يادداشت از كودك فقير و آواره

 

من كودك افغانم، 

خوار و پريشانم، شكمم گرسنه و برادر و خواهر كوچك دارم.

براي يافتن لقمه ناني، در كوچه و بازار سرگردانم،

اصلاً در خاكروبه ها و كثافات روز تا شب مصروف كارم 

و مزد من بوتل هاي پلاستيكي، و پلاستيك و توته هاي آهن، و قطي هاي فلزي است.

گاه مزد ناچيز و گاه با دست هاي خالي  به سوي خانه روانم.

شبها گرسنه خوابم، خواب كجاست، از فرط گرسنگي خواب هم ندارم، 

و از بسكه خسته و مانده ميشوم شبانه ديگر توان قصه گگ هاي شيرين را با خواهر و برادرك خود هم ندارم، بعضاً شبانه از آن طرف، از خانه همسايه ها بوي شورباي مزه دار، پلو و چلو ميايد،

آه، چقدر دلم ميشود كه شورباي مزه دار بخورم و شبي پلو و چلو داشته باشم كه ندارم. ها ها نان گوشت، شورباي تركاري و قابلي را بعضاً خواب ميبينم، اي كاش اين همه را در بيداري ميداشتم! و مزه ميكردم. اما افسوس! هفته ها و ماهاست كه مزه گوشت را نديده ام.

وقتي كه بچه هاي مكتب را ميبينم با بكس و كتاب طرف مكتب روانند، حيران، حيران طرف شان ميبينم، دلم هوس مكتب رفتن را مينمايد، اي كاش ميتوانستم به مكتب هم بروم و مانند آنها درس بخوانم، كتاب و قلمي داشته باشم، باز در فكر غرق شده و ميگويم روح پدرم شاد! اي كاش او زنده ميبود لااقل كه من ميتوانستم مكتب بروم.

باز فكر ميكنم و با خود غرق انديشه ميشوم و ميگويم  خدايا! چرا اينقدر تفاوت ها وجود دارد؟ يكعده كوچك افراد چقدر مجلل زنده گي دارند، قصرها، موترهاي مدل نو، هوتل و شهرك ها دارند و پسران شان در موتر هاي لكس به مكتب ميروند و همه چيز ها را دارند و هر جا كه بخواهند ميتوانند سفر كنند ولي بخش بزرگ انسان ها، مثل ما نان شب و روز خوده نداريم و شب و روز در كثافات غرقيم.

بعضي انسان ها را ميبينم انسان هاي ظالم و آدمكش اند، حتي به كشتن اطفال هم دل شان يخ نميكند، صاحب هر چيز اند و هنوز هم ميخواهند كه زياد تر داشته باشند و همه را غارت كنند. آخر از براي خدا چرا؟ 

او دارا ها، او صاحبان زر و سرمايه! 

او سران تنظيم ها، او قوماندان ها و نماينده هاي هاي مردم، او ريیس جمهور ! 

يك كمي به حال ما غريبان هم دل بسوزانيد و به ما طفل هاي غريب  و بيچاره هم كمك نماييد، خير است او انسان هايي كه هر طرف سفر ها داريد و همه امكانات داريد كمي به حال ما غريبان هم فكر كنيد. آخر پول هاي تانرا بيگانه نسازيد و به كشورهاي بيگانه ذخيره نكنيد، پاكستان، دوبي و سعودي عربي را آباد نكنيد آنها خود شان هر چيز دارند، يك كم آنرا در وطن مصرف كنيد، زمين هاي زراعتي را آبياري كنيد، صنعت را رونق دهيد، فابريكه ها بسازيد، راه ها را جور كنيد، شفاخانه، كودكستان و مكتب و تفريحگاه ها بسازيد، دست بينوايان را بگيريد، تا زمينه كار به همه جوانان پيدا شود. باز ديگر جوانان ما ضرورت به مهاجرت نخواهند داشت. خير است مرا هم به كار بگيريد تا از پلاستيك جمع كردن و كار در خاكروبه ها خلاص شوم، لااقل مطمئن خو ميباشم كه براي شب مادرم، خواهر و برادرم ميتوانم لقمه ناني ببرم، اما فكر ميكنم كه شما ها احساس انساني نداريد هر روز با موتر هاي شش گزه تان از بغل ما تير ميشويد لااقل به ما نگاه هم نميكنيد و اگر تصادفاً چشم تان به ما افتد حتي دل هم نميسوزانيد. هر روز ميبينم كه پول هاي شما و زنده گي پُر زرق و برق شما زياد شده ميرود و تعداد فقيران هم زياد شده ميرود. باور كن كه روز به روز كار ما بيچاره ها هم خراب شده ميرود، چونكه هر روز طفلان سرگران و بيچاره و نادار سر خاكروبه ها زياد شده ميرود، گاهي سر يك بوتل يا خريطه پلاستيكي ما چهل نفر ميدويم، مسابقه بزكشي است، هركس كه قوي است ميبرد، واه به حال طفل هاي ضعيف. اما از شكم خالي قوت و زور كجاست همه تن هاي ضعيف و نحيف دارند.

از پدر خدا بيامرزم شنيده بودم كه در زمان فقيد روان شاد ببرك كارمل پرورشگاه وطن جور شده بود و طفل هاي يتيم در آنجا حفاظت، حمايت و سرپرستي ميشد و محبوبه جان كارمل مثل مادر مهربان از طفل ها مواظبت و سر پرستي ميكرد، زياد طفل ها را نوازش ميداد، پدرم حكايت ميكرد كه خود شخص زنده ياد ببرك كارمل به پرورشگاه رفته بود همراي طفل ها قصه ميكرد و از وضع پرورشگاه خبر گيرايي نمود و هر طفل را به آغوش ميگرفت و روي شانرا ميبوسيد وحتي با اطفال عكس يادگاري هم گرفت. 

ببرک کارمل حین ابراز صمیمیت به یکی از اطفال پرورشگاه وطن

۵ شنبه ۸ جدی ۱۳۶۲ مطابق ۲۹ دسامبر ۱۹۸۳

 

اي كاش همان زمان دوباره تازه شود، لااقل در آن زمان طفل هاي يتيم احساس كمبودي نميكردند، از هر لحاط غم شان خورده ميشد، مكتب، تفريحگاه ها، وسايل بازي و سپورتي همه چيز ها در اختيار شان بود، لااقل شكم شان خو سير بود و ضرورت نداشتند كه در كوچه و بازار و بالاي خاكروبه ها كاغذ و پلاستيك را بخاطر لقمه ناني جمع كنند. 

خدا ياران و رهروان فقيد كارمل  و مردم خير خواه را توان بدهد كه دو باره بيايند و دزدان و ظالمان را از وطن دور كنند و غم ما طفل هاي آواره را بخورند. به اميد موفقيت شان.

ميگم خداوند روح ببرك كارمل را شاد و خاطراتش را هم گرامي داشته باشد كه چقدر مهربان بود و عملاً به حال و آينده ما طفلان ميانديشيد و عملاً از ما دفاع ميكرد. يادش گرامي باد!

 

   م. كارگر

 

 

 

توجه:

 

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org