شنبه، ۱۰ دسمبر ۲۰۰۸
طرح ادبی
در دنیای پهناور سرگردان هستم،
در جستجوی چیزی از دست رفته،
نمی دانم چه ؟
به شب های تیره و تار می اندیشیدم،
نمی دانم کدام شب ؟
به ماه های خورشیدی و عیسوی در مقابل جنتری نقش و نگار استاده،
به کدام روز خط سیاه بکشم نمی دانم ؟
کدام روز را خوشبختی بنامم نمیدانم ؟
از خوشبختی ها دور و دور افتاده ام بدان نمی اندیشم،
وقتی حرف از مهر و محبت می شنوم غم نا شناخته سر و پا وجودم را می لرزاند،
از خوشی، زیبایی، خورشید، مهتاب، ستاره ها، عشق، محبت، گلها، نسیم صبح، آبشارها، دشت و دمن، و کوه های شامخ و سر به فلاک یاد میشود،
غم نا گفته مرا در خود می پیچد،
و جلو اشک هایم را نمی توانم بگیرم، نمیدانم چرا ؟
غم نا شناخته و بغض گلویم را تا سرحد مرگ می فشرد نمیدانم چرا ؟
روز های غمین را سپری می کنم، به چه ها چرا ها جواب ندارم.
به محبت ها و غم شریکی دیگران شک دارم،
بار غم را من بدوش دارم و سخت احساس تنهایی و محرومیت می کشم، نمیدانم چه کنم ؟
وقتی اهنگ شاد می شنوم به ناله های درد و اشک هایم پناه می برم،
و باز در مقابل تقویم عمر استاده شده حیران هستم به کدام روز شوم خط بکشم،
با زمزمه غم در دور روز اول جنوری را نا خود آگاه حلقه کردم،
و بی اختیار اشک ریختم،
سال شوم،
پنچ شنبه شوم، ختم هفته، ختم نفس های مادرم بود،
قلبِ مادرم از حرکت باز ماند،
و من را در عالم غربت سوگوار ساخت،
ندیدم نعش او،
ندیدم گور او،
چقدر دردناک مرگ عزیزان،
مرگ تلخ است،
مثل زهر من نوشیدم از زهر بی مرگ،
سرگردان گم شده ی هستم،
که به یقین بدان زور نمی رسم،
مادر گم شده راه دشوار را طی کرده،
من سوگوار غم مادرم
مرا ببخشید.
صالحه (رشیدی)
۱۰ جنوری ۲۰۰۹
توجه !
کاپی
و نقل مطالب از «اصالت» صرف با
کسب مجوز کتبی از «اصالت»
مجاز است !
کليه ی حقوق بر اساس قوانين کپی رايت محفوظ و متعلق به «اصالت»
می باشد.
Copyright©2006 Esalat