“ "چپ نو” در پي هويتي دست نيافتني"

 

 

 

طيف وسيع و متنوعِ نظرات و انديشه ها در جنبش به نوبه خود تبلور گستردگي طبقاتي در درون صفوف جنبش است.

در اين ميان و در طرح و تبليغ و ترويج انديشه ها و نظرات گوناگون، ما شاهد تلاش فكري مجموعه نيروهايي هستيم كه خود را “"چپ نو”" يا “"نوماركسيسم”" مي نامند.

آنچه ويژگي اين گرايش فكري در شرايط كنوني محسوب مي شود، بهره گيري آن از عقب نشيني جنبش كارگري و كمونيستي جهان طي دهسال گذشته است. “"چپ نو”" نه فقط در ميهن ما (كه هنوز بصورت محفلي و از نظر تئوريك بسيار ناتوان ارزيابي مي‌گردد) بلكه در اروپا و آمريكا نيز از ضعف و آشفتگي جنبش كارگري و كمونيستي، براي توجيه و تقويت خود استفاده مي كند و به همين علت دورنويني از فعاليت و مطرح ساختن خود را آغاز نموده است. در اين خصوص “"چپ نو”" در ميهن ما با اقتباس از نظريه پردازان اروپايي خود، سيماي خويش را چنين ترسيم مي كند:" چپ جديد در گذشته، دچار نارسايي بينشي و زياده روي ديگري نيز در زمينه توان انقلابي نادارها و ستمديدگان جهان كم توسعه بود.به نظر مي رسد با تقويت مواضع ماركسيستي و نوماركسيستي چپ جديد اين نارسايي نيز در دهه هاي اخير، به ويژه در دهه هشتاد و نود، كه دور تهاجم راست افراطي، با ابزارهايي همانند برنامه‌هاي اقتصادي بانك جهاني و سرمايه گذاران بين المللي بود، تا حد زيادي كاهش يافته است. تجربه‌هاي “جهان سوم” و جهان كم توسعه اين اصلاح بينشي را براي جنبش پويا و مترقي چپ جديد (و نئوماركسيسم) به ارمغان آوردند. به اين شكل كه چپ جديد، پرولتارياي جديدي را يافت كه در واقع عملاً نخستين بار تا حد زيادي به وسيله مائوتسه تونگ و تا حدودي نيز به وسيله فرانتس فانون معرفي شد. اين پرولتارياي جديد. . . عبارت بودند از دهقانان فقير شده و كارگران روستايي جهان سوم، ساكنان سياهپوست گتوها در آمريكا و. . . انواع انسان هاي از خود بيگانه اي طرد شده از بورژوازي غربي...” (۱)

كوشش هاي فكري، محافل "چپ نو" در صحنه سياسي كشور، امري تصادفي و شگفت آور تلقي نمي شود، زيرا در دوران تدارك و سپس رشد و گسترش جنبش‌هاي اجتماعي و از آن جمله جنبش كنوني مردم ميهن ما، در دوران هاي تدارك و گذار به مرحله عالي تر، زايش و ابداع و طرح انديشه ها و نظرات گوناگون، طبيعي و گريزناپذير است. تلاش "”چپ نو”" در دوران فعلي ايران نيز از اين قاعده مستثني نيست.

 

_نگاهي گذرا به پيشينه تاريخي "”چپ نو”" و بنيان‌هاي نظري آن :

هنگام بحث و بررسي پيرامون گرايش فكري و جنبشي كه خودرا "چپ نو" مي نامد، بايد يادآورشد؛ که "چپ نو" هرگز و در هيچ مقطعي از تاريخ خود يك جنبش هماهنگ و منسجم و يكپارچه از نظر اجتماعي _ايدئولوژيك و سازماني نبوده و به همين علت هم، ارايه تعريفي دقيق از آن دشوار است.

تاريخچه پيدايش و تكوين “"چپ نو”" به سالهاي دهه ۵۰ و ۶۰ ميلادي بازمي گردد. بويژه بر سال‌هاي دهه ۶۰ ميلادي بايد تاكيد نمود كه طي آن گروه‌ها و محافل كوچك و پراكنده و به لحاظ تئوريك كم بنيه چپ گرا در ميان جوانان و دانشجويان و عده‌اي از روشنفكران اروپايي و آمريكايي پديد آمد، كه ويژگي اصلي آن‌ها انتقادهاي صريح و شديدالحن از نظام سرمايه داري بود. بنياد نظري ايدئولوژيك اين گروه‌هاي روشنفكري و _دانشجويي بيشتر برانديشه‌هاي افرادي چون كارل كُرش، آنتونيو گرامشي، گئورگ لوكاچ، تئودور آدورنو و هربرت ماركوزه و امثال اين‌ها استوار بود. اين محافل روشنفكري هيجان زده و ناشكيبا از وضع موجود، تدوين و عرضه يك "انديشه نوين انقلابي" را كه با ضرورتهاي سرمايه داري معاصر و دستاوردهاي آن، منطبق باشد و نيز بيداري وجدان عمومي و آگاهي رساندن به جامعه اسير در چنگال تبليغات بورژوايي را هدف اصلي و فوري خود قرار داده بودند.

براي درك بهتر و ژرف تر از بنيادهاي اوليه تئوريك “"چپ نو”" ضروري است با برخي از نظرات و تئوري هاي موثر در شكل گيري اين گرايش فكري و نظريه پردازان آن به گونه‌اي هرچند فشرده آشنا شويم.

جنبش “"چپ نو”" در برخي خطوط عمده خود از نظرات كُرش، گرامشي، آدورنو و ماركوزه سود برده و استفاده‌ها نموده است. كارل كُرش (۱۸۸۶- ۱۹۶۱ ) ابتدا يكي از برجسته ترين ماركسيست‌هاي آلمان بود. برتولت برشت او را استاد خود در ماركسيسم معرفي مي كند. وي سپس در دوران تبعيد خود در ايالات متحده آمريكا، تحت تاًثير جو ياس آلود، از ماركسيسم بُريد و به آن پشت كرد. مهمترين اثر كارل كُرش كتاب “ماركسيسم و فلسفه” است كه او در آن استدلال مي كند، ماركسيست‌ها بويژه احزاب كمونيست نوبنياد متشكل در بين الملل سوم و نيز برخي نظريه پردازان محافظه كار و ليبراليست، هيچكدام پيوند ژرف ميان ايده آليسم ديالكتيكي هگل و ماترياليسم ديالكتيكي ماركس را درك نكرده و در نيافته اند. او معتقد بود ماركسيسم، فلسفه نيست و فقط جانشين بايد تلقي شود. وي اعلام مي داشت، شكست برخي انقلابات و خيزش هاي كارگري مانند جنبش اسپارتاكوس برلين ۱۹۱۹ و جمهوري شورايي مونيخ عمدتاً درنبود فقدان شرايط فكري و فرهنگي و روحي (= روان شناسي) است. كُرش در انديشه هاي خود تاكيد مي كرد که بايد به لحاظ فرهنگي با طرز فكر بورژوايي مقابله كرد. براي او روبنا بسي مهمتر از زيربناي مادي به عنوان عامل تعيين كننده بود.

آنتونيو گرامشي (۱۸۹۱- ۱۹۳۷ ) نظريه پرداز و مبارز ايتاليايي كه وي نيز در فضاي سياسي ياس آلود سال‌هاي پاياني دهه بيست، قرن بيستم تا قدرت گيري فاشيسم در اروپا، اعتقاد داشت از آنجا كه حزب و اتحاديه هاي كارگري فرآورده جامعه سرمايه داري هستند، نمي توانند پايه و مبناي سوسياليسم قرار گرفته و بايد ابتدا از نظر رواني و فرهنگي فعاليت نمود و زمينه را آماده ساخت. گرامشي در كتاب مشهور خود “"يادداشت‌هاي زندان”" يادآور مي شود، بايد همانند ماركس كه فلسفه هگل را وارونه كرد، دست به تغييرات اساسي زده و ماركسيسم را بازسازي و نوسازي كرد. به عبارتي گرامشي وظيفه اصلي و مبرم ماركسيست‌ها را تلفيق ماركسيسم با ايده آليسم به منظور تدارك فلسفه و فرهنگ انقلاب سوسياليستي ارزيابي مي كرد.بطور كلي در نظريات گرامشي روبنا اصل مي باشد و قوانين عيني تكامل تاريخي در درجه دوم قرار دارند. گرامشي از تشخيص و شناخت عوامل روبنايي و زيربنايي و پيوند و ارتباط متقابل و ديالكتيكي ميان آن‌ها ناتوان بود. نظرات او در بسياري موارد در مقابل با انديشه هاي بنيادين ماركسيسم قرار مي گيرد بويژه اين نكته محوري كه ماركس در تزهاي مشهور خود به نام تزهاي ماركس درباره فويرباخ به آن اشاره مي‌كند، که "فيلسوفان تاکنون تنها جهان را به شيوه هاي مختلف تعبير و تفسيركرده اند ولي اکنون، مقصود و هدف تغييردادن آن است".( ۲ )

تئودور آدورنو(۱۹۶۹- ۱۹۰۳ ) نگرش فلسفي اوليه خودرا ديالكتيك منفي نام گذاري نمود و مقصود او انكار وجود نظريه‌اي در خصوص تاريخ است. وي معتقد بود ديالكتيك منفي يعني نقد هرگونه ديدگاه و انديشه فلسفي و نظريه اجتماعي به عنوان اساس تفكر.

آدورنو، مي‌خواست ثابت کند که، ترسيم جامعه جانشين جامعه سرمايه داري از نظر فلسفي امكان پذيرنيست و جامعه سرمايه داري با همه گير شدن فرآيند مصرف گرايي نهايتاً از پيدايش و تكوين هرگونه جنبش و انديشه رهايي بخش جلوگيري ميكند، و سرانجام بايد به هربرت ماركوزه (۱۹۸۹ -۱۸۹۸ ) اشاره كردكه در بسياري از خطوط در نقش نظريه پرداز جنبش "چپ نو" ظاهر شده است.

ماركوزه از نخستين نظريه پردازاني است كه تئوري هاي بي پشتوانه و فاقد اصالت علمي نظير، نظرات ماركس جوان و تفاوت آن با ماركس دوران پيري را مطرح كرد. به اعتقاد وي جنبش كارگري به تدريج و در طول زمان در يك جنبش "انسان گرايانه عام" حل مي شود. ويژگي بارز انديشه ماركوزه ابداع نوعي تئوري است كه برپايه آن با بهره گيري از روانكاوي فرويد به اصطلاح نارسايي‌هاي ماركسيسم رفع مي شود.

ماركوزه در دوران فعاليت فكري و سياسي خود به شدت بر عليه كشورهاي سوسياليستي و اتحاد شوروي موضعگيري كرده و بر عليه ماركسيسم_- لنينيسم قلم فرسايي مي نمود.

ماركوزه در كتاب "”گفتاري درباره رهايي”" كه در سال ۱۹۶۹ انتشار يافت، جامعه آرماني خود را چنين جمع بندي مي كند: “... بازسازي جامعه به صورت عقلاني، نيازمند سركوب خواستهاي كاذب و روزمره است، نيروي محركه اين بازسازي توده ها نيستند، زيرا توده ها آلوده به علايق كاذب هستند و مانع انقلاب، تنها گروه‌هاي روشنفكري كه در جامعه به ورطه علايق كاذب در نغلتيده اند و در حاشيه بسر مي برند و انتقاد مي كنند، ممكن است واقعيت رادريافته و در سازماندهي جنبشي بزرگ بكوشند. در تئوري غيرعلمي او مساله اصلي انقلاب، انفصال كامل از اقتصاد، سياست و فرهنگ جامعه است.و ماهيت طبقاتي افراد و گروههاي اجتماعي شركت كننده فاقد اهميت است. درست براين اساس او جنبش دانشجويي و محافل روشنفكري را نيروي دگرگون ساز تلقي مي كند. همين تئوري سبك و سست بنياد، پايه و شايد اصلي ترين پايه تئوريك "”چپ نو"” چه در ديروز و چه در امروز قلمداد مي گردد.

“"چپ نو”" با چنين بنيادهاي نظري رشد يافت و از همان ابتداي پيدايش خود خصيصه ماجراجويانه پيدا کزد که، علت اساسي آن نيز همين التقاط و ناهمگوني ايدئولوژيك مي باشد.

واژه" “چپ نوبراي" نخستين بار توسط سي. رايت. ميلز (C. Wright. Mills) جامعه شناس آمريكايي در مقاله اي تحت عنوان “"نامه به چپ جديد” بكاربرده شد.اين جامعه شناس آمريكايي دربررسي جنبش "چپ نو" به ستايش از توان آزاديخواهي آن پرداخت كه به زعم وي مي توانست تاثيري جدي بر جامعه كشورهاي پيشرفته اروپايي و آمريكايي باقي بگذارد. بايد خاطر نشان کرد که، جنبش "چپ نو" در ايالات متحده آمريكا بويژه تحت تاُثير و زير نفوذ نظريات سي .رايت. ميلز كوشيد، انتقاد از فرهنگ مسلط بورژوايي را با انتقاد از سيستم سياسي به هم درآميزد، اما با اين وجود هرگز موفق نشد خودرا از دايره تنگ برخورد با مسائل فرهنگي رها ساخته و به يك جنبش فراگير با خصلت سياسي راديكال فرا رويد.

جنبش "چپ نو" بويژه در سالهاي نخستين حيات خود با آميزه اي از نظرات و تئوري هاي مختلف درصدد ابداع انديشه اي عمل گرا بود، اين امر در شورش ها و خيزش هاي ماه مه ۱۹۶۸ ميلادي خصوصاً در فرانسه به شكلي چشم گير نمود يافت.

انديشه به اصطلاح عمل‌گرا چنين تعريف مي شد كه "چپ نو" از سويي با احزاب دست راستي و نهادهاي سرمايه داري مرزبندي دارد و از ديگر سو خود را مخالف قاطع به اصطلاح "چپ سنتي" يعني احزاب كمونيست و سوسيال دمكرات مي داند. در سالهاي دهه ۶۰ و ۷۰ ميلادي رهبران و فعالين "چپ نو" در اروپا، احزاب كمونيست و سوسيال دمكرات را اعضا و اندام هاي حل شده در نظام سرمايه داري معرفي مي كردند، كه فاقد روح و جوهره انقلابي هستند، و تاريخ رسالت رهايي از بندهاي سرمايه داري را برشانه‌هاي "چپ نو" نهاده كه مستقيماً و صريحاً سرمايه داري را هدف قرار داده است!

اين گرايش فكري، گرچه در بسياري از مسائل خود را پيرو ماركسيسم و يا نحله هاي گوناگون فكري مدعي ماركسيسم نشان داده و مي دهد، اما همواره از زمان پيدايش تا به امروز هرگز در چارچوب جهان بيني علمي ماركسيسم جاي نگرفته ودر جريان بحث هاي تئوريك ضمن بهره گيري از مقولات و ادبيات سوسياليسم علمي، از مفاهيم و اصول آن فاصله گرفته و گاه حتي از در مخالفت با آن در آمده است.

با صراحت مي‌توانيادآور شد که، ادعاي "چپ نو" كه هميشه با گزافه گويي نيز همراه است، مبني براين كه يك "تئوري انقلابي جايگزين" دربرابر كمونيستها و سوسيال دمكراتها پديدآورده، پوچ و بي اساس از آب درآمد و اين گرايش فكري صرفاً روشنفكري، كماكان تا به امروز يك شورش و واكنش شتاب آلود و هيجان زده عليه نهادهاي سرمايه داري باقي مانده واز محدوده تنگ روشنفكري همراه با مجموعه نظراتي التقاطي و رنگارنگ فراتر نرفته است.به همين جهت هيچگاه حمايت مردمي رابه دنبال نداشته و لاجرم هرگز وزنه اي قابل اعتنا در عرصه مبارزه به شمار نيامده است. بي دليل نيست که دولت هاي سرمايه داري در اروپا و آمريكا هرگز “"چپ نو”" را خطري براي سيستم خود ارزيابي نكرده و نمي كنند.

برخي از پژوهشگران و جامعه شناسان اروپايي و آمريكايي در ارزيابي پيرامون اين جنبش، دلايل پيدايش آن را واكنش هاي عاطفي، جنسي و رمانتيك گروه‌هاي جواناني مي دانند كه با نسل هاي قبلي اختلافات اساسي دارند. اما تحقيقات علمي نشان دهنده آنست كه جنبش "چپ نو" بيش از هر چيز زاييده تناقضات نهفته در بطن جامعه سرمايه داري است و محصول تحرك و نارضايتي اقشار بينابيني در جوامع سرمايه داري اروپا و آمريكا است.

ماركسيسم در دستگاه فكري "چپ نو، يك آموزش مدون، به هم پيوسته و همه جانبه نيست. در واقع نظريه پردازان اين جنبش ماركسيسم را به عنوان بينش جامعه و تاريخ نمي پذيرند، بلكه بخش‌هايي از آن ر ابا سليقه خود جدا و دستچين كرده و با در آميختن با ديگر نظرات به عنوان نگرشي نوين مطرح مي سازند.

 

اين دوگانگي در برخورد با ماركسيسم برسه محور اصلي قرار دارد

سه خصيصه اصلي در تفكر "چپ نو" در پيوند با ماركسيسم:

دوگانگي برخورد گرايش فكري "”چپ نو”" به آموزش هاي ماركس، انگلس و لنين بطور كلي در سه خصيصه قابل ارزيابي است. اين سه خصيصه عبارتند از:

۱ -  تكميل و نوسازي ماركسيسم با ديگر نظرات فلسفي و اجتماعي به ويژه با فرويديسم و اگزيستانسياليسم.

۲ - _انكار خصلت و سرشت يكپارچه و منسجم آموزش ماركس و روياروي قراردادن جنبه هاي مختلف آن با هم مانند، اكونوميسم با اومانيسم، يا ماركس جوان با ماركس پير و غيره.

۳ - _مرزبندي ذهني و كشيدن خط تصنّعي ميان ماركس و لنين، ماركس و انگلس.

درباره هر يك از اين سه خصيصه تعريف و مثال هايي هر چند فشرده ضروري است. در دستگاه فكري كاملاً التقاطي "چپ نو، ماركسيسم مي‌بايد با ديگرانديشه ها آميخته شده و به بيان آنها تكميل و نوسازي گردد. در اين خصوص بويژه بايد به فلسفه اگزيستانسياليسم (= اصالت هستي ترجمه انديشمند شهيد رفيق عبدالحسين آگاهي) اشاره كرد كه در موقع خود "چپ نو" با شور و اشتياق فراواني از آن استقبال كرد. ژان پل سارتر مي كوشيد، تا راهي بينابين ميان دو نظام متضاد _سرمايه داري و سوسياليسم_ براي روشنفكران ارائه كند. او با قبول ماركسيسم به عنوان پُر بهره ترين و غني ترين فلسفه سده بيستم، سعي داشت صحت اگزيستانسياليسم را به كمك ماركسيسم به ثبوت برساند. او سپس مدعي شد از اين راه ماركسيسم را پُر بارتر و تكميل مي كند. زنده ياد رفيق آگاهي در نقد اين تفکر مي‌نويسد: "”واضح است كه، چنين برخوردي التقاطي با بينش هاي متفاوت و متضاد, فقط در سايه نفي خِرد در شناخت جهان ميسر است. زيرا خِرد طبعاً نمي تواند با چنين اختلاط و تركيبي سازگار باشد... سارتر در كتاب " نقد خِرد ديالكتيكي" از راه تلفيق ساده سه مبحث: ۱- روانكاوي (پسيكو آناليز فرويد) ۲-_ جامعه شناسي تجربي (سوسيولوژي آمپريك) ۳-_ انسان شناسي فرهنگي (آنتروپولوژي كولتورل) سعي كرده است به خيال خود براين پرتگاه (ميان انسان و جهان مادي) فايق آيد و آن را برطرف  سازد. و با اين كار ماركسيسم را "رفيع تر" كند، كه در واقع چيزي جز توسل به ايده آليسم نيست... اگزيستانسياليسم لحني تراژيك و رنگي بدبينانه دارد و اين خودبازتابي از وضع بحراني و بي دورنمايي جامعه معاصر سرمايه داري است... اگزيستانسياليسم انحطاط معنوي جامعه سرمايه داري را منعكس مي كند... بيماري هاي آن را عريان مي سازد، ولي براي برون رفت از اين وضع نمي تواند راهي در پيش پا بگذارد.”" (۳)

دومين خصيصه "چپ نو، نفي و رد خصلت يكپارچه و مدون و به هم پيوسته آموزش ماركس است. عنصر اصلي دراين گونه نگاه به ماركسيسم، ذهني گرايي است، چراكه نظريه پردازان " چپ نو" آنچه را كه بطور ذهني مي پسندند و با روياها و آرزوهاي آنان تطبيق مي كند، از ماركسيسم جداكرده ودر مخلوطي از نظرات فرويد و ديگران به عنوان ايدئولوژي "چپ مستقل" و يا "جهان بيني انقلابي نوين" عرضه مي دارند.

عدم درك يكپارچگي و پيوستگي آموزش ماركس، منجر به خطاهاي فاحش و فرقه گرايي و اراده گرايي مي‌گردد كه "چپ نو" نمودار كامل و تمام عيار آن است. لنين در تعريف دقيق از مجموعه منسجم و به هم پيوسته ماركسيسم نوشته است: "”ماركسيسم عبارتست از سيستم نظريات و آموزش ماركس. ماركس ادامه‌دهنده و به پايان برنده نابغه سه جريان فكري عمده قرن نوزدهم است كه به پيشرفته ترين سه كشور بشريت تعلق داشتند: فلسفه كلاسيك آلمان، اقتصاد سياسي كلاسيك انگلستان و سوسياليسم فرانسه در پيوند با كليد آموزش هاي انقلابي فرانسه. مجموعهُ نظريات ماركس، ماترياليسم معاصر و سوسياليسم علمي معاصر را كه تئوري و برنامه جنبش كارگري همه كشورهاي متمدن جهان است، تشكيل مي دهد. پيگيري و يكپارچگي شايان اين نظريات كه حتي دشمنان ماركس نيز بدان معترفند..."” (۴ )

همان گونه كه لنين اشاره دارد، پيگيري و يكپارچگي از ويژگي‌هاي عمده آموزش ماركس است. "چپ نو" با فاصله گرفتن از ماترياليسم ديالكتيكي آموزش ماركس و در غلتيدن به تئوري بافي هايي نظير ايدئولوژي "عمل گرا" به ورطه ماجراجويي سقوط مي كند. به علاوه "چپ نو" به ماركس جوان و تفاوت آن با ماركس پير و مسائلي از اين قبيل كه هيچ مبنا و پايه علمي ندارد، معتقد است.

دراين زمينه بطور مثال در ميهن ما تبليغ مي شود: “"... اصطلاح چپ جديد بيشتر در فلسفه سياسي مورد استفاده واقع مي شود. چپ جديد برپايه نوماركسيسم، و به بيان برخي نويسندگان، ديدگاه سبك "ماركس جديد" قراردارد. تا آنجا كه به نگرش ماركس مربوط مي شود اعضا و رهبران جنبش چپ جديد، از آن ماركس كه اقتصاددان بود و نيز ماركس آخر عمر كه نويسنده كتاب كاپيتال بود، بيشترين تبعيت را نمي كنند، بلكه بيشتر پيرو يك ماركس جامعه شناس و همان نويسنده "دست نوشته هاي اوليه فلسفي" هستند. ماركس آنان، همانند خود آنان "هگلين" است و در شكل هاي ديگر، يك متافيزيست است نه يك دترمينيست اثباتي يا علم گرا، "ماركس آنان فيلسوف از خودبيگانگي است".” (۵ )

ويا ماركس جوان براي "چپ نو" چنين عنوان مي شود:" “"... در فهرست اسامي چپ جديد جايگاه دار در تاريخ بررسي هاي سياسي، هم كساني چون هربرت ماركوزه و ژان پل سارتر...هم سازمان هايي چون قدرت سياه (جنبشِ سياهان در آمريكا و اروپا) و هم روشنفكران عمل گرايي چون فرانتس فانون جاي مي گيرند. به هر حال گرچه وجه مشترك آنان اتكاهاي مثبت و الهام گيري نظري و عملي جدي از راستاهاي فكري ماركس (به ويژه ماركس جوان است)"...“ (۶ )

چنين نظرات التقاطي، همواره در عمل سياسي ودر زندگي روزمره و جنبش زنده توده هاي زحمتكش، به عنوان يك فرقه جدا از توده باقي مي ماند. هم چنان كه "چپ نو" از بدو پيدايش هرگز قادر به ايفاي نقشي در جنبش گسترده زحمتكشان نشده است. بي جهت نيست، که شمار زيادي از نظريه پردازان "چپ نو" با صراحت و بنا به خصلت روشنفكري خود ناشكيبا و ناتوان از مبارزه صبورانه و طولاني مدت، طبقه كارگر جوامع اروپايي و آمريكا را "فاسد و بورژوا " مي خوانند.

در اين رابطه “"چپ نو” "خود را مستقل نيز مي خواند و يك مرزبندي ميان خود و احزاب كمونيست مي كشد. "”چپ نو”" در اروپا و آمريكا احزاب كمونيست را غير انقلابي قلمداد مي كند:" “... در واقع چپ جديد تنها توصيه مي كند كه روش كمونيستهاي سنتي و احزاب قديمي وابسته به بوروكراسي شوروي كه هر نوع سازش و تسليم و تحقير را تحمل مي كردند و در حكومتهاي وابسته و خائن شركت مي جستند به اين بهانه كه خشونت را نفي مي كنند، در واقع عيناً فرصت دادن به حكومت خشونت است". (۷ )

درميهن ما نيز طرفداران به اصطلاح “"چپ نو”" با اقتباس از همين نظريات بي پشتوانه در مورد جنبش كارگري و حزب توده ايران مي نويسند: “"... دكتر محمد مصدق رهبر نهضت آزادي خواهي و ملي كردن نفت در اواخر دهه بيست و اوايل دهه سي شمسي در طرح اقتصاد مستقل خود، انديشه ي وابستگي را البته به گونه اي مقدماتي مطرح كرد. تقي اراني از پايه گذاران جنبش كمونيستي ايران (و رهبر ۵۳ نفر) و بعداً حزب توده ي ايران فرايند صنعتي شدن وترقي اقتصادي، مستقل از سلطه انگليسيان را مطرح مي كردند. اما اين حزب بي ترديد به جاي آن، كاركرد در مدار بوروكراسي استاليني را مد نظر داشتند."” (۸ ) [اشتباهات تاريخي در اين نقل قول از منبع ذکر شده است.]

فاصله گرفتن از حقانيت علمي ماركسيسم و بطور ذهني و اراده گرايانه به نام انديشه "عمل گرايانه" مجموعه نظريات متفاوت را درهم آميختن سبب چشم بستن بر حقايق تاريخي و تحريف تاريخ نيز مي شود.

سومين ويژگي ويا خصيصه "چپ نو، مرزبندي ذهني و كشيدن خط تصنّعي ميان ماركس و لنين، ماركس و انگلس و بطور كلي تئوري بافي هاي ضد علمي و شبه علمي است. بطور مثال اخيراً در كشور ما، ميان ماركس و انگلس تفاوت قايل شده مي نويسند: “"انگلس مي گويد، پس از انتشار ماهيت مسيحيتِ فوير باخ( در ۱۸۴۱ ) همه ما(هگلي هاي جوان) بي درنگ فوير باخي شديم... اين تصوير از شكل گيري انديشه ي ماركس، كه همان تصوير رايج و متداول است...هر چند جنبه هايي از حقيقت را در خود دارد، اما به صورتي كه انگلس آن را بيان مي‌كند... ساده انديشانه و تا حدودي كليشه پردازانه است...” (۹ )

اين گونه تفاوت گذاري ها و برچسب زدن ها مغاير با وجدان علمي است، اما در دستگاه فكري كاملاً التقاطي "چپ نو" هر اقدامي در عرصه فكري و عملي به نام انديشه نوين و عمل گرايانه مجاز است. در اين خصوص بويژه بر عليه لنين گفته و نوشته مي شود. مثلاً گفته مي شود:" لنين هيچگاه مفهوم ماترياليسم تاريخي در انديشه ماركس را به درستي درنيافت... حاصل انقلاب روسيه نيز چيزي جز سرمايه داري دولتي نبود... برداشت لنين از ماترياليسم برداشتي ماقبل ماركسيستي و بورژوايي است". بعلاوه در كنار مرزبندي تصنّعي ميان ماركس و انگلس و ماركس و لنين و ماركس جوان و ماركس پير، "چپ نو" تعريف و تفسيرهاي نويني از امپرياليسم به دست داده است. "چپ نو" معتقد است: “"امپرياليسم يك مرحله از نظام سرمايه داري، حتي بالاترين مرحلهُ آن نيست، بلكه از همان آغاز، درذات گسترش طلبانه سرمايه داري وجود داشته است. تسخير امپرياليستي كره خاكي از سوي اروپايي ها و فرزندان آمريكاي شمالي آنان در دو مرحله به اجرا درآمد و اكنون شايد دارد وارد مرحلهُ سوم خود مي شود.” "(۱۰ )

با توجه به سه خصيصه "چپ نو" در ارتباط با ماركسيسم و دستگاه فكري ناهمگون و غير علمي آن، مي توان با قاطعيت گفت، بخش اعظم نظريات و برداشتهاي اين گرايش فكري به تحقق نپيوسته و ضعف و نارسايي آن به اثبات رسيده است.

 

خاستگاه و پايگاه طبقاتي "”چپ نو”"

اما بايد ديد “"چپ نو”" از چه ريشه و خاستگاه طبقاتي برخاسته و متكي به كدام طبقات و اقشار جامعه است. بطور كلي"چپ نو" در اروپا و آمريكا و ديگر نقاط جهان، نتيجه و محصول منطقي مبارزات كارگران و زحمتكشان نيست و خود نيز چنين ادعايي ندارد. در دهه ۶۰ ميلادي آنچه سبب گرديد "چپ نو" رشد و گسترش يابد و برمحيط هاي روشنفكري اثر گذارد، تشديد فعاليت توده هاي غير كارگري بويژه، اقشار خرده بورژوايي بود.

اين گرايش فكري، چه بصورت قوام يافته خود در اروپا و آمريكا و چه بصورت جنيني خود در كشورهايي نظير ايران، محصول و فرآورده فعاليت طبقات و اقشار خرده بورژوا و يا به بياني اقشار متوسط جامعه است.

رفيق احسان طبري در تعريفي دقيق در ارتباط با خرده بورژوازي و اقشار متوسط و چگونگي پيدايش نظرات فلسفي - _اجتماعي در ميان آنان متذكر شده است: “"طبقه خرده بورژوازي در جامعه "خويشاونداني" دارد كه با آن كه از جهت تعريف علمي از طبقه "خرده بورژوا" نيستند ولي از جهت وضع اجتماعي و سمت گيري سياسي با او شباهت زيادي دارند و گاه قواماً همه آنها را خرده بورژوا مي نامند و اخيراً اصطلاح "دقيق تر" قشرهاي متوسط را دربارهُ آنها به كار مي برند. اين قشرهاي متوسط بين بورژوازي و پرولتاريا قراردارند و داراي دو چهره انقلابي و محافظه كار هستند و از بورژوازي بزرگ و پرولتاريا هردو متنفرند و در صددند راه سومي بين سرمايه داري و سوسياليسم بجويند... ايدئولوژي اين قشر، صرف نظر از هرنامي كه به خود بگذارند (و ازآن جمله ماركسيسم - _لنينيسم به سبب جاذبه عظيم انقلابي اين نام) در درجه اول ملت گرا (از جنبه منفي) و مخالف انترناسيوناليسم پرولتري است و دردرجه التقاطي است و ماركسيسم را با عناصر ديگر ايدئولوژي ها مخلوط ميكند.” "(۱۱ )

همين ريشه و خاستگاه طبقاتي است كه در انواع نظرات از آنارشيسم و نوآنارشيسم گرفته تا مائوئيسم و تروتسكيسم و "چپ نو" و دردوران كنوني بويژه نظرات شبه علمي مانند “"راه سوم” "و "”سوسياليسم دمكراتيك”" بصورت نفي انديشه طبقات مبارزه طبقاتي، نفي تاريخ سوسياليسم و جز اينها نمودار مي شود.

نكته جالب و قابل توجه اين جا است كه در دوره كنوني، نه فقط "چپ نو" به طرح نظرات خود پرداخته و تحركي در آن ديده مي شود، بلكه به موازات آن درسراسر اروپا و آمريكا تحرك جريانات آنارشيستي و نوآنارشيستي با نامهاي متفاوت، اما تشابهات جدي كه ناشي از ريشه طبقاتي آنان است، مشاهده مي گردد. در ارتباط با خاستگاه طبقاتي و بطور كلي تعريف علمي از قشرهاي متوسط بايد گفته شود اصطلاح قشرهاي متوسط در فرهنگ ماركسيستي، تفاوت اساسي و بنيادين با تعريف جامعه شناسي بورژوايي از آن دارد. در جامعه شناسي معاصر بورژوايي ساختمان طبقاتي جامعه سرمايه داري نفي مي شود و اصولاً وجود طبقات مورد قبول نيست و تنها "لايه بندي اجتماعي" يعني وجود گروههاي مختلف شغلي با روحيات گوناگون مورد قبول است و لفظ و اصطلاح قشر متوسط نيز معمولاً در فرهنگ اجتماعي بورژوايي با توجه به اين معني بكار برده مي شود. در ماركسيسم - _لنينيسم قشر متوسط تعريف دقيق و علمي خودرا دارد. اصطلاح قشرهاي متوسط براي نخستين بار در پيشگفتاري كه فريدريش انگلس بر كتاب ماركس تحت عنوان مبارزه طبقاتي در فرانسه نوشت، بكاربرده شد. لنين نيز در مواقع گوناگون اين اصطلاح را بكار برده است. لنين روشنفكران، افسران و گروهي از پيشه وران و زحمتكشاني را كه در شرايط خرده بورژوايي قرار داشته و يا به مقدار زيادي نظرات خرده بورژوايي را حفظ كرده اند، اقشار متوسط مي خواند. اين اقشار به سبب خويشادندي با خرده بورژوازي، داراي خصلت مشترك با آن هستند. در واقع خصلت خرده بورژوايي عملاً تنها منحصر به خرده بورژوازي و نيمه خرده بورژوازي نيست بلكه مشخصه توده عظيمي از روشنفكران، دانشجويان، كارمندان، افسران، متخصصين و كارشناسان نيز هست. اين نكته را نيز بايد يادآور شويم كه لنين همواره به حزب طبقه كارگر توصيه مي كرد كه بايد با اين قشرهاي متوسط به توافق متقابل برسد و در اين زمينه دچار راست روي و يا چپ روي نشود.

سخن كوتاه

"چپ نو”" با توجه به تلاطمات بزرگ تاريخي طي ده سال گذشته، درپي كسبهويتي مشخص و در جست‌وجوي يك ايدئولوژي است؛ اين امر درميهن ما نيز صدق مي‌كند و ما شاهد انتشار و ترجمه كتاب‌ها و جزواتي از سوي “"چپ نو” هستيم. "چپ نو" دردوره كنوني، نه انعكاس يك ضرورت و نياز تاريخي، بلكه ناشي از ضعف و روحيه انحطاط در ميان جنبش كارگري است. اين گرايش فكري يكدست نيست و به شكل كنوني نيز باقي نخواهد ماند. بخش‌هايي از آن، بويژه آن دسته از روشنفكران ميهن پرست و معتقد به آموزش هاي علمي ماركسيسم اما سرخورده از فروپاشي اتحاد شوروي و ضعف كنوني جنبش كارگري و كمونيستي در جهان، بي شك پس از جست‌وجوي صادقانه سنگري مطمئن تر و استوارتر از حزب طبقه كارگر نخواهند يافت. فراز و نشيبهاي تاريخ، شكستها و پيروزي ها، كاميابي ها و ناكامي ها، نبايد به ناشكيبايي و هيجان زدگي منجر شود. در ادبيات غني و پُربار ايران و با زبان شيوا و فاخر شعر پارسي آمده است:

 آبي كه بر آسود زمينش بخورد زود

دريا شود آن رود كه پيوسته روان است

.(۱۲ )

***

 منابع:

۱ - _اقتصاد سياسي توسعه: ف. رئيس دانا_، خط مشي هاي اساسي چپ نو در توسعه، ص ۴۶۶ ، انتشارات نگاه ۱۳۸۱ .

۲ - _لودويك فريرباخ و پايان فلاسفه كلاسيك آلمان: ف. انگلس، ص ۸۳ ، گزيده و ترجمه بابايي، نشر چشمه، سال ۱۳۷۹ .

۳ - _ژان پل سارتر در گذشت: مجله دنيا، شماره ۲، ۱۳۵۹ ، عبدالحسين آگاهي. ص ۶۰ .

۴ _- كارل ماركس زندگينامه كوتاه با فشرده اي از ماركسيسم: لنين، ص۶، ترجمه ف. م. جوانشير، انتشارات حزب توده ايران، ۱۳۵۵ .

۵ - _اقتصاد سياسي توسعه: ف. رئيس دانا، خط مشي هاي اساسي چپ نو در توسعه، ص ۴۶۴ .

۶ _- همانجا: ص ۴۶۵ .

۷ -_همانجا: ص ۴۶۷ .

۸ - _اقتصاد سياسي توسعه: ف. رئيس دانا، وابستگي و توسعه، ص_۳۷  .

۹ - _درباره مساله يهودكامي در نقد فلسفهُ حق هگل: ترجمه مرتضي محيط، پي گفتار ماركس جوان از محسن حكيمي، ص ۷۷ ، نشر اختران، سال ۱۳۸۱.

۱۰ - _مجموعه مقالاتِ جهاني شدن با كدام هدف: ترجمه ناصر زرافشان، مقاله امپرياليسم و جهاني شدن از سمير امين، ص ۱۳ ، انتشارات آگاه، ۱۳۸۰ .

۱۱ _- آنارشيسم و نوآنارشيسم: احسان طبري، مجله دنيا، شماره ۳، ۱۳۵۹ . ص ۱۷۱ .

۱۲ _- برگرفته از شعر هنرگام زمان: دفتر شعر “آينه در آينه”، ه. ا.سايه، ص ۱۹۸ ، انتشارات چشمه، ۱۳۷۵ .

***