جمعه، ۱۵ جنوری ۲۰۲۱

 

 
نورالدین همسنـگــر
 

۱۵ جنوری روز تولد من است.

شصت و پنج سال عمرم بدین گونه گذشت.

ما در چنگ لحظه های زندگی بیرحم جز بازیچه ی بیش نیستیم، روزگار بی مروت ما را چون پر کاهی در امتداد حوادث مرگبار به هر سو می کشاند و ناجوانمردانه به زمین قحط سال عاطفه ها می کوبد و به زخم ناسور قلب و روان ما زهر غم می پاشد.

من این پیش آمد ناهنجار و دردناک را در مقطع های مختلف زیستنم تا عمق دل احساس کرده ام.

آری، به قول یکی از بزرگان خانواده، در یک شب تیره و تار، سرد و یخبندان زمستان پر برف در کلبه محقر دهقانی از یک مادر بیمار و رنجور زاده شدم. مادر مریضم توانایی شیردهی را بمن نداشته و در اصل، شیرش در سینه خشکیده بود. بدین گونه طفل نیمه جان خود را از خود میراند و به خانم کاکایم می سپارد تا از من پرستاری کند.

چند سال بعد مادرم را نیز از دست میدهم و دور از آغوش پر مهر مادر، سرگردانی و سیه روزی پیهم به سراغم میایند و سرنوشتم را باعالم تنهایی و بی کسی ها رقم میزنند.

من درخانه کاکایم زنده میمانم و به زندگی بی سر و سامان خود ادامه میدهم، به مکتب میروم تحصیلاتم را در لیسه ابن یمین شبرغانی پی گیری می کنم، به خاطر مصارف دوران تحصیل به کار های خارج از توانایی کودکانه پرداخته شیر و قیماق می فروشم و در زمستانهای سرد و در گرمای سوزان و طاقت فرسای تابستانهای داغ شبرغان خشت میزنم، درو و خرمن کوبی می کنم، به کارهای سخت و دشوار سنگ کشی از کوهها، اعمار ساختمانها و غیره اشتغال ورزیده و یک مشت پول ناچیزی که از آن بدست می آورم بخاطر خرید قلم و کتابچه و اشیای مورد نیازم به مصرف می رسانم.

باید تذکر بدهم که ادامه تحصیل در آن شرایط ساده و سهل نبوده، فقر تنگدستی از یکسو تهدید و شکنجه های غیرانسانی تعدادی از استادان به بهانه های سیاسی بالای شاگردان مکتب از سوی دیگر فضای ناگوار و تحمل ناپذیری را در آن ساحه به وجود آورده بود که هنوز اثرات آن شکنجه ها در جسم و روانم باقی مانده است.

با همچو معضلات تحصیلاتم را در لیسه ابن یمین به پایان رسانیده و با سپری کردن امتحان کانکور به موسسه عالی تربیه معلم بلخ جذب شده و مدت یکسال را در آن موسسه درس خوانده ام.

سال دوم تحصیلی که مصادف با قیام هفتم ثور و تغییر رژیم در کشور بود تحصیلاتم را نیمه تمام گذاشته و به ریاست اطلاعات و فرهنگ جوزجان به صفت معاون مدیر مسوول جوزجانان و مدتی هم به حیث مدیر مطبعه جوزجان اشغال وظیفه کردم. قابل یادآوری میدانم از آنگاهی که شاگرد مکتب بودم به طور وسیع با روزنامه جوزجانان همکاری قلمی داشته و با کار روزنامه‌نگاری تا حدی بلدیت و علاقمندی زیادی داشتم. همچنان باید بگویم که با گذشت چند سال تحصیلات خود را در رشته ژورنالیزم در دانشکده دانشگاه کابل به اتمام رسانیده و موفق به دریافت اسناد لیسانس شدم.

در سالهایی که در مطبوعات شبرغان مصروف کار بودم بلای دیگری به زندگی مردم بیچاره ما نازل شد و آن دوره ی اختناق و وحشت زمامداری حفیظ الله امین بود که شرایط زیستن را برای ساکنان سرزمین ما جهنم سوزان ساخته بود.

در ادامه این تراژیدی وحشتبار تاریخی من و بردارانم نیز قربانی توطئه های ننگین امینی ها سفاک قرار گرفته زندانی شدیم، دو برادر بزرگتر از من مدت معینی را در زندان سپری کرده و رها شدند و اما من تا فرارسیدن تحول ۶ جدی، بار سنگین کوته قفلی زندان انفرادی را بدوش کشیدم.

بعد از رهایی از زندان در بخش کار با جوانان، به حیث مدیر مسوول روزنامه جوزجانان سردبیر نشریه کار و کارشناس شعبه تبلیغ و فرهنگ کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان تا سقوط دوره حاکمیت داکتر نجیب الله کار و فعالیت کردم.

فاجعه بار ترین حالات ز ندگی من طی سالهای جنگ و تباهی شهادت پدر و برادران، کاکاها و پسران کاکا ها و تعدادی از جوانان با احساس اقارب نزدیک و دوستان صمیمی ام بود که ضربه شدیدی را در روح و روانم وارد آورد که از آن خاطرت تلخ و ناگواری تا کنون در ذهنم بجا مانده و تداعی این رویداد ها در اذهانم مایه درد و رنج و نگرانی برایم است. تسلط مشتی از جنایتکاران بنام مجاهد و آغاز جنگ های خانمانسوز در کشور و مهاجرت های اجباری از شهر کابل و بعداً مهاجرت و سرگردانی های بی حد حصر در کشورهای بیگانه قصه دردناک دیگری است که به موقع به آن خواهم پرداخت.

بعد از گذشت سالهای متمادی به گذشته ها،گذشته هایی که انباشته از وهم و بیتابی های دردناک، دلهره ها و پریشانی های بزرگی بوده است می نگرم و برای گذشتن از این فراز و شیب های ناهموار و دشوار گذار زندگی بهای بزرگی را پرداخته ام.

ازینرو همیشه یک اضطراب و نگرانی گنگ و ناشناخته ی در ذهنم می چرخد و خواب و رویاهایم با دلهره و نگرانی ها و گاهی با کابوس ناراحت کننده همراه بوده و خواب و آرامشم را به یغمابرده است.

اکنون مایه دل گرمی هایم تنها خانواده و فرزندان و دو نواسه شیرین و نازنینم می باشد که به زندگیم معنای دیگری بخشیده است.

بودن در کنار فامیل و بهره مندی از لطف و مهربانی های بی پایان آنها برایم توانایی ویژه ی می بخشد تا زندگی را از روزنه ی دیگری به تماشا بنشینم. به امید فردای مطمین و زیبا به همه ی عزیزانم.

سروده ی به مناسبتِ ۶۵ سالگی ام

عمر رفته

عمرم گذشت ظلمت شب های بی سحر

طومار بغض و حسرتم از دل بدر نشد

صدها بهار سبز دمید هر کرانه ی

نخل امید زندگیم بارور نشد

پایم فتاد حلقه هجران و غم دریغ

جور زمانه کنج قفس پرپرم نمود

داغ نهان به سینه پرسوز و آتشم

جان و دلم بسوخت چو خاکسترم نمود

ماندم ز پای پویه درین دشت اضطراب

درگیر و دار حادثه ها دربدر شدم

با یک خیال خام گرفتم پی وصال

آب از سرم گذشت ز خود تا خبر شدم

هرگز مجو که حال خرابم خبر شوی

رحمی بحال زار و پریشانم کنی

دست نوازشی بنهی دوش خسته ام

فکر دگر به غربت ویرانیم کنی

اکنون رسیده ام به سراشیب زندگی

تا کوچه سار حادثه راهی نمانده است

بار سفر نهاده ام ازین سرا بدوش

از عمر رفته جز پر کاهی نمانده است.

هالند-جنوری ۲۰۲۱

نورالدین همسنگر

 

تصاویری از گوشه های مختلف زندگی

 

 

 

  

 

 

 

توجه:

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

www.esalat.org