یکشنبه، ۲۳ جنوری ۲۰۱۱
نگارش: ح. دوست
در رابطه به شروّوِریهای داکتر اکرم عثمان
آقای داکتر! نه تنها شما، بل هر سفله، خود پسند و خود بزرگبینی بعد از انجام کار فضیحتبارش بخود آفرین می گوید؛ چنان که برادر حاتم از روی حسد و در طلب شهرت چاه زم زم را آلود و مثل شما به خود آفرین می گفت؛ ولی دیگران نسبت به پیشنهاد زیرین شما، اگر اجازه باشد! بشما نفرین می گویند:
"نامۀ سر کشاده به رئیس اتحادیۀ اروپا
جلالتمآب یوران پرشون صدر اعظم سویدن و رئیس دورۀ ای اتحادیۀ اروپا!
از آنجا که جناب شما در شش ماه جاری ریاست دوره ای اتحادیۀ اروپا را دارید و این اتحادیه خود را ملزم به اجرای دقیق ارزشهای مندرج در اعلامیۀ حقوق بشر و منشور سازمان ملل می داند و اعادۀ صلح و ثبات در بالکان و دیگر مناطق متشنج جهان نقش مثبتی ایفا کرده است، ما افغانهای مقیم استکهلم و شماری دیگر از شهرهای سویدن در موارد آتی همسویی، توجه و اقدامات مزید آن سازمان را آرزومندیم . . . .
ما از اعلامیه های همدردانۀ اتحادیۀ اروپا در تقبیح این اعمال ممنونیم ولی درمان درد های ما محتاج اقدامات عملیست ــ همان کاری که در بوسنی، کویت، یوگوسلاوی و کوسوو انجام شد. با اغتنام فرصت مراتب احترمات خود را تجدید میکنیم." (صفحۀ ۲ شمارۀ ۱۷ سال ۴ دلو حوت حمل ۸۰/۱۳۷۹ هجری شمسی برابر با جنوری فبروری مارچ ۲۰۱۱ میلادی. نشریۀ "فردا" سویدن)
خوانندۀ عزیز! طوری که ملاحظه می فرمایید، پیشنهاد فوق بقلم، کتابت و ادبیات داکتر اکرم عثمان آزادیخواه و وطنپرست«؟» ترتیب، تنظیم و ارائه شده است، که مراتب آتی را قابل یاد آوری می دانم:
۱- آقای داکتر! کی شما را وکیل گرفته بود؟ کی به شما این صلاحیت را داده بود؟ که بنام افغانها چنین تقاضایی شرم آوری را ارائه کرده اید! نام ده نفر افغانی را کتبی بشمارید، که به این درخواست ننگین با شما موافقت کرده باشند، یا همان لیستی را ارائه کنید، که افغانها امضاء نموده باشند و مبنی بر تحریر و ارائۀ چنین پیشنهادی شما را وکیل گرفته باشند، یا تاریخ و محل گرد همآیی را ارائه کنید، که افغانها جمع شده باشند و شما را برای تحریر و ارائۀ این خواستار قبیح نمایندۀ خود برگزیده باشند. جز داکتر اکرم عثمان، هیچ افغانی به چنین خواهشی تن در نمی دهد. شما به افغانها تهمت بسته اید، باید از این بهتانتان جواب بگویید.
۲- کمک عملی یعنی لشکر کشی و تهاجم، معلوم است که پلان اشغال افغانستان از قبل وجود داشته است و شما از آن آگاهی داشته اید؛ این امر مبین آن است، که با امریکا و انگلیس همان رابطه یی دیرینه یی جد خود را حفظ کرده اید، به امر آنها پیشنهاد بالا را ارائه کرده اید؛ تا به این وسیله اشغال را مشروع و کمک عنوان کنند.
۳- این تقاضا نامۀ شما بوی گند دیگری نیز می دهد؛ زیرا بوسنیا، کوسووا و یوگوسلاویا را آشکارا نمونه و مثال آورده اید. امریکا و متحدانش یوگوسلاویا را به چند کشور تجزیه نموده اند؛ بنا بر آن از همین پیشنهاد شما منشأ گرفته است، که تجزیۀ افغانستان هم سر زبانهاست. بخاطر داشته باشید! که اکنون قرن ۱۸ و ۱۹ نیست که نیای شما عبدالرحمن خان نصف کشور را به انگلیس فروخت و همه جنگ و جنجال کنونی کشور نیز از همان وطن فروشی همان «تور امیر» منشاء گرفته است و اکنون شما هم می توانید چنین کاری بکنید. این هوس را شما و دوستانتان بگور خواهید برد. در همان وقت هم مردم افغانستان انگلیس را بیرون کردند، پدرکلانتان سپهسالار عثمان، دستیار انگلیس را بجزایش رسانیدند، امریکا و متحدانش را نیز بیرون خواهند کرد و شما نیز با این درخواستتان بی کیفر نخواهید ماند.
بی جهت نیست که آن انگلیس تقریظی بر کتاب "کوچۀ" شما نوشته است. این امر دال برآن است، که سناریویش را نیز همو داده است و شما فقط آن را خانه پری کرده اید و بس. کتابهای بعدی شما نیز همینگونه خواهد بود. از این جا دانسته می شود، که مخالفت شما با کادر های جناح معین ح.د.خ.ا. به فرمایش انگلیسها و امریکاییها بخاطر آینده است، نه برای شکایت از گذشته. ورنه به اعتراف خود شما پروردۀ استاد شهید میر اکبر خیبر هستید و او یکی از بانیان آن حزب بود و این که شما را از حزب کشیدند، خودتان خوب می دانید که با مصؤنیت ملی وقت رابطه داشتید و به این سبب از شما جای نگرانی بود.
امریکاییها و انگلیسها از آیین وطنپرستی و کادرهای آن حزب می ترسند، از این رو شما را مؤظف کرده اند، که چنان لاطائلات و مغالطه هایی را که سناریویش را برایتان می دهند خانه پری نمایید؛ ولی آنها و شما باید بدانید که "گِل خشک بدیوار نمی چسپد". مردم افغانستان اکنون حقایق را درک کرده اند، آرمان حکومت آن زمانی را می خورند که شما کادرهای رزمنده اش را از روی وظیفه و بدستور بیگانه پیوسته تخریب می نمایید.
همه اعضاء ح.د.خ.ا. معلومات دارند و محمد حسن شرق نیز در کتاب "کرباس پوشان برهنه پا"یش نوشته است: که میر اکبر خیبر را همان وقتی که به شهادت رسانیدند، شاگرد دیگرش قدوس غوربندی دوست، هم سبق و هم رکاب شما، از خانه اش کشیده بود و تا لحظۀ پیش از شهادتش همراهش بود. خود قدوس غوربندی نیز در کتابش این موضوع را تأیید کرده است. می گویند که شما هم در پلان شهادت استاد تان با قدوس غوربندی دوست نزدیکتان در تبانی بودید، شما چه می گویید؟ زیرا قاتل اگر هر کسی باشد، معاون قاتل و کمک کننده دوست نزدیکتان و هم سبق شما قدوس غوربندی بود.
جناب دانشمند! سخن را تا به و. ا. لنین هم کشانده اید؛ مگر پیر کرمشاه شما بسیار آدم خوبی بود؟ من این شهامت را دارم، که می گویم از و. ا. لنین آموخته ام، او را دوست و احترام می دارم و بانیی حزب و دولتی می دانم که تکیه گاه و کمک کنندۀ جنبشهای رهایبخش ملی گردید، که بالاثر بیشتر از هشتاد کشور جهان از قید استعمار پیر کرمشاههای شما رهایی یافتند. شما این راستی و درستی را دارید که از پیر کرمشاه تان آشکارا حمایت کنید؟ اکنون فهمیده می شود، که کتاب مناسبات افغانستان و شوروی را هم بدستور پیر کرمشاهها؛ یعنی انگلیسها نوشته اید. ورنه چرا مناسبات افغانستان و پاکستان، یا مناسبات افغانستان و ایران، یا مناسبات افغانستان و انگلیس، یا مناسبات افغانستان و هند را بررسی نمی کنید و نمی نویسید؟
آنجا در بارۀ ابوالقاسم فردوسی نظامیِ چپ و شاعر شهیر ایرانی هم خلاف واقعیت چیزی گفته اید؛ ولی احسان طبری دانشمند چپ ایرانی که در شوروی وقت مهاجر بود و با فردوسی گذشته از مناسبات هموطنی و ایدئولوژیکی، محبت و دوستی هم داشت، در صفحۀ ۱۲۲ کتابِ "از دیدارِ خویشتنِ" خود برعکس گفتۀ شما را نوشته است: "مقصد از این حاشیه این بود که لاهوتی در مسکو با حرمت می زیست و در خانۀ عظیم و چندین طبقه موسوم به "سرای دولت" که خود شهری است، آپارتمان پنج اتاقه داشت، یعنی چیزی که در آن ایام در مسکو، تجمل بزرگی بود، زیرا پس از جنگ، دو خانوادۀ خویشاوند تنها در یک اتاق به سر می بردند." در دشنامنامه خود که این بیت از شعر لاهوتی را نقل کرده ایید:
فقط سوز دلم را در جهان پروانه می داند
غمم را بلبلی کاواره شد از لانه میداند
و تعبیر بر نارضایتی لاهوتی از شوروی وقت و حزب کمونیستش کرده اید، فقط تعبیر سوء شماست، نه واقعیت، زیرا جز شما، هر وطن پرستی در فراق میهنش پروانه سان می سوزد؛ چنانچه پژواک سروده است:
هزار خم نکند مست می پرستان را
چنانکه ذرۀ خاکی وطنپرستان را
حسین فخری هم که تقریباً ده سال پیش داستان هایی شما را نقد کرده بود و چلو صاف تانرا از آب بدر کرده بود اکنون از گزند نیش شما در امان نمانده است؛ لیکن بدانید، که اگر او هرکسی که بود و یا است، در وطن به خدمت مردم خود قرار دارد؛ نه که مانند من و شما بالای دسترخوان "خیرات" لم داده باشد و بخصوص مانند شما که برای بدست آوردن لقمۀ چربتری تقاضای لشکرکشی به کشور خود را به صاحب دسترخوان دو دسته تقدیم کرده باشد و وطنش را به بیع و شراء گذاشته باشد. در حالی که امروز کتابهای آسمانی را نقد می کنند، و شما مانند گذشته گانتان چنان دیکتاتور فرهنگی باقی مانده اید، که در خود بزرگبینی و عظمت طلبی دستان هیتلر را از پشت بسته اید؛ نمی خواهید که بنویسند: "بالای چشمانتان ابروست!"
در بارۀ ایدئولوژی هم چیزهای نوشته اید، مثلی که در بالا هم اشاره کرده ام، شماهم پروردۀ همین ایدئولوژی بودید. نوشته های برخی از هم مسلکانتان را در بارۀ شما خوانده ام، که شما را پرچمی خطاب کرده اند. اکنون که باد بی نیاز طبیعت از سوی دیگر می وزد، یا بقول خودشما برای "پل غلط دادن"، ضد آنها قرار گرفته اید. توجه کرده اید، که "دروغگوی حافظه ندارد!" تا کنون هم، به نفرت از "دین اسلام"، کلمۀ "محمد" را پهلوی کلمۀ "اکرم" در نامتان نمی نویسید؛ ولی در این دشنامنامه هایتان به کرّات از کلمۀ "خدا" یاد کرده اید. راست بگویید! مگر مسلمان شده اید؟ یا مثل گذشتگانتان خاک به چشم مردم می زنید؟ این رفتار تان را ماش مانندی و بوقلمون صفتی می گویند.
ضرب المثلی و جود دارد که می گویند: "فولاد را آتش می آزماید و انسان را زمان!" مرور زمان و کهولت از شما چه ساخته است، یا از اول همین طور بودید؟ من شما را به این کیفیت نمی شناختم، یا مریضی مهاجرت چنین اثر گذاشته است. به هر صورت از دنکشوت مبارکتان چه می برآید. در دشنامنامه های تان دهها کس را به ارتکاب گناههای مختلف نسبت داده اید؛ در حالی که از خودتان خوانده ام، که شخصیت شخص از تعرض مصوون است، هیچ کسی را نمی توان بدون حکم دادگاه بجرمی محکوم کرد؛ مگر در قرآن نخوانده اید که عالم بی عمل، به اُلاغ کتاببار تشبِه شده است.
داکتر صاحب! در دشنامنامۀ اخیرتان خواندم، که با تاریخ هم می جنگید و فرقش را می خواهید بترکانید؛ ولی هر قدر بکوشید که برف بامتان را به بام دیگران بیندازید، جنایاتی گذشتگان تان و این تقاضای لشکرکشی به کشور مان را نمی توانید از صفحه های تاریخ بزدایید. حتا خود شما نیز تلویحاً به انزجار از پدر و پدرکلان اشارۀ یی داشته اید؛ چنانچه در دشنامنامه های تان از نصیحت مادر یادآور شده اید؛ اما از پند پدر هیچ چیزی نگفته اید.
می گویند که: "لاف به مسافری و لقمه به تاریکی!" از عیاری های تان در تاجکستان یادآور شده اید. یکی از آنها را خبر دارم. بیاد دارید، که در ورزاب تاجکستان یکی از هم مسلکان افغان تانرا مهمان کرده بودید و بعد از آنکه سرش را با وودکای روسی گرم ساخته بودید، مهمانتان با اعتماد در یک بحث ادبی ــ سیاسی کلمۀ "افغانستان" را نپسندیده بود، و جناب شما همه سخنان و استدلالهایش را یک به یک و حرف به حرف به مراجع ذیربط کشور گزارش داده بودید؟ عیاری چنین می باشد که حتا از صحبت دوستان و هم مسلکان خود نیز در بحث های تاریخی ــ سیاسی شان استفادۀ جاسوسی کند. به آن مراجعی که خوش خدمتانه دیروز به مذمّت از دوست نزدیک خود راپور می دادید، امروز دشنام می دهید.
مثلی که گیج شده اید، دهن به شکایت باز کرده اید، که دشنام شنیده اید. باید بدانید که هرگاه دانشمند نمایی که با آگاهان درافتد توقع عزت نباید داشته باشد! شما که به نرخ روز نان می خورید و در بارۀ دیگران حقایق را وارونه جلوه می دهید، چرا حوصلۀ شنیدن سخن راست دیگران را ندارید؟ اما من آن نوشته ها را خوانده ام و در آنها جز راستی و درستی ناسزایی نه دیده ام. شاید می خواهید که با عنوان کردن شنیدن دشنام چهرۀ حق بجانب کمایی کنید و به این بهانه بیشتر از پیشتر دشنام بدهید. هتلر هم که قصد تجاوزی را میداشت، پیش از پیش چنین بهانه هایی را می ساخت. در فرجام تقاضا می کنم به سخن حافظ توجه فرمایید:
خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد
بگذر ز عهدِ سست و سخن های سخت خویش!
(«اصالت» در قبال مطالب منتشره در دیدگاه ها هيچ مسووليتي ندارد و با احترام به آزادي بیان و دموکراسي نميخواهد سانسور نمايد و دست رد به سينه نويسنده گان بزند)