جمعه، ۳۱ مارچ ۲۰۱۷
عبدالناصر نورزاد استاد دانشگاه کابل
چیستی شناسی سیاسی:
در بحث سیاسی بودن و سیاست شناس شدن، ما افغانها ماشاءالله کمبود کادر نداریم. هر گوشه و کنار کشور و ولایت و ولسوالی را بگذارید، اگر به محلۀ که خود در آن زندگی می کنید، بروید، نه تنها از قشر تحصیل یافته و چیز فهم بل از کسبه کار و افرادی عادی آن جامعه بپرسید، ساعت ها برایتان، در مورد سیاست جهان و افغانستان معلومات ارائه خواهد کرد. این هم از برکت چهل سال خشونت و دگرگونی های خشن سیاسی است که افراد جامعه افغانی را اگر از یک طرف متفرق و پیرو ایده های مختلف ایدیولوژیک، فکری و تباری و مذهبی ساخته از طرف دیگر درک سیاسی مردم را بلند برده است. شعور سیاسی موضوع کاملاً مجزا و تافته جدا بافته از درک سیاسی است که در قدم اول مستلزم داشتن درک سیاسی است. یعنی تا زمانیکه شما درک سیاسی نداشته باشید، شعور سیاسی نخواهید داشت. شعور سیاسی اساساً به ملزمات همچو درک سیاسی و داشتن روحیه و فطرت سیاسی است که فرد را مجبور می سازد تا با مدنظر داشت مقتضیات و ضرورت های عصر خویش، بر علاوه درک سیاسی رجوع به اساسات تیوریک سیاست کرده و خود را ملزم به فراگیری آن نماید.
در گذشته های نی چندان دور، جدال ایدیولوژی های سیاسی، جوامع بشری مخصوصاً کشور های جهان سوم را به دسته های متفاوت و جدا، نظر به برداشت های معمول سیاسی از تاثیر پذیری مکاتب مختلف سیاسی کرده بود. علت عمده آن هم است که افراد کشور های جهان سوم، عمدتاً در برابر هجوم های فکری و ایدیولوژیک به علت کم بودن دانش سیاسی و دانش مروج روز، آسیب پذیر هستند و زود تر از دیگران، هدف موجی از باورهای ایدیولوژیک سیاسی و فکری بیگانه قرار می گیرند و به اساس همان آرمان های بیگانه محور، علی الفور خواستار تغییر جامعه و حرکت به سوی انقلاب فکری بدون مدنظرداشت، جو موجود سیاسی می شوند. افغانستان هم از این امر مستثنی نبوده و عمدتا مشکلات و چالش های فکری و ایدیولوژیکی در آن بواسطه نه دیالوگ و جدال فکری و ایدیولوژیک، بل بواسطه خشونت و فورمول حذف فزیکی صورت گرفته است. در این میان، افرادی یک جو بلندتر هم به لحاظ درک سیاسی و هم به علت داشتن حداقلی شعور سیاسی، در خط مقدم نبرد های ایدیولوژیک که منشا درگیری آن، عمدتا بیرونی است، قرار می گیرند و ادعای رهبری میکنند. این افراد که یک سر و کله بزرگ تر از افراد معمولی نه به لحاظ تفاوت های فکری و دانشی بل به لحاظ ارتباط سیاسی و داد و ستد های غیر معمول و پنهانی با کشور های بزرگ و قدرت های تاثیر گذار هستند، عجالتاً به طنز گویی های مروج سیاسی می پردازند و خواستار کسب اعتماد توده ها میگردند. اینجاست که سیاستمدار شدن و سیاسی بودن رنگ و بوی همگانی می گیرد و دیگران با انتباه از شکست و ریخت ها و هم ثروت اندوزی های افراد انگشت شمار سیاسی، در تلاش می شوند تا همانند آنها هر راهی را جهت کسب شهرت و قدرت بآزمایند. این حداقل انتباهی است که نگارنده با حلاجی شخصیت های به اصطلاح مطرح سیاسی در کشور و نقش مخرب و شخصیت سازی را که رسانه های جمعی در سمت و سو دهی آن ها ایفا میکنند، گرفته ام. بسیاری از شخصیت های حاضر سیاسی، تا ۱۵ سال قبل اصلا شناختی از مردم نداشتند و یا هم خود را ملزم به شناختن از مردم نمی دانستند. اما گذر زمان و تغییر مسیر حوادث که هیچ کس یارای پیش بینی آن را نداشت، چنین وضعیتی را بار آورد و شخصیت های به اصطلاح دوران را پدید آورد. این در حقیقت چیستی شناسی سیاست است که ما را به این نتیجه رسانده است. در این جا به یک سئوال عمده بر می خوریم که چرا از سیاست گریز نداریم؟ و چه عوامل باعث درگیر شدن ما در بصورت متداوم با سیاست می شود؟
اینکه چرا از سیاست گریز نداریم؟ سئوالی است که تا هنوز به آن پرداخته نشده است. و اینکه چرا به آن پرداخته نشده است سئوالی است در درون سئوال! ولی نگارنده در زمینه چنین به پاسخ گویی می پردازم: چون بسیاری ها به دلایل مختلف می خواهند از سیاست و سیاست بازی کنار رفته و جدا از مشغله های فکری سیاسی به استمرار زنده گی عادی بپردازند، ولی آیا واقعاً چنین گریزی در عصر حاضر امکان دارد؟ نگارنده به این نظر است که گریز از سیاست، آن هم در عصری که همه چیز از قضا با سیاست گره خورده، غیر ممکن است. چون نظر به تعریف سیاست، که آن را هنر بهکرد امور در زنده گی قلمداد میکنند، سیاست به لایه های مختلف زنده گی ما نفوذ کرده و امکان دوری و گریز از آن وجود ندارد. سیاست است که مسیر زنده گی را مشخص می سازد و شخصیت فرد را شکل میدهد. در این گیرو دار، حتی افرادی که قطعاً گریزان از سیاست هستند، به نحوی درگیر سیاست می شوند. مثلاً شاعری با تمام دغدغه های درونی اش میخواهد از سیاست دوری کند، اما با اندک ناملایمت سیاسی و نا هنجاری فکری، فوراً به سیاست می چسپد و پارچه شعری در نقد وضعیت جاری سیاسی جامعه می نویسد. این شاعر در حالیکه سیاست را مسئول تمام نا ملایمت های جامعه میداند، برای ابراز احساسات درونی خود، ناخود آگاه به سیاست می چسپد و در قبال سیاست، فکری برخورد میکند. مثلاً داکتری که وظیفه خود را تنها مداوای بیماران میداند و فعالیت های روزمره خود را صرف در چوکات مسلک خود و جدا از دغدغه های سیاسی میداند، با اتفاق افتیدن اندک ترین نا ملایمتی سیاسی، از یک داکتر بی طرف و غیر سیاسی، به یک آدم سیاسی و آغشته به سیاست مبدل می شود. آیا چنین فکری به همگان دست می دهد که چرا باید سیاسی بود؟ مسلماً که روال فکری و مشغله های فکری و سیاسی روزمره ما را به این نتیجه رسانده است که باید سیاسی باشیم و جز روند تصمیم گیری سیاسی شویم. تصمیم گیری های سیاسی عمدتاً موجب خشم و نارضایتی افراد عادی جامعه شده و افراد عادی جامعه هم به نوبه، خود را قربانی بازی های سیاسی میدانند. در این کارزار سیاسی، چون تقریباً تمام افراد جامعه درگیر مسائل سیاسی است و هر کی به زعم خود به تعبیر و تفسیر موضوعات و رخداد های سیاسی می پردازد، روند سیاسی جامعه، رنگ و بوی دیگر و غیر معمول بخود می گیرد و جامعه به اصطلاح سیاسی شده متوسل به نوعی راهکاری می شود که نظم اجتماعی و سیاسی سالم را فرسنگ ها دور می اندازد و به خشونت سیاسی به علت عدم شعور سیاسی متوسل می شود. خشونت سیاسی در جوامع کشور های جهان سوم، جایی برای فرهنگ تحمل پذیری و تسامح سیاسی نمی گذارد و همه تعاملات سیاسی را در سایه و تحت تاثیر مستقیم، فرهنگ ناپخته ای سیاسی که مولفه های خود را از خشونت و حذف فزیکی تکمیل می کند، قرار می گیرد. نتیجه این فعل و انفعالات سیاسی، پدید آیی نظامی های پوشالی است که زمینه را برای مداخله اجانب و قدرت های بزرگ مساعد می سازد. نظام های پوشالی در واقع عمده ترین عامل، بی ثباتی سیاسی و عدم موجودیت فرهنگ سالم سیاسی ای است که در آن شهروندان نمی توانند به اساس یک میکانیزم سالم و غیر ملوث به بازی های قدرت، جز روند تصمیم گیری محسوب می شوند. نظام های پوشالی در واقع توسط همان دسته از سیاست مدارانی، اداره می شود که به لحاظ فکری و ایدیولوژیکی به قدرت های همجوار وابسته بوده و آبشخور سیاسی آن ها حمایت همین قدرت های بزرگ منطقوی و جهانی است. نظام های سیاسی در واقع متضمن ثبات سیاسی در جوامع هستند، اما نوع پوشالی آن نظم سیاسی را گسست ساخته و از اعتبار و اعتماد مردم و توده ها نسبت به ماهیت آن می کاهد. در ادامه موارد دیگر چون سیاستمداران بی برنامه و لفاظی های نمادین برای جلب توجه توده ها از جمله موضوعاتی است که میدان سیاست های بازی های معمول را در افغانستان گرم ساخته است. سیاستمداران حاضر، بدون کدام برنامه مشخص و با تکیه بر روش های مکتب پوپولیستی، در صدد اند تا توجه مردم را به گفتار های چرب و نرم جلب نموده و نگذارند توده ها از آنها برنامه طلب کنند. سیاستمداران حاضر تا حد اکثریتی، بدون برنامه اند. مثلاً در قبال موضوعات و مسائل مختلف همچو نا امنی که زایده رقابت های خونین و خطرناک قدرت های بزرگ منطقوی و جهانی است، فقر و تنگدستی که به یک مشکل حاد مبدل شده و ریشه اصلی نا امنی بشمار می رود، بی کاری و بی برنامه گی در عرصه ایجاد شغل برای قوه بشری موجود در جامعه، فساد در ادارات دولتی و مقامات آلوده با فساد، قاچاق مواد مخدر، فرار مغز ها، توجه برای بهبودی سیستم تعلیم و تربیه و همچو مواردی که موجودیت و استمرار آن بقای ملت را تهدید میکند و حدود و ثغور مرزی را نمی شناسد، هیچ برنامه ای ندارند. تمام کش و قوس های سیاسی بروز داده شده از جانب آنها، تنها معطوف به کسب قدرت است و این کار مجال آن را هم نمی دهد تا این سیاستمداران جز سیاستمداران با برنامه باشند و روند موجود سیاستگذاری و سیاست بازی، را تنها برای کسب و سوء استفاده قدرت سیاسی مورد استفاده قرار دهند. اینجاست که فرق عمده یک سیاستمدار در کشور های جهان سوم با سیاستمداران کشور های جهان اول مشخص و هویدا می گردد. اگرچه در کشور های جهان اول که به لحاظ اقتصاد، صنعت و فکر سیاسی در رده بلند و غیر قابل مقایسه با کشورهای جهان سوم قرار دارند، پوپولیسم بعنوان گرایش مسلط، دغدغه اصلی کارزار سیاستگذاری را می سازد، اما نه به آن میزانی که شیوه سیاست بازی و سیاستگذاری را در نزد افکار عامه به تناسب کشور های جهان سوم و جنگ زده زیر سئوال ببرد. سیاست مداران ما تنها سیاستمدار شدن را در کسب قدرت می بینند و زمانی که قدرت سیاسی را در قبضه گرفتند، متوسل به راهکار های ماکیاولیستی می شوند. این در حقیقت نقطه قابل توجهی در میدان سیاست در میان مردم است. مردم تصور میکنند که سیاست یعنی دروغ و نیرنگ برای حصول و کسب قدرت سیاسی جهت رسیدن به اغراض و امیال شخصی. در حالیکه سیاست گذاران کشور های که از لحاظ دانش مسلکی و سیاسی در درجه بلندی تر نسبت به کشور های دچار بحران قرار دارند، فیصدی نا چیزی را در مورد نشان میدهد. یعنی منافع فردی و گروهی در مقایسه با منافع ملی و مردمی در درجه بسیار پائینی قرار دارد و اولویت برای آنها کسب قدرت سیاسی مبتنی بر اراده اکثریتی جهت خدمت گذاری به عامه مردم است. این عمده ترین علت پیشرفت و ثبات سیاسی کشور های پیشرفته است که ما متاسفانه از بهره گیری آن، به طور کامل محروم هستیم. در کشور ما سیاستمداران به اصطلاح هوشیار، کسانی اند که برای حفظ و در قبضه داشتن قدرت سیاسی، به هر وسیله ای متوسل می شوند. افرادی از هر قماش را برای حفظ پایه های قدرت سیاسی خود، متحد ساخته با هرکس و ناکسی دست دوستی میدهند و منافع ملی و جمعی کشور و ملت را قربان خواست های شخصی و فردی خود می کنند. به نظر نگارنده استمرار چنین وضعیتی نه تنها کشتی شکسته و لرزان روند ملت- دولت سازی و حاکمیت قانون را به ساحل مقصود نمی رساند، بل باعث وخامت بیشتر اوضاع نا بسامان سیاسی هم می شود. وضعیت سیاسی موجود هم نتیجه چنین رویکرد های غیر متعارف سیاسی است که در جهان دیگر، مروج نیست و حاصل آن جز بدبختی چیزی دیگری نیست. این جاست که سیاستمداران افغانی با توسل به چنین ترفند های سیاسی، از سیاست عقلایی و تصمیم گیری های مبتنی بر سیاست عقلایی فاصله گرفته، و زمینه را برای هرج و مرج سیاسی که در اصطلاحات عام سیاسی بنام انارشیزم سیاسی یاد می شود، و خود زمینه ساز انارشیزم اقتصادی است و روند حاکمیت قانون و ماهیت نظام سیاسی را تحت سئوال می برد، مساعد می سازند. سیاست گذاری عقلایی که مستلزم تصمیم گیری عقلایی است، نیازمند درک و بینش قوی و پایه یی، از مشکلات جامعه و حساسیت های موجود در ماحول نظام بین الملل است. کما اینکه اتخاذ هرنوع تصمیمی در سیاستگذاری، باید به اساس داده های موجود که نتیجه بر آیند یک سری تحلیل های پویا و دینامیک باشد و تصمیم گیرندگان از اتخاذ آن بطور سالم و مفید، اطمینان خاطر داشته باشند. متاسفانه در کشور های بحران زده ای همچو افغانستان، سیاستمداران ما چون با مبانی و تیوری سیاستگذاری مبتنی بر عقلانیت آشنا نیستند و هر نوع عملکرد را چه منطقی و غیر منطقی سیاست تلقی میکنند، چنین برداشت ناسالمی که ریشه در عدم خرد ورزی و وقوف و اشراف بر اصول سیاستگذاری عموی دارد، زمینه ساز بحران های فراگیری ملی شده و زمینه را برای رقابت های خطرناک قدرت های بزرگ و متخاصم منطقوی و جهانی مبدل ساخته است. سیاستگذاران ما، با توجه به اینکه قدرت بزرگ است توانایی رسانیدن آن ها را به قدرت سیاسی دارند، هر لحظه دستخوش تغییر در فکر سیاسی و ایدیولوژیک می شوند و دین و مذهب مشخص سیاسی ندارند. این در واقع به معنی اوج اپورتونیزم سیاسی یا همان ابن الوقت بودن سیاستمداران افغانستان را نشان میدهد که با توجه به آن، نه سیاست آنها اثر گذار است و بهکرد در امور زنده گی را نشان میدهد و نه هم اعتماد مردم برای پدید آیی یک محوریت ملی را برای اساس گذاری، تنظیم و اتمام روند ملت-دولت سازی کسب کرده می توانند. چرایی این مسئله، ریشه در عدم تصمیم گیری سیاستمداران افغانی، بعنوان عناصر مستقل ملی و افغانی برای سمت و سو دهی کشور بسوی بهبودی و سعادت است که اصل بنیادین در سیاست گذاری انسانی و اسلامی می باشد. سیاستمداران ما چون صبغه ملی و مردمی ندارند و از حمایت قاطبه ملت محروم اند، بیشتر با اتکا به ظرفیت های بیرونی و بیگانه پرستی، متوسل به سیاست کردن در افغانستان می شوند. اگر مبالغه نکرده باشم، خواننده محترم لطف نموده حداقل یک یا دو رهبر سیاسی مستقل را که صرف برای افغانستان فکر کرده باشد و جدا از توطئه های قدرت های بزرگ بوجود آمده باشد را، آدرس دهد. این در واقع اصلی ترین نکته ای است که مردم را با کمی کاوش و بازنگری به روند جاری سیاستگذاری که ریشه در گذشته دارد متوجه ساخته و به جریان ها و اشخاص سیاسی بی اعتماد ساخته و همه را به نحوی منزجر از سیاست گردانیده است. زیرا آنها می دانند که سیاستمداران حاضر نه تنها کدام ریشه ملی و مردمی ندارند و کاری از دست شان ساخته نیست، بل توانایی پاسخگویی به نیازمندی های توده ها را هم ندارند. سیاستمداران افغانی از اینکه از چنین حمایت که باید برای استمرار روند سیاستگذاری وجود داشته باشد، محروم اند و متوسل به پوپولیسم می شوند و با تقلید و کاپی برداری از کشور های پیشرفته میخواهند از پله های زینه، سختی ها و دشواری ها عبور کرده و این روند را یک شبه طی کنند. اگر به فرض مثال به چنین آرزوی نرسند و حصول مقصد ننمایند، عقده مند گشته و روحیه خشن و غیر سالم را در پیش می گیرند. و این هم نتیجه برخورد کارفرمایان شان است زیرا همان طوری که کار فرمایان شان با آنها رویه کرده اند، آنها نیز همگونه با زیر دستان خود رویه دارند. در نتیجه مردم با اینکه از چنین رویکرد آنها که آمیزه های از پوپولیسم، جدا بودن از توده های مردمی، توسل به روش های خشن و غیر سالم، عدم موجودیت اعتماد میان مردم و سیاستمداران و عدم کارایی این سیاستمداران در پاسخگویی به مشکلات است از سیاست فاصله گرفته و سیاستمداران را نفرین می کنند.
نتیجه گیری:
در نزد نگارنده برای پاسخگویی به معضل موجود و موضوعات مطروحه چند راه حل منطقی و عملی وجود دارد:
1- سیاست گذاران باید توسل به روش های پوپولیستی را کنار بگذارند و اتکا به صداقت در امر خدمت گذاری به مردم را رویدست گیرند، زیرا در نظام حاکم، سیاستمداران تنها در زمان ضرورت در دسترس قرار ندارند و بعد از آن در میان دیوار های کانکریتی از ترس حفظ جان خود محصور می مانند و دسترسی به آن ها، خیلی ها مشکل و حتی نا ممکن به نظر می رسد، بل رابطه آنها با مردم و رای دهنده گان کاملا قطع می شود؛
2- تکیه بر قدرت های بزرگ منطقوی و جهانی در صورتی مفید است که اعتماد مردم در جهت کسب و حصول منافع ملی و مردمی جلب گردد. در غیر آن قدرت های بزرگ یارای حمایت از سیاستمداران را در مقابل عزم مردمی نخواهند داشت. این مسئله به کرات در مسیر تاریخ بشری به تجربه گرفته شده است.زیرا که طبیعتا منافع و سود قدرت های بزرگ در وجود هر شخصی بدون از سیاستمدار مورد حمایت شان دیده شود، رجوع به وی حتمی است. اینجاست که سیاستمدار بیچاره بعد از ترک وی توسط قدرت های مورد نظر، در میدان خدا و راستی می ماند. این در حقیقت دشوار ترین حالت در زنده گی یک سیاستمدار است که یا بگونه ای تبعید می شود و از انظار عمومی غایب می شود و یا هم برای اینکه جبران خطا کرده باشد، به اعتراف گویی های تاریخ تیر شده میپردازد. این نوع سیاستمداران نه تنها در نزد اربابان خارجی شان جای ندارند و دیگر مورد حمایت شان قرار ندارند بلکه جای برای بودن در میان توده های مردمی نخواهند داشت. این حداقل چیزی است که گذشت زمان و سیر حوادث تاریخی بخوبی می نمایاند؛
3- اعتقاد قوی به روند ملت-دولت سازی، باورمندی مردم به سیاستمداران و رهبران سیاسی را افزونی می بخشد. از جمله مولفه های مهم یک رهبری سیاسی خردمند و سالم، گذار از سیاست قومی، مذهبی، سمتی و . . . است که سیاستمدار را وجهه ملی می بخشد و برای جلب اعتماد مردم به وی کمک می کند. زیرا اگر سیاستمدار برای یک گروه خاص نه به لحاظ فکری، بل به لحاظ ماهیتی و چیستی شناسی موجودیت آن برزمد، حاصل آن سیاست های تفرقه افگنانه ای است که ملت را پارچه پارچه ساخته و جو حاصل آن نمونه ای همانند وضعیت کنونی است که چیزی بنام قدرت ملی وجود ندارد و مولفه ها و پایه های اصلی نظام موجود سیاسی، حاصل تقسیم قدرت بوده و مولفه های تاثیر گذار آن جزایر قدرت های محلی اند که پایه های لرزان حاکمیت را می سازند و در صورت عدم حمایت این جزایر قدرت، چیزی بنام قدرت وجود ندارد.
(«اصالت» در قبال مطالب منتشره در دیدگاه ها هيچ مسووليتي ندارد و با احترام به آزادي بیان و دموکراسي
نميخواهد سانسور نمايد و دست رد به سينه نويسنده گان بزند)