سنایی غزنوی اندیشمند، شاعر و عارف بزرگ

پژوهش استاد (صباح)

 

الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی

 که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی

کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم

 ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی

نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی

که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی

منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور

که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی

که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی

مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی

زغداری به هر راهی بگسترده ترا دامی.

ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه ازشعرسنایی برمی‌آید او به تمام دانشهای زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استادی داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر ازدیوان قصیده وغزل و ترکیب وترجیع وقطعه و رباعی، مثنویهای وی معروف و بدین قرارند: مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثرنیز به وی نسبت داده‌اند.

سنایی غزنوی در آغاز جوانی،‌ شاعری‌ درباری‌ و مدّاح‌ مسعود بن‌ ابراهیم‌ غزنوی‌ و بهرام‌ شاه‌ بن‌ مسعود بود. ولی‌ بعد‌ از سفر به‌ خراسان‌ و اقامت‌ چند ساله‌ در این‌ شهر‌ و نشست و برخاست با مشایخی‌ تصوف،‌ درمنش، دیدگاه و سمت گیری اجتماعی وی دگرگونی ژرفی پدید آمد. از دربار بریده و به دادخواهی مردم برخاست، بر شریعت مداران و زاهدان ریایی شوریده و به عرفان عاشقانه روی آورد.سنائی‌ در دوره‌‌ی اول‌ فعالیت‌‌های‌ ادبی‌ خویش‌ شاعری‌ مدّاح‌ بود، روش‌ شاعران‌ غزنوی، به ویژه‌ عنصری‌ و فرخی را تقلید میکرد. در دوره‌‌ی دوم‌، که‌ دوره‌‌ ی دگرگونی وی بود

به‌ نقد اجتماعی و طرح اندیشه‌ های عرفان عاشقانه پرداخت. درباره ‌ی دگرگونی درونی و رویکرد او به عالم عرفان، اهل خانقاه افسانه های گوناگونی را ساخته و روایت كرده ‌اند كه یکی از شیرین ترین افسانه ‌ها را جامی در نفحات‏الانس این گونه روایت كرده است: «سلطان محمود در فصل زمستان به عزیمت گرفتن بعضی از دیار غزنین بیرون آمده بود و سنایی در مدح وی قصیده ای گفته بود. میرفت تا به عرض رساند. به در گلخن كه رسید، از یکی از مجذوبان و محبوبان، آوازی شنید كه با ساقی خود میگفت:  پر كن قدحی به كوری محمودك سبكتكین تا بخورم

ساقی گفت: محمود مرد غازی است و پادشاه اسلام!

گفت: بس مردكی ناخشنود است. آنچه در تحت حكم وی درآمده است، در حیز ضبط نه درآورده میرود تا مملکت دیگر بگیرد. یك قدح گرفت و بخورد. باز گفت: «پركن قدحی دیگر به كوری سناییك شاعر!» ساقی گفت: سنایی مردی فاضل و لطیف است.

گفت: اگر وی لطیف طبع بودی به كاری مشغول بودی كه وی را به كار آمدی. گزافی چند در كاغذی نوشته كه به هیچ كار وی نمیآید و نمیداند كه وی را برای چه كار آفریده ‏اند. سنایی چون آن بشنید، حال بر وی متغیر گشت و به تنبیه آن لای خوار از مستی غفلت هوشیار شد و پای در راه نهاد و به سلوك مشغول شد.

در واقع سنایی اولین‌ شاعر ی پس‌ از اسلام‌ بشمار میرود که‌ حقایق‌ عرفانی‌ و معانی‌ تصوف‌ را در قالب‌ شعر ارائه کرده است. او در سرودن مثنوی، غزل و قصیده توانایی فوق العاده ای داشت. بد نیست بدانید كه سنایی دیوان مسعود سعد سلمان را، هنگامی كه مسعود در اسارت بود، برای او تدوین كرد و با اهتمام سنایی، دیوان مسعود سعد همان زمان ثبت و منتشر شد كه این خود حکایت از منش انسانی او دارد.

سنایی در عصر خودش یک شاعر نوگرا بود. بیشتر پژوهنده‌ گان او را پایه گذار شعر عرفانی می دانند. کاری که او آغاز کرد، با عطار نیشابوری تداوم یافت و در شعر جلال الدین محمد بلخی به اوج خود رسید.

درون ‌مایه ‌ی عرفانی و غزلسرایی عارفانه- عاشقانه، تنها نوآوری این شاعر بزرگ در ادب پارسی نیست. او در بیشتر قالبهای شعر پیش از خود بازنگری می کند و حال و هوایی تازه ای در کالبد آنان میدمد. برای نمونه اگر به سیر قصیده سرایی از فرخی و کسائی مروزی تا عصر سنایی نگاه کنیم،‌ متوجه تکرار درون ‌مایه ‌ها و تصویرها میشویم. در واقع انگار شاعران دیگر حرف تازه ‌ای در شعرهای شان نداشته ‌اند. شعر آنان فقط یک درونمایه داشت و آن هم ستایش پادشاه و اُمرا و وزرا بود، که حتا از نظر ادبی نیز دیگر چنگی به دل نمیزد و تازگی هم نداشت. یعنی اگر در قرن چهارم هجری قمری از خواندن مدیحه سرایی های فرخی سیستانی میشد از نظر ادبی لذت برد، در دوره سنایی دیگر خواندن این اشعار لذتی نداشت. سنایی با وارد کردن درون ‌مایه ‌های عرفانی، اخلاقی و اجتماعی، جان و روح تازه‌ ای به کالبد بی جان قصیده دمید. سنایی به جز درون‌ مایه‌ های عرفانی و اندرزهای اخلاقی؛ نوعی نقد اجتماعی را نیز وارد قصیده کرد که پس از او مورد توجه شاعری مثل کمال ‌الدین عبدالرزاق قرار گرفت. سنایی در حوزه‌ ی قصیده ‌ی عرفانی نیز نو آوری‌ های داشته که خاقانی در این زمینه از او تاثیر گرفته است.

غزل ‌های عارفانه و عاشقانه‌ ی وی نیز راه گشای، غزل عرفان عاشقانه بود. بدین اعتبار می‌ توان گفت مولانا در غزل عارفانه، سعدی در سرودن غزل عاشقانه، حافظ در سرودن غزل عارفانه و رندانه همه بهره‌ مند از خوان سنایی هستند. مولانا كه خویش را وامدار عطار و سنایی میداند در بیتی از مثنوی این ارادت را نشان داده و گفته است: عطار روح بود و سنایی دو چشم او/ ما درپی سنایی و عطار آمدیم. سنایی با غریبه گردانی و آشنا زدایی از مفاهیم پُر شور غزل عاشقانه، از شعر بی روح و سرد زاهدانه فاصله میگیرد و با دمیدن درون ‌مایه ‌ی عارفانه به مفاهیم غزل عاشقانه، معشوق و می زمینی را به حاشیه میراند و معشوق و می آسمانی را به مرکز فرا میخواند.

شعر سنایی، شعری توفنده و پرخاش گر است. درون‌ مایه ‌ی بیشتر قصاید او در نکوهش دنیا داری و دنیا داران است. او با زاهدان ریایی و شریعت‌ مداران درباری و حكام ستمگر كه هر كدام توجیه گر كار دیگری هستند، بی ‏پروا می ‏ستیزد و از بیان حقیقت عریان كه تلخ و گزنده نیز میباشد، هراسی به دل راه نمیدهد. البته وی از عافیت طلبی و تن به هر خواری دادن و دِرَم طلبی مردم نیز شکایت میکند.

سنایی با نقد اوضاع اجتماعی روزگارش، علاوه بر بیان دردها و معضلاتی كه دامنگیر زمانه شده است، نشان می‏‏دهد كه، تفکر شبه یونانی بر تفکر شرعی و وحیانی غلبه كرده است؛ در صوفیان، صفایی نیست؛ مجالس ذکر، مجالس برنج و شیر و شكر شده است ؛ حرام خواری رایج و پارسیان خوب كردار منزوی شده ‏اند؛ و نشانی از جامعه‌ ی بسامان و نیک منشی فردی دیده نمیشود.

بخش عمده ‏ای از درونمایه و اندیشه در قصاید سنایی بر مدار انتقادهای اجتماعی میگردد. لبه‌ ی تیز تیغ زبان او در بیشتر موارد متوجه زر اندوزان و حكام ظالم است. سنایی با تصویر زندگی زاهدانه‌ ی پیامبر و صحابه و تأکید بر آن در قصاید، سعی دارد جامعه آرمانی مورد نظر خود را نشان دهد.

ترویج آموزه‌ های زهد و عرفان نیز از مهمترین محورهای موضوعی در قصاید سنایی است. نکوهش دنیا، مرگ اندیشی، توصیه به گسستن از آرزوهای بیحدّ و حصر، ترویج قناعت پیشه گی و مناعت طلبی، کوشش برای به جوشش در آوردن گوهر حقیقی آدمی، از مضامین رایج قصاید اوست:

ای مسلمانان! خلایق، حال دیگر كرده ‏اند      از سر بی ‏حرمتی، معروف، منكر كرده ‏اند

شرع را یك سو نهادستند، اندر خیر و شر     قول بطلمیوس و جالینوس، باور كرده ‏اند

عالمان بی‏ عمل، از غایت حرص و امل      خویشتن را، سخره‌ ی اصحاب لشکر كرده ‏اند

خون چشم بیوگان است، آن كه در وقت صبوح    مهتران دولت اندر جام و ساغر كرده ‏اند

تا كی از دارا غروری ساختن دارالسرور      تا كی از دارالفراری ساختن دارالقرار

بر در ماتم سرای دین و چندین ناز و نوش     در ره رعنا سرای دیو و چندان كار و بار

آثار او عبارتند از:

حدیقه‌ الحقیقه‌ و شریعه‌ الطریقه‌

سیر العباد الی‌ المعاد

دیوان‌ قصاید و غزلیات‌

عقل‌ نامه‌

طریق‌ التحقیق‌

تحریمه‌القلم‌

مکاتیب‌ سنائی‌

کارنامه‌ بلخ‌

عشق‌ نامه‌

سنائی‌ آباد.

پس از آگاهی از فنون زبان و سخنوری، به عادت شاعران زمان به دربار رو آورد و در دستگاه غزنویان مسعود بن ابراهیم غزنوی(چهارصدونودودو–پنجصدوهشت/ ه-ق- و بهرام شاه بن مسعود (پنجصدویازده – پنجصدوپنجاه ودو ه-ق) مشغول و در ستایش شاهان دربار شعر می‌سرود.پس از سال‌ها سکونت در غزنی وی این شهر را ترک کرد و راه «بلخ» را در پیش گرفت وآنچه که سنایی را از غزنی به بلخ کشاند، غیر از عشقی که در جوانی بدان گرفتار بود، تا حدی نیز امید به احسان «خواجه اصیل الملک هروی» داشت.در بلخ، سنایی از احسان خواجه اصل هروی بی‌بهره نماند اما زود میانه آنها بر هم خورد و تند زبانی‌های سنایی او را گرفتار آزار و محنت کرد و بلخ را رها کرد و بار سفر به مقصد «سرخس» بست.در سرخس نیز کژخویی، بد زبانی و بینوایی خود را همراه برد و شکایت او از فقر و تنگدستی اقتصادی در این دوره از عمر او در اشعارش بازتاب یافته است.پس از آن سنایی به «هرات» رفت و مدتی در آنجا ساکن شد و سپس به «نیشابور»، «خوارزم»، «بلخ» و راهی حج شد.

پس از بازگشت از حج دوباره به بلخ آمد، اما زیارت مکه او را کاملاً دگرگون کرده بود و آثار تحول درونی و انقلاب فکری در سنایی آغاز شد و دل از ستایشگری و زندگی بی‌بندبار گذشته گرفت و به پرهیزکاری و زهد روی آورد.

سنایی پس از مدتی اقامت در بلخ، دوباره راهی سرخس شد و تا سال‌ها به آسودگی در آنجا زیست و از ستایش و حرمت بسیاری در نزد مردم سرخس برخوردار بود.قوام الدین درگزینی» وزیر معروف عراق در دستگاه «سلجوقیان، در سرخس به جستجوی سنایی برآمد و خواست تا او را دوباره به دربار ببرد اما سنایی که دیگر سر صحبت با اهل دنیا فرود نمی‌آورد درخواست او را رد کرد و از سرخس بیرون شد.وی پس از خروج از سرخس به شهرهای خراسان مسافرت کرد و دوباره به زادگاه خود غزنی بازگشت اما دیگر هرگز به دربار سلاطین پا نگذاشت و مشغول سرایش قصاید زهدآمیز خود شد.این بار حضور سنایی در غزنی که پس از سال‌ها رنج و مشکلات زندگی به آنجا بر می‌گشت رنگ دیگری داشت و دوستان و مریدان و حتی «سلطان بهرام شاه» نیز به او ارادت و محبت نشان می‌دادند.در این دوره است که او به سرودن قصاید معروف خود در زهد و وعظ و عرفان و ایجاد منظومه‌های مشهور «صدیقه الحقیقه» و «طریق التحقیق» و «سیر العبادالی المعاد»، «کارنامه بلخ»، «شریعه والطریقه» و امثال آن ها توفیق یافت و نخستین بار قصاید و منظومه‌های خاصی را به بحث در مسائل حکمی و عرفانی اختصاص داد.در مورد زمان درگذشت سنایی نیز چند تاریخ نقل شده است و دانشنامه ادب پارسی دری، سال وفات او را پنجصدوبیست ونوهجری ذکر کرده است.سنایی پس از درگذشت در زادگاهش غزنی دفن شد و مزارش از آن پس زیارتگاه خاص و عام شد.

آرامگاه این شاعر و عارف بزرگ، در منطقه مغولان، در قسمت شمال بازار و مشرف بر رودخانه غزنی واقع شده است.

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا     زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه    شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته ست باژ گونه همه رسم های خلق    زین عالم نبهره و گردون بیوفا

هر عاقلی به زاویه ‌ای مانده ممتحن     هر فاضلی به داهیه ای گشته مبتلا

آنکس که گوید از ره معنی کنون همی    اندر میان خلق ممیز چو من کجا

دیوانه را همی نشناسد ز هوشیار     بیگانه را همی بگزیند بر آشنا

با یکدگر کنند همی کبر هر گروه     آگاه نه کز آن نتوان یافت کبریا

هرگز بسوی کبر نتابد عنان خویش     هرکه آیتی نخست بخواند ز هل اتی

با این همه که کبر نکوهیده عادتست    آزاده را همی ز تواضع بود بلا

گر من نکوشمی به تواضع نبینمی     از هر خسی مذلت و از هر کسی عنا

با جاهلان اگرچه به صورت برابرم     فرقی بود هر آینه آخر میان ما

آمد نصیب من ز همه مردمان دو چیز    از دوستان مذلت و از دشمنان جفا

قومی ره منازعت من گرفته‌ اند      بی ‌عقل و بی‌ کفایت و بی‌ فضل و بید ها

بر دشمنان همی نتوان بود موتمن     بر دوستان همی نتوان کرد متکا

من جز به شخص نیستم آن قوم را نظیر   شمشیر جز به رنگ نماند به گندنا

غزلهای سنایی:    

گفتی كه «نخواهیم تو را گر بت چینی!»    ظنم نه چنان بود كه با ما تو چنینی

بر آتش تیزم بنشانی، بنشینم بر دیده خویشت بنشانم ننشینی

ای بس كه بجویی و مرا باز نیابی      ای بس كه بپویی و مرا باز نبینی

با ما به زبانی و به دل با دیگرانی      هم دوست‏ تر از من نبود هر كه گزینی

من بر سر صلحم تو چرا بر سر جنگی؟    من بر مهرم تو چرا بر سر كینی؟

گویی: «دگری گیر!» مها! شرط نباشد    تو یار نخستین من و باز پسینی .

جمالت کرد، جانا، هست ما را       جلالت کرد، ما ها، پست ما را

دل آرا ما، نگارا، چون تو هستی       همه چیزی که باید، هست ما را

شراب عشق روی خرمت کرد       بسان نرگس تو، مست ما را

اگر روزی کف پایت ببوسم بود بر هر دو عالم، دست ما را

تمنای لبت شوریده دارد چو مشکین زلف تو، پیوسته ما را

چو صیاد خرد، لعل تو باشد سر زلف تو شاید، شست ما را

زمانه بند شستت کی گشاید چو زلفین تو محکم، بست ما را.

رباعی های سنایی:

 غم خوردن این جهان فانی هوس است    از هستی ما به نیستی یک نفس است

نیکویی کن اگر ترا دسترس است     کین عالم، یادگار بسیار کس است.

 تا این دل من همیشه عشق اندیش است   هر روز مرا تازه بلایی پیش است

عیبم مکنید اگر دل من ریش است     کز عشق مراد خانه‌ ی ویران بیش است.

آن‌ جا که سر تیغ ترا یافتن است     جان را سوی او به عشق شتافتن است

زان تیغ اگرچه روی برتافتن است     یک جان دادن هزار جان یافتن است.

 آن کس که بیاد او مرا کار نکوست    با دشمن من همی زید در یک پوست

گر دشمن بنده را همی دارد دوست    بد بختی بنده است نه بد عهدی اوست.

سنایی سرانجام پس از سالها دوری از وطن خود، غزنین و سفرهای متعدد، كه با فراز و نشیب‌های فراوان و دگرگونی در احوالش همراه بوده است در پنجصدوهجده- ق، از سرخس به غزنین رفت و تا پایان عمر در آن شهر تحت توجهات یك دوست كه خانه و وسایل زندگی را به او بخشید، در انزوا زیست و به جمع و تدوین اشعار و انشاء و اتمام حدیقه الحقیقه مشغول شد. سنایی به گفته محمد بن علی الرقا در مقدمه حدیقه در روز یكشنبه یازدهم ماه شعبان درگذشت. گویند در بستر مرگ، از این كه سراسر زندگی را چنین در كار سخن بود پشیمان بوده است

تغییر حال سنایی، مذهب سنایی، سنایی و همچنین تصوف و زهد در ادامه فصل دوم كتاب حاضر توسط نویسنده مورد بررسی و كنكاش نظر قرار می‌گیرد. دكتر ولایتی در این فصل تاكید می‌كند كه اشعار دوران بعد از تحول او در قوت معانی وعمق تاثیر از سخنان پیش از دوران تحول او ممتاز است و اگر شاعر در اشعار دوران پیش از تحول خویش مقلد شیوه استادان كهن بوده است، در سخنان این دوران بی‌شك مبدع و مبتكر است و این شیوه سخن كه بعدها خاقانی و ظهیر و كمال اسماعیل و امیرخسرو و جامی آن را تقلید كرده‌اند آفریده سنایی از شاعران باذوق بوده است و در عالم معنا قدم‌ها زده و سخنان پخته گفته و از نخستین شاعران عارف پیشه است.

دیوان سنایی، حدیقه‌الحقیقه، سیرالعباد الی المعاد، كارنامه بلخ یا مطایبه‌نامه، تحریم القلم و همچنین مكاتیب سنایی از جمله آثار مسلم او می‌‌باشند. طریق‌التحقیق، عقل‌نامه، سنایی آباد و عشق‌‌نامه نیز از آثار منسوب به سنایی می‌باشد. فصول پنجم تا هفتم كتاب حاضر نیز زبان شعر سنایی، تاثیر او در شاعران و اندیشمندان پس از خود و همچنین سنایی و نخستین نظام عارفانه در شعر را در معرض قضاوت خوانندگان قرار می‌دهد. نویسنده كتاب در فصل ششم یادآور می‌شود كه حكیم سنایی از نخستین شاعرانی است كه در شاعران و اندیشمندان پس از خود تاثیر فراوانی داشته است. بسیاری از عالمان و شاعران مطرحی كه در قله شعر و عرفان این مرز و بوم می‌درخشند سهم عمده‌ای از زمینه‌های فكری خود را از اشعار سنایی وام گرفته‌اند و در مقابل عظمت روح و اندیشه او را ستوده‌اند.

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی در جای جای آثار خود به نیكی از حكیم سنایی یاد كرده است و بی‌اغراق او را حكیم غیب و فخرالعارفین نامیده است. سنایی شاعری است كه نخستین‌‌بارشعر را به سمت اصلی‌ترین جایگاه خود، یعنی حكمت و عرفان، سوق داد و پیام‌آور مفاهیمی عمیق و اندیشه‌ای پیچیده در قالب شعر شد. تا پیش از سنایی، زمانی كه در عصر او شعر در چنگال درباریان بود و با مردم چندان نزدیك نبود، فرو ریختن مضامین كهنه و كلیشه‌ای و عرضه كردن درون مایه‌ای پرمغز و دور از مدایح متعارف شعری كاری بود كه هر شاعری از عهده آن برنمی‌ آمد .

سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب

لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن

ماهها باید که تا یک پنبه دانه زآب و خاک

شاهدی را حله گردد یا شهیدی را کفن

روزها باید که تا یک مشت پشم از پشت میش

زاهدی را خرقه گردد یا حماری را رسن

عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع

عالمی گردد نکو یا شاعری شیرین سخن

قرنها باید که تا از پشت آدم نطفه‌ای

بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن.

 منبع:

مشاهیر، بزرگان فرهنگی و ادبی افغانستان، نوشته های قبلی نویسنده در رسانه ها

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org