احسان
الله «خپلواک»
بخش دوم
علامه اقبال لاهوري : زن کانون پرفروغ خانواده، مرکز مهر، مظهر عشق، نمايشگر پاکي، نمونه عطوفت و چشمه عنايت است.
لامارتين : منشأ هر کار بزرگي زن است، زن کتابي است که جز به مهر و محبت خوانده نمي شود.
امرسون : تمدن چيست ؟ نتيجه نفوذ زنان پاکدامن است .
ناپلئون : اگر زن نبود نوابغ جهان را چه کسي پرورش مي داد ؟
آناتول فرانس : زن رسماً مربي مرد و مهّذب اخلاق اوست .
ويليام شکسپير : چيزي که زن دارد و مرد را تسخير مي کند، مهرباني اوست، نه سيماي زيبايش .
گوته : زن تاج سر آفرينش است، او شريک زندگي و يار ساعات درماندگي است.
برنارد شاو: زن شاهکار خلقت است .
زن و سنتهای ميراثی
پيکار با ستم و بی دادگري، دفاع از حيثيت و کرامت شخص انسان، تلاش برای برقراری و برابری ميان زنان و مردان، مبارزه با نابرابری ميان ملت ها و رفتارهای تبعيض آميز با اقليت های ملي، اتنيکی و مذهبی در شش دهه پيش تعداد از زنان و مردان بی نظير تاريخ را مصمم ساخت تا با تنظيم منشوری جمعی دولت ها و حکومتها و قدرتمداران را به رفتاری انسانی تر با مردمان تحت انقياد خويش متعهد گردانند. مباحثات دامنه دار اين گروه کوچک بشر دوست در جريان نشستهايی در نيويارک، ژنو و پاريس در رابطه با فلسفه، حقوق، تمايزات فرهنگي، زبانی و نيز ماهيت، گستره و طرح سندی نسبتا جامع که در برگيرنده و متضمن بخش اعظم حقوق و آزاديهای انسانی يکسان و برابر برای تمامی بشريت در چارچوبی مدون و قابل اجرا باشد.
ازدواج چیست؟ آیا جز پیوند دو جنس است ؟ آیا جز درهم آمیختن و رسمی بودن چیز دیگری است ؟ آیا جز تعهدی برای پرورش نسل آینده است ؟ آیا همه این تعریفات را میتوان در قالب معنای این واژه جست ؟
حال بگوييم که ازدواج در این گونه معانی تعریف شود، زوج چیست ؟
انتخاب زوج دیگر چیست ؟
در سنت دیرینه ما خانواده یک نهاد زندگي مشترک واحترام متقابل محسوب میشد که متضمن پرورش نسلها و آرام گرفتن آغوشها و خلق پیوندها و صمیمیتها و آرامشها بود، خانوادهدرفرهنگ ما پاسدار آداب و رسوم و سننی بود که همگی به نوعی برای بقا هرچه بیشتر این نهاد و گرمترکردن آن مسووليت داشتند، رسم احترام به بزرگترهای فامیل، رسم احترام به مادر همسر یا احترام به خانواده همسر، احترام به خويش وقوم .
يكي از پديدههايي كه انسان معاصر را در هزاره سوم تهديد ميكند،پديده طلاق است. فروپاشي كانون خانواده در عصر حاضر به يك پديده عادي مبدل شده و به اصطلاح قبح آن از ميان رفته است. سردرگمي انسان معاصر و وداع با ريشهها و مهمتر از همه بحران هويت از رهاوردهاي مدرنيته بيپشتوانه به حساب ميآيد كه البته بيشتر گريبان جوامع در حال توسعه را ميگيرد. انگيزههاي طلاق در جوامع مختلف و جغرافيايي انساني، متفاوت است. مثلا انگيزههاي طلاق در يك جامعه پيشرفته با انگيزه مشابه در يك فضاي زندگي سنتي فرق دارد. سطحينگري و سهل انگاري در امر ازدواج يكي از آفتهاي مهم زندگي مشترك به حساب ميآيد. ازدواجهايي كه برپايه احساسات صورت ميگيرد معمولا به جدايي ميانجامد و در غير اين صورت شاهد يك زندگي خانوادگي متزلزل خواهيم بود. در جوامع سنتي و احساسي كه منطق جايگاه خاصي ندارد و شعار جاي شعور را گرفته و احساس بر تعقل غلبه ميكند بايد شيوه يي اتخاذ شود تا والدين و مربيان دلسوز جامعه با درايت و مديريت صحيح از رشد فاجعه جلوگيري كنند. تفاهم اخلاقي بيترديد پيششرط ازدواج است و آمارهاي تكاندهنده طلاق از فقدان اين شاخصه حكايت مي كنند.
بيكاري يكي از معضلات مهمي است كه خانوادهها را تهديد ميكند و اگر براي برونرفت از اين بحران تدابيري روي دست گرفته نشود فاجعهيي غيرقابل جبران، خانواده وزندگي مشترک را به مخاطره مياندازد. به اين معنا كه فرد بيكار هر چند كه تشكيل خانواده داده باشد، استحاله شده و با خالي شدن از هويت، ارزشهاي جامعه رانيز زيرپا خواهد گذاشت. يكي از دلايل عمده اختلافهاي خانوادگي، مشكلات اقتصادي كمبود درآمد است. تورم لجامگسيخته، بالا رفتن سطح توقع، تجملگرايي، هزينههاي نوين در سبد خانواده به اين معضل دامن ميزنند.
ناسازگاري زوجها كه در اين خصوص طبيعي هم به نظر مي رسد در اكثر موارد به طلاق منجر ميشود. همانگونه كه سن و زمان بلوغ جنسي در دختر و پسر، متفاوت است، بلوغ عقلي هم متغير است و در اين ميان زندگي مادي عصر حاضر، سن بلوغ را بشدت كاهش داده است. آمار نشان ميدهد كه هر چه سن ازدواج پايينتر و تحصيلات كمتر باشد اختلافات و كجتابيها نيز بيشتر خواهد شد. چرا كه ممكن است زن به رشد اگاهي رسيده باشد، اما مرد هنوز در دوره تجربهاندوزي و دستيابي به بلوغ فکري بسر ببرد كه در اين مورد نقش زن به نقش مواردي مبدل ميشود و همين امر روابط زناشويي بين آنها را با خطري جدي روبرو ميكند. پس از ازدواج موقعيت مكاني و حتي تربيتي زوجها عوض ميشود و براي مثال دختري كه پيش از اين در خانواده خود زندگي ميكرد اكنون با شرايط جديد در خانوادهيي ديگر ادامه زندگي ميدهد و بيترديد با فشارهاي بيروني دست و پنجه نرم خواهد كرد.اين فشارها معمولا از طرف كساني است كه ميخواهند در زندگي عزيزان خود نفوذ داشته باشند. اگر اين نفوذها به دخالت منتهي شود قطعا بنياد خانواده را سست و استقلال خانواده نوپا را با خطراتي جدي روبرو خواهد كرد. وابستگي بيش از حد تبعاتي نظير حسادت، بدبيني و ناآرامي روحي را به دنبال خواهد داشت و سرانجام به طلاق منتهي خواهد شد.
مطهرى ميگويد: اينكه از قديم الايام مردان به عنوان خواستگارى نزد زن مىرفتهاند و از آنها تقاضاى همسرى مىكردهاند،از بزرگترين عوامل حفظ حيثيت و احترام زن بوده است. طبيعت،مرد را مظهر طلب و عشق و تقاضا آفريده است و زن را مظهر مطلوب بودن و معشوق بودن. طبيعت،زن را گل و مرد را بلبل،زن را شمع و مرد را پروانه قرار داده است. اين يكى از تدابير حكيمانه و شاهكارهاى خلقت است كه در غريزه مرد نياز و طلب و در غريزه زن ناز و جلوه قرار داده است. ضعف جسمانى زن را در مقابل نيرومندى جسمانى مرد،با اين وسيله جبران كرده است.
خلاف حيثيت و احترام زن است كه به دنبال مرد بدود. براى مرد قابل تحمل است كه از زنى خواستگارى كند و جواب رد بشنود و آنگاه از زن ديگرى خواستگارى كند و جواب رد بشنود تا بالاخره زنى رضايتخود را به همسرى با او اعلام كند،اما براى زن كه مىخواهد محبوب و معشوق و مورد پرستش باشد و از قلب مرد سر درآورد تا بر سراسر وجود او حكومت كند،قابل تحمل و موافق غريزه نيست كه مردى را به همسرى خود دعوت كند و احيانا جواب رد بشنود و سراغ مرد ديگرى برود. به عقيده ويليام جيمز فيلسوف معروف آ مريكايى،حيا و خوددارى ظريفانه زن غريزه نيست بلكه دختران حوا در طول تاريخ دريافتند كه عزت و احترامشان به اين است كه به دنبال مردان نروند،خود را مبتذل نكنند و از دسترس مرد خود را دور نگه دارند، زنان اين درسها را در طول تاريخ دريافتند و به دختران خود ياد دادند.
اختصاص به جنس بشر ندارد،حيوانات ديگر نيز همين طورند، همواره اين ماموريتبه جنس نر داده شده است كه خود را دلباخته و نيازمند به جنس ماده نشان بدهد. ماموريتى كه به جنس ماده داده شده اين است كه با پرداختن به زيبايى و لطف و با خوددارى و استغناء ظريفانه،دل جنس خشن را هر چه بيشتر شكار كند و او را از مجراى حساس قلب خود و به اراده و اختيار خود در خدمت خود بگمارد.
مرد خريدار وصال زن است نه رقبه او! مىگويند چرا قانون مدنى لحنى به خود گرفته است كه مرد را خريدار زن نشان مىدهد؟اولا اين مربوط به قانون مدنى نيست،مربوط به قانون آفرينش است. ثانيا مگر هر خريدارى از نوع مالكيت و مملوكيت اشياء است؟ دانش آموزي خريدار علم است،متعلم خريدار معلم است، ره روان هنر خريدار هنرمند است.آيا بايد نام اينها را مالكيت بگذاريم و منافى حيثيت علم و عالم و هنر و هنرمند به شمار آوريم؟ مرد خريدار وصال زن است نه خريدار رقبه او. آيا اين اهانتبه مقام زن استيا مظهر عاليترين احترام و مقام زن در دلهاى زنده و حساس است كه با همه مردى و مردانگى در پيشگاه زيبايى و جمال زن خضوع و خشوع مىكند و خود را نيازمند به عشق او و او را بى نياز از خود معرفى مى كند؟ منتهاى هنر زن اين بوده است كه توانسته مرد را درهرمقامى و هر وضعى بوده ستبه آستان خود بكشاند. در قانون خلقت،مرد مظهر نياز و طلب و خواستارى و زن مظهر مطلوبيت و پاسخگويى آفريده شده است،بهترين ضامن حيثيت و احترام زن و جبران كننده ضعف جسمانى او در مقابل نيرومندى جسمانى مرد است و هم بهترين عامل حفظ تعادل و توازن زندگى مشترك آنهاست.
اين نوعى امتياز طبيعى است كه به زن داده شده و نوعى تكليف طبيعى است كه به دوش مرد گذاشته شده است. قوانينى كه بشر وضع مىكند و به عبارت ديگر تدابير قانونى كه به كار مىبرد،بايد اين امتياز را براى زن و اين تكليف را براى مرد حفظ كند. قوانين مبنى بر يكسان بودن زن و مرد از لحاظ وظيفه و ادب خواستارى،بر زيان زن و منافع و حيثيت و احترام اوست و تعادل را به ظاهر به نفع مرد و در واقع به زيان هر دو بهم مى زند.
پژوهشگران انگلیسی فضایی از مغز را كشف كردند كه منطقه مسئول عشق والدین به فرزندان و میزان علاقه آنها به مراقبت از كودكان خود است. دلایل زیادی وجود دارد كه والدین انسان براساس آنها از فرزندان خود مراقبت می كنند. این دلایل می تواند جنبه عاطفی (فرزندان حاصل از ازدواجهای عاشقانه)، جنبه تكاملی (حفظ گونه انسان)، دلایل اجتماعی و یا تنها به دلیل ایجاد یك حس خوب پدر یا مادر بودن داشته باشد. این تحقیق نه تنها می تواند جنبه های علمی عشق والدین به فرزندان را نشان دهد، بلكه می تواند توضیحاتی را در خصوص بحرانهای افسردگی پس ازمالک فرزند شدن، بعضی از پدر و مادرها ارائه كند. به اعتقاد این دانشمندان، اگر والدینی نتوانند مراقبتهای لازم را از فرزندان خود به عمل آورند می توان احتمال داد كه شاید این والدین در این منطقه مغزی خود دچار مشكل باشند.فضای مغزی مسئول عشق به فرزندان در كورتكس میانه مداری پیشانی واقع شده است. در حقیقت این منطقه به عنوان فضای مسئول تشخیص چهره افراد شناخته می شود. این دانشمندان در این خصوص توضیح دادند: این كشف می تواند توضیح دهد كه چرا والدین به محض دیدن نوزاد تازه متولد شده خود به سرعت به آن احساس عشق می كنند. در واقع روش نگاه كردن به فرزند در مغز پدر یا مادر شكل می گیرد. بسیاری از مردم تصور می كنند كه مادر به صورت غریزی آمادگی مراقبت از فرزندان خود را دارد. در صورتی كه این تحقیقات نشان می دهد كه نوع اولین نگاهی كه مادر به صورت فرزند تازه متولدشده خود می كند، این فضای مغزی را به شیوه ای خاص فعال كرده و میزان فعالیت این فضا میزان مراقبت فرزند را تعیین می كند. در مادرانی كه این فضای مغزی آنها پس از اولین نگاه به چهره فرزند به خوبی فعال نمی شود، میزان مرافبت از فرزند كاهش یافته و در خود مادر نیز بحرانهای پس ازولادت ایجاد می شود. بنابراین جنبه های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در مقابل این دلیل علمی تنها دلایل جانبی به شمار می روند.
توجه !
کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !