سلیمان راوش
این نوشته در رابطه به مقالۀ طرح تجزیه افغانستان
که در برخی سایت ها به نشر رسیده تحریر یافت
. . . مدعیان دانش و فرهنگ و روشنفکری از تبار تاجیکان نیز دریغ نمی دارند که خلاف تمام صریح تاریخ از یک دزد (حبیب الله کلکانی) که به تحریک چند عرب که نوکر انگلیس بودند (مجددی ها) علیه نهضت امانی و شاه امان الله خان قیام نمود و زمینۀ استقرار حاکمیت غیر مستقیم انگلیسها را در وجود ال یحیی (نادر و برداران) ستمگر مهیا گردانید، به حیث عیار و رادمرد و غیره و غیره می خواهند پشتبانی نمایند.
|
ستمکشی و ستمگری واقعیت همه زمانه بوده و است، از ستمکشی و ستمگری اقتصادی گرفته تا اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و آیینی. آیا این واقعیت تلخ و پلید میتواند پایانی داشته باشد؟ بسیار به اطمینان گفت که آری. اما فقط به یک شرط و آن اینکه ستم کش نخواهد که بار ستمگر را بر دوش کشد و ستمکش به آن مرحلۀ از عقل و درک برسد که بتواند ترفند های ستمگر را تشخیص بدهد و درمقابل تقاضا ها و خواهشات ستمگر جرأت نه گفتن را پیدا نماید. این همان چیزی است که مربوط می شود به رشد و تکامل شعور ستمکش درجامعه.
در طول تاریخ وقتی دقت به عمل آید، ملاحظه می گردد که ستمگر، نه به قوم و ملیت باور دارد، نه به دین و مذهب و نه به زبان و وطن. برای ستمگر همۀ اینها وسیله ایست در جهت ستمگری. عکس این، در نزد ستمکش قوم و ملیت و دین و زبان وسیله نیست بلکه اصل است. ستمکش وطندار است، خاکِ وطن هستی، شرف و ناموس او را تشکیل می دهد و با تمام گونه گونی های آن که مشمول اقوام، زبانها، ادیان و مذاهب می باشد آن را زیبا و دوست داشتنی و غنامند می داند.
از آنجایی که مقولات و مفاهیم قوم قبیله و ملیت و دین و زبان در نزد ستمکش وسیله نیست، بلکه هستی انکار ناپذیر زندگی اجتماعی او را در طول تاریخ تشکیل می داده و می دهد، این داشته ها را مقدس و غیر قابل تعرض می شمارد. چیزیکه در نزد ستمگر معنی ندارد و اگر دارد نیز جز وسیله ستمگر به حساب نمی آید.
ستمگران و اهریمن اندیشان سعی کرده که با ایجاد بدی باور های شریفانه ستمکش را که معکوساً متناسب به نفع ستمگران است مورد استفاده قرار بدهد. نکته مهم درطول تاریخ بشری فقط درهمینجا نهفته است. یعنی درباور راستین مردم ستمکش به تقدس زبان و سنت های پاک و قومداری ها برپایۀ یک دایرۀ واحد رنگارنگ در سرزمین واحد. اندیشۀ تعویض ناپذیری و غیر قابل تعرض شمردن مفاهیم و مقولات یاد شده از سوی اکثریت جامعه که ستم می کشند سبب گردیده که ستمگران جامعه چنانکه گفته شد برای ستمگری های خود، این مفاهیم و سنت های مقدس در نزد جامعه را مورد تعرض و تعویض قرار بدهند. شگفتی این تعرض و تعویض از سوی ستمگر در آن است که ستمگر خود تعرض نمی کند، بلکه معترض جعلی خلق می کند و اعتراض مردم را علیۀ معترض جعلی که در واقعیت رقیب اواست بر می انگیزاند. و بدینگونه ازغفلت و باور های پاک مردم ستمکش سود می برد و ستم کش را وارد میدان نبرد منافع خویش می سازد. بدین معنی که ستم کش را وسیلۀ بر آورده کردن خواست های خویش می گرداند. در این فتنه، ستمگر خود به خود در رهبری قرار می گیرد و ستمکشان جامعه به دنبال او راه می افتند و از خود لشکرستمگران را تشکیل می دهند.
بدین گونه ستمگر به بهانۀ دفاع از باور های مردم، بر مردم و جامعه تعرض می کند و از این تعرض و پرخاش بهره می گیرد. یعنی ستم بر جامعه روا میدارد.
دراین مختصری نمی شود که روی تمام واقعیت های پلید که اهریمن (ستمگران) به وجود آورده و می آورد صحبت نمود. بنا بر این از تفسیر و تشریح آن مسایل در می گذریم فقط به مسلۀ جنگ اقوام و زبان ها که امروز از سوی اهریمن یعنی ستمگران وسیعاً دامن زده می شود می خواهیم پرداخته شود.
در این خصوص نیز، از پرخاشها و نبرد نژاد ها و اقوام و قبایل برای دست یابی به حکومت کردنها از سوی ستمگران که در طول سده ها صورت گرفته صرفنظر می نمایم.
تنها نظر کوتاه به رویداد های چند دهۀ اخیر کافی به نظر می آید تا دامگه های حادثات به خوبی درک شود که واقعیتهایی زمانۀ ما چه پلیدترین واقعیت های بوده که ازسوی شیادان روزگاران ما به وجود آورده شده است. دراثر چیغ و فریاد های این واقعیت های پلید، وحشت انگیز و هراسنده و تهدید کنندۀ جعلی از سوی ستمگران بوده که انسان ستمکش جامعه به ویژه در همین چند دهۀ اخیر مانند قرون گذشته، کور لال می شوندو عقل،هوش و خرد خویش را از دست می دهند یا به عبارت دیگر عقل و خرد وهوش از ایشان گرفته می شود تا به موجودات معتاد به ستم تبدیل گردند که نتوانند درد ستم را بر خود از سوی ستمگران احساس نمایند. یعنی نه توان دیدن را داشته باشند و نه توان شنیدن را. در اثر این اعتیاد و فلج شعور مسلماً صلاحیت تفکیک زشت از زیبا را از دست می دهند. نه زشتی ستم را می توانند احساس نمایند و نه زبیایی آزادی از ستم را. در این عرصه بدون شک از درک فتنه ها عاجز می مانند و ناخود آگاه زیر شعار دفاع کاذب ستمگران از قوم و قبیله، زبان، دین و وطن به لشکرگاه ستمگران رو می آورند. بار ستمگری آنها را بدوش می کشند و شمشیر به بدست گرفته از ستم ستمگران دفاع می نمایند. این نکتۀ مهم دیگریست که باید عمیق به آن توجه نمود. بدین معنی که به همان پیمانۀ که ستمگران ابلیس گونه هشیاراند و بیدار در بکارگیری ترفند های خویش، به همان اندازه ستمکشان جامعه غافل و ساده اندیش اند. به همین خاطر است که تمام قداست باور های ستمکشان جامعه به بازیهای خررنگ آلوده می گردد و سرنوشت شان ازسوی ستمگران عنان زده می شود. و چه بسا درد انگیز و سوگوارانه است که در تیزش فتنه گریهایی فتنه گران و جهل و غفلت ستمکشان، فرهنگیانِ طویله بند شکم پرستی، تجمل پرستی، شهرت طلبی، زنباره گی و شرابخوارگی نمی خواهند خمار خویش بشکنند وشجاعانه به افشای فتنه گران و جعل زدایی ستمکشان اقدام نمایند. اگر ستمگران فتنه می آفرینند و ستمگری می کنند، اینها مخمور و خواب زده ستمکشان جامعه را در دامگه هایی ستمگران به خاطر زنده ماندن خویش به تماشا می نشینند. زیاد اگر همت نمایند فقط نالۀ درد انگیز ستم کشان قبیله خود را از دور می شنوند نه از همۀ ستم کشان جامعه را. در واقعیت منبع شر و تقویت نیروی ستمگران همین ها می باشند. این ها هستند که برای تداوم زندگی خمارین خود و حفظ شهرت های کاذب شان و مطرح نمودن و مطرح ماندن خود حداقل در بخش از جامعه از هیچ حرکتی هرچند وقیع و پلید باشد روگردان نیستند. همانگونه که ستمگران در این راستا سیر و حرکت کرده و می کنند.
این واقعیت پلید به ویژه طی سه دهۀ اخیر در هئیت چپ و راست کاملاً به اثبات رسیده است. سقوط چپ در افغانستان چنانکه آگاهیم بیشتر به عوامل درونی آن مربوط می شود. و علت اصلی این عامل درونی پیوستن عناصر ضعیف از لحاظ اندیشه و اراده بوده است. چنانچه پس از آن که ناقوسهای خطر در گوشهای شان به صدا در می آید، الله اکبر گویان به مسجد باند های زبانی و قومی مذهبی که در پاکستان و ایران از سوی {ع و غ} عرب و غرب تیار گریده بود، می شتابند و نماز تسلیم به پای آنها می گزارند. اینها نه به مارکیسزم تعلق داشتند و نه از مارکسیزم چیزی می دانستند. همانگونه که در چند سطری بالا در خصلت ستمگران گفته شده اینها نیز مارکسیزم و سوسیالیزم را وسیلۀ رسیدن به قدرت و شعار نان لباس و خانه را جهت فریب ستمکشان جامعه پیش کشیده بودند. البته {مواضع صفوف حزب یعنی ستمکشان حزب از مواضع ستمگران حزب جداست}. در اثر این پیوستن به باند های قومی و زبانی و مذهبی اهریمنی بود که نه تنها شیرازۀ هستی کشور به نفع امپریالیزم و جیره خواران آن، عربستان، پاکستان و ایران از هم پاشید بلکه با عث گردیدند که هزاران انسان با درد و با فهم را آواره سازند. و جالب اینست که خود از سوی مشتی از ستمگران دیگر متهم به جنایت می شوند و خواهان محکمۀ اینها می گردند. در حالیکه بعد از مرحله تره کی و امین هیچگونه سند وجود ندارد که اینها مرتکب جنایتی آنچنانی شده باشند یا این چنینی مانند مجاهدین، یا به چور و چپاول دارایی های عامه و یا غارت اموال مردم دست داشته و یا به ناموس مردم تجاوز کرده باشند. یگانه جرم اینها فقط و فقط ناراستی در اندیشه و عمل، وحدت شکنی، دورویی،عدم مقاومت، جاطلبی، غرور جاهلانه، خود پرستی، اتکاه به دبدبه های روشنفکرانه و سرانجام بی اعتقادی و ناباور بودن به آنچه که می گفتند می باشد که در اثر این اوصاف، عامل و باعث تداوم خونریزی در کشور می توان اینها را شناخت. و نیز در اثر همین ناباوری و عدم اعتقاد بود که زبونانه خلاف عقیده و ایمان شان که مسلۀ انسان زحمتکش را مطرح می نمودند، عدۀ از ایشان آرایشگر ریش ملا تاجیک شدند و عدۀ دیگر از ایشان به تراشیدن ریش زیر ناف ملا های پشتون، ملا های ازبک و ملا های هزاره مشغول گردیدند. به یعقین هجوم این اوصاف در وجود اینها بود که کشور را به نابودی گشاندند. حتا امروز نیز بر اساس همان بی حرمتی که نسبت به اندیشه و ایدیالوژی خویش داشتند چنان در سکوت خفت آورِ لمیده اند که شهامت برخاستند دفاع از خویش را ندارند.
به هرحال، گناه اینها در برابر جنایات باند های ساخته شدۀ (ع و غ) عرب و غرب مقایسۀ مشت با خروار است. پس از اینها نوبت به باند جنایتکاران خرواری می رسد. باند هایی که باز هم به بهانۀ قوم و زبان و مذهب هشت تا در ایران و هفت تا در پاکستان از ستمکشانِ غافل لشکر ها آراستند و به وسیلۀ همین ستمکشان تا توانستند کشور و ملت ما را به نفع خود و بادران بین المللی خود ویران نمودند و از ویرانه های پرگنج، گنج ها را دزدیدند و همین اکنون نیز مشغول غارت و دزدیدن می باشند. وسیلۀ غارت این ستمگران بسیج نمودن ستمکشان در جهت لشکر سازی آنها برای برآوردن اهداف اهریمنی که داشتند عبارت بوده از مسلۀ قوم، زبان و دین و مذهب. ملاحظه گردید که چگونه قوم پشتون را بسیج کردند تا علیه تاجیک ها که قدرت را در کابل یک جانبه و توطئه گرانه غضب کرده بودند، جنگ نمایند. در اینجا فقط قوم و زبان مطرح گردید { زیرا آن روز که دین را برای بر آورد نمودن مقاصد اهریمنی خویش وسیله قرار داده بودند دیگرنمی توانست مطرح باشد}. یکسو مدعی بود که تاجیک ها به حقوق حقۀ پشتون تعرض و آن را غضب کرده اند و سوی دیگر مدعی بود که پشتون ها تعرض می کنند، باید نابود شان کرد. در نتیجه این فتنۀ ستمگران، کابل و کابلیان به شمول پشتون و تاجیک و ازبک هزارکه باهم مانند یک خانوادۀ بزرگ زندگی می کردند به خاک و خون می غلتند و هزار ها انسان ستمکش غافل دیگر جاهلانه به مثابۀ لشکریان دوسویی منازعه قربانی این فتنه می گردند.
اما سر انجام دیده شد، همین که ستمگران دو سویی شر درمی یابند که از لحاظ توازن قوا در جنگ مساوی اند و بُرد با هیچیک میسر نخواهد گردید، توافق می نمایند که یکی صدراعظم باشد و دیگری رئیس جمهور. ولی، وای به حال آن ستمکشان غافلی که به بهانه نبرد علیه حکومت تاجیکان در جنب لشکر ستمگران پشتون کشته شدند و زنان شان بیوه و اطفال شان یتیم گردید و وای به حال آن ستمکشان که در جنب لشکرستمگران تاجیک علیه پشتونها جنگیدند و کشته شدند و زن وفرزند خویش را جا گذاشتند که گدایی نمایند و یتم بزرگ شوند. دیدیم که نه آن ستمگر مدافع پشتون به قتل و کشتار پشتونها افسوس خورد و نه این ستمگر مدافع تاجیک. گویی لشکریان دوسوی نبرد حیوانات بودند که بار این ستمگران را مکلف بودند بردارند و اگر در زیر بار می میرند، حیوانات بچارۀ بودند که بار بُردند و مردند. هیچیک از ستمگران پشتون و تاجیک پاسخ گوی قتل سربازان خود نشدند وحتا نامی از ایشان بیاد ها نیست. و دیدیم که همچنان ستمگران هزاره (خلیلی، محقق و محسنی و غیره) باهمان سیاف خونخواره و با همان فهیم جلاد که دود از دماغ مردم افشار کشیده بودند سرانجام با هم یکجا شدند. باز هم وای به حال آنهایی که سینه های همسرانش در حضور عام بریده و میخ ها بر فرقهای شان کوبیده شد بود وهزاران طفل و زن و مرد در خانه های خود در افشار در آتش خمپاره و توپ به خاکستر مبدل گردید و عدۀ دیگر که در کانتینر سوختانده شدند. ولی دیدیم که امروز مدافعین دیروزی آن مقتولین با قاتلین یکجا یکی به روی همدیگر لبخند میزند و دست یک دیگر را می فشرند. این لبخند بی معنی نیست آنها لبخند به حماقت آنهایی میزنند که باور کرده بودند و می کنند که ایشان مدافعین عزت و شرف و هویت و فرهنگ آنها می باشند.
بدون شک باز هم سرانجام همه شاهد خواهند بود که در فرصت نه چندان دور همه ستمگران تاجیک و پشتون و ازبیک و هزاره با طالبان (دشمنان انسانیت) یکجا بر ستمکشان تمام اقوام کشور حکومت خواهند نمود. این واقعیت پلید وقتی تحقق پیدا می کند که ستمکشان باز هم نتوانند باری ستمگری ستمگران را از شانه های خود بدور اندازند. باید گفت، زمانی میتواند باری ستمگران از شانه ها بدور انداخته شود که همه به انسان و انسانیت بیاندیشند و فریب فتنۀ اهریمن را نخورند. مراجعه بتاریخ به حق ثابت می سازد که پیش کشیدن ادیان، مذاهب، بر تری جویی های نژادی و قومی و کشوری، زبان و فرهنگ و همه و همه از سوی ستمگران عنوان گردیده اند و دریغ نکرده اند که انسانها را در این تأسیسات خود به خاک و خون بکشانند. یک مثال تاریخی میخواهم اینجا بیاورم. گشتاسب شاه بلخ که آن زمان بلخ و همه قلمرو امروز افغانستان را بنام ایران می نامیدند و فارس که امروز خود را ایران می نامد یکی از ایالت های ایران یعنی افغانستان امروزی بود. تصمیم می گیرد که اسفندیار را که خواهان پادشاهی بجایی پدر خود می باشد نابود نماید. { پدر پسر را برای تداوم سلطنت خویش می خواهد نابود کند} این پدر حریص پسر خود را یعنی اسفندیار را به بهانۀ اینکه رستم، دین بهی را قبول نکرده و از فرمان شاه ایران (= بلخ) سر پیچیده است به جنگ رستم در سیستان که مرکز آن هلمند بود می فرستد منظور گشتاسب گسترش دین بهی نبود و او دین و نژاد را بهانه قرار داد تا بتواند اسفندیار را که پسر وی بود و خواهان پادشاهی،از میان بر دارد و بدست رستم به قتلش برساند. که چنین هم شد. و فردوسی بزرگ با تمام قدرت و بینش خردگرایانۀ که داشت این فتنه را برای عبرت نسل های آینده بیان میدارد. ضمن آنکه در پایان شاهنامۀ باری دیگر هجوم و تجاوز اعراب مسلمان را افشاه نموده می فرماید:
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پــــیش
واقعیت این است که وقتی منافع ستمگران مطرح باشد چنانکه گفته آمدیم آنها به هیچ اصل و اصول پایند نیستند. آنها در رابطه های قومی وتباری نه ستمگر پشتون، قوم خود پشتون را می شناسد و نه ستمگر تاجیک، تاجیک را و الخ... مگر اولادۀ احمدشاه درانی پشتون تبار تا به زمان محمد داود خان یکی علیه دیگر قیام نکردند و یکی، یکی دیگر را کور نکردند و به زندان نیاختند و به قتل نرساندند. مگر احمدشاه مسعود تاجیک تبار به توطیۀ اطرافیان تاجیک اش ترور نگردید. مگر فهیم تاجیک تبار بخاطری منافع خود،خود را به دامن نمایندگان طالب نیانداخت. خلیلی هزاره با قاتل مردم افشار موقف مشترک اتخاذ نکرد.
آری بانوان و آقایان!
باید خط ستمکش را از ستمگر جدا کرد. موضع و موقف و بینش و رابطه های ستمگر را از ستمکش تفکیک نمود. وقتی این تفکیک نقادانه به عمل آید به روشنی میتوان دریافت که اقوام و ملت ها بد نیستند و میتوان دریافت که در میان همۀ اقوام و ملت ها فقط و فقط انسان های بد وجود دارد. ستمگر در میان همۀ اقوام موجود است. دزد وغارتگر و جانی در میان همۀ اقوام وجود دارد. هیچ قوم وقبیله ای نیست که در آن مفسدین، چابلوسان، جاسوسان، فرصت طلبان، خاین به فرهنگ ملی،هویت ملی و هویت آیینی وجود نداشته باشد.
و نیز میتوان دریافت که اگر ستمکشان به طلسمات ستمگران کشانده می شوند و سپاه و محافظ و نگهبان آنها می گردند،عوامل بسیاری وجود دارد که مربوط می شود به فقر اقتصادی، بیسوادی که همۀ این عوامل نیز ناشی از فتنۀ ستمگران می باشد.
پس اکنون سوال می شود که چگونه میتوان ستمکشان جامعه را از حوزۀ جادویی ستمگران رها ساخت و نجات شان داد. راه رهایی،جنگ و نابودی این قوم و آن ملیت نیست. یا تجزیه کشور بر اساس زیست اقوام و ملیتها نمی باشد. بلکه افشای دسائیس و فتنه گریهایی ستمگران در تمامین حوزه های قومی و ملیتی می با شد. مهم تر از همه آگاه کردن ستمکشان از طریق کار فرهنگی و اجتماعی. ترویج فرهنگ انسان دوستی در بین ستمکشان جامعه یگانه اصل است که جامعه را از جهل می رهاند و کابوس فتنۀ دجالان ستمگر که تفریق و برتری یک قوم بر قوم دیگر، یک نژاد بر نژاد دیگر، و یک زبان بر زبان دیگر را بر مردم خواسته و می خواهند تحمیل نمایند، ار بین برمی دارد.
این رسالت بیشتر از هرکس دیگر متوجه کسانی می باشد که صلاحیت درک و اندیشه را دارند. درک جامعه شناسی و اندیشه های چکیده از تجارب تاریخی مبنی بر روابط اجتماعی و بینش راهبردی در جهت سعادت انسان به معنای وسیع کلمه.
آنهایی که امروز برتری قوم پشتون بر تاجیک و یا بر تری قوم تاجیک بر پشتون را مطرح می نمایند. بدبختانه طراحان هردوسویی طرح نه پشتون را می شناسند و نه تاجیک را. به همین گونه آنهایی که زبان پارسی می گویند و یا دری و یا پارسی دری، و یا یک زبان را بر زبان های دیگر حاکم میدانند و یا می خواهند بسازند. اینها نه معنی دری را میدانند و نه معنی پارسی را و نه از تاریخ زبانها آگاهند. به جز از چندتایی مانند شاد روان کهزاد و شاد روان عبدالحیی حبیبی و مرحوم غبار که اندکی در این زمینه ها یادداشت های دارند.
اگر روشنفکران پشتون ما میدانستند که مادر زبان پشتو (زبان بلیکا = دری = خراسانی) است بدون هر گونه تردید سعی می نمودند که زبان دری را زبان کشوری خود قبول نمایند تا عظمت کشور باستانی خود را که پر از فر و شکوه فرهنگ و آیین و تمدن است و دیگران به ویژه پارسیان آن را دزدیده اند، احیاء و حفظ نمایند. ولی سوگوارانه ملاحظه می شود که حتا درس خوانده های پشتون ما قربانی توطئه های ستمگران خویش شده و دراثر نا آگاهی به تاریخ و هویت ملی وفرهنگی و اجتماعی مشترک اقوام و ملیت های کشور خود که میراث هزاران ساله دارد پشت پا میزنند و خود را در حلقۀ تنگ که ستمگران ایجاد نموده اند محاصره ساخته اند. از سوی دیگر دری زبانان ما نیز بجایی آنکه سعی نمایند که بر اندام خویش پیراهن بدوزند و بسازند به توصیف پوستین پدرکلان خود افتخار می نمایند. فردوسی بزرگ اگر زبان را در حالیکه در هجوم و ایلغار زبان عرب مرده بود، زنده کرد. جانبازانه حماسه آفرید و با حماسۀ جاویدانۀ خویش زبان را از زیر تیغ شمشیرخونچکان عرب نجات داد. اکنون شما بانوان و آقایان بفرماید بگوید که در ترویج و شناسایی و استفاده از این حماسۀ جاویدان چقدر به خود زحمت داده اید؟
وفتی می گویید: آن يادگار زند و اوســــــــتاست، پارسی
گفتار نـــــــــيک و آتش مزداست پارسی
"شاعر این بیت را بیاد ندارم چون در ذهنم بود نمونه آوردم"
آیا گاهی زند و اوستا را خوانده اید. آیا معتقد به زند و اوستا هستید. بدون شک جواب شما نه می باشد. امروز در سراسر کشور جز در چند کتابخانۀ شخصی آنهم بطور گمان آیا کتاب اوستا وجود دارد؟. چند نفر زند را مطالعه کرده باشد؟. فکر می کنم در کشور ما اصلاً این گنجینه ها زیر خاک خفته اند و آنهایی که ازش نام می برند، تقلید و شنیدگی بیش نیست. از دیگران شنیده اند که چنین گنجینه های وجود داشته و دارد. آیا کسی به خود زحمت داده که به معرفی این گنجینه ها رسالتمندانه بپردازد و به آموزه های آن جامعه را آشنا بگرداند.
وقتی یک زبان رشد و تکامل می یابد که در جامعه ضرورت به فراگیری آن زبان ایجاد شود. این ضرورت در کدام صورت ایجاد می شود؟ وقتی که چیزی آفریده شود و جامعه به آن آفرینش ضرورت احساس نماید. چند کتاب تاریخ اجتماعی، ادبیات و دیگر عرصه فرهنگی در دو سه قرن پسین تا به امروز نوشته شده است که مردم بخواهد آن را بخواند تا از تاریخ اجتماعی و فرهنگی و هویت ملی و آیینی خود از روزگاران دور تا به امروز آگاه گردند.طی همین دو سه قرن اخیر چند کتاب رومان و داستان و نقد و پژوهش و دیوان شعر سزاوار خواندن داریم؟ گذشته ازتحقیق و پژوهش های علمی که در نطفه است، شاعر عصر من و شما، بانوان و آقایان!ً در یک سال که چهار فصل است در هر فصل یک شعر می سراید و آنهم هنگامی که ساغر شرابش تهی گردد متوجه پیمانۀ شعر می شود و چه خمارین شعری می آفریند. پس از چهار پنج سال شانزده تا بیست شعر خود را بنام مجموعۀ شعری بیرون می کشد و بدینگونه نام شاعر را بالای خود حفظ می نماید. اگر اینها شاعر اند پس فردوسی، مولانا، سنایی، عطار کی ها اند که تاریخ و کلام و تصوف و عرفان و اخلاق و حکمت را با شعر بیان کرده اند و دیوانها دارند. شاعر کسی است که بیانش شعر باشد و آنچه می خواهد بگوید با شعر بیان نماید. هر کی که سال چهار پنج شعر گفت ولو از لحاظ شکل زیبا و از لحاظ مضمون با محتوا باشد چنین آدمی را نمی توان شاعر گفت. زیرا این چنین اشخاص به رسالت و شخصیت شعر در بیان حقایق و واقعیت ها ارزش قایل نیستند و توانمندی شعری در بُعد وسیع مسایل اجتماعی و فرهنگی را ندارند، اینها در شعر سرنوشت خود را با انسانهای جامعۀ خود گره نمی زنند. اینها حتی در رساله کگ های محصول چهار پنج سالۀ تفنن شعری شان به زبان مردم روزگار خود تکیه نکرده و این زبان را صیقل نداده اند بل ادبیات نموده اند و فضل فروشی و خود بزرگ سازی کرده اند.اگر گاهی هم به زبان مردم و برای مردم شعر گفته اند ندانستند که در چه دوره ای از تاریخ زندگی می کنند و چه چیزی را باید به جامعه پیشکش نمایند، رسالت مکانی و زمانی از او چه تقاضا دارد. به همینگونه نویسنده و داستان نویس ما نیز در حالیکه وجب وجب خاک سرزمین شان بزرگترین داستانهایی تراژید انسانی را در خویش نهفته دارد اما این نویسندۀ و داستان نویس عصر من و شما بانوان و آقایان ! بجایی آنکه تصویرگر سرنوشت مردم و قصه ها و حادثات اجتماعی باشند، در میان ستمکشان جامعه فتنه می آفریند تا مگر به کرسی و زارت و ریاست برسد و یا از آن کشور و این محفل مجلل دولتی دعوتنامۀ به حیث نویسندۀ سرشناس و متبحر دریافت نمایند. اعطای کرسی و مقام و دعوت از سوی کی ها به عمل می آید؟ مسلماً در جامعۀ که ستمگران حاکم اند از سوی ستمگران. ستمگران همیشه مداحان خویش را می خواهند تا در رکاب خود داشته باشند. چه خنده دار است که برخی ها گاه آرمونیه می گیرند و غزل خوانی می کنند و زمانی سر کلۀ شان از این خانقاء و آن محفل عرس پیدا می گردد و خود را صوفی و عارف معرفی می دارند، از ریختاندن هیچ رنگی به سراپای خود دریغ نمی ورزند که شاید بتوانند خود را برای رسیدن به مقامی سزاوار بسازند. این را نیز ناگفته نباید گذاشت که بسیاری از این قماش آدمک ها را پیش از آنکه آنها را کسی درحلقۀ دانش و خرد به شاگردی پذیرفته باشد استادش خطاب می نمایند. به هر روی این بحث دیگریست که در جایی دیگری مطرح خواهیم نمود.
پس بانوان و آقایان پشتون، تاجیک، ازبیک و هزاره! ننگ آلود است اگر ستمگران را نشانسیم و به ستم آنها فقط به منظور هم تباری و هم زبانی وهم کیشی مهر تأیید بگذاریم. عمس این چه شجاعانه و افتخار آمیز خواهد بود که تاجیک، ستمگران تاجیک را افشا نمایند و پشتون ستمگرپشتون را و ازبیک و هزاره ستمگران ازبیک و هزاره را. تنها در این صورت است که میتوانیم ادعا نمایم که ما به انسان می اندیشیم و انسانیت. در دایرۀ انسان و انسانیت که ستمگران بیرون از آن قرار دارند، برتری های قومی، لسانی و تباری وجود ندارد. انسان آزاد است و حق دارد در میان قوم خود با لسان، سنت و فرهنگ که دارد زندگی نماید. انسانیت در دایرۀ خویش حکم می کند که انسان ها مشترکاً مسوؤلیت زمانی، مکانی و اجتماعی خود را درک نمایند و بر اساس آن به حفظ هویت ملی، فرهنگی، آیینی و زبانی مشترک خویش بپردازند. اگر پشتونها به تاریخ هویتهای خویش پی ببرند که سام و زال و رستم در سیستان (هیرمند و زابل و قندهار) با کدام زبان با کاووس سخن می گفتند و گاتها و اوستا و ودا ها (ریگ ودا) با کدام زبان نوشته شده بود که همه مشترکاً آن را می خواندند ومعتقد به آنها بودند هرگز فریب ستمگران را نخواهند خورد که به تاریخ ملی و زبانی قرنا قرنی خویش خط بطلان بکشند و از توطیۀ ستمگران هم تبار خود در محکوم کردن دیگر اقوام آستین بالا بزنند. اگرآنها از افتخارات مشترک که به همه اقوام سرزمین شان تعلق دارند آگاه گردند که چگونه رستم زال سیستانی (زابلی) کک کهزاد رهزن و جنایت پیشه (اوغان) را زبون ساخت و از دو سه قرن بدین سو نسل آن کک راهزن فتنه گرانه نام و نشان تاریخی و با شکوه و فر زادگان نسل رستم را به نام و نشان خویش پیوند زده است هرگز حاضر نمی شوند که به آن نام، خود و کشور خویش را یاد نمایند. اینها واقعیت هایی اند که که در دراز مدت باید مورد بررسی قرار بگیرند.
تاجیک ها حق ندارند که قوم پشتون را از لحاظ رشد دانش و فرهنگ عقب مانده خطاب نمایند. این عقب مانی در وجود اینها ذاتی نیست اینها قربانی دسیسه های ستمگران خویش شده اند. به اینها ستمگران شان فقط درس و صفت های بسیار نکوهیده را به مثابه صفت متعالی تزریق نموده اند واین قوم را فریب داده اند. این صفت عبارت است از غیرت جنگجوی و سلحشوری.
کی بغـیر از جنگ باشـد کـار من
جنـگ باشـد کار من کردار من
شـد فـرار از جنگ ننگ و عار من
تا بچند ای خــصم میترسـانیم
گر ندانی غـیرت افغــــانیم ـــــ چون به میدان آمدی میدانیم
صفت جنگجویی درنده خویی آیا صفت مثبت است؟. انسانها را بهترنیست که به داشتن غیرت دانش، ادب، انسان دوستی ترحم و شفقت و طن دوستی متصف ساخت ؟ تا به داشتن غیرت جنگ. به نظر می آید که عار داشتن از جنگ افتخار است و بی دانشی وبی فرهنگی عار و ننگ به شمار می آید. ملاحظه می گردد که ستمگران پشتون چگونه ستمکشان را به شخ کردن بروت ها و ایستاد کردن شف دستار ها فریفته اند. تاریخ دوسه قرن اخیر به وضاحت نشان میدهد که ستمگران این قوم جز اینکه ستمکشان قبیلۀ خویش را به منافع خویش، یا به میدان جنگ که بین دو ستمگر در گرفته فرستاده اند، یا این ها را برای چپاول و غارت به کشور های دیگر بسیج نموده اند. و هرگز هیچگونه زمینه فراگیری دانش و خرد را برای ستمکشان قوم فراهم نکرده اند. زیرا می دانستند که اگر ستمکشان قوم آگاه از تاریخ و دانش شوند، بیخ و بنیاد ستمگران را بر باد می دهند. چه وقیحانه است که حتا کسانی که مدعی روشنفکری می باشد سر به آستان تفتین ستمگران سایده و از تجاوز ستمگران دفاع می نمایند. چنانکه نقل می نمایند که زرغونه انا مادر احمدشاه درانی وقتی آوازه می افتند که احمد شاه در جنگ پانی شکست خورد به میدان حاضر می شود و می گوید: « اوشیریک مادرافغان را خورده ومثل فرزندان شما دلاور وشجاع است وتا دهلی را فتح نکند،از هندوستان برنمیگردد» آیا مورد تأ یید است که به تجاوز قتل و کشتار و غارت هزاران انسان بی گناه یک کشور دیگر مادری به یک چنین فرزند افتخار نماید.
به همین گونه ملاحظه می شود که مدعیان دانش و فرهنگ و روشنفکری از تبار تاجیکان نیز دریغ نمی دارند که خلاف تمام صریح تاریخ از یک دزد (حبیب الله کلکانی) که به تحریک چند عرب که نوکر انگلیس بودند (مجددی ها) علیه نهضت امانی و شاه امان الله خان قیام نمود و زمینۀ استقرار حاکمیت غیر مستقیم انگلیسها را در وجود ال یحیی (نادر و برداران) ستمگر مهیا گردانید، به حیث عیار و رادمرد و غیره و غیره می خواهند پشتبانی نمایند.
اما خوشبختانه این نکته نیز گفتنی است که بر خلاف تعصب و کور بینی های متعصبین این دو قوم (پشتون و تاجیک) عدۀ از روشنفکران با فرهنگ و رنج کشیدۀ قوم هزاره در افغانستان به ویژه نسل جوان و برومند آن درفش آزادی و آزادگی را بر ستیغ خرد بر افراشته و در سایه آن، اهریمن و ستمگران را از هر قوم و قماش که باشد به شلاق نقد می بندند. و چه شجاعانه است که بیشترین شلاق را بر پیکر ستمگران همتبار خود حواله می دارند. اینست فرهنگ متعالی در جهت به انسان اندیشی و رفاء جامعۀ مشترک همه اقوام و ملیت ها. ایکاش این شیوۀ عمل را همۀ روشنفکران اقوام و ملیت های ساکن در کشور ما بیآ موزند تا هیچ ستمگری نتواند که ستمکشی پیدا نموده استخدام نماید.
به هر حال، طرح تجزیه و تفکر برتری جویی قومی، زبانی و تحمیل آن بر جامعه کثیرالملیتی و قومی ما، طرح و تفکر ضد ملی می باشد.
البته این اندیشه و دیدگاه من است. به نظر من یگانه راه نجات جامعۀ ما از چنگال اهریمن ستمگر که جز بدبختی و فقر و جهل پیام دیگری ندارد همانا اتحاد عمل علیه ستمگران همۀ اقوام و ملیت می باشد و بس.
خرد یار و مددگار همه.
یادداشت :
این مطلب را به چند جایی بدون در نظر داشت موضعگریهایی سیاسی و فکری شان به نشر سپردم تا به قرائت همه رسیده باشد.
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat
تاریخ ارسال به «اصالت»:
Fri, December 11, 2009 21:28