دوشنبه، ۱۱ اگست ۲۰۰۸
تـاج محمد (فعـال)
ظلــم آن سلطان بگو
با من ای بـاد صبـا از ملــت افغــان بـگـو
داستـان از هیتلـر و وز قـاتـل پغـمان بــگو
آنکه زیر نام اسلام خویش پنهان کرده است
از شرارت پیـشـه یی از لکـه دوران بـگو
میـــدرد احــکام اســلام پــنجــه بیــــداد او
از خیانت های ننگین ظلم آن سلطان بـگو
آن شماری سربرید و بر شمار دیوانه تاخت
آخـر از کشتـار جمعــی قتـل هــزاران بـگو
شـهر و ده ماتـم گرفت و آسمانها گـریه کرد
از سیه پـوشـان دوران وز عزاداران بـگو
خرمنش تاراج گردید تاک انگورش بسوخت
ظلم این بیــداد گـران بر مردم پروان بـگو
میهنـم ویــرانـه شد از دسـت شیــادان کـور
کـار ایـن بیگـانگـان بـر جملـه عیاران بـگو
کـودکـان ای نوجوانـان نسل فردای وطـن
ذره ذره آن جنـایـات آشــکـار پنهان بـگو
من (فعــال) آیینــه وار عیب کسان افشاء کنم
هـرکـه خواند شعرمن بر گـوش غداران بـگو
تـاج محمد (فعـال)
توجه !
کاپی و نقل مطلب فوق صرف با ذکر نام و ادرس سایت «اصالت» مجاز است !