازین منافع ملی روسیه نشان داد و مردم روسیه او را رهبر متفاوت با یلتسین برآورد كردند. او خود را متعهد به مبارزه با جدایی طلبی معرفی كرد كه نمونه بارز آن در چیچن رخ داده بود. او به عنوان رهبر طرفدار وحدت ملی، تحكیم دولت و فدراسیون، طرفدار احیای قدرت داخلی و خارجی روسیه شناخته شد. در حالی كه یلتسین فردی ضعیف و ناتوان شناخته شده بود. او به عنوان یك رهبر قدرتمند و قابل اعتماد كه می تواند نظم و امنیت را به روسیه برگرداند، مورد توجه قرار گرفت. او به نسلی از سیاستمداران روسیه تعلق داشت كه از زمان شوروی شكل گرفته بود.
به این ترتیب هرچند پوتین با حمایت یلتسین به قدرت رسید، ولی توانست با بهره گیری از توانایی شخصی خود به زودی به یك رئیس جمهوری محبوب در روسیه تبدیل شود. یلتسین هنگامی پوتین را به عنوان وارث سیاسی خود برگزید كه در داغستان شرایط دشوار و خطرناكی ایجاد شده بود. عملیات نظامی در داغستان قرار بود به چیچن نیز انتقال پیدا كند. بار سنگین ناكامی در عملیات نظامی اول روسیه در چچن بر دوش یلتسین قرار داشت و حل و فصل این مساله می توانست در معادلات سیاسی روسیه بسیار تاثیر گذار باشد.
موفقیت های پوتین در جنگ دوم چچن و ارائه تصویر یك رهبر ناجی از رسانه های روسی، در چارچوب توافق های او و یلتسین شرایط را برای قرار گرفتن روسیه در مسیر نظم و امنیت قرار داد.
او به شدت به برنامه های لیبرالیستی حمله كرد ولی مفهوم آزاد سازی را هم رد ننمود. اصلیترین اولویت پوتین اقتصاد بود و در این راستا از الگوی تمركز و اقتدار دولتی در عرصه اقتصادی استفاده نمود. وی در دیگر عرصه ها نیز بر تقویت تمركز گرایی و نه توزیع قدرت در روسیه، تاكید ورزید. پوتین در برنامه خود به مبارزه با فساد مالی جایگاه ویژه ای بخشید و به رفع فقر در جامعه روسی توجه نمود.
برنامه های پوتین برای هواداران تعمیق و گسترش دموكراسی در روسیه پیام های خوشایندی در بر نداشت به همین خاطر علیه وی وارد فعالیتهای تبلیغاتی شدند. اما او از مردم روسیه خواسته بود برای حركت در مسیری طولانی و دشوار آماده شوند. پوتین كه به طور ناگهانی قدرت را بدست آورد، در حالی صاحب قدرت شد كه روسیه یك دهه پس از فروپاشی اتحاد شوروی همچنان وضعیت خوبی نداشت و در یک حالت شبه تجزیه قرار داشت و بعد از آن شوك اقتصادی به لحاظ مالی نیز از وضعیت مناسبی برخوردار نبود. با این وجود پوتین قول داد كه ثبات را به روسیه بازگرداند، وحدت سرزمینی اش را حفظ كند، اقتصادش را نوسازی نماید و یك قدرت قوی بسازد كه از غرب مستقل باشد و به عنوان یك بازیگر بین المللی قابل احترام شناخته شود.
از آنجایی كه یلتسین یك سراشیب و سقوط را هدایت كرده بود، پوتین ثبات سیاسی و اجتماعی روسیه را مدیریت می كرد. او تصمیم گرفت دولت را به عنوان ابزار اصلی انجام دستور كارهای سیاسی اش قرار دهد؛ دولتی كه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی و در دوران گذار به شدت تضعیف شده بود. پوتین علی رغم اینكه فاقد تجربه سیاسی بود، ناگهان خود را به عنوان یك رهبر روشنفكر مدرن، واقعگرا و تكنوكرات معرفی كرد. به زودی كارآمدی و عملگرایی به شعار اصلی مدیریت پوتین تبدیل شد.
همان گونه كه پوتین بارها و به روشنی تأكید كرده بود، تمركز قدرت و ایجاد دولت قدرتمند یكی از اصول اساسی شیوه حكومت مداری او در هر دو حوزه داخلی و خارجی بود. او تمركز قدرت در دست دولت را كارآمد ترین ساز و كار رفع مشكلات، بحرانها و نابسامانیهای سیستمی و مهم ترین اصل توسعه سیاسی، اقتصادی و اجتماعی روسیه در مرحله فعلی (دوران گذار) می دانست و بر همین اساس از ابتدای به دست گرفتن قدرت، عزم خود را برای ایجاد دولتی قدرتمند و متمركز جزم و بر ارجحیت دیكتاتوری قانون بر حاكمیت قانون تأكید نمود. او توانست در مدت نسبتاً كوتاهی از طریق «اصلاحات از بالا» راهبرد تثبیت و تمركز قدرت در كرملین را تا حد قابل ملاحظه ای به انجام برساند.
پوتین با تفكیك حوزه های راهبردی و غیر راهبردی، سیاست خارجی را در حوزه اول تعریف کرد و مدیریت آن را شخصاً در اختیار گرفت. او با استفاده از اختیارات قانونی خود (مُصرح در قانون اساسی) در رأس هرم سلسله مراتب تصمیم سازی سیاست خارجی قرار گرفت و جایگاه، نقش و وظایف كنشگران سطوح پائین تر این هرم از جمله احزاب را از طریق مقررات، ضوابط و شیوه های رسمی و غیر رسمی بازتعریف كرد.
یكی از نكات مهم در ابعاد مربوط به سیاست خارجی همواره این تعبیر بوده است كه «سیاست خارجی بازتاب سیاست داخلی است.» ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه این تعبیر را به گونه دیگری مطرح نمود و آن اینكه سیاست خارجی هم شاخص و هم عامل موثر در روابط خارجی و داخلی یك دولت محسوب می شود.
می توان گفت پوتین سیاست خارجی را به عنوان یك متغیر مستقل كه می تواند شرایط بیرونی و داخلی كشور را دگرگون نماید، تعریف نموده است. چنین تعریفی مخالف نظر كسانی است كه سیاست خارجی را متغیر وابسته به تحولات داخلی تلقی می نمایند. پوتین بر این مقوله در دوران زمامداری خود تاكید كرده است كه سیاست خارجی نه تنها برای بهبود شرایط منطقه ای و بین المللی روسیه كارایی دارد، بلكه می تواند نقش تاثیر گذاری بر مدیریت بهینه امور داخلی كشور داشته باشد. به رغم گرایش های یوروآتلانتیكی غرب گرایانه یلتسین، به دلیل هویت سردرگم سیاست خارجی روسیه در طول دهه ۱۹۹۰ كه ناشی از دوران گذار و دگرگونی های پارادایمی در نظام بین المللی بود، این كشور نتوانسته بود همگرایی و همسویی راهبردی امنیتی با نخبگان غرب، برقرار نماید.
با روی كار آمدن پوتین، تعریف جدیدی از رابطه با ائتلاف غرب مطرح گردید و تغییرات گسترده ای در سیاست خارجی روسیه اجرا شد. به واقع تعبیر «ژئوپولتیك چند قطبی» مدنظر یفگینی پریماكف سیاستمدار اوراسیاگرای روسیه، در دوران پوتین همچنان مورد تاكید قرار گرفت، با این تفاوت كه ساختار تغییر یافته جهانی در مقطع زمانی پس از رویداد ۱۱ سپتامبر، هنجارهای نوینی را بر نخبگان روسیه تحمیل كرد. بر این اساس، پوتین به رغم گرایش شدید به رویكرد امنیتی راهبردی اوراسیاگرایی كه ریشه در فرهنگ و ژئوپولتیك خاص روسیه دارد، این تعبیر كوزیروف وزیر خارجه غربگرای روسیه را كه روسیه باید منافع ملموس را در نظر بگیرد و دگم های ایدئولوژیك را كنار گذارد، به صورت عملیاتی در دكترین سیاست خارجی خود اعمال كرده است.
همان گونه که گذشت، سیاست امنیتی روسیه در دوره یلتسین، غیر منسجم و پراکنده، و رنگ و بوی اقتصادی داشت. با روی کار آمدن پوتین به عنوان رئیس جمهور، این کشور به سمت تحول و تحرکی چشم گیر حرکت کرد.
ولادیمیر پوتین در شش جنوری سال ۲۰۰۰ میلادی سندی را در یکی از اقدامات خود به عنوان کفیل ریاست جمهوری روسیه، طرح و مفهوم امنیت ملی روسیه را تصویب کرد. این سند دگرگونی اساسی در سیاست خارجی روسیه، نسبت به جهان غرب ایجاد کرد.
پوتین با تعیین چند اولویت در سیاست خارجی می کوشد تا با اقتدار، به آن ها تحقق بخشد:
- اولویت نخست، تقویت اقتصاد روسیه است. با توجه به آن که روسیه پس از فروپاشی با مشکلات فراوانی در زمینه مسائل اقتصادی، نظیر کمبود سرمایه، نابودی مراکز تولید و کاهش درآمد ملی رو به رو بود و این مسئله در تضعیف موقعیت روسیه در نظام بین المل نقش اساسی داشته، تلاش مراکز تصمیم گیری روسیه در دوران پوتین، در جهت تغییر این وضعیت بوده است.
- اولویت دوم، توجه به کشورهای مشترک المنافع و همسایه است. رئیس جمهور روسیه نتوانسته است، ضمن گسترش روابط این کشور در زمینه های امنیتی و اقتصادی با این دولت ها، نفوذ خود را در این مناطق توسعه بخشد.
- اولویت های دیگر سیاست خارجی این کشور مبارزه با تروریسم و جدایی طلبی قومی، تاکید بر نقش محوری سازمان ملل در عرصه بین المللی، حمایت از حق حاکمیت کشورها، ایجاد ثبات استراتژیک در جهان و مقابله با طرح دفاع موشکی آمریکا است.
- جلوگیری از استقرار یک نظام تک قطبی، از دیگر اولویت های سیاست خارجی روسیه است. از جمله مهم ترین اهدافی که روسیه در دوران پوتین دنبال می کند، تلاش در جهت جلوگیری از ایجاد نظام تک قطبی است.
در سند مربوط به سیاست خارجی روسیه نیز مخالفت با نظام تک قطبی و تلاش در جهت استقرار نظام چند قطبی، مورد تاکید فراوانی قرار گرفته بود.
بر اساس این سند، اقدامات یک جانبه می تواند، وضعیت بین المللی را بی ثبات و تنش زا کرده، مسابقه تسلیحاتی را تحریک و تناقضات میان کشورها و نزاع های ملی و مذهبی را تشدید کند. روسیه باید در پی نیل به یک نظام چند قطبی از روابط بین المللی باشد که در حقیقت بازتاب گوناگونی دنیای جدید و تنوع و فراوان منافع آن است.
از آغاز دوران ریاست جمهوری پوتین، وی مصمم بود تا به انحراف و بحران عصر یلتسین پایان دهد و عظمت و شکوه گذشته روسیه را احیا کند.
هدف پوتین تبدیل روسیه به یک کشور قدرتمند، دفاع از منافع ملی و حیاتی و کسب عظمت گذشته در عرصه روابط بین الملل است ؛ ولی در این عرصه دچاره تناقض هایی است: از یک سو بر اساس نیازها و الزامات داخلی، به سمت تقویت گرایش هایی حرکت می کند که مورد پذیرش غرب نیست؛ ولی در عین حال برای تأمین و هزینه بازسازی اقتصادی و تکنولوژیک، به کمک غرب نیازمند است. لذا استراتژی پوتین، تلفیقی از استراتژی نگاه به غرب کوزیروف و نگاه به شرق پریماکف است. پوتین تلاش داشته تا روسیه را در عرصه سیاست بین المللی، به یک کشور مستقل و خارج از علائق غرب تبدیل کند و در این راه سعی دارد تا از نکات مثبت هر دو استراتژی گذشته برای هدایت این کشور به سمت پیشرفت و توسعه و نیز بازیابی منزلت روسیه در جهان بهره جوید.
تا دو هفته پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ علیه ایالات متحده امریکا، رئیس جمهور روسیه، ولادیمیر پوتین در میان جنجال و التهاب انبوه سؤالات، در مورد این که آیا روسیه، پشتیبانی های ضروری و حیاتی را برای جنگ در افغانستان، در اختیار امریکا قرار خواهد داد یا خیر، از نظرها پنهان شد. سرانجام او از سکوت خارج شد تا چراغ سبز را به امریکا برای نقل و انتقال نیرو به پادگان ها و قرارگاه های نظامی شوروی سابق در آسیای مرکزی نشان دهد که این امر، نشان گر یک جا به جایی تاریخی در سیاست خارجی روسیه، به سوی همکاری با امریکا بود.
بنا بر این، پس از حوادث تروریستی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ و تصمیم دولت امریکا مبنی بر سرنگون کردن "طالبان"، سیاست روسیه در افغانستان، به همکاری و همگرایی با آمریکا گرایش یافت.
وقتی سوء قصدهای ۱۱ سپتامبر رخ داد، رئیس جمهور روسیه کوشید تا از فرصت به وجود آمده برای بهبود موقعیت کشورش در جهات دریافت امتیاز از امریکا بهره ببرد. در این بحران، کرملین در اردوگاه ایالات متحده امریکا قرار گرفت. موضع گیری های پوتین پس از ۱۱ سپتامبر، هزینه زیادی بر روسیه تحمیل نکرد. مسکو در جنگ افغانستان نیز بسیار ماهرانه عمل کرد. روس ها جز انتقال اطلاعات سرویس های مخفی شان درباره شبکه القاعده به واشنگتن، عملاً کار دیگری انجام ندادند. روسیه بی این که مستقیماً در جنگ افغانستان درگیر شود، دوستی اش را به امریکایی ها قبولاند. روس ها با هوشیاری از دریچه هایی نفوذ کردند که برایشان هزینه اندکی داشت. دولت روسیه اطلاعات مهمی را در اختیار دولت امریکا و نیروهای نظامی این کشور، برای حمله به افغانستان قرار داد و علی رغم عدم اعزام نیرو به افغانستان، از هیچ کمکی اطلاعاتی برای حمله نیروهای امریکایی و متحدان آن به افغانستان دریغ نکرد.
کرملین در جنگ با شورشیان چچن، موفقیت های به دست آورد و اینک برای مبارزه با تروریسم در آسیای میانه، مقبولیت و مشروعیت خاصی یافته و توانسته است، جمهوری های غیر قابل مهار گذشته را به مسکو نزدیک تر کند؛ البته ترفند روسیه این است که در ضمن مبارزه با تروریسم، روابط خود را با کشورهای به زعم امریکا سرکش، از جمله ایران، عراق، لیبی محفوظ نگاه دارد.
می توان از مفاد دكترین سیاست خارجی روسیه چنین برداشت كرد كه روسیه در سند تدبیر سیاست خارجی خود را به مثابه یك قدرت بزرگ پراگماتیك فرصت محور تعریف كرده است. امری كه با توجه به ضعف های اقتصادی سیاسی روسیه در دوران كنونی و اولویت استراتژیك مقوله اقتصاد برای نخبگان سیاسی روسیه، نقطه عزیمت راهبردی متقنی است. هم اینك پوتین به تبعیت از گفتمان امنیتی اوراسیاگرایی به این تعبیر «لرد پالمرستون» معتقد است كه روسیه منافع دایمی دارد ولی دوستان و دشمنان دایمی ندارد. پوتین در سیاست خارجی خاص خود تلاش كرده است تا مفهوم چند جانبه گرایی را به جای چند قطبی در ادبیات راهبردی بین المللی تقویت نماید. وی در این راستا فضای نوینی برای همكاری با ائتلاف غرب و ساز و كارهای فراآتلانتیكی نو محافظه كاران آمریكا برای دستگاه های امنیتی راهبردی روسیه، بازتعریف كرده است. این رهیافت در كنار دیدار پوتین و بوش در جون ۲۰۰۱ و تشكیل شورای مشترك ناتو روسیه در ۲۸ مه ۲۰۰۲ موجب شد تا گفتمان تهدید متقابل در روابط میان دو كشور به واهمگرایی تبدیل شود.
بر این اساس روسیه چون همپایگی اقتصادی استراتژیكی لازم را نسبت به آمریكا در خود نمی بیند، تلاش می كند تا با همگرایی و اتكای استراتژیك به آن كشور در زمینه های مورد توافق و واگرایی در نقاط مورد اختلاف، سطح تاثیر گذاری امنیت سیاسی خود را در عرصه تعاملات بین المللی افزایش دهد.
اختلاف سطح بودجه نظامی سال ۲۰۰۶ آمریكا و روسیه بیانگر این واقعیت است كه روسیه در جایگاهی خدشه پذیر از منظر اقتصادی مالی قرار دارد و بر همین اساس نیز حتی دولت پوتین به رغم سیاست های اعلامی دستگاه دیپلماسی خود، پس از نشست سران روسیه و آمریكا در مه ۲۰۰۲، به صورت عملی گسترش ناتو به شرق را در اروپای شرقی و نزدیك به فضای حیاتی خود مورد پذیرش قرار داد. به دلیل نیاز مبرم روسیه به تعامل مثبت با آمریكا جهت عضویت در سازمان تجارت جهانی WTO، روسیه حتی از «سیاست برادر بزرگ تر» در فضای خارج نزدیك خود، به ویژه آسیای مركزی و قفقاز كه به مثابه شاهراه تنفس استراتژیك این كشور است، به سیاست نزدیك تر به خانه و مداخله جویی كمتر در سیاستگزاری های كشورهای پیرامونی روی آورده است.
یكی از مهمترین مشكلات روسیه پوتینی با كشورهای غربی این است كه مدل حكمرانی رئیس جمهور فعلی مورد حمایت كشورهای مدعی دموكراسی قرار نمی گیرد و پوتین و دولتش هر از چند گاهی به نقض حقوق بشر متهم میشوند. مجله آمریكایی «پرادا» كه هر ساله فهرستی از دیكتاتورهای جهان را معرفی می كند، در گزارش سال ۳۰۰۷ میلادی خود نام «ولادیمیر پوتین» رئیس جمهوری روسیه را نیز به عنوان یكی از دیكتاتورهای جهان و در رتبه شماره بیستم این فهرست گنجانده است. این مجله آمریكایی در گزارش خود یادآور شده كه طبق گزارش مقامات وزارت خارجه آمریكا، روسیه هفده مورد از موارد حقوق بشر را در سال ۲۰۰۷ میلادی نقض كرده و طبق آمارهای اعلام شده، بیش از دو هزار زندانی طی همین سال در زندان های روسیه جان سپرده اند.
روزنامه های آمریكایی معتقدند اگر چه دوران ریاست جمهوری پوتین در سال ۲۰۰۸ میلادی پایان یافت، اما هم اكنون بسیاری از شاخه های اجرایی این كشور تحت نفوذ پوتین است و تقریباً تمام افراد در سمت های كلیدی و اصلی دولت روسیه، توسط پوتین به كار گمارده می شوند. به همین خاطر پیشبینی می شود وی تصمیماتی برای دور سوم ریاست جمهوری خود نیز بگیرد.
پوتین بیش از آن كه به فكر ژست گرفتن های مختص به رهبران همسایگان اروپایی و رقیب آمریكایی باشد، ترجیح می دهد مدام بر روی استقلال در تصمیم گیری كشور روسیه در برابر غرب تاكید كند و در صورتی به رقبا لبخند محبت آمیز بزند كه اهداف را هم جهت ببیند. به همین خاطر، كشورهای غربی و به خصوص آمریكا كه بعد از تلاش های چند دهه ای برای فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی اهداف خود در جمهوری فدراسیون روسیه را محقق نمی بینند، می كوشند هر از چند گاهی با ابزار مختلف روسیه را با برخوردهای قهری باز دارند. یكی از این ابزارها، فشار رسانه ای بر رئیس جمهور روسیه مبنی بر اقتدار گرایی و غیردموكراتیك بودن پوتین است.
ابزار دوم استقرار سیستم دفاع راكتی در پولند و چك می باشد تا به رئیس جمهور روسیه تاكید كنند، روزی نخواهد رسید كه روسیه بخواهد با تكیه بر توان نظامی خود، برگ برنده ای در برابر آمریكا و كشورهای اروپایی داشته باشد. این طور كه شواهد نشان می دهد، دو ابزار فوق به میزان زیادی توانسته واكنش خشمگینانه روسیه را برانگیزاند چرا كه رئیس جمهور به خوبی با معنا و ابعاد چنین تهدیداتی آشنایی دارد. روسیه به غرب با دو دیدگاه می نگریست:
- دیدگاه جغرافیایی که بر این اساس میان بخش های آمریکایی و اروپایی تفاوت قایل بود؛
- دیدگاه ایدئولوژیکی که در این دیدگاه غرب دارای دو هویت بود، یک هویت نظامی با اولویت ناتو و دیگری هویت سرمایه داری. در سال اول ریاست جمهوری پوتین، سیاست خارجی روسیه کاملاً ضد آمریکایی و هدف اصلی اش مقابله با آمریکا در تمام جبهه ها بود. برای مثال او موافقت نامه گور – چرنومردین را و از کوبا دیدار کرد و تلاش نمود یک ائتلاف ضد آمریکایی را با چین ایجاد کند.
اما بتدریج تعریف جدیدی از رابطه با ائتلاف غرب مطرح گردید و تغییرات گسترده ای در سیاست خارجی روسیه اجرا شد. به واقع تعبیر «ژئوپلیتیك چند قطبی» مدنظر یوگنی پریماكوف سیاستمدار اوراسیاگرای روسیه، در دوران پوتین نیز همچنان مورد تأكید قرار گرفت، با این تفاوت كه ساختار تغییر یافته جهانی در مقطع زمانی پس از رویداد ۱۱ سپتامبر، هنجارهای نوینی را بر نخبگان روسیه تحمیل نمود. بر این اساس، پوتین علی رغم گرایش شدید به رویكرد امنیتی ـ راهبردی اوراسیاگرایی كه ریشه در فرهنگ و ژئوپلتیك خاص روسیه دارد، این تعبیر «آندره كوزیروف»، وزیر خارجه غربگرای روسیه را كه مسکو باید منافع ملموس را در نظر بگیرد و دگم های ایدئولوژیك را كنار گذارد، به صورت عملیاتی در دكترین سیاست خارجی خود اعمال نمود. به عبارتی بهتر پوتین بیشتر از آنكه بر روابطش با غرب تمركز كند به خود روسیه توجه می كرد.
اما سئوال مهم اینجا است که حوادث ۱۱ سپتامبر چه تغییری در سیاست خارجی پوتین ایجاد کرد؟ سیاستمداران و تحلیل گران، رفتار بین المللی پوتین بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر را به عنوان یک نوآوری قابل ملاحظه در سیاست خارجی روسیه قابل احترام دانستند. سیاستمداران غربی نیز حمایت فعالانه روسیه از جنگ علیه تروریسم را پایان واقعی جنگ سرد قلمداد نمودند. بویژه «تونی بلر»، نخست وزیر وقت انگلستان از اینکه روسیه برای جنگ علیه تروریسم و همکاری با غرب اعلام آمادگی کرد بسیار خوشحال شد و آن را آغاز عصر پس از جنگ سرد و پایان تنش میان روسیه و غرب عنوان کرد. بوش همان گونه از پوتین تحسین کرد که بلر تمجید کرده بود: یک دوست صادق و رهبر روشنفکر با دید بین المللی گرایانه که توان بسیار بالایی برای غلبه بر تردیدها در روسیه و برای اتحاد با آمریکا در جنگ علیه تروریسم دارد. پوتین تلاش کرد تا مسایل مبهم مربوط به عصر یلتسین را حل کند و روسیه را به عنوان یک متحد استراتژیک و جزء جدایی ناپذیر جهان متمدن معرفی کند.
خانم «لیلیا شوتسوا» گام های برداشته شده توسط پوتین را به عنوان یک تغییر پایه ای و اساسی و افزایش عملگرایی در سیاست خارجی پوتین قلمداد می کند. می توان پوتین را به عنوان یک رئالیست مدرن عملگرایی نامید که طبقه بندی برای قدرت را می پذیرد و جهان را به صورت رقابتی می داند. پوتین همان گونه که نگران جایگاه روسیه در جهان بود، در عین حال تلاش می کرد مسکو را به همان قدرت بزرگ گذشته تبدیل کند؛ لذا سعی کرد تا بر اساس واقعیت حرکت کند. کسانی که به عوامل اقتصادی در امور بین المللی اهمیت می دهند، معتقدند که روسیه برای مدتی در رده یک قدرت درجه دوم خواهد بود. اما برای پوتین، اهمیت عوامل اقتصادی به این معنی نبود که روسیه باید خود را در سطح نازل تری در نظام بین المللی قرار دهد. روسیه باید از همه منابع موجود برای ایفای نقش قدرت بزرگ موروثی اش استفاده کند. به عبارتی پوتین معتقد بود که روسیه باید علی رغم ضعف اقتصادی اش، یک بازیگر حرفه ای در نظام بین المللی باشد و شناخت کاملی از همه فرصت ها بدست آورد، لذا واکنش او به واقعه ۱۱ سپتامبر هم در راستای تحقق این هدف بود. تردیدی وجود ندارد که حملات تروریستی به نیویارک و واشنگتن باعث حضور فعال تر و مؤثرتر روسیه در نظام بین الملل نسبت به دهه گذشته و نیز تقویت روابط مسکو با غرب و آمریکا شد.
در اواخر دهه ۱۹۹۰ در روسیه نسبت به تمایلات یکجانبه گرایانه آمریکا در تمام مناطق اعتراض های شدیدی وجود داشت و خیلی از مقامات روسی به صورت رسمی اعلام می کردند که روسیه باید تقویت شود تا جهان به صورت چند قطبی اداره شود. اما پوتین بعد از اینکه روی کار آمد تأکید زیاد بر روی چند جانبه گرایی را پایان داد. پوتین اغلب اوقات بویژه در مسایل امنیتی جدی سخن می گفت اما رفتاری ساده تر و صادقانه تر نسبت به اواخر دهه ۱۹۹۰ داشت. در هجده ماه ابتدایی دوران ریاست جمهوری اش، پوتین راه های متنوع و ابتکارات دیپلماتیک زیادی را جهت تقویت صلاحیت روسیه به عنوان یک بازیگر مشترک در عرصه جهانی امتحان کرد. وقتی رهبران غربی برای برقراری روابط نزدیک تر با مسکو اعلام آمادگی کردند، پوتین سنجیده تر و منطقی تر از یلتسین به این آمادگی پاسخ داد.
پوتین در دیدارش با بوش در ژنو تلاش کرد تا روابط دوستانه ای با بوش برقرار کند و تا حدی هم در انجام این کار موفق بود؛ اما به نظر نمی رسید این ارتباطات جدید رؤسای جمهور اختلاف های موجود میان دو طرف را بر روی مسایلی مثل پیمان ABM کاهش دهد. اما موفقیت نسبی او در برقراری ارتباط با بوش، باعث شد تا پوتین بعد از ۱۱ سپتامبر هم از این رویکرد شخصی استفاده کند. پوتین اولین رهبر خارجی بود که بعد از حملات ۱۱ سپتامبر با بوش تماس گرفت و به برقراری ارتباط مستقیم خود با بوش ادامه داد؛ چیزی که گورباچف آن را فاکتور انسانی در روابط بین المللی نامید. پوتین خیلی تلاش کرد تا از به کار بردن واژگان سنتی روسی (که انزجار و عصبانیت در آنها وجود داشت) در رخدادهایی که مورد علاقه آنها نبود خوداری کند.
پوتین تلاش کرد تا برخی مسایلی که برای روس ها اهمیت زیادی داشت را کم اهمیت جلوه دهد؛ مثل افزایش حضور نظامی آمریکا در آسیای مرکزی و قفقاز در اوایل سال ۲۰۰۲.
پس در واقع تفاوت در شیوه رفتاری و نوع صحبت پوتین در قبل و بعد از واقعه ۱۱ سپتامبر قابل ملاحظه می باشد.
رخدادهای ۱۱ سپتامبر بلوغ سیاست خارجی روسیه پوتین را شتاب بخشید. روسیه در ائتلاف ضد تروریستی با آمریکا همکاری کرد. واقعه ۱۱ سپتامبر ثابت کرد که حتی آمریکا هم به تنهایی نمی تواند امنیت خود را تضمین کند. همکاری با متحدان از طریق موافقت نامه های دوجانبه و . . . ضروری است. اهمیت روسیه برای ایالات متحده به عنوان یک متحد سیاسی نسبت به چند ماه پیش به نحو فزاینده ای افزایش یافت. در بررسی موارد، ایالات متحده ثابت کرد که علاقه مند است با روسیه اتحاد سیاسی و نظامی برقرار کند. پوتین به ایالات متحده در جنگ افغانستان کمک فراوانی کرد. روسیه علاقه مند بود امنیت مرزهای جنوبی خود را حفظ کند و به فعالیت های تروریست ها پایان دهد. همه دکترین های نظامی در جهت برخورد غیرحضوری با غرب هدایت می شد. به دلیل نیاز مبرم روسیه به تعامل مثبت با آمریكا جهت عضویت در سازمان تجارت جهانی WTO، روسیه حتی از «سیاست برادر بزرگتر» در فضای خارج نزدیك خود، به ویژه آسیای مركزی و قفقاز كه به مثابه شاهراه تنفس استراتژیك این كشور می باشد، به سیاست نزدیك تر به خانه و مداخله جویی كمتر در سیاست گذاریهای كشورهای پیرامونی روی آورد.
آنچه که بیش از همه در سیاست خارجی فدراسیون روسیه پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی دیده می شود، رویکردهای متناقض در دوره های مختلف است. دوره پوتین ابتدا با نگاهی بدبینانه نسبت به غرب شروع و با حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر نیز نگاه خوش بینانه و در واقع دوستی با غرب جایگزین آن دیدگاه همیشگی منفی شد. اما این رویکرد هم چندان دوام نیاورد. جنگ عراق (که روسیه با ایالات متحده در این جنگ همراهی نکرد) باعث شد که بار دیگر روابط روسیه با ایالات متحده سرد و فاصله ها بیشتر شود. روابط با اتحادیه اروپا به طور محسوسی تیره شد. موضوعاتی همچون عراق، چچن، شرکت نفتی یوكوس و اوكراین این روابط را وخیم تر هم كردند. همكاران غربی پوتین از پذیرش او تردید داشتند. رسانه ها روسیه را به میزان كمتر یا بیشتری در كنار چین قرار می دادند و حکومت روسیه را یك رژیم اقتدارگرا قلمداد می كردند.
در دسامبر سال ۲۰۰۴، «خانه آزادی»، روسیه را از كشوری كه تا حدی در آن آزادی وجود دارد (از سال ۱۹۹۱ به بعد روسیه كشوری تا حدودی آزاد نامیده می شد)، به یك كشور غیر آزاد تنزل داد. حتی در این طبقه بندی روسیه در پائین ترین سطح قرار گرفت که شاید آسیب پذیرتر از چین باشد؛ هم به خاطر اینكه ایالات متحده تجارت كمتری با روسیه دارد و هم به خاطر اینكه روسیه در مسیر ركود و انحطاط قرار گرفته است. سئوال هایی كه در زمان گورباچف مطرح بودند بار دیگر مطرح شدند: آیا روسیه تهدیدی برای همسایگانش می باشد؟ آیا یك مشكل امنیتی برای غرب می باشد؟ این مسایل و همچنین رفتار دولت های غربی با روسیه موجبات دلسردی و ناراحتی پوتین از دولت های غربی را فراهم آورد. پوتین ناراحتی اش را نسبت به حكومت های غربی نشان داد.
سخنان پوتین بعد از حمله به مدرسه بسلان در سپتامبر سال ۲۰۰۴ نشان داد كه او هنوز به همتایان غربی اش اعتماد چندانی ندارد و آنها را متهم كرد به اینكه خواهان یك روسیه ضعیف تر هستند و از اسلام گراها و جدایی طلبان برای این هدف به عنوان یك وسیله استفاده می كنند.
در آغاز قرن بیست و یکم، وقوع دو رخداد فضای کلان روابط روسیه و غرب (به طور عام) و روابط روسیه و آمریکا (به طور اخص) را دگرگون ساخت. رخداد نخست، ورود ولادیمیر پوتین به عرصه سیاست روسیه بود که با نگاهی متفاوت به روسیه و توانایی های این کشور به عنوان رئیس جمهور به کاخ کرملین پای گذاشت و رخداد دوم حادثه یازدهم سپتامبر بود که نظم بینالمللی را کاملاً متحول کرد. حادثه یازدهم سپتامبر فارغ از تمامی پیامدهای دیگر، هم برای آمریکا و هم برای روسیه، دلیل و بهانه قانع کننده ای برای آغاز یک مرحله تازه در روابط دو کشور بود. در نتیجه این رویداد، روسیه بدون احساس نگرانی از حضور نظامی آمریکا در منطقه، کشورهای آسیای مرکزی را در واگذاری پایگاههایی به نیروهای آمریکایی آزاد گذاشت. در آن زمان، بسیاری از تحلیل گران این اقدام روسیه را معامله ای در جهت حل و فصل بحران چچن تفسیر کردند. از آن پس، مبارزه با تروریسم فصل مشترکی بود که دو کشور آمریکا و روسیه را بیش از پیش متعهد به همکاری با یکدیگر میساخت.
همکاری مؤثر و مثبت پوتین در جریان تهاجم آمریکا به افغانستان و مبارزه علیه تروریسم و همچنین بهبود وضعیت اقتصادی این کشور موجب شد که در جریان اجلاس گروه هفت کشور صنعتی در کانادا در ژوئن ۲۰۰۲، روسیه به عضویت کامل این گروه در آید. در جریان این اجلاس، سران کشورهای صنعتی ضمن موافقت با میزبانی روسیه برای اجلاس سال ۲۰۰۶ (که حاکی از ارتقای وجهه روسیه در میان قدرتهای بزرگ بود)، اعطای یک کمک ۲۰۰ میلیارد دالری به روسیه برای از رده خارج کردن سلاح های کشتار جمعی در جمهوری های شوروی سابق را تصویب کردند.
برخلاف موضوع تروریسم، مسئله عراق برای روابط آمریکا روسیه یک بازگشت تلقی می شد، به گونه ای که در جریان تهاجم آمریکا به عراق، روابط روسیه و آمریکا به پایین ترین مرحله خود طی ده سال گذشته رسید. این دوره کوتاه مدت، از هنگام مخالفت روسیه (به همراه آلمان و فرانسه) با قطعنامه پیشنهادی آمریکا و انگلیس برای صدور مجوز حمله به عراق از سوی شورای امنیت سازمان ملل متحد آغاز و با تأیید و تصویب قطعنامه شورای امنیت درخصوص لغو تحریم های عراق (قطعنامه ۱۴۸۳) پایان پذیرفت.
تا پیش از آغاز بحران اوکراین در اواخر سال ۲۰۰۴، مخالفتهای روسیه با برخی از سیاست های غرب و آمریکا کمتر ابعاد واقعی و عملی به خود میگرفت و اغلب به نمایش های نا امید کننده ای از اعتراضات و مخالفت های لفظی ختم می شد. بحران اوکراین شاید نخستین عرصه ای بود که پس از فروپاشی شوروی، روس ها تلاش سازمان یافته ای را در خارج از مرزهای خود برای حفظ منافع ملی روسیه و در مخالفت با غرب دنبال کردند.
پس از بهبود نسبی شرایط اقتصادی و سیاسی در داخل، پوتین در دور دوم ریاست جمهوری خود این فرصت را یافت که بازسازی اقتدار روسیه در خارج از کشور و در عرصه های منطقه ای و بینالمللی را در دستور کار خود قرار دهد. در این راستا، افزایش جهانی بهای انرژی از یک سو و توسعه توان صادراتی روسیه از سوی دیگر، اهرم های تازه ای را در اختیار پوتین قرار داده بود تا در صورت نیاز به اعمال فشار بر برخی از کشورهای مصرف کننده انرژی بپردازد. قطع صادرات گاز روسیه به اوکراین و در واقع اروپا در آغاز سال میلادی ۲۰۰۶ نخستین نمایش قدرت روسیه در این عرصه تازه به شمار می رفت.
افزایش بهای جهانی انرژی همچنین به روسیه این توانایی را بخشید که پس از سالها به بازسازی ساختار نظامی خود بپردازد و صنایع نظامی مجدداً تحقیقات خود را برای تولید سلاح های پیشرفته تر و جدید تر از سر بگیرند.
مجموعه این اقدامات اگرچه در قیاس با توانمندیهای بالقوه روسیه، تحول کیفی در قدرت این کشور ایجاد نمی کرد، اما در غرب و به ویژه در ایالات متحده آمریکا، نگرانی هایی را نسبت به خطر بازگشت روسیه به وجود آورد. رخداد های بعدی که اغلب در حیطه مسائل نظامی و استراتژیک به وقوع پیوستند حاکی از این بود که آمریکا برنامه سازمان یافته ای برای جلوگیری از قدرت گرفتن روسیه و نقش آفرینی در عرصه بینالمللی طراحی کرده است.
جرج بوش از هنگامی که در سال ۲۰۰۰ به کاخ سفید وارد شد، توسعه دفاع موشکی را به عنوان یکی از اهداف کلیدی امنیت ملی آمریکا در دستور کار خود قرار داد. افزایش قابل توجه بودجه برنامه دفاع موشکی و زمینه سازی برای خروج یک جانبه آمریکا از پیمان ضد موشک های بالستیک (ABM) که نهایتاً در جون ۲۰۰۲ به طور رسمی اعلام گردید، از برنامه های اصلی بوش در عرصه دفاعی و نظامی بود. هدف از این برنامه ها توانمندسازی آمریکا برای مقابله با تهدیدات موشکی از سوی کشورهای مخالف و حامی تروریسم اعلام شد، اما در همان زمان نیز روسیه نگرانی و اعتراض خود را نسبت به این برنامه ها اعلام کرد. کوشش ایالات متحده آمریکا برای استقرار سامانه های دفاع موشکی در اروپای شرقی نیز در واقع از همان سال ۲۰۰۲ آغاز شد. در این سال، گفت و گوهای غیر رسمی با لهستان و جمهوری چک در مورد امکان پذیری استقرار سامانه های دفاع موشکی در این دو کشور انجام شد، اما مذاکرات واقعی بر مبنای یک طرح مشخص برای استقرار رادار در جمهوری چک و سامانه موشک های رهگیر در لهستان در تابستان ۲۰۰۶ گزارش گردید. چنانچه این طرح ها در پارلمان های دو کشور مورد تصویب قرار بگیرد، ساخت پایگاههای مورد نظر در سال ۲۰۰۸ آغاز خواهد شد.
اعلام آغاز مذاکرات رسمی آمریکا و دو کشور لهستان و جمهوری چک در ژانویه ۲۰۰۷ در واقع آغاز تنش های جدیدی در روابط آمریکا و روسیه بود که بسیاری از تحلیل گران و سیاستمداران را نگران آغاز مسابقه تسلیحاتی جدید میان دو کشور میساخت. واکنش روسیه به این طرح ها به شیوه های مختلفی به نمایش گذاشته شد. انتقادات تند و بی سابقه پوتین در چهل و سومین کنفرانس امنیتی مونیخ به رفتارهای آمریکا تا حدود زیادی ناشی از شدت نگرانی روسیه نسبت تغییراتی بود که استقرار این سامانه ها می توانست در توازن استراتژیک میان دو کشور ایجاد کند. پوتین در این کنفرانس که در ماه فوریه و اندک زمانی بعد از آشکار شدن طرح آمریکا برگزار گردید، اعلام کرد که طرح توسعه برخی از عناصر سامانه دفاع ضد موشکی به اروپا نه تنها کمکی به ما نمی کند بلکه برای ما آزار دهنده است. "چه کسی به گام بعدی در این زمینه که یک مسابقه تسلیحاتی غیر قابل اجتناب است نیاز دارد؟ من عمیقاً تردید دارم که اروپا چنین کاری انجام دهد." پوتین همچنین در پاسخ به استدلال آمریکا مبنی بر هدف گذاری این سامانه ها برای مقابله با کشورهای مخالف و حامی تروریسم اینگونه استدلال میکند که "موشک های با برد پنج تا هشت هزار کیلومتر که به طور واقعی اروپا را تهدید کنند در هیچیک از این کشورهای به اصطلاح مسئله دار وجود ندارد. در آینده و چشم انداز نزدیک نیز چنین چیزی رخ نخواهد داد و حتی پیش بینی هم نمی شود.
پاسخ پوتین به اقدامات آمریکا تنها به اعتراض و انتقاد لفظی ختم نشد بلکه این پاسخها سه بعد متفاوت دیگر را نیز دربر گرفتند. اولین پاسخ در قالب یک پیشنهاد یعنی طرح استفاده مشترک از رادار قبله در جمهوری آذربایجان مطرح گردید. پوتین با ارائه این پیشنهاد در واقع با یک تیر به چهار نشان زیر می زد:
۱. جلوگیری از تحقق برنامه مورد نظر آمریکا که می توانست موجب تغییر در توازن استراتژیک میان دو کشور شود؛
۲. آزمایش میزان واقعی بودن اهداف مطرح شده از سوی آمریکا مبنی بر مقابله با کشورهای حامی تروریسم؛
۳. تبدیل شدن به شریک استراتژیک آمریکا در صورت پذیرش پیشنهاد روسیه؛
۴. نشان دادن حسن نیت و تعهد روسیه در زمینه امنیت بینالمللی.
رادار قبله با قابلیت ردیابی اجسام پروازی به اندازه یک توپ فوتبال تمامی منطقه خاورمیانه، شمال آفریقا را تحت پوشش خود دارد و می تواند شلیک هر موشکی در مناطق وسیعی از آسیا تا اروپا را گزارش کند.
دومین پاسخ پوتین به اقدامات آمریکا، همان گونه که انتظار می رفت، انتقال نگرانی به کشورهای اروپایی بود. پوتین تلاش کرد تا با تهدید به خروج از پیمان نیروهای متعارف اروپا و همچنین اعلام هدف گیری برخی از نقاط حساس در خاک اروپا که یک روز پیش از برگزاری اجلاس سران هشت کشور صنعتی در آلمان، کشورهای اروپایی را در مقابل آمریکا قرار دهد.
تعلیق عضویت روسیه در پیمان نیروهای متعارف اروپا که در سال ۱۹۹۹ میان کشورهای اروپایی به امضا رسیده بود، احتمالاً مهم ترین اقدامی بود که روس ها می توانستند در چارچوب استراتژی دفاع نامتقارن خود در برابر غرب انجام بدهند. این پیمان در بسیاری از زمینه ها از جمله میزان نیروها و حجم و نوع سلاح های این کشور در مناطق غربی، روسیه را متعهد می ساخت.
نهایتاً سومین پاسخ روسیه به آمریکا رنگ و لعاب جنگ سردی بیشتری داشت. به پرواز درآوردن مجدد ناوگان هواپیما های استراتژیک که در دوران اتحاد جماهیر شوروی فعالیت مستمری داشت، آزمایش قوی ترین بمب متعارف جهان و رونمایی از برخی تولیدات جدید نظامی در ماه های اخیر به اعتقاد کارشناسان همگی از جمله پیامد های تغییر فضای روابط استراتژیک میان آمریکا و روسیه میباشد. فضایی که حتی سفر غیررسمی پوتین به آمریکا و حضور در ویلای شخصی جرج بوش نیز به تلطیف آن کمک زیادی نکرده است.
روابط امنیتی امریکا و روسیه در جریان حمله به عراق
مسئله حمله احتمالی امریکا به عراق، پس از پایان نسبی درگیری ها در افغانستان، واکنش های متعددی را در جامعه بین المللی ایجاد کرد. در این میان، واکنش و موضع روسیه به عنوان مهم ترین حامی و متحد سنتی عراق در میان قدرت های بزرگ، از اهمیت زیادی برخوردار بود.
در پی تصمیم امریکا مبنی بر حمله به عراق، روسیه در جبهه مخالفان جنگ، از خود واکنش نشان داد. روسیه که روابط اقتصادی دراز مدتی با عراق داشت، از این بیم داشت که پس از پایان جنگ، منافع اش در این کشور نادیده گرفته شود؛ برای مثال شرکت های نفتی روسی، سرمایه گذاری بسیاری در منطقه انجام داده بودند. از جمله آن ها قرار داد بیست میلیارد دالری «لوک رویل»، برای توسعه میدان نفتی قرنای غربی بود که ممکن بود توسط رژیم عراق، پس از جنگ علیه این کشور ملغی شود.
مدیر مؤسسه مطالعات بین المللی وزارت امور خارجه روسیه، یوگنی با ژانف می گوید: «اگر امریکا درهای عراق را به روی ما ببندد، روسیه عصبانی خواهد شد؛ دلیل این امر فقط اقتصادی نیست، بلکه روسیه نمی تواند امریکا را به عنوان حکمران جهان بپذیرد».
الکساندر پانارین رئیس دانشکده سیاست در دانشگاه ایالتی مسکو می گوید: «من از سال ۱۹۶۰ تا کنون چنین وضعیت ضد امریکایی به خاطر ندارم. نظر سنجی های اخیر نشان می دهند که بیش از نود درصد مردم روسیه، مخالف عملیات امریکا در عراق هستند».
ایوانف گفت: عراق نیازی به دموکراسی ای ندارد که بر بال های موشک های تام هاوک آورده شود.
ونگ آنتونف، رئیس شرکت آویاکون ورسیا، اتهامات امریکا در مورد تحویل مختل کننده های GPSبه عراق را بی معنی خواند. اما وی اضافه کرد که عراق ممکن است، چنین دستگاه هایی را خود ساخته یا این که از طریق واسطه خریداری کرده باشد.
چندی بعد یک سخنگوی اردوی امریکا نیز اظهار کرد که تلاش های عراقی ها برای گمراه کردن موشک های هدایت شونده امریکایی، کاملاً ناکام مانده است و همه شش مختل کننده GPS عراق در روزهای اولیه جنگ نابود شده اند.
از سوی دیگر، دو شرکت دیگر روسی نیز مشکوک به فروش تعداد قابل توجهی از موشک های ضد تانک و هزاران عینک شب نما در ماه های اخیر به عراق هستند. بعضی کارشناسان می گویند: این عینک ها برتری نیروهای امریکایی را برای جنگ در شب خنثی خواهد کرد. روس ها در جواب شکوائیه امریکا می گویند که این سه شرکت که نام آن ها در شکوائیه امریکا آمده است، با مشتری هایی در امارات متحده عربی، سوریه، اردن، یمن و هند مبادلات تجاری دارند.
در این وضعیت به وجود آمده، پوتین بر سر دو راهی قرار گرفته بود:
از یک سو منافع اقتصادی روسیه، اتحاد استراتژیک این کشور با عراق و افکار عمومی روسیه و برخی احزاب این کشور، روسیه را ناگزیر به حمایت از عراق و مخالفت با حمله امریکا به عراق کرد و از سوی دیگر روابط استراتژیک با امریکا در معرض خطر قرار داشت.
روس ها خواهان آن بودند که عراق تعدیل هایی در رفتار خود ایجاد کند تا این که بتوانند، روابط استراتژیک خود را با این کشور، به حالت سابق باز گردانند. چنان که گذشت، حجم بدهی های عراق به روسیه و نیز پروژه های نا تمام روسیه در عراق، خود دلیل دیگری برای تمایل روسیه به استمرار وضعیت گذشته در این کشور بود. روسیه نگران منافع اقتصادی خود در عراق بود. بنابراین پوتین در چارچوب بده بستان، به دنبال امتیازی بود که می توانست، در ازای عدم مخالفت با ایالات متحده امریکا در حمله به عراق به دست آورد.
پوتین گفت: من افرادی را که مخالف ادامه رابطه دوستانه با امریکا هستند، درک می کنم و عموماً با عقاید شان موافق هستم. عقاید آن ها به خصوص هنگام مشاهده تصاویر تلویزیون از خط مقدم، بیشتر قابل درک است؛ اما در عین حال فکر می کنم، عاقلانه نیست که از احساسات پیروی کنم و بر اساس آن تصمیم بگیرم.
در مقاله ای که در روزنامه ایزوستیا منتشر شد، سفیر امریکا الکساندر ورشبو گفت: «رابطه دوستانه دو طرف پس از اختلاف بر سر جنگ عراق باقی است و قول داد که امریکا، روسیه را از معاملات پس از جنگ منع نخواهد کرد» همچنین وی اظهار کرد: «ما نگرانی های روسیه را درک می کنیم که تغییر رژیم، معاملات نفتی کنونی روسیه و باز پرداخت بدهی های عراق به روسیه را تحت تأثیر قرار خواهد داد؛ اما ما از روسیه دعوت می کنیم که در مباحث استراتژی پس از جنگ در عراق شرکت جوید از کمک های انسانی به مردم عراق حمایت کند. این امر به تقویت نقش روسیه در بازسازی عراق منجر خواهد شد»
در نهایت پس از حمله امریکا به عراق و سقوط صدام حسین، لحن روسیه نسبت به امریکا تغییر کرد و این کشور در بازسازی عراق شرکت کرد. از طرفی روسیه به اوضاع عراق، به عنوان یک حالت ویژه می نگریست که نمی توانست به واسطه آن، روابط استراتژیک خود را با ایالات متحده امریکا بر هم زده، در مقابل ایالات متحده امریکا بایستد. روس ها نمی خواستند که هزینه مخالفت با جنگ در عراق، خدشه دار شدن روابط روسیه و امریکا باشد.
امروز، روسیه با چالشهایی جدی مواجه است و همین امر بازیگری روسیه را در سطح بینالملل محدود میسازد. پتانسیل روسیه در سطح سیاسی، اقتصادی و نظامی و صنعتی در حدی است که اگر روسیه بتواند روند دوران پوتین را که مبتنی بر اقتدار داخلی و حفظ جایگاه روسیه در نظام بین الملل است ادامه دهد، خواهد توانست جایگاه واقعی خود را در معادلات بینالمللی بازیابد. اما روشن است که در شرایط فعلی روسیه نخواهد توانست جایگاه موثری در صحنه جهانی داشته باشد.
از طرفی، در روسیه یک سیستم مشخص سیاسی حاکم نیست که بتواند روسیه را هدایت کند بلکه این فرد است که در روسیه تعیین کننده می باشد. انتخاب مردم روسیه، اگر با رویکرد توجه به درون و نیز اقتدار روسیه صورت گیرد، این کشور در عرصه بینالمللی موفق تر عمل خواهد کرد؛ در غیر این صورت همانند دوران یلتسین شاهد فروپاشی ساختارهای اقتصادی و سیاسی در روسیه خواهیم بود.
احتمال بسیار اندکی وجود دارد که آمریکا و روسیه بخواهند مجدداً فضای رقابت تسلیحاتی و یا تنشهای دوران جنگ سرد را احیا کنند، اما در این مسئله تردیدی وجود ندارد که برای آمریکا یک قدرت بزرگ نظامی و در عین حال دارای حق وتو که اهداف و ارزش های متفاوتی (ونه الزاماً متضادی) را در سطح بینالمللی دنبال میکند، باوجود تمامی روابط دوستانه موجود در درازمدت قابل تحمل نیست. به همین دلیل، این کشور همواره تلاش خواهد کرد تا حیطه نفوذ و اقتدار و همچنین قدرت مانور روسیه در عرصه بینالمللی را محدودتر سازد. در مقابل، روسیه نیز چنانچه بخواهد همچنان متفاوت باقی بماند، باید تلاش کند تا نه تنها ابزارهای موجود را از دست ندهد بلکه به مرور زمان بر این تواناییها بیفزاید. چنین وضعیتی با توجه به از بین رفتن دلایل ایدئولوژیک دشمنی میان دو طرف و همچنین نیاز جدی هردو کشور به تداوم وضعیت دوستانه موجود، شرایط پیچیده ای را بر روابط دو کشور حاکم کرده است.
روسیه و رویکرد آمریکا
بدون شک انفجار دو بمب در مترو مسکو تا بدین لحظه مهم ترین رخداد در سال ۲۰۱۰ محسوب می شود. انفجاری که به گفته بسیاری از سایت های خبری جهان بیش از چهل کشته و صد و پنجاه زخمی به جای گذاشته است. این بمب گذاری که در ساعات ابتدایی صبح اتفاق افتاد موجی از ترس و هراس را نه تنها در بین مردم روسیه بلکه حتی در بین مقامات ارشد آن کشور به دنبال داشت بطوری که رییس جمهوری روسیه با ابراز نگرانی همه ی مقامات آن کشور را به بررسی همه جانبه این اتفاق ترغیب کرد.این اتفاق در بیست سال گذشته در روسیه بی سابقه بوده است. اما سوال اصلی در این باره این است که عامل اصلی بمب گذاری در مسکو چه کسی یا چه گروهی میباشد؟
از آنجا که هر عاملی تروریستی نیازمند داشتن منافع و اهداف خاصی می باشد انگشت اتهام را فقط میتوان به سمت دو گروه که بیشترین منافع را در این ارتباط دارا می باشند برد. اولین گروه مسلمانان چچن می باشند. این گروه که سالیان دراز به دنبال جدایی از خاک روسیه می باشند اولین گروهی است که متهم به بمب گذاری شده اما باز سوال اینجاست که این گروه توسط چه کسانی تشویق به این کار شده اند؟ شاید تنها کشوری که از جو نا امن مسکو بسیار خرسند می باشد. ایالات متحده که پس از پایان جنگ سرد خود را تنها ابر قدرت و هژمون در جهان می داند دوباره نیز وارد جنگ سردی متفاوت با سه کشور دیگر شده است. این سه کشور به ترتیب عبارتند از جمهوری اسلامی چین و روسیه.
جنگ سرد ایالات متحده و جمهوری اسلامی که جدیدا رنگ و بوی تازه ای به خود گرفته است را می توان شامل مسئله ی هسته ای ایران و تحریم های شدید ترعلیه ایران دانست که هر دو طرف در پی جلب اعتماد دو کشور دیگر در شورای امنیت (روسیه - چین) می باشند. جنگی که سالیان متمادی ادامه داشته اما در حال حاضر به اوج خود رسیده است. بمب گذاری مسکو هم با ایالات متحده در ارتباط است هم با ایران. منافع امریکا در نا امن کردن مسکو اینجا خلاصه می شود که این کشور عاملان بمب گذاری را مسلمانان چچن می داند و همین امر باعث می شود که مسلمانان زیر سوال بروند و از طرفی هم میدانیم مسلمانان در چچن مورد حمایت جمهوری اسلامی هستند" روسیه در مورد مسائل ایران به ویژه موضوعات هستهای و تحریم ها علیه جمهوری اسلامی کمی باز نگری نماید. آمریکا نیز با هرچه نا امن تر شدن روسیه می تواند این کشور را از حمایت ایران منصرف نماید و به طرف خود بکشاند.
استراتژی جدید ایالات متحده تا بدین لحظه جواب مثبتی داده زیرا گروه های چچنی نیز بمب گذاری در مترو مسکو را بر عهد گرفته اند. اما آنچه که در این اتفاق حائز اهمیت است واکنش جمهوری اسلامی و نیز تیز هوشی مقامات روسیه خواهد بود. بازی جدیدی که ایالات متحده برای خراب کردن چهره ی مسلمین در سطح جهان آغاز کرده است تا به کجا ادامه خواهد یافت و سکوت کشور های مسلمان و مقامات آنان تا به کی خواهد بود سوالی است که فقط میتوان در منافع مشترکشان پاسخ را یافت. اما موضوع محوری اینجاست که اگر حتی این کار واقعا از طرف مسلمانان در چچن رخداده باشد با چه انگیزه ای بوده است؟ زیرا نمی توان باور کرد که تنها انگیزه آنان صرفا جدایی طلبی از خاک روسیه باشد. به این دلیل که اگر چنین انگیزه ای داشتند چرا آنان تا قبل از این اتفاق تا بدین حد وارد قلب روسیه نشده بودند؟ این رخداد بسیار شبیه به حادثه ی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ می باشد و تنها باید به دنبال چرایی آن گشت.
تصاویر ازمنابع بین المللی.
منابع: علوم سیاسی و روابط بین الملل - ریانووستی به زبان روسی – پوتین و روسیه مقاله اناتولی ایدک و راه نو.
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat