جمهوری یا جهنم زنان

 

 

قدوس زریر

Sun, January 21, 2007 7:59 pm

تاریخ ارسال به سایت «اصالت»

 

 افغانستان از محدود کشورهای دنیاست که زنان تا کنون در زیر بار سنگین مناسبات پوسیدهﺀ مرد سالاری یکسره مدفون مانده و رنج طاقت فرسای را در زنده گی روزانه متحمل می شوند٠ اگر دیگر کشورهای اسلامی پدیدهﺀ منحط و تحقیر آمیز به میراث گرفته شده از قرون اوسطی یعنی پوشش اجباری زنان را به روسری و لباس دراز محدود ساخته و سهم آنها را در فعالیت اجتماعی مجاز میدانند، زنان افغان مجبور اند به فتوای روحانیون نامنهاد از نوع "ملای لنگ ها" و فرمان مردهای خانواده که از چنین فتواها متآثر اند خود را در زیر یک زندان سیار بنام «چادری» حرکت دهند و دنیای بیکران را از عقب "پنجره" به گونه ایکه گویا خود اهل این دنیا نیستند به تماشا گیرند ـ حمل «چادری» را میتوان به مثابه برجسته ترین سمبول «اختناق» و «ترور روانی» زنان که صدها رنج و عذاب دیگر را در خود نهفته دارد تلقی نمود ـ حتی زنان پولیس که در ظاهر پاسبان حقوق و آزادیهای زنان معلوم می شوند اجباراً بر روی یونیفورم «چادری» سر میکنند تا «امر بالمعروف» اجرا گردد ـ اگر «چارلی چاپلین» زنده میبود بدون تردید این مضحکهﺀ بی نظیر و کمیاب را ده ها مرتبه به صحنهﺀ تیاتر می کشاند .

گرچه «شاه امان الله خان» و «همسر» جسور او برای «اولین بار» گامهای مهمی  در جهت رهایی زنان گذاشتند که بعد در دههء دموکراسی نیم بند دوران سلطنت «محمد ظاهر شاه» تا اندازهﺀ وسعت یافت، اما تدابیر نا پخته و غیر بنیادی حکام آن برهه سبب گردید تا این حرکت نتواند در مناسبات اجتماعی مسلط بر جامعه ریشه دوانده و جایگاه شایستهﺀ برای زنان مهیا سازد .

تنها در دوران «حاکمیت ح د خ ا» بود که گامهای موثر تری در زمینه برداشته شد و حضور گستردهء زنان در فعالیتهای سیاسی - اجتماعی به ملاحظه رسید . زنان بخصوص آنهای که از خانواده های تعلیم یافته و آزاد از قیود خرافاتی منشأ می گرفتند امکان یافتند تا یکجا با مردان در عرصه های مختلف زنده گی از قبیل سیاست، علم، فرهنگ، هنر و غیره مساویانه شرکت ورزند . این مرحله هم بنا بر نا پختگی و نو بودنش در جامعهﺀ «قبایلی» و «مرد سالار» افغانستان همینکه پیام آوران «کهنه پرستی» و پیروان «تاریک اندیشی» در قبای «مجاهد» و «طالب» بر سرنوشت ملت حاکم شدند به گونهﺀ غم انگیز پایان یافت .

راندن طالبان از شهر کابل وگماشتن رژیم دیگر در نتیجهﺀ یورش «نظامیان امریکایی» پنجسال و اندی قبل سبب شد تا اُمیدهای برای دگرگونی وضع منجمله به سود «زنان» جوانه زنند، اما دیری نگذشت که رویدادها سمت دیگری یافتند . علی الرغم تبلیغات و دروغ پراگنیها در مورد «آزادی» و «دموکراسی»، «جنگ سالاران» و «مافیای جهادی»، اینبار به یاری «نیروهای نظامی خارجی» دوباره بر اریکهﺀ قدرت تکیه زده برای «مشروعیت» استبداد خویش «جرگه ها» دایر کردند و «قوانین» صادر نمودند، که بیشتر از همه ضمن فراوان مظالم اجتماعی دیگر به رنج و عذاب و محرومیتهای زنان افزوده شد . به گونه مثال قانون اساسی تصویب شده در «لویه جرگهﺀ جهادی» در یک ماده اش حقوق «زن» و «مرد» را مساوی اعلان می کند تا قانون «دموکراتیک» جلوه نماید، ولی در ده ها مادهﺀ دیگر که از فتوای "ملای لنگی" الهام میگیرند تحقق مادهﺀ متذکره را عملاً ناممکن می سازد .

«فرماندهان جهادی» که خود «قانونگذار» و خود «اجراگر» اند و به حیث ولسوال، والی، قوماندان امنیه، قاضی، څارنوال ﴿دادستان﴾، وزیر، وکیل پارلمان و غیره تمام ارگانهای حکومتی را اشغال کرده اند در اعمال خشونت و بیدادگری در جامعه و در گام نخست در برابر زنان محروم و بی دفاع حد و مرزی نمی شناسند و حتی خصومت در برابر زنان را پنهان نمی کنند چنانچه «کریم خرم» وزیر اطلاعات و فرهنگ جمهوری اسلامی که "افتخار"جهاد در صفوف «تنظیمهای جهادی» را دارد خانم جوانی را که شهامت کرده و در نظام زن ستیز کنونی پیشهﺀ عکاسی آموخته است در محضر عام مورد اهانت قرار می دهد . دریغ و افسوس بر ملتی که بی فرهنگان بر فرهنگ اش فرمان می رانند .

«نامزد سازی» بعد از تولد از زمرهﺀ «عنعنات خرافاتی» رایج در افغانستان است که به اساس آن انسانها را از همان روزهای آغازین زنده گی به زنجیر کشیده و در قید اسارتی که خود از ان آگاه نیستند در می آورند . در بسی موارد «دختران نوزاد» را با مردان بیست و سی ساله «نامزد» می سازند که اصلاً در قالب «افکار مدنی» و حتی «اخلاق انسانی» نمی گنجد .

زشت تر از همه اینکه دختران نو جوان را گاهی در بدل «پول» می فروشند و گاهی مانند «جنس» با «سگ» معاوضه می کنند .

سرنوشت «صنوبر» دختر یازده سالهﺀ قندوزی نمونهﺀ از چنین داستانهای درد آور است که قلب انسان را جریحه دار می سازد .

«ملا نظر» قوماندان «جمعیت اسلامی» در نقش ولسوال «علی آباد» یکجا با «مجاهدین» تفنگدارش در تاریکی شب به خانهﺀ خانمی بنام «گلشاه» حمله می برد، «گلشاه» را زخمی می سازد و «صنوبر» دختر یازده ساله اش را ربوده بعداً با «سگ جنگی» معاوضه می کند . وقتی «گلشاه» به څارنوال و والی عارض می شود کسی به حرفش گوش نمی دهد . بیچاره «گلشاه» نمی داند که څارنوال و والی هم از تبار همان «کرگسان جهادی» مانند قوماندان «ملا نظر» اند که روح و روان شان در «جرم» و «جنایت» پرورش یافته، ربودن «صنوبر» توسط «ملا نظر» را یک امر عادی می دانند .

در رومان"جنایات بشر یا آدم فروشان قرن بیست" ﴿چون سی و پنج سال قبل خوانده بودم نام نویسنده در ذهنم نیست، پوزش می طلبم﴾ تن فروشی دختران جوان به دلیل فقر و تهیدستی خانواده ها که ناشی از مناسبات غیر عادلانهﺀ اقتصادی- اجتماعی حاکم بر جامعه است خیلی هنر مندانه به تصویر گرفته شده و بیان گردیده است که چگونه دلالان استفاده جو از وضع ناهنجار اقتصادی به نفع خویش سود برده با فروش دختران جوان در روسپی خانه ها دست به جنایت می زنند ولی «جنگسالاران» افغانستان در «قرن بیست ویک» ازین هم جلوتر رفته «دختر جوان» را با «سگ» مبادله می کنند .

نمونهﺀ دیگر از خشونت سردمداران جمهوری اسلامی در برابر زنان عمل غیر اخلاقی و غیر انسانی قوماندان امنیهﺀ ولایت بغلان است . وی با سوﺀ استفاده از مقامش دختر جوان هفده سالهﺀ را اغوا نموده می خواهد به ازدواج وادار سازد، اما وقتی با مخالفت خانوادهﺀ او مواجه می گردد مانند جغد مکار در سیاهی شب دست به یورش مسلحانه برده دختر جوان را می رباید و به عقد خود در می آورد، بعد می گوید که چون «چهارهزار دالر» پرداخته، کار «شرعی» و «اسلامی» کرده است. بدا به حال کشوری که «جانیان» و «رهزنان» امنیت دار آن اند

وقوع اینگونه حوادث  تنها منحصر به «بغلان» و «قندوز» نیست بلکه سراسر افغانستان از جهالت قرون اوسطی یی و اعمال پاسداران امروزین آن رنج می برد، ولی عدم شفافیت در سیستم اطلاع رسانی البته در جای که چنین سیستم وجود دارد، نبود «اتوریته» در نهادهای نوبنیاد دفاع از حقوق بشر و تسلط کامل «بنیادگرایی جهادی -  طالبی» بر نظام «عدلی» و «قضایی» کشور سبب گردیده تا «اخبار» جرم و جنایت از سطح قبیله، قریه و ولسوالی فراتر نرود و کسی مورد پیگرد قانونی قرار نگیرد یعنی در «جمهوری اسلامی افغانستان» مجرمین و تبهکاران دست آزاد دارند .

یکی از پدیده های ناسالم اجتماعی که از قرنها بدینسو زنده گی جوانان بویژه دختران جوان را دشوار و رقتبار ساخته و آهنگ خانواده گی را دچار اختلال مینماید «ازدواج اجباریست» . در گذشته دایماً سعی به عمل می آمد تا معضله های ناشی از آن با مداخلهﺀ رئیس فامیل، ملای مسجد، خان، ملک و ارباب طوری از میان برداشته شود که زوجهای جوان ادامهﺀ زنده گی طاقت فرسای خویش را تحمل می نمودند و دست به خود کشی یا خود سوزی نمی زدند .

در «دموکراسی جهادی - امریکایی» افغانستان کنونی حتی همین رسم منسوخ از هم پاشیده و جای خودرا به خودسری، بی کفایتی و بی مسئولیتی اداره های نامنهاد دولت جمهوری اسلامی داده است . وقتی دختران جبراً عروس شده زیر بار ظلم شوهر و وابستگان وی قرار می گیرند و راهی برای نجات نمی بینند به آتش رجوع می کنند .

چندی قبل کانال تلویزیونی «n-tv» آلمان فلم مستندی به نشر سپرد که اینگونه حوادث را با عواقب ناگوار آن به روشنی انعکاس میدهد :

دختر جوانی بنام «گلالی» که تمام بدنش بسته در بنداژ است روی تختی در یکی از بیمارستانهای «هرات» خوابیده، در حالیکه تنها توان حرکت دادن چشمانش را دارد گاه گاهی اینسو و آنسو نگاه می کند . «گلالی» تنها نیست، تعداد دیگری نیز دیده می شوند که مانند او «فرار» از زنده گی را بر «اجبار» در خانواده برتر شمرده به عذاب «آتش» پناه بردند تا شود که از عذاب تحمیل شدهﺀ روزگار نجات یابند ولی در نیمه راه، نه زنده نه مرده وارد بیمارستان شدند . حال دکتوران موظف در تلاش اند با ابزار و امکانات ناچیزی که در اختیار دارند آنهارا به زنده گی باز گردانند .

وقتی انسان به این تصاویر نگاه می کند با خود می اندیشد که چه رنج و عذاب بی پایانی بر آنها روا داشته شده که در نهایت راه پایان بخشیدن به زنده گی را با توصل به طریقهﺀ پر از درد یعنی در آتش سوختن انتخاب کردند .

مادر «گلالی» می گوید که دخترش توسط «شوهر» و «پدر شوهر» بی رحمانه «لت و کوب» می گردید، ولی «درگاهی» برای «دادخواهی» وجود نداشت . گرچه شوهر «گلالی» در توقیفگاه بسر می برد اما به پندار ناظرین، توقیف او بخاطر حضور «تیم تلویزیونی خارجی» صورت گرفته تا برای «خارجیان» تظاهر در قانونیت کنند، همینکه خارجیها رفتند باز همان آش است و همان کاسه .

وضعیت «گلالی» به قول دکتور معالج امیدبخش نیست چونکه بیشتر از شصت درصد جلد بدنش سوخته است . گرچه دکتوران آنچه در توان دارند برای صحت یابی او انجام می دهند، مگر به گفتهﺀ دکتور معالج، درمان سوخته گی  درین مقیاس با مدرن ترین وسایل طبی، دشوار و حتی نامحتمل به نظر می رسد . بالاخره «گلالی» در چهارمین روز اقامت اش در بیمارستان وفات می کند و بدینصورت دختر جوانی که با دنیای از «اُمید» و «آرزو» تازه وارد بهار زنده گی شده بود به دام «خرافات» و «بی عدالتی» می افتد و فاجعه بار ترک هستی می گوید .

بعد از درگذشت «گلالی» آدم های با قیافهﺀ زشت و مسخره که گویی از غیب ظاهر شده اند خودرا «قاضی» و «څارنوال» نامیده حرفهای بی مسئولانهﺀ گفتنند و دوباره ناپدید شدند .

چنین است واقعیت تلخ جامعهﺀ ما، چنین است وضعیت زنان و حقوق بشر در کشوری که «زمامداران» و «حامیان امریکایی» انها هیاهوی «دموکراسی» برپا می کنند و از «جبر» و «اختناق» پیکر «آزادی» می تراشند .

زنان آگاه و رسالتمند کشور به خوبی می دانند که «حق» را نمی دهند، بلکه «حق» را باید گرفت و برای گرفتن آن قاطعانه مبارزه کرد .

مبارزه در جهت اعادهﺀ حقوق، نه تنها برای «زنان»، بلکه برای تمام «محرومان» و «رنجبران» افغانستان «تشکل نیرومند سیاسی» می طلبد . زنان مترقی و دموکرات کشور ما می توانند با پیوستن شان به صفوف «نیروهای چپ دموکراتیک» سهم شایستهﺀ خویش را در اساسگذاری چنین تشکل ایفا نموده یکجا با مبارزین راستین راه «عدالت اجتماعی» مرجع مطمئن دادخواهی برای زنان محروم و تمام اقشار زحمتکش جامعه بوجود آورند .

اگر فقدان حضور فعال زنان در مبارزهﺀ سیاسی و پراگنده گی نیروهای چپ دموکراتیک به همین منوال ادامه یابد جمهوری موجود «جهنم زنان» باقی خواهد ماند .

www.esalat.org