شنبه، ۲ فبروری  ۲۰۱۴

 

                طنز از وحید صمدزی

 

شنیدم یکی از دوستانم، وکیل صاحب شده است. اول تعجب کردم، چه او آدم راست و صادقی بود. با ریا و تزویر، دروغ و فریب هیچگاهی سر و کاری نداشت. خوب، فکر کردم درین ملک هر کاری ممکن است یا بهتر بگویم ازین نوچه هر چه میتواند سر زند به همه حال دوستم بود باید میرفتم دیدنش و عرض تبریک میگفتم. آخر این رسم است. اگر نروی آزرده میشود و از آن هزار حرف برون میزند. رفتم مگر ای کاش نمیرفتم. باید از هفت خوان رستم می گذشتم تا چشمم به لقایش روشن شود. از این می گذرم که بیش از یکساعت در دفتر تحریراتش انتظار کشیدم و چی دیدم و چی ندیدم.

آخر امر، او مرا پذیرفت. بعد تعارفات معمول ازش پرسیدم:

- چی گونه شد که تو وکیل شدی؟ تو که اهل معامله و مجامله نبودی. غیر از آن کی ترا میشناخت و کی برایت رای میداد. اصلا ترا در کوی و برزن خودت کی میشناخت . . .

خندید. آنهم چنان که خیال کردم شطحیاتی را مرهم کرده ام و گویا او با دیوانه ای طرف است.

گفتم: من جدی هستم و واقعاً این پرسش ها ذهنم را انباشته است.

گفت: تو سخت ساده یی . . . نمیتوانی تحلیل دقیقی از اوضاع و احوال داشته باشی. ساده و نفهم .

گفتم: این هم شد دلیل یعنی من ساده هستم که این گونه میپرسم. آخر میخواهم بدانم، چی گونه شد که وکیل شدی . . . اگر نمی خواهی میتوانی پاسخ ندهی. من آمده ام تا ترا تبریکی بدهم و برایت موفقیت آرزو کنم.

گفت: خوب برای اینکه بدانی دوستم هستی و به تو اعتماد دارم، با آن که این موضوع سری و خصوصی است برایت میگویم.

گفتم: خوب، منتظرم و می شنوم.

با خنده، خنده چی که با نوع استهزا گفت:

- من از طریق رسانه ها به این پٌست و منصت رسیده ام.

تعجب کردم و پرسیدم:

- یعنی به رسانه ها رشوه دادی؟

با شدت بیشتری خندید و ادامه داد:

- حالا عصر و روزگار رشوه گذشته . . . عصر کمپیوتر و رسانه هاست. این اصطلاح از عرصه گمشده، دیگر نمیتوانی راشی ومرتشی یی ببینی و بنگری. . .

این بار من خندیدم و گفتم: مردم هر روز ازین درد واگیردار ضجه و ناله دارند. . . نه یک نه دو، همه می نالند.

گفت: روزگار نوینی است با شیوه ها و نحله های خویش. حالا کلمات تغییر معنی داده اند و منش ها و کنش ها نه آنست که دیروز بود. حالا رشوه کار برد ندارد . . . حالا لب چرب میکنند و آنانی که آگاه اند پارتی بازی میکنند تا به نان و نوایی برسند.

گفتم: لطفاً مقاله نخوان . . . ادامه بده و بگو که چگونه وکیل شدی. بگو که چگونه از طریق رسانه ها به این منصب رسیدی؟

نگاهم کرد و با نوعی پوزخند سویم دیده دوام داد.

این درست است که در رسانه ها هم خورد بورد و پارتی بازی است اما نباید همه را به یک چوب زد.

برخ آنها صادق اند و بعضی شان سارق. اما من با این مساله سر و کار نداشته و ندارم.

گفتم: اینقدرحاشیه نرو و به متن بیا. آخر دلتنگم ساختی.

گفت: من به کمک رسانه ها وکیل شده ام اما نه با تبانی و ساخت و بافت. بل با هوشمندی و هوشیاری . . . آنهم اینطور: 

و بعد چنین ادامه داد:

اگر یادت باشد من در کار واردات و صادرات اموال بودم. جنسی را که تلپت و کس مخر بود وارد کرده بودم که آنرا هیچ کس نمی خرید . . . حیران بودم که با آن چی کنم. آخر سر به این فکر شدم که برای فروش آن اشتهاری بسازم. از یکی از کسانی که دستش درین کار بود، تقاضا کردم تا این اعلان را بسازد اما با این شرط که تصویر من در آن بسیار برجسته و برازنده باشد. او در برابر اجرتی اشتهار زیبا و بلند بالایی برایم ساخت که در چندین رسانه، شب و روز بار بار پخش میشد.

مدتی نگذشته بود که اعلان دوم را ساختم. در آن هم بیشتر از جنس به من توجه شده، عکس ها و تصویر های من نیم رخ و تمام رخ با بهترین لباس ها و ژست ها در اعلان که هر شب و هر روز بار بار از هر تلویزیون پخش و نشر میگردید و مردم و بیننده ها تصویر های مرا می دیدند.

من هم تا توانستم لب خبرنگاران و کارگزاران رسانه ها را چرب نگه میداشتم و آنها هم ادای دین میکردند و در محافل شان با اجرای مصاحبه هایی به عنوان تاجر ملی و کار آگاه مسایل اقتصادی مرا هر روز برجسته و برجسته تر معرفی میکردند . . . آرام آرام دیگر چهره و سیمای من برای همه نگرندگان تلویزیون ها یک گا و پیشانی سپید شده بود.

هرچه به انتخابات نزدیکتر میشد منهم بیشتر غم مسوولان و کارگزاران رسانه ها را میخوردم . . . برای یکی اشربه و اکله فراهم میکردم. دیگری را با اهدای دریشی ها و نکتایی های مدرن راضی میساختم. سومی را با اهدای عطر و پرفیوم خوشبو میساختم. چهارمی میخواست موتر جدید داشته باشد و من دلالی کردم تا بهترین موتر را با کمترین قیمت سوار شود. آن دگر تازه نمره زمینی گرفته بود که در کار آبادانی آن یاری مرا میخواست . . . یکی هم در محکمه مشکل داشت و واسطه کار داشت . . . خلاصه یکی پٌست بالا میخواست و دگری آرزوی سفر داشت و من درین میان به کمک پول و شناخت خود غم همه را می خوردم و آنها هم با مطرح کردن من در رسانه های شان غم مرا میخوردند . . . تا آنکه زمان انتخابات فرا رسید. درین وقت دیگر چهره و سیمای من برای همه آشنای آشنا بود حتی از تلویزیون آشنا، آشنا تر.

و مردم بخصوص آنعده که در خوانش مشکل داشتند، زمانیکه میخواستند به کسی رای دهند و تردد داشتند، عکس های من آنها را کمک میکرد تا از ورطئه تردد برون شوند . . . و چنین بود که من شدم، وکیل صاحب. حال اگر تو هم میخواهی به نان و نوایی برسی . . . نقش رسانه ها و کارگزاران آنرا نباید فراموش کنی.

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org