پنجشنبه‏، ۹ اپریل ۲۰۱۵

 

امین الله مفکر امینی

 

 

 بیا که، زورآزمایی کنیم

 

تصویر از گوگل

 

 گل محمد که بنام گلو جان، در بین همه، یعنی از فامیل شروع، تا حق و همسایه معروف بود، همیشه هر که را میدید میگفت، بیا که با هـم زور بزنیم. یعنی زور آزمایی کنیم و به این اساس با هرکس، که زور میزد چه فزیکی و چه معنوی، آنرا شکســت مــــیداد و بــه حریف و یا حریفانش غلبه حاصل میکرد.

این گل محمد یعنی گلو جان، فقط یک حریف داشت و آن جان محمد مشهور به جانو بود که همانند خودش، همانطور، قوی و فاتح میدان مسابقات بود. هرکدام اینها، رفقای زیادی داشتند، که از لحاظ بعضی مشخصات، رفقای شان یعنی دار و دسته های گروپی شان، با یکدیگر نیز، مشابهت هایی زیادی داشتند.

هر که آنها را یعنی این دو نفر را که عبارت از گل محمد یعنی گلو جان و جان محمــد یعنی جانو را می دیدند با این رفاقت و دوستی شان و بالاخره به ایـن سطح عالی ادراک و موفقیت های شان رشک میبردند.

و هم دفعتا در دل شان این میگذشت که والله موفقیت و دوستی و دستاوردها  و ارتباطات این دو دوست و رفیق، با دار و دسته های شان، کمتر از دوستی و رفاقت و خرد رهبــــران حکومت و دولت وحدت ملی، و دار و دستـه های شان نیست و باین اســـــاس بعضا با آنها طوریـکه در فوق تذکر دادم بدیدهء رشک و حسد و بُخل و بُخالت ها نظر میکردند. ولـی باز بدل شـــان میگذشت که بد است که بکسی بدیدهء بخیلی دید و باین باور هم بودند کــه با خدا داده گان ستیزه مکن که خدا داده گان را خدا داده.

و متکی باین گفته هم که چشم بخیل کور، خود هارا تسلی میدادند و بآتش بُخل و بُخالــت شان آب می ریختند. خیر بهر ترتیب حالا به دنبالهء قصه میپردازیم:

این دو رفیق و یا دو دوست، در هر مسابقه ای که اشتراک میکردند، هردو فاتح میشدنــد این مسابقه ها، همیشه در زور آزمایی های جسمی و یا ذهنی و غیره، با حریفان شـان صورت میگرفت، از محیط کوچه گرفته تا فراتر از آن. حتی بعضی اوقات، ایـــــن مسابقات شان، در استدیوم ورزشی ملی و حتی تالار لویه جرگه، نیز انجام می پذیرفت.

و این مسابقات شان کمتر از مسابقاتی نبود، که بعضا در تالار شورای ملی بین اعضــای مجلس نماینده گان، بخاطر غلبه بر عقاید یکدیگر شان، صورت می پذیرفت.

شهرت این دو نفر و دار و دسته های شان، بنابر پیروزی های شان، فراتر از محل زیست آنها، شایع شده و آوازهء آنها، بـه قرا و قصبات و حتی به شهرها، ولسوالیها و همه ولایات میهن رسیده بود و خنده دار نیست که اگر بگویم، شهرت این دو، جهان شمول هم گردیده بود و همین قدر هم مانده بود که شهرت شان، مانند رهبران حکومت وحدت ملی، نه تنها در سطح میهن، بلکه در عرصهء بین المللـی هم، باوجش برسد.

یک نفر که یک روز نامه نگار فهمیده بود و در فن روز نامه نگاری، همیشه حقیقت بین بود و شهرتش کمتر از گلوجان و جانو نبود، و به هیچ جهتی از لـحاظ قومی، لسانی، فرهنگی منطقوی، سیاسی، مذهبی و غیره، تعلقاتی نداشت و به همین لحاظ به خبرنگار خدایی خدمتگار مسمی بود و دستاوردهای خبری اش هم جالب و علاقمندان خبرش، کمـــتر ازشهرت زعما و رهبران حکومت وحدت ملی هم نبود، دوست نزدیک گلوجان و جــــــانو بوده است.

روزی در دل این روز نامه نگار "خدایی خدمتگار" گشت، که بیا، یک راپور خبری از مـوفقیت های این دو یعنی گل محمـد، مشهور به گلوجان و دوستش جــــان محمد کـــــه مشهور به جانو بود، سوالات خبری تهیه کند و بعد از سوال کردن از آنـها و اخذ جوابات شان و خصوصا و خصوصا، کشف اسرار موفقیت های شان در هر مسابقه، مـــــــطالب سودمند و حقیقی تــهیه کند و به سمع علاقمندان شان و دیگر کـسان و مهمتر از همه به سمع هم میهنان برساند.

روزنامه نگار یعنی خدایی خدمتگار، با خود می سنجد که باید ملاقات این دو نــفر را کــه دوست نزدیک او هم میباشند، در جایی سازمان دهی کند که از لحاظ وضع امنیتی مصئون باشد. در دلش میگردد که گرچه به فضل خدا از برکت حکومت وحدت ملی همه جا ها بکلی مصئون است و نباید شک در دلم جای بدهم، ولی برای حفظ ما تقدم، باز هـم بر این میشود که این دو آشنایش را یعنی گلو جان و جانو را، در منـزل شخصی خودش که در جوار و نزدیکی مسجد شاه دوشمشیره (ع) موقعیت دارد، دعوت نماید. زیـرا بـه نظر خودش از این محل سکونتش کرده هیچ جای دیگر مصئون دیده نمیشد.

او که به تصمیمش، اطمینان کامل داشت و این هم در ذهنش خطور میکرد که بفضل خداوند مردم متدین و دیندار ما، به زیارت ها کاری ندارند و همیشه دولت ها و خصوصـا این حکومت و دولت وحدت ملی ما، که از همـرزمان و مدافعین دین اسلام ما است، به وجه احسن از اماکن مقدسه حمایت کرده و میکنند، و خاصتا اطمینانش هم بر این شد که این زیارت شاه دوشمشیره که بنابر کراماتش، دو شمشیره به جنگ کفار میرفته است وحتی در وطن ما که بخاطر ترویج دین اسلام، با لشکر عربی اسلامی اش، آمده بود و بعـد از اینکه بسیاری را سر از تن برید و وقتیکه شهید هم شدند، بدون سر، با شمشیرش بـــــه کشتار میپرداخت، و در این زیارت نزدیک منزل ما دفن است، جایی بهتر تر و مصئـون تر، از این محل کرده محل دیگری نمیباشد و مهمتر اینکه، خانهء من هم در نزدیـکی و جوار زیارت قرار دارد.

با ین حساب میخواهد تا هر دو را یعنی گلوجان و جانو را، طوریکه گفتم در منزلش که واقع در سرک امن نزدیک زیارت شاه دوشمشیره (ع) است، غرض ملاقات، دعوت بدارد.

روز موعود باین ملاقاتش را، روز چارشنبه، تاریخ ۲۸ حوت ۱۳۹۳ انتخاب میکند، زیرا میداند که در ایـن روز، بسیاری از مردم شامل مسلمین و مسلمات میهن با دیـگر عقیدت مندان غرض زیارت و رفع نیاز های شان و یا گرفتن تعویذ ها، اینجا می آیـنـد و مصئونیت صد فیصد تامین است و خاصتا که منزلش و مقـر زیارت، در نزدیکـــــی زیارت در نزدیکی ساحهء ارگ جمهوری باصطلاح در چند قدمی آن، نیز واقع است.

به هر ترتیب، این دو نفر، بمنزل خبرنگار خدایی خدمتگار حاضر میشوند. با دل جمع نان چاشت را صرف میکنند، نان بسیار غریبانه است، باین حساب سر دستر خوان بـه جز چند غوری پلو و زیر هر غوری مرغهای شکم پر، با سالند های مزه دار رنگارنگ و میوه های مختلف و شیرین میهن چیزی دیگر نمیباشد. و پیش از اینکه آنـان، نــان را صرف کنند، کلمه شکرانه خوانده میشود و خبرنگار خدایی خدمتگار رو به مهمـانانش کرده و میگوید بفرمایید کم ما و کرم شما، در خانه غریبی ما جز همین خـــوردنی ها ی فقیرانه، چیزی دیگری مهیا نمیباشد. نان خورده میشود ولی چون در سر سفـرهء شان بشقابی از یک حلوای خیلی مزه دار نیز است با خوردن آن، مهمانان خیلــی احساس لذت کرده و میپرسند که ببخشید کــه اگر پرسان کنیم :

این حلوای مزه دار را کی پخته کرده و میگویند که حتما خانم شما در پخت حلوا، خیلـی دسترسی و مهارت زیاد دارد.

خبرنگار خدایی خدمتگار میگوید، نی والله بشما راست میگویم که این حلوا از برکت این مسجد شریف یعنی شاه دو شمشیره (ع) میباشد که مردم در وقت زیارت به مجاور و ملای این زیارت میآورند. و چون زیادی میکند، ملا حق همسایه گفته، باقیمانده را به ما میفرستد.

خیر، روزنامه نگار، پیش از اینکه، سوال هایی اصلی اش را نسـبت راز مـوفقیت آنان از گلو جان و جانو بداند، وقت را غنمیت دانسته و از اینطرف و آنطرف خصوصا دربارهء کارایی و یا عدم کارایی این حکومت وحدت ملی و سردسته ها و اعضای آنها از گلوجـان و جانو، میدارد، آنها در جواب میگویند:

خیر و خیریت است. در همه ساحه ها انشکاف است و ترقی، و خصوصا و خصوصــا از آرامیها و امنیت هیچ پرسان نکنید والله قسم میخوریم که سنگ از جـایش تکان میخورد و اینها از جایشان تکان نمیخورند.

روزنامه نگار: حالا، میخواهم که به سوال های اصلی ام، یعنی راز موفقیت های تـان که در همه مسابقات و زور آزمایی های فزیکی و معنوی یعنی قوهء ادراکی، مــــوفق میباشید، و باالاثر جیب های تان هم چـاق و گرم است، جواب بدهید. گلوجان و جانو یک دفعه میخندند و میگویند که بیادر در دل تو چه گشته که راز موفقیت های ما را پرسان میکنی.

روزنامه نگار یعنی همین خدایی خدمتگار به جواب میپردازد که واضحا یک راز آنرا به طور واضح من میدانم که همیشه پرکتس میکنید و در فن و مسلک خود ها، خـود ها را میرسانید، مطالعات دارید. ولی باز هم من ندیده ام که یک مسابقه را ببازید و همیشـه و همیشه برنده استید. زیرا یک نفر هر قدر ماهر و لایق و قهرمان هم باشد نمیتواند همیشه موفق و کامیاب باشد.

حالا دو نفر یعنی گلوجان و جانو، با اتحاد نظر میگویند که او بیادرک گل او دوســت خبر نگار عزیز ما را و خدایی خدمتگار نازنین. بتو میگوییم راز موفقیت خودها را و تو میتوانی این راز ها را به دیگران نیز بگویی.

خبرنگار یعنی خدایی خدمتگار، میگوید: او دوستان عزیز و گـــــلم، این وظیفــــــه ای خبر نگاران است که جریانات واقعی را به سمع مردم برسانند، در هر جاییکه زنده گی دارند.

دو، دوستش میگوید، که تو میدانی که کرامات زیارتها، دقیق است و خصوصـا و خصوصا که زیارت از شخص مشهور باشد مانند این شاه دو شمشیره و این هـم بشما و هم میهنان واضح است که مجاورین و ملا های ساکن در چنین زیارتها از برکت فیوض خادمـان دین، دارای علم و کمال استند ولو که حتی از سواد هم بهره نداشته باشند، چنان چیزهای میگویند و چنان رفع مشکلات مردم را هرچه باشد میکنند که والله اگر این صاحبــــان علم و کمال در خواب پدرکلان های شان هم، چنین کرامات را دیده باشند و یا چنین مشکل کشایــی ها، کرده باشند.

گلو جان میگوید: که روزی من نزد این مجاور و ملای این مسجد رفتم و گفـتم که هرچه میکنم وظیفهء پیدا نمیکنم و همچنان وضع جیبم لاغر است و سرگردان به هـر طــرف میگردم. لـذا به ملای این مسجد گفتم که تو بهتر میدانی که گفته اند، اول حق خدا، دوم حق همسایه.

ملا به قهر شده و گفت: گپت را احتیاط کرده بزن، تو مرا بیسواد فکر کردی که نــدانم اینرا، که واقعا اول حق خدا و دوم حق همسایه است.

چشمانش را بر من کشید و گفت چنان تعویذ برایت بدهم که همه مشکلات تو حل شود و در هیچ میدان در نمانی، همان است که تعویذی بمن داد و از آن روز تا حال، همـــه مشکلات من رفع گردید و تعویذ یک قدرت خارق العاده برایم داد که بدون مـــــطالعه و ازدیاد علم و دانشم، تاثیراتش را در خود دیدم، و چون خودم تاثیراتش را دیدم، دوستــــم جانو را نــیز به ملا صاحب سفارش کردم که باو نیز تعویذی که بمن داده باو نیز بدهد و حالا هردوی ما بخدا از برکت آن تعویذ های ملا، هرجاییکه میرویم موفق استیم و هم جیب های ما خیلی چاق است.

و اضافه میکنند که یک راز خاصی دیگری را هم بتو میگوییم، که اشرف غنی و عبدالله رئیس دولت اسلامی ما و رئیس حکومت وحدت ملی ما، نیز از همین تعویذ هـا دارنـد و صرف با این تفاوت که آنها، از ملای مشهور پاکستانی، مولوی عبدالرحمان گرفته اند که اینقدر در کار های شان موفق اند. و اگر کاری بکنند و یا نکنند، مردم ما کار های نا کرده را کرده می بینند و خاموش اند. روزنامه نگار میگوید آفرین بر شما والله مرا هم قسم است که وظیفه انسانی و ایمانی ام را، انجام میدهم و این واقعیتها را بــگوش مردم میهنم و سایر انسانهای نیازمند دیگر حتی در خارج از کشور میرسانم که از تعویذ هــــا کرده بهتر برای رفع مشکلات شان چیزی مهمتر نیست. و با این کارم بازار دکتورانی که پول زیاد از مریضان میگیرند و هم بازار دواخانه ها را که یک روپیه را دو روپیه گفتــه از نیازمندان و مریضان میگیرند و کسی هم پرسان شانرا نمیکنند، سقوط ندهم باز برایم بگویید که حق نمک و دوستی تانرا ادا نکرده ام.

در همین جریان میباشند، یعنی تقریبا ختم مصاحبه، که یکبار صدای چیغ و فریاد و زدن زدن از درون مسجد بالا میشود و صدایش به منزل خبرنگار آزاد یعنی خدایی خدمتگار میرسد و همه به بیرون برآمده و بمحل چیغ و فریاد خودها را میرسانند. آنجا می بیند که دختری بنام فرخنده لت و کوب شده و علت آن را در دادن قرآن گفته اند. در همین اثنا گلوجان و جانو روی شانرا بروزنامه نگار کرده و میگویند کـه فورا از صحنه فلم برداری کن. و خوب شد بـه چشم سر دیدی که کرامات زیارت و کرامات تعویذ ملا هــا چقدر اثرگذار بوده است و اضافه میکنند:

از صحبت ما با تو، چند ساعتی بیش تیر نشد، که برای خبرنگاری ات، چه یک مضمونی پیدا شد. خبرنگار میگوید والله آفرین شما و مرحبا به این صحنه ای جالب که مانند فلمهای هندی، دختر مورد لت و کوب و آتش سوزی قرار میگیرد ولی نقص آن در این است که بچه ای فلم درک ندارد تا همه را با همان ضرباتش از صحنه دور سازند و به نـجات آن بپردازد. خبرنگار از جریان صحنه که خوب برایش دلچسپ بود و حاضـرین آن از پولیس گرفته تا عسکر و دیگرها بودند، فلم برداری و ویدیو کاری میکند و جریان را بحیث یک خبرنگار صادق و آزاد از هر نوع قید و قیود، و عاری از هر نــوع مسوولیت ها، به سمع مردم رسانیده و نشر میدارد. و این را محقق میسازد که واقعا خبرنگـــار خدایی خدمتگار یک انسان صادق است. و مردمان حاضر یعنی تماشا چیان نیـــــــز از جمله سخاوتمندان اند، که وقت گرانبهای شانرا بدون گرفتن حق الزحمه، بــــــخاطر اشتراک داوطبانه، در جریان صحنه، بمصرف رسانیده اند.

امین الله مفکرامینی     2015-02-04

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org