پنجشنبه، ۲۰ اگست ۲۰۰۹

 

تماشا

تا . . .

چشم کار میکرد

اشباح در حرکت بودند

و آدمیت در تابوت

فانوس ها رنگ و نور باخته بودند

شور بختی در شهر چیره بود

چه سر گردانیی

گویی هستی معجزه شده

دهلیز ها مسدود

کوچه ها مزدحم

و ره دنیا بسته

کو دریچه یی که آب باشد و زندگی و حیات

عطش در تنور بقا میسوخت

و هوا متعفن بود

فرصت ها رفته بودند

کوچ خاطر ها بود

ستاره نامش را سیاه کرده بود

و چشمش

برق نداشت

که مرا

به تماشا فرا خواند.

 

انجنیر حفیظ الله حازم

از راه

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org