مرگ ناصر،

 تاریخ اعراب را به گونه دیگری ورق زد!

قسمت ۴

تحقیق و پژوهش استاد (صباح)


 

Tuesday, January 21, 2014 3:18:36


با گذشت
۵ روز از جنگ، اسرائیل نیروهای اردنی را در جبهه مرکزی به کلی منهدم کرده و نیروهای مصری را متفرق و صحرای سینا را اشغال کرده و در ۲۰ کیلومتری کانال سوئز درانتظار دستور برای عبور از کانال بود. اما بدترین وضعیت را سوریه داشت. واحدهای زرهی اسرائیلی درجاده دمشق مستقیم به سمت پایتخت سوریه می رفتند و اگر فشار شوروی برای توقف جنگ نبود سقوط دمشق دور از دسترس نبود. جنگ ۶ روزه چند اثر فوری داشت. ابتدا استعفای جمال عبدالناصر بود که خود را مقصر اصلی شکست اردوی مصر می دانست اگرچه این استعفا توسط میلیونها تظاهرکننده مصری و عرب سایر کشورها پذیرفته نشد. اثر دوم این مسأله توجه جهان به سرعت عمل نیروهای اسرائیلی در هماهنگی بین نیروی هوایی و نیروهای زرهی بود. این جنگ مفهوم جنگ برق آسا را جان دوباره بخشید. نکته سوم تصرف تمام مناطق استراتژیک غرب خاورمیانه توسط اسرائیل بود- ارتفاعات جولان، قنیطره، غرب رود اردن، بیت المقدس، صحرای سینا، تسلط برخلیج عقبه و کانال سوئز و غزه همه نتیجه جنگ ۶ روزه بود.

انعكاس خبر درگذشت جمال عبدالناصر در مطبوعات خارجى و تجلیل از موقعیت و مقام او در دنیاى عرب فراگیربود.

درگذشت جمال عبدالناصر رئیس جمهور مصر، مسأله اثرات این واقعه و جانشینى او را در دنیاى عرب و بخصوص مصر، پیش آورد و گذشته از خبرها و گزارش هاى مربوط به مرگ رئیس جمهور فقید مصر، مهم ترین مسأله اى كه توجه همگانى را جلب كرده بود تفسیرهاى مفسران و محافل سیاسى را به خود اختصاص داد، همین مسأله جانشینى و اثرات درگذشت ناصر در هنگامه بحران خاورمیانه و یأس و نومیدى نسبت به آینده اعراب رانشان میداد. مفسران غربى بر این نكته تأكید مى كردند كه مرگ ناصر موجب نفاق ها وجدال هاى تازه در میان اعراب شده، نهضت آنان را تحلیل خواهد برد و احتمالاً به اضمحلال خواهد كشید. آنان درباره اثر رهبرى ناصر و سپس در مورد اثرات مرگ ناصر زیاده روی میکردند و عملاً ناصر را مردى كه نهضت ملتهاى عرب با او آغاز شده و با او پایان مى گیرد، معرفى مى كردند. بدیهى است كه مفسران جهان غرب از دیدگاه خاص خود به این مسأله مى نگرند و در تفسیرهایى كه درباره اثرات مرگ ناصر و مسأله جانشینى او مى كنند، مارك غربى آنان، یعنى قهرمان بینى و قهرمان پرورى سخت به چشم مى خورد و گویى به جز شخص ناصر و در وراى شخصیت و كشش ها و كوشش هاى او هیچ مسأله اى در میان نبوده است و گمان نمى رود كه چنین تفسیرهاى اغراق آمیزى ناشى از ارادت بى حد این مفسران به ناصر و شخصیت جهانى او و صحه گذارى بر رهبرى او بر دنیاى عرب باشد؛ بلكه بیشتر چنین مى نماید كه چنین تفسیرهاى اغراق آمیزى درباره اثر رهبرى ناصر و مرگ وى، ناشى از بى ارادتى مفسران مذكور به جنبش و تلاش ملتهاى عرب و بى پایه انگاشتن نهضت ملل عرب باشد كه جنبش و تلاش آنها براى پشت سر گذاشتن دوران استعمارزدگى و زندگى تحقیر شده شان اكنون در مخالفت و مبارزه با تركیب موجود دولت اسرائیل شكل گرفته است.

نتیجه نهایى و غایى چنین تفسیرهاى اغراق آمیزى درباره اثر زندگى و مرگ ناصر بر نهضتهاى عربى، جز آن نمى تواند باشد كه این نهضتها وابسته به وجود یك فرد بوده است، این تلاشها اصالت ملى و طبقاتى ندارد، جنبش هاى عرب را پایه بر آب است و پوك و میان تهى است و شخصى به سبب بزرگى استثنایى و نفوذ كلام خود توانسته است ملت هاى عرب را به جنبش و تلاش وادار كند و اكنون كه او رفته، تلاش ها پایان مى پذیرد و اعراب مجبور به قبول عوارض كهن استعمار و تحقیرهاى گذشته و اضمحلال نهضت خویش اند. از سوى دیگر چنان تفسیرهاى اغراق آمیزى از اثر و نقش ناصر در نهضتهاى ملل عرب، نتیجه اى جز آن نمى تواند داشته باشد كه وقتى اعراب به سبب شخصیت فوق العاده و نفوذ كلام شخص خاصى به حركت و جنبش افتاده اند و حال كه او رفته است، جنبش آنان با سرگشتگى و گمراهى و موانع داخلى مواجه مى شود، بنابراین ملت هاى عرب هنوز به آن حد از شعور فرهنگى و انسانى نرسیده اند كه قادر به همبستگى و اتحاد براى پیشبرد هدف هاى خویش باشند.

همه این تفسیرها چیزى بر مسأله آینده اعراب نمى افزاید و چیزى از آن نخواهد كاست و جنبش ملل عرب با وجود از دست دادن رهبر خود به سوى سرنوشت محتوم خود خواهد راند. باید گفت كه جمال عبدالناصر به عنوان یك رهبر بلامنازع و صاحب نفوذ اثر بزرگى در تلاش هاى اعراب براى گریز از گذشته تحقیر شده و رخوتگرایشان داشته است ولى اثر او در نهضت هاى ملل عرب تأثیركننده بوده است نه تعیین كننده. زیرا كه ظهور و اقتدار ناصر خود ناشى از جنبش بیدارى ملت هاى عرب بود و مى توان گفت كه زندگى ناصر وابسته به جنبش ملت هاى عرب بوده است ولى بى گمان نمى توان گفت كه حیات و ادامه جنبش و حركت ملت هاى عرب وابسته به زندگى ناصر بوده است.

شاید هیچ یك از تفسیرهایى كه در مرگ ناصر شد، جامعیت آن قسمت از پیام ژرژپمپیدو رئیس جمهورى فرانسه را نداشته باشد كه گفته بود، ناصر غرور ملى را به ملت مصر و دیگر ملت هاى عرب بازگرداند. حتى اگر براى ناصر چنین خدمتى را قائل باشیم، او را به عنوان بزرگترین شخصیت عرب پس از صلاح الدین ایوبى پذیرفته ایم. اما هرگز نمى توان حیات جنبش ملتهاى عرب را وابسته اى بى چون و چرا به حیات ناصر دانست و بدین ترتیب نوعى راشیتیسم را به جنبش ملل عرب نسبت داد. چنین دیدى واقع بینانه نیست، تاریخ هرگز نسبت به شخصیت ها از چنین زاویه و پنجره اى نگاه نكرده است و در این صورت با وجود عظمت حادثه مرگ ناصر براى جهان عرب و براى صلح خاورمیانه عربى، هیچکس نمیتواند از چنین زاویه اى بر این واقعه بنگریم.

نهضت ملل عرب با ناصر و بدون ناصر ادامه مى یابد و راه تاریخى خود را طى مى كند شخصیت ها فقط عوامل سرعت دهنده یا كندكننده مى توانند باشند. چنان قضاوت غیرواقع بینانه اى از مرگ ناصر درست همانند همان شوخى تاریخى است كه اگر بینى كلئوپاترا كج نبود، مسیر تاریخ عوض مى شد.

لوموند روزنامه معروف و معتبر فرانسوى ۹ صفحه كامل از صفحات خبرى خود را به اخبار درگذشت ناصر و پیامدهاى سیاسى آن اختصاص داد. ماكسیم رودفون نویسنده و مفسر سیاسى لوموند در ویژه نامه درگذشت رهبر مصر نوشت: جمال عبدالناصر در ۵۲ سالگى، در شعله ترسناكى ناپدید شد. در پشت این شعله پایتخت اردن را مى بینیم كه در آتش مى سوزد و در آنجا اعراب، اعراب دیگر را هزارهزار قتل عام مى كنند. مردانى نومید همچنان بارهاى صاعقه را به میان بى گناهان مى برند و از میان آنها به تیراندازى ادامه مى دهند و تمام این ها در حالى است كه ملت هاى برادر، سرود جنگ را سر مى دهند و پیام هاى همبستگى را صلا مى زنند و در این میان قدرت هاى بزرگ سرنخ اصلى را در دست دارند و نتیجه نهایى این نمایش سیاسى در دست آنهاست و در آن سوى اردن دشمن مشترك (اسرائیل) با ریشخندى به تماشا ایستاده است. در پس این پرده صحنه دیگرى است كه درس بزرگ سیاست در مرحله عمل است. یعنى آشتى یاسر عرفات با ملك حسین، همان كسى كه شب پیش از توافق رزمندگان فلسطینى، تندترین دشنام ها را به او مى دادند. حال باید دید كه آیا مرگ ناصر پایان كار ناصریسم هست یا نه. ناصر اتفاقاً از ره سیده بود تا به نیاز مصرى ها و جهان عرب در جهت اتحاد و اتفاق شكل بخشد. از آن جا كه بشر خلاق است ناصر هم ناصریسم را خلق كرد. به این معنى كه او فرمولى براى پاسخ گفتن به نیاز جهان عرب كشف كرد و بسیارى از مردمان در موقعیت هاى زمانى خاص از این فرمول ها پیروى مى كنند.

رؤیاى گسترش پیروزمندانه اروپا با جنگ جهانى اول به خاك سپرده شد. جنگ جهانى دیگرى لازم بود تا در سطح جهانى این توهمات را برطرف كند توهماتى كه زاییده كوردلى دولتمردانى بود كه تصور مى كردند جهان را آن ها مى گردانند. با ضعیف شدن فرانسه و دولت بریتانیاى كبیر در پایان جنگ جهانى دوم، جهان سوم استعمارزده دیده بر واقعیت ها گشود. برگزیدگان راستین یا دروغین جهان سوم و توده هاى محروم بى صبرانه مى خواستند از قدرت و ثروتى كه اروپاییان و آمریكاییان به انحصار خود درآورده اند سهمى داشته باشند. تمامى این انقلاب ها و ملت هاى انقلابى را از طریقى برگزیدگان و نمایندگانشان مى توان شناخت. هزاره هاى پر از انقلابى را كه جهان پشت سرگذاشته است این درس را به ما آموخته است كه نمایندگان انقلاب ها معمولاً بهترین میوه هاى درخت قدرت را مى چینند و ازمزایاى آن برخوردار مى شوند و ناصر یك نمونه خاص چنین تحولى را به عرصه سیاست خاورمیانه عرضه کرد. ناصر در حالى كه هنوز به مکتب مى رفت علیه اشغال مصر به وسیله انگلیسى ها در تظاهرات شركت مى كرد. او بعداً وارد نظام شد، اردو در كشورهاى عقب مانده معمولاً جایى است كه فرزندان مردم تهیدست یا متوسط را جلب مى كند و این افراد با ورود به اردومى توانند براى استقلال كشور خود مبارزه كنند و در سطح اجتماعى به پیشرفت نایل آیند و دولت و جامعه اى آزاد و پیشرفته را تدارك ببیند.

جمال عبدالناصر كه افسرى جوان، پاكدامن ومقدار هم بزرگ خواه و بر واقعیت هاى جهان آگاهى داشت به بركت هوش غریزى كه همواره بیدار و آگاه براى دریافت درسهاى تازه بود در مسیر سیاست قرار گرفت و سیاستمدارى موقع شناس و واقع بین از كاردرآمد. ناصر سیاستمدارى بود كه به كارهاى خشن چندان علاقه اى نداشت و اگر چندلحظه اى نسبت به برترى مصر در قلب جهان عرب معتقد مى شد در عین حال مى توانست خود را با نیازها و شرایط زمان و مكان تطبیق دهد و گاهگاهى نیز افق فكرى خود را تنها به سرزمین مصر محدود كند، ناصر به آن چه اساس آرمان هاى ملت و طبقه اش مربوط مى شد با یك درست كارى خطرى برخورد مى كرد. ناصر در طول زمان قدرت ۱۸ ساله خود به اعتقادات دوره جوانى اش كه مبارزه با اشغال نظامى مصر بود وفادار مانده بود.

بهترین ستایش از ناصر از زبان یك مأمور سیا. این کارمند اطلاعاتى آمریكایى به جوستن نویسنده بدترین كتاب درباره ناصر گفته بود، بزرگترین دردسرما در مورد ناصر این است كه نمى توان كمترین عیبى را در او پیدا كرد و همین مسأله او را عملاً آسیب ناپذیر مى سازد. او را نمى توان خرید، نمى توان با رشوت دلش را به دست آورد. ما رفتار او را تقبیح مى كنیم اما نمى توانیم هیچ كارى با او بكنیم. او واقعاً خیلى خوب است. همین. ایده آل نسل جوان مصر یك كشور كاملاً مستقل بود كه پیشرفت كند و امكان تبدیل شدن به یك كشور مدرن را داشته باشد. اما ریشه فرهنگى آن قشر اجتماعى كه افسران آزاد و كودتاكنندگان بدان تعلق داشتند و تمایلات شخصى هر یك از آنان مانع از آن مى شد كه آنها یك دگرگونى بسیار تند در جامعه به وجود آورند.

مشخصات ناصریسم از چپ و راست محدود بود و گرایش هاى گوناگون را كه پیرامونش را فراگرفته بودند نمى پذیرفت و به خاطر همین محدودیت ناچار بدانجا كشیده شد كه اداره امور را به نخبگان بوروكراتها و نظامیان سپرد. ناصر از ناتوانى این طبقه آگاه بود، كوشش هایى براى به حركت درآوردن و به كار گرفتن كادرهایى از قشرهاى عمیق تر جامعه به كار برد ولى منطق دولت در برابر كوشش هاى او قدعلم كرد و او نمى توانست كادرهایى را كه در اختیار دارد از خود ناراضى كند و بهترین كار این بود كه در فكر تداركات آینده باشد. صرف نظر از پیمان هاى خارجى كه او استادانه آنها را به بازى مى گرفت، همواره آماده بود كه هر لحظه كه بخواهد آنها را عوض كند. وى براى خود یك راه و روش ضد امپریالیستى جدى و اساسى انتخاب كرده بود كه مى توانست اساسى و جدى باشد، ناصریسم در همان حال كه انقلاب اجتماعى را پیش مى انداخت مجبور بود به تمامیت كهن گرایى كه حل مسائل و مشكلات امروزى را در بازگشت به روزگار خوش خلفا جست وجو مى كردند توجه داشته باشد ناصر نسبت به امپریالیسم سرمایه دارى به حد افراط حساس بود و حال آن كه سوسیالیستى به نظر مى رسید جاه طلبى كم ترى دارد.

 كوتاه سخن، اینكه تندروى ناصر در مبارزه ضد امپریالیستى بسیار محدود بود با این حال در جهان عرب و در جهان سوم شور و ستایش مى آفرید. مأموران آمریكایى، اسرائیلى و جنرال هاى فرانسوى و برخى از قشر هاى سیاسى مصر كه به شادى مرگ ناصر شب زنده دارى كرده اند. بسیارى از مردم هنوز نفهمیده اند كه مردن ناصر به معنى مرگ ناصریسم نیست. برخلاف آن چه در مبارزه علیه اسرائیل تصور مى شود هیچ یك از سران عرب نمى توانستند آلوده مسأله فلسطین نشوند ناصر جز اینكه كوشید افراط كارى ها را محدود كند كار دیگرى نكرد و آینده نشان خواهد داد كه آیا ناصریسم هم مرده است! یا اینكه خوب یابد، بى او ولى همراه با حوادث خونین، به راه خود ادامه خواهد داد. به هرتقدیر شرایط دشوار جهانى عرب را نادیده نمى توان گرفت. آنچه كه ناصر به نجات آن كمربسته بود بى تردید چندگاهى حفظ مى شود زیرا كه ناصریسم نیز گوركن هاى خود را فراهم دیده بود و هنوز هم به ایجاد آن ادامه مى دهد. لیكن تحول احتمالاً به آرامى و تدریجاً صورت خواهد گرفت شاید هم مرگ ناصر آشفتگى و اعتشاش را كه بسیارى آرزومند آنند پیش بیندازد. سرنوشت،گاهى درباره پرتگاهى كه مردان بزرگ را مانند دیگران در آن پرت مى كنند درنگ مى كند و شاید بر روى سنگ گور ناصر نوشته شود - « آنها مى گویند پس آن لحظه كى فرامى رسد به آنها پاسخ بده و بگو شاید آنچه را كه مى كوشیدید به اتمام برسانید هم اكنون آماده و همراه شماست. »

عملکردهای سست و تسلیم گرایانه انور سادات

انور سادات ازپی صلح و آشتی با اسرائیل برآمد و در نوامبر سال نوزده هفتادنو با یك سفرغیر منتظره به بیت المقدس و سخنرانی در پارلمان اسرائیل باب مذاكرات را گشود. این ابتكار صلح سادات كه در دنیای عرب با خشم و نفرت تلقی گردید و به اخراج مصر از اتحادیه عرب انجامید در سال نوزده هفتادنو به تشكیل كنفرانس سه جانبه كارتر، سادات، بگین، دركمپ دیوید اقامتگاه ایلاقی رئیس جمهور آمریكا منتهی شد و اسرائیلی ها پس ازامضای قرارداد، صلح جداگانه با مصر كه متضمن شناسایی رسمی اسرائیل از طرف مصر بود تا پایان سال نوزده هشتاد صحرای سینا را تخیله نمودند. دراكتبر هشتاد یک انور سادات رئیس جمهور مصر به دلیل عقد پیمان كمپ دیوید و خیانت به اعراب و مسلمانان با به رسمیت شناختن اسرائیل و سازش با آن، به دست خالد اسلامبولی ترور شد.

سادات فرداى مرگ ناصر، چون معاون رئیس جمهورى بود طبق قانون اساسى مصر موقتاً متصدى امور ریاست جمهورى شد. او در آن هنگام به خوبى درك مى كرد كه مهلتى چندماهه دارد تا موقعیت خود را تثبیت كند. از آنجا كه مرگ ناصر ناگهانى بود رقباى او و وزراى كابینه براى آنكه كنترول اوضاع در دست دولت باشد با جانشینى او كه البته یك امر قانونى بود مخالفتى نكردند ضمناً در قانون اساسى پیش بینى شده بود كه اگر رئیس جمهورى درگذرد معاون رئیس جمهور موقتاً وظایف او را انجام مى دهد تا مراجعه به آراى عمومى تكلیف كار را معلوم كند. سادات چند ساعتى پس از مرگ ناصر و در حالى كه جنازه او بر زمین بود به پیشنهاد محمد حسنین هیكل وزیرارشاد ملى مصر جانشین موقت ناصر شد. سادات همان روز تشخیص داد كه براى تثبیت قدرت خود به كمك حسنین هیكل نیاز دارد، زیرا هیكل از نزدیكترین دوستان ناصر بود و بودن او دركنار سادات به معنى ادامه ناصریسم تلقى مى شد. سادات نیز به منظور جلب حمایت مردم صراحتاً اعلام كرد كه برنامه من ادامه راه ناصر است.

 حسنین هیكل در خاطرات خود مى نویسد: دو روز بعد از تشییع جنازه جمال عبدالناصر از وزارت ارشاد ملى استعفا كردم ولى انور سادات از من خواست تا در آن وزارتخانه بمانم و بررفراندوم تعیین رئیس جمهورى جدید نظارت كنم. برنامه انتخاباتى انور سادات بر اساس این استدلال تنظیم شد كه جمال عبدالناصر هنگامى كه احساس كرد به خاطر توطئه هاى مختلف جانش در خطر است به تشخیص خود انورالسادات را به جانشینى خویش انتخاب كرد. لذا رأى دادن به انورسادات یعنى رأى دادن به ناصر. این استدلال مورد قبول اكثریت مردم قرار گرفت وسادات در رفراندومى كه جز او كاندیداى دیگرى نداشت پیروز شد. سادات بعد از اعلام نتیجه انتخابات عازم پارلمان مصرشد تا سوگند قانونى یاد كند. وى در سخنرانى كوتاه خود گفت برنامه من همان برنامه جمال عبدالناصر است و آنگاه رو به مجسمه نیم تنه ناصر كه روى تریبون مجلس بود كرد و به سبك نمایشنامه هاى تئاتردر برابر آن خم شد.

همهمه اى در تالار پیچید، چه، این حركت با همه احترامى كه همگان براى ناصر قائل بودند، نوعى بت پرستى جلوه مى كرد. ولى سرشت هنرپیشگى انور سادات، حداكثر تأثیر دراماتیك را در یك لحظه دراماتیك جست وجو مى كرد. ر. ك به كتاب پائیز خشم - نوشته محمد حسنین هیكل، بدین ترتیب در اكتبر ۱۹۷۰ انور سادات با به دست آوردن ۹۰/۰۴ درصد آراى شركت كنندگان در رفراندوم، رسماً رئیس جمهور مصر شد.

سادات پس از گذراندن تحصیلات ابتدایى وارد لیسه فوآد اول شد. در آنجا براى او حادثه اى پیش آمد كه در زندگى اش تأثیرگذار شد. اخراج سادات ازمکتب دولتى فوآد اول موجب آن شد كه بناچار در یك مکتب ملى ثبت نام كند. این گونه مکاتیب درمصر معمولاً توسط فرهنگیان متقاعد تأسیس مى شد تا زمینه آموزش براى كسانى كه بر اثر شرایط خاص قادر به ادامه تحصیل در مدارس دولتى نبودند فراهم شود. انورسادات در كتاب داستان زندگى خود به این حادثه اشاره كرده و مى نویسد، این حادثه نقطه تحولى در زندگى من بود، درك كردم كه سقوط من نشانه ناراضى بودن خداوند از من است، دلیل آن هم شاید بى بندوبارى من و یا اعتماد به نفس بیش از حد من بود. با این احساس شك آمیخته به احساس خطا در راه توبه تلاش كردم و اسناد تحصیلاتى خود را به مکتب دیگرى بردم. سادات فرارى بدین گونه سادات رؤیایى شد و سادات رؤیایى به صورت سادات هنرپیشه درآمد.

در نیمه نخستین دهه سال ۱۹۳۰ و در نخستین روزهاى تاریخ سینماى مصر، یك بانوى تهیه كننده فیلم هاى سینمایى به نام امینه محمد هنرمند معرفى بود. این خانم در یكى از مجله ها گفته بود؛ براى شركت در فیلمى كه مشغول تهیه آن است، نیاز به چهره هاى تازه اى دارد. اوازعلاقه مندان خواسته بود عكس خود را ارسال دارند و سپس براى بررسى قیافه واندام، به شركت وى مراجعه كنند. انورسادات یكى ازجوانانى بود كه به این خواست پاسخ مثبت داد و براى شركت در آن مسابقه اعلام آمادگى كرد. او در نامه اش خطاب به بانوى مذكور نوشت لاغرم و بد ن كشیده اى دارم، اجزاى صورتم با هم هماهنگى دارند، سفیدپوست نیستم، سیاه هم نیستم، چهره اى گند مگون، با خمیرمایه اى سرخ دارم و امضا كرد. این پاسخ سادات ضمن پاسخ هاى جوانان دیگرى كه حاضر به شركت در مسابقه شده بودند، در یكى از مجله هاى آن دوره منتشر شد. عجیب اینكه نسخه این شماره مجله كه درخانه كتاب مصر نگهدارى مى شد، مفقود شده، انگار كه د ست غیبى، آنرا از جاى خود كنده است! انورسادات یقین داشت خیلى ها علاقه مندهستند به داستان واقعى و جزئیات زند گى او، دسترسى پیدا كنند. لذا به شیوه خاص خود، كوشید از آنان سبقت گیرد. به همین دلیل بعد از انقلاب وقتى كه مدیر روزنامه الجمهوریه شد، درباره این تجربه، شخصاً مقاله اى نوشت كه در آن آمده است از آغاز جوانى علاقه شدیدى به هنر و هنرمندان داشتم و در این زمینه ماجراهاى زیادى داشتم.

سادات یكى از این ماجراها را بازگو مى كند- در یكى از روزها آگهى خانم هنرمند امینه محمد را خواندم كه براى فیلم در دست تهیه خود به نام تیتاونگ، چهره هاى تازه اى را دعوت به همكارى كرده بود. به یاد دارم به شركت مذكور كه در یكى از ساختمان هاى جاده ابراهیم پاشا قرار داشت، رفتم. هنرمند امینه محمد در حالى كه قدم مى زد ما را ورانداز مى كرد. بیش از ۲۰ نفر جوان بودیم. دو تا را انتخاب كرد و از بقیه خواست بروند و دو عكس خود را یكى تمام چهره و یكى نیمرخ براى او بفرستند. البته این چیزى جز آن نبود كه ما را د ست به سر كند ود نبال نخود سیاه بفرستد.

سادات در همان مقاله ادامه مى دهد - بعد از آن، دل از این عشق هنرپیشگى برید م و وارد پوهنتون افسرى شدم. همیشه در دل خود نسبت به عسکری احساس افتخار و مسرت مى كردم تا اینكه مقدرشد از اردو اخراج شوم، در حالى كه هنوز بیش از چهار سال خد مت نكرده بودم، بلا فاصله بعد از اخراج بازداشت شد م و بیش از دو سال را د ر زندان گذ راندم و سپس از آنجا گریختم و دراینجا بود كه مجبور شدم درصحنه زند گى و درحال فرار از چنگ پولیس، عملاً مانند یك هنرپیشه نقش هاى حقیقى بازى كنم. مثلاً نقش یك دریور لاری را. . . به جمع دریوران مثل خود شان مى خندید م و مثل آنها صحبت كرده، حتى همان سگرت مورد علاقه شان سگرت هالیوود را دود مى كردم.

 سادات ادامه مى دهد زمانى هم نقش دریوررا بازى كردم و در تمامى این نقش ها، خود را با نقش روز هماهنگ مى كردم و از گریم هاى لازم براى هر نقش استفاده مى كردم. در نقش دریورجاکت وپتلون معمولى مى پوشیدم و نوعى كلاه پشمى كه گوش ها را مى پوشاند، بر سر مى گذاشتم. در ین نقش لباس هاى ویژه آنان را مى پوشیدم، مد تى نیز نقش یك كار گررا بازى كردم، با غروب آفتاب و به محض پایان كار به آپارتمانى كه کرایه كرده بودم، بازمى گشتم، نماز مى خواند م و لباس محلى را به تن كرده و به کافی مى رفتم تا چاى بنوشم و سگر ت هالیوود دود كنم. در آنجا گهگاه به رسم تعارف اصرار مى كرد م كه، حساب میز مقابلم را باید من بدهم. د ر كنار این لذت جویى ها در آن دوران هنرپیشگى زند گى ام، روزى را به یاد دارم كه در کافی ایستگاه ابوكبیر نشسته بودم. در این زمان نقش یك كارگر را داشتم و نامم حاجی محمد نورالدین بود. ریشى گذاشته بودم و کلاه ولنگی مى پوشیدم. به طور اتفاقى، كارگر د یگرى براى آشنا شد ن با من به کافی آمد و كنارم نشست. وى در همان سال به حج رفته بود. . . حاجیان تازه بازگشته دوست دارند دیده ها و شنیده هاى خود راد ر سفر حج همراه با خمیرمایه اى از تقد س و خشنودى، براى د یگران بگویند. دوست ما شروع به تعریف از سفر حج كرد و چون به اصطلاح من هم فریضه حج را به جا آورده و قطعاً به همان اماكنى رفته بودم كه او رفته بود، براى گفته هاى خود از من تأیید یه طلب مى كرد آنگاه نوبت به سؤال ها رسید. سخن كه به اینجا رسید، د ست و پاى خود را شدیداً گم كرد م، آخر، من كه به آنجاها نرفته بودم. درست است كه نامم حاجی نورالدین بود، اما تمامى آن كارها فیلمی بود.

چه مى توانستم بگویم؟ با مطرح شدن سؤالهایش چاره اى نداشتم جز اینكه من رشته سخن را به د ست گرفته و او را وادار به سكوت كنم، تا رازم برملا نشود. . . همه اینها فقط چند لحظه طول كشید، به مغزم فشار آوردم تا خاطرات حجاج را كه اینجا و آنجا شنیده بودم جمع كرده و به طور مرتب تحویل حاجى بدهم كه نشد. سرانجام اند یشه اى در مغزم تراوش كرد كه ترد یدى در اجراى آن به خود راه نداد م. ناگهان صفحه خواننده مصرى اسمهان (خواهر فریدالاطرش) در مورد حج را كه چنین آغاز مى شد (علیك صلوه الله و سلامه) به یاد آوردم. من از شیفتگان صدا و طرز بیان اسمهان بوده و هستم و همه آهنگ هاى او را حفظ نموده بودم. بلا فاصله با بیانى عمیق و احساساتى و با خضوع و خشوع شروع به خواندن این آهنگ كردم. آن قدر ادامه دادم تا قطار ساعت ۹ رسید و بلا فاصله اجازه خواستم بروم و با دوستى كه از راه رسیده بود ملا قات كنم و جمع را به حال خود شان گذاشتم و رفتم. انورسادات سپس در همان مقاله جمله پرمعنایى مى گوید «من در واقع خود را جز در كنار هنرپیشه ها نمى یابم. »

انور سادات در دنیاى نمایش كارى براى خود پیدا نكرد اما همچنان نیاز به كار كردن داشت، پدرش با استفاده از روابطى كه با اردوی انگلستان داشت، از فیتس پاتریك همكار خود در قوای انگلستان كه در شفاخانه این قوای در قاهره، به مقام ریاست رسیده بود، تقاضا كرد نزد معاون وزارت دفاع وساطت كند تا پسرش انور را به پوهنتون نظامی بپذ یرند، به این ترتیب صبح یكى از روزها محمد الساداتى همراه پسرش انور در حالى كه كارت توصیه فیتس را در د ست داشتند، خود را به ورودى ساختمان قد یمى وزارت رساند ند تا منتظر رسیدن معاون وزارتخانه باشند و راه را بر او بسته، تقاضاى خود را در میان بگذارند. از بخت مساعد در آن تاریخ پذ یرفته شد ن این تقاضا دشوار نبود زیرا كه موسسه تحصیلی جنگ، در پى عهد نامه ۱۹۳۶ مصر و انگلستان به زودى د رهاى خود را به روى تعدادی مى گشود كه قبلاً از ورود به آن و پیوستن به جمع افسران محروم بودند.

 پیش ازعهد نامه سال ۱۹۳۶ ورود به آنجا محدود به فرزندان طبقات اعیان و اشراف و بزرگان و كارمندان عالیرتبه دولت بود، ولى با این عهد نامه راه براى طبقات دیگر نیز باز شد. این شرایط تازه، به جوانانى از قبیل جمال عبدالناصر و انورسادات اجازه داد راه یابند. در رابطه با انورسادات بخت یار بود، چرا كه نخستین گروپى كه او جزو آن بود به دلیل نیاز شدید و فورى ( سیاست توسعه اردو) تنها بعد از ۹ ماه فارغ التحصیل شدند. بدین گونه انورسادات تنها بعد از ۹ ماه در فبروری سال ۱۹۳۸ دربخش پیاده فارغ التحصیل شد.

هنرپیشه اى عمیقاً درون گرا، سرانجام نقش مشخصى براى بازى كردن در دوران پیش از جنگ جهانى دوم پیدا كرد و این بارافسر آلمانى الگوى او بود وانورسادات در آن زمان چنین تصور مى كرد. او بعدها، چندین بار میگفت كه موى سر خود را به سبك افسران آلمانى از زیرمى تراشید و باز به سبك افسران آلمانى یك عدد مونوكل از مغازه اى در جاده سلیمان پاشا خرید و روى یكى از چشمانش گذاشت. . . و عصاى كوچكى خرید كه هنگام راه رفتن، آن را زیر بغل مى گذاشت. اما پدرش بنا به طرز تفكر سنتى خویش، معتقد بود پسرش در حال حاضر بیشتر به همسر نیاز دارد تا تراشید ن مو وعصا. پد رانورسادات بلا فاصله بعد از فارغ التحصیل شد ن او به این فكر افتاد كه براى انورهمسرى انتخاب كند. لذا با شتاب تمام از د ختر خان منطقه میت ابوالكوم خواستگارى كرد وسادات داماد شد و به زودى ازاقبال صاحب سه دختر شد كه آنها رارقیه، گراویه وكامیلیا نامگذارى كردند و این بزرگ ترین آرزوى مادرکلان سادات بود.

انورسادات - بعد از فارغ التحصیل شدن - در منقباد كه منطقه اى است درالصعید مصر و مرکز اصلى اردوی مصر آن روزها در آن منطقه قرار داشت، به وظیفه گماشته شد. در این قطعه بود كه براى نخستین بار با جمال عبدالناصرآشنا شد. سادات در كتاب در جست وجوى خویشتن خود را هنگام رفتن به منقباد، به عنوان كسى كه انقلابى شده و به فعالیت هاى محرم مشغول است و بیشتر از سایر برادران همقطار خود تحول یافته و آبدیده شده (به تعبیر خودش، همقطارانى كه كمبود شان آگاهى سیاسى بود) معرفى مى كند.

سادات همچنین براین نكته اصرار مى ورزد كه درجریان بحث هاى طولا نى با آنان، حداكثر تلاش خود را به كار بست تا چشم آنها را به روى حقایق اوضاع سیاسى در مصر بویژه اشغالگرى انگلستان، باز كند. كسانى كه آن زمان انورسادات را مى شناختند درباره وى در زمینه هاى سیاسى، مسأله اى غیرعادى به یاد ندارند. بیشتر آنها تنها چیزى كه درباره وى از آن زمان در خاطرشان مانده، مهارت سادات در آوازخوانى و هنرپیشگى و تقلید از افسران است. همین موهبت ها بود كه باعث شد میان همقطاران خود، محبوبیتى كسب كند. تردیدى نیست این جمال عبدالناصر بود كه بحث هاى سیاسى میان افسران همقطار خود به راه مى انداخت و اداره مى كرد. انورسادات خود در كتابى كه چند سال قبل از انتشار كتاب در جست وجوى خویشتن منتشر كرد، دراین زمینه نوشته است - جمال عبدالناصر در جمع ما، تابلو زیبایى از برادرى و دوستى و وقار و آرامش و شرف بود. همه اینها احترام همه ما را نسبت به او برانگیخته بود. انگار كه با سكون و آرامش و اخلاق خاصش، تجسم زنده اى از تمامى معانى بود. بدینگونه گروهى از افسران جز ءكه از دوستان بودند، دور این مرد گرد آمدند. هیچ كس نمى دانست این گروه هسته اى براى گروهى بزرگتر و باز هم بزرگتر خواهد بود و جلسات در آن تپه هاى دوردست، اتفاقى گذرا نبود كه در پى آن جمع دوستان متشتت شود بلكه آغاز حقیقى سخت و مصیبت هاى بزرگ و كارهایى خطرناك خواهد بود.

جمال به آنها مى گفت انگلیسى ها اصل تمامى بدبختى هاى ما هستند. كلید یك تفكر طولانى خیلى زود تبدیل به گام هایى عملى و پیاپى شد. همه مى دانستیم اصل بدبختى هاى ما از انگلیسى هاست، همه ازانگلیسى ها نفرت داشتیم. اما این كلمه را جمال بر زبان آورد، انگار كه رسالت بزرگى را براى ما مشخص مى كرد، رسالتى كه هیچ كس نباید از آن منحرف مى شد. اما همین سادات در كتاب در جست وجوى خویشتن داستان را باز به گونه اى دیگر میگوید« گرچه با جمال عبدالناصر، در حالى كه هر دو در سن نوزده سالگى بودیم، آشنا شدم، ولى نمى توانم بگویم روابط ما از مرز اعتماد و احترام متقابل گذشت. دشوار بود این روابط را قطعاً دوستى بنامم. ناصر شخص آسانى نبود كه كسى بتواند به معنى واقعى كلمه دوست، با او دوست شود، زیرا ناصر پیوسته به شك و سوءظن و تلخكامى گرایش داشت و همیشه اعصابش ناآرام بود. در سال ۱۹۴۰ ناصرازمنقباد به سودان آمد، اما سادات به بخش مخابره درالمعادى واقع در چند كیلومترى جنوب قاهره رفت. در این زمان جنگ جهانى دوم درپى چند سال تشنج بین المللى كه زمینه ساز آن بود، عملاً آغاز شده بود. در این برخورد بزرگ جهانى، گرچه مصر جزوكشورهاى متخاصم نبود اما وجود نیروى بزرگى از اردوی انگلستان در خاك مصر جنگ را به ملت مصر تحمیل كرد تا آنجا كه خلاف میل و اراده مصریان - كشور مصریكى از مهمترین صحنه هاى این جنگ شد. در پاییز ۱۹۷۰ كه براساس قانون اساسى مصر، سادات زمامدار موقت مصر شد. در برابر خود چند رقیب نیرومند داشت. على صبرى وزكریا محیى الدین مهم ترین رقیبان او بودند. على صبرى سیاستمدار مصرى، در آغاز افسر نیروى هوایى مصر بود وى تحصیلات نظامى خود را در آكادمى نظامى به پایان رساند و در سال ۱۹۳۹ فارغ التحصیل شد. على صبرى از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۵ مقام صدارت مصر را برعهده داشت.

سپس در فاصله سالهاى ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۷ معاون رئیس جمهور شد اوبا آنكه در شمار ده افسر بنیانگذار افسران آزاد كه عامل كودتاى ۱۹۵۲ بودند، نبود لیكن با آنها روابط نزدیكى داشت و پیش ازكودتا و بعد از آن رابط افسران آزاد با سفارت آمریكا در قاهره بود. على صبرى بعد از پیروزى كودتا وزیر امور ریاست جمهورى مصر شد. هنگامى كه مصر و سوریه متحد شدند وجمهورى متحده عربى تشكیل شد،على صبرى همچنان وزیر امور ریاست جمهورى بود. وى در سال ۱۹۶۴ صدراعظم مصر شد آنگاه در سال ۱۹۶۵ به مقام معاونت ریاست جمهورى ارتقا مقام یافت و همزمان منشی اتحادیه سوسیالیست عرب بود

على صبرى در سال ۱۹۶۹ ضمن سفرى به مسكو درملاقات با سران كرملین به روسها تفهیم كرد كه سد راه صلح شخص جمال عبدالناصر است. اتفاقاً على صبرى به سفیر مصر در مسكو نیز چنین اظهارنظرى را تكرار كرده بود همین كه اظهارنظرعلى صبرى به گوش ناصر رسید به اتهام سوء استفاده و وارد كردن وسایلى از خارج بدون پرداخت حقوق گمركى دوست نزدیك خود را بركناركرد. رقیب دیگر سادات زكریا محیى الدین بود. محیى الدین در سال ۱۹۳۸ همراه با ناصر و سادات ازفاکولته افسرى مصر فارغ التحصیل شد. وى با جمعی از افسران كه بعداً افسران آزاد نامیده شدند دوست بود و سپس بدانها پیوست و در ماه جولاى ۱۹۵۲ عضو شوراى عالى انقلاب مصر شد. از ۱۹۵۳ تا ۱۹۶۲ وزیرداخله مصر بود. هنگامى كه مصر و سوریه متحد شدند و جمهورى متحده عربى به وجود آمد محیى الدین مسؤولیت امور امنیتى و اطلاعاتى جمهورى جدید رابرعهده گرفت. در سال ۱۹۶۲ معاون رئیس جمهورى شد. در سال ۱۹۶۵ صدارت رابرعهده گرفت.

در سال ۱۹۶۶ هنگامى كه جمال عبدالناصر پس از شكست در جنگ ۶ روزه از مقام خود استعفا داد از سوى ناصر نامزد ریاست جمهورى مصر شد. ناصرهنگامى كه تصمیم بر این كار گرفت با محیى الدین مشورت نكرد و چون بر اثر تظاهرات میلیونى مردم بار دیگر به قدرت بازگشت، محیى الدین به كلى منزوى شد. تیرى د ژاردن در كتاب صدمیلیون عرب مى نویسد - جانشین دیگر ناصر ذكریا محیى الدین بود. محیى الدین پس ازمرگ ناصر دیگر بر صحنه نبود. وى از یك نقطه ضعف بزرگ رنج مى برد. هیچكس فراموش نكرده بود كه ناصر در شامگاه شكست جون ۱۹۶۷ كه استعفا داده بود محیى الدین را به جانشینى برگزید. پس از چند ساعت كه ناصر براثر فشار افكارعمومى استعفایش را پس گرفت، محیى الدین از نظرها پنهان شد. مردم ندانسته، او را سرزنش مى كردند كه چرا جانشینى ناصر را پذیرفته است و آن را نوعى خیانت به مقدرات كشور مى دانستند. یاكف شیمون نویسنده كتاب Biographical Dictionary of The Middle East مى گویند ناصر در بسترمرگ محیى الدین را جانشین خود انتخاب كرد ولى اتحاد جماهیرشوروى با زمامدارى او به شدت مخالفت نمود. سومین جانشین احتمالى ناصر محمد حسنین هیكل بود تیرى د ژاردن مؤلف كتاب صدمیلیون عرب مى نویسد - محمد حسنین هیكل نظامی بود، بعداً از اردو جدا و روزنامه نویس شد. هیكل شخصیتى غریب است، روزهاى پنجشنبه هر هفته ناصر وهیكل ساعت ها با هم شطرنج بازى مى كردند و گپ مى زدند. بعد از این گپ زدنها هیكل مقاله هفتگى اش را در روزنامه الاهرام مى نوشت.

 هیكل را صداى ناصرمى نامیدند و این درست بود با این توضیح كه او یكى از معدود كسانى بود كه ناصر در پایان حیاتش با آنها نشست و برخاست داشت و شایعات را به گوش او مى رسانید. هیكل تفكر غربى داشت. روابط هیكل و محیى الدین بسیار نزدیك و صمیمانه بود. فرداى مرگ ناصر حسنین هیكل در صفحه اول الاهرام مقاله اى از محیى الدین انتشار داد. این نشان دهنده آن است كه هیكل در باطن ورق محیى الدین را بازى مى كرد. سادات هرگز انتشار این مقاله را برهیكل نبخشید و بعد از سه سال و نیم انتقام گرفت ـ تیرى د ژاردن مى نویسد- على صبرى و زكریا محیى الدین دو جانشین احتمالى ناصر زمامدارى سادات را جدى نمى گرفتند و او را موقتى مى دانستند و آماده نبرد نهایى با سادات بودند. اما به زودى هم على صبرى و هم محیى الدین به این نتیجه رسیدند كه فعلاً بگذارند شخص دیگرى زمامدار شود و براین باور بودند كه هركس شتابزده جانشین ناصر شود محكوم به مذاكره با اسرائیل و به عبارت دیگر محكوم به خیانت است و ازسوى دیگر مشكلات بزرگ اقتصادى او را ازپاى درخواهد آورد.

پس مصلحت در آن است كه تلاش خود را براى به دست گرفتن قدرت به زمانى دورتر موكول كنند.

به همان اندازه كه زند گى نامه ناصر روشن و بى پیرایه است سوابق سادات ابهام آمیزو سؤال برانگیز مى باشد و یكى از دلایل مهم آن این است كه«سادات» خاطرات دوران كودكى و نوجوانى خود را گوناگون گفته و نوشته است. هیكل در این مورد مى نویسد «از سال ۱۹۷۴ به بعد، سادات روش تازه اى را براى برگزارى جشن تولد خویش در پیش گرفت. سادات بعد از سال ۷۴ هر سال در روز تولد خود به میت ابوالكوم كه زادگاه او بود مى رفت و در حالى كه لباس زیبایى بر تن كرده بود و عباى مجللى بر دوش داشت در برابر دوربین تلویزیونها و خبرنگاران، خاطرات زندگیش را بازگو مى كرد. مشكل این بود كه هر سال از مضمون خاطرات كودكى و نوجوانى خویش چیزى مى كاست یا چیزى بدان مى افزود و گاهى مطالبى را عنوان مى كرد كه با گفته هاى سال پیش خودش تناقض داشت و این تغییراتى را كه او در ماجرا هاى زندگیش مى داد با آنچه درباره او در روزنامه هاى زیر نفوذ خود مى نوشتند مغایرت پیدا مى كرد.

سادات هر ساله داستان زندگیش را از نو مى نوشت. آنچه مسلم است دست تقدیر در نوجوانى براى انورالسادات زندگى مشقت بارى را رقم زده بود، مشقت بار ترازآنچه او بر زبان آورده است و اگر اوحقیقت محض را بیان كرده بود مى توانست براى خود احترامات بیشترى را كسب كند. راستگویى مى توانست به مردم مصر در شناخت او تصویر روشن ترى ارائه دهد اما از بخت بد ترجیح داد به دلخواه خود با گذشته هاى خویش برخورد كند و به پاره اى خاطرات خود رنگ و لعاب بیشترى بدهد و بعضى از آنها را پنهان نگاه دارد.

 انورسادات فرزند محمدالساداتى بود وساداتى به كسانى گفته مى شود كه پیرو سادات باشند وسادات، مشایخ صوفیه هستند كه درقریه هاى مصر پراكنده مى باشند. انورسادات بعد از كودتاى ۱۹۵۲ مصر نام فامیلى خود را كه ساداتى بود به سادات تبدیل كرد. انور سادات مادرکلانی داشت به نام ام محمد زنى فهمیده و با درایت اما فقیر و تهیدست كه در منطقه خود خانه به خانه مسکه و پنیر مى فروخت تا براى فرزندانش شرایط زندگى بهترى را فراهم كند. او با دسترنج ناچیز خود مى توانست اندوخته اى فراهم سازد ومحمد پدر انورسادات را به مکتب بفرستد. سرانجام پدرانورسادات موفق به گرفتن دیپلم شد و در یكى از اردوگاههاى اردوی انگلیس در مصر در بخش خدمات صحی مشغول به كار شد. مادرانورسادات، ست البرین نام داشت و چهار فرزند به دنیا آورد به نام هاى طلعت - انور - عصمت و یك دختر به نام نفیسه ست البرین فرزند شخصى بود به نام خیرالله كه یك برده فروش او را از آفریقاى مركزى به مصر آورد و در یكى از بازارهاى دلتاى نیل فروخت. در سالهاى بعد خیرالله پس از ممنوعیت خریدوفروش برده آزاد شد.

 ست البرین مثل پدرش مانند زنگیان، سیاهی سیاه بود و انورالسادات سیاهى چهره را از مادرش به ارث برده بود و یكى ازعقده هاى او این بود كه این چنین سیاه به دنیا آمده است. به گفته انورسادات در سال ۱۹۲۰ كه انگلستان تصمیم گرفت نیروهاى خود را از سودان خارج كند همراه نیروهای كه درسودان بود به مصر آمد و در نزدیك العباسیه نزدیك قاهره مستقر شد. نشانى منزل جدید چنین بود- خانه شماره ۱- خیابان محمدبدر كوى القبه. هیكل در كتاب پاییز خشم مى نویسد « بسیار مهم است كه نگاهى جست وجوگرانه به خانه شماره ۱- خیابان محمد بدر بیفكنیم. زیرا این خانه شاهد سال هاى حساسى است كه طى آن شخصیت سادات شكل مى گرفت و تجربه و احساساتش درهم مى آمیخت. بدون مطالعه دقیق جوى كه بر شكل گیرى و رشد سادات اثرگذار بود نمى توان به شخصیت حقیقى انورالسادات پى برد. پدرسادات در سال ۱۹۲۴ به خانه تازه اش در حومه قاهره نقل مكان كرد و یك سال بعد از آن سادات و مادرش را پیش خود برد. تا این زمان سادات با مادرکلانش در میت ابوالكوم زندگى مى كردند و مى توان گفت كه دوران كودكى او سالهاى طلایى زندگى وى بوده است، خود سادات در كتاب در جست و جوى خویشتن آن سالهاى طلایى را چنین توصیف مى كند همه چیز در میت ابوالكوم شرایطى را فراهم آورده بود كه دراین اعماق دلتاى نیل احساس خوشبختى كنم. و درحال حاضر هیچ دلیلى وجود ندارد كه تصوركنیم سادات در این زمینه حقیقت را از اعماق قلب خویش نگفته باشد. حال باید دید كه در قاهره با چه مسائلى روبرو بود.

 خانه پدرى سادات مانند دیگر خانه هاى فقیرنشین قاهره بود. در اصلى به حیاط وسیعى بازمى شد. در آن حیاط چهار اتاق با چهار در جداگانه كنار هم قرار داشت. یك اتاق براى پدر سادات و همسر تازه اش یعنى نامادرى سادات اتاق دوم براى مادربزرگ و سومى براى ست البرین مادر سادات و چهارفرزندش. یك اتاق هم براى مهمان! اما این اتاق مهمان نیزبه تصرف خانواده درآمد. پدرسادات عاشق دختر ۱۸ساله اى شد به نام امینه و او را به عقد خود درآورد و چاره ى نبود جز اینكه اتاق مهمانخانه را دراختیار او بگذارند. بزودى زن جدید همه كاره خانه شد. حقوق ماهانه پدرسادات را هم او مى گرفت و خرج خانه دردست او بود. امینه پى درپى باردار شد و دو پسر و هفت دخترزایید. بدین ترتیب خانه پدر سادات خانه بیروباری شد كه در آن پدر سادات با سه همسر و سیزده فرزند و مادر پیرش درآنجا صبح تا شب مى لولیدند. بزودى برادر بزرگ سادات طلعت عروسى كرد و به دنبال او انورسادات زن گرفت و عروس ها هم به نفوس این خانه پیوستند. چندى نگذشت كه زن پدر سادات یعنى امینه دخترش را به یك موسیقیدان شوهر داد و داماد جدید نیز به همین خانه نقل مكان كرد. به این ترتیب مى توان حال و روز بچه های بیچاره اى به نام انور را در چنین خانه اى مجسم كرد. مشكل انور تنها رش خانه نبود بلكه شاید این واقعه آزاردهنده بود كه مادرش دوباره به حال بردگى برگشته و تمام كارهاى سخت خانه را به ناچار انجام مى داد.

مادرانور در حقیقت نوکر تمام ساكنان آن خانه بود. از همه بدتر اینكه انورگاه گاه شاهد سیلی خوردن مادرش بود زیرا پدر سادات به بهانه هاى مختلف او را در برابر فرزندانش به سختى مى زد. در بیروبارآن خانه پرجمعیت هیچ كس به انورتوجهى نداشت واوهر روزاز تكرار توهین هایى كه به مادرش مى شد خون دل مى خورد زیرا مادر انور به خاطر مسائلى كه هیچ دخالتى در انجام آن كارها نداشت بى گناه بى گناه سیلی مى خورد و مجازات مى شد. انوردر آن خانه محقربیشتر اوقات خود را در گوشه تاریكى از اتاق مادرش یا خواهران وبرادرانش مى گذراند و همیشه در خود فرو مى رفت، حقایق زندگى دور و براو حقیقتاً دلتنگ كننده بود. از این رو رفته رفته عقب نشینى به درون خویش را آغاز كرد زیرا راهى براى گریز از آن خانه پیش روى خود نمى دید و جز پناه آوردن به دنیاى خیالات و رؤیاها چاره اى نداشت. بدین ترتیب شكل گیرى شخصیت او از تضاد رعب آورى متأثر بود زیرا از یك سو این نكته را درك مى كرد كه راهى جز تسلیم در برابر آن شرایط ناگوار ندارد و مادرش نماد عینى و زنده این تسلیم بود و از سوى دیگر كینه عمیقى در وجودش جا گرفته بود و هر زمان كه فرصتى به دست مى آورد این كینه را با بروز نشانه هایى از خشونت سركوب شده آشكار مى كرد. طبیعى است كه درگیر و دار وضعیت واقعیت و تلاش براى گریز از رنج هاى درونى، بروز چنان عكس العمل هایى گریز ناپذیر بود.

ترور انورسادات به دست خالد احمد شوقی الاسلامبولی، اولین ترور رئیس دولت مصر در طول تاریخ این کشور بود که توسط عوامل مصری صورت می‌گرفت. خالد اسلامبولی در محکمه رسیدگی به ترور انورسادات، به جرم شرکت مستقیم در ترور رئیس جمهور مصر به اعدام محکوم شد. حکم وی درحمل ۱۹۸۲ به اجرا گذاشته شد. در سالروز رژه پیروزی ۶ اکتبر ۱۹۸۱در قاهره، یعنی کمتر از یک ماه از آغاز دستگیری مخالفان، انور سادات در جایگاه ویژه به دست تنی چند از سربازان اردوی مصر که وابسته به گروه جهاد اسلامی مصر بودند مورد سوءقصد قرار گرفت. این افراد معترض به صلح کشورهای مصر و اسرائیل و به رسمیت شناخته شدن کشور اسرائیل توسط مصر بود. فتوای قتل انور سادات را عمرعبدالرحمان که یک روحانی بلندپایه مصری بود صادر کرد،

مدت زمان سوءقصد به انور سادات که جمعا ۲ دقیقه به طول انجامید. در روز رژه، انور سادات توسط محافظان حفاظت می‌شد. درست در زمانی که طیاره های میراژ از بالای میدان رژه با ارتفاعی پائین و به طور هماهنگ پرواز می‌کردند و تا حدی باعث پرت شدن حواس محافظان می‌شدند، جیپ نظامی ای در روبروی جایگاه مخصوص که انور سادات به آن خیره میدید، ناگهان افراد مستقر در داخل جیپ با پرتاب بم دستی و فیرسلاح اقدام به حمله به سوی جایگاه و به سوی شخص انور سادات را کردند. انورسادات که در آن لحظه ایستاده بود مستقیما و از ناحیه سر مورد هدف تیر قرار گرفت و درجا به قتل رسید. انور سادات پس از اصابت به سرش، با سقوط به داخل جایگاه افتاد. اما مهاجمان اقدام به جلو آمدن تا مقابل جایگاه ویژه کردند. زیرا گمان می‌کردند وی خود را به داخل زمین جایگاه انداخته‌است تا مانع از قرار گرفتن در معرض تیر شود. یکی از مهاجمان به نام خالد اسلامبولی موفق به قرارگرفتن در مقابل جایگاه ویژه شد و با فریاد مرگ بر فرعون اقدام به فیر به سوی جسد انور سادات نمود. نهایتا وی و یکی ازهمدستانش به نام عبدالحمید عبدالسلام، عطا طایل مضروب و دستگیر و دو نفر دیگر از افراد مستقر در جیپ نظامی توسط محافظین انور سادات کشته شدند و حسین عباس محمد نیز فرار کرد ولی چند روز بعد دستگیر شد.

به غیرازانور سادات که در جریان ترور به قتل رسید، مدعوین و مهمانان حاضر از جمله جیمز تولی وزیر وقت دفاع ایرلند و تنی چند از مشاورین آمریکایی حاضر در جایگاه ویژه مورد اصابت گلوله واقع شدند. همزمان با این جریان، هفت نفر از جمله سفیر کوبا در مصر کشته شدند و ۲۸ نفر نیز مجروح شدند.

انور سادات سریعا به شغاخانه که در نزدیکی محل رژه قرار داشت فرستاده شد اما ساعاتی بعد به طور رسمی مرگ وی اعلام شد. حسنی مبارک معاون رئیس جمهور وقت مصر نیز که در حادثه ترور از ناحیه دست مورد اصابت تیر قرار گرفته بود، بر طبق قانون زمام امور را به دست گرفت. با پخش شدن خبر مرگ انور سادات، بسیاری از کشورهای جهان با ابراز تاسف عمیق از مرگ وی و با فرستادن نمایندگانی بلندپایه همچون پادشاهان، امیران، روسای جمهور در مراسم تدفین انور سادات حضور یافتند. پیکر انور سادات در قطعه سرباز گمنام در شهر قاهره و در جنب مسجد الرفاعی مصر دفن شده‌است. مراسم تدفین وی با تشریفات کامل نظامی و با شرکت بی سابقه‌ای از سران کشورهای مختلف جهان روبرو شد که از موارد نادر در تاریخ بین‌الملل محسوب می ‌شود.

 Tuesday, January 21, 2014 3:18:36

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org