Sat, March 10, 2012 07:35

 
مســـعــود «حـــداد»

 

توقف کن ای زمان!

 

من از فردا میترسم  

فردای تاریک و نه چندان دور

که آسمان بی ستاره باشد و

آفتاب بی نور . . .

من از فردا میترسم

فردای که دیروز

در گوشه گوشه ای میهنم

جهل و جنایت به ارمغان آورد

                                                 و پیر و جوان را در فغان

من از فردا میترسم

فردائیکه دیروز

شریعت را شرماند و

طریقت را لرزاند

فردائیکه دیروز

پلیدی کرد بنام دین

و به روح انسانیت توهین

من از فردا میترسم، فردائیکه

باز زبانم بسته گردد و

دل غوغا گرم شکسته

فردائیکه باز تماشاگر

کوچ اجباری پرستو های آزاد

بسوی دیار نا کجا آباد

باشم.

توقف کن ای زمان

نمی خواهم تا سحر نیامده

شب فرا رسد

نمی خواهم ستاره های آسمان امیدم

از درخشش باز ماند و

وجودم و تارپودم در شرارۀ غم

بسوزد

توقف کن ای زمان

من از فردا میترسم

فردائیکه آیات یأس خواند و

خون ستاند

فردائیکه سرود مرگ خواند و

مارا به سوگ نشاند

من از فردا میترسم

فردای جانسوز

فردای دیروز

بر فرق سرها

کوبیدن میخ

تکرار تاریخ

 

مسعود حداد (دنمارک)

 ۲۶ فبروری ۲۰۱۲

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org