آن که گذشته را می داند

راه به آینده می یابد

 به چه مفهوم !

۱  ـ بسیاری براین تصورند که زمان گذشته و با حوادثی که در اتحاد شوروی، اردوگاه سوسیالیسم و جهان، طی سال های اخیر روی داده، دیگر این نوع آثار کاربرد گذشته خود را ندارند.

۲  ـ برخی کارپایه های تئوریک، چه درزمینه اجتماعی و چه در عرصه اقتصادی و تاریخی دیگر خود به تاریخ پیوسته اند و به عنوان موضوعاتی تاریخی باید به آنها نگاه کرد و نه کلیدی برای گشایش دروازه های بسته اقتصادی و اجتماعی امروز جهان .

در ارتباط با نظریه اول، براین گمانیم و این گمان را بارها اعلام کرده ایم که آنچه در کشورهای سوسیالیستی روی داد، سقوط سیاسی و روش حکومتی برای رسیدن به سوسیالیسم بود، که این روش و سیاست نه تنها برخاسته از پایه های تئوریک سوسیالیسم نبود، بلکه درست، خلاف آن بود و به همین دلیل نیز روش با ماهیت در تضاد قرار گرفت و نه همخوانی ایدئولوژی و روش که اگر این بود:

الف - درصورت این همخوانی باید سوسیالیسم موجود در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی تحقق یافته و جائی برای سقوط آن باقی نمی ماند.

ب - اگر از همان سنگ بنای اولیه، ایدئولوژی مارکسیسم با هر نوع روشی برای پیاده کردن آن در تضاد قرار داشت، بشریت شاهد دستآوردهای سترک دهه های اول ظهور سوسیالیسم در اتحاد شوروی و سپس جهان نبود، که بارزترین نمونه آن تبدیل عقب مانده ترین کشورسرمایه داری اروپا، یعنی روسیه، طی  ۵  دهه به بزرگترین قدرت صنعتی، اتمی و فضائی جهان است. قدرتی که توانست از سد تاریخی " فاشیسم " و جنگ دوم جهانی عبور کند.

تئوری هرگز زمان شمول نیست. هنوز برای سیرفلسفه و رسیدن به لحظه کنونی، عبور از باغ های سوفسطائیان و بحث های ارسطو و همراهانش اجباری است. چگونه می توان این سیر را در نقطه ای که به هگل و سپس مارکس رسیده است متوقف ساخت و آنگاه و از این لحظه بدنبال علم تاریخ و فلسفه رفت؟ پیرامون آثار حجیم و متنوع لنین نیز که بخش عمده ای از آن علم و دستورالعمل روز و متکی به شرایط زمان و مکان است باید دید چه بخش هائی از آن ها بومی و مربوط به روسیه است و زمان از روی آن عبور کرده و چه بخش هائی – که اتفاقا شامل اکثریت آنها می شود- در ظرف زمان حل نشده و نمی شود. حتی همین امروز نیز وقتی – حتی درکشورهای سرمایه داری- موسس حزب می شوند از کارپایه های  و اصول ساختار حزبی لنین بهره می گیرند. درباره طبقاتی بودن احزاب و طبقاتی بودن حاکمیت ها نیز ما تصور نمی کنیم چندان نیاز به ذکر مثال باشد. نه تنها در کشورهای بزرگ سرمایه داری، بلکه در کشورهای  دیگرهم دراین سال های اخیر شاهد تاسیس احزابی با همین هویت و ماهیت و حاکمیتی با همان هویت طبقاتی مورد نظر بوده ایم. همچنان که درباره سازمان های اجتماعی و تشکل های صنفی، صنفی – سیاسی و کارگری نیز همینگونه می توان به آثار لنین برخورد کرد.

بازگردیم به بخش دوم :

الف- هنوز دروازه های ناگشوده و یا به ظاهر ناگشوده پدیده های اجتماعی نیازمند شاه کلیدی است که ۱۰۱۲ سال تجربه بی هویتی ایدئولوژیک احزاب چپ نشان داد، بدون آن هیچ دروازه ای به روی ما و جهان گشوده نمی شود. آثار هنوز صادق ترین پویندگان راه سوسیالیسم نتوانسته و نخواهند توانست شانه از زیر بار بسیاری از این آثار سبک کنند.

ب - هرکس می گوید و مدعی می شود، جهان را از امروز باید شناخت، خام اندیشی است که نمی داند تاریخ امروز در دیروز پایه ریزی شده و به همین دلیل باید دیروز را دانست تا امروز را شناخت. با همین استدلال است که ما اعتقاد راسخ داریم تاریخ احزاب، مراحل گوناگون ادامه حیات سیاسی آنها در داخل و خارج از کشورها و شکست و پیروزی های آنها را با درک و شناخت شرایط وقوع آنها باید خواند و آموخت، تا بتوان در باره امروز و فردا سخن گفت.

با این اشاره بسیار مختصر که دربالا خواندید، مااعتقاد داریم نه تنها آثار منتشره گزشته را باید خواند، بلکه برخی از این آثار را باید در لیست آثار بالینی- سیاسی محسوب کرد. یعنی یکبار مطالعه و سپس به کتابخانه سپردن آنها کافی نیست، بلکه کنار دست باید داشت و هرازگاه یکبار به آنها مراجعه کرد. تفاوت نمی کند که این آثار فلسفی است و یا تاریخی ، چرا که ما خود نیز معتقدیم " آینده را با شناخت گذشته می توان پایه ریخت " و در عرصه جهانی نیز تا شاه کلید دراختیار نداشته باشیم دروازه ای به رویمان گشوده نخواهد شد.

  

  ر.ت.