5/8/2007
وسايل اطلاعات جمعی درقرن بيستم
)بخش سوم)
پژوهش »دوشی چی»
ارزش رسانهها در جنگ كوريا و ويتنام
توسعهي تلويزيون به عنوان يك رسانه جمعي در دهههاي پس از جنگ جهاني دوم امكان دسترسي مردم غيرنظامي به اخبار جنگ را در سطوح مختلف فراهم آورد. پخش تلويزيوني در دهه 50 يعني درست در زماني كه ايالات متحده به طور فعال در جنگ سرد با كوريا (در سال 3 ـ 1950) درگير شد، در حال شكلگيري بود. به هر تقدير تلويزيون هنوز آن قدر گسترش نيافته بود تا به عنوان يك رسانهي اصلي شناخته شود. پوشش خانههاي آمريكا به حد اشباع نرسيده بود و فناوري حرفهاي آن قدر پيچيده و پيشرفته نبود كه جنگ را كاملاً گزارش كند يا امكانات يكپارچه كردن صدا و تصاوير متحرك را مورد استفاده قرار دهد.
اخبار تلويزيون همچنان در راديو سازماندهي ميشد و شبكهها بيشتر به جريانهاي خبري و فيلمهايي كه توسط ارتش تهيه ميشد اعتماد داشتند .بنابراين جنگ كوريا كه يك جنگ تلويزيوني نبود بلكه جنگي بود كه در آن ارتش سانسور رسمي خود را اعمال ميكرد و خبرنگاران جنگي همگام و همنوا به حكومت و ارتش از طرح سؤالهاي اساسي و اصلي دربارهي اهداف و مقاصد جنگي جلوگيري ميكردند.
سياست خارجي مداخلهگرانهي آمريكا در جنگهاي مختلف هرگز مورد سؤال قرار نميگرفت. در دو دههي اخير، رابطهي بين رسانه و دولت در دوران جنگ به خصوص در ايالات متحده دستخوش تغيير شد.
سطح بالاي حمايت وطنپرستانه و مليگرايانه كه در طول جنگ كوريا به ظهور رسيده بود تخريب شد.
در
1960
سرسپردگي بيچون و چرا به
حكومت زير سؤال رفت و تمايل شديدي پديد آمد كه قربانيان سياست خارجي
آمريكا مورد
ملاحظه و توجه قرار گيرند.
جنگ ويتنام در دهههاي
1960
و
1970
به شكست آمريكا و
متحدانش منجر شد، شكستي كه توجيه آن براي آمريكا امكانپذير نبود.
محافظهكاران
اهميت رسانه به ويژه تلويزيون را مطرح كردند و سياستمداران رسانه را
عامل اصلي اين
نتيجه ميدانستند كه با اثرگذاري بر افكار عمومي مردم منجر به عدم
حمايت آنان از
سياستهاي آمريكا در آسياي جنوب شرقي شده بود.
تاريخ اين وقايع ثابت كرد در اين
جنگ كه هيچ سانسور رسمياي وجود نداشت «رسانهها جنگ را باختند».
تلويزيون تصوير
جنگ را به خانههاي مردم آمريكا آورد، آنان را عليه جنگ برانگيخت و
ادامهي درگيري
با اين كشور آسياي جنوب شرقي را ناممكن ساخت
.
دليل چنين نتيجهگيريهايي را بايد
وقوع تغييرات دانست كه پخش تلويزيوني را در سطحي وسيع و فراگير ممكن
ساخته بود. زماني كه آمريكا و نيروهاي متحد در ويتنام درگير شدند،
تقريباً در
خانهي هر آمريكايي يك دستگاه تلويزيون يافت ميشد
.پوشش
جنگ و گزارش آن براي
خبرنگاران آسانتر شده بود، نخست به دليل پيشرفتهاي در ساخت
دوربينهاي
مجهز به ثپت با صدا با وزني بسيار سبكتر از گذشته و سپس به دليل
پيشرفت در حمل و
نقل و ارتباطات، علاوه بر اين كه افزايش زمان پخش برنامههاي خبري عصر
شبكه از
15
دقيقه به نيم ساعت (در
1963)
امكان پخش جزئيات عمليات ارتش آمريكا را ممكن ساخته
بود
.بنابراين،
اين بحث مطرح ميشد كه مردم آمريكا در همان حال كه در اتاق نشيمن
خود استراحت ميكردند شاهد وحشتناكترين صحنههاي جنگي اخبار شبانه نيز
بودند.
از آنجا كه اين اولين جنگي به شمار ميرفت كه آمريكا را با شكستي مهلك مواجه كرده بود بحثي مبتني بر علت و معلول در اين زمينه برانگيخته شد: «اين اولين جنگ تلويزيوني بود»، «اين اولين شكست آمريكا بود»، پس اولي موجد دومي بوده است. بحث خبري ديگر، اين جنگ را اولين جنگ پيشرفتهاي مطرح كرد كه نتيجهي آن در صفحهي تلويزيون تعيين شده بود نه در صحنه نبرد . رئيس جمهور، ليندن جانسون (Lindon Janson) از اين عقيده پشتيباني ميكرد و مخابره شدن جنگ از طريق تلويزيون و در واقع «تلويزيوني« شدن آن را علت شكست آمريكا ميدانست.
از نظر او دسترسي مستمر و منظم تودهها به واقعيتهاي مهلك و هراسانگيز جنگ آنان را بر ضد جنگ برانگيخت، نيروهاي آمريكايي را وادار به خروج كرد و راه را براي پيروزي كمونيستها در ويتنام هموار ساخت. نيكسون نيز اظهار ميداشت كه رسانههاي خبري آمريكا بر افكار عمومي مردم دربارهي هدف و مراحل جنگ مسلط شدند. آنها رنج و فداكاري را نشان دادند، در جبههي خانگي بياخلاقي شديد را به نمايش گذاشتند و همه اينها منجر به پس كشيدن حمايت آمريكا از ويتنام جنوبي و در واقع كمك به پيروزي كمونيستهاي ويتنام شمالي شد . جنرالهاي آمريكايي نيز چنين عقايدي را مطرح ميكردند: حتي بر فرار تأسيسات و تمهيدات جنگي، نظامي و سياسي از «نظريهي رسانههاي مخالفسرا» حمايت ميشد . رابرت الگانت (Robert Elegant)، وابستهي آمريكا در ويتنام، رسانهها را به دليل سياست جمعي آنها در تلاش براي «پيروزي دشمنان» از طريق تحريف «واقعيتها» سرزنش ميكند.
به آساني ميشد از اين تفسير به اين نظريه تغيير موضع داد كه: هيچ جنگ تلويزيونياي (پخش شده از تلويزيون) نميتواند براي مدت زيادي مورد حمايت مردم كشور مهاجم باشد .مطابق اين نظريه، رسانهها و به ويژه تلويزيون تأثيري عميق و تعيينكننده بر سياست خارجي در اثناي جنگ دارند . بينندگان تلويزيون هر شب در معرض تصاوير وحشتآور جنگ قرار ميگيرند: فوري بودن، زنده بودن و ترسناك بودن اين تصاوير به طور حتم تأثيرگذار است، مردم از هزينههاي جنگ آگاه ميشوند و ديگر حاضر به تحمل زيانها و آسيبهاي آن نيستند .طولي نكشيد كه اين نظريه كه در بين سياستمداران و رهبران نظامي و نيز در ميان تودهي مردم اين چنين بديهي مينمود به چالش طلبيده شد.
تا سال 1980، تاريخنگاران رسانه، نظريهي «رسانههاي مخالف » را زير سؤال برده بودند، بحث آنان اين بود كه ايالات متحدهي آمريكا به دلايل گوناگون و مختلفي شكست خورد كه از آن جمله به هزينهي اراده و ادامهي جنگ ميتوان اشاره كرد. اما يك دليل ديگر نيز عملكرد رسانهها است كه تنها نگرشهاي موجود را منعكس ميكنند و نگرشسازي را مورد توجه قرار نميدهد. در واقع اين رسانهها رهبر نيستند بلكه دنبالهرو افكار مردم هستند. دانيل.سي.هالينز (Daniel .C. Hallins) ميگويد: «تحقق نيافتن «آرزوي» آمريكا و از دست رفتن «اراده» آن براي ادامه جنگ با ويتنام به دليل عوامل و روندهاي سياسي مختلفي رخ داد كه رسانهها تنها بخشي از آن بودند.
اين روندها ريشه در طبيعت و ماهيت جنگ داشتند، اين واقعيت كه اين جنگ نه تنها به لحاظ تاكتيكي بلكه از نظر رابطه آن با علايق حياتي آمريكايي جنگي محدود بود و نيز اين واقعيت كه اين يك جنگ محدود ناموفق بود» .اين منتقدان يا تجديدنظرطلبان، نظريه «اثر رسانه» را نيز به آزمون كشيدند. آنان ميگفتند روشن نيست كه چه تعداد از مردم شاهد اخبار جنگي به اصطلاح تأثيرگذار در ساعت مقرر پخش آن بودهاند و معلوم نيست همين تعداد تا چه حد پيامها را دريافت كرده و يا به خاطر سپردهاند. آنان به تحقيقات و پژوهشهايي اشاره ميكردند كه نشان ميداد اين آمار بسيار پايينتر از ارقامي است كه نظريهپردازان اثر رسانه بر جنگ اعلام كرده بودند.
همچنين يادآور ميشدند كه در تصاوير تلويزيوني صحنههاي نبرد نه تنها حس يا مرگ را القا نميكردند بلكه نمود ديگري از نمايشهاي هاليوودي به نظر ميرسيدند. از سوي ديگر به اعتقاد آنان، نمايش نيروهاي آمريكايي كه با دشمنان نامرئي ميجنگيدند در حقيقت موجد نوعي خوشبيني بياساس بودند نه عاملي كه مخالفت با جنگ را دامن بزند. يك نظر رايج اين بود كه به موازات افزايش تعداد تلفات آمريكا، پذيرش مردم براي جنگ، كمتر و كمتر ميشد. آمار و ارقام نشان ميداد كه درصد افزايش تأسف و ناراحتي مردم با درصد آمريكاييهاي كشته يا زخمي شده نسبت مستقيم دارد. اين موضوع ربطي به نمايش صحنههاي جنگ در تلويزيون يا انعكاس آن در ساير رسانهها نداشت زيرا ارتباط و همخواني بين تلفات و افكار عمومي در جنگ كوريا نيز مشاهده ميشود، آن هم در دوراني كه خبر تلويزيوني هنوز دوران كودكي خود را سپري ميكرد
.به موازات بحث درباره جنگ ويتنام، تجديدنظر طلبان سؤال ديگري را نيز مطرح كردند: پيوستگي بين رسانه و افكار عمومي چگونه است؟ براي مثال پوشش تلويزيوني ممكن است تنها عقايد موجود را تقويت كند يا برعكس آنچه گفته ميشود سبب جذب حمايت تودهها به نيروهاي خودي شود چرا كه اغلب برنامههاي خبري حس وطنپرستي و دفاع از نيروهاي خودي را در مردم تقويت ميكنند .
علاوه بر اينها احساسات شديد و ريشهدار ضدجنگ حتي پيش از پيدايش
تلويزيون يا هر
رسانهي ديگري در مردم آمريكا ديده ميشد و با وجود آن كه اين جنگ
اولين «جنگ
تلويزيوني شده» به شمار ميرفت، اولين جنگ منفور در آمريكا نبود. از
ديدگاه اين
نظريهپردازان (در توضيح شكست آمريكا)، عوامل ديگر بسيار مهمتر از
رسانه عمل
كردند. اما نقش رسانه در طول زمان تحول يافت، گزارشهاي تلويزيوني از
هجوم
ويتكنگها در روز عيد تت در
1968،
يعني زماني كه به نظر ميرسيد نيروهاي كمونيست
دستاوردهاي زيادي داشتهاند (اگرچه بعدها گفته شد كه اين دستاوردها
بيشتر در
حوزههاي روانشناسي بوده است تا نظامي)، توانست تناقض و تضاد بين
مثبتگرايي سياسي
و نوع نظامي آن را به نمايش بگذارد.
افشاگريهاي رسانهاي بعدي در ايالات متحده،
مؤيد تأثير رسانههاي خبري بود. براي مثال قتل عام
200
شهروند ماي ـ لي
(My
Lai)
(در
1968)
به دست سربازان آمريكايي زماني اثر خود را به اوج رساند كه افكار عمومي
مردم آمريكا آمادگي پذيرش آن را يافته بود. در اوايل دهه
70
مخالفت رسانهاي
آشكارتر شده بود. تا زماني كه نيويارك تايمز براي محكوم كردن حكومت،
نشريات پنتاگون
را در نگارش تاريخ يا روزشمار جنگ مورد حمايت قرار داد، ريچارد نيكسون
و كابينهاش
هنوز از مخالفتهاي ابراز شده با جنگ آگاهي كامل نداشتند و در اين
هنگام رسانهها
يكي از عوامل مهم برانگيختن مخالفت و ضديت با جنگ به شمار ميرفتند.
در اين مقطع رسانهها با موضعگيري در قبال جنگ ويتنام به عنوان مسألهاي پايان يافته، سياست خارجي زير سؤال رفته را از نظرها خارج كردند و در حقيقت مخالفت با جنگ را تا آخر ادامه ندادند و به اين ترتيب با ايجاد تغيير در مسير خود به جاي مخالفت با جنگ به دفاع از حكومت پرداختند .
هلين (Hellin) ميگويد: «محدوديتهايي كه در ايدئولوژي براي دستاندركاران جرايد و مطبوعات وجود داشت آنان را به نظريات «واشنگتن» وابسته ميكرد». به اين ترتيب سؤالات اساسي مطرح در مورد جنگ از نظرها ناپديد شد، سؤالاتي از قبيل دخالت آمريكا در ويتنام و نتيجهي اين جنگ براي مردم هند و چين. در عين حال رسانهها با احتياط و در محدودهي مجاز، به ساز مخالف خود نيز ادامه ميدادند.
بحثهاي مربوط به نقش تلويزيون در جنگ ويتنام كه در توجه به پيوستگي
بين عقايد
و افكار عمومي با رسانه اهميت بسيار دارد ما را از مسايل عمدهاي كه
حكومتهاي
متوالي آمريكا در ادامهي جنگ با آن دست و پنجه نرم ميكردند مطلع
ميسازد
.رسانهها
كار خود را به درستي انجام ميدادند اما از آنجا كه هيچ دليل
منفرد يا توضيح واحدي در مورد نتيجهي جنگ نميتواند رضايتبخش باشد به
طور قطع
مسوول شمردن رسانهاي مانند تلويزيون نيز نميتواند كافي باشد. درست
است كه
رسانهها به عنوان كانالهاي ارتباطي در راه شكلگيري و رشد جنبشهاي
ضدجنگ تلاش
كردهاند اما اين آنها نبودند كه جنگ را باختند.
بحثهاي فاضلانه پيرامون نقش رسانهها در شكست آمريكا از ويتنام
كوچكترين تأثيري بر رهبران نظامي يا سياسي آمريكا نداشت. اين فضلا به
گونهاي
برخورد ميكردند كه گويي رسانهها
-جنگ
را باختهاند
.يكي
از نتايج درگيري
آمريكا در آسياي جنوب شرقي (اواخر دهه
60
و اوايل دهه
70)
تمايل به اجتناب از
درگيري وسيع نظامي در خارج از كشور و در غير اين صورت، كوتاه كردن مدت
آن و كنترول
رسانهها در ارايه گزارشهاي خبري بود تا به اين ترتيب افكار عمومي
داخل كشور وقت
كافي براي سردرآوردن از جزئيات جنگ و در نتيجه پس كشيدن حمايت خود از
سياستهاي
خارجي آمريكا را نداشته باشند.
يكي ديگر از مسايل اساسي در برخوردهاي پس از جنگ ويتنام، ميزان كنترول رسمي اعمال شده بر روزنامهنگاران بود. در جنگ ويتنام هيچ نمونهاي از سانسور رسمي وجود نداشت. تعداد بسياري از خبرنگاران به ويتنام رفته بودند و كنترول نظامي شديدي اعمال نميشد (در حالي كه عملاً به حكم ضرورت، براي ارتباطات و حمل و نقل به ارتش وابسته بودند). در جنگهاي محدود سالهاي 80 حكومت آزاديهاي رسانهاي را محدود كرد.انگلستان از تجارب جنگ ويتنام در جنگ فالكلند (Falkland) با آرژانتين استفاده كرد (1982). اين اولين تجربهي جنگي بريتانيا زير نظر چشمان تيزبين رسانههاي پيشرفته بود. دور بودن منطقه جنگي در آتلانتيك جنوبي، مديريت رسانهاي را تسهيل كرد.
كشتيهاي نيروي دريايي محدود بود و اين حكومت و رهبران ارتش بودند كه ميتوانستند تصميم بگيرند چه سازمانهايي از طريق نمايندهي خبري خود در جنگ حضور داشته باشند و اخبار دست اول را مخابره كنند. وابستههاي غيرانگليسي تقريباً همه حذف شده بودند و ارسال خبر و گزارش از منطقهي جنگي تحت كنترول قرار داشت، نمايندگان خبري نيز ناچار بودند به نيروي دريايي اعتماد كرده، خبرها را از طريق آنان مخابره كنند. گزارشها با تأخير و پس از سانسور مخابره ميشد .جنگ فالكلند تضادهاي موجود را آشكار ساخت. تضاد بين حق مردم براي دانستن حقايق و نياز ارتش و حكومت براي مخفي نگاه داشتن اطلاعات و حفظ امنيت ملي. حكومت و ارتش انگلستان سياست خبري مبتني بر «فريب»، ارايه اخبار غلط (Misinformation) و بيخبر گذاشتن (Disinformation) را اعمال كرد.
مديريت رسانههاي انگليسي در جريان جنگ فالكلند مدلي براي رسانه نظامي آمريكا ابداع كرد كه آن را به جنگهاي محدود ديگر متصل ميكرد. در سال 1983 كه نيروهاي آمريكايي در يك عمليات غافلگيركننده كماندويي براي نجات آمريكاييها به گرانادا رفتند (كه از قرار معلوم نيروهاي خودي كوبا از حمله به آنها جلوگيري كردند)، وزير دفاع آمريكا از همان ابتدا از پذيرفتن روزنامهنگاران ممانعت ورزيد. پس از وقوع اين حادثه گزارش رسانهها به شكل وسيع و به طور رسمي بر آزاد سازي و افشاي اطلاعات متمركز شد و به درخواست رئيس ستاد ارتش آمريكا جنرال وسيجيآر (Vessy Jr)، كميسيوني تشكيل شد كه در آن پيشنهاد شد افراد زيادي به ارتش آمريكا ملحق شوند تا در هر عملياتي كه در آينده رخ ميدهد مورد استفاده قرار بگيرند. گزارش كميسيون سايدل (Sidle) طرح مطالب عمومي را در كنار برنامه عملياتي جنگ تهيه كرد.
اين كميسيون پيشنهاد كرد رسانه از خط مشيهاي ارتش كه رويكردي داوطلبانه دارد، پيروي و متابعت كند و نيروهاي ارتش (نظامي) كمك كنند كه اين برنامهها با عمليات جنگي همپوشاني و مطابقت داشته باشد.
در يكي ديگر از عمليات جنگي محدود آمريكا در سال 1989 در پانامه (كه بر ضد جنرال نوريهگا (Noriga) طراحي شده بود)، همانند جنگ آمريكا با كوبا از همان ابتدا جلوي فعاليت رسانهها گرفته شد و فقط يك بار اجازه نزديك شدن به موضوع جنگ به روزنامهنگاران داده شد .
آنها در زمينهي انتقال و پخش خبر به ارتش آمريكا متكي بودند و گزارشهايشان توسط ارتش آمريكا سانسور ميشد. در طول جنگ در گرانادا از يك سيستم ائتلافي (اشتراكي) استفاده ميشد. در اين سيستم گزارشگران، فعاليت يگانهاي جزوتامهاي را نشان ميدادند و در ازاي اين كار، با نگهبانان نظامي همراه ميشدند. گزارشگراني كه جزو اين سيستم نبودند حتي نميتوانستند به مسايل جانبي و فرعي جنگ كه پيرامون آنان اتفاق ميافتاد نزديك شوند .تاريخنگاران رسانهاي، بيش از پيش تجربههاي مربوط به گرانادا و پانامه را به عنوان مراحلي از فرايند مديريت مقرراتي و بيروح ارتش درك كردند. آنان ـ نيروهاي تقويت شده ـ را كه مدلي از عمليات نظامي ويتنام بودند مد نظر قرار دادند: اين نيروها، از پا درآوردن و تضعيف نيروهاي دشمن، انجام سريع عمليات، بر جا گذاشتن تلفات در حداقل زمان و بالاخره تلاش براي كنترول موقعيت عمومي را سرلوحهي خود قرار داده بودند .مدل ارتباطي رسانه ـ ارتش، در جنگهاي محدود و مرزبندي شده دهه 80 مبتني بر ديدگاههاي سنتي بود و از تجربهي جنگ ويتنام كه وابسته به قدرت رسانه در طول جنگ بود، ناشي ميشد. اين مدل، در واقع به مدلي براي محدوديت بيشتر مديريت رسانه تبديل شده بود.
در جنگ خليج فارس كه در سال 1991 آغاز شد، ارتش آمريكا از تجربهي جنگ ويتنام و تجربههاي بعدي در گرانادا و پانامه بهره برد. جنگ خليج فارس نمونهي چشمگيرتري از محدوديتهايي را كه ارتش براي رسانه ايجاد ميكرد ارايه داد .پس از تجاوز نظامي عراق به كويت در سال 1990 و تلاشهاي ناموفق سازمان ملل كه تحريم اقتصادي و تجاري را موجب ميشد، ائتلاف رهبران آمريكا عمليات تهاجمي بر ضد عراق را در 24 فوريه 1991 آغاز كردند. نتيجهي اين حمله نظامي كه 24 روز به طول انجاميد، شكست عراق و آزادسازي كويت در مدت زماني كوتاه بود هر چند كه صدام حسين همچنان بر اريكهي قدرت در عراق باقي ماند .
نقش رسانهها در جنگ خليج فارس تا حد زيادي تعيين شده و برخاسته از افكار و نقشههاي دولت آمريكا بود. آمريكا با اين جنگ كوتاه مدت، پرخشونت و پيروز، در واقع تجربههاي جنگ ويتنام را پشت سر گذاشت، تا آنجا كه جورج بوش اظهار داشت: «ما به طور قطع و يقين به سندرم ويتنام لگد زدهايم (اين تجربهي تلخ را از خود دور كردهايم)». جنگ خليج فارس جانشين تمام جنگهايي شد كه آمريكا در آسياي جنوب شرقي نتوانست در آنها پيروز شود. آمريكا به اين پيروزي احتياج داشت، پيروزياي كه به اشتباهات فرضي جنگ ويتنام اجازه بازگشت نداد. تلويزيون ناچار بود كه از آغاز جنگ در خدمت علايق دولت و ارتش آمريكا باشد.
پيدايش سرويس خبري 24 ساعته تلويزيون جهاني و شبكهي خبري كيبلي (CNN) از جنگ خليج فارس يك حادثه رسانهاي در مقياسي وسيع و با پوششي تقريباً گسترده و سريع ساخت. رهبران آمريكا، عراق و ديگر كشورها از طريق CNN، از طريق روشهاي سنتي و با استفاده از سفارتخانهها و وزرا پيام خود را به ديگر كشورها و رهبران ديگر ارسال ميكردند . پوشش تلويزيوني جنگ بسيار وسيع بود اما به علت مديريت نظامي رسانه، هنوز تحليلگران گزارشهاي اين جنگ را يكي از بدترين گزارشها مطرح ميكنند.
وسعت و عمق اين ديدگاه، پيشبيني روزنامهنگاران و سازمانهاي رسانهاي را به جاي واقعيت بازتاب ميداد. در بعضي از زمينهها چنين استدلال ميشود كه جنگ خليج فارس به طور جامع شايعهپراكني بيشتري از جنگهاي ديگر داشت (خبرنگاران چند مركز تلويزيوني از جمله CNN، BBC و ITN نسبت به نظم رسانههاي غربي در پخش اخبار مربوط به عراق بياعتنايي كردند و گزارشهاي زندهاي را تحت عنوان «از سوي ديگر» به نمايش گذاشتند كه نتايج بمباران نيروهاي متفق در عراق را نشان ميداد.
اما تعداد زيادي از روزنامهنگاران نيز در مسير خود با موانع زيادي مواجه بودند. سيستم ائتلافي كه پيش از اين در جنگ گرانادا استفاده شد، بار ديگر به عنوان ابزاري براي محدود كردن رسانه و تحليل آن مورد توجه قرار گرفت و ارتش خط مشيهاي ويژهاي بر گزارش و اخبار آن تحميل كرد. روزنامه نگاران اجازهي ورود به مناطق جنگي را جز در قسمتي تعيين شده كه در آن هم نميتوانستند آزادانه شركت كنند، نداشتند.
دسترسي گزارشگران خارج از سيستم ائتلافي به خط مقدم مناطق جنگي ممنوع شده بود، نگهبانان نظامي از روزنامهنگاران محافظت ميكردند و تمام خبرها توسط نيروهاي امنيتي كنترول ميشد.
مقررات وزارت دفاع آمريكا، انتشار يا پخش اطلاعات ويژهاي همچون تعداد افراد، هواپيماها، تجهيزات و تسليحات جنگي، طرحهاي آينده، عمليات، مواضع نيروها و تاكتيكهاي به كار گرفته شده را ممنوع كرده بود. به علاوه خبرهاي نظامي زير نظر مقامات براي خبرنگاران تهيه ميشد و اندازههاي مشخصي براي فيلمبرداري از جنگ هواي آمريكا تعيين شده بود كه مسوولان پخش تلويزيون ملزم به رعايت آن بودند .
چنين محدوديتهايي، پوشش رسانهاي پالايش شده از يك جنگ منصفانه را تصوير ميكرد. اين جنگ تلفات كمي داشت . همچنين تأكيد قاطعانهاي در مورد نيروهاي هوايي نسبت به نيروي زميني ارتش وجود داشت .قسمت عمدهي پوشش تلويزيوني، مصاحبهها و گزارشگراني كه مشغول ثپت گزارش تصويري بودند، تصاوير ثپت شده، تصاوير زنده و نقشهها را شامل ميشد.
مصاحبههاي مطبوعاتي نظامي غالباً يكي از حوادث مهم جنگ خليج فارس را به تصوير ميكشاندند .پوشش تلويزيوني غالب در جنگ خليج فارس، تبليغ براي يك جنگ سياسي قابل قبول بود. گزارش نيروهاي متفقين به خبيث جلوه دادن چهرهي صدام حسين گرايش داشت و تحليلهايي تقريباً جدي براي درازمدت بودن جنگ ارايه ميشد. از طرفي دولت عراق نيز سعي داشت با دستكاري رسانهها آيندهي جنگ را به نفع صدام حسين جلوه دهد. سطح تحليلهايي كه نتايج جنگ را مخاطرهآميز نشان ميداد پايين و منابع اطلاعاتي آنها محدود بود. روزنامهنگاران سيستم ائتلا في، نيروهاي متفق درگير جنگ را نه تنها يادآور طرز برخوردها، اعمال و حالات سربازان جنگ ويتنام نميدانستند بلكه آنان را «جنگجويان هوتلي« (Hotel Warriors) معرفي ميكردند، به اين معني كه صحنهي جنگ را بيشتر شبيه اتاقهاي هوتل ميديدند.
اين اطلاعات متكي بر اخبار خلاصه و پخش شده از تلويزيون، گزارش نيروهاي متفق و شبكهي CNN بود كه به جاي اطلاعات دست اول و تجربههاي اصلي جنگ زميني و هوايي پخش ميشد.در هر حال هنگامي كه فناوريهاي پيشرفته تا حد امكان گزارشهاي بيواسطه و وسيعي از مناطق جنگي خاورميانه به مخاطبان جهاني عرضه ميكنند و هنگامي كه شبكهي CNN با ايجاد يك كانال عمومي به شكلي سنتي و گسترده به معرفي سياست جهان ناشناخته ميپردازد، پوشش رسانهاي مربوط به جنگ 1991، با فعاليتهاي سياسي، محدود و مسدود ميشود.
استدلال تاريخنگاران در مورد اين جنگ و جنگهاي اخير ديگر آن است كه از تلويزيون به عنوان يك رسانه به جاي آن كه بر اساس ارزشها قضاوت كند، به طور طبيعي از بازتاب و تفسير و ترجمان جنگ جلوگيري به عمل آورد.اغلب اسناد مربوط به رسانه و جنگ خليج فارس، گرايش به عملكرد مستقل و آزاد رسانهي معاصر را نشان ميدهند. بلندپايگان سياسي چگونگي پوشش رسانههاي آمريكايي در هنگام جنگ را مورد انتقاد قرار ميدهند . ديدگاههاي متعدد و در عين حال مشتركي وجود دارد كه بر اساس آن دولتها و ارتش اهميت افكار عمومي را در جريان جنگ خليج فارس درك كردند و بر اين اساس، خط مشها و سياستهايي را كه به محدودسازي، كنترول و مهار رسانه و حمايت و پشتيباني عمومي از آن ميانجاميد توسعه دادند .
مروري بر ارتباط بين رسانه و دولت در جريان جنگهاي قرن بيستم يادآور اين نكته است كه رسانه در بيشتر موارد با دولتها همكاري داشته و از ضوابطي مانند سانسور پيروي كرده است. همچنين عهدهدار حفظ منافع ملي در هنگام جنگ بوده و در اين زمينه به عنوان سامانبخش امور در حقيقت عملكردي داشته كه ضروري نبوده است. طبق اين چشمانداز، حالت خصمانهي بعضي از رسانهها در جريان دهههاي 60 و 70 جنبه انحرافي و نابههنجاري داشته است.