جمعه، ۱۷ می ۲۰۱۳
امین الله مفکر امینی
طنز: میروم که گل بخرم:
محمود: دوان دوان و وارخطا در راهی روان بود که با دوستش احمد مقابل شد
احمد: او محمود گل، ایله به ایله که ترا پیدا کردم و آنهم در حال دَوِش و تیز تــیز رفتن، کجا میری او گل بیادر! مثلی که تو هم میروی که در جنگخانهء اعضای پارلمان شرکت کنی.
محمود: بیادر گل! پرسان نکن، عجله دارم و میروم دوکان یک گل فروشی کـــه دسته گل بخرم، زیرا به دیدن یک دوست مریضم که به از شما نباشد بشـفاخانه بستر است، به شفاخانه میروم.
احمد: براستی! چرا نکند که دوستت عضو مجلس نماینده گان بوده باشد که در گفتگوی آخری هشتم می ۲۰۱۳ خدا ناخواسته زخمی شده باشد و میروی بدیدنش با دستهء از گل.
محمود: نی بابا، میروم دیدن یکدوستم که او بحساب هیچ چیزی نمیباشد و فقـط صرف دوستم میباشد و بشفاخانه بستر است.
احمد: ببخشی دوستم که اشتباه کردم، من هم مثل بعضیها آب را نا دیده موزه را از پای میکشم. خوب حالا که فهمیدم میگویم که رفتنت را آهسته تر بساز مانند رفتار همیشگی ات. نمیدانی که گفته اند: آهسته برو زود میرسی.
محمود: او بیادر گل شفاخانه هم از خود مقررات دارد، و هر وقتیکه دلت بخواهــد نمیتوانی از مریضان عیادت کنی.
احمد: اوره خو من هم میدانم ولی چرتت را خراب نکن، حالا رشوت، گرفــتن و رشوت دادن یک مود شده، از بالا تا پایین، یکی دو روپیه که بدســت نفر موظف دادی، کارت جور است و پشت شب و روز و وقت ناوقت کسی نمیگردد، ترا اجازه میدهند که از مریضت دیدن کنی.
احمد: ادامه میدهد: ببخشی که از موضوع دور رفتم بمن گفتی که گل میخری، بـتو میگویم که دوکانهای گل فروشی باز اند ولی گلها در آنها پیدا نمیشه.
محمود: او احمد جان چه میگویی، دوکانهای گل فروشی باز است ولی گل نیست
احمد: بلی همینطور است، از روزی که دوکانهای فیس بوکی بازشده گل فروشـــان هر قدر گلی که می آورند، صاحبان دوکانهای فیس بوکی، همه را به قیمت گـزاف میخرند و حتی گل در دوکانهای گل فروشی چی، که در باغ ها و بوستان ها هــــم گلها نمانده است.
محمود: خوب شد که گفتی بیادر جان، حالا بگو زود که اگر بدوکانهای فیـس بـوک بروم آدرسش کجا است.
احمد: آدرسش خیلی آسان است. در انترنت اگر رفته میتوانی، به فیس بوک کلک کن، دوکان یا مارکیت مرکزی، برویت باز میشود و ثبت نام هم رایگان. وقتیـــکه ثبت نام کردی بآسانی میتوانی گلهای قشنگ ببینی از جاندار گرفته تـا بیجان، آنگاه میتوانی گل بخری ارزان و ارزان و بدون قیمت.
یک چیزی دیگر هم برایت میگویم که اگر کیک و کلچه و انواع شیرینی باب هم کار داشتی پیش از پیش عجله کن والا، از آنها هم اثری در دوکانها نخواهی دید زیرا دوکانهای فیس بوکی، از حد نیاز شان بیشتر از آنها میخرند و شاید آن دوکانها هــم چندی بعد بافلاس مواجه شوند.
محمود: تشکر احمد گل، از معلومات تو، مرا ترساندی و به یک فکر دیگر هم شدم.
باید بروم که برای حفظ ما تقدم یک تابوت هم بخرم، این وضع را که می بینم تابوت ها هم شاید چند روز بعد خلاص خواهند شد و خدا نا خواسته اگـر دوستم بمیرد، مردهء او بدون تابوت خواهد ماند.
احمد: چرتت را خراب نکن تابوت خلاص شدنی نیست، هر قدر تابوت بخواهی به دوکانهای تابوت فروشی ها، تابوت پیدا میشود زیرا کشتن ها و مردن ها خیلی زیاد زیاد میباشد و زیاد شده هم میروند، تابوت فروش ها که زمانی در دوکانهای شــان پشه پر نمیزد و بدهن شان مگس خانه میکرد و حالا برو ببین که هیچ نوبت بآ نهــــا نمیرسد و باز اگر خلاص هم شد، این قوتهای که از خارج بوطن آمده اند پیش از پیش پیش بینی کرده اند تلفات را، لذا اگر از داخل وطن خلاص شد از ملک های خود هر قدر که مردم تابوت خواسته باشند می آورند و ضرورت شانرا جبران میکنند .
احمد ادامه میدهد: او دوستم احتیاط کن که زمانی که بدوکان مرکزی انترنت رفتـی و دوکان بدون سرقلفی برایت داد و اگر خریدی و یا کرایه گرفتی و یا باجــاره گرفتی نشود که تو ۲۴ ساعت مصروف داد و ستد با مشتریانت شوی و مرا درگیر بـد دعای محترمه خانم و اولاد هایت بیندازی.
محمود: باز هم تشکر احمد عزیز. ببینم اگر هر چیز در آنجا مفت و رایگان بـود یعنی منظورم دوکانهای فیس بوکی است، بمادر اولاد ها هم یک دوکان باز و افتــــتاح میکنم که اگر من ۲۴ ساعت در آن نباشم، او مصروف خواهد بود و من لــحظاتی خوش و آرامی را در غیابت از او خواهم داشت .
احمد: اگر فکر میکنی برای او هم یک دوکان فیس بوکی بگیری که از غمش لحظاتی خلاص باشی، احتیاط که ترا بیغم دایمی نسازد او دوست عزیز.
احمد: محمود گل بیادر یک چیز را برایت میگویم بحیث یک دوست، که گرچـــه باز کردن دوکان فیس بوکی رایگان است ولی احتیاط کنی که معتاد نشـــوی والا تداوی ات به چهل طبیب و داکتر هم نخواهد شد.
محمود: او احمد گل معتاد به چه معنی، مره خیال کدام شرابی و یا چرسی و یا کدام شخص نشه ای کرده ای که ۲۴ ساعت در کنج و کنار سرک از دست کشیدن چرس و مورفین و دیگر مواد مخدره، و هم از دست بیکاری خمار افتاده و دیده میشوند
و اگر باور نداری بیا که در کوچه و پس کوچه های شهر کهنه کابل تا شهرهای نو آن میبرمت که به چشم ببینی و باور کنی.
احمد: نی دوستم! منظورم را بدان، باز کردن این دوکان اگر از عاقلی کار نگیری نشه و خمار آن مانند شراب و چرس و نمیدانم دیگر چیزها نیست. اگر خمارش به سرت آمد و معتاد شدی، نه روز را می بینی نه شب را، یک دفعه از جـای میپری و میروی به دوکانت و آنرا باز میکنی و به داد و ستد مشغول میشوی که نفع کردی یا نقص همان است که نه مغز برایت میماند نه حوصله و نه دماغ. چرس و شراب و دیگر چیزها را خو میتوانی که بگویی برو بعد ها مینوشم و یا میکشم، بخدا این نشه های دوکانهای فیس بوکی، چنان نشه ای است که میخواهی دم بدم بنوشی و بکشی.
محمود: او احمد گل بخدا چیز های گفتی که همه راست است، برو بیادر مـا را از همین شوربای چرب تیر و من در دوکان فیس بوکی نه میروم و نه میخرم.
محمود: احمد گل من اینها را همه از تجارب خود گفتم. دهها بـار این دوکـان را بسته کردم، یکبار که مشتریانم بیادم می آید، باز اورا باز میکنم، بسته میکنم و بازش میکنم. قریب که دیوانه شوم.
احمد: نی این حرفها را نزن! خدا نکند که دیوانه شوی. حالا که تو بدون دوکان فیسبوکی نمیتوانی گذاره کنی، و مشتریان خودت را نمیخواهی از دست بـدهی، پس باید روزی یکی دو ساعت زیاد مصروف خرید و فروش خود را نساز.
احمد: بعد از گفتن این حرف ها میخندد و میخندد.
محمود: چرا احمد میخندی چه واقع شده؟
احمد: او محمود گل تو فکر کردی که من به دوکانهای فیسبوکی نرفته ام و از آن به فکر تو که من خبر ندارم، همه چیزهای که گفتی از آن خبر دارم. من هم یکی از این معتادان، فیسبوکی ام، و او رفیقی را که گفتم میروم بدیدنش در شفاخانه، او هم یکی از همین مالکین دوکانهای فیس بوکی بوده است که روزش روز گه لی شده و همــــین است که از دست تداوی، پول در جیبش نمانده است .
محمود: ای در قهر خدا شوی تو، مرا خوب امتحان کردی. پس حالا که هر دو مرض یک دیگر را فهمیدیم، هر دو نشسته و یک کاری میکنیم که نه سیخ بسوزد و نه کــباب هر دو به یک فیصله میرسیم که روز یکی دو ساعت زیاد مصروف نباشیم با این دوکان های مفت فیسبوکی.
هر دو خدا حافظی میکنند.
2013-08-05
توجه!
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat