هیچ دیگه، پایان کار!
مادرِ فرشته صفتم در ایامِ جوانی که با پدرِ دهقانم کار نمیرفتم می گفت کار زیور مرد است و روزی حلال زن و فرزند فرض مرد است
***^***
په ژوند به نه درځم چې ته خوشحال یې
حمزه! به مړ ستا په کوڅو تېرېږی
«شاعر»
عزیزان !
بالاخره رسید روزش، بعد از بیست و هفت سال کار در آلمان، با داشتنِ شصت و شش سال عمر، به تقاعد سوق و در ردیفِ سالخوردگان جایگاه مناسب در بینِ جامعۀ آلمان احراز کردم و صفحه ی دیگر از زندگی ام آغاز شد که روح مادرم شاد که به من می گفت "کار زیور مرد است" و امروز پاداشم را گرفتم و به روح پاکِ مادرم یک درود جانانه هدیه کردم .
صادقانه باید اذعان کنم، این جایگاه را ساده بدست نیاوردم، اگر من هشت ساعت کار کردم، زن و فرزندم با من سهم داشتند و مرا تنها نگذاشتند. دخترانِ نازنینم نگذاشتند کمرم خم شود و بند بوتم را بسته کنم، خانمم نگذاشت غذای سرد را صرف کنم، شب ها بیدار نشست تا در خواب من خدشه وارد نشود که مدیون اش هستم، پسرم نگذاشت که از ترانسپورت شهری استفاده کنم در وقتی که چند بار جواز راننده گی ام را بنا بر خلاف ورزی ماهوار از دست دادم، جا دارد تا از یک-یکِ شان تشکر کنم. و در کنارِ فامیلم، از اولین رییسِ محلِ کارم، شخصیتِ آراسته، صمیمی آقای مارتین ارنست Martin Arnst جهان سپاس که بالاتر از قانون هشت ساعت کار و معاش فراوان برایم تعیین کرد تا محتاج کمک دولت نباشم و صاحبِ پاسپورت آلمانی شوم، جا دارد از خانم برگت Birgt Tölle که موقف همچو خواهر برایم دارد و آمرِ شعبه ی ما بود تشکر کنم که روزی در گوشم نجوا کرد، شیرزاد برادر! میدانی، جای تو اینجا دیگر نیست، تو باید جای بهتر و راحت کار کنی، مگر نگفت کجا؟ تا اینکه با انسانِ فرشته صفتِ روی دنیا معرفی ام کرد، او کسی دیگر نبود بجز شوهرِ عزیزش، او جناب هانس توله Hanas Tölle بود، مدت شش سال با محترمه برگت در یک بخش کار کردم، او آمر و من مثل دیگران مادون و هیچ یکی از ما خبر نداشتیم کسی که شوهرش شرکت بزرگ واردات و صادرات فولاد قیمتی در سراسر دنیا آنهم به سرمایه ی ده ها میلیون ایرو و از خود طیاره شخصی داشته باشد و او ساده زندگی و هیچ غرور نداشته باشد آن روز را هرگز فراموش نمیتوانم که آقای Hanas Tölle بعد از معرفی دست مرا گرفت و مرا به شرکت خود بُرد و در دفترش با هم نشستیم صحبت کردیم، کافی نوشیدیم و لحظه ی بعد قلم برایم داد که معاش ات را خودت تعیین و امضا کن، حیران ماندم و باخود گفتم واقعاً انسانیت تا هنوز زنده است، نمیتوانم پنهان کنم، خیلی زیر تاثیرِ او و انسانیتِ او آمدم و دستانِ قوی ام ضعیف و لرزید، در همان روز ها ایرو جایگزین مارک آلمانی شده بود و من ۱۵ ایرو نوشتم در مقابل برایم گفت شیرزاد تو برادر برگتBirgt هستی و برگت جان من است قلم را از من گرفت و بیست و یک ایرو را نوشت گفتم این مقدار خیلی زیاد است خنده معنا دار کرد و برایم گفت این شرکت دولتی و از کدام حکومت کمونیستی نیست بلکه ملکیت شخصی من است تو پنج فرزند داری با معاش کم در آلمان زندگی بهتر نا ممکن است و بعد از آن منهم قرارداد را امضا کردم و به تمام شرکت آشنا و با کارگران و مامورین مرا معرفی کرد که شیرزاد همکار نو تان است و آلمانی درست نمیداند. به هموطن و هم زبان خود هر یک اوتو رودهOtto Rohde و الفرید Alfrid گفت سر از امروز این کمپیوتر، کتابت، این میز و این چوکی مربوط شیرزاد است با شیرزاد رفتار نیک و همکاری همه جانبه کنید تا در یک هفته کار را یاد گیرد که به همکاری آنها یاد گرفتم، من هم همان لحظه کار را آغاز کردم و در آن شرکت ۲۱ سال صادقانه کار کردم، تمامِ همکارانِ زن و مرد مرا و من آنها را احترام داشتیم، در برابر کار مکافات نقدی شدم در حالیکه سه بار با کارگران بخش دیگر پرخاش کردم و آنها از دست من عارض شدند در مقابل رییس من خندید و آنها را به خویشتنداری دعوت کرد او هرگز به چشم کارگر و شخص بیگانه به من نگاه نه کرد، او حتی شیرزاد صدا نکرد، همیش با مهربانی می گفت، کمونیست خوبی؟ در حالیکه من کمونیست نبودم بلکه یک عنصر چپ و دموکرات و کارگرِ ساده بودم تا اینکه روزی خدا حافظی رسید و ناچار با هم خدا حافظی کردیم. خدا حافظی بین ما و همکاران ساده نبود، ۲۱ سال یکجا کار خیلی وقت است هر دو اشک ریختیم و از کار خلاص و به تقاعد سوق شدم مگر کلید شرکت و کود درها که در انگشتم ثبت است آنرا نتنها واپس نگرفت بل گفت، کمونیست، روز های جمعه باید شرکت و گاهی خانه بیایید تا مثل همیش با هم غذا صرف و جام به سر کشیم. ترک همکاران شرکت که مثل خانه دومی ام شده بود و خداحافظی با آنها کار ساده ی نبود بلکه خیلی دشوار تمام شد که کمتر از روز ترک وطن برایم نبود با ترکِ همکاران و خدا حافظی با رییس ام یکدم مادرم در برابر چشمانم ایستاده شد و دقیق به یاد دارم که در اوج جوانی بال و پر می زدم و گاه گاه از لذت خواب جوانی از رفتن کار با پدر سر افراز دهقانم و مسجد بخاطر نماز تاخیر و تنبلی از خود نشان میدادم و مادر فرشته صفتم با صدای زیبایش به زبان پشتو می گفت {زوی جانه، زبیر جانه، مور دی بلا واخلی پاڅیږه} کار زیور مرد است و روزی حلال زن و فرزند فرض مرد است برخیز خدایت را یاد کن، به شیطان لعنت بگو، نمازت در مسجد بخوان و بعد از آن به کار نزد پدر و برادرت برو .
مادر جان !
تو امروز نیستی پسرت سالها کار رفت و غفلت نکرد و بهترین همکاران را یافتم و امروز به تقاعد سوق شدم .
مادر جان! روحت شاد، آواز زیبایت هنوز هم گوش هایم را نوازش می کند و هنوز آواز زیبایت در وجودم چنان نشاط و انرژی ایجاد می کند که سالهای دیگر کار کنم خسته نمیشوم .
مادر جان! سپاس از اندرزهای زیبایت.
خانم و آقای توله Tölle جهان سپاس از همکاری تان
دوست تان دارم .
زبیر شیرزاد
28-07-2021
توجه:
کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است
کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد
Copyright©2006Esalat