یکشنبه، ۴ اگست ۲۰۱۳
مســـعــود «حـــداد»
شِکوَه
از غمت ای میهنم، نالم چو بلبل در قفس
گوش هارا کر نموده، ناله ام همچون جرس
از نبودعدل و انصاف در حریم خاک پاک
در فلک پیچید فغانم،کو درآنجا دادرس؟
سالها است ابرهایت جای باران خون دهد
در چمنزار جای بلبل جمع شدند مور و مگس
لیک دانم نزد تو، ای میهن آزاده کیش
جانی و مفسد ندارد ارزش خاشاک و خس
کاش شمشیر عدالت آنقدر بران شود
در فرار جائی نیابند خائنین باالهوس
گر خیانت کرد بر تو، هر که بود، شرمنده شد
آفتاب این حقیقت پوشیده نیست بر هیچکس
کاش باری، آسمانت، روشن و تابان شود
تا بگیرم از هوایت، بار دیگر یک نفس
من زشیادان تاریخ، شکوه دارم نزد تو
ای خدا قاضی بشو، حکمی نما، دادم برس
با ذکر اسمت می کُشند و تو خموشی میکنی
رو بگردانم زتو هم، بندگی دیگر بس است
مسعود حداد
۲۹ جولای ۲۰۱۳
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat