23/07/2007
وسايل اطلاعات جمعی درقرن بيستم
)بخش اول)
پژوهش »دوشي چی»
»رسانهها و استفاده های مشروع و نامشروع از آن طی يک قرن«
پيش گفتار
از آغاز مطبوعات در پايان قرن نوزدهم و از طريق رشد ساير رسانههاي گروهي و ارتباطي در صد سال بعد (راديو، فيلم، تلويزيون و اينترنت)، رسانهها به خصوص تلويزيون نقشي بحثبرانگيز در طول جنگ بازي كردهاند. در جريان جنگ ويتنام در دهههاي 60 و 70، در حالي كه تلاش براي توجيه شكست آمريكا در اين ناحيه از آسياي جنوبي ادامه داشت، مدير BBC رابين دي (Rabin Day) نظريهي بسيار مؤثري را مطرح كرد: بسيار حيرتانگيز است اگر در آينده، حكومتي مردمي بدون پوشش تلويزيوني وسيع قادر باشد جنگي را اداره كند … مرگ بار بودن جنگ را تنها با تصاوير نزديك و رنگي تلويزيون ميتوان منعكس و ملموس ساخت، خون در صفحهي تلويزيون رنگي سرختر به نظر ميآيد.
در جنگهاي محدود» بعدي، در عمليات حفظ و استقرار صلح در دهههاي آخر قرن بيستم، به ويژه به هنگام ظهور «رسانههاي جهاني، رابطهي بين ارتش و رسانه بيش از پيش مورد توجه قرار گرفت. آزمون نقش رسانه در جنگ اين دوره روشنگر طبيعت ارتباط بين رسانه و دولت و رسانه و افكار عمومي است.اصطلاح «جنگ رسانهاي» كه اكنون رايج به نظر ميرسد، منشأ نسبتاً جديدي دارد چرا كه نخستين بار در طول جنگ خليج فارس در 1991 مورد استفاده قرار گرفت. استفن بدسي (Stephen Badsey) اظهار ميدارد: تاريخنگاران سياسي يا نظامي واژهي «جنگ رسانهاي» را با اين اعتقاد بسيار قديمي پيوند زدهاند كه پوشش رسانهاي خبري عنصري در مفهوم جنگ است.
همان گونه كه خاطر نشان شد، حادثهي جنگ به طور كلي در قرن بيستم منجر به كاربرد رسانهها براي مقاصد سياسي شده است؛ براي پخش و انتشار اخبار رسمي و اداري، براي حفظ اخلاق در خانواده و براي ترغيب و اشاعهي پيامهاي تبليغاتي . در فاصلهي سالهاي 1939 تا 1945 هم رژيمهاي خودكامه و هم رژيمهاي دموكرات كنترول زمان جنگ را بر اطلاعات اعمال كردند و رسانه را براي مقاصد خويشتن در جنگي براساس ايدئولوژيهاي رقيب به كار بردند. روزنامهنگاران و آژانسهاي خبري نيز هم در جنگ جهاني اول و هم در جنگ جهاني دوم با رغبت با حكومتها همكاري كردند، ملزومات سانسور را فراهم آورند و در تلاش و تقلاي جنگ شركت جستند .در حالي كه بين رهبران سياسي و نظامي با رسانههاي گروهي تضاد كمي وجود داشت و در حالي كه خبرنگاران و روزنامهنگاران عمدتاً از دلايل وطنپرستانه يا ناسيوناليستي دفاع ميكردند، گزارشهاي خانگي بيش از آن كه حاوي دقت و صحت باشد بر تأثير تكيه داشت.
در واقع گزارشگري جنگي به اين صورت تعريف ميشد: «اولين قرباني جنگ «حقيقت» است». سانسور و محدوديت به عنوان شرايط تحميلي جنگي به آساني پذيرفته ميشوند اما در نيمه دوم قرن بيستم چنين همكاريهايي دوام نياورد.
بيشك نقش وسايل ارتباط جمعي و رسانههاي جهاني (Global Media) را نميتوان در عصري كه به عصر انقلاب ارتباطات و اطلاعات (Era of Communication and Information Revolution) معروف شده است، ناديده گرفت. پيشرفت فناوري و در راستاي آن توسعه وسايل ارتباط جمعي با توجه به ارتباط مستقيم آن با مردم و تأثيرگذاري بر افكار عمومي، بيانگر اهميت اين وسايل در تمامي ابعاد جامعه جهاني است. به قول كارشناسان ارتباطات، قرن حاضر، قرن تبادل اطلاعات (Information Exchange) است و بر اين اساس ميتوان گفت كه امروز، كشورها براي دستيابي به اهداف و منافع خود در ساير نقاط جهان از پيشرفتهاي اطلاعات و ارتباطات استفاده وسيع و گستردهاي ميكنند .
در جنگ نيروهاي متحد عليه عراق، وسايل ارتباط جمعي نقش مهمي در تأثيرگذاري بر افكار عمومي مردم جهان بر عهده داشتند. اهميت اين موضوع را ميتوان در نحوه گزارش اخبار و اطلاعات مربوط به فجايع انساني دريافت، چرا كه در طول حملات نيروهاي متحد و مخالفتهاي مردمي اكثر نقاط دنيا با جنگ، نيروهاي متحد با سانسور اخبار اطلاعات مربوط به جنگ به خوبي نشان دادند كه در شرايط جنگي ميخواهند تمام دستگاههاي خبري و رسانهها در خدمت منافع آنان قرار گيرد .
در اين جنگ، شبكههايي مانند فاكس نيوز (Fax News)، سي.ان.ان (CNN) و بي.بي.سي (BBC) كه نقش رسانههاي دولتي آمريكايي و انگليسي را ايفا ميكردند با وفاداري كامل به دولتهاي متبوع خود به پوشش خبري جنگ ميپرداختند . در نقطه مقابل، شبكههاي تلويزيون عربي به خصوص الجزيره (Al – Jazera) گزارشهاي متعادلتري ارايه ميدادند اما اين شبكهها نيز با اعتراض شبيه به تهديد مقامات آمريكا مواجه بودند كه خود گوياي اين مطلب است كه آنان با وقوف به تأثيرگذاري رسانهها بر افكار عمومي به رغم ادعاي جريان آزاد اطلاعات، به ديگر منابع اطلاعاتي به ويژه در منطقه خاورميانه اجازه فعاليت آزادانه نميدهند و در اين خصوص دچار نوعي جبرگرايي شده اند.
نقش وسايل اطلاعات جمعی در جنگ دوم جهانی
نازیها و رسانه ها
در آلمان نازي در فاصلهي سالهاي 1933 تا 1945، رسانههاي گروهي براي فعاليت تبليغاتي رژيم بسيار حياتي بودند. در اين كشور تبليغات (با سركوب و ترور همراه بود( از سوي نازيها بسيار باارزش به حساب ميآمد، هر چند وضعيت بيسوادي و درجهي صنعتي بودن جامعه با شوروي متفاوت بود. هيتلر پيش از آنكه در سال 1933 صدراعظم آلمان شود، در مورد اهميت تبليغات مطلب نوشته و از آن براي به قدرت رسيدن حزب نازي استفاده كرده بود .وي وظيفه تبليغات را جلب توجه تودهها به موضوعات خاص ميدانست.
تبليغات بايد ساده باشند، تعدادي معدود از موضوعات اساسي را مورد توجه قرار دهند، به صورت كليشهاي فرمولبندي شده و دائم تكرار شوند عقايد وي در خصوص مخاطب، روشهاي تبليغاتي و پيامها بيشباهت به عقايد تبليغكنندگان آمريكايي نبود.
هيتلر سخنران بسيار ماهري بود، با مخاطبان ارتباط برقرار ميكرد و احساسات شنوندگان را برميانگيخت. نازيها ميتوانستند اجتماعات تودهاي بسيار مؤثري ترتيب دهند. آنان پس از آن كه به قدرت رسيدند تلاش كردند از رسانههاي موجود بهرهبرداري كنند. حتي در اوايل دههي 1920، روزنامهاي چاپ كردند كه البته نتوانست در سطح وسيعي منتشر شود و روزنامهنگاران و نويسندگان زيادي را جذب خود كند، به نظر ميرسيد كه اجتماعات بهتر ميتوانند پيام حزب نازي را منتقل كنند.
تا سال 1929، تجهيزات فني در دسترس تبليغكنندگان نازي ابتدايي بود، رسانههاي گروهي از قبيل مطبوعات، سينما، راديو و تلويزيون معمولاً در زمان رسيدن به قدرت وجود زيادي نداشت . در سال 1930 رهبران نازي توانستند از فنون جديد ارتباط گروهي بهره بگيرند. اين تجهيزات زماني در اختيار هيتلر قرار گرفت كه منابع مالي مناسب و مخاطبان شنوا در اختيار داشت. حتي در اين كشور نيز كه ميزان سواد بسيار بالاتر از شوروي بود، براي تبليغ شعارها و انتشار ارزشهاي حزب از ابزار قديميتر تبليغات مانند پوستر استفاده ميشد .فعاليتهاي تبليغاتي در سطح محلي به سلطه حزب نازي كمك كرد.
روال معمول اين بود كه حزب در ابتدا مبطوعات را تحت كنترول درآورد، به انتشار روزنامه ميپرداخت و طي 6 ماه پس از به قدرت رسيدن، بمباران تبليغاتي را آغاز ميكرد. تظاهرات تودهها، سخنراني، جشن گرفتن روز تولد هيتلر، روز كارگر آلماني، روز كتابسوزي و انواع مناسبتهاي مربوط به اس اس. اجتماعات مربوط به جوانان هيتلري، نمايشنامهها و فيلمها همگي به عنوان نماد حزب نازي عمل ميكردند.
نازيها در هماهنگ كردن وقايع چنان موفق عمل ميكردند كه انرژي مردم براي انجام ديگر فعاليتها كاهش مييافت .از طرفي، هيتلر معتقد بود كه پس از رسيدن به قدرت، از اهميت تبليغات كاسته ميشود و سازماندهي جايگاه مهمتري مييابد. در واقع آلمان نازي يك كشور تبليغاتي به شمار ميرفت و جوزف گوبلز از عناصر مهم تحقق اين وضعيت بود. وي از دههي 1920 با اتخاذ طرحهاي سازمانيافته و با تشكيل بخشهايي براي بررسي همه جانبه تبليغات، مديراني را در سطوح مختلف حزب به كار گمارد و فعاليت خود را آغاز كرد.
تشكيل وزارت تبليغات و گماردن گوبلز به عنوان وزير و گماشتن بيش از 14000 نفر در تشكيلات تبليغاتي اهميت فعاليتهاي تبليغاتي براي حزب نازي را مشخص ميكند .
گوبلز معتقد بود كه تبليغات حتي پس از به قدرت رسيدن حزب نازي نيز نقش مهمي بر عهده دارد. تبليغ براي بسيج تودهها در حمايت از حكومت جديد و بنيانهاي ايدئولوژيك آن ابزاري ضروري به شمار ميرفت اما در اين كشور زماني كه تبليغات نتوانست به اهداف خود دست پيدا كند، ترور به عنوان ابزار مكمل مورد استفاده قرار گرفت . گوبلز ايدههاي خاص در مورد نقش رسانههاي مختلف داشت. مطبوعات از نظر وي ابزار اطلاعرساني و آموزش مردم در خصوص دلايل سياستهاي حكومت بود و راديو بين تك تك افراد ملت رابطه برقرار ميكرد؛ تبليغات در قلب هر گونه تماس ميان حكومت و مردم و در واقع در قلب همه فعاليتهاي سياسي قرار داشت. هدف اصلي تبليغات حزب نازي يعني بسيج مردم آلمان در پست سياستهاي اين حزب مستلزم بازسازي ارزشها بود و صداقت تا زماني اهميت داشت كه در خدمت منافع كشور باشد.
آلمانيها بايد از دشمنان متنفر ميشدند و در همان حال بدون هيچ گونه
اعتراضي
به رهبر خود اتكا ميكردند.
گوبلز در خصوص مطبوعات سعي ميكرد به تدريج استقلال
روزنامهها را از بين ببرد. وي روزنامههاي كمونيستي و سوسيال دموكرات
را بست و با
تشكيل كنفرانسهاي مطبوعاتي تلاش كرد ديدگاههاي حكومت را به خبرنگاران
منتقل كند
.
قانوني كه در سال
1933
تصويب شد به استقلال مسوولين رسانه هارا پايان داد و مشخص كرد چه كسي
ميتواند مديرمسوول باشد و چگونه بايد فعاليت كند. در پايان دهه
1930،
گوبلز كنترول حزب
نازي را بر اغلب نشريات آلمان تحميل كرده بود.
از آنجا كه راديو تا پيش از سال 1933، تحت كنترول دولت قرار داشت حزب نازي به آساني توانست بر پخش برنامهها تسلط يابد و آن را در خدمت اهداف سياسي و آموزش ايدئولوژيك خود قرار دهد. گوبلز با توليد برنامههاي سياسي، حدود 50 سخنراني هيتلر را در سال 1933 پخش كرد و با تشويق به توليد و توزيع راديوهاي ارزان قيمت و قوي موجب شد تا در سال 1939، هفتاد درصد خانوادهها به اين رسانه دسترسي پيدا كنند. از امواج كوتاه نيز براي دستيابي به اقليت آلماني خارج از مرزهاي آلمان استفاده ميشد.
رسانه مورد استفاده ديگر تلويزيون بود كه گوبلز در دهه 1930 آن را به كار گرفت. نازيها به جاي استفاده از تلويزيون در منازل آن را در مكانهاي عمومي قرار ميدادند و از اين طريق پيامهاي حزبي را براي تماشاگران پخش ميكردند. با اين حال در دوران نازيها تلويزيون به يك رسانه ارتباط جمعي تبديل نشد.
صنعت سينما نيز براي نازيها اهميت بسيار داشت . گوبلز بيشتر به جنبه سرگرمي سينما اهميت ميداد اما در عين حال آن را از ابزار بسيار مؤثر تبليغاتي ميدانست.
از نظر وي سينما وسيلهاي براي تقويت انرژيها و باورهاي موجود و همچنين هدايت افكار عمومي به جنبههاي اصلي ايدئولوژي نازي بود . مليگرايي آلماني، برتري نژاد آريايي و نظاميگري از جمله موضوعات فيلمهاي آن دوران بود. در سال 1933 با انتساب يكي از اعضاي حزب به رياست انجمن سينماداران، اتحاديه تجارت فيلم منحل شد كه كنترول بيشتر حزب نازي بر فيلمسازان و سينما را در پي داشت .
قانون ديگري كه در سال 1934 به تصويب رسيد امكان نظارت گوبلز را در مراحل اوليه ساخت فيلمها فراهم كرد. در سال 1936 نقد هنري و بررسي فيلمها ممنوع شده بود و منتقدان از «اتاق فيلمسازان رايش» مجوز مخصوص ميگرفتند و واردات فيلم بسيار محدود بود. در فاصله سالهاي 1937 تا 1942 صنعت سينما ملي شد و حكومت كنترول كامل اين صنعت را در دست گرفت .
نگاهي به فيلمهاي ساخته شده در آلمان طي اين دوره نشان ميدهد كه نازيها به چه شكل عناصر ايدئولوژي حزب خود را منتشر ميكردند . در اين فيلمها دلاوري، رفاقت، دنيا و ديگر ارزشها به ويژه براي جوانان تبليغ ميشد. ثپت بازيهاي المپيك 1936 و پخش آن در سال 1938 در واقع تبليغات بسيار مهمي براي دستاوردهاي آلمان نوين محسوب ميشد .مورخان به نقش تبليغات در سرسختي و پايداري مردم آلمان طي جنگ جهاني دوم اشاره ميكنند. دستاورد گوبلز ايجاد ذهنيت منازعه و بردباري بود. وي كه به ويژه از سينما براي حفظ روحيه جنگطلبي مردم استفاده ميكرد، حتي در اواخر جنگ نيز كه وضعيت نظامي آلمان وخيم شده بود همچنان به ساخت فيلم اهميت ميداد.
گوبلز براي ساخت يكي از فيلمهايي كه مقاومت آلمانيها را در برابر ناپلئون نشان ميداد 187000 سرباز و 4000 نيروي درياي را از خدمت مرخص كرد تا به عنوان سياهي لشكر در آن بازي كنند. اين امر اهميت تبليغات را براي رژيم نازي نشان ميدهد. فيلم ضد يهود گوبلز نسبت به فيلمي كه هيتلر د ستور آن را داده بود موفقيت بيشتري مييافت و هيتلر به كليه افراد تحت فرمان خود و از جمله نگهبانان اردوگاهها دستور داد آن را تماشا كنند . قانوني كه در سال 1938 به تصويب رسيد نشان دادن فيلمهاي خبري (newsreel) در كنار برنامههاي سينمايي را اجباري ساخت. هدف از نمايش اين نوع فيلمها كه به قيمتي ارزان توزيع ميشدند، القاي باور پيروزي آلمان در جنگ بود. در سال 1940 همه شركتهاي توليد فيلمهاي خبري منحل شدند و اين وظيفه بر عهده تشكيلات متعلق به حزب نازي قرار گرفت.
اين فيلمها علاوه بر آلمان در كشورهاي ديگر نيز به نمايش گذاشته ميشد تا آنان را از حمله سربازان آلماني بترساند و مقاومت را بيفايده جلوه دهد .اما از سال 1941 به بعد، به دليل ناكاميهاي ارتش آلمان موفقيت بيشتر فيلمهاي خبري رو به كاهش نهاد. مردم فيلمها را با اكراه تماشا ميكردند و انتظار ميكشيدند تا هر چه سريعتر به پايان برسند. گوبلز تلاش كرد با بستن گيشههاي تکت فروشي كه اگر كسي خواست فيلم سينمايي ببيند به ناچار فيلمهاي خبري را هم تماشا كند.
همزمان با بمباران فزاينده كشور از سوي نيروهاي متفق گوبلز سعي ميكرد نفرت از دشمن را در ميان مردم آلمان افزايش دهد. اما در نهايت چنين فيلمهايي نتوانستند ناباوري مردم آلمان را تغييردهند. با پايان گرفتن پيروزيهاي ارتش آلمان مردم فيلمهاي خبري را به ديد يك اسطوره نگاه ميكردند نه واقعيت .در آلمان كنترول رسانهها ازقبيل : روزنامهها، راديو و سينما براي مقاصد تبليغاتي مورد استفاده قرار ميگرفتند.
در شوروي تبليغات توانست استحكام انقلاب، گسترش كنترول سياسي در منطقهاي وسيع، حفظ بقا در ناآراميهاي دهه 1930 و بحران ناشي از حمله آلمان در سال 1941 شود. نازيهاي دهه 1930 را ميتوان استاد تبليغات نوين دانست كه با استفاده بلندپروازانه از اين ابزار به آموزش مجدد مردم آلمان براي يك جامعه و نظام ارزشي جديد پرداختند . اما با همه اين احوال سادهانگارانه است اگر دليل اين موفقيت سياسي را تنها تبليغات بدانيم .ميتوان گفت كه نقش تبليغات از نقش سركوب و ترور براي نابودي مخالفان و يا به انقياد درآوردن آنها بسيار كمتر بود.
در آلمان تبليغ ارزشهاي موجود رشد زيادي يافت، ارزشهايي كه عبارت بودند از: ضديت با ماركسيسم، ضديت با چپ، خصومت با جمهوري ودفاع و حمايت از يك رهبري قوي اعتقاد به اسطورهي رهبر . وقتي اين اجماع وجود نداشت تبليغات نيز موفق عمل نميكرد . براي مثال، ايدهي جامعهي ملي هرگز تحقق نيافت چرا كه وجود طبقات اجتماعي يك واقعيت بود. تبليغات عليه نژاد نيز تا حدود زيادي ناموفق بود. زماني كه بين تبليغات و واقعيتها شكاف ايجاد شد، شهروندان آلماني باور خود را از دست دادند و رژيم نازي به سركوب روي آورد .يك نكته قابل توجه در خصوص استفاده تبليغاتي از رسانه ها اين است كه تا چه حد مي توانند كنترول مطلق داشته باشند و مانع ابراز ديدگاههاي بدل شوند. وقتي ساير ديدگاهها سركوب شوند تمايز بين اعتقاد و بي اعتقادي، درستي و نادرستي از بين مي رود.