پنجشنبه، ۱۲ می ۲۰۱۱
انجنیر حفیظ الله حازم
سپیدار
بوی آشنای بهار به مشام میرسد
دانه های باران سر و صورتم را تمیز میکند
باد های ملایم صبح های زود بیدارم میکند
تا آفتاب مشرق را بنگرم
تنم جان میگیرد
حرکت در من عمر دوباره
و شاخ و برگهایم دارند تن برهنه ام را بپوشانند
دست هایم به ماورایم پنجه میگسترند
و فشرده تر در آغوشم میکشند
بلبلان هجرت کرده باز سویم سفر دارند
آهنگ دلنواز شان از دور دست ها به گوشهایم طنین دارد
غچی ها دارند در من آشیانه میسازند
کبک و کبوتران از سفر خسته در من می آسایند
و از برگهای سبزم بستر می آرایند
و چوپان با گله اش گاهی که رعد و باران بالا میگیرد در من پناه میجوید
فصل گرمتر میشود
و فصل من بارور تر از آن
تنم داغ
و شاخ و برگهایم بلند تر و پهن تر
نبض قلبم مثل نبض زمانه میطپد
و زندگی پویا تر میگردد
و این پویایی دارد جایش را به فصل دیگری میدهد
باد های نا ملایم
پژمردن برگها
جان شاخ و پنجه هایم را گرفتن
سرد شدن محیطم
درد بیدار بودنم از سیلی طوفان
و اذیت شدنم از دست باد های وحشی
کوچ پرندگان از سرزمین شاخه هایم
تنها شدن و یکه ماندن خفقان زا
وحشت شبهای تاریک و غم انگیز
سفر کردن چوپان بچه
سکوت مرگبار
بارش برفها به تن ساکت و یخ زده ام
ویران شدن آشیان غچی
کم نور شدن آفتاب
دشتهای خالی و بی نفس
کوه های خاموش و خفته در سکوت
و سنگ ریزه های زیر پایم
همه دارند اذیتم میکنند
بغضم بالا میگیرد
و من از این فصل بیزارم
میکوشم چشمانم را ببندم تا لحظه یی بیآسایم .
انجنیر حفیظ الله حازم
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat