روجرکیران- توماس کنی

۱۹۹۱- ۱۹۱۷

ترجمه محمد علی عمویی

 

درآمد

 

 نویسندگان

 روجرکیران: استاد کالج سانی - امپیرستیت و نویسنده حزب کمونیست و اتحادیه های کارگری خود مختار.

 توماس کنی: اقتصاد دان

 

هربرت اپتکر در پیش گفتارش بر کتاب قیام مجارها (۱۹۵۷ ) به مخاطرات ناشی از کوشش برای ارزیابی امری که «از نظر زمان ین قدر متاخر و به لحاظ مکان ین قدر دور» است اذعان کرد، اما افزود که به هر صورت دست به چنان کاری زد زیرا « می بیست برای درک آن شورش کوششی به عمل می آورد. » در ین درآمد ما نیز با علم به همان مخاطره و همان انگیزه دست به کار شده یم. دگرگونی اتحاد شوروی نیز نه تنها از نظر زمان نزدیک و از جهت مکان دور که از عرصه مطالعات معمول نویسندگان نیز بیرون بود. یکی از ما تاریخ دانی امریکائی و دیگری اقتصاد دان قلمرو کار است. با ین همه، هر کدام از ما به درک آن چه روی داده است رسیده و فکر می کنیم به تفسیری منطقی و بصیرتی اساسی دست یافته یم. ما امیدواریم ین آراء را آن گونه که اپتکر آن را «بررسی دقیق یک آزمون دشوار می نامد» با دقت کافی مطرح کنیم.

نگارش ین کتاب بدون مشارکت سخاوتمندانه دوستان متعددی که دست نوشته ها را مطالعه کردند، خطاها را تصحیح کردند، منابعی را پیشنهاد دادند، نظراتی را افزودند، داوری ها را سنگین و سبک کردند، سخنان ناروشن را به چالش کشیدند و الفاظ زید را صیقل زدند ممکن نبود. سپاس ویژه از بهمن آزاد، نورمن مارکووینز، میشل پرنتی، وآنتونی کوگلان به خاطر خواندن تمامی نسخه دست نوشته و پیشنهاد تغییرهای اساسی و ویریشی. همچنین میلیم از آنان که تمام یا بخش هیی ازنسخه دست نوشته را خواندند و آن ها که نظراتشان را با ما در میان گذاشتند یا به ما دلگرمی بخشیدند تشکر کنیم: جرالدهورن، فرانک گلداسمیت، اروین مارکیت، جرالد مه پر، لی دلوجین، فیل بونوسکی، بیل دیویس، اولینا الارکن، نیم ویلر، سکات مارشال، نل رابینوتیز، پل میشلر، جرالد اریکسون، کنستانس پهل، جکی دی سالو، و جیم میلر.

همچنین میلیم سپاس گوییم کتابداران، مارک روزنزویگ از مرکز منابع مطالعات مارکسیستی و جکی لاوال به خاطر کمک هیش برای پژوهش، ویلین جامیسون به سبب در اختیار قرار دادن کتاب ها و مقالات متعدد. اظهار امتنائی هم به گریگوری گروسمن، به خاطر یاری هیش در یافتن منابع مربوط به اقتصاد ثانوی بدهکاریم. از کالج سانی امپیرستیت به خاطراعطای مرخصی فرصت مطالعاتی به روجرکیران، که فرصتی یافت تا به تحقیقات اولیه و پاره ای نگارش بپردازد، سپاسگزاریم. می خواهیم از کاترین کیران به خاطر معاونت و مساعدت هیش، و از آلیس و جان وارد به خاطرهمراهی و سازگاری با شریط در یامی که روجر در دانشگاه تکزاس سرگرم پژوهش بود، تشکر کنیم. به خاطر مشاوره و توصیه هیی در زمینه جلد و دیگر موضوع های کتاب، میلیم سپاس خود را به دیوید پرانویل، درک کتنر، یان دنینگ وچارلزکلر، و به خاطر کمک های فنی و جان کوین تقدیم کنیم. از اقدام رفیقانه میشل و ماری دونوان، بیل تاون و کریستینا هسنجر در برگزاری سمینار خیابان چهاردهم درباره مسائل سیاسی معاصر سپاسگزاریم.

در پیان، میلیم از همسرانمان کارول و ماری، که ین پروژه را از آغاز تا پیان به بحث گذاردند تشکر کنیم. آن ها همچنین از دست دادن تعطیلات آخر هفته، میزهای پوشیده از کتاب آشپزخانه، انبوه کاغذ و ساعت های بی پیان و خسته کننده واژه یابی را با شکیبیی تحمل کردند.

مارک توین می گوید: «اختلاف نظر است که اسب را به مسابقه وا می دارد. » او می توانست به مسیل سیاسی کشیده شدن را نیزبه آن بیفزید. در بین افراد سیاسی، فروپاشی اتحاد شوروی نظرات گوناگون و سخت متفاوتی را به وجود آورده است. به نظر می رسد هر آن کس که از یکی از کشورهای سوسیالیستی دیدار کرده، با یک شهروند شوروی سخن گفته، یا کتابی درباره سوسیالیسم خوانده باشد، برای توضیح و اثبات ین اشکال در چه بوده است نظراتی ارائه خواهد داد. افراد بسیاری که ین دست نوشته را مطالعه کرده اند بر نظرات خود اصرارداشتند و با ما هم نظر نشدند. ازین رو، بید با تاکیدی بیش از معمول اعلام کنیم که مسئولیت تمامی اظهارنظرها، و نیز خطاها، متوجه نویسندگان، و تنها نویسندگان است.

 

پیش گفتار

 

داستان آخرین مبارزه قدرت در اتحاد شوروی، به باور من، آن نوع مبارزه ی نیست که به مثابه افشاگری ناگزیر نیروها و جریان هی عظیم تاریخی به نحوی بیسته فهم شده باشد.

برعکس، از بسیاری جهات عجیب ترین داستان تاریخ مدرن است.

آنتونی د آگوستینو- تاریخدان

 

جهان، در کمال حیرت، شگفتی و ناباوری شاهد فروپاشی اتحاد شوروی بود، طوری که نظام حکومتی شوریی، ابرقدرت پیشین، نظام عقیدتی کمونیستی و حزب حاکم را روفت و به کناری نهاد.

الکساندردالین- تاریخدان

 

وجود اتحاد شوروی همان قدر مطمئن و حتمی بود که سر برآوردن خورشید در سپیده صبح. زیرا، آن چنان کشور محکم، قدرتمند و توانیی بود که از آزمون هی بس دشواری به سلامت گذشته بود.

فیدل کاسترو

 

کتابی که در دست دارید درباره فروپاشی اتحاد شوروی و معنی آن بری قرن بیست و یکم است. ابعاد فاجعه زمینه ساز ادعاهی بی ربط و افراطی از سوی جریان راست شد.

از نظر آنان، فروپاشی به معنی پیان جنگ سرد و پیروزی سرمیه داری بود. ین واقعه «پیان تاریخ» را اعلام می داشت و از ین پس کاپیتالیسم معرف بالاترین شکل و اوج تحول سیاسی و اقتصادی است. بیشتر هواداران پروژه شوروی با گریش پیروز دانستن جناح راست هم نظر نیستند. بری آن ها، فروپاشی شوروی مفهومی حیاتی و خطیر داشت، اما مفید و کار آمد بودن مارکسیسم را بری درک و شناسائی جهانی که بیش از همیشه در اثر درگیری طبقات و مبارزات ستم کشان به ضد انحصارات شکل می گیرد، تغییر نداده و ارزش ها و تعهداتش به سود کارگران، اتحادیه ها، اقلیت ها، جنبش هی رهیی ملی، صلح، زنان، محیط زیست و حقوق بشر را دچار تزلزل نکرد. تازه، آن چه بر سوسیالیسم گذشت هم، چالش تئوریک را متوجه مارکسیسم کرد و هم یک چالش پراتیک را در برابرچشم اندازهی آتی مبارزات سوسیالیستی و ضد کاپیتالیستی عرضه داشته است.

بری آن ها که، در وری استثمار سرمیه داری، نابرابری، حرص و آز، فقر، جهل، و بی عدالتی، به امکان جهانی بهتر باور دارند، نابودی اتحادشوروی همچون ضیعه گیج کننده ی بود. سوسیالیسم شوروی مسیل و مشکلات بسیاری داشت )که بعدا به آن خواهیم پرداخت( و یگانه نظام سوسیالیستی قابل تصور را تشکیل نمی داد. با ین همه، جوهر سوسیالیسم را، آن گونه که مارکس تعریف کرده است، در خود داشت - جامعه ی که مالکیت بورژویی، «بازار آزاد» و دولت کاپیتالیستی را سرنگون کرد و به جی آن مالکیت جمعی، برنامه ریزی مرکزی و یک دولت کارگری را مستقر ساخت. افزون بر ین، به سطح بی سابقه ی از برابری، امنیت، مراقبت هی درمانی و مسکن، آموزش، اشتغال و فرهنگ بری تمامی شهروندان، به ویژه زحمتکشان کارخانه و مزرعه، دست یافت.

یک بازنگری کوتاه به موفقیت ها و دستاوردهی شوروی روشن می سازد که چه چیزی از دست رفته است. اتحاد شوروی نه تنها طبقات استثمارگر نظام کهن را حذف کرد، که به قحطی، بیکاری، تبعیض هی نژادی و ملی، فقر فرسینده، و نابرابری خیره کننده در ثروت، درآمد، تحصیلات و فرصت ها نیز پیان داد. در مدت پنجاه سال، تولید صنعتی کشور که تنها 12 درصد تولید صنعتی یالات متحده بود به ۸۰  درصد تولید صنعتی و85 درصد محصولات کشاورزی یالات متحده رسید. گرچه مصرف سرانه همچنان پائین تر از یالات متحده باقی ماند، با ین حال هیچ جامعه ی تا آن زمان استانداردهی زندگی و مصرف در دوره ی آن قدر کوتاه چنین سریع بری تمامی مردمش افزیش نیافته بود. اشتغال تضمین شده بود. تعلیم و تربیت ریگان از کودکستان تا دبیرستان )مدارس عمومی، فنی، حرفه ی(، دانشگاه و مدارس پس از کار روزانه در دسترس همگان بود. در کنار آموزش ریگان، دانش جویان فوق لیسانس کمک هزینه دریافت می کردند. مراقبت هی بهداشتی ریگان، با تقریبا دو برابر پزشک به ازاء هر فرد در مقیسه با یالات متحده، بری همگان وجود داشت.

کارگرانی که مجروح یا بیمار می شدند داری تضمین شغل و دریافت حق دوران بیماری بودند. در میان دهه ۱۹۷۰ میانگین تعطیلات کارگری 2/21 روز کار)یک ماه تعطیلی( بود، و یارانه بری آسیشگاه ها، استراحت گاه ها، و اردوگاه هی کودکان پرداخت می شد. اتحادیه ها از حق وتو در زمینه اخراج و فراخواندن مدیران برخوردار بودند.

دولت همه قیمت ها را تنظیم می کرد و هزینه کالاهی اساسی و مسکن را با یارانه سبک می کرد. اجاره مسکن تنها 2 تا 3 درصد و آب و خدمات عمومی تنها 4 تا 5 درصد بودجه خانواده را تشکیل می داد. هیچ تمیزی به خاطر درآمد در امرمسکن وجود نداشت. گرچه برخی ملاحظات درانتخاب همسیگان بری مقامات عالی رتبه در نظرگرفته می شد، در دیگرجاها، مدیران کارخانه ها، پرستاران، استادان دانشگاه ها و سریداران در کنارهم زندگی می کردند.

حکومت، رشد فرهنگی و روشنفکری را همچون بخشی از تلاش بری ارتقاء استانداردهی زندگی به حساب می آورد. یارانه هی دولتی، بهی کتاب، مجلات و مراسم فرهنگی را در پیین ترین حد ممکن نگه می داشت. در نتیجه کارگران، اغلب داری کتابخانه شخصی بودند، و هر خانواده به طور متوسط چهار مجله را مشترک بود. یونسکو گزارش داد که شهروندان شوروی بیش از دیگر مردم جهان کتاب می خوانند و فیلم می بینند. همه ساله شمار دیدار کنندگان موزه ها نزدیک به نیمی از کل جمعیت بود و شمار بازدید کنندگان تناترها، کنسرت ها، و دیگر اجراهی هنری از کل جمعیت فراتر می رفت. به منظور بالا بردن سواد و استانداردهی زندگی در عقب مانده ترین مناطق، و تشویق به ارائه نمودهی فرهنگی بیش از یکصد گروه با ملیت هی گوناگون که اتحاد شوروی را تشکیل می دادند، حکومت به یک کوشش جمعی وهم آهنگ دست زده بود. به طور مثال، در قرقیزستان، در ۱۹۱۷، تنها یک نفر از هر پانصد نفر می توانست بخواند و بنویسد، اما پنجاه سال بعد نزدیک به تمامی جمعیت سواد داشتند.

در ۱۹۸۳  جامعه شناس امریکیی، آلبرت ژیمانسکی به بررسی مجموعه متنوعی از مطالعات غربیان درباره توزیع درآمد و استانداردهی زندگی در شوروی پرداخت. او متوجه شد که بالا ترین پرداخت ها از آن هنرمندان برجسته، نویسندگان، استادان دانشگاه، روسی ادارات و دانشمندان است که مبلغی بین ۱۲۰۰  تا ۱۵۰۰  روبل در ماه دریافت می کردند.

کارمندان عالی رتبه حکومتی ماهی 600 روبل، مدیران بنگاه ها از1۹۰ تا 400 روبل، و کارگران در حدود 150 روبل در ماه دریافت می کردند. در نتیجه، بالاترین در آمد تنها 10 برابر دستمزد متوسط کارگران می شد، در حالی که در یالات متحده بالاترین پرداخت به روسی شرکت هی بزرگ 115 برابر دستمزد کارگران بود. مزیی ناشی از مقام اداری بالا، از قبیل استفاده از فروشگاه هی ویژه و اتومبیل هی اداری، ناچیز و محدود باقی می ماند و روند حرکت مستمر چهل ساله به سوی برابری خواهی بیشتر را خنثی نمی کرد. ( در یالات متحده روند کاملا معکوس اتفاق افتاد، چنان که در اواخر دهه ۱۹۹۰  سران شرکت هی بزرگ، ماهانه ی 4۸۰  برابر دستمزد کارگر متوسط داشتند. ( هر چند گریش به هم سطح کردن دستمزدها و درآمدها باعث مشکلاتی شدند )در صفحه هی بعد به آن پرداخته خواهد شد( با ین وجود، برابری و متعادل سازی شریط زیست در اتحاد شوروی شاهکار بی سابقه ی را در تاریخ بشر به نمیش گذارد. جریان برابری طلبی با اتخاذ یک سیاست قیمت گذاری پیش رفت که به موجب آن بهی اجناس لوکس بالاتر از ارزش آن ها و بهی کالاهی ضروری و اساسی کمتر از ارزش آن ها تثبیت شد. ین روند به وسیله افزیش پیدار «دستمزد اجتماعی»، یعنی تامین شمار فزینده کمک ها و مزیی اجتماعی ریگان با یارانه گسترش یافت. همراه با آن چه تا کنون گفته شد، کمک هی در برگیرنده مرخصی با حقوق بری مادران شیرده، مراقبت هی کم هزینه از کودک و پانسیون هی سخاوتمندانه بود.

ژیمانسکی در پیان ین گونه نتیجه گیری می کند: «هر چند که ساختار اجتماعی شوروی ممکن است چندان با یده آل سوسیالیستی یا کمونیستی همخوان نباشد، اما هم از نظر کیفی و هم به لحاظ برابری خواهی بیشتر، با آن چه در کشورهی سرمیه داری وجود دارد متفاوت است. سوسیالیسم تفاوتی بنیادی به سود طبقه کارگرو زحمت کش یجاد کرده است. »

در عرصه و ابعاد جهانی نیز فقدان اتحاد شوروی ضیعه ی است غیرقابل محاسبه. غیبت آن به معنی محو یک نیروی متعادل کننده در برابراستعمار و امپریالیسم است. و وجود آن به معنی ارائه نمونه ی بری ملت هی تازه آزاد شده بود، که چگونه می توانستند نژادهی گوناگون خود را هم آهنگ کنند و بی آن که ینده خویش را در گرو یالات متحده یا اروپی غربی بگذارند خود توسعه و پیشرفت یابند. دیگر ینکه، در ۱۹۹۱، مهمترین کشور غیر سرمیه داری جهان، پشتیبان عمده جنبش هی رهیی بخش ملی و حکومت هی سوسیالیستی، چون کوبا، از میان برداشته شد. هیچ تعبیر معقول و منطقی نمی توانست از ین واقعیت و پس رفت ناشی از آن در عرصه مبارزات ملی و سوسیالیستی خلاصی یابد.

تلاش بری درک فروپاشی شوروی حتی مهم تر از ارزیابی آن چیزی است که از دست رفته است. ین که ابعاد آسیب ین واقعه چه میزان است تا حدودی بستگی به درک علل بروز آن دارد. راست پیروز، در جشن بزرگ ضد کمونیستی اویل دهه ۱۹۹۰، نظرات چندی را با تمام توان بر وجدان و شعور میلیون ها انسان تحمیل کرد: سوسیالیسم شوروی به عنوان یک نظام اقتصادی متکی بر برنامه، کارآمد نبود و نتوانست موجب فراوانی شود، زیرا حادثه و تجربه ی بود زائیده خشونت که با اعمال زور تداوم یافت، اشتباه و انحرافی بود که با بی اعتنیی به طبیعت انسان و ناسازگاری با دموکراسی سرنوشتی محتوم داشت. اتحاد شوروی از آن رو به پیان رسید که حکومت بر جامعه به وسیله کارگر تنها یک توهم است؛ نظام پست کاپیتالیستی وجود ندارد.

کسانی در جناح چپ، نوعا آن ها که نظرات سوسیال دموکراتیک دارند، به نتیجی مشابه رسیدند، هر چند با افراطی کمتر از جناح راست. آن ها عقیده داشتند که سوسیالیسم شوروی در پاره ی از امور بنیادین و مرمت ناپذیر معیوب است، و ین معیب که «نظام مند» هستند، ریشه در فقدان دموکراسی و تمرکزگریی افراطی دارند. سوسیال دموکرات ها به ین نتیجه نرسیدند که سوسیالیسم در ینده نیز محکوم به شکست است، اما به ین جمع بندی رسیدند که فروپاشی شوروی، از نفوذ و اعتبار مارکسیسم- لنینیسم بسیار کاست و محروم کرد و سوسیالیسم آتی می بیست بر شالوده ی به کلی متفاوت از شکل شوروی برپا شود. از دید آنها، اصلاحات گورباچف خطا نبود، صرفا خیلی دیر بود.

روشن است که هرگاه چنین ادعاهائی درست باشد، ینده تئوری مارکیسستی - لنینیستی، سوسیالیسم و مبارزه ضد کاپیتالیستی می بیست با آن چه مارکسیست ها پیش از ۱۹۸۵   پیش بینی می کردند به کلی متفاوت باشد. اگر تئوری مارکسیستی - لنینیستی نتوانست رهبران شوروی را، که درگیر آن فاجعه بودند، نجات دهد، پس تئوری مارکسیستی در اساس نادرست است و می بیست ترک شود. کوشش هی گذشته بری ساختن سوسیالیسم هیچ گونه درسی بری ینده نداشته است. آن ها که مخالف کاپیتالیسم جهانی هستند بید بفهمند که تاریخ به سود آن ها نیست و بیستی در نهیت، در پی رفورم تدریجی و آرام باشند. آشکار است که ین نتیجه گیری ها همان درس هیی است که راست پیروز جهانی میل بود همگان به آن برسند.

سنگینی پی آمدهی ضمنی فروپاشی انگیزه ی بود بری بررسی. ما به راست پیروزشک داشتیم، اما آماده بودیم واقعیات را تا هر آنجا که ما را بکشاند پیگیری کنیم. متوجه بودیم که هواداران سرسخت پیشین سوسیالیسم می بیست شکست هی عظیم طبقه کارگر را تحلیل کنند. کارل مارکس، در کتاب جنگ داخلی در فرانسه شکست کمون پاریس در ۱۸۷۱  را تحلیل کرد. بیست سال بعد فردریک انگلس، در پیش گفتاری بر اثر مارکس درباره کمون، ین تحلیل را بسط داد. ولادیمیر لنین و هم نسلان او ناچار به توضیح علل شکست انقلاب ۱۹۰۷ روسیه و ناتوانی تحقق انقلاب هی اروپی غربی در فاصله ۱۹۲۲ - ۱۹۱۸  برآمدند.

ماکسیست هی متاخر، همچون ادوارد بورشتین، مجبور شدند شکست انقلاب شیلی در۱۹۷۳ را تحلیل کنند. تجزیه و تحلیل هیی از ین گونه نشان دادند که هواداری و احساس همدردی با شکست خورده مانع از پی جویی سئوالات سخت و ماندگار درباره دلیل شکست نبوده اند.

در اثنی طرح پرسش اساسی چرا اتحاد شوروی فروپاشید، پرسش هی دیگری به میان آمد: زمانی که پرسترویکا آغاز شد اتحاد شوروی در چه وضعی بود؟ یا اتحاد شوروی در ۱۹۸۵ با یک بحران مواجه بود؟ پرسترویکی گورباچف چه مسیلی را هدف قرارداده بود؟ یا بدیل زنده و توانمندی به جی روند اصلاحی منتخب گورباچف وجود داشت؟ در مسیر رفورمی که منجر به سرمیه داری شد چه نیروهیی طرفدار و کدام نیروها مخالف بودند؟ آنگاه که اصلاحات گورباچف شروع به یجاد ویرانی اقتصادی و از هم پاشیدگی ملی کرد، چرا گورباچف مسیر حرکت را تغییر نداد، و یا چرا دیگر رهبران حزب کمونیست او را عوض نکردند؟ چرا سوسیالیسم شوروی به نظر می ید که آن قدر شکننده بود؟ چرا طبقه کارگر، ظاهرا، آن قدر کم از سوسیالیسم دفاع کرد؟ چرا رهبران، جدیی طلبی ناسیونالیستی را آن قدر دست کم گرفتند؟ چرا سوسیالیسم، دست کم به صورتی، توانست در چین، کره شمالی، ویتنام و کوبا به بقی خود ادامه دهد، حال آن که در اتحادشوروی، جیی که ظاهرا ریشه دارتر و پیشرفته تر بود، نتوانست دوام بیاورد؟ یا نابودی اتحاد شوروی اجتناب ناپذیربود؟

آخرین پرسش نقش محوری دارد. پاسخ به ین پرسش که یا سوسیالیسم ینده ی دارد؟ به ین نکته اساسی بستگی دارد که یا آن چه در اتحاد شوروی رخ داد ناگزیر و حتمی بود یا اجتناب پذیر؟ به طور مسلم، تصور توضیحی جز آن چه راست درباره اجتناب ناپذیری در بوق و کرنا کرد نیز ممکن است. مثلا ین امکان را در نظربگیریم: فرض کنیم اتحاد شوروی در پی یک حمله هسته ی از سوی یالات متحده از بین رفته، حکومتش نابود، شهرها و صنیع ویران شده بودند. کسانی امکان داشت باز هم نتیجه گیری می کردند که جنگ سرد پیان یافته و کاپیتالیسم پیروز شده است، اما منطقا هیچ کس نمی توانست ادعا کند که ین حادثه ثابت کرد مارکس به خطا رفته است، یا ین که سوسیالیسم، با همان ابزار خاص خودش، ناکارآمد بوده است. به عبارتی دیگر، اگر عمر سوسیالیسم شوروی به طورعمده به سبب عواملی بیرون از خود، همچون تهدیدهی نظامی خارجی یا اقدامات براندازی به سرمی آمد، می توانست گفته شود که ین سرنوشت دال بر بی اعتباری مارکسیسم به عنوان یک تئوری و سوسیالیسم همچون یک نظام زنده و پویا نیست.

در مثالی دیگر، برخی بر ین نظر اصرار دارند که از هم گسیختگی و متلاشی شدن اتحاد شوروی بیش ازآن که ناشی از «ضعف درون سیستمی» باشد متوجه «خطی انسانی» است. به دیگر سخن، رهبران نه چندان توانا، و تصمیمات ضعیف، نظام بنیادا سالم را سرنگون ساخت. اگر ین نظر درست باشد، ین توضیح همچون نظریه پیشین بی نقصی و تمامیت تئوری مارکسیسم و سرزندگی و پوییی سوسیالیسم را همچنان حفظ کرده است. با ین همه، ین نظر در حقیقت نه به مثابه یک توضیح یا حتی آغاز یک توضیح، که بیشتر به صورت دلیلی بری پرهیز از توضیحی مبتنی بر تحقیق به کار رفته است. به گفته یک آشنا به امور، «کمونیست هی شوروی بد عمل کردند ولی ما بهتر عمل می کنیم» معهذا، ین توضیح بری ینکه موجه و پذیرفتنی باشد نیازمند پاسخ به پرسش هی مهمی است: چه چیزی سبب شد رهبران متوسط و تصمیمات ضعیف باشند؟ چرا نظام چنان رهبرانی را به وجود آورد و چگونه آن ها با اتخاذ تصمیمات ضعیف از برخورد مصون ماندند؟ یا بدیل هی پذیرفتنی دیگری نسبت به آن چه انتخاب شده بود وجود داشت؟ چه درس هیی از آن همه بید گرفت؟

زیرسئوال بردن ناگزیری سقوط شوروی کاری است پر خطر، ی. اچ. کار، تاریخدان بریتانییی، هشدار داد که به زیر سئوال بردن ناگزیری هر واقعه تاریخی می تواند به نشستن در برج عاج و خیالبافی درباره «تاریخ ممکن بود چنین شود» منجرشود. وظیفه مورخ توضیح رخدادهاست، نه «رها ساختن تصورات آشوبگر در مورد چیزهی دلپذیری که ممکن بود رخ دهد. » با ین همه، کار تصدیق می کند که به هنگام گزینش روندی نسبت به دیگر جریان ها، مورخین درباره «روندهی بدیل دست یافتنی» به طور شیسته به بحث می نشینند. به همین شکل، اریک هابسبام، مورخ بریتانییی گفته است که تمامی تخیلات «خلاف واقع» یکسان نیستند. برخی تفکرات درباره گزینه هی تاریخی در مقوله «تصورات آشوبگر» می گنجند، که البته جدی می بیست آن ها را کنار نهاد. از ین گونه اند چشم دوختن به پیش آمدهیی که هرگز در صفحات تاریخ وجود نداشته اند، همچون ین تصور که روسیه تزاری بدون انقلاب به لیبرال دموکراسی تحول می یافت و یا جنوب )یالات جنوبی( بدون جنگ داخلی برده داری را رها می ساخت. با وجود ین، پاره ی از تخیلات ضد واقع آنگاه که از نزدیک با واقعیت هی تاریخی و امکان هی راستین سروکار پیدا می کنند، به هدف مفیدی خدمت می کنند. آنجا که مسیرهی بدیلی بری اقدام وجود داشته است، ین تصورات می تواند امکان وقوع آن چه را که در عمل رخ داده است، نشان دهند. منطبق با ین نظر، هابسبام مثال مناسبی از تاریخ اخیر شوروی ارائه می دهد. او گفته یکی از مدیران سابق سیا را چنین نقل می کند: «بر ین باورم که هر گاه یوری آندروپوف، زمانی که در۱۹۸۲ به قدرت رسید، پانزده سال جوان تربود ما هنوز در کنارخود یک اتحاد شوروی می داشتیم. » هابسبام در ین باره یاد آور شد: «میل نیستم روسی سیا را تیید کنم اما به نظر می رسد ین نظر کاملا موجه می نمید» ما نیز فکرمی کنیم ین نظر موجه است و دلیل آن را در بخش بعد به بحث می گذاریم.

تامل خلاف واقع می تواند، اظهار کند که چگونه شخص ممکن است در اوضاع و احوال ینده شبیه وضع گذشته به صورتی دیگر اقدام کند. مباحثات مورخین درباره تصمیم به استفاده از بمب اتمی در هیروشیما نه تنها شیوه درک تحصیل کردگان را از ین واقعه تغییر داد، که احتمال اتخاذ تصمیم مشابهی را در ینده نیز کاهش داد. سرانجام، اگر تاریخ بیستی چیزی بیش از سرگرمی و تفریح باشد، می تواند و بید چیزهیی درباره پرهیز از خطاهی گذشته به ما بیاموزد.

تفسیر فروپاشی شوروی شامل نبردی است بری ینده، توضیح ها و تعبیرها کمک می کنند که معلوم شود یا زحمتکشان در قرن بیست و یکم بری جیگزینی کاپیتالیسم با نظامی بهتر بار دیگر «توفان در افلاک» به پا می کنند؟ هرگاه آن ها بر ین باورباشند که فرمانرویی طبقه کارگر، مالکیت جمعی و یک اقتصاد برنامه ریزی شده به ناچار ناکام خواهد شد، که تنها «بازارآزاد» کارآمد است، و ین که میلیون ها نفر در اروپی شرقی و اتحادشوروی سوسیالیسم را آزمودند، اما چون خواهان سعادت و آزادی بودند، به کاپیتالیسم بازگشتند، مشکل خواهد بود که خطر کنند و هزینه هی آن را پذیرا شوند. همچنان که جنبش رادیکال ضد جهانی سازی رشد می کند و تجدید حیات جنبش کارگری، با کاهش و عقب گرد رونق دراز مدت اقتصادی دهه ۱۹۹۰، و مصیبت هی ماندگار سرمیه داری، بیکاری، نژاد پرستی، نابرابری، تباهی محیط زیست و جنگ – بیشتر و بیشتر نمیان می شود، مسئله ینده کاپیتالیسم به شکلی پیدار و تغییر ناپذیر برجسته تر می شود. اما جنبش کارگری و جوانان، اگر سوسیالیسم را ناممکن تلقی کنند، به زحمت فراتر از خواست هی محدود اقتصادی، اعتراض هی اخلاقی، آنارشیستی یا نهیلیستی خواهند رفت و حاصل کار به زحمت می تواند بیش از ین باشد.

با فروکش کردن اهمیت فقدان اتحاد شوروی فرصت بحث هی بی غرضانه در زمینه تاریخ اتحاد شوروی افزیش یافت. یقینا، بخش قابل توجهی از تصورات نخستین درباره دنیی سعادتمند و برخوردار از مسالمت پس از جنگ سرد تبدیل به خاکستر تلخی از آرزوها شده است. جهان دو قطبی با جهانی تک قطبی جیگزین شده است که در آن قدرت نظامی و شرکت هی بزرگ امریکیی فرمانرویی می کنند. گلوبالیسم به عنوان یدئولوژی مسلط جانشین آنتی کمونیسم شده است. گلوبالیسم اصرار بر ین دارد که تسلط چند شرکت غول آسی فراملی، گسترش تکنولوژی اطلاعات، و گردش آزاد کالا و سرمیه در پی پیین ترین هزینه تمام شده و بالاترین سود، نیروی توقف ناپذیری را به نمیش می گذارد که تمامی دیگر منافع و مصالح - منافع کشورهی ضعیف، جنبش هی استقلال طلبانه ملی، جنبش هی کارگری، مدافعان محیط زیست - بید در برابر آن تسلیم شوند. در نبود اتحاد شوروی همچون بدیل پذیرفتنی کاپیتالیسم - رفاه اجتماعی، دولت رفاه، بخش عمومی، مکتب کینز، «راه سوم» - همگی در معرض تعرض و زیر ضربه قرارگرفته اند. در تمامی کشور ها، احزاب ترقی خواه در زیر فشار راست نئولیبرال جسور و تشجیع شده تعادل خود را از دست داده اند. از۱۹۹۱ نابرابری و فقر جهانی با سرعتی بی سابقه رشد کرده است.

در توهم درهم شکسته ی دیگر، اندیشه برخورداری از صلح پس از جنگ سرد محو و نابود شد. به جی کاهش بودجه نظامی، جورج دبلیو بوش و دیگر رهبران امریکا سراسیمه به جست و جوی توجیه عقلانی بری افزیش سیستم هی تسلیحاتی نو و هزینه هی بیشتر پرداختند. آن ها سعی کردند از مبارزه با مواد مخدر، کشورهی یاغی و بنیادگریی اسلامی به عنوان توجیهی منطقی بهره گیرند. سپس حمله به مرکز تجارت جهانی توجیه مورد نیازشان را به دست داد. جنگی بی پیان به ضد تروریسم بین المللی. بری افراد بسیاری، ین سرخوردگی ها و نومیدی هی پس از شوروی، تعبیر پیروزمندانه از فرو پاشی شوروی را بی رنگ کرده است.

همچنین فجیع انسانی ناشی از کاپیتالیسم گانگستر در اتحاد شوروی سابق آن تفسیر مشحون از پیروزی را تیره و تار کرده است. آن چه در یک دهه پیش «انتقال دموکراتیک» روسیه را با صدی بلند فریاد می زد و نوزیی آن را همچون یک «اقتصاد سیال بازار» می نامید به صورت یک لطیفه مشمئز کننده ی درآمده است. به موجب گزارش سازمان ملل در۱۹۹۸، «هیچ ناحیه ی در جهان متحمل رنج چنین واژگونی و برگشتی که کشورهی اتحاد شوروی سابق و اروپی شرقی در دهه ۱۹۹۰  داشتند، نشده است. » آمار مردمی که اکنون در فقر زندگی می کنند به بیش از150 میلیون نفر، یعنی رقمی بیش از مجموع جمعیت فرانسه، بریتانیا، هلند و اسکاندیناویا، افزیش یافته است. درآمد ملی در برابر شدیدترین تورمی که «در هیچ نقطه کره زمین سابقه نداشته»، به شدت سقوط کرده است.

استفن کوهن، مورخ، در کتاب جهاد ناکام حتی از ین هم فراتر می رود و می نویسد: در ۱۹۹۸، اقتصاد شوروی که دیگر زیر تسلط گانگسترها و بیگانگان بود، به دشواری به نیمی از آن چه در اویل دهه ۱۹۹۰  بود می رسید. دام هی گوشتی و شیری یک چهارم و دستمزدها کمتر از نصف شده بود. تیفوس، تیفوئید، وبا و دیگر بیماری ها به حالت اپیدمی درآمده بود. میلیون ها کودک از نارسیی تغذیه رنج می بردند. امید عمر مردان به شصت سال سقوط کرده بود، رقمی برابر با آن چه در اواخر قرن نوزدهم بود. به گفته کوهن، «از هم گسیختگی اقتصادی و اجتماعی ملی چنان عظیم بود که یک کشور قرن بیستمی را به دمدرنیزاسیونی بی سابقه فرو برده است. » در برابر شکست فاجعه بار راه سرمیه داری روسیه، دیگر، لاف و گزاف هی مربوط به مشکلات اجتناب ناپذیرسوسیالیسم رنگ باخته است.

حالا نه تنها کسان بیشتری نسبت به گذشته در پی فهم تجربه شوروی هستند، بلکه مواد و مطالب بیشتری نیز نسبت به گذشته در دسترس است. نخستین نشریاتی که به پرسترویکا و فروپاشی پرداختند به شدت متاثر از نوشته هی هواداران گورباچف و کهنه سربازان ضد کمونیست بودند. ین نشریات در برگیرنده خاطرات و دیگر نوشته هی گورباچف، بوریس یلتسین و هوادارانشان، خاطرات ژاک ماتلک، سفیر آمریکا در اتحاد شوروی، مقالات ناراضیان بی اعتباری چون "روی مدودف" و "آندره ساخاروف"، گزارش هی روزنامه نگاران غربی چون "دیوید رمنیک" و "دیوید پریس جونس" و آثارمورخینی ضد شوروی چون مارتین مالیا و ریچارد پیپ بود. از آن به بعد، موج دوم نشریات سر برآورده اند. ین نشریات شامل ادبیاتی است که یادداشت ها و خاطراتی از رهبران رده دوم، چون یگور لیگاچف، نظامیان و آکادمیسین ها را در برمی گیرند. افزون بر ین شامل شمار بسیاری مطالعات تک نگاری درباره جنبه هی ویژه ی از سال هی حکومت گورباچف، از جمله گلاسنوست ناسیونالیسم، تعاونی ها، سیاست اقتصادی، خصوصی سازی دارائی هی دولتی، سیاست شوروی نسبت به کنگره ملی افریقا و سیاست شوروی در افغانستان است. یکی از رونامه نگاران کمونیست امریکیی که در مسکو می زیست، بنام "میک دیویدو" کتابی با نام «پرسترویکا: فراز و فرود آن» و "بهمن آزاد" اقتصاددان مارکسیست «مبارزه قهرمانانه، شکست تلخ: عوامل موثر در خلع ید دولت سوسیالیستی در اتحاد شوروی» را نگاشتند. احزاب متعدد کمونیست، رهبران و نظریه پردازانی چون فیدل کاسترو، جواسلوو، هانس هینزهلز، و حزب کمونیست روسیه بیانیه هیی درباره پرسترویکا و فروپاشی منتشرکرده اند. در ین بررسی تمامی ین نظرات مورد توجه قرارگرفته است.

ناگفته پیداست که شکست کمون پاریس پس از هفتاد روز، در قیاس با به محاق رفتن اتحاد شوروی پس از هفتاد سال آسیبی به مراتب کمتر بر سوسیالیست ها وارد کرد. شید ناممکن باشد که تحلیل مان را با دعوت به پیکاری به پیان بریم که انگلس اظهارات خود درباره کمون را با آن به پیان برد: «ین روزها، دشمن سوسیال دموکراسی بار دیگر از واژه هی دیکتاتوری پرولتاریا غرق در وحشتی سخت شده است. بسیار خوب، آقیان، می خواهید بدانید ین دیکتاتوری به چه می ماند؟ به کمون پاریس بنگرید. آن، دیکتاتوری پرولتاریا است. » معذالک، می توان دست آوردهی اتحاد شوروی را تصدیق کرد، میزان و پی آمدهی اقدامات نیروهی خارجی به ضد آن را برآورد، به پاره ی نظرات سیاسی مخالف در درون سوسیالیسم شوروی دست یافت و با جسارت به داوری هیی درباره سیاست گذاری ها پرداخت. با وجود ین، رسیدن و دست یابی به تحلیلی همه جانبه کارهیی به مراتب بیش از ین کتاب را طلب می کند، به طوری که مردان و زنان چپ در ینده بتوانند بری سوسیالیسم مبارزه کنند و اطمینان داشته باشند که اسیر و زندگی گذشته نیستند. آنگاه، آن ها می توانند کلمات مارکس را درباره کمون، و نیز درباره اتحاد شوروی، انعکاس دهند: «که همچون منادی با شکوهی بری یک جامعه نوین، همیشه در تاریخ جشن گرفته خواهد شد. »

در ادامه ما درباره فروپاشی شوروی که به طورعمده در نتیجه سیاست هیی رخ داد که میخائیل گورباچف پس از ۱۹۸۶  دنبال کرد بحث خواهیم کرد. ین سیاست ها از آسمان نازل نشد، و تنها سیاست هیی نیز نبودند که پاسخگوی مشکلات موجود باشند. آن ها حاصل مجادله هی درون جنبش کمونیستی، مجادلاتی به درازی عمر خود مارکسیسم، بر سر چگونگی ساختن و پرداختن یک جامعه سوسیالیستی بودند. به منظور توضیح تبار و ریشه هی سیاست هی گورباچف در پیش و پس از۱۹۸۵   در بخش دوم به دو گریش با دو جریان عمده که در مجادلات شوروی بر سر ساختن سوسیالیسم وجود داشت، خواهیم پرداخت. بحث جاری بر ین مسئله تمرکز یافته است که: هر زمان که شریط و مقتضیات ویژه ی فراهم می آمد، کمونیست ها چگونه بید سوسیالیسم را بسازند؟ جناح چپ از به پیش راندن مبارزه طبقاتی، منافع طبقه کارگر و قدرت حزب کمونیست جانبداری می کرد، و جناح راست طرفدارعقب نشینی ها با سازش ها و ترکیب کردن نظرات گوناگون کاپیتالیستی در سوسیالیسم بود. «چپ» و «راست»، بدین صورت، مترادف هیی بری خوب و بد نبودند.

بیشتر درستی، یا تناسب اقتضی یک سیاست بر ین اساس پذیرفته می شد که مصالح فوری و دراز مدت سوسیالیسم را در شریط موجود به بهترین وجه بیان کند. از ین رو، تاریخ سیاستگذاری شوروی موضوعی بسیار پیچیده بود. از سویی ولادیمیر لنین، که بدون هراس مبارزه طبقاتی را به خاطر سوسیالیسم با قدرت به پیش می راند، در زمان هیی طرفدار سازش بود، چنان که در قرارداد برست لیتوفسک و سیاست اقتصادی نو )نپ(. از سوی دیگر، نیکیتا خروشف، که اغلب طرفدار اجری برخی نظرات غربی بود، در همان حال جانبدار یک سیاست چپ روانه برابری بیشتر در زمینه دستمزد نیز بود. ما بنا نداریم، در ین بخش، ارزیابی و تاریخ کاملی از امور سیاسی شوروی ارائه دهیم، بلکه بیشتر برآنیم که، به اختصار، زمینه ی بری ین بحث به دست دهیم که سیاست هی اولیه گورباچف مشابه سنت جناح چپ کمونیستی بود که به طورعمده به وسیله ولادیمیر لنین، ژوزف استالین و یوری آندروپف اعمال می شد، حال آنکه، سیاست هی بعدی او شبیه سنت جناح راست کمونیستی بود که به طورعمده نیکلی بوخارین و نیکیتا خروشچف معرف آن هستند. پس از ۱۹۸۵ ، سیاست هی گورباچف به راست چرخید، به ین معنی که متضمن نظراتی شد که می توانند دید سوسیال دموکراتیک از سوسیالیسم نامیده شوند، چیزی که حزب کمونیست را ضعیف کرد، به سازش با سرمیه داری روی آورد، و پاره ی جنبه هی مالکیت خصوصی، بازارها و اشکال سیاسی کاپیتالیستی را در برگرفت.

در بخش 3، دلیل اساسی تغییر جهت سیاست هی گورباچف و پیه هی مادی آن را به بحث می گذاریم. به ین بحث می پردازیم که دلیل تغییر جهت گورباچف گسترش پدیده ی است که اکثر مارکسیست ها و غیرمارکسیست ها با چشم پوشی یا سطحی نگری با آن برخورد کرده اند، پدیده توسعه یک «اقتصاد ثانوی» از نوع بنگاه خصوصی، وهمراه با آن یک قشر جدید و رشد یابنده و خرده بورژوا و سطح جدیدی از فساد حزبی. رشد اقتصادی ثانوی بازتابی بود از مشکلات «اقتصاد نخستین»، - بخش سوسیالیستی – در زمینه پاسخگویی به انتظارات فزینده مردم. همچنین سستی مسئولین را در بکارگیری قدرتمند قانون نسبت به فعالیت اقتصادی غیرقانونی و ناتوانی حزب در تشخیص اثرات فاسد کننده فعالیت اقتصادی خصوصی نشان می دهد.

در بخش 4، به توضیح آن مسیل و مشکلات اقتصادی، سیاسی و بین المللی می پردازیم که جامعه شوروی را در میانه دهه ۱۹۸۰  رنج می داد، مسیلی که اندیشه حرکت به سوی اصلاحات را تقویت کرد. همچنین آغاز امیدوارکننده برخی اصلاحات گورباچف، و دیگر جنبه هی مسئله ساز را بازگو می کنیم.

در بخش 5، تغییر سیاست هی گورباچف در سال هی ۱۹۸۷ - ۱۹۸۸  و ثمرات زیانبار آن ها را توضیح می دهیم.

در بخش6، گسیخته شدن نظام شوروی را شرح می دهیم.

در بخش 7، در- نتیجه گیری - به بحث درباره اهمیت فروپاشی شوروی می پردازیم. و در پیان توضیحات دیگران را نقد می کنیم.

 

جدال میان دو نگرش

در بطن رهبری

حزب کمونیست اتحاد شوروی

 

دو جریان در امور سیاسی شوروی:

بوخارین یک نظریه پرداز بسیار با ارزش و مهم حزبی است. اما ین که دیدگاه تئوریک او بتواند کاملا مارکسیستی باشد بسیار مشکوک است.

لنین

 

خروشچف دراساس یک هوادار بوخارین بود.                   و. م. مولوتف

 

آندروپف نه خروشچف بود و نه برژنف.                      و. م. مولوتف

 

بحرانی که در دهه ۱۹۸۰  گریبانگیر جامعه شوروی شد به میزان زیادی ناشی از بحران در حزب بود: دو گریش مخالف در حزب کمونیست - پرولتری و بورژویی، دموکراتیک و بوروکراتیک.

برنامه چهارمین کنگره حزب کمونیست فدراسیون روسیه ( ۱۹۹۷).

 

فروپاشی اتحاد شوروی به علت بحران اقتصادی یا به سبب قیام مردم رخ نداد، بلکه به علت اصلاحات در بالا به وسیله حزب کمونیست اتحادشوروی و دبیرکل آن میخائیل گورباچف اتفاق افتاد. نیازی به گفتن نیست که حتما مشکلاتی دراتحاد شوروی وجود داشته است، وگرنه نیازی به اجری اصلاحات به میان نمی آمد. اصلاحات گورباچف پاسخی بود به مشکلات اساسی موجود.

 

در بخش 4، به بررسی مشکلات مزمنی که اتحاد شوروی در سه عرصه با آن روبرو بود می پردازیم: مسیل اقتصادی، سیاسی، و روابط خارجی- که تمامی آن ها به سبب تحولات اویل دهه ۱۹۸۰  بسیار حاد شده بود. معهذا، از آنجا که بیش از خود بیماری درمان آن موجب مرگ بیمار شد، منشاء و خصلت درمان، یعنی منشاء و خصلت اصلاحات گورباچف نخستین توجه را می طلبد.

ما با ین فرضیه ساده شروع می کنیم که تشخیص مسیل اجتماعی، حتی بیش از مسیل پزشکی به ندرت از قطعیت و حتمیت برخوردارند. تعریف و تشخیص مشکلات اجتماعی، و نیز پاسخ هی سیاسی به مسیل، شامل امور سیاسی، یعنی برخورد ارزش ها و منافع است، و ین موضوع در اتحاد شوروی کمتر از آن چه در یالات متحده می گذشت نبود. خارجیان معمولا تصور می کردند که چون اتحاد شوروی تنها یک حزب داشت، تفکر سیاسی یک پارچه بود و مجادلات سیاسی وجود نداشت. ین تصور به کلی دور از حقیقت بود. حزب کمونیست شوروی، که پیش از انقلاب به فعالیت پرداخته بود، برخوردار از دو گریش و جریان سیاسی بود. گورباچف سیاست هیش را بیرون از بافت کلی حزب اختراع نکرد، بلکه در اساس، سیاست هی او جریاناتی از درون حزب را منعکس می کرد که پیش از آن تا حدودی به وسیله نیکلی بوخارین، نیکیتا خروشچف و دیگران معرفی شده بود.

همان گونه که یده هی گورباچف از خلاء سیاسی برنخاسته بود، ناشی از خلآء اجتماعی، اقتصادی نیز نبود. یعنی، اندیشه هی سیاسی گوباچف انعکاسی بود از منافع اجتماعی و اقتصادی. اصلاحات گورباچف پس از ۱۹۸۶  منعکس کننده منافع کسانی در اتحاد شوروی بود که نفعی در بنگاه هی خصوصی و «بازارآزاد» داشتند. ین بخش ترکیبی بود از مدیران بنگاه ها و کارمندان فاسد حزبی که شمارآن ها در طی 30 سال افزیش یافته بود.

پیش از ادامه موضوع، اندکی روشنگری ضروری است. گرچه تلقی و برخورد بوخارین با مسیل اجتماعی در نظرات خروشچف و گورباچف تداوم یافت، مسیلی که آن ها در برابر داشتند، پیگاه اجتماعی حمیت کننده آن ها، و سیاست هی مورد نظرآن ها متفاوت بود.

مثلا، در دهه ۱۹۲۰، بزرگترین گروه اجتماعی که منافعی در بخش خصوصی داشت گروه دهقانان بود، که طبقه متمیزی را با ۸۰  درصد جمعیت کشور تشکیل می داد. اما در دهه ۱۹۷۰  تنها 20 درصد جمعیت در کشاورزی کار می کردند که بیشتر آن ها کارگر کشاورزی در مزارع دولتی )ساوخوزها( یا مزارع جمعی )کلخوزها( بود. از آن به بعد آن گروه اجتماعی که سهمی در موسسات خصوصی داشت به صورت خرده بازرگانان در اقتصاد ثانوی درآمده بود. ین عناصر با مطرح شدن سیاست نوین اقتصادی )نپ) در اویل دهه ۱۹۲۰  رشد یافتند، با اجری سیاست اقتصادی مالکیت جمعی )کلکتیویزاسیون( به وسیله ژوزف استالین به شدت تحلیل رفتند، با لیبرالیزاسیون خاص خروشجف دوباره سربرآوردند.

لختی و سهل انگاری دوران برژنف ابعاد آن ها را به میزان زیادی افزیش داد، و با اصلاحات گورباچف رشدی بادکنکی یافتند. تفاوت دیگرین بود که، مسئله کشاورزی، که در سیاست حمیتی بوخارین از کولاک ها و در پاره ی سیاست هی خروشچف آن قدر برجستگی داشت، در برنامه گورباچف جی نمیانی نداشت. افزون بر ین، سیاست خارجی گورباچف، عقب نشینی ها، لیبرالیزاسیون فرهنگی، تضعیف حزب، و ابتکارات بازار در زمان او چنان عمیق شد که هرگز به ذهن پیشینیان او نرسیده بود.

در امور سیاسی انقلاب روسیه از آنجا که پیروزمندان انقلاب را طبقه کارگر و خرده بورژوازی، عمدتا دهقانان، تشکیل می دادند، دو محور با دو گریش سر برآورد. در۱۹۱۷  طبقه کارگر شوروی کم شمار بود، و در دهه هی پس از ۱۹۱۷  ده ها میلیون دهقان عنصر انسانی لازم بودند تا طبقه کارگر نوین و رشد یابنده شوروی را بسازند. از آن رو که ین دو طبقه همچنان با سماجت باقی ماندند دو گریش سیاسی نیز که بیش و کم منافع طبقاتی آن ها را منعکس می کرد، ادامه یافت. در دهه ۱۹۲۰  هر دو گریش آشکارا جانبدار برپیی و ساختمان سوسیالیسم بودند. با ین همه، گریش طبقه کارگر جانبدار سیاست هیی بود که با برپیی سریع صنعت و تضعیف طبقات متمکن از راه جمعی کردن مالکیت کشاورزی طبقه کارگر را تقویت کند و با اتخاذ سیاست هیی، به ویژه برنامه ریزی اقتصاد متمرکز، نقش حزب کمونیست را تحکیم کند. گریش خرده بورژوازی طرفدار ساختمان آرام سوسیالیسم بود، یعنی از راه حفظ یا تلفیق وجوهی از کاپیتالیسم، مثلا حفظ و باقی گذاردن مالکیت خصوصی، وجود بازارهی رقابتی و بقی انگیزه هی نفع طلبی. هر چند تمامی نظریه ها دقیقا در ین یا آن مقوله نمی گنجیدند، معهذا، ین مقولات فراهم آورنده قطب هیی بودند که تفاوت ها و نظرات مختلف پیرامون آن می چرخیدند. ین وضع در مباحثات اولیه بر سر سیاست نوین اقتصادی ( نپ) رخ نمود.

در اواخرسال ۱۹۲۰  و اویل ۱۹۲۱، با رهیی کشور از متجاوزان بیگانه، لنین و دیگر رهبران انقلاب توجه خود را از جنگ به سوی صلح سوق دادند. آن ها جیگزینی سیاست هی «کمونیسم جنگی»، به ویژه مصادره قهری محصولات کشاورزی که دهقانان بسیاری را نسبت به حکومت بیگانه ساخته بود، ضروری دانستند. آن ها ناچاربودند با کمبود فاحش سوخت، غذا، و ترابری دست و پنجه نرم کنند، تولیدات صنعتی و غذیی را از نو زنده کنند و وحدت کارگران و دهقانان را تضمین کنند. در مارس ۱۹۲۱، در دهمین کنگره حزب بلشویک، لنین آن چه را که به نپ، سیاست نوین اقتصادی شهرت یافت، پیشنهاد کرد. ین پیشنهاد به عنوان یک عقب نشینی راهبردی، فرصتی بود بری تجدید قوا و پی ریزی حرکت آتی به سوی سوسیالیسم. به موجب نپ نوعی مالیات جنسی جیگزین مصادره محصول دهقان شد. دهقانان می توانستند بری فروش مازاد محصولشان به داد و ستد آزاد بپردازند، و دیگر انواع بنگاه هی کاپیتالیستی می توانستند وجود داشته باشند. بنیان ین نظر چنین بود که نپ دهقانان را به تولید بیشترتشویق می کرد، دولت هم می توانست با استفاده از مالیات دریافتی از دهقانان، صنیع دولتی را از نو زنده کند. به زودی بحثی داغ در گرفت. «چپ ها» نپ را تسلیم شدن به سرمیه داری خواندند که پروژه شوروی را محکوم به زوال خواهد ساخت.

در آن سر طیف، لئون تروتسکی، گریگوری زینووییف، نیکلی بوخارین و دیگران نپ را بیش از اندازه ملیم یافتند و از سازش به مراتب بیشتر و گسترده تری به سود سرمیه داری جانبداری کردند. لنین پذیرفت که نپ بیانگر یک خطراست و گفت: «نپ به معنی تجارت نا محدود و بازگشت به سوی کاپیتالیسم است. » با ین همه، او بر آن بود که حزب می توانست با محدود کردن عقب نشینی و رعیت موقتی آن، از پس خطر برید. سرانجام لنین فیق شد.

به هنگام درگذشت لنین در۱۹۲۴، انقلاب قدرت دولتی را به چنگ آورده و تسلط خود را مستحکم کرده بود، ارتش هی امپریالیستی متجاوز و ضدانقلاب داخلی را شکست داده بود، صنیع کلیدی را ملی کرده بود، به تقسیم زمین بین دهقانان دست زده بود، و به تولیدات صنعتی و غذیی از نو حیات بخشیده بود. تمامی کمونیست هی برجسته، در اساس، فکر می کردند که تکمیل انقلاب سوسیالیستی در کشوردهقانی و عقب مانده ی چون روسیه، بدون انجام انقلاب هیی در غرب نا ممکن خواهد بود. اما، با شکست قیام کارگران آلمان در ۱۹۲۳  آشکار شد که هیچ انقلابی دراروپا در چشم انداز نیست. با نبود انقلاب اروپیی که بتوان روی آن حساب کرد، چه می بیست کرد؟ سه راه حل عرضه شد: راه حل تروتسکی، راه حل بوخارین و راه حل استالین.

لئون تروتسکی از تلاش بری ساختن سوسیالیسم در داخل و ادامه فشار بری انقلاب سوسیالیستی در خارج جانبداری می کرد. از نظر سیاست داخلی، بر توسعه صنعت، تعاونی ها و مکانیزاسیون کشاورزی، و توسعه برنامه ریزی اقتصادی تاکید داشت. اما، از همه ینها مهمتر، تروتسکی با صدیی رسا و تاکیدی دم افزون بر ضرورت انقلاب بین المللی، همچون یگانه امید رهیی روسیه از آن چه بی خاصیتی بوروکراتیک و از دست رفتن شور انقلابی می نامید، تکیه می کرد. تروتسکی و اپوزیسیون چپ در چهاردهمین کنگره حزب در۱۹۲۵، که روند صنعتی شدن سریع و خود کفیی را پذیرفت، به طور قطعی شکست خوردند.

نیکلی بوخارین بیانگر یک راه حل خرده بورژویی بری راه پیشرفت به سوی سوسیالیسم بود. بارینکتون مور خاطر نشان کرده است که بوخارین، بر خلاف لنین، تروتسکی واستالین هرگز در مقام اداری بلند مرتبه ی همراه با مسئولیت هی سازمانی مهم نبوده است. او به عنوان سردبیر پراودا و یکی از کارکنان کمینترن «بیش از آن که کسی باشد نقشی نمادین داشت. » افزون بر ین، او در مقام نظریه پرداز «از چپ افراطی به راست افراطی طیف سیاسی کمونیستی» لغزیده بود. در دهه ۱۹۲۰  او اعتقاد داشت که روسیه نمی تواند مرحله کاپیتالیسم را با جهش پشت سرگذارد، یا حتی به سرعت از آن مرحله بگذرد. به گفته مور، مواضع بوخارین «به شدت شبیه نظرات تدریجیون سوسیال دموکراسی غرب بود. » او نظریه مبارزه طبقاتی را نرم کرد، آن را به شکل نظریه جدل و مشاجره مسالمت آمیز بین منافع گروه هی رقیب، بین صنیع دولتی و صنیع خصوصی، بین تعاونی هی کشاورزی و مزارع خصوصی درآورد، که در آن به تدریج شکل سوسیالیستی رجحان خود را نشان می داد. در حالی که لنین، واضع سیاست نوین اقتصادی (نپ(، به صراحت آن را یک عقب نشینی می نامید، بوخارین، نپ را همچون راه سوسیالیسم تلقی می کرد. او می خواست نپ ادامه یابد و بنگاه هی خصوصی، به ویژه در میان کولاک ها مجاز و حتی تشویق شوند.

بوخارین با صنعتی شدن سریع، و جمعی شدن کشاورزی و هرگونه فشار و اجبار به دهقانان مخالف بود. در عوض، او می گفت هر آن چه دهقان می خواهد بید به او داد و ین شعار را بری دهقانان پیش کشید: «خود را ثروتمند کنید. » بوخارین با تقلیدی کم رنگ از امید تروتسکی به انقلاب هی سوسیالیستی در خارج، در پی کسب پشتیبانی بری اتحاد شوروی از ناحیه گروه هی غیرکمونیست خارج از کشور بود، امیدهیی که با شکست تامین پشتیبانی تریدیونیونیست هی بریتانیا، سوسیال دموکرات هی آلمان و ناسیونالیست هی چین در ۱۹۲۷ - ۱۹۲۶ برباد رفت. پانزدهمین کنگره حزب در۱۹۲۷ با پذیرفتن سیاست ارتقی سطح کلکتیویزاسیون )جمع گریی، اشتراکی ( در کشاورزی نظرات بوخارین و جناح راست را رد کرد.

(شصت سال بعد، گورباچف بیوگرافی بوخارین، اثر استفن کوهن تاریخدان را خواند و به گفته آناتولی چرنییف، مشاور نزدیک گورباچف، پس از آن بود که گورباچف تصمیم گرفت از بوخارین اعاده حیثیت کند و با ارزیابی دوباره او، دریچه بسته دروازه ها را به منظور بازبینی کل یدئولوژی مان بازکند. )

استالین در جریان مشاجره و بحث با تروتسکی و بوخارین راه حل خود بری رسیدن به سوسیالیسم را پیش کشید و پیش برد. ین راه حل از چهار بخش تشکیل می شد. نخستین آن، اندیشه امکان ساختن سوسیالیسم در یک کشور بود، تکرار و بازگویی نظر لنین در۱۹۱۵: «پیروزی سوسیالیسم، حتی در یک کشور کاپیتالیستی منفرد، امکان پذیراست. » در دهه ۱۹۲۰  استالین ین اندیشه را به صورت برنامه ی درآورد. استالین استدلال می کرد که اتحاد شوروی می تواند بدون یک انقلاب در غرب، بدون کمک از ناحیه متحدان خارجی غیرکمونیست و بدون گذر به مرحله سرمیه داری توسعه یافته به سوی سوسیالیسم پیش رود، به شرطی که کشور به سرعت صنعتی شود. و ین دومین بخش بود. صنعتی کردن نیازمند سرمیه گذاری و تامین مالی است. از آنجا که خود گردانی مالی صنعت کُند خواهد بود، و تامین مالی از راه سرمیه گذاری خارجی ناممکن، منابع مالی رشد صنعت می بیست با افزیش درآمد هی کشاورزی تامین شوند. از ین رو صنعتی کردن سریع کشوربه توسعه مزارع اشتراکی در مقیاس بزرگ با استفاده از تولید مکانیزه نیازمند بود. و ین سومین بخش بود. هماهنگی رشد صنعتی و تولید کشاورزی برنامه ریزی متمرکز، چهارمین بخش را طلب می کرد. ی. اچ. کار، مورخ بریتانییی ین فرمول بندی مسئله و راه حل آن را دلیل «نبوغ سیاسی استالین» نامید. استالین با ین نظریات نخست تروتسکی و سپس بوخارین را شکست داد. افزون برین، به گفته کار، او انقلاب را نجات داد. «بیش از ده سال پس از انقلاب لنین، استالین به انقلاب دومی دست زد، که بدون آن انقلاب لنین، در گردوخاک روزگار محو می شد. با چنین برداشتی، استالین ادامه دهنده و محقق کننده لنینیسم بود. »

در پس اختلافات سیاسی استالین و بوخارین، اختلافات بنیادین بیشتری وجود داشت. بوخارین تصور می کرد که مبارزه طبقاتی تنها تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است. گرچه استالین برخلاف تاکید بسیار کسان بر آن نبود که مبارزه طبقاتی به طور کلی با پیشرفت سوسیالیسم تشدید شده است، اما نظرش ین بود که با گذر از نپ و به ویژه حرکت به سوی کلکتیویزاسیون، مبارزه طبقاتی شدت یافته است. بوخارین به سازش ها و مصالحه هی دوران نپ در مورد دهقانان، بازار و کاپیتالیسم همچون یک سیاست دراز مدت می نگریست ولی استالین آن ها را تدابیر و مصلحت هیی می دانست که انقلاب هر زمان قادر بود می بیست خود را از شر آن ها خلاص کند. در جریان بحران غله در28-۱۹۲۷، بوخارین خواستار اعتماد به بازار آزاد و ترغیب دهقانان به کشت غلات بیشتر از راه دادن کالاهی مصرفی بیشتربه آن ها بود. حتی با وجود تهدید جنگ قریب الوقوع، بوخارین با سرعت بخشیدن به صنعتی کردن کشور در صورتی که تاثیری منفی بر وضع دهقانان می داشت مخالف بود. بری استالین تهدید جنگ قریب الوقوع دلیلی افزون بر دیگر دلیل بود بری سرعت بخشیدن به صنعتی کردن کشور حتی اگر تامین مالی آن به معنی تحصیل مازاد سنگینی از دهقانان می بود. او بوخارین را به عنوان یکی از«فیلسوفان دهقانی» مردود شمرد.

اختلاف بوخارین و استالین گذشته از اقتصاد سیاسی به دیگر مسائل، به ویژه به مسئله ملی نیز سریت کرد. یکی از بارزترین وجوه تلقی لنین و استالین از مسئله ملی توجه قابل ملاحظه ی بود که وقف آن می کردند. لنین ده ها کتاب به زبان هی مختلف درباره تاریخ و مسیل گروه هی ملی مختلف مطالعه کرد، گزارش یا بخش هیی از کتاب هی مهم درباره ین مسئله به رشته تحریر درآورد. لنین با توجه به اهمیت مبارزات رهیی بخش ملی و حق تعیین سرنوشت ملت ها، پالیش هی کاملا نوی در تئوری مارکسیستی انجام داد. استالین نیز توجه قابل ملاحظه ی نسبت به مسئله ملی معطوف داشت، و سخنرانی ها و گزارش هی متعددی در ین زمینه ارائه داد. بعلاوه، پس از انقلاب، استالین در پست کمیسر ملیت ها به مسیل ملی متعدد و دشواری رسیدگی کرد، که گاه با عدم موافقت لنین مواجه می شد. با رهبری لنین، استالین مسئولیت یجاد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در۱۹۲۲، و تغییراتی چند در چگونگی ین اتحاد که سرانجام در برگیرنده پانزده جمهوری و نواحی خود محتار پرشمار شد، به عهده داشت. در طی سه دهه رهبری استالین، اتحاد شوروی ثروت و دانش فنی پیشرفته تر جمهوری روسیه را نیز به منظور پی ریزی صنعت، مکانیزه کردن کشاورزی، ارتقی سطح تحصیلات وفرهنگ جمهوری هی دور از مرکز بکار گرفت. ین سیاست ها رهیی و پیشرفت را نصیب مردمان تحت ستم سیستماتیک مناطقی کرد که لنین «زندان تزاری خلق ها» یش می نامید. هیچیک از ین ها بیانگر ین نکته نیست که لنین و استالین تمامی مسیل را حل کردند. در واقع، از آنجا که صنعتی کردن موجب هجوم انبوه شهروندان روسی به جمهوری هی دور از مرکز و آلودگی آبراه ها شد، سیاست هی استالین و جانشینان او نارضیتی، و شکیت هی تازه ی را به وجود آورد. با ین همه، توجهی که لنین و استالین به مسئله ملی داشتند به شدت در تقابل با غفلت نسبی بوخارین، خروشچف و گورباچف بود.

اهمیت متفاوتی که دو گریش مذکور به مسئله ملی می دادند، بازتاب اختلاف ژرف تری بود. آن چه گریش جناح چپ را از جناح راست متمیز می ساخت، همچون عرصه اقتصاد سیاسی، حول مبارزه دور می زد. از نظر لنین و نیز استالین، کمونیست ها می بیست به ناسیونالیسم به مثابه یک متغییر مستقل مهم در موازنه انقلاب می پرداختند. انقلاب پرولتری هر گاه نسبت به اهمیت احساسات ملی خلق هی زیر ستم و یا خطر شوونیسم قدرت طلب و ناسیونالیسم تنگ نظر خرده بورژواها غفلت می کرد با بزرگترین مخاطره مواجه می شد.

در فاصله سال هی ۱۹۱۴  و۱۹۱۹ بحث عمده ی به ویژه درباره ین مسئله در گرفته بود. بوخارین به حساب آوردن ناسیونالیسم را به عنوان نیرویی بی طبقه و غیرمارکسیستی رد می کرد، و در نتیجه نتوانست چرخش و خیزش جنبش هی رهیی ملی پس از جنگ اول جهانی را پیش بینی کند. لنین، برعکس، ناسیونالیسم را در سرزمین هی مستعمره و غیرمستعمره برخوردار از پتانسیلی انقلابی می دانست و بر آن بود که اگر انقلابیون سوسیالیست صادقانه و صمیمانه در راه حق تعیین سرنوشت ملی برزمند، بخش عمده ناسیونالیست هی دهقانی ملل تحت ستم نیروهی خود را به انقلاب پرولتری ملحق خواهند کرد. استفن کوهن، زندگینامه نویس بوخارین می گوید: «ناتوانی بوخارین از درک ناسیونالیسم ضد امپریالیستی به مثابه یک نیروی انقلابی خیره کننده ترین نقص در برخورد اصلی او با مقوله امپریالیسم بود. » پیروزی انقلاب روسیه در تامین پشتیبانی ملل تحت ستم امپراتوری تزاری درستی موضع لنین را ثابت کرد و حتی نظر بوخارین را نیز تغییر داد.

در دوران نپ، استالین با مسئله ی رو در رو شد که با آن چه لنین پیش از۱۹۱۹ مواجه بود تفاوت داشت. نپ توسعه خرده سرمیه داران، یا آن گونه که استالین آن ها را می نامید، اقشار میانی، شامل دهقانان و «خرده زحمتکشان شهر» را تشویق و ترغیب کرد. ین اقشار میانی نه دهم جمعیت «ملیت هی تحت ستم» را تشکیل می داد، و آن ها به نحو خاصی نسبت به خواست هی ناسیونالیستی حساس بودند. رشد ناسیونالیسم در ین قشرهی اجتماعی بری تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا، که پیگاهش «به طورعمده و در وهله نخست نواحی مرکزی و صنعتی» بود، تهدیدی واقعی یجاد می کرد. در نتیجه، استالین به مبارزه با «گریشات ناسیونالیستی، که در حال توسعه است و در ارتباط با سیاست نوین اقتصادی حاد می شود» اصرار داشت. مخالف عمده استالین در ین مسئله بوخارین بود، که در۱۹۱۹ چهره ی دوگانه از مخالت با حق تعیین سرنوشت تا در آغوش گرفتن آن نشان داده بود. در ۱۹۲۳، بوخارین نه تنها از نپ و خرده سرمیه داران مخلوق آن حمیت می کرد، که از موضعی تسلیم طلبانه نسبت به ناسیونالیسم طبقاتی رشد یابنده نیز جانبداری می کرد. استالین متذکر شد که بوخارین از یک قطب افراطی به قطب افراطی دیگر رفته است، از انکار حق تعیین سرنوشت به پشتیبانی یک جانبه از آن. با ین همه، آن چه همچنان چون گذشته باقی ماند، ناتوانی بوخارین بود در قائل شدن اهمیت کافی بری ناسیونالیسم، ناتوانی او در ارزیابی پتانسیل پشتیبانی آن - یا پتانسیل خطر آن- بری انقلاب، و اکراه او نسبت به مبارزه با ناسیونالیست ها که مخالف رشد و توسعه سوسیالیستی بودند.

استالین به منظور خلق یک کشور کثیرالمله زنده و ماندنی راه درازی را پیمود، اما سیاست هی او داری یک وجه اشکال آفرین و مسئله ساز نیز بود. طی جنگ دوم جهانی به منظور خنثی ساختن ناسیونالیسم تنگ نظرانه ی که در میان عناصرعقب مانده مناطق پیرامون ریج بود، استالین در حکمی ویژه به نقل مکان تمام جمعیت برخی نواحی، تعرض به یهودیان به عنوان «جهان وطن هی» بی ریشه، و مسلط کردن روس ها برحزب و دولت اقدام کرد.

از سال هی میانی دهه ۱۹۳۰  تا مرگ استالین در۱۹۵۳ ، سیاست هی اشتراکی کردن اجباری، صنعتی کردن سریع، و برنامه ریزی متمرکز در قالب یک سری برنامه هی پنج ساله حاکمیت تام داشت. مطمئنا، محاکمه و اعدام بوخارین و دیگر رهبران، و به زندان افکندن ده ها هزار اعضی ساده حزب کمونیست، که بسیاری از آنان بی گناه و مبرا از هر خطیی بودند هیچگونه تناسبی با صدی نسبتا خاموش مخالفین نداشت. با ین همه، خطا خواهد بود اگر تصور شود که استالین تمام تنوع و اختلاف نظرها را از میان برد، و یا سرکوب تنها به حساب سلطه نظرات استالین گذاشته شود. پذیرش گسترده بینش استالین در زمینه پی ریزی و ساختمان سوسیالیستی به طور عمده ناشی از موفقیت آشکار او در رهانیدن اتحاد شوروی از عقب ماندگی نیمه فئودالی در مدتی کوتاه و رساندن آن به صفوف مقدم ملل صنعتی بود.

بهمن آزاد جمع بندی همه جانبه ی از کارهی انجام شده به دست می دهد. در دو برنامه پنج ساله نخستین، تولید صنعتی به طور متوسط با نرخ 11 درصد رشد کرد. از۱۹۲۸  تا ۱۹۴۰، سهم بخش صنعت از28 درصد به 45 درصد اقتصاد کشور رسید. در فاصله ۱۹۲۸  و ۱۹۳۷، سهم محصولات صنیع سنگین نسبت به کل محصولات صنعتی از31 درصد به 63 درصد رشد یافت. نرخ بیسوادی از 65 درصد به 20 درصد کاهش یافت. شمار فارغ التحصیلان مدارس عالی، مدارس تخصصی، و دانشگاه ها جهشی چشمگیر داشت. افزون بر ین، در ین فاصله زمانی، دولت به تامین تحصیل ریگان، خدمات درمانی ریگان و بیمه اجتماعی آغاز کرد، و پس از ۱۹۳۶ یارانه هیی بری مادران تنها و مادران پر فرزند در نظر گرفت. آزاد توجه می دهد که «ین دستاوردها حیرت انگیز و در طول تاریخ بی سابقه بوده است. »

بین سال هی ۱۹۴۱  و۱۹۳۵، اتحاد شوروی آلمان فاشیست را شکست داد و به تجدید بنی ویرانی هی جنگ پرداخت. در ۱۹۴۸ کل محصولات صنعتی از۱۹۴۰  پیشی گرفت و در ۱۹۵۲  از دو و نیم برابر محصولات ۱۹۴۰  فراتر رفت. اتحاد شوروی به ساخت بمب اتمی دست یافت و غرب را به انجماد جنگ سرد مجبورکرد. مسلما مشکلاتی نیز وجود داشت، به ویژه کمبودهی وخیم محصولات کشاورزی، و حتی تحصیل دستاوردها هزینه هی آشکاری به جان ها، سطح زندگی، دموکراسی سوسیالیستی و رهبری جمعی تحمیل کرد، اما با ین همه، آن دستاوردها تحقق یافته بود.

درک دوری سیاست هی نیکیتا خروشچف از سیاست هی استالین بدون ارزیابی استقامت گوناگونی یدئولوژیک و مجادلات نظری در حزب ناممکن است. بخش جذابی از تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی (ح. ک. ا. ش( پس از جنگ جهانی دوم شامل مبارزه ی است بین گیورگی مالنکف و آندره یی ژدانف، ین هر دو از اعتبار انقلابی کامل و بی نقصی برخوردار بودند. ژدانف، پیش از جنگ در راس کار یدئولوژیک حزب قرار داشت، و در حین جنگ مسئولیت دفاع قهرمانانه لنینگراد را در جریان محاصره آلمانی ها عهده دار بود.

مالنکف نیز نقشی به همان اهمیت در دوران جنگ داشت. در مقام عضو کمیته دفاع کشوری، مالنکف مسئولیت پرسنل وعملیات حزبی ودولتی را بر عهده داشت. در پیان جنگ، ین دو، گرچه در مورد چشم اندازها و الویت هی پس از جنگ اختلاف داشتند، به عنوان دو نمینده عالیرتبه استالین نمیان شدند. ژدانف فکر می کرد چشم اندازهی دلگرم کننده بری صلح بین المللی می بیست بر سیاست هی حزب حاکم باشد. پیروزی در جنگ، مستلزم قائل شدن اولویت بری تولید و دانش فنی بود، اما ژدانف معتقد بود که با در دسترس بودن یک صلح پیدار، حزب می بید اولویت را به یدئولوژی بدهد. افزون بر ین، حزب بید بر بهبود استانداردهی زندگی و افزیش کالاهای مصرفی تاکید کند. به طور مثال، ژدانف و همراهانش، در۱۹۴۶ و ۱۹۴۷ به کارزاری علیه ضعف یدئولوژیک در فرهنگ و ادبیات، و نیز کارزاری علیه «کشت خصوصی» دست زدند. یکی از هدف هی حمله ژدانف، نیکیتا خروشچف، رهبر حزب در اوکرین بود، که ژدانف و پیروانش او را به اهمال در پذیرش اعضی جدید در حزب و نیزبه خطاهی «ناسیونالیستی بورژویی» در زمینه تاریخ اوکرین که زیر نظارت او انتشار یافته بود، متهم می کردند.

در نقطه مقابل، مالنکف بر ین باوربود که خطرات بین المللی همچنان باقی و واقعی است و اولویت هی حزب بید همچنان توسعه صنیع پیه و قدرت نظامی باقی بماند. اعتقاد مالنکف مبنی بر اولویت توسعه صنعتی او را به نحوی استوار در کناراستالین و در برابر بوخارین قرار می داد. )بعدها، زمانی که خروشچف اولویت هی مورد نظر ژدانف مبنی بر افزیش کالاهی مصرفی و بالا بردن استانداردهی زندگی را به زبان آورد، مالنکف همچنان بر حمیت از تکیه بر توسعه صنعتی ادامه داد. ( در۱۹۴۶ استالین جانب ژدانف را گرفت، اما در ۱۹۴۷ پس از آن که دکترین ترومن و طرح مارشال دور تازه سیاست ضد شوروی امریکا را اعلام کرد، استالین با نظرات مالنکف موافق شد. در۱۹۴۸ ژدانف در گذشت، نزدیکترین همراهانش تنزل مقام یافتند، دو تن از آن ها به اتهام خیانت محاکمه و اعدام شدند. سیاست تقویت صنعت و توان نظامی در اولویت نخست باقی ماند. درگیری ژدانف - مالنکف نشان داد که اختلافات سیاسی بسیار جدی درباره سمت گیری سوسیالیسم در بالاترین سطح حزبی، حتی زیر رهبری استالین ادامه یافت، و ین اختلافات شبیه قطب بندی ها و گریشات سال هی پیشتربود.

با درگذشت استالین در۱۹۵۳ ، مبارزات سیاسی بر سر سمت گیری سوسیالیسم ادامه یافت.

در بدو امر، خروشچف صدر حزب و مالنکف رئیس حکومت شد. رهبری جمعی حزب با ضرورت رسیدگی به سرکوب هی استالین و بهبود استانداردهی زندگی مردم موافقت کرد. تمام اعضی هیات رئیسه حزب در باره طرح پنهان خروشچف مبنی بر بازداشت و سلب قدرت از لاورنتی بریا، رئیس پلیس مخفی، که آرزوی بالاترین مقام حزبی را پس از درگذشت استالین در سر می پروراند و نامش مترادف با سرکوب بی حد و مرز بود، به او پیوستند. کمیته مرکزی همچنین شروع کرد به آزاد کردن و اعاده حیثیت از کسانی که به خاطر اتهامات سیاسی، در زندان بودند. به ویژه قربانیان سال هی اخیر، همچون اعضی به اصطلاح توطئه دکترها، پزشکانی که متهم به توطئه بر ضد سلامتی استالین شده بودند. کمیته مرکزی همچنین بری ارائه گزارشی از میزان فشار و ین که تا چه حد موجه یا غیرموجه بوده است کمیسیونی را به وجود آورد.

در۱۹۵۶ وحدت رهبران عالیرتبه بر سر پرداختن خروشچف به مسئله سرکوب در دوران استالین از بین رفت. در نیمه شب آخرین روز بیستمین کنگره در فوریه ۱۹۵۶، خروشچف در یک «سخنرانی مخفی» چهار ساعته، مبنی بر محکومیت کیش شخصیت استالین و به زندان افکندن، شکنجه، و اعدام هزاران تن بی گناه، و از آن جمله اعضاء وفادار حزب انتقاد کرد. حتی با ین که کمیته مرکزی به قرائت متن ین سخنرانی در گردهمیی هی حزب در سراسر کشور ری داد، برخی از اعضی کمیته مرکزی به آن اعتراض کردند. ویاچسلاو مولوتف، گئورگی مالنکف، لازار کاگانویچ، وک. ی. وروشیلف بر آن بودند که خروشچف بینش نامتعادلی را پیش کشیده است که نه اعتباری بری مشارکت و نقش مثبت استالین قائل شده است، نه موجه بودن پاره ی فشارها را اعلام و تصدیق کرده است. شبهه و بیم آنان با خیزش هی اعتراضی در آلمان شرقی و مجارستان که ظاهرا ین متن شعله ورشان کرده بود تقویت شد و به دیگران سریت کرد. در ماه ژوئن، زمانی که خروشچف طی مصوبه ی خدمات استالین را ارج گذارد و سوء استفاده او از قدرت را محکوم ساخت، کمیته مرکزی مخالفت دم افزونی را نسبت به تلقی و نگرش او آشکارکرد. پس از آن، خروشچف در جلسه رهبری حزب حتی با مخاطب قراردادن مخالفانش و بیان ین که «تمام ما روی هم، ارزش چوب دستی استالین را هم نداریم»، نظرمنصفانه تری نسبت به استالین ارائه داد. با ین همه، چیزی نگذشت که مخالفت با خروشچف در دیگرعرصه ها پدیدار شد.

خروشچف، که بسیار تحریک پذیر و گاهی بی ثبات و متناقص بود، در عرصه ساختمان سوسیالیسم نگرشی را ارائه می داد که اغلب مانند نظرات بوخارین و ژدانف بود و بعدها در نظرات گورباچف نمیان شد. ین نگرش تمامی طیف مسیل، از یدئولوژی تا کشاورزی، امور خارجه، اقتصاد، فرهنگ و کارکرد حزب را در برمی گرفت. گرچه ارج گذاری به تداوم بعضی اندیشه ها در تاریخ ح. ک. ا. ش واجد اهمیت است، مسلما ارزش هر سیاست به خصوص به موفقیتش در دفاع یا پیشبرد سوسیالیسم در زمان خاص و در شریط و مقتضیات خاص بستگی دارد. مثلا بید بیشترین موافقت را با خروشچف درباره پیشبرد اندیشه هم زیستی مسالمت آمیز داشت و سیاست او در زمینه کاهش نیروی زمینی ارتش شوروی را با هر انگیزه، سیاستی شیسته و موفق دانست. دیگر یده هیش مشکوک و غیرقابل دفاع بود.

پیش از آن که خروشچف در۱۹۵۷ موقعیت خود را در حزب مستحکم سازد، مولوتف و دیگران با محورهی اصلی سیاست هیش مخالف بودند و در۱۹۶۴، حزب، پس از بازنشسته کردن اجباری خروشچف، بسیاری از ابتکارات او را تغییرداد. با ین همه، اندیشه هی خروشچف به کلی از بین نرفت و بار دیگر در دوران گورباچف شکوفا شد.

بهترین راه بری درک تفاوت هی هسته اصلی سیاست هی خروشچف و نظرات منتقدینی چون مولوتف (همانگونه بین سیاست هی گورباچف و منتقدینی چون یگورلیگاچف( در نظر گرفتن آن ها به عنوان دو گریش متضاد است، گرچه ین تفاوت ها در عمل گاه در سطح تاکیدها خودنمیی می کرد. به طور مثال، خروشچف به راه سریع و راحت رسیدن به کمونیسم باور داشت، حال آن که منتقدینش راه طولانی تر و دشوارتری را در چشم انداز تصویر می کردند. خروشچف در پی «کاهش کشمکش» با یالات متحده و متحدین اش در سیاست خارجی و «آسان گیری سیاسی» و «کمونیسم مصرفی» در داخل بود. منتقدینش خواستار تداوم مبارزه طبقاتی در خارج و ضرورت هشیاری و انضباط در داخل بودند.

خروشچف در داوری نسبت به استالین بیش از تجلیل به محکومیت می اندیشید؛ اما مولوتف و دیگران بیش از محکومیت به تجلیل باور داشتند. خروشچف از بکارگیری یک رشته اندیشه هی کاپیتالیستی در سوسیالیسم، از جمله مکانیسم هی بازار، مرکزیت گریزی، پاره ی تولیدات خصوصی، تکیه بسیار گسترده بر مصرف کود و کشت ذرت، سرمیه گذاری بیش از پیش در تولید کالاهی مصرفی جانبداری می کرد. مولوتف طرفدار بهبود برنامه ریزی متمرکز، مالکیت اجتماعی، و تداوم اولویت پیشرفت صنعتی بود. خروشچف خواهان وسعت بخشیدن به دیکتاتوری پرولتری و نقش پیشگام پرولتری بری حزب کمونیست بود تا به دیگر بخش هی جمعیتی موقعیتی برابر با کارگران داده شود؛ منتقدینش طرفدار چنین نگرشی نبودند.

خروشچف در یک خانواده کشاورز زاده شده و از ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۹  در پست دبیر حزب اوکرین خدمت کرد. در آنجا شخصیت معتبری در امور کشاورزی شد و در دوران استالین از پیروی بخش کشاورزی از سیاست صنعتی کردن کشور پشتیبانی کرد. رهبری خروشچف در اوکرین، به خاطر پذیرش بیش از حد افراد، و به طورعمده دهقانان به حزب، آسان گیری نسبت به استانداردهی حزبی، و اغماض نسبت به ناسیونالیسم تنگ نظرانه اوکرائینی از سوی حزب سرزنش و انتقاد شد ) که استالین هم با ین اقدام موافقت کرد. ( حتی پس از انتقال به مسکو و دبیری حزب در۱۹۴۹، خروشچف پیوند خود را با کشاورزی حفظ کرد، و به عنوان مسئول سیاست کشاورزی کشور، یگانه عضو پولیت بوروی استالین بود که اغلب به دیدار روستاها می رفت. پس از۱۹۵۴ سیاست هی کشاورزی او بخش ممتازی در مباحثات فزینده حرب را تشکیل داد.

در۱۹۵۳ ، خروشچف مجموعه سیاست هی تازه ی را شروع کرد که هم از نظر یدئولوژیک و هم به لحاظ کاربردی مشکل ساز بودن آن ها به ثبوت رسید. خروشچف کشور را ترغیب کرد که به غرب نه تنها به مثابه منبع شیوه هی نوین تولیدی، بلکه همچون معیار مقیسه بری دستاوردهی شوروی نگاه کند. او همچنین منابع را از بخش صنعت به سوی کشاورزی انتقال داد. بری تشویق تولید کشاورزی به تدابیری از نوع نپ بازگشت. مالیات بر قطعه زمین هی شخصی را کاهش داد، مالیات بر دام هی روستییان را لغو کرد، و اهالی روستاها و شهرها را بری مالکیت خصوصی گاو، خوک و ماکیان بیشتر و یجاد باغ هی خصوصی تشویق کرد. خروشچف همچنین طراح بلند پروازانه ی بری ارتقاء یک شبه تولید کشاورزی ارائه داد. در ژانویه ۱۹۵۴، بری زیر کشت بردن میلیون ها هکتار زمین هی به اصطلاح بکر در سیبری و قزاقستان پیکاری سراسری را پیشنهاد کرد. در آن سال 000/300 داوطلب به پیکار زمین هی بکر پیوستند و13میلیون هکتار زمین هی تازه را شخم زدند. کوشش هی سال بعد 14 میلیون هکتار دیگر را به زمین هی زیر کشت اضافه کرد.

خروشچف تاکید جدیدی نیز بر ارتقاء سطح زندگی داشت. پس از ویرانی هی دوران جنگ، هیچ کس مخالف بالا بردن سطح زندگی نبود. مسئله ین بود که چگونه و به چه بهیی. از دید مخالفین او، نگرش خروشچف دو اشکال داشت. نخست، آن نگرش مستلزم جا به جیی اولویت هی سرمیه گذاری از صنیع سنگین به صنیع سبک و کالاهی مصرفی بود.

در نخستین سال دبیر کلی خروشچف سرمیه گذاری در صنیع سنگین تنها 20 درصد بیش از سهم کالاهی مصرفی بود، حال آن که ین نسبت پیش از جنگ 70 درصد بود. ین انتقال اولویت ها به رغم هشداراستالین در۱۹۵۲  مبنی بر «خودداری از اولویت دادن به تولید وسیل تولید، امکان گسترش مستمر اقتصاد ملی ما را بر باد می دهد. » به سرعت به جریان افتاد. جا به جیی اولویت ها، در دراز مدت، هدف پیش افتادن از غرب را که پروژه شخص خروشچف بود به تدریج تحلیل می برد. دوم، مخالفین فکر می کردند که تاکید خروشچف اتحاد شوروی را به رقابتی در تولید کالاهی مصرفی با یالات متحده و اروپی غربی می کشاند. مسابقه ی که اتحاد شوروی نمی توانست و احتمالا نمی بیست در آن برنده می شد.

هانس هولتز، کمونیست آلمانی بعدها گفت که تقلیل هدف هی سوسیالیسم به سطح رقابت مادی با کاپیتالیسم تسلیم «قلمرو یدئولوژیک» بود. هدف رسیدن و پیشی گرفتن از غرب در پنج یا ده سال. . . « تحریک نیازها و آرزوهیی با سمت گیری به سوی نوع غربی مصرف» را موجب شد. ین شعار مردم شوروی را به ین دیدگاه ترغیب می کرد که «رقابت نظام هی اجتماعی نه بر سر اهداف زندگی، که بر سر میزان مصرف» است. مولوتف، خیلی ساده اظهار داشت، «خروشفیسم همان روح بورژویی است. »

مولوتف و دیگرانی در پرزیدیوم ) پولیت بورو آن زمان ین گونه نامیده می شد( به مخالفت با سیاست هی خروشچف در ین امور برخاستند: پرداختن به استالین زدیی، عدم تاکید بر مبارزه طبقاتی بین المللی، تشویق تولید کشاورزی خصوصی، ابتکار زمین هی بکر، تمرکز زدیی در صنعت، و تغییر مسیر از صنیع سنگین به صنیع سبک. به طور مثال، مولوتف و دیگر مخالفین می اندیشیدند که به علت آب و هوی مشکل آفرین و فقدان زیر ساخت هی ضرور در زمین هی بکر، کشت وسیع و گسترده به پیشواز فاجعه رفتن بود و کشور می توانست بری افزیش تولید، منابعش را به طور سودمندتری در مناطق مزروعی موجود به کار گیرد. به منظور بهبود استانداردهی زندگی، اپوزیسیون طرفدار برخی تحریک ها بود، اما نه یک جا به جیی تند و ناگهانی در اولویت ها. مخالفت با خروشچف چند سالی به تدریج بالا گرفت و سپس با وقوع دو حادثه در ماه مه ۱۹۵۷  به صورت مخالفت عملی نمیان شد.

نخستین حادثه عبارت بود از تصمیم خروشچف به تمرکز زدیی درصنعت. دومین، سخنرانی ی بود که در آن ضرورت «جهش چشمگیر به جلو» در تولید شیر، گوشت، کره به منظور پیشی گرفتن از غرب در عرض سه یا چهار سال را مطرح کرد. ین نکته که اتحاد شوروی، به گفته نوه او، می توانست، « با یک جهش به کمونیسم دست یابد»، بخشی از باور خروشچف شد، اندیشه ی که حتی خروشچف در اواخر عمرش آن را «تصوری نادرست» می خواند.

 

سال های سرگردانی

برای یافتن مسیر

اصلاحات در اتحاد شوروی

 

در جریان یک اجلاس چهار روزه پولیت برو، 21- 18 ژوئن ۱۹۵۷، و یک نشست کمیته مرکزی که بلافاصله در پی آن برگزار شد، یک رو در رویی قطعی و تعیین کننده بین خروشچف و اپوزیسیون رخ داد. بعنوان پیش درآمدی بری برکناری خروشچف از مقام دبیرکلی، اپوزیسیون به سیاست هی اقتصادی او، بویژه سیاست هی کشاورزی و اندیشه تمرکز زدیی از برنامه ریزی دولتی هجوم برد.

مولوتف و دیگر مخالفان با تغییراولویت هی سرمیه گذاری از صنعتی به کشاورزی، شتاب نسنجیده بری رسیدن به غرب در زمینه کالاهای مصرفی، به کارگیری زمین هی بکر، سست کردن ساختار کشاورزی، و تمرکز زدیی در تصمیم گیری اقتصادی مخالفت کردند.

به نظرآن ها سیاست هی خروشچف در اساس نادرست بود و به نابودی اقتصادی می انجامید. مولوتف برنامه زمین هی بکر را یک «ماجراجویی» خواند و اظهار داشت که آن برنامه منابع را از صنعتی کردن دور می سازد. مالنکف استدلال کرد که هدف بید پیش افتادن از غرب در فولاد، آهن، زغال و نفت باشد، نه کالاهی مصرفی. و افزود: «ما مارکسیست ها عادت داریم با صنعتی کردن آغاز کنیم» او برنامه خروشچف را «انحراف دهقانی به راست» و یک حرکت «اپورتونیستی» دانست که مردم شوروی را نسبت به صنعتی کردن سریع کشور کم توجه می کند.

اپوزیسیون توانست با هفت ری در برابر سه ) با یک ری خنثی( اکثریت پرزیدیوم را به دست آورد. اما، همین که موضوع برکناری فوری خروشچف به بیرون درز کرد، اعضاء مسکوی کمیته مرکزی که بسیاری از آنان به وسیله خروشچف ارتقاء یافته بودند پولیت برو را در میان گرفتند و خواستار تشکیل جلسه کمیته مرکزی شدند. نشستی از کمیته مرکزی که عجولانه ترتیب داده شد و به مدت شش روز ادامه یافت با پشتیبانی از خروشچف و اخراج مولوتف، مالنکف و کاگانویچ از کمیته مرکزی و پولیت برو پیان گرفت.

خروشچف، پس از اخراج قهری آن چه اپوزیسیون «ضد حزبی» می نامید، بدون هیچگونه مقاومت جدی به مدت هفت سال دیگر حکومت کرد. از کارهی خروشچف در طی ین مدت دو چیز برجسته بود. نخست، به رغم برخی نوسان ها و تغییر جهت هی جزئی، خروشچف سیاستی را در داخل تعقیب کرد که عناصر عمده آن عبارت بودند از کاهش هزینه هی نظامی، حمله به استالین، تمرکز زدیی در برنامه ریزی، برچیدن یستگاه هی ماشین و راکتور دولتی، تزریق شیوه هی کشاورزی امریکیی، کشت زمین هی بکر، ترویج کالاهی مصرفی، برخی آزادی هی روشنفکری و رفع محدودیت هی فرهنگی، و حذف تاکیدهی یدئولوژیک درباره مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتارییی، و حزب پیشاهنگ. تمام سیاست هی عمده داخلی خروشچف در تحصیل نتیج مورد نظر شکست خورد. به گفته زندگینامه نویس او، ویلیام تابمن، «خروشچف در اغلب موارد اوضاع بد را حتی بدترمی کرد. »

در بیست و دومین کنگره، ۱۹۶۱، خروشچف بار دیگر با شدتی هرچه تمام به حملاتش به استالین بازگشت. دو جنبه از ضد استالینیسم خروشچف پیشاپیش الگوی رفتار گورباچف بود. نخست، تلقی خروشچف از استالین، اغراق آمیز، یک سویه و ناقص بود. دوم، نکوهش استالین در خدمت هدف هی سیاسی جناحی بود. درباره تحریف هی خروشچف نسبت به استالین مطالب زیادی می توان گفت. به طور مثال، خروشچف تلویحا مدعی بود که استالین ناگهان در۱۹۲۴ در صحنه ظاهر شد، حال آن که در حقیقت، استالین از سابقه انقلابی استواری برخوردار بود که تاریخ آن به دوران کار سیاسی او در بین کارگران راه آهن گرجستان در۱۸۹۸ می رسید. خروشچف وصیت نامه معروف لنین را که در آن از خشونت استالین انتقاد شده است، نقل کرد، اما تحسین لنین از استالین را به عنوان یک رهبر برجسته نادیده گرفت. در سال ۱۹۵۶ خروشچف بر اتهام رهبران حزب توسط استالین تکیه کرد و مدعی شد که نیمی از هیئت هی نمیندگی هفدهمین کنگره حزب و70 درصد اعضاء کمیته مرکزی کشته شدند. زندگینامه نویس استالین، کن کامرون، در نتیجه گیری می نویسد: «مشکل است بپذیریم که ارقام خروشچف صحیح اند. » )پژوهندگان، با استفاده از آرشیوهی شوروی که اخیرا علنی شده است کل اعدام هی سال هی ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۳  را 455 و799 نفر شمارش کرده اند، رقمی به مراتب کمتر از میلیون هیی که روبرت کنکوست، روی مدودف و دیگرمحقیقین ضد شوروی تخمین زده اند. ( همچنین، خروشچف مدارک خرابکاری را که اساس دلیل ظاهری فشار بود نادیده گرفت. او استالین را به خاطر استراتژی نظامی نادرست و رهبری دیکتاتور مآبانه اش در جنگ دوم جهانی سرزنش کرد، که ین هر دو با نظر گئورگی ژوکف، مارشال برجسته شوروی در تناقص اند. از همه مهمتر، خروشچف بری بررسی و برخوردی متعادل با استالین دعوتی به عمل نیاورد. اما، در عوض، او را از تاریخ شوروی حذف کرد و بحث درباره نقش او کم و بیش متوقف شد. در نتیجه، خروشچف، به بیان یگورلیگاچف، «تاریخ را با نقاط تیره فراوانی، به جا گذاشت».

حملات خروشچف به استالین، افزون برکاستی هیش در مقام تاریخ، در خدمت هدف هی تعصب آمیزش بود. او با تصویری هیولاوار و درهم ریخته از استالین، کسانی را که به تقبیح زنده کردن شیوه هی استالینی نپیوسته بودند متهم کرد. در۱۹۶۱ خروشچف حمله به استالین را آشکارا به مخالفانش وصل کرد وآن ها را «گروه باند بازی به رهبری مولوتف، کاگانویچ، و مالنکف نامید. » مدعی شد که آن ها «در برابر هر چیز نو مقاومت می کنند و سعی دارند شیوه هی زیانباری را که در دوران کیش شخصیت معمول بود، زنده کنند. » گرچه مولوتف و دیگران با سیاست هی خروشچف و برخورد یک سویه با استالین مخالفت می کردند، جانبدار بازگشت به فشارهی استالینی نبودند. درست همان گونه که ضد کمونیست ها بری حمله به کمونیست ها از «استالینیسم» استفاده می کنند، خروشچف نیز، گرچه نه با ین واژه، بری بی اعتبارکردن مخالفانش ین اندیشه را بکارمی برد.

برخورد خروشچف با استالین زمینه مناسبی بری گورباچف بود. گورباچف می توانست روی تمیل به پر کردن آن نقاط خالی تاریخ که از بابت برخورد نا تمام خروشچف باقی مانده بود، بهره برداری کند. بعلاوه، گورباچف به چنان حملات یک سویه بیشتری به استالین در می گشود که حتی در دوران خروشچف رخ نداده بود. در نهیت، گورباچف، نظیر سلفش، حمله به استالین را بری تاختن به آن ها که به گروه او نپیوسته بودند و نیز بری خالی کردن زیر پی آن ها که مخالف سیاست هی او بودند ماهرانه بکار می گرفت. در ۱۹۸۸، در جریان مسئله نینا آندیوا ) نگاه کنید به فصل 5(، گورباچف با متهم ساختن مخالفانش به تمیل به تجدید حیات شیوه هی استالینیستی خروشچف را تداعی کرد.

هیچ یک از یده هی خروشچف پیش از نگرش او درباره ساختمان سوسیالیسم، یعنی اعتقاد به وجود راه حل سریع و آسان، معرف روحیات او نبود. ین باور سیاست هیی را پی ریزی کرد که کشاورزی شوروی را طی یک دهه در آستانه هرج و مرج قرارداد. کارزار زمین هی بکر محوراصلی ین ابتکارها بود. ین کارزار که ده سال به درازا کشید بری شخم مساحتی تقریبا معادل سطح مجموع سرزمین هی فرانسه، آلمان غربی، و انگلستان، مستلزم تامین ده ها هزار تراکتور و کمبین و صدها هزار نفر داوطلب بود. در نخستین سال ین کارزار، تولید غلات افزیشی معادل 10 میلیون تن داشت، اما ین افزیش عمدتا ناشی از محصول مناطقی غیر از زمین هی بکربود. سال بعد یک خشک سالی رخ داد و تولید در همه جا آسیب دید. سال دیگر، ۱۹۵۶، کارزار به پیروزی درخشانی نیل آمد، چرا که در زمین هی بکر، با آن که به سبب تجهیزات ناکافی بری برداشت، انبار کردن و ریخت و پاش هی حمل و نقل، بخش زیادی ازمحصول از بین رفت، با عرضه نیمی از غله سراسر شوروی، محصولی استثنائی تولید شد. در هیچ یک از سال هی بعد محصول به اندازه سال ۱۹۵۶ نبود. در سال ۱۹۵۷  محصول 40 درصد کمتر از۱۹۵۶، در ۱۹۵۸ هشت درصد کمتر، و در سال هی بعد همچنان کمتر شد، تا سال ۱۹۶۳  و ۱۹۶۴ که وضع برداشت یک ورشکستگی تام بود. جرالدمیر در رساله ی راجع به کارزار زمین هی بکر می گوید که کارزاراز ین رو شکست خورد که خروشچف درباره مناسب بودن شریط جوی ارزیابی اغراق آمیز و درباره هزینه آن ارزیابی دست پیینی کرده بود. کارزار زمین هی بکر، به عنوان یک سیاست، در واقع یک فاجعه بود.

سه ابتکار کشاورزی دیگر خروشچف نیز نتیج نامطلوبی به بار آورد. از ین سه، دو ابتکار ریشه در ین باور داشت که جذب و تزریق تجربیات غرب، افزیش سریع و آسان تولید را در پی خواهد داشت. مبارزه بری اجری پروژه ذرت بر ین اندیشه استواربود که با پیروی از تجربه امریکیی کشت وسیع ذرت به منظور انبارکردن ساقه سبز آن، تولید دام به سرعت افزیش می یابد. پیکار به ضد یش دربرگیرنده تشویق استفاده از کودهی شیمییی بجی کشت نوبتی سال به سال یا زمین را به حالت یش درآوردن بود. ین هر دو پیکار، واقعیت هی طبیعی و دیگر شریط را در اتحاد شوروی نادیده گرفتند و هرگز به آن داروی درمان همه دردها، که مورد نظرخروشچف بود، حتی نزدیک هم نشدند.

سومین ابتکار، و یکی ازافراطی ترین کارهی خروشچف در تمام دوران ریاستش، انحلال و پیاده کردن یستگاه هی ماشین و تراکتوردولتی بود که تراکتور و ماشین آلات مورد نیاز مزارع اشتراکی را عرضه می کرد. ین مزارع که متکی به یستگاه هی تراکتور بودند به ناگاه ناچار به خرید و نگهداری تجهیزات مزارع خود شدند. ین حرکت خروشچف، به لحاظ یدئولوژیک، رد و انکار آخرین اظهارات استالین درباره اقتصاد شوروی بود. استالین گفته بود که سمت گیری توسعه و تکامل شوروی بید بیشتر به سوی پیشرفت بخش دولتی )نه کلخوزها( باشد. ین سیاست نیز در عمل، فاجعه دیگری پدید آورد. تغییر در چنان سطح گسترده ی اتفاق افتاد که در طی سه ماه اکثر یستگاه هی ترکتور ناپدید شدند. حتی هواداران خروشچف بر ین باور بودند که آن سیاست، بهره وری کشاورزی را به طورجدی کاهش داده، آسیب بلند مدتی بر اقتصاد تحمیل کرده و به یک ناکامی کامل منجر شده است.

خروشچف در عرصه صنعت نیز همچون کشاورزی با مسائلی جدی رو در رو بود، اما به راه حل هی مشکل ساز متوسل شد. در سوسیالیسم طرح هی مرکزی به طور عمده، حجم و طبیعت تولید را تعیین می کنند. برنامه ریزی سیکل رونق و کسادی بازار کاپیتالیستی را دفع کرد، اما آن نیز چالش هی خاص خودش را داشت. هر اندازه اقتصاد بزرگتر و پیچیده تر شد، برنامه ریزی دشوارتر شد. در۱۹۵۳  شمار بنگاه هی صنعتی به 000/200 و تعداد هدف هی برنامه ریزی به 5000 رسید. یعنی از300 در آویل دهه ۱۹۳۰  و2500 در ۱۹۴۰  به ین رقم فرا روئید. در ین زمان موریس داب اقتصاددان بریتانییی ادعا کرد که زیاده روی در تمرکز، موجب یجاد محدودیت در ابتکار و نوآوری فنی، اتلاف منابع، تنگنا در عرصه محصول، پرداخت پاداش به بنگاه هی نا کارآمد و تنبیه موسسات وظیفه شناس و جدی و قائل شدن تقدم به «تحقق صرفا کمی» در برنامه ها بود. با تغییر جهت اقتصاد به سوی کالاهی مصرفی، خروشچف دشواری موجود در برنامه ریزی را پیچیده تر کرد. الک نوه اظهار کرد که «مسکن، کشاورزی، کالاهی مصرفی، داد و ستد، همگی از اهمیت حتی اولویت برخوردار شدند. بدین ترتیب وظیفه برنامه ریزی پیچیده تر شد، زیرا نظامی که بر شمار اندکی اولویت هی کلیدی پیه ریزی شد، و ازین جهت شبیه اقتصاد جنگی غربی بود، اگر هدف ها تضعیف یا چند برابر می شدند، نمی توانست به نحو موثری کارکند.

خروشچف راه برون رفت از مشکلات برنامه ریزی متمرکز را در تمرکز زدیی رادیکال و به کارگیری اندیشه هی کاپیتالیستی چون رقابت بازار جست و جو می کرد. در ماه مه ۱۹۵۷  خروشچف سی مرکز برنامه ریزی را منحل و بالغ بر یکصد شوری اقتصادی محلی جیگزین آن ها کرد. نیتجه، قابل پیش بینی بود. هماهنگی تولید و عرضه حتی دشوارتر از آن چه پیش از آن بود شد و منافع محلی جانشین هدف هی ملی شد. مدودف ها که ظاهرا هوادار خروشچف بودند اعلام داشتند که تمرکززدیی او «آنارشی»، دوباره کاری، موازی کاری، و پنهان ماندن مسئولیت بوجود آورد. در۱۹۶۱، خروشچف ناچار شد برنامه ریزی را در هفده منطقه بزرگ اقتصادی گروه بندی و تحکیم کند. حتی ین اقدام زیان هی تمرکز زدیی را خنثی نکرد. اقتصاد شوروی در نیمه دوم دهه ۱۹۵۰ با نرخ کندتری از نیمه اول گسترش یافت، و نرخ رشد آن در نیمه اول دهه ۱۹۶۰ کندتر از دهه ۱۹۵۰ بود. پس از کنار گذاردن خروشچف در۱۹۶۴، حزب از نو بیست وزارتخانه برنامه ریزی به وجود آورد و سعی کرد آن ها را با اختیارات بیشتری در حوزه کارشان برپا دارد.

سیاست هی خروشچف اغلب بذر مشکلات بعدی را می کاشت. شید او در واکنشی افراطی نسبت به انتقادهی پیشین در مورد سهل گیری هیش نسبت به ناسیونالیسم بورژویی اوکرین، اغلب گوش تیزی به حساسیت هی ناسیونالیستی به نمیش می گذارد، چنان که پس از دیداری از آسیی میانه، به نحوی بی پروا و به دوراز احتیاط، تمرکز و تحکیم تمام جمهوری هی آسییی را در یک جمهوری پیشنهاد داد. او در یاد داشتی کمتر افراطی، اعلام داشت که کشورمسئله ملی را حل کرده و دستیابی به یک «هویت ملی شوروی» را هدف قرار داده است که جیگزین هویت هی ملی کنونی شده و ملت هی گوناگون اتحاد شوروی را با نزدیکتر کردنشان به یکدیگربه سوی «وحدت کامل» سوق می دهد. با ین حال، ترویج هویت ملی شوروی، به مثابه یده آلی پسندیده، با تحریک احساسات ملی آن ها که به میراث ملی خود ارزش می نهادند، تاثیری معکوس داشت. به گفته یژاک برودنی تاریخ دان، دیدگاه خروشچف مسائل ملی موجود را صیقل داد و به بالا گرفتن احساسات ملی، هم در میان ملت هی غیر روس نواحی پیرامونی و هم در بین روشنفکران روس مرکز کمک کرد.

سیاستی که خروشچف را در نظر روشنفکران سخت عزیز کرد و به صورت پیش درآمد گلاسنوست گورباچف درآورد سهل گیری در سانسور بود. گرچه «آب شدن یخ» خروشچف بی ثبات و گاه به گاه بود، همین سیاست مدتی به فضی باز بیشتری بری فیلم ها و هنر مدرن، شعر و داستان هی منتقد گذشته شوروی منجر شد. در فضی ذوب شدن یخ ها بود که انتشار رمان هی ممنوع پیشین، چون «تنها با نان، نه» از و. د. دودنیتسف و «یک روز از زندگی یوان دنیسویچ» از آ. ی. سولژنیتسین رخ داد. ین گشودگی فضا بستر اجتناب ناپذیری را بری انتشار اندیشه هی اقتصادی بورژویی در محافل آکادمیک شوروی فراهم آورد. به گفته مدودوف ها، از همان سال هی 54- ۱۹۵۳  «تاثیرات غربی شروع به رسوخ در بسیاری از عرصه هی اقتصادی کرد. »

خروشچف در موضوع هی بسیاری، از جمله مناسبات بین المللی، حزب، حکومت و کمونیسم اندیشه هیی را پیش کشید که آن زمان و بعدها موجب جدال و ستیزی در بین کمونیست هی داخل و خارج از تحاد شوروی شد. داوری در ین باره که یا ین اندیشه ها انطباق خلاق مارکسیسم - لنینیسم با اوضاع و احوال نوین بود یا تجدید نظرهی خطا از اصول بنیادین، فراتر از عرصه نوشته حاضراست. با ین همه، آن چه واضح بود ین است که اندیشه هی خروشچف درباره ین موضوع ها به طور پیوسته گریش به سوسیال دموکراسی داشت، بذر مسائل بعدی را می کاشت، و سابقه ی بری نظرات و سیاست هی حتی افراطی تر گورباچف خلق می کرد.

در مناسبات هی بین المللی، خروشچف بر همریستی مسالمت آمیز تاکید داشت. او استدلال می کرد که با رشد جهان سوسیالیستی، موازنه نیروها چنان جا به جا شده است که مبارزه عمده عبارت است از «رقابت مسالمت آمیز» بین سوسیالیسم و کاپیتالیسم، و ین که «گذار آرام» و صلح آمیز از کاپیتالیسم به سوسیالیسم امکان پذیراست. با آن که ین نظرات تبدیل به نقطه مرکزی اتهامات و بدگویی هی چین نسبت به خروشچف به عنوان رویزیونیست شد، نکته هی بسیاری می توانست در دفاع از آن گفته شود. نخست، ین نظرات در اوج جنگ سرد عنوان شدند، زمانی که اتحاد شوروی از ناحیه یالات متحده ی بسیار نیرومند تر در محاصره بود و ین کشور با ین ادعا که) اتحاد شوروی( ذاتا توسعه طلب کمر به تجاوز و براندازی در سراسر جهان بسته است، یک سیاست خارجی جنگ افروزانه ضد شوروی و ضد انقلابی را توجیه می کرد. در ین زمینه، نظرات خروشچف پاسخ متناسب و قدرتمندی بود به ادعاهی امپریالیسم. آن نظرات موقعیت نیروهیی را که تدارک جنگ به ضد اتحاد شوروی را می دیدند، تضعیف کرد و جنبش بین المللی صلح را قوت بخشید. دوم، نظرات خروشچف در ین زمینه فتح باب به کلی تازه ی نبود. استالین، پیش از مرگش، در چند مصاحبه شخصا بر سیاست همزیستی صلح آمیز تاکید و اجتناب ناپذیر بودن جنگ را نفی کرده بود. سوم، خروشچف، در عمل، در زمینه دفاع از سوسیالیسم در خارج از کشور کوتاهی نکرد. او در برابر یک حرکت ضد انقلابی در مجارستان در سال ۱۹۵۶ مداخله کرد و بری دفاع از کوبا موشک هیی را در سال ۱۹۶۲ در آن کشورمستقر ساخت. در واقع، درست در اوج بحران موشکی کوبا، زمانی که سرنوشت انقلاب کوبا در موازنه ی حساس بود، خروشچف پیش از بیرون بردن موشک هی شوروی بر تعهد امریکا مبنی بر عدم تهاجم به آن جزیره اصرار داشت. افزون برین، خروشچف هرگز از بسط و گسترش کمک هی مادی و همکاری هی فنی با کشورهیی که به رغم امپریالیسم بری انتخاب راه خود می رزمیدند، از جمله کشورهیی چون چین ) پیش از قطع روابط( مصر و هند دریغ نکرد. ویلیام کیربی، تاریخ دان، کمک هی شوروی به چین بین سال هی ۱۹۵۳  و۱۹۵۷  را «بزرگترین انتقال تکنولوژی در تاریخ جهان» نامید.

همان قدر که سیاست همزیستی مسالمت آمیز خروشچف به جا و قرین موافقیت بود، احتمالا اعتماد او به تمیل یزنهاور رئیس جمهور یالات متحده بری پیان بخشیدن به جنگ سرد بسیار بیشتر از حد لازم بود. یالات متحده هرگز نه متقابلا به اقدام یک جانبه خروشچف مبنی بر کاهش نیروهی نظامی و بودجه آن پاسخ گفت و نه تمیلی به کنار ماندن از جنگ ویتنام نشان داد. بعلاوه بعدها، درست پیش از نشست مقرر سران چهار قدرت بزرگ در۱۹۶۰، یالات متحده یک هواپیمی جاسوسی U-2 را در قلمرو هویی شوروی به پرواز در آورد و سپس آن اقدام را انکار کرد تا آن که شوروی هاگری پاورز، خلبان آن هواپیما را فرود آوردند. آن زمان خروشچف اذعان کرد که اندیشه همکاری صلح آمیزش به جد نقص و تضعیف شده است و افزود: «آن ها که احساس می کردند امریکا در پی اهداف امپریالیستی است و قدرت نظامی مهمترین مسئله است، گواه لازم را به دست آوردند. »

خروشچف دو نظر تازه درباره حزب و دولت مطرح کرد: ین نظر که حزب کمونیست اتحاد شوروی از صورت پیشگام زحمتکشان به طلیه دار «تمام خلق» تغییر کرده است، و دیگر ین که دیکتاتوری پرولتاریا به صورت «دولت همه خلقی» درآمده است. البته در مراحلی از سیر تحولات سوسیالیسم برخی گذارهی ین چنینی مطمئنا درست و به قاعده است. اما مسئله ین بود که یا اتحاد شوروی به آن مرحله رسیده بود؟ بهمن آزاد بر آن بود که ین نظرات اثرات فرسینده و تباه کننده ی در دراز مدت به بارآورد زیرا توهماتی را درباره ماوریی بودن مبارزه طبقاتی و قابل اعتماد بودن گروه هی اجتماعی معینی چون بورکرات هی دولتی به وجود آورد. بی تردید آن نظرات تاکید بر منافع جداگانه طبقات زحمتکش را نادیده گرفت. از آنجا که فرض ین بود که سوسیالیسم در خدمت منافع زحمتکشان بود، ین نظرات می توانست یک معیار مهم رشد و پیشرفت سوسیالیسم را مبهم و تیره کند. افزون بر ین، ین نظرات با سیاست هی پر دردسر دیگری، چون هم ترازی دستمزدها، یعنی کاستن تفاوت دستمزدها همراه بود. در مرحله معینی از تکامل سوسیالیستی، چنین هم ترازی هیی مناسب است، اما آن گونه که اوضاع نشان داد، آن هم ترازی می رفت که انگیزه و بهره وری را بی رمق کند.

خروشچف در چگونگی کار کرد حزب دست به تغییراتی زد که نقش رهبری آن را رقیق و کم رنگ کرد. همچون سال هی پیشین در اوکرین، در سال ۱۹۵۷  درهی حزب را به روی انبوه توده ها گشود و افزیش بسیار گسترده ی را در عضویت موجب شد. ین اقدام ناشی از ین نظر بود که تمیزات طبقاتی در راه محو شدن است و «اکثریت بسیار عظیم» شهروندان شوروی «همچون کمونیست ها می اندیشند. » همچنین مقرراتی را وضع کرد که به موجب آن یک سوم کارمندان حزب در هر انتخابات بیست تغییر کنند، اقدامی شبیه محدودیت زمانی نمیندگی در شوراها. دبیرکل همچنین، حزب را به دو بخش کشاورزی و صنعتی، نوعی نظام حزبی ابتدیی، تقسیم کرد. یک چنین تحرکاتی چون ثبت نام انبوه، محدودیت هی دوره نمیندگی، و تقسیم حزب، گر چه با هدف ظاهرا حیات بخش به حزب به کار گرفته شد به طرق گوناگون حزب را ضعیف کرد و مخالفین بسیاری را به وجود آورد. پس از خروشچف، حزب ین اندیشه هی دلخواه را کنار گذاشت. بعدها، گورباچف نظرات مشابهی چون دوپاره کردن حزب، پیش از تصمیم به تضعیف و انحلال کامل آن مورد توجه قرارداد.

در۱۹۶۴، آن گاه که رهبری جمعی خروشچف را ناچار به بازنشستگی کرد، دوران او به پیان رسید. با وجود ین، نظرات لیبرالیزاسیون اقتصادی و دموکراتیزاسیون سیاسی که خروشچف نماد آن شده بود با رفتن او پیان نیافت. آن نظرات ادامه یافتند تا در آن چه جان گودینگ تاریخدان «سنت بدیل» اش می نامد تجلی یابد. در دهه هی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰  ین سنت بدیل قهرمانانش را در وجود سردبیر نشریه نووی میر، آلکساندتواردوسکی و اقتصاد دانان، جامعه شناسان، فیزیک دان ها، تاریخدانان و نمیشنامه نویسانی چون شوبیکین، نیکلی پتراکف، آلکساندر بیرمن، روی مدودف، آندره ساخاروف، والنتین تورچین، تاتیانا زاسلاوسکیا، و میخائیل شاتروف نمیان ساخت. ین روشنفکران، در بیشترین بخش ین دوران، در حزب کمونیست باقی ماندند، لنین را ستیش می کردند، و همچنان به سوسیالیسم باور داشتند، اما در همان حال، از سوسیالیسمی طرفداری می کردند که ملهم از وجود بازار، مدیریت فرماسیون هی سیاسی سرمیه داری بود. به جی حمله به نظام جاری، بری رسیدن به هدف هیشان، بیشتر به جلب توجه رهبران عقیده داشتند، کوششی که سرانجام با آمدن گورباچف به نتیجه رسید.

در ین میان لئونیدبرژنف به زودی در مقام رهبر عالیرتبه شوروی ظاهر شد و تا ۱۹۸۲ همچنان در آن مقام باقی ماند. بری گورباچف و هوادارانش، برژنف سپر بلی همه خطاها در اتحاد شوروی شد. آن ها سلامتی شکننده، ذوق و سلیقه هی پرهزینه، غرور و خودبینی شخصی، و ضعف سیاسی او را به مسخره گرفتند. برژنف به صورت نماد رکود و فساد درآمد. گرچه ین داوری نسبت به برژنف عاری از تعادل بود، اما البته بی اساس نبود. به گفته تاریخ دان شوروی دیمیتری ولکوگونف، برژنف بیش از هر چیز خواستار «صلح و آرامش، صفا و فقدان درگیری بود. » برژنف «از رفورم وحشت داشت. » او سیاست چرخشی بودن دفتر خروشچف را با سیاست «ثبات کادرها» جیگزین کرد، او حتی در برابر تغییراتی در پرسنل دفتری مقاومت می کرد. برژنف در هر یک از چهار کنگره حزبی که ریاست آن را به عهده داشت به کاستی ها معترف بود، اما در برابر راه حل هی جسورانه و قاطع مقاومت می کرد. افزون بر ین، در دوران رهبری او بسیاری از سن بالا و ناتوانی او رنج می بردند. هیچ کس بیش از شخص برژنف، که پس از۱۹۷۰  به علت وضع بیمارش ناتوان شده بود، ین ضعف ها را نمیان نمی ساخت. در۱۹۷۶، متحمل ضربه ی جدی شد، و از آن زمان تا مرگش در۱۹۸۲، حملات قلبی متعدد و ضربات بیشتری را تحمل کرد. در پنج ساله پیان عمرش به قدری بیمار و بی حال بود که هیچ گونه شرکت فعالی در دولت و حیات حزبی نداشت. او در سال هی آخر عمرش بدون داشتن متن نوشته و بدون جویدن واژها نمی توانست سخن بگوید.

هر چند بیشترانتقاداتی که از برژنف شده است سزاوار و شیسته اوست، اما ین انتقادات ین حقیقت ساده را که بسیاری از مشکلات اتحاد شوروی در دوران برژنف ریشه در دوران خروشچف داشته است در تیرگی پنهان می دارد. افزون بر ین، گرچه برژنف کار چندانی در جهت تصحیح بدرفتاری استالین نسبت به برخی ملیت ها یا محکوم کردن نقض و تجاوز از قانونیت سوسیالیستی انجام نداد، برخی از سیاست هی افراطی تر خروشچف را به واقع لغو ساخت. برنامه ریزی در مرکز بار دیگربه اجرا گذارده شد. «ثبات کادرها» جی «محدودیت هی دوره نمیندگی» را گرفت. یک سازمان واحد و متحد حزبی جیگزین تقسیم حزب به اشکال صنعتی و کشاورزی شد. معیارهی جدی تر پذیرش عضو جانشین ثبت نام انبوه شد. «دولت همه خلقی» و «حزب تمامی خلق» همچنان باقی ماند، اما مفهوم و معنیی متفاوت یافت. پراودا توضیح داد که ین شریط به ین معنا نیست که ح. ک. ا. ش «خصلت طبقاتی اش را از دست داده است. . . ح. ک. ا. ش )بیشتر( حزب طبقات زحمتکش بوده است و به همان صورت باقی می ماند. » از ین بیشتر، سیاست هی برژنف تعهد استواری را به همبستگی انترناسیونالیستی نشان داد. او توانست به برابری نظامی با یالات متحده برسد و به کشورهی سوسیالیستی اروپی شرقی و کوبا و مبارزات انقلابی، نیکاراگوئه، آنگولا، افغانستان و دیگر نقاط، و جنبش ضد آپارتید در افریقی جنوبی کمک کند.

برژنف، به لحاظ یدئولوژیک راه میانه ی را بین دو قطب سنتی با گریش هی سیاسی شوروی درپیش گرفت. به گفته فدوربورلاتسکی نویسنده، برژنف هم از استالین و هم از خروشچف «وام» گرفته بود. استفن ف. کوهن نیز همین شکل او را در وسط جریانات درگیر درون حزب قرارمی دهد:

تا زمان سرنگونی خروشچف در۱۹۶۴، دست کم سه جریان در درون حزب کمونیست شکل گرفته بود: یک گروه حزبی ضد استالینی که خواستار دستیابی به رهیی هر چه بیشتر جامعه از کنترل ها بود؛ یک جریان نئو استالینیستی که سیاست های خروشچف را به تضعیف خطرناک دولت متهم می کرد و خواستار تجدید حیات آن بود، و یک گروه حزبی محافظه کار با خودداری از تغییرات عمده بیشتر چه به سوی جلو یا به عقب، خود را به طور عمده وقف موقعیت حاکم پس از استالین کرده بود. ین پیکار درون حزبی طی بیست سال بعد عمدتا به اشکال گوناگون بی سروصدا و زیر زمینی در جریان بود. اکثریت محافظه کار به رهبری برژنف همراه با برخی سازش ها با نئو استالینیست ها به مدت دو دهه بر اتحاد شوروی حکومت کرد. جنبش اصلاحی به زحمت خودی نشان می داد، اما در۱۹۸۵ با گورباچف به قدرت رسید.

 

نقش شخصیت

در فروپاشی اتحاد شوروی

 

به رغم سیاست های پریشان و ناکارآمد خروشچف و اکراه برژنف از پرداختن به مشکلات، اقتصاد شوروی همچنان سر زندگی بیشتری نشان می داد. در دهه ۱۹۵۰ اقتصاد شوروی با رشدی در برابرنرخ رشد پیشترفته ترین کشورها پیش رفت. در فاصله سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۷۵ شاخص تولیدات صنعتی شوروی 85/9 بار) براساس آمار شوروی( با 77/6 بار (به موجب آمار سیا) افزیش یافت، در حالی که شاخص تولیدات صنعتی یالات متحده 62/2 افزیش یافت. اتحاد شوروی یک چهارم دانشمندان جهان را به خدمت گرفت، و پرتاب اسپوتینک نماد دستاوردهای علمی اش بود. مزد و استانداردهای زندگی به طور پیوسته بالا رفت. برای بیشتر مشاغل ساعت کار چهل ساعت و برای کارهای سخت سی و پنج ساعت در هفته مقرر گردید، نظام بازنشستگی همگانی به وجود آمد. کالاهی مصرفی به طور فزینده قابل دسترس شد، و «شکاف بین اتحاد شوروی و یالات متحده در زمینه سطح پیشرفت اقتصادی و اجتماعی به سرعت در حال از بین رفتن بود. » در میان دهه ۱۹۸۰  اتحاد شوروی 20 درصد کالاهای صنعتی جهان را تولید می کرد، بسیار بیشتر از4 درصد کل تولید به مراتب کمتر جهان در زمان انقلاب اتحاد شوروی در تولید نفت، گاز، فلزات آهنی، کانی ها، تراکتور، بتن آرمه، پارچه های پشمی، کفش، چغندرقند، سیب زمینی، شیر، تخم مرغ و دیگر محصولات در راس قرار گرفت. تولید برق آبی، محصولات شیمییی، ماشین آلات، سیمان و پنبه پس از یالات متحده در مقام دوم بود. نرخ رشد سالانه بهره وری صنعتی از7/4 درصد در65 - ۱۹۶۰ به 8/5 درصد در70- ۱۹۶۵  و به 6 درصد در75- ۱۹۷۰ رسید.

دستاوردهای اقتصادی، به میزان زیادی ثمره سرمیه گذاری متمرکز منابع طبیعی و صنیع سنگین بود، که نخستین بار به وسیله استالین بکار گرفته شد. بی تردید، ین رشد ناشی از امکان دسترسی به منابع طبیعی فراوان و ارزان، چون نفت، گاز، زغال سنگ، و سنگ آهن نیز بود. با ین همه، در سال های دهه ۱۹۷۰  مشکلات عینی و ذهنی، هر دو، وضع اقتصادی را دستخوش فرسودگی کرد. سه مشکل عینی سر برآورده بود: نخست تحلیل رفتن نسبی منابع طبیعی، که استخراج گاز، نفت و ذغال را گرانتر کرد، دوم، پیامدهای جمعیتی جنگ دوم جهانی که به نحو وخیمی شمار نیروی کار را کاهش داده بود، سوم، چالش ناشی از پذیرفتن تکنولوژی نوین کامپیوتر، به ویژه در مورد چیپس های کامپیوتری ناقصی که یالات متحده به عمد به اتحاد شوروی فروخته بود. مشکلات ذهنی حتی مهمتر از ین مشکلات عینی بود: مشکلات ناشی از سیاست گذاری، به ویژه انتقال سرمیه گذاری از صنیع سنگین به کالاهای مصرفی؛ هم سطح سازی دستمزدها؛ وفقدان توجه کافی به مسائل برنامه ریزی وانگیزه ها در آخرین سال های برژنف. در نتیجه، در حالی که نرخ رشد سالانه تولید صنعتی بین سال های ۱۹۷۳ و ۱۹۸۵   همچنان مثبت باقی ماند ) و به موجب برخی منابع، حتی بیشتر از نرخ رشد یالات متحده 6/4 در صد در قیاس با 3/2 درصد( نشانه های دردسر نمیان شد. در فاصله سال های 82- ۱۹۷۹ تولید کالای صنعتی بالغ بر40 درصد کاهش داشت. محصولات کشاورزی در ین دوره به سطح ۱۹۷۸ نرسید. «شاخص های کاریی در تولید اجتماعی فرو کاست. » در دوران 85- ۱۹۷۸، از استخراج نفت در ولگا کاسته شد، همان گونه که استخراج زغال در معادل زغال دن، الوار در اورال، و نیکل در شبه جزیره کولا. به گفته برخی استاندارد زندگی نیز از پیشرفت باز ماند.

سیاست و رفتار برژنف در مورد مسئله ملی منعکس کننده موضع میانه روی او بود. در مواردی برژنف بی اساس چهره ای از نوع خروشچف بروز می داد. برژنف ساخت و آبادی جمهوری های واپس مانده و تشویق «میهن دوستی کشور شوراها» را ستیش می کرد. او اعلام داشت: «ملت های شوروی اکنون بیش از هر زمان متحدند. » دبیرکل، به وضوح روش عاری از برخورد با بسیاری از جمهوری ها را اتخاذ کرد، چنانکه اجازه داد فساد و نپ گریی به وفور جریان یابد. به طور مثال، در ازبکستان، رهبر حزب چهارده تن از خویشانش را در دستگاه حزبی بکار گرفته و رشوه، خود ریی، بی عدالتی و «نقض فجیع قانون» شیع بود.

در مواردی دیگر، برخورد برژنف شبیه به تمیل لنین واستالین به برخورد شدید با ناسیونالیست های واپس گرا بود، در حالی که برای دستیابی دیگر ملل به سوسیالیسم تلاش می شد. به طور مثال، برژنف رهبران اوکرین و گرجستان را که احساسات ناسیونالیستی و ضد روسی را دامن می زدند تغییر داد. او همچنین آن چه را که یژاک برودنی «سیاست های شمول» نامیده در مورد ناسیونالیست هی روسی اختیار کرد. در حالی که برخی ین سیاست را ابزار غیرمارکسیستی زشتی در جهت شوونیسم روسیه بزرگ می دانستند، دیگر متفکران آن را کوشش به حقی می دانستند برای تحصیل پشتیبانی برخی روشنفکران ناسیونالیست روسی برپیه نفرت مشترکشان از لیبرالیسم خروشچفی و رفورم های بازار، و دخالت نفوذ غرب. ین ابتکار شبیه کوششی بود که استالین برای گسترده و ژرف کردن پشتیبانی از جنگ از راه توسل به میهن دوستی روسی به کار برد. برودنی نتیجه می گیرد که سیاست ادغام و اشتمال برژنف سرانجام نتوانست حمیت ماندگاری را فراهم کند زیرا او کوشید «بدون ارضای علیق اصلی ) یدئولوژیک( روشنفکران ناسیونالیست، مختصر مزیتی مادی در نظام به آن ها بدهد. » بدین ترتیب، سیاست های ملی برژنف و نتیج آن انبان مخلوطی از کار درآمد. ین نتیج، در بهترین حالت، تمیلی را برای پرداختن به ناسیونالیست ها، اعم از مبارزه با احساسات ملی واپس گرا یا تلاش برای جذب روشنفکران ناسیونالیست روسی، نشان می داد - چیزی که بوخارین، خروشچف و بعدها گورباچف فاقد آن بودند.

افزون بر آن، سیاست های برژنف، هر چند معیوب، هرگز به جنگ قومی آشکاری که در زمان گورباچف رخ داد، منجر نشد.

در سال های پیانی دوران برژنف، مشکلات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و یدئولوژیک بسیاری بر روی هم انباشته شده بود. با ین همه، ترسیم اوضاع به ین صورت که در سویی اصلاح طلبان بودند که مشکلات را می دیدند و می فهمیدند و در دیگر سو «محافظه کاران» برژنف که نمی فهمیدند، خطا و گمراه کننده است. گرچه همگان وزن یکسانی برای مشکلات قائل نبودند، اما در بین رهبران حزب و کارشناسان بیرون یک توافق همگانی وجود داشت که می پذیرفتند بهروری و رشد اقتصادی موضوعات مورد توجه عمومی است. رهبری برژنف در پیان دهمین برنامه پنج ساله در۱۹۷۹ ین مسائل را مطرح کرد.

بازشناسی مشکلات از یک سو و توضیح منشاء و تدبیر راه حل آن ها از دیگر سو البته دو مطلب کاملا متفاوتند، مطالبی که کمونیست ها بر سر آن توافق نداشتند. تحلیل مشکلات اقتصادی، به طور کلی، به دو اردوگاه سنتی تقسیم شد: اردوگاهی با پیوندی یدئولوژیک به بوخارین و خروشچف و اردوگاهی با پیوندهیی یدئولوژیک به لنین و استالین. اولی مشکلات را ناشی از افراط در تمرکز می دید و از ین رو راه حل را تمرکز زدیی، استفاده از مکانیسم های بازار، و مجاز شناختن اشکال معینی از بنگاه های خصوصی می دانست.

موشه لوین در نوشته اش در۱۹۷۵ گفت: «کشف ین حقیقت که چقدر اندیشه های ضد استالینی بوخارین در برنامه 29- ۱۹۲۸  بوسیله رفورمیست های کنونی پذیرفته شد، سخت حیرت انگیز است. » اقتصاددانانی که ین گونه می اندیشیدند در شوروی تنها یک اقلیت ناچیز بودند، اما بر سه چهارم موسسات آکادمیک تسلط داشتند. یکی از اقتصاددانان برجسته ین اردوگاه آبل آگانبگیان بود، که بعدها مشاور اصلی گورباچف شد.

اکثر اقتصاددانان به اصلاح و مدرنیزه کردن نظام برنامه ریزی متمرکزعقیده داشتند. به نظرآن ها مشکل رشد و بهروری از عدم همخوانی شیوه های برنامه ریزی ومدیریت با پیشرفت نیروهای تولیدی ناشی می شد. در مواردی مشکلات نه از بابت تمرکز، که ناشی از تمرکز ناکافی بود. برای مثال، در حوزه ساختمان به ین علت که برنامه ریزان مرکزی فاقد اقتدارلازم نسبت به مقامات محلی بودند و منابع ناکافی موجود پاسخگوی زمان تکمیل پروژه نبود، وفور پروژه های ناتمام پیش می آمد و پیان یافتن هر پروژه نیاز به زمان بیشتری می یافت. عدم همکاری کافی بین مهندسین، کارخانجات و سازندگان نیزاتمام پروژه ها را به تاخیر می انداخت.

بهره وری به سبب شیوه های مدیریت و نظام پرداخت کهنه و منسوخ آسیب می دید. برخی اقتصاددان های اصلی برای بالا بردن بهره وری خواستار استفاده ازانگیزه های مادی بودند. از نظر آنها، کنیه ریج شوروی «آن ها وانمود می کنند به ما می پردازند و ما وانمود می کنیم کار می کنیم» حاصل نظام انگیزه ای استالین، که در آن کارگران مولد می توانستند دریافت های بیشتری داشته باشند نبود، بلکه ناشی از هم سطح سازی دستمزدهای اخیر بود. در۱۹۸۰  ویکتور و الن پرول دیگر بحث های اقتصاددانان اصلی شوروی را درباره راه های افزیش تولید و بهره وری توضیح دادند. برادران پرول، پس از ین یاد آوری که اتحاد شوروی بلافاصله پس از خروشچف با افت بهره وری و غلبه بر آن مواجه شده بود، می گویند: «بار دیگر، همچون اویل دهه ۱۹۶۰، بحث های گسترده ای در اتحاد شوروی جریان دارد که متوجه مدرنیراسیون بیشتر و یجاد بهبود در شیوه های مدیریت و برنامه ریزی اقتصادی است. . . تجربه گذشته دلیلی منطقی بر ین باور است که مشکلات رویاروی اقتصاد شوروی حل خواهد شد. »

پس از درگذشت برژنف اتحاد شوروی برای پرداختن به ین مشکلات از فرصتی عالی برخوردار شد و آن انتخاب یوری آندروپف به دبیرکلی ح. ک. ا. ش بود. آندروپف خصوصیات شخصی تحسین برانگیز، پیه ای مستحکم در تئوری مارکسیستی- لنینیستی، تجربه غنی در امور رهبری، اشراف کامل به مشکلات شوروی، و نظراتی استوار درباره اصلاحات داشت. آن چه آندروپف نداشت فرصت و زمان بود. سه ماه پس از در دست گرفتن زمام امور گرفتار مشکلات جدی کلیوی شد، و پس از پانزده ماه درگذشت. با ین حال، «سال آندروپف» ۱۹۸۳  راه اصلاحی امید بخشی را نمیان ساخت که با راه مصیبت بار منتخب گورباچف به کلی متفاوت بود.

آندروپف به سال ۱۹۱۴  در ستاوروپل زاده شد. پدرش کارگر راه آهن بود. آندروپف در شانزده سالگی مدرسه را ترک کرد و بعنوان تلگرافچی و قیق ران ولگا به کار پرداخت. او که در۱۹۳۶ به عضویت کومسومل درآمد بتدریج پست هیی در آن سازمان احراز کرد تا آن که به دبیراولی کومسومل در جمهوری خود مختار کارلو فینیش در مرز فنلاند انتخاب شد. در جریان جنگ، نظامیان آلمان کارلیا را اشغال کردند، و آندوپف بر علیه آن ها به جنبش پارتیزانی پیوست. پس از جنگ، دبیر دوم حزب کمونیست کارلیا شد. در۱۹۵۱ برای کار در کمیته مرکزی به مسکو رفت. در۱۹۵۳ ، ریزن سفارت در مجارستان و در۱۹۵۴ سفیر شوروی در آن کشور شد. از۱۹۵۷  تا ۱۹۶۲ مسئولیت دپارتمان امور خارجه کمیته مرکزی را به عهده داشت، پستی که با دیگر کشورهای کمونیستی سر و کار پیدا می کرد. در ۱۹۶۲ دبیرکمیته مرکزی شد. در۱۹۶۷ به ریاست KGB، پستی که به مدت پانزده سال داشت، بر گزیده شد.

وصف تفصیلی سوابق آندروپف به مراتب احساس برانگیزتر از خلاصه بالاست. آندروپف، در مسیرارتقاء با سه چهره برجسته و مهم ح. ک. ا. ش کار کرد. در سال های اقامت در جمهوری کارلو- فینیش زیر نظر اتوکوسینین، بالشویک قدیمی رشد یافت. کوسینین یکی از همرزمان لنین از سال ۱۹۰۵، بنیانگذار حزب کمونیست فنلاند و دبیراول حزب کمونیست کارلیا همزمان با دبیردومی آندروپف در آن حزب بود. کوسینین، که تا لحظه مرگش در ۱۹۶۴ یکی از چهره های برجسته ح. ک. ا. ش باقی ماند، بی تردید به نمیان ساختن توانمندی های آندروپف کمک موثری کرد. آندروپف، در پست سفیر مجارستان زیر نظر مولوتف، وزیر امور خارجه، و بالشویک قدیمی بود. به هنگام تصدی سفارت مجارستان رابطه تنگاتنگی نیز با میخائیل سوسلف، که پس از کوسینین مربی او شد، برقرار کرد. سابقه فعالیت سوسلف در حزب به ۱۹۱۸، زمانی که به کمونیست های جوان پیوسته بود، برمی گشت. سوسلف پژوهنده سخت کوش مارکسیسم - لنینیسم و نظریه پرداز ممتازحزب در زمان استالین، خروشچف و برژنف بود. برخی مفسران عقیده داشتند که آندروپف او را مدل خود قرار داده بود، زیرا ساده زیستی افراطی، روشنفکری واخلاق کاری آندروپف شباهت زیادی به ین خصوصیات سوسلف پیر داشت. زمانی که سوسلف در ۱۹۸۲ درگذشت، آندروپف به عنوان نظریه پردازاصلی حزب جانشین او شد.

در موقعیت هیی که شجاعت، خونسردی، و توان فکر منطقی وعاری از احساسات مورد نیاز بود، سابقه کاری آندروپف با درخشش خاصی مورد توجه قرارمی گرفت. نخست تجربه جنگی او به عنوان یک پارتیزان و پس از آن سابقه سفارتش در مجارستان بود. البته اقدامات او در مجارستان تا حدودی ناروشن و به گواهی دیگران اغلب متناقص است. با ین حال روشن است که او در آن آب های به شدت توفانی، سفینه دیپلماسی را با موفقیت هدیت کرده است. حزب کمونیست مجارستان می کوشید سوسیالیسم را در کشوری با جمعیت عمدتا روستیی و کاتولیک بنا سازد که به تازگی از بیست و پنج سال دیکتاتوری فاشیستی و متحد آلمان نازی در جنگ دوم جهانی سر برآورده بود. به هنگام ورود آندروپف در۱۹۵۴ کمونیستهای مجاری با مشکلات پر شماری، از جمله، تفرقه داخلی و ناآرامی های همگانی رو در رو بودند. در پیان اکتبر۱۹۵۶ طغیان مردم مجار رخ داد و در آن آشفتگی دار و دسته های فاشیست با بهره گیریی از نارضیی عمومی دست به کشتار، ضرب و جرح و لینچ کمونیست ها وهوادارانشان زدند. تنها زمانی ین فجیع پیان گرفت که نظامیان شوروی در اویل نوامبر مداخله کردند.

در اوج بحران، آندروپف از سفارتخانه شوروی در بوداپست، همراه با نمیندگان اعزامی مسکو، آناستاس میکویان و سوسلف وارد عمل شدند. ین سه مرد، همراه با مارشال گیورگی ژوکوف، عکس العمل شوروی، راهنمیی کمونیستهای مجار و سرانجام هدیت واحدهای نظامی شوروی را به دست گرفتند. در جریان بحران، از آن رو که جناح بندی ها، وحدت حزب را از بین برده بود نخست وزیر یمرناگی به طور فزینده ای تسلیم فشار جناح راست می شد، آندروپف، ظاهرا، یانوش کادار، کمونیست سرشناس را به پذیرش رهبری حزب کمونیست مجارستان قانع کرد. یانوش کادار در دو دهه پس از آن به صورت اصلاح گراترین رهبر در اروپی شرقی درآمد. او تمرکز زدیی، سهیم شدن در سود و مزارع تعاونی را رواج داد، انواع گوناگون بنگاه های خصوصی را مجاز دانست و بار دیگراعتماد عمومی را نسبت به حزب برقرار ساخت. ین مسئله که آندروپف، که مجارستان را در مارس ۱۹۵۷  ترک گفت، اصلاحات مجارستان را چگونه ارزیابی می کرد، به صورت راز و معمیی باقی مانده است. با ین همه، ذکاوت آندروپف، در حمیت از کادار در گرماگرم بحران و خونسردیش در زیر آن آتش، ظاهرا تحسین سوسلف را فزونی بخشید.

آندروپف پس از مجارستان به انجام ماموریت های دشوار دیگری پرداخت. در ۱۹۶۳  به هیئت نمیندگی ای به ریاست سوسلف پیوست که در کوششی ناموفق برای پیان بخشیدن به شکاف اخیر بین احزاب چین و شوروی مذاکرات سخت و پرتنشی را انجام می داد. سپس، به عنوان رئیس KGB، مسئولیت مقابله با روشنفکران ناراضی، همچون سولژنیتسین را به عهده گرفت. تمیل آندروپف به دفاع آشکار از ین اقدامات و مقاومت و مقابله با مفسران غربی و روشنفکرانی چون یوگنی یوشنکو دلیل محکمی است بر ین که آندروپف از آن خطای بزرگ گورباچف مبنی بر چرخش رسانه ها به سوی ضد سوسیالیستی پرهیز می کرد. همچنین، او در مقام صدرKGB با بازرسی و پیگیری فساد در مقامات بالا جرات و اعتقادش را نشان داد. در نتیجه گزارش دیده بان KGB، تمامی پرزیدیوم حزب و حکومت آذربیجان به سبب فساد، رشوه، اختلاس و دزدی از کار برکنار شدند. بعلاوه، در۱۹۸۱، نمیندگان آندروپف گروه های «غارتگران بازار سیاه به نام Dilce Vita ( زندگی شیرین)» را که دختر و داماد برژنف را نیز شامل می شد، کشف و بازداشت کردند. حتی تعقیب و بازرسی جرم خانواده دبیر کل مانع از بروز شجاعت آندروپف نشد.

آندروپف از خصوصیات شخصی دیگری به همین اندازه اثر گذار و تحسین برانگیز برخورداربود. گرچه تحصیلات رسمی آندروپف از گذراندن دوره مدرسه فنی ریبینکس و مدرسه عالی حزبی فراتر نمی رفت، بی تردید دارای توان ذهنی درجه اولی بود که با مطالعه وسیع و ذوق فرهنگی همه جانبه پربار شده بود. به هنگام سفارتش در مجارستان زبان مجاری را فراگرفت و به تحصیل تاریخ و فرهنگ مجارستان پرداخت، کارهای چشمگیری که او را نزد میزبانانش سخت عزیز کرد. هرچند دخترش یرینا، که همسر هنرپیشه مشهور تئاتر مسکو، آلکساندر فیلیپف بود و دختر دیگرش عضو تحریریه یک مجله موسیقی بود، آندروپف، خود با دنیای هنرمندان و بازیگران ارتباط داشت. او زبان انگلیسی را فرا گرفت، روزنامه ها، مجلات و داستان های امریکیی را می خواند و گلن میلر و میلز دیویس را دوست داشت. درعرصه سفر، در حالی که گورباچف غرب را ترجیح می داد، آندروپف دیدارهیش را به کشورهای سوسیالیستی - مجارستان، ویتنام، کره شمالی، مغولستان خارجی، یوگسلاوی، چین و آلبانی منحصر کرد. در قلمرو عادات و رفتار، آندروپف اعتماد آفرین بود. آرام، خوش سخن، نسبتا ساکت، خوددار و بسیار صمیمی بود. افزون بر ین، در دوران برژنف، زمانی که کهن سالی، ناتوانی و سستی و بی حالی «معیارهای لنینیستی» را در بین بسیاری از سران کشور فرسوده بود، آندروپف زندگی فروتنانه ای داشت و به «شیفته کار» شهرت یافته بود.

کمونیست ها به محول شدن حل مشکلات به آندروپف، به نظرات اصلاحی او و تحقق قطعی تغییرات امید بستند. استفن کوهن، دانشمند امریکیی بر آن بود که آندروپف «اصلاح طلب ترین» و یگانه عضو پولیت بوروی برژنف بود که کمونیست های ارتدوکس برای پرداختن به اصلاحاتی عاقلانه و هشیارانه، به او اعتماد داشتند. یگورلیگاچف گفت: «آندروپف از آن موهبت نادر و حقیقی رهبری برخوردار بود که وظیف کلی به زبان کاربردی مشخص برمی گرداند. » لیگاچف بر آن بود که آندروپف «دید روشنی» از چشم انداز تحولات کشور داشت و برخلاف گورباچف «از سرهم بندی کردن و کارهای اتفاقی بیزار بود. » در همین حال، او «با درک ضرورت پاره ای تغییرات کیفی و عمیق، نوسازی سوسیالیسم را طراحی کرد. »

تحلیل های آندروپف از مشکلات اتحاد شوروی و سیاست پیشنهادی او در سه سخنرانی که در نوامبر و دسامبر۱۹۸۲ و ژوئن ۱۹۸۳  در برابر کمیته مرکزی یراد کرد و در مقاله ای که به مناسبت یکصدمین سال درگذشت مارکس در ۱۹۸۳  به رشته تحریر درآورد انعکاس یافت. شگفتی آور نبود که آندروپف بر مسائل اقتصادی تمرکز یافته بود. سال ۱۹۸۲ نه تنها بدترین شاخص بهره وری کار و رشد اقتصادی را در تاریخ شوروی به ثبت رساند، که چهارمین سال پیاپی کاهش در محصولات کشاورزی را به نمیش گذاشت. آندروپف در نخسیتن بیاناتش به عنوان دبیرکل، خطاب به کمیته مرکزی، طرح اصلاحاتی را ارائه داد که می بیست راهنمای دوران کوتاه تصدیش می بود. سخنان او با عنوان «هر چه بهتر کار کنیم، بهتر خواهیم زیست» مشکلات عمده ای را که در برابر کشوربود به اختصار مطرح ساخت: ناکار آمدی، ضیعات، بهره وری ضعیف، فقدان انضباط در کار، رشد کند در شاخص های زندگی، و ناکافی بودن کمی و کیفی برخی کالاهای مصرفی و خدمات - به ویژه مسکن، غذا و مراقبت های بهداشتی. او در تعریف مشکل مواد مصرفی تلقی اش را از نگرش خروشچف متمیز ساخت. آندروپف تاکید داشت که استانداردهای زندگی به رقابت ساده با غرب در درآمد های بالاتر و اشیای مادی بیشتر خلاصه نمی شوند. بلکه شاخص های زیستی سوسیالیستی مفهومی به مراتب فراتر از آن دارد: «رشد آگاهی و سطح فرهنگی»، «مصرف معقول»، «رژیم غذیی عاقلانه»، خدمات عمومی با کیفیت، و استفاده مناسب از اوقات فراغت، هم از نظر اخلاقی و هم زیبا شناختی. »

به باور آندروپف برنامه ریزی ضعیف، مدیریت قدیمی و منسوخ، کوتاهی در بکارگیری نوآوری های علمی و فنی، تکیه بیشتر بر شیوه های تولید گسترده Extensive تا شیوه تولید فشرده Intencive، و فقدان انضبات در کار موجب نارسیی و کمبودهای اقتصادی شد. آندروپف همه را به «شتاب بخشیدن ) اوسکرنیه Uskorenie ( پیشرفت علمی و فناوری» فرا خواند. تصویری از مدرنیزاسیون تولید از راه به کارگیری تکنولوژی کامپیوتر به دست داد. در کنار ین، کمیسیون های موظف و ثابتی را برای انرژی پیشنهاد کرد تا به تصحیح «استفاده غیراقتصادی منابع» اقدام کنند.

آندروپف همچنین از هجوم به مشکلات اقتصادی از راه «بهبود رادیکال برنامه ریزی و مدیریت» در سطوح بالای جامعه شوروی و بهبود انظباط وانگیزه ها در سطوح پیین جانبداری می کرد. در موارد بسیاری، ضرورت داشت مدیریت کوچکتر و ساده تر شود.

از آنجا که انتخاب شیوه های تولید نو می توانست تحقق یک طرح صنعتی را به تاخیر اندازد، آندروپف تشخیص داد که برنامه ریزی و مدیریت جاری، اغلب، بکارگیری وکاریی کامپیوترها، روبوت ها، و تکنولوژی انعطاف پذیر را مختل می سازد. تغییری در«شیوه های برنامه ریزی» و «انگیزه های مادی» می بیست تضمین کند «آنهیی که جسورانه تکنولوژی نوین را به خدمت می گیرند خود را متضرر نیابند. » آندروپف متوجه شد که بعضی کارشناسان برآنند که مشکلات اقتصادی به سبب تمرکز بیش از حد رخ داده است و حل آن ها اعطای استقلال بیشتر به بنگاه ها، مزارع اشتراکی و دولتی را طلب می کرد.

او بر اساس تجربه شخصی در مورد تمرکززدیی دوران خروشچف و کادار، می دانست که ین کار می توانست به تنگ نظری [ خود بینی محلی] و نابرابری منجر شود. آندروپف اساس تمرکززدیی را رد نمی کرد، اما روندی را که بعدا گورباچف در پیش گرفت، یعنی با غرق شدن شتابزده در تمرکززدیی مخالف بود. آندروپف می گفت لازم بود «با احتیاط عمل شود، در صورت لزوم امتحان شود، و تجربه کشورهای برادر مورد توجه قرار گرفته، سنگین و سبک شود، از همه مهمتر، هرگونه بسط و گسترش استقلال بید با «مسئولیت بیشتر و توجه به منافع تمامی خلق» همراه و ترکیب باشد.

آندروپف به منظور بهبود بهره وری و کمیت و کیفیت کالاها و خدمات، انضباط و برانگیزاننده های بیشتر را پیشنهاد داد. او، بویژه، پیکاری را به ضد کار کم میه، غیبت و فرار از کار، مستی، قاچاق و بی مسئولیتی به اجرا گذارد. کسانی که مرتکب چنین جریمی می شدند می بیست با از دست دادن مزد، تنزل مقام، و کاهش «پرستیژ اخلاقی» هزینه آن را «بصورتی مستقیم و سخت» بپردازند. سال ۱۹۸۳ ، در «عملیات تراول» [شکار متخلفان] مقامات مسئول، کارگران غیب در محل کار را در فروشگاه ها، بارها و حمام های بخار غافلگیر کردند. رسانه ها به پیکار برای نظم و انظباط بیشتر پیوستند، و آندروپف شخصا به اجرای ین پیکاردر یک فروشگاه ماشین آلات مسکو پرداخت. آندروپف، برای مستی در مکان های عمومی و خلاف هیی چون ترک کار و رفتن به فروشگاه ها یا حمام ها، تنبیه هیی را پیشنهاد کرد. به گفته ژورس مدودوف، تلاش های آندروپف، بویژه در زمینه کاهش اتلاف مواد، نتیج «فوری وچشمگیر» به بارآورد. مطبوعات انتقاد آشکار و ناکاریی مزارع و بی لیاقتی در صنیع غذیی را شروع کردند.

آندروپف با هم سطح سازی دستمزد، آن گونه که در زمان خروشچف رخ داد، همچون نقض اصلی بنیادین سوسیالیستی «به هرکس به اندازه کارش» به شدت مخالفت کرد. او عقیده داشت که دستمزدهای بالا، بدون افزیش بهره وری، تقاضیی را موجب می شود که نمی تواند تحقق یابد و بدین ترتیب کمبودها و دیگر«عوارض زشت»، چون بازار سیاه را پدید می آورد. به درستی برآن بود که یجاد انگیزه ها بیش از پاداش می توانستند کار ساز شوند؛ آن ها برانگیزاننده کار کیفی و هم پیوندی فعالیت ها و طرح های جمعی و تمامی خلق می شوند.

در امور خارجی، آندروپف هیچ میانه ای با آن نوع عقب نشینی ها و امتیاز دهی های یک طرفه ای، که مشخصه سیاست خارجی گورباچف بود، نداشت. آندروپف سیاست هم زیستی مسالمت آمیز و پرهیز از جنگ را تائید می کرد، اما بر تداوم فراگیر و بین المللی اصل مبارزه طبقاتی پای می فشرد. در دهه ۱۹۷۰  بارها هشدارداد که امپریالیست ها با عنوان کردن مسئله «ناراضیان» و «حقوق بشر» و افزیش برنامه های رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی عملا کارزار یدئولوژیک و سیکولوژیک به ضد اتحاد شوروی را شدت بخشیده اند. آندروپف در نخستین سخنرانی اش در مقام دبیرکل اعلام داشت که سیاست خارجی اتحاد شوروی «درست به همان گونه که بود» باقی خواهد ماند. در آن زمان، افغانستان نقطه مرکزی مبارزه بین المللی بود، و در ین موضوع، آندروپف تزلزلی نداشت. ماه ها پیش از دبیرکل شدن، اعلام داشت که ح. ک. ا. ش به وظیفه انترناسیونالیستی خود وفاداراست و برای تقویت «همبستگی و همکاری با برادران هم طبقه خارجی اش» هر آن چه بتواند انجام خواهد داد. در روزهای انتخاب شدن به دبیرکلی، آندروپف به رئیس جمهور پاکستان اخطار داد از تظاهر به ین که در جنگ به ضد افغانستان همکار یالات متحده نیست دست بردارد و به او اطمینان داد که «اتحاد شوروی در کنار افغانستان باقی خواهد ماند. »

آندروپف کوشید تا چشم انداز صلح با یالات متحده را بهبود بخشد، اما جای چندانی برای ابتکارات تازه منظور نکرد. او در پیین ترین حد روابط شوروی - آمریکا، زمانی بر سر کار آمد که سفیر شوروی در امریکا، آناتولی دوبرینین آن را «جنگ سرد نوین» نامید، امری که با کارتر آغاز و در زمان ریگان بدتر شد. پس از آن که ریگان اتحاد شوروی را «امپراطوری شر» نامید و طرح هیی را برای ابتکار دفاع استراتژیک اعلام کرد، مناسبات شوروی - امریکا به حالتی رسید که آندروپف «رودررویی بی سابقه» اش نامید. تلقی آندروپف از یالات متحده را ین باورشکل داد که «صلح نمی تواند با تکدی از امپریالیست ها بدست ید. تنها با تکیه بر قدرت شکست ناپذیرنیروهای مسلح شوروی می تواند برپا شود. » در نتیجه، آندروپف پیشنهاد بی تناسب «گزینه صفر» ریگان را رد کرد، گزینه ای، که به موجب آن هر گاه اتحاد شوروی کلیه موشک های با برد متوسط مستقر در اروپا را برمی چید، یالات متحده از استقرارموشک های با برد متوسط در اروپا خودداری می کرد، اما موشک های با برد متوسط اروپای غربی باقی می ماند )که بعدها گورباچف به آن تن در داد( آندروپف به آن چه مصالحه یک طرفه اش می دانست هیچ میانه ای نداشت. آندروپف می گفت: «تمامی تجربیات» اتحاد شوروی نشان داده است که «نمی توان به امید دستیابی به صلح، کلاه در دست به سوی امپریالیست ها رفت. » در مقابل، آندروپف پیشنهادات خلع سلاح متعددی براساس برابری دقیق ارائه داد، و کاملا روشن ساخت که اتحاد شوروی به هیچ چیز کمتر از آن تن نخواهد داد.

آندروپف، در همان دوره کوتاه رهبری اش، در برخورد با یالات متحده انعطاف و ابتکار مناسبی نشان داد. در پی نزدیک به دو سال قطع مذاکرات، او آغاز دوباره مذاکرات با واشنگتن در سطوح بالا را ترتیب داد. زمانی که ریگان نخستین بار با دوبرینین دیدار کرد و یگانه مسئله اصلی اش، تقاضای ویزای خروج برای پنته کستال را که در سفارت امریکا در مسکو پناهنده شده بود، مطرح کرد، آندروپف موافقت کرد و اجازه داد پنته کستال شوروی را ترک کند. با آن که آندروپف بر ین باور بود که ریگان در پی برتری نظامی و حتی به فکر نخستین ضربه هسته ای است، رهبر شوروی به مذاکره کنندگان نظامی اش توصیه کرد که از تهدید به ترک مذاکرات دست بکشند، و خود کانال های ارتباطی محرمانه ای را که از دوران کارتر مسدود شده بود از نو گشود. همچنین به دوربرینین توصیه کرد نسبت به هر نشانه ای از تمیل ریگان بر ین بهبود مناسبات گوش به زنگ و هشیار باشد. در پیان، تلاش های آندروپف برای گشودن باب مذاکره با یالات متحده، به نتیجه چندانی نرسید.

در سپتامبر۱۹۸۳ ، زمانی که یک هواپیمای شوروی به اشتباه یک هواپیمای مسافربری کره ای را ساقط کرد و سخنگوی ریگان با جنجالی پر سروصدا واکنش نشان داد، هرگونه شانس بهبود مناسبات از بین رفت.

آندروپف در دوران تصدی کوتاه مدتش به مسیل مربوط به معیارهای حزبی، پرسنل، دموکراسی، یدئولوژی، و مسئله ملی نیز پرداخت. او برای همگان روشن ساخت که حزب فساد، رشوه یا اختلاس را تحمل نخواهد کرد. بر باز آفرینی «معیارهای لنینیستی» تاکید کرد. به گفته لیگاچف، پس از دبیرکلی آندروپف «کار روزانه مختصر هر کس به کار روزانه بلند مدت تر تبدیل شد. » او، همچنین، سیاست «ثبات کادرها»ی برژنف را لغو کرد و سالخوردگان و نالیق ها را از کار برکنار و کارمندان جدید و کارآمد حزبی را به کار گمارد. یکی از نخستین اقدامات او تعویض وزیر ترابری بود، که منشاء موانع مبرم اقتصاد شده بود. برای بهبود دموکراسی، آندروپوف بر فرمالیسم افراطی گردهمیی های حزبی به شدت تاخت و خواستار پیان بخشیدن به خصلت قالبی آن ها شد. او خواهان رفع موانع خلاقیت ها در کارگاه را پیشنهاد کرد، و به گفته لیگاچف «برگزاری جلسات بحثهای مقدماتی در مورد تصمیمات حزب و دولت را در کارخانه ها و کلکتیوها» ریج کرد. در ژوئن ۱۹۸۳  اجلاس پلنوم کمیته مرکزی را به بحث درباره بهبود کاریدئولوژیک اختصاص داد.

بی تردید، آندروپف مشکلات اتحاد شوروی و ح. ک. ا. ش را دریافت و اصلاحاتی جدی را به عهده گرفت. نویسندگانی در غرب او را یک لیبرال پنهان معرفی کردند، اما در واقع، آن ها آرزو داشتند او را ین چنین سازند. هیچ یک ازگفته ها یا اقدامات آندروپف کمترین نشان از راهی که گورباچف پس از۱۹۸۷ در پیش گرفت نداشت. کار او جز نقل از مارکس و لنین، و پیروی ازخط مشی حزب نبود. حزب هم چیزی کمتر از آن از هیچ رهبر حزبی انتظار نداشت. آندروپف، چنان که سخنرانی هیش بین سال های ۱۹۶۴ و ۱۹۸۳  نشان می دهد خود را با بکارگیری خلاق اندیشه های مارکسیستی - لنینیستی برای مسیل روز، دفاع جسورانه از سیاست های دشوار و توانیی رد هشیارانه و قدرتمند انتقادات غرب مشخص و نمیان کرد. دقیقا در آن عرصه هیی که گورباچف بیشترین تزلزل را به نمیش می گذارد، آندروپف توانمند ترین استواری را نشان می داد.

به همین ترتیب، آندروپف در مقیسه با گورباچف نسبت به دموکراسی سوسیالیستی، ناسیونالیسم و اقتصاد ثانوی رویکردی روشن و با ثبات داشت. او نقض قانون سوسیالیستی و دموکراسی حزبی توسط استالین را در کارنامه اش منظور می کرد، اما حق انقلاب و ضرورت دفاع با قدرت از خود را اعلام داشت. آندروپف به هیچ صورت علاقه ای به مظاهر اقتصاد ثانوی نیز نداشت. هیچ یک از وجوه زندگی شوروی بیش از «مال اندوزی»، «غارت ثروت مردم» و استفاده از موقعیت های اجتماعی به منظور «ثروت شخصی» انتقاد و یراد آندوپف را برنیانگیخت. آزمندی وطمع کاری نمی توانست به سود سوسیالیسم مهار یا تشویق شود. ین خصیصه بازتابی از ارزش های بورژویی بود که سوسیالیسم می بیست فراتر از آن می رفت. در مقاله ای که احتمالا آخرین کارش بود، آندروپف می گوید: «تبدیل «مال من به مال ما». . . روندی بلند مدت و چند وجهی است که نبید ساده انگاشته شود. حتی زمانی که مناسبات سوسیالیستی به طور قطعی استقرار یافت کسانی همچنان عادت های اندیویدوالیستی، تلاش برا ثروتمند کردن خود با هزینه دیگران و به حساب و هزینه جامعه را حفظ و حتی بازتولید خواهند کرد.

در قلمرو مسئله ملی، آندروپف رویه ای متفاوت از خوش بینی و آسوده خاطری دبیرکل های پیشین و بی تفاوتی بعدی گورباچف اتخاذ کرد. او بر کنار از ین تصور که سوسیالیسم ین مسیل را حل کرده است، تاکید کرد که تمیزات ملی به مراتب پیش تر از تفاوت های طبقاتی دوام آورده و خود آگاهی ملی با پیشرفت اقتصادی و فرهنگی عملا افزیش یافته است. او می گفت که مسیل ملی «هنوز از جمله مسیل مورد بحث و در دستور کار سوسیالیسم تکامل یافته است. » اوخواستار تصحیح سیاست هیی شد که در گذشته و حال به حساسیت های ملی آسیب رساند اما بر عدم تحمل تعصب، غرور و خودبینی ملی اصرار ورزید. آندروپف به ویژه نوعی «اقدام مثبت» برای «تضمین حضور شیسته نمیندگان کلیه ملیت ها» در تمامی ارکان حزب و دولت را طلب کرد. چنین فراخوانی توسط یک رهبر کمونیست ممکن است کاملا عادی به نظر رسد، اما ین فراخوان در نقطه مقابل گیجی و بی لیاقتی گورباچف درباره مسائل ملی قرار داشت. در حقیقت، فوران احساسات ناسیونالیستی که در میان دهه ۱۹۸۰  رخ داد به همان میزان که دانش و دریت آندروپف را نشان داد نشانگر نابینیی گورباچف بود.

دلیل بسیاری بری ین فکر وجود دارد که تلقی آندروپف از اصلاحات می توانست کارآمد باشد. او بعنوان یک رهبر کمونیست همه چیز را برای پیشبرد نظراتش در اختیار داشت بجز سلامتی تن. بدبین هیی چون دیمیتری ولکوگونف )مورخ( بر آن بودند که دوران آندروپف چندان «تاثیرگذارنبود. » با ین همه، آندروپف در آن پانزده ماه زمامداری اش کار بسیار انجام داد، که به هر حال فرصت کوتاهی بود تا اصلاحات را در سراسر جامعه به ثمر رساند. با توجه به ینکه بیماری، او را در نیمی از دوران زمامداری اش روانه بیمارستان کرد دست آوردهیش در مجموع بسیار موثر بود و جانشین او فاقد توان و ظرفیتی بود که آن چه آندروپف آغاز کرد ادامه دهد. ولکوگونف اذعان دارد که دبیرکل بعدی، کنستانتین چرنینکو «شخصیتی متوسط، نه چندان تحصیل کرده، فاقد دید لازم برای یک رهبر حزب و دولت» بود.

پاره ای از تجربیات اقتصادی آندروپف پس از او ادامه یافت، اما اندیشه های اصلاحی دیگر او همچنان بر روی میز باقی ماند. دیگران نیز به ندرت گامی به پیش گذاردند. اکثر آنان در زمامداری دو ساله چرنینکو منفعل و میوس شدند. در نتیجه بسیاری مشکلات اقتصادی، حزبی، و مناسبات خارجی که در دوران برژنف بدتر شده بود، همچنان پا برجا ماند. آن گاه که گورباچف دبیرکلی را به عهده گرفت ۱۹۸۵ ، دیگر کمونیست ها می دانستند او هوادار اصلاحات است اما راهی که گورباچف برمی گزید، حتی به احتمال زیاد برای شخص دبیر کل جدید نیز مبهم ماند.

 

اقتصاد زیر زمینی

سرانجام قدرت را

در شوروی قبضه کرد

 

اقتصاد ثانوی

اقتصاد سیه ا. ج. ش. س. و دیگر وجوه زیرزمینی اش - اختلاس، فساد، جنیت سازمان یافته- در نهیت به فروپاشی نظام کمک کرد. . . [ین وضع] به آلودگی بسیاری از دستگاه هی حکومتی و کنترل درونی هرم حزبی - دولتی و قطع یا تضعیف خط ارتباط عمودی با مقامات منجر شد. بطوری که منافع و علیق شخصی) یا گروهی( نومن کلاتورها (مقامات) را به منابع جدید و غیر رسمی ثروت و قدرت سوق داد و ین پی آمدهای شومی برای امپراتوری، اتحادیه، نظام، و اقتصاد داشت.

                          گریگوری پروسمن

 

ظهور و رشد سریع اقتصاد ثانوی از میانه دهه ۱۹۶۰ موجب تعمیق بحران اقتصادی در اواخر دهه ۱۹۸۰  و از هم گسیختگی نهیی اقتصاد شوروی شد.

                        ولادیمیرج. ترمل و میشل آلکسیف

 

اقتصاد سیه کاستی های بازار مصرف را تخفیف داد، و در عین حال، رشد آن را تحریک کرد. . . وجود کاستی ها رشد گروه های تبه کار اقتصادی سازمان یافته را پدید می آورد و پس از آن به بی ثباتی اقتصادی - اجتماعی و سیاسی جامعه منجر می شود.

                         تاتیانا کوریاجینا

 

پافشاری بر وجود دو گریش سیاسی در درون ح. ک. ا. ش واجد چه اهمیتی است؟ البته، افکار، عمری بری خود دارند و حتی پس از محو کاربرد اصلی، به سبب عقید و سنت ها، تا حدودی، ماندگار می مانند. از ین نکته فراتر، مادام که کاپیتالیسم و سوسیالیسم، دوش به دوش، وجود داشتند، افکار و نظریه ها لزوما از یک نظام به دیگری رسوخ می کرد. در دهه هی ۱۹۷۰  و ۱۹۸۰  افکار افراطی بازارآزاد میلتون فریدمن از دانشگاه شیکاگو و جفری ساش از هاروارد تجدید حیاتی جهانی یافت، و سران کشورهی مختلفی چون شیلی، بولیوی، آرژانتین، بریتانیا و لهستان آن نظریه ها را همچون درمان نهیی تورم و رکود پذیرفتند.

در همین زمان، کسانی در اتحاد شوروی مجذوب ین افکار شدند. چنین اندیشه ای درباره بازار آزاد در درون اتحاد شوروی با روند سوسیال دموکراتیک که از مدت ها قبل جریان داشت جفت و جور شد.

بری ریشه دار شدن و ماندگاری چنین اندیشه هیی در جامعه شوروی و در حزب کمونیست می بیست چیزی بیش از سنت ها، علیق، و نیروهی خارجی در کار می بودند. یک بخش یا یک قشر در اتحاد شوروی قاعدتا می بیست سهمی بیش از روشنفکران در آن افکار داشته باشند. در دهه های نخستین تاریخ شوروی، چنین علاقه هیی در طبقه دهقانان بود، و ین ها به وسیله قشرهیی با پیش زمینه دهقانی و سرمیه داران پیشین، یعنی نپ من ها، که به بازگرداندن موقعیت پیش از انقلابشان امیدوار بودند، تکمیل می شدند. همین که اتحاد شوروی دهقانان را در مزارع دولتی و مزارع اشتراکی به صورت کارگران کشاورزی درآورد و با صنعتی کردن کشور طبقه کارگر بس بزرگی را آفرید، از شالوده دهقانی بری اندیشه هی شبه کاپیتالیستی فرو کاست. ارقام زیر بیانگر ین تغییرشکل اند:

در۱۹۲۶ دهقانان 83 درصد جمعیت را تشکیل می دادند، اما در۱۹۷۵ تنها 27 درصد بودند. شمار کارگران بخش صنعت، ساختمان و ترابری از 5 میلیون نفر در ۱۹۲۶ به 62 میلیون در۱۹۷۵ رسید.

پس از ۱۹۵۳ زیر بنای، اقتصادی تازه ای برای اندیشه های بورژویی در درون سوسیالیسم آغاز به رشد کرد. ین زیر ساخت عبارت از جمعیتی بود که در فعالیت اقتصاد خصوصی بری درآمد شخصی، در به اصطلاح اقتصاد ثانوی، که در کنار اقتصاد نخستین، یعنی اقتصاد سوسیالیستی جریان داشت، سرگرم کار بود. در بدو امر، وجود و حضور اقتصاد ثانوی به خاطر در هم آمیزی با اقتصاد سوسیالیستی پنهان می شد. اقتصاد ثانوی معمولا طبقه جداگانه ی را شامل نمی شد، بلکه بیشتر کارگران و کشاورزانی را در برمی گرفت که در حاشیه اقتصاد نخستین، به طور قانونی یا غیر قانونی دست اندر کار فعالیت خصوصی و کسب درآمد بودند. در سال هی پس از جنگ اقتصاد ثانوی به نحو فزینده ی افراد هر چه بیشتری را در برگرفت و بخش بیشتری از درآمدشان را تشکیل داد و در نتیجه یک قشر خرده بورژوا از نو پدید آمد. تباه کننده ترین محصول عصر خروشچف و برژنف دقیقا در ین اقتصاد ثانوی خصوصی و قشری که از آن سود می برد قرار داشت. فعالیت اقتصادی خصوصی هرگز، تمام و کمال، در سوسیالیسم محو نشد، اما پس از مهار آن در دوران استالین، در زمان خروشچف با سر زندگی تازه ای سر برآورد، در دوران برژنف شکوفا شد و در دوران زمامداری گورباچف و یلتسین در بسیاری عرصه ها جیگزین اقتصاد نخستین و سوسیالیستی شد. اقتصاد ثانوی اثرات منفی بسیار ژرف و گسترده بر سوسیالیسم شوروی داشت. منابع درآمد و نظام هی توزیع و تولید خصوصی را خلق یا بار دیگر خلق کرد. به فساد و جنیات گسترده انجامید. بذر اندیشه ها و علاقه های توجیه گر بنگاه های خصوصی را در همه جا افشاند. منبع آماده برای استفاده منتقدین و مخالفین نظام شد و شالوده ای مادی برای اندیشه های سوسیال دموکراتیک فراهم آورد.

پیش از توضیح و برشمردن نتیج و پیامدهای اقتصاد ثانوی، در وهله نخست لازم است اقتصاد ثانوی تعریف شود، کارکردش را در ادبیات سوسیالیستی به بحث گذارد، جلوه های گوناگونش وصف شود، تاریخش باز گفته شود و حجم و اندازه اش برآورد شود. ما اقتصاد ثانوی را فعالیت اقتصادی به منظور در آمد خصوصی اعم از قانونی یا غیرقانونی تعریف می کنیم. برای شمول هر دو شکل قانونی و غیرقانونی کسب پول خصوصی دو دلیل محکم وجود دارد. نخست، تعریفی که به وسیله گریگوری گروسمن و دیگر دانش پژوهان اقتصاد ثانوی به کار گرفته شده است، و از ین رو با استفاده از تعریفی مشخص و ثابت به هنگام رجوع به مطالعاتشان ابهام و آشفتگی کاهش خواهد یافت. دوم، فعالیت اقتصادی خصوصی مناسبات، ارزش ها و اندیشه هیی را پرورش می دهد که با فعالیت اقتصادی جمعی متفاوتند. بدین لحاظ می تواند خطری را متوجه سوسیالیسم کند. شوروی ها ین نکته را در جریان اجرای نپ درک کردند، همان گونه که کوبیی ها در ارتباط با اجازه برای سرمیه گذاری خارجی و فعالیت خصوصی در دوران معروف به دوران ویژه درک کردند. بدین جهت، فعالیت اقتصادی خصوصی فراگیر، اعم از قانونی یا غیرقانونی، می تواند برای سوسیالیسم مسئله ساز شود.

با ین حال، شمول فعالیت قانونی و غیرقانونی در تعریف بالا دلالت بر یکسان بودن خطر آن ها نمی کند. از آنجا که بخش سوسیالیستی نمی توانست در واقع مسئولیت هر مرمت و خدمت کوچک، و مبادله جزئی کالا را بعهده بگیرد، فعالیت اقتصادی خصوصی در هر کشور سوسیالیستی رخ می داد. فعالیت خصوصی، اگر در محدوده ای حفظ می شد، جیگاهی طبیعی و بی خطر اشغال می کرد. ین وضع درباره بیشترین بخش فعالیت اقتصادی قانونی در اتحاد شوروی صادق بود. بین سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۸۵   فعالیت اقتصادی خصوصی قانونی به نسبت بخش سوسیالیستی عملا کاهش یافت. عکس آن درباره فعالیت غیرقانونی صادق بود. ین رخداد، که به آن خواهیم پرداخت، سوسیالیسم را از راه های متعدد فرسوده و فاسد کرد، که کمترین آن به سازش و تسلیم کشاندن فعالیت قانونی بود. افزون بر ین، در فاصله زمانی ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰  فعالیت اقتصادی خصوصی غیرقانونی بشدت فراگیر شد.

وجه غیرقانونی اقتصاد ثانوی، یا فعالیت بازار سیاه، البته، تنها در جوامع سوسیالیستی روی نداد. در کاپیتالیسم فعالیت اقتصادی غیرقانونی اشکالی چون فحشا، حساب سازی بمنظور فرار از مالیات، و فروش قرص ها و مشروبات ممنوع به خود گرفت. در سال های ممنوعیت، فعالیت بازار سیاه امریکا در فروش غیرقانونی الکل و در دوران جنگ دوم جهانی در فروش لاستیک ماشین، شکر و دیگر تولیدات جیره بندی ابعاد بس بزرگی یافت.

از آنجا که سوسیالیسم نسبت به کاپیتالیسم طیف وسیع تری از فعالیت اقتصادی خصوصی را منع می کرد، فعالیت بازار سیاه مشکل بالقوه بزرگتری را موجب می شد. بعلاوه، از آن رو که انقلاب های سوسیالیستی در جوامعی به وقوع پیوست که از نظر اقتصادی در حال توسعه بودند، و ضرورت هزینه های سرمیه ای و امنیت ملی مستلزم محدودیت سرمیه گذاری در کالاهای مصرفی بود، تقاضا برای پاره ای از کالاهای مصرفی همواره بیش از عرضه بود. ین وضع به نوبه خود به یک نظام توزیع منجر می شد که مستلزم صف ها یا کوپن های جیره بندی بود. هر قدر شمار فعالیت های اقتصادی فوق الذکر بالاتر و میزان کمبود کالاهای مصرفی فزونی می یافت وسوسه نقض قانون و توسل به حیله و تزویر بیشتر می شد. برای مقابله با ین وسوسه، جوامع سوسیالیستی به پیکار آموزشی شدید و تقویت قانونی پر توانی دست زدند.

هر چند وجود بازارهای سیاه در سوسیالیسم توسعه نیافته طبیعی و ریج است، وجود و رشد اقتصاد ثانوی در اتحاد شوروی ممکن است برای مارکسیست ها و دیگران تعجب آور باشد. در چنین صورتی ین غافلگیری ناشی از قصور اقتصاددان ها در بازشناسی دقیق اقتصاد ثانوی است. مباحث مارکسیستی عمومی درباره اقتصاد شوروی، در واقع، فاقد هرگونه توضیحی در زمینه اقصاد ثانوی است. موریس داب، مارکسیست بریتانییی، در کتاب توسعه اقتصاد شوروی از ۱۹۱۷  چاپ ۱۹۴۸، بسط یافته و تجدید نظرشده در۱۹۶۶، صرفنظر از دو اشاره به بازارسیاه در دهه ۱۹۲۰، هیچ مطلبی درباره بنگاه های خصوصی قانونی یا غیرقانونی اظهار نکرده است. تا ۱۹۸۰، به استثنای ت. ای. کوریاجینا، اقتصاددان شوروی، اکثر اقتصاددانان شوروی اقتصاد ثانوی را نادیده گرفتند. هیچ گونه بحثی در متون استانداردی چون کتاب های اقتصاد سیاسی:

دوره فشرده، اثر لئونتیف؛

اقتصاد سیاسی: سوسیالیسم، به ویراستاری کوزولف؛

اقتصاد شوروی: دستاوردها و چشم اندازها، به ویراستاری سرکیسیان؛

اصول اقتصاد سیاسی، اثر نیکیتین؛

و مقالاتی درباره اقتصاد سیاسی، اثر یوری پوپف عنوان نشد.

ژوزف استالین، در آخرین گفتارش درباره مسیل اقتصادی اتحاد شوروی، چاپ ۱۹۵۲ ، به سرسختی تولید کالیی خصوصی در مناطق روستیی اشاره کرد اما از خطر موسسات خصوصی غیرقانونی ذکری به میان نیاورد )احتمالا به سبب حجم ناچیز و قابل اغماض آن در آن زمان(. ویکتور پرلو، اقتصاد دان مارکسیست امریکیی نیز در جزوه ای درباره اقتصاد شوروی که در۱۹۶۱ نشر یافت، به همان صورت بخش کوتاهی را به بازار سیاه در ارز و پول های بیگانه اختصاص داد اما آن را به وضوح پدیده ای محدود و موقت دید. پرلو به نقل از آناستاس میکویان، معاون اول نخست وزیر، بازار سیاه را «مشتی کف در سطح یا در جامعه ما» می نامد که معرف «هیچ جریانی در بین مردم ما نیست». حتی تا همین اواخر، ۱۹۸۰، ویکتور و الن پرلو در کتابی در باره اقتصاد شوروی بحثی صریح و روشنگراز اقتصاد ثانونی پیش نکشیدند.

گرچه اکثر اقتصاددانان مارکسیست، و در ین زمنیه اکثر اقتصاددانان بورژوا، فعالیت اقتصادی خصوصی را در درون سوسیالیسم نادیده گرفتند، برخی دانشگاهیان امریکیی، اروپای غربی، وشوروی، همانند سیا [CIA] در دهه ۱۹۷۰  نسبت به ین پدیده هوشیار و گوش به زنگ شدند و از آن پس آن را به مطالعه گذاردند. در واقع، اقتصاد ثانوی شوروی اندیشه یجاد کرسی تازه ای در کار آکادمیک یالات متحده را بارور کرد. ۱۹۸۵ ، گریگوری گروسمن از دانشگاه کالیفرنیا- برکلی و ولادیمیر ترمل از دانشگاه دوک انتشار جزوه های برکلی - دوک اوکی ژنال پی پیرز را درباره اقتصاد ثانوی اتحاد شوروی آغاز کردند. بین سال های ۱۹۸۵   و۱۹۹۳ پروژه برکلی - دوک پنجاه و یک جزوه از بیست و شش نویسنده درباره ین موضوع منتشر کرد. بیش از نیمی از ین جزوه ها به عصر برژنف پرداختند و بسیاری بر بررسی کمک رسانی به 1061 خانواده ای استوار بودند که اتحاد شوروی را بین سال های ۱۹۷۱ و ۱۹۸۲ ترک کرده بودند. افزون بر ین، پروژه برکلی - دوک فهرستی از 269 کار مطالعاتی درباره اقتصاد ثانوی در اتحاد شوروی و اروپای شرقی گرد آوری کرد. [چنین می نمید که] اقتصاد ثانوی توجه و حساسیت شماری از تحصیل کردگان و دانشگاهیان را برانگیخته بود. سوسیالیسم شوروی، به موجب قانون، اکثر فعالیت های اقتصادی خصوصی را منع و قدغن کرد. استخدام دیگران )جز برای کمک به خانواده( فروش یا باز فروش کالا به منظور تحصیل سود، معامله با خارجیان، تملک ارز خارجی، و سعی در تحصیل درآمد از راه پرداختن به اکثر حرفه ها و تجارت را قانون غیر مجاز خواند. در نتیجه بهره کشی قانونی از کار وجود نداشت. با وجود ین، در چارچوب حد و مرزی قانونی، سوسیالیسم شوروی فعالیت های اقتصادی خصوصی معینی را مجاز می شناخت.

مقدار قابل توجهی از کار درآمد زای خصوصی، حتی اگر گاهی لغزشی به سوی فعالیت غیرقانونی داشت، قانونی محسوب می شد. قانون شوروی داشتن قطعات کشاورزی خصوصی محدود به سه چهارم یک جریب را برای کسانی که در مزارع دولتی یا جمعی کار می کردند و حتی برای مردمی که چنین نبودند مجاز می دانست. در۱۹۷۴، به موجب برخی برآوردها، مزارع خصوصی تقریبا یک سوم تمام ساعت هیی را که صرف کشاورزی می شد و تقریبا یک دهم کل ساعت – نفر در مجموعه اقتصاد را به خود اختصاص می داد. قطعه زمین های خصوصی همچنین بیش از یک چهارم محصول کشاورزی شوروی را تولید می کرد و برای فروش محصولات قطعه زمین های خصوصی به اصطلاح بازارهای مزارع اشتراکی توسعه یافت. ین رشد و فروش – هر چند قانونی- سوء استفاده های غیرقانونی چون سمت دادن داریی های اجتماعی (بذر، کود، آب، علوفه، تجهیزات و وسیل باربری( را به سوی حمیت از قطعه زمین های خصوصی و حمل، محصول به بازار برانگیخت.

قانون شوروی مالکیت خصوصی مسکن را نیز اجازه می داد. به گفته گروسمن در میانه دهه ۱۹۷۰  نیمی از جمعیت شوروی و یک چهارم جمعیت شهری هنوز در خانه های خصوصی می زیستند. مسکن خصوصی و قانونی، اغلب برخی اعمال غیرقانونی را نیز در برمی گرفت - اجاره دادن غیرقانونی به مستاجر بعدی- کریه کردن غیرقانونی یا کمک تعمیراتی ساختمان، منحرف کردن مصالح ساختمانی از بخش سوسیالیستی، رشوه خواری ماموران و غیر آن. در دیگر بخش های خدماتی، صاحبان حرفه هیی چون پزشکان، دندانپزشکان، معلمان و آموزگاران خصوصی می توانستند به طور قانونی خدماتشان را به فروش رسانند. صنعت گران می توانستند به تعمیرات خانگی در روستاها بپردازند، و برخی از آن ها می توانستند در شماری معاملات محدود و غیر مهم شرکت کنند. کاوشگران خصوصی، به شرط فروش مواد معدنی به دولت، می توانستند به کار در معدن بپردازند. قانون همچنین فروش اقلام کار کرده شخصی را مجاز می دانست. فعالیت خصوصی قانونی، به خودی خود، مشکل بزرگی یجاد نمی کرد. سهم ین بخش به عنوان درصدی ازGNP )تولید ناخالص ملی( تا زمان گورباچف پیوسته و یکنواخت کاهش می یافت. گروسمن برآورد کرده است که ین بخش 22 درصدGNP را در۱۹۵۰ و 10 درصد را در۱۹۷۰  تشکیل می داد. البته GNP در فاصله بین ۱۹۵۰ و ۱۹۷۷ به میزان زیادی رشد کرده بود، و بدین ترتیب فعالیت اقتصادی خصوصی قانونی همچنان مهم و قابل ملاحظه باقی ماند.

پس از۱۹۵۳، درآمد غیرقانونی، مشکل به مراتب بزرگتری از فعالیت قانونی را پدید آورد. فعالیت غیرقانونی سرانجام اشکال حیرت انگیزی به خود گرفت و به کلیه وجوه زندگی شوروی نفوذ کرد، طوری که تنها با مرزهای توانیی های انسانی محدود می شد. عادی ترین شکل جریم اقتصادی به صورت دزدی از دولت، یعنی از محل های کار و سازمان های عمومی درآمد. به گفته گروسمن، «روستیی علوفه را از کلخوز می دزدد تا دام هیش را نگهدارد، کارگر مصالح و ابزار را می دزدد تا با آن تجارت "حاشیه ای" خود را دنبال کند، پزشک دارو را می دزدد، راننده بنزین و استفاده از اتومبیل دولتی را می دزدد و تاکسی غیردولتی را با آن می راند. » انواع مختلف ین داستان به طور کلی عبارت بود از کشاندن کالاها به بازار خصوصی به وسیله رانندگان کامیون ها واستفاده از منابع دولتی برای ساختن یک خانه تابستانی نو و نوسازی آپارتمان یا تعمیر اتومبیل.

گاهی دزدی از دولت به صورت عمده و به شیوه های سیستماتیک انجام می یافت. ین شکل شامل «گروه هیی از جنیتکاران سازمان یافته می شد که قادر بودند دست به کارهای جسورانه و در ابعاد گسترده بزنند. » از جمله، مدیرانی که با گزارش درباره مفقود یا ضیع شدن کالاها، آن ها را راهی بازار سیاه می کردند. کنار گذاردن کالاهای کمیاب در انبارهای دولتی از سوی مسئول فروش یا مدیران به منظور دریافت انعام هیی از مشتریان مورد نظر یا فروش آن ها در بازار سیاه اقدامی معمولی بود. کالاهای با دوام مانند اتومبیل که برای آن ها لیست انتظار وجود داشت «فرصت قابل توجهی بود برای سوء استفاده» و نیز برای سوداگری، یعنی فروش دوباره به بهیی بالاتر.

تعمیرات، خدمات و حتی تولید، راه های دیگر درآمدهای غیرقانونی بودند. ین بخش شامل تعمیر لوازم منزل، تعمیر اتومبیل، دوخت و دوز و خیاطی، مبلمان و ساختن مسکن های خصوصی می شد. ین کارها، که خود غیرقانونی بودند، اغلب با استفاده از زمان و مصالح به سرقت رفته از مشاغل مقرر و قانونی صورت می گرفت. تولید خصوصی حتی به دست سرمیه داران زیر زمینی و کاملا گسترده به معنای کامل کلمه - شامل سرمیه گذاری، سازماندهی تولید در مقیاس کلان، اجیر و استثمار کردن کارگران، و فروش کالاها در بازار سیاه درآمد بود. به گفته گروسمن تولیدات معمولا از کالاهای مصرفی - «لباس، کفش، وسیل خانگی، زیور آلات کم بها و غیره» تشکیل می شد. به علاوه، «ین نوع فعالیت های خصوصی نسبتا کلان معمولا در پناه ظاهری یک کارخانه دولتی یا مزرعه اشتراکی رخ می داد و به طور طبیعی، با پرداخت رشوه هاس مناسب به کسانی که پوشش لازم را تامین می کردند همراه بود. » کنستانتین سی میس، حقوقدان برجسته شوروی که وکالت معامله گران زیرزمینی بسیاری را در دهه ۱۹۷۰  عهده دار بود تجربیاتش را بعدها در کتابی با عنوان «دنیای پنهان کاپیتالیسم شوروی» توضیح داد. سی میس نوشت: «شبکه ای از کارخانه های خصوصی سراسر کشور را فراگرفته است. » ده ها هزار از آن ها دست اندر کار تولید «بافتنی، کفش، عینک آفتابی، نوارهای موسیقی غربی پاپ، کیف دستی و بسیاری از کالاهای دیگر» هستند. مالکان آن ها مجموعه ای هستند از صاحبان «یک کارگاه منفرد» تا «خاندان های چند میلیون روبلی که صاحب ده ها کارخانه اند. »

مجموعه ای از رساله های گوناگون، بر روی هم، منظری رنگارنگ و متنوع از اقتصاد ثانوی در دوران برژنف فراهم آورده اند. فروشندگان خصوصی مواد غذیی طی یک سال فروشی به مبلغ 5/35 میلیارد روبل داشتند. آریشگران در آریشگاه های دولتی به طور معمول انعام های «خیلی بالا» می گرفتند و «نتیجه معامله را به SE )اقتصاد ثانوی- Second Economy ( منتقل می کردند. تولید خانگی انگور و شراب میوه و آبجو، باز فروش نوشابه های دولتی، و فروش اتانول دزدی به رقمی بالغ بر2/2 درصد تولید ناخالص داخلی در۱۹۷۹ می رسید. در سال های آخردهه ۱۹۷۰  فروش بنزین در بازار سیاه به وسیله رانندگان وسیل نقلیه، از قرار معلوم، بین 33 و 65 درصد تمام فروش بنزین در نواحی شهری بوده است. خانه های اجاره ای خصوصی در۱۹۷۷ مبلغی در حدود 5/1 میلیون روبل عید مالکان غیرقانونی کرده بود. انعام، رشوه، و هزینه های خدمات خصوصی (همچون تشریفات مذهبی( به هنگام خاکسپاری به بیش از چهار برابر مبلغی می رسید که در خاکسپاری های رسمی هزینه می شد. فحشا و فروش قرص های غیر قانونی بخش دیگری از اقتصاد ثانوی را تشکیل می داد.

مارینا کورکچیان، پژوهشگر معروف، شرح مفصلی از عملکرد اقتصاد ثانوی در نظام حمل و نقل ارمنستان شوروی ارائه داده و آن را «تیپیک» نامیده است. با آن که یک راننده اتوبوس بیش از میانگین دستمزدها دریافت می کرد، از مسافرانش بیش از مزد دولتی اش به دست می آورد. او کریه ها را مستقیما از مشتریان جمع می کرد و تنها بخشی از دریافتی ها را به دولت تحویل می داد. بدون خرج کردن پرداخت هیی نیز از بابت نظافت، نگهداری، قطعات یدکی، و سوخت منظور می کرد در پیان، کل درآمد یک راننده اتوبوس، پس از کسرهزینه ها، بالغ بر دو تا سه برابر میزان حقوق رسمی و دولتی اش می شد. کورکچیان نتیجه می گیرد که در پیان دهه ۱۹۸۰، در اثر دشواری های اقتصادی و نیز تا حدودی به سبب سیاست های گورباچف «همه» دستی در اقتصاد ثانوی داشتند، و ین بخش به صورت «نیروی مسلط برای تخصیص کالا و خدمات» درآمده بود.

ین اقتصاد ثانوی به چه بزرگی بود؟ انواع مشکلات متدولوژیک هرگونه تلاش برای محاسبه اندازه و میزان رشد آن را مبهم و پیچیده می کند. کارشناسان ارقام یکدیگر و نیز ارقام رسمی شوروی را، که پس از۱۹۸۹ انتشار یافت، به چالش کشیده اند. به رغم ین مسئله، همه کارشناسان با ین نظر موافقند که اقتصاد ثانوی طی بیش از سی سال با نرخی افزینده رشد کرده است. ولادیمیرج. ترمل و میشل آلکسیف رابطه بین درآمد قانونی از یک سو و مبالغ هزینه شده برای کالا و خدمات یا پس انداز را از سوی دیگر، در نواحی معینی از روسیه و اوکرین تحلیل کردند. آن ها دریافتند که بین ۱۹۶۵ و ۱۹۸۹ تناسب و بستگی درآمد و هزینه پس انداز ضعیف و ضعیف تر شده، تا ین که به کلی محو شده است. به بیان دیگر، کل مبلغ هزینه شده با پس اندازبه نحوی فزینده بیش از درآمد قانونی بوده است. به گمان آن ها درآمد غیرقانونی عامل ین تفاوت است. آن ها هیچ رقمی را برای حجم و رشد اقتصاد ثانوی ارائه ندادند، اما به ین نتیجه رسیدند که «بین سال های ۱۹۶۵  و ۱۹۸۵   اقتصاد ثانوی با سرعت در حال رشد بوده است. » دیگر پژوهشگر، بیونگ - ئیون کیم، با استفاده از آمارهای شوروی که پس از۱۹۹۱ در دسترس بود، به نتیجه گیری مشابهی رسید: «حجم مطلق اقتصاد غیر رسمی، در واقع، از۱۹۶۹ تا ۱۹۹۰  افزیش یافته بود. »

کارشناس برجسته شوروی در زمینه اقتصاد ثانوی، ت. ی. کریاجینا از انستیتو تحقیقات اقتصادی وابسته به کمیسیون برنامه ریزی دولتی ا. ج. ش. س )که طرفدار قانونی شناختن دست کم بخشی از اقتصاد ثانوی بود( نیز کوشید رشد اقتصاد ثانوی را محاسبه کند. در یکی از بررسی ها، او از شیوه ای مشابه روش ترمل و آلکسیف استفاده کرد و مقدار درآمد بدست آمده قانونی در ماه را با کل مبلغ هزینه و پس انداز مقیسه کرد. ارقام بدست آمده، به همان صورت، نه تنها حجم بزرگی را برای اقتصاد ثانوی، که گسترش ثابت آن را نیز نشان داد.

 

رشد حقوق ماهانه کارگران در مقیسه با رشد کل پول مصرف شده برای کالا وخدمات و میزان اندوخته در بانک ها

 

           ۱۹۶۰   ۱۹۷۰   ۱۹۷۵   ۱۹۸۰   ۱۹۸۵    ۱۹۸۸

حقوق ماهانه به

میلیارد روبل   ۶۰/۸۰   ۱۲۲  ۸/۱۴۵  ۹/۱۶۸  ۱/۱۹۰  ۸/۲۱۹ 

درصد نسبت

به ۱۹۶۰            ۱۵۲  ۱۸۰   ۲۱۰   ۲۳۶   ۲۷۳

 

کل هزینه و

اندوخته به

میلیارروبل    ۲/۱۰۳  ۲/۲۲۳  ۹/۳۲۹  ۶/۴۶۴  ۵۹۰   ۴/۷۱۸

 

درصد نسبت

به ۱۹۶۰            ۲۱۶   ۳۲۰    ۴۵۰   ۵۷۲   ۶۹۶

 

کریاجینا، با استفاده ازآمارهای کل اقتصاد شوروی، به ین ارزیابی رسید که اقتصاد ثانوی حتی از دوره های انتخاب شده بالا سریع تر رشد می کرد. افزون بر ین اقتصاد ثانوی سریع تر از اقتصاد نخستین) رسمی( رشد می کرد. بر اساس ارزیابی کریاجینا، درآمد ملی رسمی و ارزش خدمات و کالاهای خرده فروشی بین سال های اولیه دهه ۱۹۶۰ و اواخر دهه ۱۹۸۰  چهار یا پنج برابر افزیش یافت، حال آن که اقتصاد ثانوی هیجده برابر رشد کرده بود.

گرچه اقتصاد ثانوی رشد کرد، تعیین میزان واقعی آن دشواراست. اقتصاد دانان امریکیی و نیز شوروی با هرگونه بینش یدئولوژیک می پذیرند که تخمین حجم و اندازه اقتصاد ثانوی در ا. ج. ش. س. در ارتباط با کل اقتصاد کشور دشوار است. یکی از دشواری ها تعریف گوناگونی است که از «اقتصاد غیر رسمی»، «اقتصاد سیه»، «اقتصاد ثانوی»، «اقتصاد خصوصی»، «اقتصاد زیرزمینی»، «اقتصاد بازار سیاه» و از ین قبیل به عمل می ید.

برای برخی از دانش پژوهان، معیار مهم عبارت است از فعالیت اقتصادی خصوصی، قانونی و غیرقانونی. برای دیگران معیار تنها فعالیت غیرقانونی است. حتی اگر روی تعریفی می توانست توافق به عمل ید، تمام ارزیابی ها فرضیاتی را در برمی گیرد که ممکن است کمتر یا بیشتر واقع بینانه باشند. یک اقتصاددان اندازه و مقداراقتصاد ثانوی شوروی را، از راه مطالعه نوسان همسیگان سرگردان سیاره پلوتو، یا تعریف فیزیکدان ها از مدار پلوتو مقیسه کرده است. صرف نظر از تمام ین اخطارها و احتیاط ها، برآوردها بسیار روشنگرند.

کریاجینا، بر اساس ارقام اقتصاد کلان، برآورد کرد که ارزش سالانه کالاها و خدمات غیر قانونی از تقریبا 5 میلیارد روبل در اویل دهه ۱۹۶۰ به ۹۰ میلیارد روبل در اواخر دهه ۱۹۸۰  رشد یافت. هرگاه ارزش درآمد ملی شوروی )تولید ملی خالص( به قیمت جاری 145 میلیارد روبل در۱۹۶۰، 422 میلیارد روبل در ۱۹۸۸، و 701 میلیارد روبل در۱۹۹۰  بوده باشد، آنگاه ارزش اقتصاد ثانوی در حدود 4/3 درصد درآمد ملی در۱۹۶۰، 20 درصد ۱۹۸۸  و 8/12 درصد در۱۹۹۰  شده بود. ) در۱۹۹۰  برخی از فعالیت های قبلا غیرقانونی قانونی شده بود. ( کریاجینا در سال ۱۹۸۸  کل ثروت های شخصی را که به طورغیرقانونی تحصیل و انباشت شده بود بالغ بر200 تا 240 میلیارد روبل، یا 20 تا 25 درصد از تمام ثروت شخصی تخمین زد.

ارقام کریاجینا تنها درآمد ناشی از فعالیت اقتصادی غیرقانونی را ارائه داده است. برای به دست دادن درکی از کل اندازه فعالیت اقتصاد خصوصی، می بیست مقدار فعالیت اقتصادی قانونی بر ارقام او افزوده شود. به دیگر سخن، به جرات می توان گفت مقدار تمامی فعالیت های خصوصی دست کم10 شماره بالاتر از کل درصد برای ۱۹۸۸  یا 30 تا 35 درصد ثروت شخصی انباشته شده در۱۹۸۸  می توان باشد.

اگر چنین اصلاحاتی بر ارقام کریاجینا اعمال می شد، ارقام او با برآوردهای شخصیت مهم امریکیی، گریگوری گروسمن، قابل قیاس می شد. برآوردهای گروسمن متکی بر داده های اقتصاد خرد است که از مصاحبه یا بیش از یک هزار مهاجر شوروی گرد آوری شده است.

گروسمن دریافت که در سال های آخر دهه ۱۹۷۰  جمعیت شهرنشین )که 62 درصد کل جمعیت کشور را تشکیل می داد( حدود 30 درصد از درآمدش را از منابع غیررسمی، یعنی از فعالیت خصوصی، اعم از قانونی یا غیرقانونی، بدست می آورد.

پژوهش های متکی بر آرشیوهای شوروی پس از۱۹۹۱ ین برآوردها را تقویت کرده است. در۲۰۰۳، بیونگ ئیون کیم، اقتصاددان دانشگاه وارویک انگلستان، مقدار اقتصاد ثانوی را بر اساس اصلاعات رسمی مربوط به بودجه خانوار شوروی ارزیابی کرد. در فاصله ۱۹۶۹ و۱۹۹۰  دولت شوروی اصلاعاتی درباره درآمد و هزینه یک نمونه ۶۲۰۰۰ تا ۹۰۰۰۰ خانواری را گرد آوری کرد. پاسخ ها شامل هم درآمد رسمی وهم درآمد وهزینه های «غیر رسمی» بود، یعنی، درآمد )نه الزاما غیرقانونی( از فعالیت خصوصی و هزینه ها از داد و ستدهای خصوصی ناشی شده بود. چنین درآمد غیر رسمی شامل درآمد از جنس، درآمد ناشی از فروش حیوانات و محصولات کشاورزی، و درآمد از اشخاص می شد. هزینه های غیر رسمی را مصرف کالاهای تولیدی خود شخص و پول های پرداختی برای کالا تشکیل می داد. کیم یاد آوری کرد که به طور طبیعی انتظار می رود ین پاسخ ها کمتر از پاسخ های مهاجرانی که مورد استفاده گروسمن بوده است میل به آشکار ساختن درآمد و هزینه های فعالیت های غیرقانونی داشته باشند. در همین حال، ین احتمال می رود که پاسخ گویان گروسمن نسبت به سوسیالیسم ناراضی تر و از ین رو، بیشتر درگیرعلیق خصوصی بوده اند و برای بزرگنمیی اهمیت خود نسبت به شهروندانی که دست به مهاجرت نزده بودند، مساعد می نمودند. به هر حال، انتظار می رود که برآوردهای اقتصاد ثانوی براساس اطلاعات کیم کمتراز داده های گروسمن باشد. در واقع، وضع بررسی ین گونه بوده است. کیم کل درآمد اقتصاد ثانوی را 16 درصد، حال آن که گروسمن آن را 33- 28 درصد برآورد کرده است. به منظور تصحیح تعصب احتمالی از هر دو طرف، رقم درست احتمالا چیزی در حد میانه آن دو است.

گروسمن در بررسی دیگرش دریافت که اقتصاد ثانوی درجمهوری های پیرامونی اتحاد شوروی ابعادی گسترده تر از روسیه داشته است.

 

برآوردهای گروسمن از میزان اقتصاد ثانوی در مقیسه با اقتصاد رسمی در عصر برژنف (۱۹۷۷ )

 

روسیه ج. ش. س. ف. ر.             ۶/۲۹%

بیلوروسی، مولداوی، اوکرین         ۲/۴۰%

ارمنستان ) تنها ارامنه (            ۱/۶۴%

ساکنان «اروپیی» در قفقاز و آسیای میانه ۷/۴۹%

 

 

 

شلیک به سوسیالیسم

از سنگر اقتصاد سیه

پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی

 

اقتصاد ثانوی (2)

گروسمن یاد آوری کرده است، در حالی که 30 درصد درآمد شهرنشینان در سال های آخر دهه 70 ناشی از اقتصاد ثانوی بود، در جنوب )نواحی قفقاز شمالی و جمهوری هی ماوراء قفقاز گرجستان، ارمنستان و آذربیجان و آسیای مرکزی( اقتصاد ثانوی نسبت به شمال (روسیه مرکزی، جمهوری های بالتیک و سیبیری) از قدرت بیشتری برخوردار بوده است. همچنین در برخی نواحی مرزی نظیر ادسا و سرزمین هی الحاقی به ا. ج. ش. س. پس از۱۹۱۷، چون ملداوی، اوکرین و روسیه سفید نیز اقتصاد ثانوی حجم بزرگی داشته است. به لحاظ تفاوت های منطقه ای و قومی نیز در بعضی مناطق درآمد مردم از فعالیت اقتصادی خصوصی تقریبا به همان اندازه درآمد از شغل منظم و قانونی بود. حتی در پاره ای نقاط درآمد غیرقانونی مردم به دو برابر درآمد قانونی آن ها می رسید. مطالعات و بررسی هی کیم، که بر داده های بررسی بودجه خانواده مبتنی است، محاسبات گروسمن و دیگران را تیید کرد. اقتصاد ثانوی در روسیه، استونی و لتونی کوچکترین، و در ازبکستان، گرجستان، آذربیجان، قزقیزستان، تاجیکستان، و ارمنستان بزرگترین حجم را داشت.

چه تعدادی دست اندرکار اقتصاد ثانوی بودند؟

اکثر دانش پژوهان با ین نظر موافقند که در دهه ۱۹۸۰  اقتصاد ثانوی به هر گوشه و کنار جامعه رسیده و تقریبا همه را آلوده کرده بود. برژنف، در اشاره ی به درآمد خصوصی، مشخصا اظهار داشت: «هیچ کس تنها با دستمزد زندگی نمی کند. » با ین همه، آن چه اهمیت داشت، دله دزدی های اندک یا خرید کالا در بازار سیاه نبود، بلکه ظهور لیه ی از مردم بود که تمامی یا بخش اساسی درآمدشان وابسته به فعالیت خصوصی بود. شماری از ین افراد به ثروت بیش از حدی دست یافتند و به نام «نو ثروتمند برژنفی» خوانده شدند. چنین کسانی می توانستند به درستی یک طبقه نو پدید خرده بورژوا تلقی شوند.

برخی از متفکرین کوشیده اند شمار یا درصد کسانی را که در اقتصاد ثانوی دستی داشتند، به ویژه آن کسانی که رقم عمده ای از درآمدشان را از بنگاه های خصوصی غیرقانونی تحصیل می کردند تعیین کنند. به موجب بررسی های "ترمل" اقتصاد زیرزمینی یا غیرقانونی در اواخر۱۹۷۰  بین 10 تا 12 در صد نیروی کار را در برمی گرفت. کریاجینا برآورد کرد که شمار افراد درگیر در بخش غیرقانونی اقتصاد ثانوی از کمتر از 8 میلیون نفر در اویل دهه ۱۹۶۰ به 20- 17 میلیون 6 تا 6/7 درصد در ۱۹۷۴ و به حدود 30 میلیون تقریبا 12 درصد جمعیت در۱۹۸۹ رشد کرد. گروسمن گستردگی اقتصاد ثانوی را در میانه دهه ۱۹۸۰  ین چنین جمع بندی کرد:

و به ین ترتیب در طی سه دهه پیانی عصرشوروی، فعالیت اقتصادی غیر قانونی به تمام بخش ها و روزنه ها و شکاف های اقتصاد رسوخ کرد؛ به هر شکل و جلوه قابل تصور درآمد؛ و در مقیاسی وسیع از جزئی و متوسط برای توده مردم تا بزرگ و اساسی برای بسیاری، تا بی بند و باری ها و ولخرجی های غول آسا و سازمان یافته عمل کرد.

ارقام شگرفی از زد و بند در خارج از اقتصاد رسمی سوسیالیستی با توان بسیار در سقوط شوروی نقش داشت. نخست، ین وضع مشکلات سیاسی و اقتصادی ای را که اتحاد شوروی در دهه ۱۹۸۰  درگیر بود و ضرورت اصلاحات را پیش کشید، یجاد یا تشدید کرد. دوم، زمینه های اقتصادی مناسبی برای نظرات و سیاست هیی فراهم آورد که گورباچف سرانجام آن ها را سرنوشت ناگزیر سوسیالیسم شوروی دانست.

در ظاهر، ممکن است چنین به نظر ید که اقتصاد ثانوی نقشی تلطیف کننده، حتی تثبیت کننده داشت. اقتصاد ثانوی خوشیند اشتهای مصرف کنندگانی بود که اقتصاد نخستین ارضیشان نمی کرد و لذا بخش معینی از نارضائی های ناشی از کمیت و کیفیت کالاهای بخش سوسیالیستی را جبران می کرد. ین وضع همچنین مفر سودمندی برای ابتکار و انگیزه فردی فراهم آورد که در غیر آن صورت می توانست مستقیما به ضد نظام تبدیل شود.

شید ین گونه باورها عامل کوتاهی مقامات شوروی در عطف توجه بیشتر به اقتصاد ثانوی واعمال جریمه و محکومیت جرم ها و جنیات آن بوده باشند. همان طور که پیش از ین یاد آوری شد، متون اقتصادی شوروی اقتصاد ثانوی را نادیده گرفتند. والری روتگیزر، که در راس انستیتو تحقیقات اقتصادی و علمی گاس پلان بود (مکانی که کریاجینا مطالعاتش را انجام داد) اظهار داشت که تا آغاز دهه ۱۹۸۰  نشر مطلب در زمینه اقتصاد ثانوی اتحاد شوروی ظاهر نشد. و از آن مهمتر، مقامات شوروی هیچ گونه کوشش جمعی برای جلوگیری و متوقف کردن آن به عمل نیاوردند. گروسمن می گفت:

تا ۱۹۶۰ اقتصاد سیه شوروی، نهادینه شد، و از نظر میدان عمل و اندازه، قابل توجه بود.

در اویل دهه ۱۹۶۰ (مقابله با آن( به هدف یک مبارزه بسیار تند از سوی خروشچف تا اجرای دوباره حکم مرگ تبدیل شد. اما سرانجام، ین پیکار، همچون دیگر اقدامات ضد «جرم اقتصادی» آن زمان و پیش از آن، کار چندانی در مقابله با اوج گیری پیدار و سریع فعالیت غیرقانونی نکرد. به جای آن، اقتصاد سیه در دوران برژنف (۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲ (، در پرتو غفلت ملاطفت آمیز، اگر نه تشویق ضمنی، گسترش، رشد و رونق یافت.

نشانه ای از ین غفلت ملاطفت آمیز در غیبت تقریبا کامل پیگرد فعالیت های اقتصادی به وضوح غیرقانونی نمیان شد. در اویل دهه ۱۹۸۰  جریم سفته بازی (خرید به منظور فروش دوباره به بهای گرانتر( تنها 2 درصد تمامی جریم گزارش شده بود. به موجب یک برآورد، حجم واقعی سفته بازی یکصد برابر بیشتربود. با نگاهی به گذشته، کمتر اشتباهی از سوی رهبران شوروی زیانی ین چنین عظیم به اندازه بی تفاوتی نسبت به فعالیت اقتصادی غیرقانونی در برداشته است.

جامعه شوروی هر اندازه هم سود ناچیز از اقتصاد ثانوی برده باشد، هزینه های ناشی از آن به مراتب بیشتر بوده است. مهمترین مسئله آسیبی است که اقتصاد ثانوی بر اقتصاد نخستین (رسمی( وارد آورد. هر چند اقتصاد ثانوی سلیقه و اشتهای برخی مصرف کننده ها را ارضا می کرد و پاره ای ازنارضیی ها را فرو می نشاند، در عین حال ین گونه اشتهاها را برمی انگیخت و نارضیی ها را فزونی می بخشید. به گفته کرباجینا، «اقتصاد ثانوی کاستی های بازار مصرف را تخفیف می داد و در همان زمان محرک رشد آن ها نیزبود. «کاستی ها موجب تشویق فعالیت اقتصادی غیرقانونی بیشتر می شد، و ین وضع به «بر هم خوردن ثبات جامعه» منجر می شد. افزون برین، هر قدر اقتصاد غیرقانونی وسیع ترمی شد، مزاحمت و تداخل بیشتری با عملکرد اقتصاد قانونی پیدا می کرد. از آنجا که اقتصاد ثانوی شامل دزدی زمان (کسر کار( ومصالح از بخش سوسیالیستی بود، بر کاریی سوسیالیسم آسیب می رساند. به گفته آلکسیف، «تغییر مسیر ورودی ها و خروجی ها به سوی بازار سیاه بیستی توانیی دست کم برخی بنگاه ها را کاهش داده باشد. » وانگهی اقتصاد ثانوی سبب اخلال در برنامه ریزی اقتصادی می شد. اگر سهمیه منابع یک بنگاه به خاطر مصرف نادرست آن برای خرید یا داد وستدهای غیررسمی تلف شود، برنامه ریزان هیچ دلیلی برای تصحیح اختصاص سهمیه درینده نخواهند داشت. اقتصاد ثانوی با تضعیف یا تخریب مکانیسم باز خورد، برنامه ریزان را ناچار می ساخت «اقتصاد شوروی را با نقشه ای به کلی معیوب از اوضاع اقتصادی هدیت کنند. » سرانجام، پول سازی خصوصی نابرابری درآمد و ملازمان آن حرص و خشم را افزیش داد. اقتصاد ثانوی، با استفاده از تمامی ین راه ها، مشکلات اقتصادی اتحاد شوروی را پدید آورد یا وخیم ترکرد.

اقتصاد ثانوی چگونه بر حزب کمونیست تاثیر گذارد؟

در یک کلام، پاسخ عبارت است از فساد. فساد برخی کادرها بیش از هر علت دیگر توضیح می دهد که چرا حزبی که دست رد به سینه بوخارین و خروشچف زد )هر چند بدون آسیب هیی نبود) بر گورباچف فیق نیامد.

دهقانانی که برای اندیشه های بوخارین پیگاه طبقاتی فراهم آورده بودند نیاز به فساد حزب نداشتند، اما معامله گران اقتصاد ثانوی آن را لازم داشتند. وجود و پیشرفت تولید و فروش غیر قانونی، خیلی ساده، نیازمند پرداخت رشوه به برخی مقامات حزبی و دولتی داشت، و هر اندازه ین تولید و فروش سازمان یافته تر و گسترده تر می شد مستلزم فساد بیشتری بود. به گفته سی میس، «هیچ بنگاه زیرزمینی بدون فساد و رشوه خواری [ برخی در] دستگاه دولتی نمی توانست یجاد شود؛ یا حتی یک ماه دوام آورد. »

گروسمن گزارش داده است که در۱۹۷۹ فساد، یعنی رشوه خواری مقام های اداری شوروی «به نحو زیادی فراگیر» شده و تقریبا تمام سطوح سلسله مراتب رسمی، از پیین تا بالا، را در برگرفته بود. در پیین ترین سطح، در موردی واقعی که به وسیله دادستان سابق شوروی نقل شد، مدیر یک انبار نگهداری سبزیجات مجبورشده بود «از بیم برکناری به طور منظم باجی به شماری از روسای حکومتی و حزبی ناحیه مربوطه بپردازد. » و در بالاترین سطوح، منجر به رسویی هیی چون کلاهبرداری معروف پنبه در دهه ۱۹۷۰  و اویل دهه ۱۹۸۰  می شد، که در آن کارمندان عالیرتبه حزبی و حکومتی در ازبکستان و دیگر نواحی حجم قابل توجهی از محصول پنبه را که سر به میلیاردها روبل می زد «با گستاخی و مهارت درز گرفتند. » در جریان ین کلاه برداری هزاران نفر، از جمله داماد برژنف «خریداری شدند. » اخاذی ها نسبت به مناطق فرق می کرد: در آذربیجان خاویار، در گرجستان شراب و سنگ های گرانبها، در جمهوری های بالتیک ماهی، و در قزقیزستان گوشت، و بی گفت و گو تمام آن ها نیازمند فساد در حزب بودند.

رشوه خواری به بالاترین سطوح حزب رسوخ کرد. فرول کوزلف، دست راست خروشچف، معاون نخست وزیر و دبیرکمیته مرکزی، پس از گشوده شدن گاو صندوق یکی از مقامات درگذشته لنینگراد به وسیله مسئولین و افشای بسته هیی متعلق به کوزلف که حاوی جواهرات گرانبها و مبالغی پول بود، با رسویی برکنار شد. ین کشفیات پرداخت هیی به کوزلف بود تا با اعمال نفوذ تعقیب جنیی بازرگانان غیرقانونی را متوقف کند. سرانجام فساد به خود راس رسید. پس از مرگ چرنینکو در۱۹۸۵ ، مقامات کمیته مرکزی «کشوهای میز را انباشته از اسکناس یافتند، همچنین نیمی از گاو صندوق مخفی و شخصی دبیرکل مملو از اسکناس بود. »

آلکساندر گوروف، یکی از مقامات بلند پیه پلیس در ا. ج. ش. س. رشد فساد در شوروی را از زمان خروشچف تا گورباچف مستقیما به رشد اقتصاد غیر قانونی و جریم سازمان یافته نسبت داده است:

ین وضع [ جریم سازمان یافته] همین که نظام باز شد و به اصطلاح یخ ها در دهه ۱۹۶۰، زمانی که نیکیتا خروشچف بر سرقدرت بود، آب شد بید رخ می داد. . . تصور گروه های جنیتکار سازمان یافته در دوران استالین غیرممکن بود. . . آن چه پس از آن در جامعه نصیب ما شد معیارهای اخلاقی غارتگران بود. و البته ین امر تماما به سود بوروکراسی [حزب] جریان داشت. به طور مثال، ما یک مافیای تجاری در مسکو داشتیم که نمیندگانی در ارگان های بالای حزب داشت. هرگاه من یا هر فرد دیگرمی کوشید درباره خطر اقتصاد سیه به مردم هشدار دهد، لیبرال ها می خندیدند و دولت ما را دیوانه می خواند. اما ماجرا ین گونه آغاز شد. و دولت به دلیلی که ما بید آن گونه بیندیشیم اجازه داد رخ بدهد. ین ماجرا از زمان خروشچف آغاز و در دوران برژنف گسترش یافت. اما عصر گورباچف دورانی بود که جنیات سازمان یافته در کشور به واقع سخت قدرتمند شدند.

مشکلات سیاسی حزب کمونیست به طور کامل مربوط به فساد می شد. حتی اگر علت و معلول تماما در یک راستا نبودند، معیارهای نازل حزب، ضعف یدئولوژیک، فرمالیسم، سوء ظن و تردید نسبت به درستی و سلامت دیگران با فساد درآمیخته بود. فساد برای برخی مقامات دولت و حزب کمونیست یک موقعیت مادی در بنگاه های خصوصی فراهم آورد. ین کارمندان ممکن است به طورمستقیم دخالتی در تولید و بده بستان های بخش خصوصی نداشته اند، اما در واقع با اشکال خاص خود دست اندرکار رشوه خواری و پول جویی خلاف قانون بودند.

اگر اقتصاد ثانوی سهم بزرگی در یجاد مشکلات سوسیالیسم در شوروی داشت، به همان میزان نیز تاثیر تباه کننده بر تلاش برای حل آن مشکلات می گذاشت. مشکلات هر اندازه بد بودند، سوسیالیسم را به زانو در نمی آوردند؛ اما گورباچف ین کار را کرد، و نظراتش به طور فزینده منافع دست اندارکاران اقتصاد ثانوی را بازتاب می داد. مسیری که گورباچف پس از۱۹۸۶  طی کرد به طور مستقیم از دو جهت ریشه در اقتصاد ثانوی داشت. نخست، بنا به دلیل پیش گفته، اقتصاد ثانوی بدگمانی و تردید عمیقی درباره کاریی سوسیالیسم، تاثیرگذاری برنامه ریزی، انسجام و همگریی حزب کمونیست پدید آورد و آن را تغذیه و تقویت کرد. گورباچف، به طوری دم افزون، از ین تردید و بدگمانی بهره برداری کرد و حتی به قدری آن را باد داد تا آن که از کنترل خارج شد. دوم، اقتصاد ثانوی، با خلق یک خرده بورژوازی نو ظهور قشری را در درون سوسیالیسم پدید آورده بود که منافع شخصی اش خارج از سوسیالیسم قرار می گرفت. ین لیه اجتماعی همچون حوزه قانونی حاضر و آماده ای در خدمت سیاست های متمیل به بازار و مالکیت خصوصی گورباچف درآمد.

رهبران حزب خطر یدئولوژیک ین لیه را در موارد بسیاری دست کم گرفتند. برخی از آنان حتی وجود چنان خطری را انکار می کردند. در ین زمینه، فرول کوزلف، که پیش از ین از او ذکری به میان آمد، زنگ خوش باوری های ریاکارانه را به صدا درآورد. درست در همان زمان که کوزلف پنهانی دست اندرکار آستر زدن به جیب هیش برای محافظت از «سرمیه دار بعد از ین ها» بود، بی شرمانه به بیست و دومین کنگره ح. ک. ا. ش. اطمینان می داد «که در اتحاد شوروی دیگر پیگاهی اجتماعی برای هر گونه جریان اپورتونیستی که بتواند در حزب رسوخ کند وجود ندارد. »

پول سازی خصوصی و خلاف قانون ارزش های خرده بورژویی را در جامعه به طور وسیع گسترش می داد و حقانیت سوسیالیسم را بی رنگ می کرد. اقتصاد زیرزمینی، از سویی، همچون بستر پرورش معامله گران عمل کرده، وجدان عمومی را به سود بازارها شکل داد، و «به خلق زمینه ای اجتماعی برای اصلاحات بازاری کمک کرد. » از سوی دیگر، ین اقتصاد و همه ضمیمه هیش آن چه را که برخی «بحران اخلاق و تضعیف روحیه» اش خوانده اند به وجود آورد. اشاعه فعالیت های غیرقانونی، دله دزدی ها، وقت کشی و زمان دزدی، رشوه و فساد، صدای به به همه جا حاضر یا «اقتصاد احسان»، و رشد نابرابری، وفاداری و یمان شهروندان را به حقانیت و شیستگی نهیی نظام سست کرد.

سرازیر شدن با کیفیت ترین کالاها به بازار سیاه و یجاد کاستی ها بوسیله بازار سیاه کاریی نظام را دستخوش تردید کرد. بدین سان، اقتصاد ثانوی دو مسیر را هموارکرد- در حالی که ارزش سوسیالیسم را در زیر تازیانه چاک چاک می کرد در همان حال محراب پرستش پول را حکاکی می کرد. به گفته گروسمن، «شیوع نابرابری ها و فساد سیه ای از تردید بر توانمندی نظام شوروی در تامین حداقل رفاه مادی برای اهالی و نیز اداره اقتصاد سوسیالیستی اش بر پیه اصول و مقررات خودش افکند. » در ین میان، «ین وضع قدرت پول را در جامعه بالا برد» تا با قدرت حزب حاکم به رقابت برخیزد.

برخی کمونیست ها که شاهد رشد نظرات و ارزش های ضد سوسیالیستی در درون سوسیالیسم بودند در زمینه تشخیص منشاء بیماری یا ارائه یک راه حل تا ژرفای مشکل پیش نرفتند. گیورگی شاخنازارف، که بعدها یکی از دستیاران کلیدی گورباچف شد، در۱۹۷۸، در مقاله ای ینده نگر نسبت به «بی فرهنگی و ذهنیت خرده بورژویی»، که منشاء حقیقی آن «هنگامه هجوم به سوی ثروت و شرکت در مزیا» بود، هشدار داد. شاخنازارف یادآورشد که نابرابری طبقات هنوزیوجود دارند و «مادام که مشکل [طبقات] به طور ریشه ای حل نشده است بازگشت ذهنیت خرده بورژویی امری است ممکن. و بازگشت نیز نه به معنای ابتلای یک بیمار منفرد، که یک اپیدمی است که اغلب مجموعه گروه های اجتماعی را آلوده می کند. »

اگر شاخنازارف توانست در دهه ۱۹۷۰  به یک ذهنیت خرده بورژویی اشاره کند، ین ذهنیت در اویل دهه ۱۹۸۰  در حال تبلور در گروه های ذینفع و طرح های خاص آن ها بود. به عبارت دیگر، اقتصاد ثانوی همچون پیه ی مادی یدئولوژی و ساخت های اجتماعی مغیر با سوسیالیسم عمل می کرد. یکی از آن ها جهان جریم سازمان یافته بود، دیگری جهان «مخالفان سیاسی، فعالان قومی و مذهبی، بیکارگان و پس ماندگان، نویسندگان و هنرمندان نا سازگار، و ناشران سامیزدات[1]. » اقتصاد ثانوی و دنیای غرب ین ساختارهای بدیل اجتماعی را، «به ویژه در سال های پیش از گورباچف، با حمیت مادی بسیار» فراهم آورد. بر پرچم تمامی آن ها اسم شب خرده بورژوازی - آزادی- درج شده بود: آزادی اعلام و ترویج مذهب، آزادی مهاجرت، آزادی کار نکردن، آزادی پول درآوردن، آزادی استثمار دیگران، آزادی نوشتن و انتشار هر چیز. به گفته فردریک استار مورخ، «گروه ها و شبکه های غیرمجاز و غیر رسمی در بسیاری عرصه ها سربرآوردند. در میانه دهه ۱۹۸۰  ده ها هزار از آن ها وجود داشتند، برخی صرفا برای ارائه خدمات داوطلبانه، و دیگر گروه ها برای تاثیرگذاری بر افکار عمومی حضو رداشتند. » ین دستجات نه برای اعتلای مبارزه طبقاتی، فداکاری، فضیل مدنی، یاهمبستگی بین المللی طبقه کارگر، که عمدتا [آن] آزادی ها، اندیویدوالیسم و آزمندی را ترویج کردند. و به گفته استار، «تمامی ین خمیر میه پیش از به قدرت رسیدن گورباچف در ۱۹۸۵   آغاز شده بود. »

نمونه ای تکان دهنده از ین گروها شکل گیری سازمان «دفاع از آزادی اقتصادی»، در۱۹۸۱ به رهبری و. سوکیرکو بود. سازمان دفاع از آزادی اقتصادی کارزاری علنی برای قانونی کردن اقتصاد ثانوی به راه انداخت و به ویژه، برای لغو بند 153 قانون کیفری روسیه شوروی، که فعالیت کارفرمیی خصوصی را غیرقانونی می کرد، تبلیغات وسیعی را تدارک دید. از کمیته حقوقی شورای عالی ا. ج. ش. س. خواستار لغو ین بند شد. اسنادی از مواردی که زیر ین بند آمده بود تهیه، تالیف، و با انتشار آن در یک روزنامه آن چه را که مولفین آن اعتقادهای نامناسب تلقی می کردند آشکار ساخت. گروه همچنین محاکماتی نمیشی بر اساس موارد واقعی ترتیب داد که در آن ها قاضی ها عموما آن کسانی را که مقامات رسمی قضیی محکوم کرده بودند تبرئه می کردند. به گفته والری روتگیزر از گاسپلن کارزار سازمان دفاع از آزادی اقتصادی «موفق به خلق فضیی از انتقاد همگانی از بند 153» حتی تا نقطه توقف پیگرد شد.

پیش از به قدرت رسیدن گورباچف، نفوذ یدئولوژیک اقتصاد ثانوی خود را در درون حزب کمونیست و حکومت شوروی آشکار ساخت. در اویل دهه ۱۹۸۰  دو تلقی کاملا متمیز نسبت به اقتصاد غیرقانونی آشکار شد و تحول یافت. یک تلقی در دو انستیتوی پژوهشی، که مطالعه درباره اقتصاد ثانوی را به توصیه آندروپف در پیش گرفت، مسلط شد- یک انستیتو در اداره وکلای اتحاد شوروی و دیگری در وزارت کشور ا. ج. ش. س. از نظر ین دو پژوهشکده، فعالیت و کار فردی در یکی از دو مقوله زیر قرار می گرفت: کاری که قانونی و مفید برای جامعه بود، و آن که غیرقانونی بود و درآمدهای مفت و ناصواب به بار می آورد. هر دو پژوهشکده مقوله دوم را «اقتصاد سیه» دانستند، که با سوسیالیسم ناسازگار است ورشد آن را ناشی «از کمبودهای قانونی» - ناتوانی در اعمال قانون- دانستند. لازم بود با «اعمال کنترل و حسابرسی فعالیت کاری افراد» به مبارزه با آن پرداخت.

نگرش دیگر در پژوهشکده علمی و تحقیقات اقتصادی گاسپلان به ریاست والری روتگیزر تجلی یافت. ین تلقی، که سرانجام گورباچف آن را پذیرفت، بخش اعظم اقتصاد سیه را مقبول و مفید دانست. ین پژوهشکده در پی «تغییرنظام اقتصادی» بود، به طوری که بتواند بیشتر فعالیت های اقتصادی خصوصی غیرقانونی را قانونی کند. اعضای ین پژوهشکده، در بدو امر، به منظور مقبولیت بخشیدن به بخش هیی از اقتصاد ثانوی، بحث به کارگیری اجاره داری و ترتیبات تعاونی را پیش کشیدند، روندی که بعدا گورباچف در پیش گرفت. ین ترتیبات به صورت یستگاه بین راهی در مسیر خصوصی سازی و داد وستد درآمد.

در اویل دهه ۱۹۸۰، همچون سال های گذشته، حزب کمونیست با مشکلات متنوع اقتصادی، سیاسی، و سیاست خارجی رو به رو بود. کسانی، همچون گذشته، راه پیشرفت را در نوعی تطبیق با کاپیتالیسم با ترکیب اندیشه های کاپیتالیستی می دیدند. در دهه ۱۹۸۰، ین نگرش ذخیره هیی پنهان به دست آورده بود. ین ذخیره ها در رشد پنهانی یک قشر خرده بورژوا و یک بخش فاسد حزب و دولت تبلور یافت که همسان از حرکت به سوی سرمیه داری، به سوی بازار آزاد، مالکیت خصوصی، موسسات آزاد، و دیگر «آزادی ها» ی بورژویی جانبداری می کردند. به ین اعتبار، حرکت گورباچف به راست در۱۹۸۷ و متلاشی کردن بعدی سوسیالیسم می تواند همچون محصول یک پیوستگی تاریخی سنت بوخارین- خروشچف و سر برآوردن خرده بورژوازی اقتصاد ثانوی به بهترین وجه فهمیده شود.

اقتصاد ثانوی هر قدر هم در یجاد زیر ساخت اندیشه های بورژویی مهم بود، قشر اجتماعی )مرتبط با آن( در انزوا به سر نمی برد. ین قشر اجتماعی سیل عظیمی از نارضیی بالقوه را به جریان انداخت. پیروزی سوسیالیسم نیز یک قشر وسیع روشنفکر تحصیل کرده و شهری آفرید که با برداشت شوروی کارگران یقه سفید، غیر یدی بودند. برخی از درس خوانده ها به علت برابر سازی دستمزد که از دهه ۱۹۵۰ برقرار شده بود احساس زیان می کردند. مثلا، پزشکان، معلمان، مهندسان، و مدیران به طور معمول درآمدی کمتر از کارگران ماهر داشتند. افزون بر ین، مسافرت ها و ارتباط های فزینده آن ها را آگاه ساخته بود که از سطح زندگی پیین تری نسبت به مانندهیشان در غرب برخوردارند. در آستانه دهه ۱۹۸۰، ین قشر روشنفکر، ضمنا، نفوذ بی تناسبی در رده های بالا داشت. دست کم نیمی از اعضاء حزب کمونیست، و حتی نسبت بیشتری از رهبران از ین بخش آمده بودند.

در۲۰۰۱، یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست فدراسیون روسیه CPRF، ویکتور تروشکف، تحلیلی از فروپاشی شوروی ارائه داد که آن چه گفته شد تکمیل می کند. تروشکف اظهار داشت که خطر بازگشت سرمیه داری به اتحاد شوروی مادام که «استثمارگران در سطحی جهانی» وجود داشتند همچنان باقی بود، اما «فشار خارجی» تنها زمانی بصورت تهدیدی نابود کننده درآمد که نیروهیی «در درون نظام سوسیالیستی شکل گرفتند که منافعی در بازگشت سرمیه داری داشتند. » تروشکف بر آن بود که برای فهم ین نکته که چگونه چنین نیروهیی توانستند رشد کنند بید به خاطربسپاریم که «تصویر کردن جامعه شوروی دهه ۱۹۸۰  به مثابه جامعه ای بی طبقه بسیار دور از واقعیت» بود.

تروشکف به رشد و توسعه دو قشر شبه بورژوا اشاره کرده است. در وهله نخست، «یک نظام تجارتی در سطح خرده فروشی» سر برآورد. ین داد و ستد «نه چندان قانونی» به سوء استفاده از منابعی وابسته بود که به دولت تعلق داشت. به ین ترتیب «حرکت بنیان آجر کار و رانندگان تاکسی در مهتاب سحرگاهی و فروش محصولات خرده پاها به ین معنا بود که ین خرده فروشی نسبتا مهم بوده است. » در وهله دوم، یک «تجارت کلی فروشی خصوصی، که در شکل یک اقتصاد موازی عمل می کرد»، ظهورکرد. «قدرت اقتصادی ین بخش حتی بیشتر [از تجارت خرده فروشی] بود. . . برخی کارکنان پژوهشی برآنند که گردش مالی آن بخش قابل مقیسه با بخش دولتی بود. » در۱۹۸۸ - ۱۹۸۷، زمانی که گورباچف قانونی کردن ین معاملات خرده فروشی و کلی فروشی را آغاز کرد، کسانی که در ین عرصه فعال بودند به جستجوی «ابزار سیاسی حفظ و محافظت از منافعشان» و به دنبال آن فشار برای حتی بازار و خصوصی کردن بیشتر برخاستند. ین جریانات به نوبه خود سیش و فرسیشی را بر بخش دولتی آغاز کرد. به گفته تروشکف، «آنگاه که تیم گورباچف - یاکولف شروع به عملی ساختن نظام سرمیه داری کردند، بخش مهمی از دستگاه [ دولتی] دریافتند که در قالب ین بازیگران، رقبیی در اشکال موجود مالکیت خصوصی داشته اند که ضمن دزدی و غارت داریی های دولتی برآنند تا موقعیت ممتاز [مزیای قدرت] خود را حفظ کنند. » به ین ترتیب، اقتصاد ثانوی و اصلاحات گورباچف، از ین راه ها، جرقه خیانت به سوسیالیسم را برافروختند.

 

گورباچف

آغاز درخشان

پیان خفت بار یک رهبر

 

وعده ها و نشانه های شوم

 

نخستین روزها و نخستین ماه های گورباچف یام برق گرفتگی بود. سخنرانی ها و گفتگوهای رو در رو با کارگران لنینگراد نخستین ترک ها را بر یخ رکود یجاد کرد.

                     میک دیویدو

حزب هنوز مبارزه ای را پیش رودارد. خروشچف یک تصادف نبود. کشور ما در وهله نخست کشوری است روستیی، و جناح راست نیرومند است. چه تضمینی برای جلوگیری از به قدرت رسیدنش وجود دارد؟ به احتمال زیاد ضد استالینیست ها در ینده نزدیک به قدرت دست می یابند، آن ها از نوع بوخارینیست ها خواهند بود.        

                    و. م. مولوتف

به جای عناصر فاسد قدیم که در طول ده ها سال دست اندرکار آلوده و چرکین ساختن جسم و جان حزب کمونیست و جامعه در سطحی وسیع بودند، به ناگاه، ظرف یکی دو سال، نیروهیی به مراتب وحشتناک تر و عمیقا فاسدتر سر برآورد که حرکت سالمی را که پس از آوریل ۱۹۸۵ آغاز شده بود خاموش و خفه کرد.

                   یگور لیگاچف

سیاست های میخائیل گورباچف کانون هر توضیحی را درباره فروپاشی سوسیالیسم شوروی اشغال می کند. در۱۹۸۵ گورباچف زمام امور کشوری را در دست گرفت که با مشکلات دیرپیی رو به رو بود و در چنان وضع حساس و تحریک پذیری بود که در کوتاه مدت دستخوش بحران هیی در گستره نظام شد. مشفقانه ترین داوری که می توان نسبت به سیاست های گورباچف داشت ین است که آن ها ناکام شدند و شکست خوردند. پرسترویکا به هدف های ادعیی اش - سوسیالیسم دموکراتیک، مولد، و کارآمد- دست نیافت. در عوض، اتحاد شوروی به مثابه یک کشور را نابود ساخت و به جیش گروهی کشورهای بالکانیزه نشاند که زیر سلطه کاپیتالیسم الیگارشی و بی قانونی گرفتار آمدند و تنها پس از یک دهه اکثریت جمعیت را به فقر مبتلا کرده اند. آن چه گورباچف آرزوی دست یابی اش را داشت، به احتمال چنین وضعی نبود. احتمالا او نمی خواست سیاستمداری فاقد حزب، رئیس جمهوری بدون کشور، و سوسیالیستی بدون سوسیالیسم باشد.

گورباچف و مدافعانش می گفتند که او جامعه ای بحرانی را به ارث برده است. ین گفته دروغ بود. اتحاد شوروی براساس هر معیار متداول، غرق در مصیبت های بحران ها نشده بود. در۱۹۸۵، مشکلات اقتصادیش به تورم و بی ثباتی آلمان در دهه ۱۹۲۰ یا رکود یالات متحده در دهه 1930 نرسیده بود. افزون بر ین، دشواری هی سیاسی اش ناچیزتر از رسیدن به بحران مقبولیت بود. شکیت هیی درباره کاستی ها، صف های انتظار، و کیفیت کالاهای مصرفی وجود داشت، اما نارضیتی عمومی در ارتباط با خود نظام نسبتا ناچیز بود. آولگ کالوگین، افسرعالیرتبه KGB که از1979 تا ۱۹۸۶ در لنینگراد خدمت می کرد، گفته است هرگز با مخالفت جدی با نظام مواجه نشده است. به گفته میخائیل المان و ولادیمیر کنترویچ نارضیی محصول رفورم بود نه علت آن. بین سال های ۱۹۷۵ و ۱۹۸۵ مصرف شخصی شهروندان شوروی افزیش یافته بود. گرچه استاندارد زندگی مردم شوروی تنها به یک پنجم تا یک سوم سطح زندگی در آمریکا رسیده بود، در آن زمان ارزش گذاری عمومی ین بود که شهروندان شوروی از امنیت بیشتر، جرم و جنیت کمتر، و سطح فرهنگی و اخلاقی بالاتری نسبت به دنیای غرب برخوردارند. بعلاوه، مطالعات میدانی در نیمه دهه ۱۹۸۰  آشکار ساخت که کارگران شوروی و آمریکیی نسبت به شغلشان به یک میزان راضی هستند. در آستانه ۱۹۹۰، تنها یک اقلیت کوچک طرفدار انتقال به جامعه سرمیه داری بودند. به زحمت 4 درصد شهروندان از کنار گذاردن کنترل قیمت طرفداری کردند، و تنها 18 درصد طرفدار تشویق و ترغیب مالکیت خصوصی بودند.

غیبت یک بحران اقتصادی حاد و نارضیی گسترده به هیچ وجه بدین معنی نیست که همه چیز خوب بود. جامعه شوروی با مشکلات گوناگون اقتصادی، سیاسی، و امورخارجی مواجه بود. غفلت در پرداختن به آن ها می توانست بحرانی به پا کند. حتی کمونیست هیی چون یگورلیگاچف و گنادی ژیوگانف، که منتقدان جدی گورباچف شدند، جدی بودن مشکلاتی را که منجر به اصلاحات شد تصدیق می کردند. لیگاچف یادآوری می کرد که او «همچون بسیاری از دبیران محلی حزب برای تغییر بی تاب، و با ناراحتی آگاه بود که کشور به سوی فاجعه اجتماعی و اقتصادی پیش می رود. به همین صورت، زیوگانف به یاد آورد، «نیاز به اصلاحات برهمگان آشکار بود. »

از بین تمامی مشکلات داخلی، تهدید کننده ترین آن ها مشکل اقتصادی بود. یوری آندروپف، در نخستین سخنرانی مربوط به خط مشی حزب در پلنوم کمیته مرکزی در22 نوامبر ۱۹۸۲ جمع بندی مفیدی از مشکلات اقتصادی به دست داد. آندروپف به برشماری کمیت و کیفیت کالاهای مصرفی، کمبود کالاهای معین، اتلاف منابع انرژی، کارکرد ضعیف حمل و نقل، و ناکامی بنگاه های تولید آهن و فولاد در دستیابی به هدف هیشان پرداخت. از نظر آندروپف، آن چه بسیاری از ین مشکلات را به یکدیگرمتصل می کرد کوتاهی در به کارگیری اکتشافات علم و تکنولوژی بود. ین ضعف و کوتاهی در پیشرفت نا مطلوب رشد بهره وری، بهبود شیوه های تولید، و اقتصادی کردن منابع مواد خام انعکاس یافته بود. ین ضعف ها تا حدودی در آن نظام برنامه ریزی که تاکیدی بیش از حد بر رسیدن به رکوردهای کمی تولید داشت قابل رویت بود. ازآن رو که بهبود تولیدات و شیوه های تولید می توانست موقتا تولید را کند یا کاهش دهد، یک ضدانگیزه حاضر و آماده برای نوآوری وجود داشت.

آبل آگانبگیان که ریاست انستیتو اقتصاد و سازمان صنعتی شاخه سیبری آکادمی علوم را از 1967 تا ۱۹۸۵ عهده دار بود، زمانی که مشاور اقتصادی کلیدی گورباچف شد، مشکلات اقتصادی متعددی را برشمرد. آگانبگیان، گر چه در ین مورد غلو می کرد، بیانگر تفکر محفل گورباچف بود. او اغلب مشکلات اقتصادی را ناشی از تمرکزگریی پیش از اندازه می دانست. ین مشکلات اتلاف و ناکارآمدی، فقدان انگیزه برای کار، نبود قوه ابتکار، ضعف در افزیش بهره وری و اشاعه ناچیز نوآوری های تکنولوژیک را در برمی گرفت. در اثر ارتباط ضعیف تولید کننده و مصرف کننده تراکتورها و کفش های تولید شده بیش از نیاز مصرف کننده بود، اما اقلام با کیفیت کمتر از تقاضای مصرف کننده بود. نارضیی مصرف کننده بازار سیاه و فساد را پرورش می داد. به دلیل گوناگون، که برخی از آن ها بید به حساب ته کشیدن منابع طبیعی ارزان و کمبود نیروی کار ناشی از جنگ جهانی دوم گذارده شود، نرخ رشد اقتصادی شروع به کاهش کرد. گرچه اقتصاد در فاصله سال های ۱۹۷۵ و ۱۹۸۵ رشد داشت، نرخ رشد از نظردرآمد ملی، درآمد سرانه واقعی، سرمیه گذاری سرمیه تولیدی، شمار کارگران عرصه تولید، و بهره وری کار تخفیف یافت. به گفته آگانبگیان، در پیان دهه ۱۹۷۰ و اویل دهه ۱۹۸۰ ، رکود اقتصادی رخ داده بود.

نارضیی از بابت بهبود کند استانداردهای زندگی به سبب سهولت فزینده ای که شهروندان شوروی را به مقیسه حسادت برانگیزی با غرب قادر می ساخت بی شک شدت یافته بود. هر اندازه تشنج زادیی، سفر، و ارتباطات آگاهی بیشتری از چگونگی زندگی درغرب به دست می داد، شکاف استاندارد های زندگی ادعاهیی را مبنی بر ین که سوسیالیسم به سوی تامین زندگی بهتر می رود به چالش می کشید. فرد هالیدی برآن بود، «همین که شکاف استانداردهای زندگی آشکار شد، آن گاه باقی مانده مقبولیت نظام اقتصادی کمونیستی به کلی از میان رفت و نظام بدیل، پلورالیسم غربی، به شدت پیش کشیده شد.

نظرسنجی ها با ادعاهای غلو شده هالیدی در تناقص بود، با ین همه ممکن است هالیدی ترس رهبران شوروی را از ین که شکاف رشد یابنده استانداردهای زندگی به کجا منجر خواهد شد به درستی دریافته بود.

اگر مشکلات اقتصادی پوشش و توجیه عمده ای برای پرسترویکا بود، مشکلات سیاسی نیز درست در پی آن روان بود. مشکلات درونی حزب ریشه هیی ژرف داشت. جنگ دوم جهانی حزب را از وجود میلیون ها کادر فداکاری که در جریان دفاع از سوسیالیسم و سرزمین مادری جان باخته بودند، محروم کرد. سپس، خروشچف با گشودن درهای حزب به روی میلیون ها فرد غیرکارگر و پیین آوردن معیارهای حزبی، به تضعیف بیشتر حزب دست زد. دکترین «تثبیت کادر» لئونید برژنف دارندگان پست های حزبی را به مقرری بگیران کم مسئولیت مبدل کرده، رهبران حزب را بسیار طولانی تر از دوران توانمندیشان بر سر کار نگهداشت، و حزب را از خون تازه و اندیشه های نومحروم ساخت. افزون بر ین، با رشد اقتصادی ثانوی عناصری از حزب را به طور فزینده آلوده و فاسد کرد در دوران برژنف، فساد- به گفته یک تاریخدان- به «ابعادی افسانه ای رشد کرد»، حتی خویشان خود برژنف را نیز شامل شد. در بسیاری از عرصه ها خویشاوندگریی، پارتی بازی، حمیت گریی و چاپلوسی و مفت خوری متداول شد. گردهمیی های حزبی به صورت اقدامی عادی، سرسری و صوری درآمد. یدئولوژی به حالتی صوری و قالبی درآمد، و روشنفکران، حتی اعضای حزب هر چه بیشتر از جدی گرفتن آن سرباز زدند.

هیچ چیز بیش از سالمندی، بیماری، و مرگ در پشت میز سه تن از رهبران پیش از گورباچف نماد تصلب سیاسی و یدئولوژیک نبود. ارتقاء گورباچف - جوان ترین عضو پولیت بورو- به مقام دبیرکلی بازتاب توجه همگان به فرتوتی و از کار افتادگی رهبران حزب بود. گورباچف از ین نکته کاملا آگاه بود. او بعدها اظهار داشت که «مردم» از داشتن پولیت بورویی که سن میانگین اش هفتاد بود و بسیاری ازاعضاء آن به مدت بیست یا سی سال بود در آن مقام بودند و بیمارتر از آن بودند که به انجام وظیفی اقدام کنند، «خسته شده اند. »

سومین مشکل در صحنه اصلاحات را بید در مناسبات خارجی جست وجو کرد. گرچه اتحاد شوروی هرگز از فشارهای امپریالیست ها آسوده نبود، ین فشار در دوران جیمی کارتر فزونی گرفت و حتی در ریاست جمهوری رونالد ریگان بیشتر شد. در فاصله 1981و ۱۹۸۶، دستگاه اداری ریگان با هدف کاهش و انقباض نفوذ خارجی شوروی و آسیب زدن به اقتصادش «فشار تمام عیار و کلی» را به ضد «امپراتوری شیطانی» به موقع اجرا گذارد. ین کارزار، پشتیبانی و حمیت از جنبش همبستگی در لهستان و چریک های ضد انقلابی در افغانستان، کوشش به منظور کاهش ذخیر طلای شوروی به وسیله پیین آوردن بهای نفت، تهاجم تبلیغاتی فزینده، اقدامات دیپلماتیک برای کاستن امکان دسترسی شوروی به تکنولوژی غربی، اختلال در اقتصاد شوروی با صدور تجهیزات معیوب و تلاش برای ورشکست کردن شوروی ها با عنوان کردن پیکان حاŸ