تاریخ ارسال به «اصالت» :

Fri Mar 07 2014 14:53:54

 در مورد اوکراین نوشته های بسیاری از منظر های گوناگون منتشر شده است. طبیعتاً در این اظهار نظرها، شما با واقعیت و اکاذیب فراوان روبرو می شوید که کالبد شکافی آنها برای دادن آگاهی به مردم، بسیار ضروری است. قصد ما این نیست که سیر وقایع را توضیح دهیم، زیرا وضعیت به گونه ای پیش رفته است که بر این حقیقت همه دانسته وقوف کامل است، که نازی ها در اوکراین رهبری حرکت ساختگی و سازمان داده شده دست راستی ها را کسب کرده، و جامعه اوکراین را به سمت استبداد فاشیستی و سرکوب گرانه و خونین پیش می برند. بعد از تسلط آنها در اوکراین، بوی چرک و خون، جنگ و تهدید امنیت و صلح جهانی از سوی امپریالیسم مهاجم غرب به مشام می رسد.

 کودتای فاشیستی در اوکراین را نمیشود تنها با بیان وقوع آن خاتمه یافته و پذیرفته شده تلقی کرد و از زمینه های پیدایش آن چشم پوشید. باید نظاره کرد که در اوکراین چه می گذرد و توضیح اوضاع اوکراین از دید مارکسیست لنینیست ها چگونه است.

 پس از فروپاشی شوروی که دستاورد رویزیونیسم خروشچفی با آغاز اتهام به دوران سوسیالیسم به رهبری استالین بود، ضد کمونیستها و دشمنان خفته طبقه کارگر و بورژوازی سرنگون شده در شوروی، و در همه ممالک سوسیالیستی سر بلند کردند و به سازماندهی خویش پرداختند. یورش به استالین یورش به سوسیالیسم بود و هست. آنها کمونیستهای صدیق را تصفیه کردند و قدرت را به دست یک قشر ممتاز بروکرات، که بورژوازی نوخاسته در ممالک "سوسیالیستی" بود، واگذار کردند. تجزیه اتحاد جماهیر شوروی اشتهای امپریالیسم مهاجم غرب را تحریک کرد تا هر چقدر می تواند بازارهای سابق ابر قدرت شوروی را به چنگ آورد و مناطق نفوذ خویش را به درون مناطق نفوذ سابق این ابر قدرت گسترش دهد. اقمار شوروی رویزیونیستی یکی بعد از دیگری به دامان امپریالیستهای مهاجم غرب افتادند.

 امپریالیسم مهاجم غرب به روسها، بعد از فروریختن دیوار برلین و خروج سربازان روسیه وعده کرده بود، چنانچه آنها خاک آلمان شرقی را ترک کنند، هرگز منطقه نفوذ پیمان ناتو را به سمت مرزهای روسیه نکشانند. ولی با تضعیف روز افزون روسها، آنها به تعهدات امضاء شده پیمان های خویش با روسها، همانطور که شرط سیاست است، وقعی ننهاده و تلاش کردند با خُلف وعده، پا به مناطق نفوذ روسیه بگذارند و بازارهای اقتصادی آنها را به چنگ آورده و قدرت نظامی وی را تضعیف کرده، به مرزهای روسیه نزدیک شده و به محاصره راهبردی امپریالیستهای ضعیف تر یعنی روسیه و چین بپردازند. اوکراین همواره انبار غله اروپا به حساب می آمد و به خاطر زمین های حاصلخیزش، مورد توجه قدرتهای اروپايی و ابر شرکتهای امپریالیستی بود. هیتلر تسخیر اوکراین را کسب فضای حیاتی برای آلمان تبلیغ می کرد و لزوم تسخیر آنجا را به این بهانه توجیه می نمود. وی نظریات خویش را در کتاب "نبرد من" تدوین کرده است.

 پس از فروپاشی شوروی، اروپايی ها و بویژه آلمان ها تلاش کردند تحت نام اروپای متحد و تبلیغات گوش خراش و پر هزینه، به جلب افکار عمومی در اوکراین بپردازند و حکومت آنجا را به سمت غرب با نقاشی ماهرانه "بهشت سرمایه داری" و دامن زدن به تخیلات پوچ و بی محتوی، جلب نمایند. آلمان ها در این تهاجم تبلیغاتی سیاسی و ایدئولوژیک از حمایت آمریکائی ها نیز برخوردار بودند که می خواستند خودشان رهبری نفوذ به شرق اروپا و محاصره روسیه را مستقل از اروپا به کف آورند. آمریکائی ها در پشت سر آلمان ها پا به منطقه نفوذ روسها می گذاردند، ولی نیت شان تامین سرکردگی خودشان بود و نه تامین سرکردگی اروپای متحد به رهبری آلمان.

حکومتهای بر سرکار در اوکراین تا به امروز، حکومتهای دزد و فاسد و بخشی از مافیای سرمایه داری و اولیگارشی فاسد این کشور در قدرت بوده اند و هستند. در میان آنها شما نمیتوانید با یک نیروی انقلابی و دموکرات روبرو شوید که مصالح مردم اوکراین را مد نظر قرار دهد. خانم تیموشنکو که در فساد و تبهکاری شهره آفاق بود و سرانجام نیز به جرم تبهکاری به زندان افتاد، تنها با زور پول و اعمال نفوذ غرب در اوکراین بر سر کار آمد و توانست از نیروی ضد کمونیستی که با یورش به سوسیالیسم دوران استالین در اوکراین سربلند کرده بود، چند صباحی با سوء استفاده از نارضائی مردم از دست طبقه حاکمه فاسد اوکراین، بر سر کار بماند. برای این کار وی و مشاوران غربی اش از تبلیغات ضد روسی و طرح "خطر شرق وحشی" در پشت پرده حمایت از وحدت "اروپای متمدن" سخن به میان آوردند، و خود را بخشی از خانواده اروپايی، با این استدلال که گویا در مقابل روسهای ضد اروپايی، قادرند "هویت تاریخی اروپايی" خویش را حفظ کنند، معرفی کردند. امپریالیسم آلمان تلاشی ناموفق کرد در زیر نقاب حمایت از "حقوق بشر" و اشاره به تمارض خانم تیموشنکو به بیماری استخوانی، و صدور گواهینامه های جعلی پزشکی از بیمارستان "شارتیه" برلین، این خانم تبهکار و فاسد را به خاطر خدماتش به امپریالیسم آلمان، به بهانه دریافت خدمات درمانی مناسب، از زندان آزاد ساخته و در برلین پروار نماید.

 حکومت سرنگون شده ویکتور یانوکوویچ که در یک انتخاب "آزاد" به همان مفهوم بورژوائی و حتی مورد تائید خانم تیموشنکو و در زمان زمامداری ایشان بر سر کار آمد، رای اکثریت مردم اوکراین را به صورت "دموکراتیک" به همان مفهوم تیموشنکوئی و بورژوائی آن کسب کرد و رسما مشروعیت قانونی یافت. مردم اوکراین دیگر از دست چپاول و فساد دستگاه مافیایی خانم تیموشنکو به تنگ آمده بودند و به یانوکوویچ روی آوردند. مجلس اوکراین با همان ملاکهای نمایندگی خویش را در یک انتخابات "آزاد" به کف آورد، که در زمان ریاست جمهوری خانم تیموشنکو بدست آورده بود. تمام ارگانهای دولتی اوکراین بر همان اساس "دموکراتیک" بورژوائی پا گرفتند. و با این معرفت کسی نمیتواند مدعی شود که حکومت فاسد ویکتور یانوکوویچ حکومتی غیر قانونی بود. آقای ویتالی کلیچکو قهرمان بوکس سابق که دست پرورده امپریالیست آلمان بود، تنها با 13 در صد آراء آنهم به زور هزینه های گزاف آلمان ها و در همان انتخابات "دموکراتیک" به مجلس اوکراین راه یافت.

 امپریالیسم غرب که در پی استقرار سیاست نئولیبرالیسم اقتصادی خانمان برانداز و خرید اوکراین و چپاول آن توسط ابر شرکتهای امپریالیستی بود و هست، در پی خصوصی سازی مؤسسات راهبردی، حذف گمرکات و گشودن دروازه های شهر بر روی سرمایه گذاران غربی، اخذ وامهای کلان از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول برای به زیر سلطه کشیدن اوکرائین، لغو قوانینی که مانع فروش زمین به خارجیان می شد، مسلط کردن قوانین سازمان تجارت جهانی و منطقه آزاد تجاری به اوکرائین برآمدند. آنها می خواستند که اوکرائین با امضاء "توافقنامه پیوستن به اتحادیه اروپا"، در پنجه آنها اسیر شود و نتواند از زیر بار این اسارت آنها فرار کند و خود را به روسیه که از نظر تاریخی به آنها نزدیکتر است متکی گرداند. این سیاست موجب می شد که تمام صنایع اوکرائین به ویژه در شرق این کشور مضمحل شود و سرنوشت اقتصادی اوکرائین در دست ابرشرکتهای امپریالیستی غرب قرار گیرد. نظام برده داری مدرن با به زنجیر کشیدن مردم اوکرائین و گسترش فقر و فلاکت به عنوان پیش شرط بهره دهی بهتر، برقرار گردد. از نظر نظامی و سیاسی اخراج گام به گام ناوگان دریای سیاه روسیه از بندر سواستوپل و تغییر قانون اساسی اوکراین بر اساس تمایل به غرب و پیوستن آنها به اتحادیه اروپا، در دستور کار قرار گرفت. آنها می خواستند متن پیشنویس قرارداد منطقه آزاد تجاری بین اوکراین و اتحادیه اروپا را، که رئیس جمهور اوکراین آن را بعنوان تهدید منافع ملی کشور ارزیابی کرد به اوکرائین تحمیل کنند. برای اینکار جاسوسان، نازی ها و عوامل دست راستی به عنوان عوامل تحریک به شورشهای خیابانی، تخریب، ایجاد تزلزل و تشویش و مبتکرانِ بی ثباتی، که در کشورهای بالتیک تحت نظر اروپائی ها و آمریکائی ها آموزش دیده بودند، برای انجام "انقلاب مخملی" به میدان "مآیدان" در مرکز شهر "کی یف"، بدون مجوز قانونی، با همه امکانات تدارکاتی برای ماه های آینده و پوشش تبلیغاتی عوامفریبانه و سرتاپا دروغ، اعزام شدند. خواستهای آنها روز به روز و به صورت تحریک آمیز، و با حمایت نمایندگان امپریالیستها و شرکت گستاخانه آنها در نمایشاتِ اعتراضیِ عمالشان در "کی یف"، با توجه به بی کفایتی و بزدلی ویکتور یانوکوویچ رئیس جمهور اوکرائین، ارتقاء می یافت. آنها با فشار به نمایندگان منتخب مجلس، تلاش کردند که آراء آنها را تغییر دهند، که با موفقیت روبرو نشدند، ولی همین "دموکراتها" حاضر نشدند، تصمیمات مجلس را به رسمیت بشناسند و به آن گردن نهند و از پیوستن اجباری به اتحادیه اروپا منصرف گردند، آنها برای تشدید بی ثباتی و ایجاد فقدان امنیت و ایجاد رعب و وحشت، ساختمانهای دولتی را غیر قانونی اشغال کردند و آتش زدند و به جنگ و تیراندازی با پلیس پرداختند و مردم را تحریک و تحریص به کسب قدرت سیاسی نمودند. بیکباره همه آن افسانه های بورژوائی در مورد "انتخابات آزاد"، "دولت متکی بر قانون"، "احترام به حقوق اکثریت"، "دموکراسی"، "آزادی" و... همین که با منافع سیاسی طبقاتی آنها در تناقض قرار گرفت، به حرف مفت و یاوه گوئی بدل گردید. واقعا این اعمال خشونتبار و خودکامه چه قرابتی با ترویج اصول "دموکراسی" هائی دارد که افسانه اش را امپریالیستها تبلیغ می کنند؟ آیا نباید برای این همه ریاکاری عرق شرم را از جبین زدود؟

 "جامعه مدنیِ" این وحوش نازی، که دو وزیر امور خارجه آمریکا و آلمان، آقای جان کری و آقای اشتاین مایر زیر بغلشان را گرفته اند، به مظهر توحش و خشونت همه جانبه بدل شد. کودتا گران نازی با یاری وزرای امور خارجه آلمان، فرانسه و لهستان و سایر سیاستمداران برجسته اروپا به دخالت آشکار در امور داخلی یک کشور مستقل برخاسته و حق حاکمیت ملی این کشور را به زیر پا گذارده و تلاش کردند از خارج با فشار و از درون با تسلیح نازی ها و فاشیستها قدرت سیاسی را از طریق یک کودتای نظامی به کف آورند. ولی همین سیاستمداران حاضر نیستند در کشور خودشان یک نمایش اعتراضی بدون مجوز وحتی مسالمت آمیز را تحمل کنند. آنها حتی حاضر نشدند به تقبیح اشغال ادارات دولتی و حمله مسلحانه به دسته های پلیس بپردازند. رسانه های گروهی آنها در روز روشن، شب را روز و روز را شب جلوه می دادند و این توهین به خرد جمعی جوامع غربی بود.

 بی تردید یکی از همین اعمال کودتاگران در "کی یف"، در ممالک همین سیاستمداران "برجسته" اروپائی، کافی بود تا آنها پاسخ معترضان را قانونا و با گلوله بدهند. جائی که پای کسب قدرت سیاسی در میان باشد، تنها زبان گلوله قابل فهم است. رویدادهای عراق، کوزوو، یوگسلاوی، لیبی، سوریه و... مجددا تکرار می شد.

حق ملتها در حق تعیین سرنوشت خویش، اگر به نفع امپریالیستها نباشد، به خون کشیده می شود. این تجارب از طرفی نشان می دهد که حق تعیین سرنوشت ملل، چنانچه رنگ ضد امپریالیستی نداشته باشد، حرف مفت بوده و در بهترین حالت مانند کردستان عراق پایگاه ضد انقلاب منطقه و اسرائیل دوم می شود و از طرف دیگر حقوق دموکراتیک تنها در رابطه با مبارزه طبقاتی و کسب قدرت و حفظ قدرت سیاسی قابل تفسیر و تفهیم بوده و حقوق ناب و غیر طبقاتی وجود خارجی نداشته و نخواهد داشت. آنچه را که مشتی فریب خورده "دموکرات چپ" به علت ماهیت طبقاتی و یا معرفتی نمی توانستند بفهمند، امپریالیستها به آنها در سینی مبارزه طبقاتی دو دستی تقدیم می کنند، تا بینائی سیاسی خویش را باز یابند.

توگوئی رئیس جمهور آلمان آقای "گاک" برای همین گمراهان بود که بیان کرد: "به رژیمهای خشن نباید اجازه پنهان شدن در پشت اصول حق حاکمیت ملی و عدم مداخله داده شود". همین عقیده را وزیر دفاع آلمان، خانم اورزلا فون دِر لاینر با بیان اینکه "موضع جهانی آلمان عبارت از مداخله مسئولانه در هر مناقشه ای می باشد که ضروری تشخیص دهد"، تکرار و کامل کرد. به سخن دیگر "حق حاکمیت ملی و تمامیت ارضی" برای امپریالیستها حرف مفتی بیش نیست. در دنیائی که مناطق نفوذ امپریالیستها تقسیم شده است، آنها تنها از حق حاکمیتی حمایت می کنند که در تقسیم مجدد جهان منافع راهبردی آنها را تامین کند.

کودتا گران "دموکرات" بعد از احساس قدرت به تخریب تندیسهای لنین و قبر سرباز گمنام در جنگ میهنی ضد فاشیستی به رهبری استالین پرداختند. آنها بدنبال آن بودند که تندیسهای استالین رهبر جنگ بزرگ میهنی را به زیر بکشند، ولی هر چه گشتند مجسمه ای از وی نیافتند، زیرا این رویزیونیستها بودند که آنها را قبلا برای تسهیل کار فاشیستها پائین کشیده بودند. هر آنچه از گزند خیانت رویزیونیستها در امان مانده بود، بدست نازی ها بر باد رفت. این رویزیونیستها بودند که تندیس بزرگ استالین را به زیر کشیدند و با خروشچفِ دلقک در همفکری با امپریالیستها و تروتسکیستها هم آوائی می کردند. پائین کشیدن تندیس لنین ادامه سنت شکنی بورژوازی مافیائی نوخاسته شوروی بود که حالا نتایج خویش را به بار می آورد. نازی ها به دفاتر حزب رویزیونیست اوکرائین که در تهمت زدن به استالین و مبارزه با سوسیالیسم به دنباله رو خروشچف بدل شده بود، حمله کردند. حزبی که با روحیه همزیستی سالمت آمیز و گذار مسالمت آمیز خروشچفی و نفی مبارزه طبقاتی و با روحیه اعتماد بیکران به دشمن طبقاتی و کوربینی طبقاتی تربیت شده بود و هرگز آمادگی مبارزه بر ضد فاشیستها را نداشت. کسی که در استالین زدائی خروشچف و همپالکی هایش شرکت داشت و آشتی طبقاتی را جایگزین مبارزه طبقاتی کرده بود، بیکباره خود را خلع سلاح و بی اراده در مقابل تهاجم نازی ها دید و بدون مقاومت سرکوب شد. نازی ها به دفاتر و کمپیوترهای آنها دست یافتند، نام اعضاء و مشترکان نشریات آنها را بدست آوردند تا دمار از روزگار آنها بدر آورند. عنقریب ترورهای پنهان و آشکار در اوکرائین آغاز می شود. حزبی که به دشمن طبقاتی اعتماد می کرد، حال قربانی قهر و خشونت دشمن طبقاتی می شد. حزب کمونست اوکرائین(بخوانید حزب رویزیونیست اوکرائین-توفان) بدستور دولت جدیدِ هنوز بر سرکار نیامده، ممنوع شد. دموکراتهای امپریالیستی که از آزادی انتخابات و آزادی بیان و آزادی احزاب دم می زدند، در این تجربه زنده و تاریخی مجددا نشان دادند و ثابت کردند که درک از آزادی و دموکراسی، همواره طبقاتی بوده است و خواهد بود. افسانه آزادی های بی قید و شرط، ساخته و پرداخته دست امپریالیستها و عمال آنها برای خلع سلاح روحی زحمتکشان و عامل اسارت ذهنی آنهاست و باید با آن بشدت مبارزه نمود. تجارب اوکرائین برای افشاء "چپ های دموکرات"، و سوسیال دموکراتهای ایرانی بسیار آموزنده خواهد بود. کسانی که به جای تبلیغ مبارزه طبقاتی به نفی طبقات و مبارزه طبقاتی، به آرایش امپریالیسم و صهیونیسم می پردازند و به انکار دیکتاتوری پرولتاریا مشغولند، همان کسانی هستند که در آینده با شرکت در انقلاب مخملی، آب به آسیاب امپریالیستها خواهند ریخت.

یکی دیگر از شگرد نازی ها اسارت نمایندگان مخالف در مجلس و گروگان گیری آنها بود. نازی ها با نیروی مسلح این نمایندگان را حبس کردند و کارت نمایندگی آنها را که برای اخذ رای از آنها استفاده می شد، ضبط کردند و با کارتِ رایِ معتبر آنها، به صندوق های آراء، آراء "دموکراتیک"، برای احراز اکثریت ریختند و حکومت جدید نازی ها و دست راستی ها را در اوکرائین بر اساس رای "اکثریت" در مجلس اشغالی توسط اوباش مسلح، بر سرکار آورند. امپریالیستها به سخنگوئی وزرای خارجه آلمان، فرانسه و لهستان در توافقنامه مشترکی که با روسیه و دولت ویکتور یانوکوویچ بستند، تعهد کردند که یک دولت انتقالی بر سر کار آورند و پس از آن آقای ویکتور یانوکوویچ از مسند کار به نفع دولت جدید کناره گیری کند. هنوز مرکب این توافقنامه خشک نشده بود که نمایندگان امپریالیستها حس کردند که یانوکوویچ از توسل به اسلحه برای برقراری نظم هراس دارد. این بود که فرمان حمله را برای کسب قدرت سیاسی انحصاری و بدون انتخاب دولت گذار صادر کردند، به طوریکه یانوکوویچ مجبور به فرار شد، تا جان خود را نجات دهد. این تجربه نشان می دهد که تصمیمات بر اساس زور گرفته می شود. کسی که زور نداشته باشد بازنده است. تنها توازن قوا ممکن است مبنای بقاء توافقات امپریالیستی باشد. به مجرد اینکه این توازن برهم بخورد هیچ توافقی اعتبار و بقاء نخواهد داشت. تجربه اوکرائین محموله ای از آموزشهاست. آموزش از ماهیت حق تعیین سرنوشت ملتها از نظر امپریالیستها در دوران کنونی، بی اعتباری حق حاکمیت ملی و تجاوز به کشورها و دخالت بی شرمانه در امور داخلی آنها، آموزش در مورد مفهوم دروغین آزادی های بی قید و شرط و غیر طبقاتی و حمایت ریاکارانه از حقوق دموکراتیک و حقوق بشر، آموزش در مورد ماهیت انقلابات مخملی و تدارک امپریالیستها از سالها قبل برای چنین مواردی، آموزش از نقش رویزیونیستها در همدستی با امپریالیستها و صدمات جبران ناپذیری که آنها به جنبش کمونیستی جهانی زدند، آموزش از دوران پرافتخار رهبری رفیق استالین در شوروی که ضامنی برای صلح جهان و آسایش بشریت بود. تجربه اوکرائین که هنوز به پایان نرسیده است، دست همه یاران انقلاب مخملی در ایران را باز می کند که امپریالیستها سالهاست درصدند آنها را در انگلستان، دوبی، هلند، فرانسه، آلمان و آمریکا تربیت کنند و لشگری از خبرنگاران، کاوشگران، نویسندگان، نظریه پردازان، فعالان تواب سیاسی سابق، کارگردانان تاتر و سینما، سازمانها مشکوک غیر دولتی و جریانهای مشکوک فمینیستی در عرصه های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی از آنها ساخته و هر روز و هر شب در رسانه های گروهی فارسی زبان امپریالیستی به تجلیل از آنها پرداخته و از آنها شخصیت سازی نمایند. تجربه اوکرائین نشان می دهد که چگونه می شود مشتی تجزیه طلب ناسیونال شونیست را با نفرت ضد فارس مسلح کرد و به نسل کشی ترغیب نمود تا منافع راهبردی امپریالیستها تامین شود. این تجربه نشان می دهد که مبارزه ایکه نشئه ای از خواست ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی در آن نباشد آلت دست امپریالیستی است و به خشونت و خونریزی در خدمت منافع امپریالیستی بدل می شود. این است که مبارزه دموکراتیک باید با مبارزه ضد امپریالیستی و ضد صهیونیستی عجین باشد تا دست خودفروختگان به بیگانگان باز گردد.

 بررسی اوضاع اوکرائین را تنها در متن اختلافات روسیه و اروپا و آمریکا دیدن و با یک مهرِ ساده نگرانه "نزاع امپریالیستی" گریبان خویش را از تحلیل و افشاء امپریالیستها رها ساختن، کافی نیست. در اینجا حق حاکمیت کشورهاست که به زیر پا گذارده می شود و امپریالیستهای غرب با آگاهی در این راه گام می گذارند. باید به این جنبه مسئله تکیه کرد و آنرا افشاء نمود. این خطرناکترین جنبه این پدیده است که در لیبی و سوریه و کوزوو و... تکرار شده است. البته در خاتمه باید به یک نکته دیگر نیز اشاره کرد و آن اینکه سیاست اعمال نفوذی که امپریالیستهای اروپائی به سرکردگی آلمان برای تسخیر اوکرائین در پیش گرفته بودند در رقابت با امپریالیسم آمریکا به بحران دچار شده است. آمریکائیها ظاهرا توانسته اند از راه نرسیده، مُهر خود را بر این تحولات بکوبند و تمام رشته های آلمانها را پنبه کنند. ویتالی کلیچکو دست پرورده آلمان به کناری رانده شده و به صورت دلقک مسخره ای ناظر همدستی آمریکائی ها با حزب نازی اوکرائین است. آلمانها حاضر نیستند خطر تجزیه اوکرائین را بپزیرند، زیرا می تواند این تجزیه، عواقب بسیار بدی برای اتحادیه اروپا و بویژه آلمانها در آینده و در رابطه با روسیه داشته باشد. کار اوکرائین دارد به بن بست می رسد.

بزرگترین درس تاریخ از این تجربه این است، که بدون رهبری حزب طبقه کارگر، بدون مبارزه متشکل کمونیستی در تشکل واحد و بسیج توده های مردم، امکان ندارد بتوان بر دسیسه های امپریالیسم و دشمن طبقاتی فائق آمد. تجربه اوکرائین نشان می دهد که ضرورت احیاء یک حزب کمونیستی (مارکسیستی لنینیستی) که از سنتهای انقلابی دوران رهبری رفیق استالین در جنبش کمونیستی، الهام بگیرد و آنرا سرمشق رژه پیروزمند خود قرار دهد، وجود دارد و احساس می شود. پیروزی بر نازی ها و دست راستی ها، پیروزی بر امپریالیستها و ارتجاع سیاه، که سنتا همه عوامل و ابزار قدرت و تتمه افکار عقب مانده را بیدک می کشند، بدون رهبری حزب طبقه کارگر که ستاد فرماندهی نیروهای انقلابی است، ممکن نیست.

 

حزب کارایران (توفان)

چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۲

www.toufan.org

 منبع نقشه: گوگل

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org