روجرکیران- توماس کنی

۱۹۹۱- ۱۹۱۷

ترجمه محمد علی عمویی

 

درآمد

 

 نویسندگان

 روجرکیران: استاد کالج سانی - امپیرستیت و نویسنده حزب کمونیست و اتحادیه های کارگری خود مختار.

 توماس کنی: اقتصاد دان

 

هربرت اپتکر در پیش گفتارش بر کتاب قیام مجارها (۱۹۵۷ ) به مخاطرات ناشی از کوشش برای ارزیابی امری که «از نظر زمان ین قدر متاخر و به لحاظ مکان ین قدر دور» است اذعان کرد، اما افزود که به هر صورت دست به چنان کاری زد زیرا « می بیست برای درک آن شورش کوششی به عمل می آورد. » در ین درآمد ما نیز با علم به همان مخاطره و همان انگیزه دست به کار شده یم. دگرگونی اتحاد شوروی نیز نه تنها از نظر زمان نزدیک و از جهت مکان دور که از عرصه مطالعات معمول نویسندگان نیز بیرون بود. یکی از ما تاریخ دانی امریکائی و دیگری اقتصاد دان قلمرو کار است. با ین همه، هر کدام از ما به درک آن چه روی داده است رسیده و فکر می کنیم به تفسیری منطقی و بصیرتی اساسی دست یافته یم. ما امیدواریم ین آراء را آن گونه که اپتکر آن را «بررسی دقیق یک آزمون دشوار می نامد» با دقت کافی مطرح کنیم.

نگارش ین کتاب بدون مشارکت سخاوتمندانه دوستان متعددی که دست نوشته ها را مطالعه کردند، خطاها را تصحیح کردند، منابعی را پیشنهاد دادند، نظراتی را افزودند، داوری ها را سنگین و سبک کردند، سخنان ناروشن را به چالش کشیدند و الفاظ زید را صیقل زدند ممکن نبود. سپاس ویژه از بهمن آزاد، نورمن مارکووینز، میشل پرنتی، وآنتونی کوگلان به خاطر خواندن تمامی نسخه دست نوشته و پیشنهاد تغییرهای اساسی و ویریشی. همچنین میلیم از آنان که تمام یا بخش هیی ازنسخه دست نوشته را خواندند و آن ها که نظراتشان را با ما در میان گذاشتند یا به ما دلگرمی بخشیدند تشکر کنیم: جرالدهورن، فرانک گلداسمیت، اروین مارکیت، جرالد مه پر، لی دلوجین، فیل بونوسکی، بیل دیویس، اولینا الارکن، نیم ویلر، سکات مارشال، نل رابینوتیز، پل میشلر، جرالد اریکسون، کنستانس پهل، جکی دی سالو، و جیم میلر.

همچنین میلیم سپاس گوییم کتابداران، مارک روزنزویگ از مرکز منابع مطالعات مارکسیستی و جکی لاوال به خاطر کمک هیش برای پژوهش، ویلین جامیسون به سبب در اختیار قرار دادن کتاب ها و مقالات متعدد. اظهار امتنائی هم به گریگوری گروسمن، به خاطر یاری هیش در یافتن منابع مربوط به اقتصاد ثانوی بدهکاریم. از کالج سانی امپیرستیت به خاطراعطای مرخصی فرصت مطالعاتی به روجرکیران، که فرصتی یافت تا به تحقیقات اولیه و پاره ای نگارش بپردازد، سپاسگزاریم. می خواهیم از کاترین کیران به خاطر معاونت و مساعدت هیش، و از آلیس و جان وارد به خاطرهمراهی و سازگاری با شریط در یامی که روجر در دانشگاه تکزاس سرگرم پژوهش بود، تشکر کنیم. به خاطر مشاوره و توصیه هیی در زمینه جلد و دیگر موضوع های کتاب، میلیم سپاس خود را به دیوید پرانویل، درک کتنر، یان دنینگ وچارلزکلر، و به خاطر کمک های فنی و جان کوین تقدیم کنیم. از اقدام رفیقانه میشل و ماری دونوان، بیل تاون و کریستینا هسنجر در برگزاری سمینار خیابان چهاردهم درباره مسائل سیاسی معاصر سپاسگزاریم.

در پیان، میلیم از همسرانمان کارول و ماری، که ین پروژه را از آغاز تا پیان به بحث گذاردند تشکر کنیم. آن ها همچنین از دست دادن تعطیلات آخر هفته، میزهای پوشیده از کتاب آشپزخانه، انبوه کاغذ و ساعت های بی پیان و خسته کننده واژه یابی را با شکیبیی تحمل کردند.

مارک توین می گوید: «اختلاف نظر است که اسب را به مسابقه وا می دارد. » او می توانست به مسیل سیاسی کشیده شدن را نیزبه آن بیفزید. در بین افراد سیاسی، فروپاشی اتحاد شوروی نظرات گوناگون و سخت متفاوتی را به وجود آورده است. به نظر می رسد هر آن کس که از یکی از کشورهای سوسیالیستی دیدار کرده، با یک شهروند شوروی سخن گفته، یا کتابی درباره سوسیالیسم خوانده باشد، برای توضیح و اثبات ین اشکال در چه بوده است نظراتی ارائه خواهد داد. افراد بسیاری که ین دست نوشته را مطالعه کرده اند بر نظرات خود اصرارداشتند و با ما هم نظر نشدند. ازین رو، بید با تاکیدی بیش از معمول اعلام کنیم که مسئولیت تمامی اظهارنظرها، و نیز خطاها، متوجه نویسندگان، و تنها نویسندگان است.

 

پیش گفتار

 

داستان آخرین مبارزه قدرت در اتحاد شوروی، به باور من، آن نوع مبارزه ی نیست که به مثابه افشاگری ناگزیر نیروها و جریان هی عظیم تاریخی به نحوی بیسته فهم شده باشد.

برعکس، از بسیاری جهات عجیب ترین داستان تاریخ مدرن است.

آنتونی د آگوستینو- تاریخدان

 

جهان، در کمال حیرت، شگفتی و ناباوری شاهد فروپاشی اتحاد شوروی بود، طوری که نظام حکومتی شوریی، ابرقدرت پیشین، نظام عقیدتی کمونیستی و حزب حاکم را روفت و به کناری نهاد.

الکساندردالین- تاریخدان

 

وجود اتحاد شوروی همان قدر مطمئن و حتمی بود که سر برآوردن خورشید در سپیده صبح. زیرا، آن چنان کشور محکم، قدرتمند و توانیی بود که از آزمون هی بس دشواری به سلامت گذشته بود.

فیدل کاسترو

 

کتابی که در دست دارید درباره فروپاشی اتحاد شوروی و معنی آن بری قرن بیست و یکم است. ابعاد فاجعه زمینه ساز ادعاهی بی ربط و افراطی از سوی جریان راست شد.

از نظر آنان، فروپاشی به معنی پیان جنگ سرد و پیروزی سرمیه داری بود. ین واقعه «پیان تاریخ» را اعلام می داشت و از ین پس کاپیتالیسم معرف بالاترین شکل و اوج تحول سیاسی و اقتصادی است. بیشتر هواداران پروژه شوروی با گریش پیروز دانستن جناح راست هم نظر نیستند. بری آن ها، فروپاشی شوروی مفهومی حیاتی و خطیر داشت، اما مفید و کار آمد بودن مارکسیسم را بری درک و شناسائی جهانی که بیش از همیشه در اثر درگیری طبقات و مبارزات ستم کشان به ضد انحصارات شکل می گیرد، تغییر نداده و ارزش ها و تعهداتش به سود کارگران، اتحادیه ها، اقلیت ها، جنبش هی رهیی ملی، صلح، زنان، محیط زیست و حقوق بشر را دچار تزلزل نکرد. تازه، آن چه بر سوسیالیسم گذشت هم، چالش تئوریک را متوجه مارکسیسم کرد و هم یک چالش پراتیک را در برابرچشم اندازهی آتی مبارزات سوسیالیستی و ضد کاپیتالیستی عرضه داشته است.

بری آن ها که، در وری استثمار سرمیه داری، نابرابری، حرص و آز، فقر، جهل، و بی عدالتی، به امکان جهانی بهتر باور دارند، نابودی اتحادشوروی همچون ضیعه گیج کننده ی بود. سوسیالیسم شوروی مسیل و مشکلات بسیاری داشت )که بعدا به آن خواهیم پرداخت( و یگانه نظام سوسیالیستی قابل تصور را تشکیل نمی داد. با ین همه، جوهر سوسیالیسم را، آن گونه که مارکس تعریف کرده است، در خود داشت - جامعه ی که مالکیت بورژویی، «بازار آزاد» و دولت کاپیتالیستی را سرنگون کرد و به جی آن مالکیت جمعی، برنامه ریزی مرکزی و یک دولت کارگری را مستقر ساخت. افزون بر ین، به سطح بی سابقه ی از برابری، امنیت، مراقبت هی درمانی و مسکن، آموزش، اشتغال و فرهنگ بری تمامی شهروندان، به ویژه زحمتکشان کارخانه و مزرعه، دست یافت.

یک بازنگری کوتاه به موفقیت ها و دستاوردهی شوروی روشن می سازد که چه چیزی از دست رفته است. اتحاد شوروی نه تنها طبقات استثمارگر نظام کهن را حذف کرد، که به قحطی، بیکاری، تبعیض هی نژادی و ملی، فقر فرسینده، و نابرابری خیره کننده در ثروت، درآمد، تحصیلات و فرصت ها نیز پیان داد. در مدت پنجاه سال، تولید صنعتی کشور که تنها 12 درصد تولید صنعتی یالات متحده بود به ۸۰  درصد تولید صنعتی و85 درصد محصولات کشاورزی یالات متحده رسید. گرچه مصرف سرانه همچنان پائین تر از یالات متحده باقی ماند، با ین حال هیچ جامعه ی تا آن زمان استانداردهی زندگی و مصرف در دوره ی آن قدر کوتاه چنین سریع بری تمامی مردمش افزیش نیافته بود. اشتغال تضمین شده بود. تعلیم و تربیت ریگان از کودکستان تا دبیرستان )مدارس عمومی، فنی، حرفه ی(، دانشگاه و مدارس پس از کار روزانه در دسترس همگان بود. در کنار آموزش ریگان، دانش جویان فوق لیسانس کمک هزینه دریافت می کردند. مراقبت هی بهداشتی ریگان، با تقریبا دو برابر پزشک به ازاء هر فرد در مقیسه با یالات متحده، بری همگان وجود داشت.

کارگرانی که مجروح یا بیمار می شدند داری تضمین شغل و دریافت حق دوران بیماری بودند. در میان دهه ۱۹۷۰ میانگین تعطیلات کارگری 2/21 روز کار)یک ماه تعطیلی( بود، و یارانه بری آسیشگاه ها، استراحت گاه ها، و اردوگاه هی کودکان پرداخت می شد. اتحادیه ها از حق وتو در زمینه اخراج و فراخواندن مدیران برخوردار بودند.

دولت همه قیمت ها را تنظیم می کرد و هزینه کالاهی اساسی و مسکن را با یارانه سبک می کرد. اجاره مسکن تنها 2 تا 3 درصد و آب و خدمات عمومی تنها 4 تا 5 درصد بودجه خانواده را تشکیل می داد. هیچ تمیزی به خاطر درآمد در امرمسکن وجود نداشت. گرچه برخی ملاحظات درانتخاب همسیگان بری مقامات عالی رتبه در نظرگرفته می شد، در دیگرجاها، مدیران کارخانه ها، پرستاران، استادان دانشگاه ها و سریداران در کنارهم زندگی می کردند.

حکومت، رشد فرهنگی و روشنفکری را همچون بخشی از تلاش بری ارتقاء استانداردهی زندگی به حساب می آورد. یارانه هی دولتی، بهی کتاب، مجلات و مراسم فرهنگی را در پیین ترین حد ممکن نگه می داشت. در نتیجه کارگران، اغلب داری کتابخانه شخصی بودند، و هر خانواده به طور متوسط چهار مجله را مشترک بود. یونسکو گزارش داد که شهروندان شوروی بیش از دیگر مردم جهان کتاب می خوانند و فیلم می بینند. همه ساله شمار دیدار کنندگان موزه ها نزدیک به نیمی از کل جمعیت بود و شمار بازدید کنندگان تناترها، کنسرت ها، و دیگر اجراهی هنری از کل جمعیت فراتر می رفت. به منظور بالا بردن سواد و استانداردهی زندگی در عقب مانده ترین مناطق، و تشویق به ارائه نمودهی فرهنگی بیش از یکصد گروه با ملیت هی گوناگون که اتحاد شوروی را تشکیل می دادند، حکومت به یک کوشش جمعی وهم آهنگ دست زده بود. به طور مثال، در قرقیزستان، در ۱۹۱۷، تنها یک نفر از هر پانصد نفر می توانست بخواند و بنویسد، اما پنجاه سال بعد نزدیک به تمامی جمعیت سواد داشتند.

در ۱۹۸۳  جامعه شناس امریکیی، آلبرت ژیمانسکی به بررسی مجموعه متنوعی از مطالعات غربیان درباره توزیع درآمد و استانداردهی زندگی در شوروی پرداخت. او متوجه شد که بالا ترین پرداخت ها از آن هنرمندان برجسته، نویسندگان، استادان دانشگاه، روسی ادارات و دانشمندان است که مبلغی بین ۱۲۰۰  تا ۱۵۰۰  روبل در ماه دریافت می کردند.

کارمندان عالی رتبه حکومتی ماهی 600 روبل، مدیران بنگاه ها از1۹۰ تا 400 روبل، و کارگران در حدود 150 روبل در ماه دریافت می کردند. در نتیجه، بالاترین در آمد تنها 10 برابر دستمزد متوسط کارگران می شد، در حالی که در یالات متحده بالاترین پرداخت به روسی شرکت هی بزرگ 115 برابر دستمزد کارگران بود. مزیی ناشی از مقام اداری بالا، از قبیل استفاده از فروشگاه هی ویژه و اتومبیل هی اداری، ناچیز و محدود باقی می ماند و روند حرکت مستمر چهل ساله به سوی برابری خواهی بیشتر را خنثی نمی کرد. ( در یالات متحده روند کاملا معکوس اتفاق افتاد، چنان که در اواخر دهه ۱۹۹۰  سران شرکت هی بزرگ، ماهانه ی 4۸۰  برابر دستمزد کارگر متوسط داشتند. ( هر چند گریش به هم سطح کردن دستمزدها و درآمدها باعث مشکلاتی شدند )در صفحه هی بعد به آن پرداخته خواهد شد( با ین وجود، برابری و متعادل سازی شریط زیست در اتحاد شوروی شاهکار بی سابقه ی را در تاریخ بشر به نمیش گذارد. جریان برابری طلبی با اتخاذ یک سیاست قیمت گذاری پیش رفت که به موجب آن بهی اجناس لوکس بالاتر از ارزش آن ها و بهی کالاهی ضروری و اساسی کمتر از ارزش آن ها تثبیت شد. ین روند به وسیله افزیش پیدار «دستمزد اجتماعی»، یعنی تامین شمار فزینده کمک ها و مزیی اجتماعی ریگان با یارانه گسترش یافت. همراه با آن چه تا کنون گفته شد، کمک هی در برگیرنده مرخصی با حقوق بری مادران شیرده، مراقبت هی کم هزینه از کودک و پانسیون هی سخاوتمندانه بود.

ژیمانسکی در پیان ین گونه نتیجه گیری می کند: «هر چند که ساختار اجتماعی شوروی ممکن است چندان با یده آل سوسیالیستی یا کمونیستی همخوان نباشد، اما هم از نظر کیفی و هم به لحاظ برابری خواهی بیشتر، با آن چه در کشورهی سرمیه داری وجود دارد متفاوت است. سوسیالیسم تفاوتی بنیادی به سود طبقه کارگرو زحمت کش یجاد کرده است. »

در عرصه و ابعاد جهانی نیز فقدان اتحاد شوروی ضیعه ی است غیرقابل محاسبه. غیبت آن به معنی محو یک نیروی متعادل کننده در برابراستعمار و امپریالیسم است. و وجود آن به معنی ارائه نمونه ی بری ملت هی تازه آزاد شده بود، که چگونه می توانستند نژادهی گوناگون خود را هم آهنگ کنند و بی آن که ینده خویش را در گرو یالات متحده یا اروپی غربی بگذارند خود توسعه و پیشرفت یابند. دیگر ینکه، در ۱۹۹۱، مهمترین کشور غیر سرمیه داری جهان، پشتیبان عمده جنبش هی رهیی بخش ملی و حکومت هی سوسیالیستی، چون کوبا، از میان برداشته شد. هیچ تعبیر معقول و منطقی نمی توانست از ین واقعیت و پس رفت ناشی از آن در عرصه مبارزات ملی و سوسیالیستی خلاصی یابد.

تلاش بری درک فروپاشی شوروی حتی مهم تر از ارزیابی آن چیزی است که از دست رفته است. ین که ابعاد آسیب ین واقعه چه میزان است تا حدودی بستگی به درک علل بروز آن دارد. راست پیروز، در جشن بزرگ ضد کمونیستی اویل دهه ۱۹۹۰، نظرات چندی را با تمام توان بر وجدان و شعور میلیون ها انسان تحمیل کرد: سوسیالیسم شوروی به عنوان یک نظام اقتصادی متکی بر برنامه، کارآمد نبود و نتوانست موجب فراوانی شود، زیرا حادثه و تجربه ی بود زائیده خشونت که با اعمال زور تداوم یافت، اشتباه و انحرافی بود که با بی اعتنیی به طبیعت انسان و ناسازگاری با دموکراسی سرنوشتی محتوم داشت. اتحاد شوروی از آن رو به پیان رسید که حکومت بر جامعه به وسیله کارگر تنها یک توهم است؛ نظام پست کاپیتالیستی وجود ندارد.

کسانی در جناح چپ، نوعا آن ها که نظرات سوسیال دموکراتیک دارند، به نتیجی مشابه رسیدند، هر چند با افراطی کمتر از جناح راست. آن ها عقیده داشتند که سوسیالیسم شوروی در پاره ی از امور بنیادین و مرمت ناپذیر معیوب است، و ین معیب که «نظام مند» هستند، ریشه در فقدان دموکراسی و تمرکزگریی افراطی دارند. سوسیال دموکرات ها به ین نتیجه نرسیدند که سوسیالیسم در ینده نیز محکوم به شکست است، اما به ین جمع بندی رسیدند که فروپاشی شوروی، از نفوذ و اعتبار مارکسیسم- لنینیسم بسیار کاست و محروم کرد و سوسیالیسم آتی می بیست بر شالوده ی به کلی متفاوت از شکل شوروی برپا شود. از دید آنها، اصلاحات گورباچف خطا نبود، صرفا خیلی دیر بود.

روشن است که هرگاه چنین ادعاهائی درست باشد، ینده تئوری مارکیسستی - لنینیستی، سوسیالیسم و مبارزه ضد کاپیتالیستی می بیست با آن چه مارکسیست ها پیش از ۱۹۸۵   پیش بینی می کردند به کلی متفاوت باشد. اگر تئوری مارکسیستی - لنینیستی نتوانست رهبران شوروی را، که درگیر آن فاجعه بودند، نجات دهد، پس تئوری مارکسیستی در اساس نادرست است و می بیست ترک شود. کوشش هی گذشته بری ساختن سوسیالیسم هیچ گونه درسی بری ینده نداشته است. آن ها که مخالف کاپیتالیسم جهانی هستند بید بفهمند که تاریخ به سود آن ها نیست و بیستی در نهیت، در پی رفورم تدریجی و آرام باشند. آشکار است که ین نتیجه گیری ها همان درس هیی است که راست پیروز جهانی میل بود همگان به آن برسند.

سنگینی پی آمدهی ضمنی فروپاشی انگیزه ی بود بری بررسی. ما به راست پیروزشک داشتیم، اما آماده بودیم واقعیات را تا هر آنجا که ما را بکشاند پیگیری کنیم. متوجه بودیم که هواداران سرسخت پیشین سوسیالیسم می بیست شکست هی عظیم طبقه کارگر را تحلیل کنند. کارل مارکس، در کتاب جنگ داخلی در فرانسه شکست کمون پاریس در ۱۸۷۱  را تحلیل کرد. بیست سال بعد فردریک انگلس، در پیش گفتاری بر اثر مارکس درباره کمون، ین تحلیل را بسط داد. ولادیمیر لنین و هم نسلان او ناچار به توضیح علل شکست انقلاب ۱۹۰۷ روسیه و ناتوانی تحقق انقلاب هی اروپی غربی در فاصله ۱۹۲۲ - ۱۹۱۸  برآمدند.

ماکسیست هی متاخر، همچون ادوارد بورشتین، مجبور شدند شکست انقلاب شیلی در۱۹۷۳ را تحلیل کنند. تجزیه و تحلیل هیی از ین گونه نشان دادند که هواداری و احساس همدردی با شکست خورده مانع از پی جویی سئوالات سخت و ماندگار درباره دلیل شکست نبوده اند.

در اثنی طرح پرسش اساسی چرا اتحاد شوروی فروپاشید، پرسش هی دیگری به میان آمد: زمانی که پرسترویکا آغاز شد اتحاد شوروی در چه وضعی بود؟ یا اتحاد شوروی در ۱۹۸۵ با یک بحران مواجه بود؟ پرسترویکی گورباچف چه مسیلی را هدف قرارداده بود؟ یا بدیل زنده و توانمندی به جی روند اصلاحی منتخب گورباچف وجود داشت؟ در مسیر رفورمی که منجر به سرمیه داری شد چه نیروهیی طرفدار و کدام نیروها مخالف بودند؟ آنگاه که اصلاحات گورباچف شروع به یجاد ویرانی اقتصادی و از هم پاشیدگی ملی کرد، چرا گورباچف مسیر حرکت را تغییر نداد، و یا چرا دیگر رهبران حزب کمونیست او را عوض نکردند؟ چرا سوسیالیسم شوروی به نظر می ید که آن قدر شکننده بود؟ چرا طبقه کارگر، ظاهرا، آن قدر کم از سوسیالیسم دفاع کرد؟ چرا رهبران، جدیی طلبی ناسیونالیستی را آن قدر دست کم گرفتند؟ چرا سوسیالیسم، دست کم به صورتی، توانست در چین، کره شمالی، ویتنام و کوبا به بقی خود ادامه دهد، حال آن که در اتحادشوروی، جیی که ظاهرا ریشه دارتر و پیشرفته تر بود، نتوانست دوام بیاورد؟ یا نابودی اتحاد شوروی اجتناب ناپذیربود؟

آخرین پرسش نقش محوری دارد. پاسخ به ین پرسش که یا سوسیالیسم ینده ی دارد؟ به ین نکته اساسی بستگی دارد که یا آن چه در اتحاد شوروی رخ داد ناگزیر و حتمی بود یا اجتناب پذیر؟ به طور مسلم، تصور توضیحی جز آن چه راست درباره اجتناب ناپذیری در بوق و کرنا کرد نیز ممکن است. مثلا ین امکان را در نظربگیریم: فرض کنیم اتحاد شوروی در پی یک حمله هسته ی از سوی یالات متحده از بین رفته، حکومتش نابود، شهرها و صنیع ویران شده بودند. کسانی امکان داشت باز هم نتیجه گیری می کردند که جنگ سرد پیان یافته و کاپیتالیسم پیروز شده است، اما منطقا هیچ کس نمی توانست ادعا کند که ین حادثه ثابت کرد مارکس به خطا رفته است، یا ین که سوسیالیسم، با همان ابزار خاص خودش، ناکارآمد بوده است. به عبارتی دیگر، اگر عمر سوسیالیسم شوروی به طورعمده به سبب عواملی بیرون از خود، همچون تهدیدهی نظامی خارجی یا اقدامات براندازی به سرمی آمد، می توانست گفته شود که ین سرنوشت دال بر بی اعتباری مارکسیسم به عنوان یک تئوری و سوسیالیسم همچون یک نظام زنده و پویا نیست.

در مثالی دیگر، برخی بر ین نظر اصرار دارند که از هم گسیختگی و متلاشی شدن اتحاد شوروی بیش ازآن که ناشی از «ضعف درون سیستمی» باشد متوجه «خطی انسانی» است. به دیگر سخن، رهبران نه چندان توانا، و تصمیمات ضعیف، نظام بنیادا سالم را سرنگون ساخت. اگر ین نظر درست باشد، ین توضیح همچون نظریه پیشین بی نقصی و تمامیت تئوری مارکسیسم و سرزندگی و پوییی سوسیالیسم را همچنان حفظ کرده است. با ین همه، ین نظر در حقیقت نه به مثابه یک توضیح یا حتی آغاز یک توضیح، که بیشتر به صورت دلیلی بری پرهیز از توضیحی مبتنی بر تحقیق به کار رفته است. به گفته یک آشنا به امور، «کمونیست هی شوروی بد عمل کردند ولی ما بهتر عمل می کنیم» معهذا، ین توضیح بری ینکه موجه و پذیرفتنی باشد نیازمند پاسخ به پرسش هی مهمی است: چه چیزی سبب شد رهبران متوسط و تصمیمات ضعیف باشند؟ چرا نظام چنان رهبرانی را به وجود آورد و چگونه آن ها با اتخاذ تصمیمات ضعیف از برخورد مصون ماندند؟ یا بدیل هی پذیرفتنی دیگری نسبت به آن چه انتخاب شده بود وجود داشت؟ چه درس هیی از آن همه بید گرفت؟

زیرسئوال بردن ناگزیری سقوط شوروی کاری است پر خطر، ی. اچ. کار، تاریخدان بریتانییی، هشدار داد که به زیر سئوال بردن ناگزیری هر واقعه تاریخی می تواند به نشستن در برج عاج و خیالبافی درباره «تاریخ ممکن بود چنین شود» منجرشود. وظیفه مورخ توضیح رخدادهاست، نه «رها ساختن تصورات آشوبگر در مورد چیزهی دلپذیری که ممکن بود رخ دهد. » با ین همه، کار تصدیق می کند که به هنگام گزینش روندی نسبت به دیگر جریان ها، مورخین درباره «روندهی بدیل دست یافتنی» به طور شیسته به بحث می نشینند. به همین شکل، اریک هابسبام، مورخ بریتانییی گفته است که تمامی تخیلات «خلاف واقع» یکسان نیستند. برخی تفکرات درباره گزینه هی تاریخی در مقوله «تصورات آشوبگر» می گنجند، که البته جدی می بیست آن ها را کنار نهاد. از ین گونه اند چشم دوختن به پیش آمدهیی که هرگز در صفحات تاریخ وجود نداشته اند، همچون ین تصور که روسیه تزاری بدون انقلاب به لیبرال دموکراسی تحول می یافت و یا جنوب )یالات جنوبی( بدون جنگ داخلی برده داری را رها می ساخت. با وجود ین، پاره ی از تخیلات ضد واقع آنگاه که از نزدیک با واقعیت هی تاریخی و امکان هی راستین سروکار پیدا می کنند، به هدف مفیدی خدمت می کنند. آنجا که مسیرهی بدیلی بری اقدام وجود داشته است، ین تصورات می تواند امکان وقوع آن چه را که در عمل رخ داده است، نشان دهند. منطبق با ین نظر، هابسبام مثال مناسبی از تاریخ اخیر شوروی ارائه می دهد. او گفته یکی از مدیران سابق سیا را چنین نقل می کند: «بر ین باورم که هر گاه یوری آندروپوف، زمانی که در۱۹۸۲ به قدرت رسید، پانزده سال جوان تربود ما هنوز در کنارخود یک اتحاد شوروی می داشتیم. » هابسبام در ین باره یاد آور شد: «میل نیستم روسی سیا را تیید کنم اما به نظر می رسد ین نظر کاملا موجه می نمید» ما نیز فکرمی کنیم ین نظر موجه است و دلیل آن را در بخش بعد به بحث می گذاریم.

تامل خلاف واقع می تواند، اظهار کند که چگونه شخص ممکن است در اوضاع و احوال ینده شبیه وضع گذشته به صورتی دیگر اقدام کند. مباحثات مورخین درباره تصمیم به استفاده از بمب اتمی در هیروشیما نه تنها شیوه درک تحصیل کردگان را از ین واقعه تغییر داد، که احتمال اتخاذ تصمیم مشابهی را در ینده نیز کاهش داد. سرانجام، اگر تاریخ بیستی چیزی بیش از سرگرمی و تفریح باشد، می تواند و بید چیزهیی درباره پرهیز از خطاهی گذشته به ما بیاموزد.

تفسیر فروپاشی شوروی شامل نبردی است بری ینده، توضیح ها و تعبیرها کمک می کنند که معلوم شود یا زحمتکشان در قرن بیست و یکم بری جیگزینی کاپیتالیسم با نظامی بهتر بار دیگر «توفان در افلاک» به پا می کنند؟ هرگاه آن ها بر ین باورباشند که فرمانرویی طبقه کارگر، مالکیت جمعی و یک اقتصاد برنامه ریزی شده به ناچار ناکام خواهد شد، که تنها «بازارآزاد» کارآمد است، و ین که میلیون ها نفر در اروپی شرقی و اتحادشوروی سوسیالیسم را آزمودند، اما چون خواهان سعادت و آزادی بودند، به کاپیتالیسم بازگشتند، مشکل خواهد بود که خطر کنند و هزینه هی آن را پذیرا شوند. همچنان که جنبش رادیکال ضد جهانی سازی رشد می کند و تجدید حیات جنبش کارگری، با کاهش و عقب گرد رونق دراز مدت اقتصادی دهه ۱۹۹۰، و مصیبت هی ماندگار سرمیه داری، بیکاری، نژاد پرستی، نابرابری، تباهی محیط زیست و جنگ – بیشتر و بیشتر نمیان می شود، مسئله ینده کاپیتالیسم به شکلی پیدار و تغییر ناپذیر برجسته تر می شود. اما جنبش کارگری و جوانان، اگر سوسیالیسم را ناممکن تلقی کنند، به زحمت فراتر از خواست هی محدود اقتصادی، اعتراض هی اخلاقی، آنارشیستی یا نهیلیستی خواهند رفت و حاصل کار به زحمت می تواند بیش از ین باشد.

با فروکش کردن اهمیت فقدان اتحاد شوروی فرصت بحث هی بی غرضانه در زمینه تاریخ اتحاد شوروی افزیش یافت. یقینا، بخش قابل توجهی از تصورات نخستین درباره دنیی سعادتمند و برخوردار از مسالمت پس از جنگ سرد تبدیل به خاکستر تلخی از آرزوها شده است. جهان دو قطبی با جهانی تک قطبی جیگزین شده است که در آن قدرت نظامی و شرکت هی بزرگ امریکیی فرمانرویی می کنند. گلوبالیسم به عنوان یدئولوژی مسلط جانشین آنتی کمونیسم شده است. گلوبالیسم اصرار بر ین دارد که تسلط چند شرکت غول آسی فراملی، گسترش تکنولوژی اطلاعات، و گردش آزاد کالا و سرمیه در پی پیین ترین هزینه تمام شده و بالاترین سود، نیروی توقف ناپذیری را به نمیش می گذارد که تمامی دیگر منافع و مصالح - منافع کشورهی ضعیف، جنبش هی استقلال طلبانه ملی، جنبش هی کارگری، مدافعان محیط زیست - بید در برابر آن تسلیم شوند. در نبود اتحاد شوروی همچون بدیل پذیرفتنی کاپیتالیسم - رفاه اجتماعی، دولت رفاه، بخش عمومی، مکتب کینز، «راه سوم» - همگی در معرض تعرض و زیر ضربه قرارگرفته اند. در تمامی کشور ها، احزاب ترقی خواه در زیر فشار راست نئولیبرال جسور و تشجیع شده تعادل خود را از دست داده اند. از۱۹۹۱ نابرابری و فقر جهانی با سرعتی بی سابقه رشد کرده است.

در توهم درهم شکسته ی دیگر، اندیشه برخورداری از صلح پس از جنگ سرد محو و نابود شد. به جی کاهش بودجه نظامی، جورج دبلیو بوش و دیگر رهبران امریکا سراسیمه به جست و جوی توجیه عقلانی بری افزیش سیستم هی تسلیحاتی نو و هزینه هی بیشتر پرداختند. آن ها سعی کردند از مبارزه با مواد مخدر، کشورهی یاغی و بنیادگریی اسلامی به عنوان توجیهی منطقی بهره گیرند. سپس حمله به مرکز تجارت جهانی توجیه مورد نیازشان را به دست داد. جنگی بی پیان به ضد تروریسم بین المللی. بری افراد بسیاری، ین سرخوردگی ها و نومیدی هی پس از شوروی، تعبیر پیروزمندانه از فرو پاشی شوروی را بی رنگ کرده است.

همچنین فجیع انسانی ناشی از کاپیتالیسم گانگستر در اتحاد شوروی سابق آن تفسیر مشحون از پیروزی را تیره و تار کرده است. آن چه در یک دهه پیش «انتقال دموکراتیک» روسیه را با صدی بلند فریاد می زد و نوزیی آن را همچون یک «اقتصاد سیال بازار» می نامید به صورت یک لطیفه مشمئز کننده ی درآمده است. به موجب گزارش سازمان ملل در۱۹۹۸، «هیچ ناحیه ی در جهان متحمل رنج چنین واژگونی و برگشتی که کشورهی اتحاد شوروی سابق و اروپی شرقی در دهه ۱۹۹۰  داشتند، نشده است. » آمار مردمی که اکنون در فقر زندگی می کنند به بیش از150 میلیون نفر، یعنی رقمی بیش از مجموع جمعیت فرانسه، بریتانیا، هلند و اسکاندیناویا، افزیش یافته است. درآمد ملی در برابر شدیدترین تورمی که «در هیچ نقطه کره زمین سابقه نداشته»، به شدت سقوط کرده است.

استفن کوهن، مورخ، در کتاب جهاد ناکام حتی از ین هم فراتر می رود و می نویسد: در ۱۹۹۸، اقتصاد شوروی که دیگر زیر تسلط گانگسترها و بیگانگان بود، به دشواری به نیمی از آن چه در اویل دهه ۱۹۹۰  بود می رسید. دام هی گوشتی و شیری یک چهارم و دستمزدها کمتر از نصف شده بود. تیفوس، تیفوئید، وبا و دیگر بیماری ها به حالت اپیدمی درآمده بود. میلیون ها کودک از نارسیی تغذیه رنج می بردند. امید عمر مردان به شصت سال سقوط کرده بود، رقمی برابر با آن چه در اواخر قرن نوزدهم بود. به گفته کوهن، «از هم گسیختگی اقتصادی و اجتماعی ملی چنان عظیم بود که یک کشور قرن بیستمی را به دمدرنیزاسیونی بی سابقه فرو برده است. » در برابر شکست فاجعه بار راه سرمیه داری روسیه، دیگر، لاف و گزاف هی مربوط به مشکلات اجتناب ناپذیرسوسیالیسم رنگ باخته است.

حالا نه تنها کسان بیشتری نسبت به گذشته در پی فهم تجربه شوروی هستند، بلکه مواد و مطالب بیشتری نیز نسبت به گذشته در دسترس است. نخستین نشریاتی که به پرسترویکا و فروپاشی پرداختند به شدت متاثر از نوشته هی هواداران گورباچف و کهنه سربازان ضد کمونیست بودند. ین نشریات در برگیرنده خاطرات و دیگر نوشته هی گورباچف، بوریس یلتسین و هوادارانشان، خاطرات ژاک ماتلک، سفیر آمریکا در اتحاد شوروی، مقالات ناراضیان بی اعتباری چون "روی مدودف" و "آندره ساخاروف"، گزارش هی روزنامه نگاران غربی چون "دیوید رمنیک" و "دیوید پریس جونس" و آثارمورخینی ضد شوروی چون مارتین مالیا و ریچارد پیپ بود. از آن به بعد، موج دوم نشریات سر برآورده اند. ین نشریات شامل ادبیاتی است که یادداشت ها و خاطراتی از رهبران رده دوم، چون یگور لیگاچف، نظامیان و آکادمیسین ها را در برمی گیرند. افزون بر ین شامل شمار بسیاری مطالعات تک نگاری درباره جنبه هی ویژه ی از سال هی حکومت گورباچف، از جمله گلاسنوست ناسیونالیسم، تعاونی ها، سیاست اقتصادی، خصوصی سازی دارائی هی دولتی، سیاست شوروی نسبت به کنگره ملی افریقا و سیاست شوروی در افغانستان است. یکی از رونامه نگاران کمونیست امریکیی که در مسکو می زیست، بنام "میک دیویدو" کتابی با نام «پرسترویکا: فراز و فرود آن» و "بهمن آزاد" اقتصاددان مارکسیست «مبارزه قهرمانانه، شکست تلخ: عوامل موثر در خلع ید دولت سوسیالیستی در اتحاد شوروی» را نگاشتند. احزاب متعدد کمونیست، رهبران و نظریه پردازانی چون فیدل کاسترو، جواسلوو، هانس هینزهلز، و حزب کمونیست روسیه بیانیه هیی درباره پرسترویکا و فروپاشی منتشرکرده اند. در ین بررسی تمامی ین نظرات مورد توجه قرارگرفته است.

ناگفته پیداست که شکست کمون پاریس پس از هفتاد روز، در قیاس با به محاق رفتن اتحاد شوروی پس از هفتاد سال آسیبی به مراتب کمتر بر سوسیالیست ها وارد کرد. شید ناممکن باشد که تحلیل مان را با دعوت به پیکاری به پیان بریم که انگلس اظهارات خود درباره کمون را با آن به پیان برد: «ین روزها، دشمن سوسیال دموکراسی بار دیگر از واژه هی دیکتاتوری پرولتاریا غرق در وحشتی سخت شده است. بسیار خوب، آقیان، می خواهید بدانید ین دیکتاتوری به چه می ماند؟ به کمون پاریس بنگرید. آن، دیکتاتوری پرولتاریا است. » معذالک، می توان دست آوردهی اتحاد شوروی را تصدیق کرد، میزان و پی آمدهی اقدامات نیروهی خارجی به ضد آن را برآورد، به پاره ی نظرات سیاسی مخالف در درون سوسیالیسم شوروی دست یافت و با جسارت به داوری هیی درباره سیاست گذاری ها پرداخت. با وجود ین، رسیدن و دست یابی به تحلیلی همه جانبه کارهیی به مراتب بیش از ین کتاب را طلب می کند، به طوری که مردان و زنان چپ در ینده بتوانند بری سوسیالیسم مبارزه کنند و اطمینان داشته باشند که اسیر و زندگی گذشته نیستند. آنگاه، آن ها می توانند کلمات مارکس را درباره کمون، و نیز درباره اتحاد شوروی، انعکاس دهند: «که همچون منادی با شکوهی بری یک جامعه نوین، همیشه در تاریخ جشن گرفته خواهد شد. »

در ادامه ما درباره فروپاشی شوروی که به طورعمده در نتیجه سیاست هیی رخ داد که میخائیل گورباچف پس از ۱۹۸۶  دنبال کرد بحث خواهیم کرد. ین سیاست ها از آسمان نازل نشد، و تنها سیاست هیی نیز نبودند که پاسخگوی مشکلات موجود باشند. آن ها حاصل مجادله هی درون جنبش کمونیستی، مجادلاتی به درازی عمر خود مارکسیسم، بر سر چگونگی ساختن و پرداختن یک جامعه سوسیالیستی بودند. به منظور توضیح تبار و ریشه هی سیاست هی گورباچف در پیش و پس از۱۹۸۵   در بخش دوم به دو گریش با دو جریان عمده که در مجادلات شوروی بر سر ساختن سوسیالیسم وجود داشت، خواهیم پرداخت. بحث جاری بر ین مسئله تمرکز یافته است که: هر زمان که شریط و مقتضیات ویژه ی فراهم می آمد، کمونیست ها چگونه بید سوسیالیسم را بسازند؟ جناح چپ از به پیش راندن مبارزه طبقاتی، منافع طبقه کارگر و قدرت حزب کمونیست جانبداری می کرد، و جناح راست طرفدارعقب نشینی ها با سازش ها و ترکیب کردن نظرات گوناگون کاپیتالیستی در سوسیالیسم بود. «چپ» و «راست»، بدین صورت، مترادف هیی بری خوب و بد نبودند.

بیشتر درستی، یا تناسب اقتضی یک سیاست بر ین اساس پذیرفته می شد که مصالح فوری و دراز مدت سوسیالیسم را در شریط موجود به بهترین وجه بیان کند. از ین رو، تاریخ سیاستگذاری شوروی موضوعی بسیار پیچیده بود. از سویی ولادیمیر لنین، که بدون هراس مبارزه طبقاتی را به خاطر سوسیالیسم با قدرت به پیش می راند، در زمان هیی طرفدار سازش بود، چنان که در قرارداد برست لیتوفسک و سیاست اقتصادی نو )نپ(. از سوی دیگر، نیکیتا خروشف، که اغلب طرفدار اجری برخی نظرات غربی بود، در همان حال جانبدار یک سیاست چپ روانه برابری بیشتر در زمینه دستمزد نیز بود. ما بنا نداریم، در ین بخش، ارزیابی و تاریخ کاملی از امور سیاسی شوروی ارائه دهیم، بلکه بیشتر برآنیم که، به اختصار، زمینه ی بری ین بحث به دست دهیم که سیاست هی اولیه گورباچف مشابه سنت جناح چپ کمونیستی بود که به طورعمده به وسیله ولادیمیر لنین، ژوزف استالین و یوری آندروپف اعمال می شد، حال آنکه، سیاست هی بعدی او شبیه سنت جناح راست کمونیستی بود که به طورعمده نیکلی بوخارین و نیکیتا خروشچف معرف آن هستند. پس از ۱۹۸۵ ، سیاست هی گورباچف به راست چرخید، به ین معنی که متضمن نظراتی شد که می توانند دید سوسیال دموکراتیک از سوسیالیسم نامیده شوند، چیزی که حزب کمونیست را ضعیف کرد، به سازش با سرمیه داری روی آورد، و پاره ی جنبه هی مالکیت خصوصی، بازارها و اشکال سیاسی کاپیتالیستی را در برگرفت.

در بخش 3، دلیل اساسی تغییر جهت سیاست هی گورباچف و پیه هی مادی آن را به بحث می گذاریم. به ین بحث می پردازیم که دلیل تغییر جهت گورباچف گسترش پدیده ی است که اکثر مارکسیست ها و غیرمارکسیست ها با چشم پوشی یا سطحی نگری با آن برخورد کرده اند، پدیده توسعه یک «اقتصاد ثانوی» از نوع بنگاه خصوصی، وهمراه با آن یک قشر جدید و رشد یابنده و خرده بورژوا و سطح جدیدی از فساد حزبی. رشد اقتصادی ثانوی بازتابی بود از مشکلات «اقتصاد نخستین»، - بخش سوسیالیستی – در زمینه پاسخگویی به انتظارات فزینده مردم. همچنین سستی مسئولین را در بکارگیری قدرتمند قانون نسبت به فعالیت اقتصادی غیرقانونی و ناتوانی حزب در تشخیص اثرات فاسد کننده فعالیت اقتصادی خصوصی نشان می دهد.

در بخش 4، به توضیح آن مسیل و مشکلات اقتصادی، سیاسی و بین المللی می پردازیم که جامعه شوروی را در میانه دهه ۱۹۸۰  رنج می داد، مسیلی که اندیشه حرکت به سوی اصلاحات را تقویت کرد. همچنین آغاز امیدوارکننده برخی اصلاحات گورباچف، و دیگر جنبه هی مسئله ساز را بازگو می کنیم.

در بخش 5، تغییر سیاست هی گورباچف در سال هی ۱۹۸۷ - ۱۹۸۸  و ثمرات زیانبار آن ها را توضیح می دهیم.

در بخش6، گسیخته شدن نظام شوروی را شرح می دهیم.

در بخش 7، در- نتیجه گیری - به بحث درباره اهمیت فروپاشی شوروی می پردازیم. و در پیان توضیحات دیگران را نقد می کنیم.

 

جدال میان دو نگرش

در بطن رهبری

حزب کمونیست اتحاد شوروی

 

دو جریان در امور سیاسی شوروی:

بوخارین یک نظریه پرداز بسیار با ارزش و مهم حزبی است. اما ین که دیدگاه تئوریک او بتواند کاملا مارکسیستی باشد بسیار مشکوک است.

لنین

 

خروشچف دراساس یک هوادار بوخارین بود.                   و. م. مولوتف

 

آندروپف نه خروشچف بود و نه برژنف.                      و. م. مولوتف

 

بحرانی که در دهه ۱۹۸۰  گریبانگیر جامعه شوروی شد به میزان زیادی ناشی از بحران در حزب بود: دو گریش مخالف در حزب کمونیست - پرولتری و بورژویی، دموکراتیک و بوروکراتیک.

برنامه چهارمین کنگره حزب کمونیست فدراسیون روسیه ( ۱۹۹۷).

 

فروپاشی اتحاد شوروی به علت بحران اقتصادی یا به سبب قیام مردم رخ نداد، بلکه به علت اصلاحات در بالا به وسیله حزب کمونیست اتحادشوروی و دبیرکل آن میخائیل گورباچف اتفاق افتاد. نیازی به گفتن نیست که حتما مشکلاتی دراتحاد شوروی وجود داشته است، وگرنه نیازی به اجری اصلاحات به میان نمی آمد. اصلاحات گورباچف پاسخی بود به مشکلات اساسی موجود.

 

در بخش 4، به بررسی مشکلات مزمنی که اتحاد شوروی در سه عرصه با آن روبرو بود می پردازیم: مسیل اقتصادی، سیاسی، و روابط خارجی- که تمامی آن ها به سبب تحولات اویل دهه ۱۹۸۰  بسیار حاد شده بود. معهذا، از آنجا که بیش از خود بیماری درمان آن موجب مرگ بیمار شد، منشاء و خصلت درمان، یعنی منشاء و خصلت اصلاحات گورباچف نخستین توجه را می طلبد.

ما با ین فرضیه ساده شروع می کنیم که تشخیص مسیل اجتماعی، حتی بیش از مسیل پزشکی به ندرت از قطعیت و حتمیت برخوردارند. تعریف و تشخیص مشکلات اجتماعی، و نیز پاسخ هی سیاسی به مسیل، شامل امور سیاسی، یعنی برخورد ارزش ها و منافع است، و ین موضوع در اتحاد شوروی کمتر از آن چه در یالات متحده می گذشت نبود. خارجیان معمولا تصور می کردند که چون اتحاد شوروی تنها یک حزب داشت، تفکر سیاسی یک پارچه بود و مجادلات سیاسی وجود نداشت. ین تصور به کلی دور از حقیقت بود. حزب کمونیست شوروی، که پیش از انقلاب به فعالیت پرداخته بود، برخوردار از دو گریش و جریان سیاسی بود. گورباچف سیاست هیش را بیرون از بافت کلی حزب اختراع نکرد، بلکه در اساس، سیاست هی او جریاناتی از درون حزب را منعکس می کرد که پیش از آن تا حدودی به وسیله نیکلی بوخارین، نیکیتا خروشچف و دیگران معرفی شده بود.

همان گونه که یده هی گورباچف از خلاء سیاسی برنخاسته بود، ناشی از خلآء اجتماعی، اقتصادی نیز نبود. یعنی، اندیشه هی سیاسی گوباچف انعکاسی بود از منافع اجتماعی و اقتصادی. اصلاحات گورباچف پس از ۱۹۸۶  منعکس کننده منافع کسانی در اتحاد شوروی بود که نفعی در بنگاه هی خصوصی و «بازارآزاد» داشتند. ین بخش ترکیبی بود از مدیران بنگاه ها و کارمندان فاسد حزبی که شمارآن ها در طی 30 سال افزیش یافته بود.

پیش از ادامه موضوع، اندکی روشنگری ضروری است. گرچه تلقی و برخورد بوخارین با مسیل اجتماعی در نظرات خروشچف و گورباچف تداوم یافت، مسیلی که آن ها در برابر داشتند، پیگاه اجتماعی حمیت کننده آن ها، و سیاست هی مورد نظرآن ها متفاوت بود.

مثلا، در دهه ۱۹۲۰، بزرگترین گروه اجتماعی که منافعی در بخش خصوصی داشت گروه دهقانان بود، که طبقه متمیزی را با ۸۰  درصد جمعیت کشور تشکیل می داد. اما در دهه ۱۹۷۰  تنها 20 درصد جمعیت در کشاورزی کار می کردند که بیشتر آن ها کارگر کشاورزی در مزارع دولتی )ساوخوزها( یا مزارع جمعی )کلخوزها( بود. از آن به بعد آن گروه اجتماعی که سهمی در موسسات خصوصی داشت به صورت خرده بازرگانان در اقتصاد ثانوی درآمده بود. ین عناصر با مطرح شدن سیاست نوین اقتصادی )نپ) در اویل دهه ۱۹۲۰  رشد یافتند، با اجری سیاست اقتصادی مالکیت جمعی )کلکتیویزاسیون( به وسیله ژوزف استالین به شدت تحلیل رفتند، با لیبرالیزاسیون خاص خروشجف دوباره سربرآوردند.

لختی و سهل انگاری دوران برژنف ابعاد آن ها را به میزان زیادی افزیش داد، و با اصلاحات گورباچف رشدی بادکنکی یافتند. تفاوت دیگرین بود که، مسئله کشاورزی، که در سیاست حمیتی بوخارین از کولاک ها و در پاره ی سیاست هی خروشچف آن قدر برجستگی داشت، در برنامه گورباچف جی نمیانی نداشت. افزون بر ین، سیاست خارجی گورباچف، عقب نشینی ها، لیبرالیزاسیون فرهنگی، تضعیف حزب، و ابتکارات بازار در زمان او چنان عمیق شد که هرگز به ذهن پیشینیان او نرسیده بود.

در امور سیاسی انقلاب روسیه از آنجا که پیروزمندان انقلاب را طبقه کارگر و خرده بورژوازی، عمدتا دهقانان، تشکیل می دادند، دو محور با دو گریش سر برآورد. در۱۹۱۷  طبقه کارگر شوروی کم شمار بود، و در دهه هی پس از ۱۹۱۷  ده ها میلیون دهقان عنصر انسانی لازم بودند تا طبقه کارگر نوین و رشد یابنده شوروی را بسازند. از آن رو که ین دو طبقه همچنان با سماجت باقی ماندند دو گریش سیاسی نیز که بیش و کم منافع طبقاتی آن ها را منعکس می کرد، ادامه یافت. در دهه ۱۹۲۰  هر دو گریش آشکارا جانبدار برپیی و ساختمان سوسیالیسم بودند. با ین همه، گریش طبقه کارگر جانبدار سیاست هیی بود که با برپیی سریع صنعت و تضعیف طبقات متمکن از راه جمعی کردن مالکیت کشاورزی طبقه کارگر را تقویت کند و با اتخاذ سیاست هیی، به ویژه برنامه ریزی اقتصاد متمرکز، نقش حزب کمونیست را تحکیم کند. گریش خرده بورژوازی طرفدار ساختمان آرام سوسیالیسم بود، یعنی از راه حفظ یا تلفیق وجوهی از کاپیتالیسم، مثلا حفظ و باقی گذاردن مالکیت خصوصی، وجود بازارهی رقابتی و بقی انگیزه هی نفع طلبی. هر چند تمامی نظریه ها دقیقا در ین یا آن مقوله نمی گنجیدند، معهذا، ین مقولات فراهم آورنده قطب هیی بودند که تفاوت ها و نظرات مختلف پیرامون آن می چرخیدند. ین وضع در مباحثات اولیه بر سر سیاست نوین اقتصادی ( نپ) رخ نمود.

در اواخرسال ۱۹۲۰  و اویل ۱۹۲۱، با رهیی کشور از متجاوزان بیگانه، لنین و دیگر رهبران انقلاب توجه خود را از جنگ به سوی صلح سوق دادند. آن ها جیگزینی سیاست هی «کمونیسم جنگی»، به ویژه مصادره قهری محصولات کشاورزی که دهقانان بسیاری را نسبت به حکومت بیگانه ساخته بود، ضروری دانستند. آن ها ناچاربودند با کمبود فاحش سوخت، غذا، و ترابری دست و پنجه نرم کنند، تولیدات صنعتی و غذیی را از نو زنده کنند و وحدت کارگران و دهقانان را تضمین کنند. در مارس ۱۹۲۱، در دهمین کنگره حزب بلشویک، لنین آن چه را که به نپ، سیاست نوین اقتصادی شهرت یافت، پیشنهاد کرد. ین پیشنهاد به عنوان یک عقب نشینی راهبردی، فرصتی بود بری تجدید قوا و پی ریزی حرکت آتی به سوی سوسیالیسم. به موجب نپ نوعی مالیات جنسی جیگزین مصادره محصول دهقان شد. دهقانان می توانستند بری فروش مازاد محصولشان به داد و ستد آزاد بپردازند، و دیگر انواع بنگاه هی کاپیتالیستی می توانستند وجود داشته باشند. بنیان ین نظر چنین بود که نپ دهقانان را به تولید بیشترتشویق می کرد، دولت هم می توانست با استفاده از مالیات دریافتی از دهقانان، صنیع دولتی را از نو زنده کند. به زودی بحثی داغ در گرفت. «چپ ها» نپ را تسلیم شدن به سرمیه داری خواندند که پروژه شوروی را محکوم به زوال خواهد ساخت.

در آن سر طیف، لئون تروتسکی، گریگوری زینووییف، نیکلی بوخارین و دیگران نپ را بیش از اندازه ملیم یافتند و از سازش به مراتب بیشتر و گسترده تری به سود سرمیه داری جانبداری کردند. لنین پذیرفت که نپ بیانگر یک خطراست و گفت: «نپ به معنی تجارت نا محدود و بازگشت به سوی کاپیتالیسم است. » با ین همه، او بر آن بود که حزب می توانست با محدود کردن عقب نشینی و رعیت موقتی آن، از پس خطر برید. سرانجام لنین فیق شد.

به هنگام درگذشت لنین در۱۹۲۴، انقلاب قدرت دولتی را به چنگ آورده و تسلط خود را مستحکم کرده بود، ارتش هی امپریالیستی متجاوز و ضدانقلاب داخلی را شکست داده بود، صنیع کلیدی را ملی کرده بود، به تقسیم زمین بین دهقانان دست زده بود، و به تولیدات صنعتی و غذیی از نو حیات بخشیده بود. تمامی کمونیست هی برجسته، در اساس، فکر می کردند که تکمیل انقلاب سوسیالیستی در کشوردهقانی و عقب مانده ی چون روسیه، بدون انجام انقلاب هیی در غرب نا ممکن خواهد بود. اما، با شکست قیام کارگران آلمان در ۱۹۲۳  آشکار شد که هیچ انقلابی دراروپا در چشم انداز نیست. با نبود انقلاب اروپیی که بتوان روی آن حساب کرد، چه می بیست کرد؟ سه راه حل عرضه شد: راه حل تروتسکی، راه حل بوخارین و راه حل استالین.

لئون تروتسکی از تلاش بری ساختن سوسیالیسم در داخل و ادامه فشار بری انقلاب سوسیالیستی در خارج جانبداری می کرد. از نظر سیاست داخلی، بر توسعه صنعت، تعاونی ها و مکانیزاسیون کشاورزی، و توسعه برنامه ریزی اقتصادی تاکید داشت. اما، از همه ینها مهمتر، تروتسکی با صدیی رسا و تاکیدی دم افزون بر ضرورت انقلاب بین المللی، همچون یگانه امید رهیی روسیه از آن چه بی خاصیتی بوروکراتیک و از دست رفتن شور انقلابی می نامید، تکیه می کرد. تروتسکی و اپوزیسیون چپ در چهاردهمین کنگره حزب در۱۹۲۵، که روند صنعتی شدن سریع و خود کفیی را پذیرفت، به طور قطعی شکست خوردند.

نیکلی بوخارین بیانگر یک راه حل خرده بورژویی بری راه پیشرفت به سوی سوسیالیسم بود. بارینکتون مور خاطر نشان کرده است که بوخارین، بر خلاف لنین، تروتسکی واستالین هرگز در مقام اداری بلند مرتبه ی همراه با مسئولیت هی سازمانی مهم نبوده است. او به عنوان سردبیر پراودا و یکی از کارکنان کمینترن «بیش از آن که کسی باشد نقشی نمادین داشت. » افزون بر ین، او در مقام نظریه پرداز «از چپ افراطی به راست افراطی طیف سیاسی کمونیستی» لغزیده بود. در دهه ۱۹۲۰  او اعتقاد داشت که روسیه نمی تواند مرحله کاپیتالیسم را با جهش پشت سرگذارد، یا حتی به سرعت از آن مرحله بگذرد. به گفته مور، مواضع بوخارین «به شدت شبیه نظرات تدریجیون سوسیال دموکراسی غرب بود. » او نظریه مبارزه طبقاتی را نرم کرد، آن را به شکل نظریه جدل و مشاجره مسالمت آمیز بین منافع گروه هی رقیب، بین صنیع دولتی و صنیع خصوصی، بین تعاونی هی کشاورزی و مزارع خصوصی درآورد، که در آن به تدریج شکل سوسیالیستی رجحان خود را نشان می داد. در حالی که لنین، واضع سیاست نوین اقتصادی (نپ(، به صراحت آن را یک عقب نشینی می نامید، بوخارین، نپ را همچون راه سوسیالیسم تلقی می کرد. او می خواست نپ ادامه یابد و بنگاه هی خصوصی، به ویژه در میان کولاک ها مجاز و حتی تشویق شوند.

بوخارین با صنعتی شدن سریع، و جمعی شدن کشاورزی و هرگونه فشار و اجبار به دهقانان مخالف بود. در عوض، او می گفت هر آن چه دهقان می خواهد بید به او داد و ین شعار را بری دهقانان پیش کشید: «خود را ثروتمند کنید. » بوخارین با تقلیدی کم رنگ از امید تروتسکی به انقلاب هی سوسیالیستی در خارج، در پی کسب پشتیبانی بری اتحاد شوروی از ناحیه گروه هی غیرکمونیست خارج از کشور بود، امیدهیی که با شکست تامین پشتیبانی تریدیونیونیست هی بریتانیا، سوسیال دموکرات هی آلمان و ناسیونالیست هی چین در ۱۹۲۷ - ۱۹۲۶ برباد رفت. پانزدهمین کنگره حزب در۱۹۲۷ با پذیرفتن سیاست ارتقی سطح کلکتیویزاسیون )جمع گریی، اشتراکی ( در کشاورزی نظرات بوخارین و جناح راست را رد کرد.

(شصت سال بعد، گورباچف بیوگرافی بوخارین، اثر استفن کوهن تاریخدان را خواند و به گفته آناتولی چرنییف، مشاور نزدیک گورباچف، پس از آن بود که گورباچف تصمیم گرفت از بوخارین اعاده حیثیت کند و با ارزیابی دوباره او، دریچه بسته دروازه ها را به منظور بازبینی کل یدئولوژی مان بازکند. )

استالین در جریان مشاجره و بحث با تروتسکی و بوخارین راه حل خود بری رسیدن به سوسیالیسم را پیش کشید و پیش برد. ین راه حل از چهار بخش تشکیل می شد. نخستین آن، اندیشه امکان ساختن سوسیالیسم در یک کشور بود، تکرار و بازگویی نظر لنین در۱۹۱۵: «پیروزی سوسیالیسم، حتی در یک کشور کاپیتالیستی منفرد، امکان پذیراست. » در دهه ۱۹۲۰  استالین ین اندیشه را به صورت برنامه ی درآورد. استالین استدلال می کرد که اتحاد شوروی می تواند بدون یک انقلاب در غرب، بدون کمک از ناحیه متحدان خارجی غیرکمونیست و بدون گذر به مرحله سرمیه داری توسعه یافته به سوی سوسیالیسم پیش رود، به شرطی که کشور به سرعت صنعتی شود. و ین دومین بخش بود. صنعتی کردن نیازمند سرمیه گذاری و تامین مالی است. از آنجا که خود گردانی مالی صنعت کُند خواهد بود، و تامین مالی از راه سرمیه گذاری خارجی ناممکن، منابع مالی رشد صنعت می بیست با افزیش درآمد هی کشاورزی تامین شوند. از ین رو صنعتی کردن سریع کشوربه توسعه مزارع اشتراکی در مقیاس بزرگ با استفاده از تولید مکانیزه نیازمند بود. و ین سومین بخش بود. هماهنگی رشد صنعتی و تولید کشاورزی برنامه ریزی متمرکز، چهارمین بخش را طلب می کرد. ی. اچ. کار، مورخ بریتانییی ین فرمول بندی مسئله و راه حل آن را دلیل «نبوغ سیاسی استالین» نامید. استالین با ین نظریات نخست تروتسکی و سپس بوخارین را شکست داد. افزون برین، به گفته کار، او انقلاب را نجات داد. «بیش از ده سال پس از انقلاب لنین، استالین به انقلاب دومی دست زد، که بدون آن انقلاب لنین، در گردوخاک روزگار محو می شد. با چنین برداشتی، استالین ادامه دهنده و محقق کننده لنینیسم بود. »

در پس اختلافات سیاسی استالین و بوخارین، اختلافات بنیادین بیشتری وجود داشت. بوخارین تصور می کرد که مبارزه طبقاتی تنها تا استقرار دیکتاتوری پرولتاریا ضروری است. گرچه استالین برخلاف تاکید بسیار کسان بر آن نبود که مبارزه طبقاتی به طور کلی با پیشرفت سوسیالیسم تشدید شده است، اما نظرش ین بود که با گذر از نپ و به ویژه حرکت به سوی کلکتیویزاسیون، مبارزه طبقاتی شدت یافته است. بوخارین به سازش ها و مصالحه هی دوران نپ در مورد دهقانان، بازار و کاپیتالیسم همچون یک سیاست دراز مدت می نگریست ولی استالین آن ها را تدابیر و مصلحت هیی می دانست که انقلاب هر زمان قادر بود می بیست خود را از شر آن ها خلاص کند. در جریان بحران غله در28-۱۹۲۷، بوخارین خواستار اعتماد به بازار آزاد و ترغیب دهقانان به کشت غلات بیشتر از راه دادن کالاهی مصرفی بیشتربه آن ها بود. حتی با وجود تهدید جنگ قریب الوقوع، بوخارین با سرعت بخشیدن به صنعتی کردن کشور در صورتی که تاثیری منفی بر وضع دهقانان می داشت مخالف بود. بری استالین تهدید جنگ قریب الوقوع دلیلی افزون بر دیگر دلیل بود بری سرعت بخشیدن به صنعتی کردن کشور حتی اگر تامین مالی آن به معنی تحصیل مازاد سنگینی از دهقانان می بود. او بوخارین را به عنوان یکی از«فیلسوفان دهقانی» مردود شمرد.

اختلاف بوخارین و استالین گذشته از اقتصاد سیاسی به دیگر مسائل، به ویژه به مسئله ملی نیز سریت کرد. یکی از بارزترین وجوه تلقی لنین و استالین از مسئله ملی توجه قابل ملاحظه ی بود که وقف آن می کردند. لنین ده ها کتاب به زبان هی مختلف درباره تاریخ و مسیل گروه هی ملی مختلف مطالعه کرد، گزارش یا بخش هیی از کتاب هی مهم درباره ین مسئله به رشته تحریر درآورد. لنین با توجه به اهمیت مبارزات رهیی بخش ملی و حق تعیین سرنوشت ملت ها، پالیش هی کاملا نوی در تئوری مارکسیستی انجام داد. استالین نیز توجه قابل ملاحظه ی نسبت به مسئله ملی معطوف داشت، و سخنرانی ها و گزارش هی متعددی در ین زمینه ارائه داد. بعلاوه، پس از انقلاب، استالین در پست کمیسر ملیت ها به مسیل ملی متعدد و دشواری رسیدگی کرد، که گاه با عدم موافقت لنین مواجه می شد. با رهبری لنین، استالین مسئولیت یجاد اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در۱۹۲۲، و تغییراتی چند در چگونگی ین اتحاد که سرانجام در برگیرنده پانزده جمهوری و نواحی خود محتار پرشمار شد، به عهده داشت. در طی سه دهه رهبری استالین، اتحاد شوروی ثروت و دانش فنی پیشرفته تر جمهوری روسیه را نیز به منظور پی ریزی صنعت، مکانیزه کردن کشاورزی، ارتقی سطح تحصیلات وفرهنگ جمهوری هی دور از مرکز بکار گرفت. ین سیاست ها رهیی و پیشرفت را نصیب مردمان تحت ستم سیستماتیک مناطقی کرد که لنین «زندان تزاری خلق ها» یش می نامید. هیچیک از ین ها بیانگر ین نکته نیست که لنین و استالین تمامی مسیل را حل کردند. در واقع، از آنجا که صنعتی کردن موجب هجوم انبوه شهروندان روسی به جمهوری هی دور از مرکز و آلودگی آبراه ها شد، سیاست هی استالین و جانشینان او نارضیتی، و شکیت هی تازه ی را به وجود آورد. با ین همه، توجهی که لنین و استالین به مسئله ملی داشتند به شدت در تقابل با غفلت نسبی بوخارین، خروشچف و گورباچف بود.

اهمیت متفاوتی که دو گریش مذکور به مسئله ملی می دادند، بازتاب اختلاف ژرف تری بود. آن چه گریش جناح چپ را از جناح راست متمیز می ساخت، همچون عرصه اقتصاد سیاسی، حول مبارزه دور می زد. از نظر لنین و نیز استالین، کمونیست ها می بیست به ناسیونالیسم به مثابه یک متغییر مستقل مهم در موازنه انقلاب می پرداختند. انقلاب پرولتری هر گاه نسبت به اهمیت احساسات ملی خلق هی زیر ستم و یا خطر شوونیسم قدرت طلب و ناسیونالیسم تنگ نظر خرده بورژواها غفلت می کرد با بزرگترین مخاطره مواجه می شد.

در فاصله سال هی ۱۹۱۴  و۱۹۱۹ بحث عمده ی به ویژه درباره ین مسئله در گرفته بود. بوخارین به حساب آوردن ناسیونالیسم را به عنوان نیرویی بی طبقه و غیرمارکسیستی رد می کرد، و در نتیجه نتوانست چرخش و خیزش جنبش هی رهیی ملی پس از جنگ اول جهانی را پیش بینی کند. لنین، برعکس، ناسیونالیسم را در سرزمین هی مستعمره و غیرمستعمره برخوردار از پتانسیلی انقلابی می دانست و بر آن بود که اگر انقلابیون سوسیالیست صادقانه و صمیمانه در راه حق تعیین سرنوشت ملی برزمند، بخش عمده ناسیونالیست هی دهقانی ملل تحت ستم نیروهی خود را به انقلاب پرولتری ملحق خواهند کرد. استفن کوهن، زندگینامه نویس بوخارین می گوید: «ناتوانی بوخارین از درک ناسیونالیسم ضد امپریالیستی به مثابه یک نیروی انقلابی خیره کننده ترین نقص در برخورد اصلی او با مقوله امپریالیسم بود. » پیروزی انقلاب روسیه در تامین پشتیبانی ملل تحت ستم امپراتوری تزاری درستی موضع لنین را ثابت کرد و حتی نظر بوخارین را نیز تغییر داد.

در دوران نپ، استالین با مسئله ی رو در رو شد که با آن چه لنین پیش از۱۹۱۹ مواجه بود تفاوت داشت. نپ توسعه خرده سرمیه داران، یا آن گونه که استالین آن ها را می نامید، اقشار میانی، شامل دهقانان و «خرده زحمتکشان شهر» را تشویق و ترغیب کرد. ین اقشار میانی نه دهم جمعیت «ملیت هی تحت ستم» را تشکیل می داد، و آن ها به نحو خاصی نسبت به خواست هی ناسیونالیستی حساس بودند. رشد ناسیونالیسم در ین قشرهی اجتماعی بری تحکیم دیکتاتوری پرولتاریا، که پیگاهش «به طورعمده و در وهله نخست نواحی مرکزی و صنعتی» بود، تهدیدی واقعی یجاد می کرد. در نتیجه، استالین به مبارزه با «گریشات ناسیونالیستی، که در حال توسعه است و در ارتباط با سیاست نوین اقتصادی حاد می شود» اصرار داشت. مخالف عمده استالین در ین مسئله بوخارین بود، که در۱۹۱۹ چهره ی دوگانه از مخالت با حق تعیین سرنوشت تا در آغوش گرفتن آن نشان داده بود. در ۱۹۲۳، بوخارین نه تنها از نپ و خرده سرمیه داران مخلوق آن حمیت می کرد، که از موضعی تسلیم طلبانه نسبت به ناسیونالیسم طبقاتی رشد یابنده نیز جانبداری می کرد. استالین متذکر شد که بوخارین از یک قطب افراطی به قطب افراطی دیگر رفته است، از انکار حق تعیین سرنوشت به پشتیبانی یک جانبه از آن. با ین همه، آن چه همچنان چون گذشته باقی ماند، ناتوانی بوخارین بود در قائل شدن اهمیت کافی بری ناسیونالیسم، ناتوانی او در ارزیابی پتانسیل پشتیبانی آن - یا پتانسیل خطر آن- بری انقلاب، و اکراه او نسبت به مبارزه با ناسیونالیست ها که مخالف رشد و توسعه سوسیالیستی بودند.

استالین به منظور خلق یک کشور کثیرالمله زنده و ماندنی راه درازی را پیمود، اما سیاست هی او داری یک وجه اشکال آفرین و مسئله ساز نیز بود. طی جنگ دوم جهانی به منظور خنثی ساختن ناسیونالیسم تنگ نظرانه ی که در میان عناصرعقب مانده مناطق پیرامون ریج بود، استالین در حکمی ویژه به نقل مکان تمام جمعیت برخی نواحی، تعرض به یهودیان به عنوان «جهان وطن هی» بی ریشه، و مسلط کردن روس ها برحزب و دولت اقدام کرد.

از سال هی میانی دهه ۱۹۳۰  تا مرگ استالین در۱۹۵۳ ، سیاست هی اشتراکی کردن اجباری، صنعتی کردن سریع، و برنامه ریزی متمرکز در قالب یک سری برنامه هی پنج ساله حاکمیت تام داشت. مطمئنا، محاکمه و اعدام بوخارین و دیگر رهبران، و به زندان افکندن ده ها هزار اعضی ساده حزب کمونیست، که بسیاری از آنان بی گناه و مبرا از هر خطیی بودند هیچگونه تناسبی با صدی نسبتا خاموش مخالفین نداشت. با ین همه، خطا خواهد بود اگر تصور شود که استالین تمام تنوع و اختلاف نظرها را از میان برد، و یا سرکوب تنها به حساب سلطه نظرات استالین گذاشته شود. پذیرش گسترده بینش استالین در زمینه پی ریزی و ساختمان سوسیالیستی به طور عمده ناشی از موفقیت آشکار او در رهانیدن اتحاد شوروی از عقب ماندگی نیمه فئودالی در مدتی کوتاه و رساندن آن به صفوف مقدم ملل صنعتی بود.

بهمن آزاد جمع بندی همه جانبه ی از کارهی انجام شده به دست می دهد. در دو برنامه پنج ساله نخستین، تولید صنعتی به طور متوسط با نرخ 11 درصد رشد کرد. از۱۹۲۸  تا ۱۹۴۰، سهم بخش صنعت از28 درصد به 45 درصد اقتصاد کشور رسید. در فاصله ۱۹۲۸  و ۱۹۳۷، سهم محصولات صنیع سنگین نسبت به کل محصولات صنعتی از31 درصد به 63 درصد رشد یافت. نرخ بیسوادی از 65 درصد به 20 درصد کاهش یافت. شمار فارغ التحصیلان مدارس عالی، مدارس تخصصی، و دانشگاه ها جهشی چشمگیر داشت. افزون بر ین، در ین فاصله زمانی، دولت به تامین تحصیل ریگان، خدمات درمانی ریگان و بیمه اجتماعی آغاز کرد، و پس از ۱۹۳۶ یارانه هیی بری مادران تنها و مادران پر فرزند در نظر گرفت. آزاد توجه می دهد که «ین دستاوردها حیرت انگیز و در طول تاریخ بی سابقه بوده است. »

بین سال هی ۱۹۴۱  و۱۹۳۵، اتحاد شوروی آلمان فاشیست را شکست داد و به تجدید بنی ویرانی هی جنگ پرداخت. در ۱۹۴۸ کل محصولات صنعتی از۱۹۴۰  پیشی گرفت و در ۱۹۵۲  از دو و نیم برابر محصولات ۱۹۴۰  فراتر رفت. اتحاد شوروی به ساخت بمب اتمی دست یافت و غرب را به انجماد جنگ سرد مجبورکرد. مسلما مشکلاتی نیز وجود داشت، به ویژه کمبودهی وخیم محصولات کشاورزی، و حتی تحصیل دستاوردها هزینه هی آشکاری به جان ها، سطح زندگی، دموکراسی سوسیالیستی و رهبری جمعی تحمیل کرد، اما با ین همه، آن دستاوردها تحقق یافته بود.

درک دوری سیاست هی نیکیتا خروشچف از سیاست هی استالین بدون ارزیابی استقامت گوناگونی یدئولوژیک و مجادلات نظری در حزب ناممکن است. بخش جذابی از تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی (ح. ک. ا. ش( پس از جنگ جهانی دوم شامل مبارزه ی است بین گیورگی مالنکف و آندره یی ژدانف، ین هر دو از اعتبار انقلابی کامل و بی نقصی برخوردار بودند. ژدانف، پیش از جنگ در راس کار یدئولوژیک حزب قرار داشت، و در حین جنگ مسئولیت دفاع قهرمانانه لنینگراد را در جریان محاصره آلمانی ها عهده دار بود.

مالنکف نیز نقشی به همان اهمیت در دوران جنگ داشت. در مقام عضو کمیته دفاع کشوری، مالنکف مسئولیت پرسنل وعملیات حزبی ودولتی را بر عهده داشت. در پیان جنگ، ین دو، گرچه در مورد چشم اندازها و الویت هی پس از جنگ اختلاف داشتند، به عنوان دو نمینده عالیرتبه استالین نمیان شدند. ژدانف فکر می کرد چشم اندازهی دلگرم کننده بری صلح بین المللی می بیست بر سیاست هی حزب حاکم باشد. پیروزی در جنگ، مستلزم قائل شدن اولویت بری تولید و دانش فنی بود، اما ژدانف معتقد بود که با در دسترس بودن یک صلح پیدار، حزب می بید اولویت را به یدئولوژی بدهد. افزون بر ین، حزب بید بر بهبود استانداردهی زندگی و افزیش کالاهای مصرفی تاکید کند. به طور مثال، ژدانف و همراهانش، در۱۹۴۶ و ۱۹۴۷ به کارزاری علیه ضعف یدئولوژیک در فرهنگ و ادبیات، و نیز کارزاری علیه «کشت خصوصی» دست زدند. یکی از هدف هی حمله ژدانف، نیکیتا خروشچف، رهبر حزب در اوکرین بود، که ژدانف و پیروانش او را به اهمال در پذیرش اعضی جدید در حزب و نیزبه خطاهی «ناسیونالیستی بورژویی» در زمینه تاریخ اوکرین که زیر نظارت او انتشار یافته بود، متهم می کردند.

در نقطه مقابل، مالنکف بر ین باوربود که خطرات بین المللی همچنان باقی و واقعی است و اولویت هی حزب بید همچنان توسعه صنیع پیه و قدرت نظامی باقی بماند. اعتقاد مالنکف مبنی بر اولویت توسعه صنعتی او را به نحوی استوار در کناراستالین و در برابر بوخارین قرار می داد. )بعدها، زمانی که خروشچف اولویت هی مورد نظر ژدانف مبنی بر افزیش کالاهی مصرفی و بالا بردن استانداردهی زندگی را به زبان آورد، مالنکف همچنان بر حمیت از تکیه بر توسعه صنعتی ادامه داد. ( در۱۹۴۶ استالین جانب ژدانف را گرفت، اما در ۱۹۴۷ پس از آن که دکترین ترومن و طرح مارشال دور تازه سیاست ضد شوروی امریکا را اعلام کرد، استالین با نظرات مالنکف موافق شد. در۱۹۴۸ ژدانف در گذشت، نزدیکترین همراهانش تنزل مقام یافتند، دو تن از آن ها به اتهام خیانت محاکمه و اعدام شدند. سیاست تقویت صنعت و توان نظامی در اولویت نخست باقی ماند. درگیری ژدانف - مالنکف نشان داد که اختلافات سیاسی بسیار جدی درباره سمت گیری سوسیالیسم در بالاترین سطح حزبی، حتی زیر رهبری استالین ادامه یافت، و ین اختلافات شبیه قطب بندی ها و گریشات سال هی پیشتربود.

با درگذشت استالین در۱۹۵۳ ، مبارزات سیاسی بر سر سمت گیری سوسیالیسم ادامه یافت.

در بدو امر، خروشچف صدر حزب و مالنکف رئیس حکومت شد. رهبری جمعی حزب با ضرورت رسیدگی به سرکوب هی استالین و بهبود استانداردهی زندگی مردم موافقت کرد. تمام اعضی هیات رئیسه حزب در باره طرح پنهان خروشچف مبنی بر بازداشت و سلب قدرت از لاورنتی بریا، رئیس پلیس مخفی، که آرزوی بالاترین مقام حزبی را پس از درگذشت استالین در سر می پروراند و نامش مترادف با سرکوب بی حد و مرز بود، به او پیوستند. کمیته مرکزی همچنین شروع کرد به آزاد کردن و اعاده حیثیت از کسانی که به خاطر اتهامات سیاسی، در زندان بودند. به ویژه قربانیان سال هی اخیر، همچون اعضی به اصطلاح توطئه دکترها، پزشکانی که متهم به توطئه بر ضد سلامتی استالین شده بودند. کمیته مرکزی همچنین بری ارائه گزارشی از میزان فشار و ین که تا چه حد موجه یا غیرموجه بوده است کمیسیونی را به وجود آورد.

در۱۹۵۶ وحدت رهبران عالیرتبه بر سر پرداختن خروشچف به مسئله سرکوب در دوران استالین از بین رفت. در نیمه شب آخرین روز بیستمین کنگره در فوریه ۱۹۵۶، خروشچف در یک «سخنرانی مخفی» چهار ساعته، مبنی بر محکومیت کیش شخصیت استالین و به زندان افکندن، شکنجه، و اعدام هزاران تن بی گناه، و از آن جمله اعضاء وفادار حزب انتقاد کرد. حتی با ین که کمیته مرکزی به قرائت متن ین سخنرانی در گردهمیی هی حزب در سراسر کشور ری داد، برخی از اعضی کمیته مرکزی به آن اعتراض کردند. ویاچسلاو مولوتف، گئورگی مالنکف، لازار کاگانویچ، وک. ی. وروشیلف بر آن بودند که خروشچف بینش نامتعادلی را پیش کشیده است که نه اعتباری بری مشارکت و نقش مثبت استالین قائل شده است، نه موجه بودن پاره ی فشارها را اعلام و تصدیق کرده است. شبهه و بیم آنان با خیزش هی اعتراضی در آلمان شرقی و مجارستان که ظاهرا ین متن شعله ورشان کرده بود تقویت شد و به دیگران سریت کرد. در ماه ژوئن، زمانی که خروشچف طی مصوبه ی خدمات استالین را ارج گذارد و سوء استفاده او از قدرت را محکوم ساخت، کمیته مرکزی مخالفت دم افزونی را نسبت به تلقی و نگرش او آشکارکرد. پس از آن، خروشچف در جلسه رهبری حزب حتی با مخاطب قراردادن مخالفانش و بیان ین که «تمام ما روی هم، ارزش چوب دستی استالین را هم نداریم»، نظرمنصفانه تری نسبت به استالین ارائه داد. با ین همه، چیزی نگذشت که مخالفت با خروشچف در دیگرعرصه ها پدیدار شد.

خروشچف، که بسیار تحریک پذیر و گاهی بی ثبات و متناقص بود، در عرصه ساختمان سوسیالیسم نگرشی را ارائه می داد که اغلب مانند نظرات بوخارین و ژدانف بود و بعدها در نظرات گورباچف نمیان شد. ین نگرش تمامی طیف مسیل، از یدئولوژی تا کشاورزی، امور خارجه، اقتصاد، فرهنگ و کارکرد حزب را در برمی گرفت. گرچه ارج گذاری به تداوم بعضی اندیشه ها در تاریخ ح. ک. ا. ش واجد اهمیت است، مسلما ارزش هر سیاست به خصوص به موفقیتش در دفاع یا پیشبرد سوسیالیسم در زمان خاص و در شریط و مقتضیات خاص بستگی دارد. مثلا بید بیشترین موافقت را با خروشچف درباره پیشبرد اندیشه هم زیستی مسالمت آمیز داشت و سیاست او در زمینه کاهش نیروی زمینی ارتش شوروی را با هر انگیزه، سیاستی شیسته و موفق دانست. دیگر یده هیش مشکوک و غیرقابل دفاع بود.

پیش از آن که خروشچف در۱۹۵۷ موقعیت خود را در حزب مستحکم سازد، مولوتف و دیگران با محورهی اصلی سیاست هیش مخالف بودند و در۱۹۶۴، حزب، پس از بازنشسته کردن اجباری خروشچف، بسیاری از ابتکارات او را تغییرداد. با ین همه، اندیشه هی خروشچف به کلی از بین نرفت و بار دیگر در دوران گورباچف شکوفا شد.

بهترین راه بری درک تفاوت هی هسته اصلی سیاست هی خروشچف و نظرات منتقدینی چون مولوتف (همانگونه بین سیاست هی گورباچف و منتقدینی چون یگورلیگاچف( در نظر گرفتن آن ها به عنوان دو گریش متضاد است، گرچه ین تفاوت ها در عمل گاه در سطح تاکیدها خودنمیی می کرد. به طور مثال، خروشچف به راه سریع و راحت رسیدن به کمونیسم باور داشت، حال آن که منتقدینش راه طولانی تر و دشوارتری را در چشم انداز تصویر می کردند. خروشچف در پی «کاهش کشمکش» با یالات متحده و متحدین اش در سیاست خارجی و «آسان گیری سیاسی» و «کمونیسم مصرفی» در داخل بود. منتقدینش خواستار تداوم مبارزه طبقاتی در خارج و ضرورت هشیاری و انضباط در داخل بودند.

خروشچف در داوری نسبت به استالین بیش از تجلیل به محکومیت می اندیشید؛ اما مولوتف و دیگران بیش از محکومیت به تجلیل باور داشتند. خروشچف از بکارگیری یک رشته اندیشه هی کاپیتالیستی در سوسیالیسم، از جمله مکانیسم هی بازار، مرکزیت گریزی، پاره ی تولیدات خصوصی، تکیه بسیار گسترده بر مصرف کود و کشت ذرت، سرمیه گذاری بیش از پیش در تولید کالاهی مصرفی جانبداری می کرد. مولوتف طرفدار بهبود برنامه ریزی متمرکز، مالکیت اجتماعی، و تداوم اولویت پیشرفت صنعتی بود. خروشچف خواهان وسعت بخشیدن به دیکتاتوری پرولتری و نقش پیشگام پرولتری بری حزب کمونیست بود تا به دیگر بخش هی جمعیتی موقعیتی برابر با کارگران داده شود؛ منتقدینش طرفدار چنین نگرشی نبودند.

خروشچف در یک خانواده کشاورز زاده شده و از ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۹  در پست دبیر حزب اوکرین خدمت کرد. در آنجا شخصیت معتبری در امور کشاورزی شد و در دوران استالین از پیروی بخش کشاورزی از سیاست صنعتی کردن کشور پشتیبانی کرد. رهبری خروشچف در اوکرین، به خاطر پذیرش بیش از حد افراد، و به طورعمده دهقانان به حزب، آسان گیری نسبت به استانداردهی حزبی، و اغماض نسبت به ناسیونالیسم تنگ نظرانه اوکرائینی از سوی حزب سرزنش و انتقاد شد ) که استالین هم با ین اقدام موافقت کرد. ( حتی پس از انتقال به مسکو و دبیری حزب در۱۹۴۹، خروشچف پیوند خود را با کشاورزی حفظ کرد، و به عنوان مسئول سیاست کشاورزی کشور، یگانه عضو پولیت بوروی استالین بود که اغلب به دیدار روستاها می رفت. پس از۱۹۵۴ سیاست هی کشاورزی او بخش ممتازی در مباحثات فزینده حرب را تشکیل داد.

در۱۹۵۳ ، خروشچف مجموعه سیاست هی تازه ی را شروع کرد که هم از نظر یدئولوژیک و هم به لحاظ کاربردی مشکل ساز بودن آن ها به ثبوت رسید. خروشچف کشور را ترغیب کرد که به غرب نه تنها به مثابه منبع شیوه هی نوین تولیدی، بلکه همچون معیار مقیسه بری دستاوردهی شوروی نگاه کند. او همچنین منابع را از بخش صنعت به سوی کشاورزی انتقال داد. بری تشویق تولید کشاورزی به تدابیری از نوع نپ بازگشت. مالیات بر قطعه زمین هی شخصی را کاهش داد، مالیات بر دام هی روستییان را لغو کرد، و اهالی روستاها و شهرها را بری مالکیت خصوصی گاو، خوک و ماکیان بیشتر و یجاد باغ هی خصوصی تشویق کرد. خروشچف همچنین طراح بلند پروازانه ی بری ارتقاء یک شبه تولید کشاورزی ارائه داد. در ژانویه ۱۹۵۴، بری زیر کشت بردن میلیون ها هکتار زمین هی به اصطلاح بکر در سیبری و قزاقستان پیکاری سراسری را پیشنهاد کرد. در آن سال 000/300 داوطلب به پیکار زمین هی بکر پیوستند و13میلیون هکتار زمین هی تازه را شخم زدند. کوشش هی سال بعد 14 میلیون هکتار دیگر را به زمین هی زیر کشت اضافه کرد.

خروشچف تاکید جدیدی نیز بر ارتقاء سطح زندگی داشت. پس از ویرانی هی دوران جنگ، هیچ کس مخالف بالا بردن سطح زندگی نبود. مسئله ین بود که چگونه و به چه بهیی. از دید مخالفین او، نگرش خروشچف دو اشکال داشت. نخست، آن نگرش مستلزم جا به جیی اولویت هی سرمیه گذاری از صنیع سنگین به صنیع سبک و کالاهی مصرفی بود.

در نخستین سال دبیر کلی خروشچف سرمیه گذاری در صنیع سنگین تنها 20 درصد بیش از سهم کالاهی مصرفی بود، حال آن که ین نسبت پیش از جنگ 70 درصد بود. ین انتقال اولویت ها به رغم هشداراستالین در۱۹۵۲  مبنی بر «خودداری از اولویت دادن به تولید وسیل تولید، امکان گسترش مستمر اقتصاد ملی ما را بر باد می دهد. » به سرعت به جریان افتاد. جا به جیی اولویت ها، در دراز مدت، هدف پیش افتادن از غرب را که پروژه شخص خروشچف بود به تدریج تحلیل می برد. دوم، مخالفین فکر می کردند که تاکید خروشچف اتحاد شوروی را به رقابتی در تولید کالاهی مصرفی با یالات متحده و اروپی غربی می کشاند. مسابقه ی که اتحاد شوروی نمی توانست و احتمالا نمی بیست در آن برنده می شد.

هانس هولتز، کمونیست آلمانی بعدها گفت که تقلیل هدف هی سوسیالیسم به سطح رقابت مادی با کاپیتالیسم تسلیم «قلمرو یدئولوژیک» بود. هدف رسیدن و پیشی گرفتن از غرب در پنج یا ده سال. . . « تحریک نیازها و آرزوهیی با سمت گیری به سوی نوع غربی مصرف» را موجب شد. ین شعار مردم شوروی را به ین دیدگاه ترغیب می کرد که «رقابت نظام هی اجتماعی نه بر سر اهداف زندگی، که بر سر میزان مصرف» است. مولوتف، خیلی ساده اظهار داشت، «خروشفیسم همان روح بورژویی است. »

مولوتف و دیگرانی در پرزیدیوم ) پولیت بورو آن زمان ین گونه نامیده می شد( به مخالفت با سیاست هی خروشچف در ین امور برخاستند: پرداختن به استالین زدیی، عدم تاکید بر مبارزه طبقاتی بین المللی، تشویق تولید کشاورزی خصوصی، ابتکار زمین هی بکر، تمرکز زدیی در صنعت، و تغییر مسیر از صنیع سنگین به صنیع سبک. به طور مثال، مولوتف و دیگر مخالفین می اندیشیدند که به علت آب و هوی مشکل آفرین و فقدان زیر ساخت هی ضرور در زمین هی بکر، کشت وسیع و گسترده به پیشواز فاجعه رفتن بود و کشور می توانست بری افزیش تولید، منابعش را به طور سودمندتری در مناطق مزروعی موجود به کار گیرد. به منظور بهبود استانداردهی زندگی، اپوزیسیون طرفدار برخی تحریک ها بود، اما نه یک جا به جیی تند و ناگهانی در اولویت ها. مخالفت با خروشچف چند سالی به تدریج بالا گرفت و سپس با وقوع دو حادثه در ماه مه ۱۹۵۷  به صورت مخالفت عملی نمیان شد.

نخستین حادثه عبارت بود از تصمیم خروشچف به تمرکز زدیی درصنعت. دومین، سخنرانی ی بود که در آن ضرورت «جهش چشمگیر به جلو» در تولید شیر، گوشت، کره به منظور پیشی گرفتن از غرب در عرض سه یا چهار سال را مطرح کرد. ین نکته که اتحاد شوروی، به گفته نوه او، می توانست، « با یک جهش به کمونیسم دست یابد»، بخشی از باور خروشچف شد، اندیشه ی که حتی خروشچف در اواخر عمرش آن را «تصوری نادرست» می خواند.

 

سال های سرگردانی

برای یافتن مسیر

اصلاحات در اتحاد شوروی

 

در جریان یک اجلاس چهار روزه پولیت برو، 21- 18 ژوئن ۱۹۵۷، و یک نشست کمیته مرکزی که بلافاصله در پی آن برگزار شد، یک رو در رویی قطعی و تعیین کننده بین خروشچف و اپوزیسیون رخ داد. بعنوان پیش درآمدی بری برکناری خروشچف از مقام دبیرکلی، اپوزیسیون به سیاست هی اقتصادی او، بویژه سیاست هی کشاورزی و اندیشه تمرکز زدیی از برنامه ریزی دولتی هجوم برد.

مولوتف و دیگر مخالفان با تغییراولویت هی سرمیه گذاری از صنعتی به کشاورزی، شتاب نسنجیده بری رسیدن به غرب در زمینه کالاهای مصرفی، به کارگیری زمین هی بکر، سست کردن ساختار کشاورزی، و تمرکز زدیی در تصمیم گیری اقتصادی مخالفت کردند.

به نظرآن ها سیاست هی خروشچف در اساس نادرست بود و به نابودی اقتصادی می انجامید. مولوتف برنامه زمین هی بکر را یک «ماجراجویی» خواند و اظهار داشت که آن برنامه منابع را از صنعتی کردن دور می سازد. مالنکف استدلال کرد که هدف بید پیش افتادن از غرب در فولاد، آهن، زغال و نفت باشد، نه کالاهی مصرفی. و افزود: «ما مارکسیست ها عادت داریم با صنعتی کردن آغاز کنیم» او برنامه خروشچف را «انحراف دهقانی به راست» و یک حرکت «اپورتونیستی» دانست که مردم شوروی را نسبت به صنعتی کردن سریع کشور کم توجه می کند.

اپوزیسیون توانست با هفت ری در برابر سه ) با یک ری خنثی( اکثریت پرزیدیوم را به دست آورد. اما، همین که موضوع برکناری فوری خروشچف به بیرون درز کرد، اعضاء مسکوی کمیته مرکزی که بسیاری از آنان به وسیله خروشچف ارتقاء یافته بودند پولیت برو را در میان گرفتند و خواستار تشکیل جلسه کمیته مرکزی شدند. نشستی از کمیته مرکزی که عجولانه ترتیب داده شد و به مدت شش روز ادامه یافت با پشتیبانی از خروشچف و اخراج مولوتف، مالنکف و کاگانویچ از کمیته مرکزی و پولیت برو پیان گرفت.

خروشچف، پس از اخراج قهری آن چه اپوزیسیون «ضد حزبی» می نامید، بدون هیچگونه مقاومت جدی به مدت هفت سال دیگر حکومت کرد. از کارهی خروشچف در طی ین مدت دو چیز برجسته بود. نخست، به رغم برخی نوسان ها و تغییر جهت هی جزئی، خروشچف سیاستی را در داخل تعقیب کرد که عناصر عمده آن عبارت بودند از کاهش هزینه هی نظامی، حمله به استالین، تمرکز زدیی در برنامه ریزی، برچیدن یستگاه هی ماشین و راکتور دولتی، تزریق شیوه هی کشاورزی امریکیی، کشت زمین هی بکر، ترویج کالاهی مصرفی، برخی آزادی هی روشنفکری و رفع محدودیت هی فرهنگی، و حذف تاکیدهی یدئولوژیک درباره مبارزه طبقاتی، دیکتاتوری پرولتارییی، و حزب پیشاهنگ. تمام سیاست هی عمده داخلی خروشچف در تحصیل نتیج مورد نظر شکست خورد. به گفته زندگینامه نویس او، ویلیام تابمن، «خروشچف در اغلب موارد اوضاع بد را حتی بدترمی کرد. »

در بیست و دومین کنگره، ۱۹۶۱، خروشچف بار دیگر با شدتی هرچه تمام به حملاتش به استالین بازگشت. دو جنبه از ضد استالینیسم خروشچف پیشاپیش الگوی رفتار گورباچف بود. نخست، تلقی خروشچف از استالین، اغراق آمیز، یک سویه و ناقص بود. دوم، نکوهش استالین در خدمت هدف هی سیاسی جناحی بود. درباره تحریف هی خروشچف نسبت به استالین مطالب زیادی می توان گفت. به طور مثال، خروشچف تلویحا مدعی بود که استالین ناگهان در۱۹۲۴ در صحنه ظاهر شد، حال آن که در حقیقت، استالین از سابقه انقلابی استواری برخوردار بود که تاریخ آن به دوران کار سیاسی او در بین کارگران راه آهن گرجستان در۱۸۹۸ می رسید. خروشچف وصیت نامه معروف لنین را که در آن از خشونت استالین انتقاد شده است، نقل کرد، اما تحسین لنین از استالین را به عنوان یک رهبر برجسته نادیده گرفت. در سال ۱۹۵۶ خروشچف بر اتهام رهبران حزب توسط استالین تکیه کرد و مدعی شد که نیمی از هیئت هی نمیندگی هفدهمین کنگره حزب و70 درصد اعضاء کمیته مرکزی کشته شدند. زندگینامه نویس استالین، کن کامرون، در نتیجه گیری می نویسد: «مشکل است بپذیریم که ارقام خروشچف صحیح اند. » )پژوهندگان، با استفاده از آرشیوهی شوروی که اخیرا علنی شده است کل اعدام هی سال هی ۱۹۲۱ تا ۱۹۵۳  را 455 و799 نفر شمارش کرده اند، رقمی به مراتب کمتر از میلیون هیی که روبرت کنکوست، روی مدودف و دیگرمحقیقین ضد شوروی تخمین زده اند. ( همچنین، خروشچف مدارک خرابکاری را که اساس دلیل ظاهری فشار بود نادیده گرفت. او استالین را به خاطر استراتژی نظامی نادرست و رهبری دیکتاتور مآبانه اش در جنگ دوم جهانی سرزنش کرد، که ین هر دو با نظر گئورگی ژوکف، مارشال برجسته شوروی در تناقص اند. از همه مهمتر، خروشچف بری بررسی و برخوردی متعادل با استالین دعوتی به عمل نیاورد. اما، در عوض، او را از تاریخ شوروی حذف کرد و بحث درباره نقش او کم و بیش متوقف شد. در نتیجه، خروشچف، به بیان یگورلیگاچف، «تاریخ را با نقاط تیره فراوانی، به جا گذاشت».

حملات خروشچف به استالین، افزون برکاستی هیش در مقام تاریخ، در خدمت هدف هی تعصب آمیزش بود. او با تصویری هیولاوار و درهم ریخته از استالین، کسانی را که به تقبیح زنده کردن شیوه هی استالینی نپیوسته بودند متهم کرد. در۱۹۶۱ خروشچف حمله به استالین را آشکارا به مخالفانش وصل کرد وآن ها را «گروه باند بازی به رهبری مولوتف، کاگانویچ، و مالنکف نامید. » مدعی شد که آن ها «در برابر هر چیز نو مقاومت می کنند و سعی دارند شیوه هی زیانباری را که در دوران کیش شخصیت معمول بود، زنده کنند. » گرچه مولوتف و دیگران با سیاست هی خروشچف و برخورد یک سویه با استالین مخالفت می کردند، جانبدار بازگشت به فشارهی استالینی نبودند. درست همان گونه که ضد کمونیست ها بری حمله به کمونیست ها از «استالینیسم» استفاده می کنند، خروشچف نیز، گرچه نه با ین واژه، بری بی اعتبارکردن مخالفانش ین اندیشه را بکارمی برد.

برخورد خروشچف با استالین زمینه مناسبی بری گورباچف بود. گورباچف می توانست روی تمیل به پر کردن آن نقاط خالی تاریخ که از بابت برخورد نا تمام خروشچف باقی مانده بود، بهره برداری کند. بعلاوه، گورباچف به چنان حملات یک سویه بیشتری به استالین در می گشود که حتی در دوران خروشچف رخ نداده بود. در نهیت، گورباچف، نظیر سلفش، حمله به استالین را بری تاختن به آن ها که به گروه او نپیوسته بودند و نیز بری خالی کردن زیر پی آن ها که مخالف سیاست هی او بودند ماهرانه بکار می گرفت. در ۱۹۸۸، در جریان مسئله نینا آندیوا ) نگاه کنید به فصل 5(، گورباچف با متهم ساختن مخالفانش به تمیل به تجدید حیات شیوه هی استالینیستی خروشچف را تداعی کرد.

هیچ یک از یده هی خروشچف پیش از نگرش او درباره ساختمان سوسیالیسم، یعنی اعتقاد به وجود راه حل سریع و آسان، معرف روحیات او نبود. ین باور سیاست هیی را پی ریزی کرد که کشاورزی شوروی را طی یک دهه در آستانه هرج و مرج قرارداد. کارزار زمین هی بکر محوراصلی ین ابتکارها بود. ین کارزار که ده سال به درازا کشید بری شخم مساحتی تقریبا معادل سطح مجموع سرزمین هی فرانسه، آلمان غربی، و انگلستان، مستلزم تامین ده ها هزار تراکتور و کمبین و صدها هزار نفر داوطلب بود. در نخستین سال ین کارزار، تولید غلات افزیشی معادل 10 میلیون تن داشت، اما ین افزیش عمدتا ناشی از محصول مناطقی غیر از زمین هی بکربود. سال بعد یک خشک سالی رخ داد و تولید در همه جا آسیب دید. سال دیگر، ۱۹۵۶، کارزار به پیروزی درخشانی نیل آمد، چرا که در زمین هی بکر، با آن که به سبب تجهیزات ناکافی بری برداشت، انبار کردن و ریخت و پاش هی حمل و نقل، بخش زیادی ازمحصول از بین رفت، با عرضه نیمی از غله سراسر شوروی، محصولی استثنائی تولید شد. در هیچ یک از سال هی بعد محصول به اندازه سال ۱۹۵۶ نبود. در سال ۱۹۵۷  محصول 40 درصد کمتر از۱۹۵۶، در ۱۹۵۸ هشت درصد کمتر، و در سال هی بعد همچنان کمتر شد، تا سال ۱۹۶۳  و ۱۹۶۴ که وضع برداشت یک ورشکستگی تام بود. جرالدمیر در رساله ی راجع به کارزار زمین هی بکر می گوید که کارزاراز ین رو شکست خورد که خروشچف درباره مناسب بودن شریط جوی ارزیابی اغراق آمیز و درباره هزینه آن ارزیابی دست پیینی کرده بود. کارزار زمین هی بکر، به عنوان یک سیاست، در واقع یک فاجعه بود.

سه ابتکار کشاورزی دیگر خروشچف نیز نتیج نامطلوبی به بار آورد. از ین سه، دو ابتکار ریشه در ین باور داشت که جذب و تزریق تجربیات غرب، افزیش سریع و آسان تولید را در پی خواهد داشت. مبارزه بری اجری پروژه ذرت بر ین اندیشه استواربود که با پیروی از تجربه امریکیی کشت وسیع ذرت به منظور انبارکردن ساقه سبز آن، تولید دام به سرعت افزیش می یابد. پیکار به ضد یش دربرگیرنده تشویق استفاده از کودهی شیمییی بجی کشت نوبتی سال به سال یا زمین را به حالت یش درآوردن بود. ین هر دو پیکار، واقعیت هی طبیعی و دیگر شریط را در اتحاد شوروی نادیده گرفتند و هرگز به آن داروی درمان همه دردها، که مورد نظرخروشچف بود، حتی نزدیک هم نشدند.

سومین ابتکار، و یکی ازافراطی ترین کارهی خروشچف در تمام دوران ریاستش، انحلال و پیاده کردن یستگاه هی ماشین و تراکتوردولتی بود که تراکتور و ماشین آلات مورد نیاز مزارع اشتراکی را عرضه می کرد. ین مزارع که متکی به یستگاه هی تراکتور بودند به ناگاه ناچار به خرید و نگهداری تجهیزات مزارع خود شدند. ین حرکت خروشچف، به لحاظ یدئولوژیک، رد و انکار آخرین اظهارات استالین درباره اقتصاد شوروی بود. استالین گفته بود که سمت گیری توسعه و تکامل شوروی بید بیشتر به سوی پیشرفت بخش دولتی )نه کلخوزها( باشد. ین سیاست نیز در عمل، فاجعه دیگری پدید آورد. تغییر در چنان سطح گسترده ی اتفاق افتاد که در طی سه ماه اکثر یستگاه هی ترکتور ناپدید شدند. حتی هواداران خروشچف بر ین باور بودند که آن سیاست، بهره وری کشاورزی را به طورجدی کاهش داده، آسیب بلند مدتی بر اقتصاد تحمیل کرده و به یک ناکامی کامل منجر شده است.

خروشچف در عرصه صنعت نیز همچون کشاورزی با مسائلی جدی رو در رو بود، اما به راه حل هی مشکل ساز متوسل شد. در سوسیالیسم طرح هی مرکزی به طور عمده، حجم و طبیعت تولید را تعیین می کنند. برنامه ریزی سیکل رونق و کسادی بازار کاپیتالیستی را دفع کرد، اما آن نیز چالش هی خاص خودش را داشت. هر اندازه اقتصاد بزرگتر و پیچیده تر شد، برنامه ریزی دشوارتر شد. در۱۹۵۳  شمار بنگاه هی صنعتی به 000/200 و تعداد هدف هی برنامه ریزی به 5000 رسید. یعنی از300 در آویل دهه ۱۹۳۰  و2500 در ۱۹۴۰  به ین رقم فرا روئید. در ین زمان موریس داب اقتصاددان بریتانییی ادعا کرد که زیاده روی در تمرکز، موجب یجاد محدودیت در ابتکار و نوآوری فنی، اتلاف منابع، تنگنا در عرصه محصول، پرداخت پاداش به بنگاه هی نا کارآمد و تنبیه موسسات وظیفه شناس و جدی و قائل شدن تقدم به «تحقق صرفا کمی» در برنامه ها بود. با تغییر جهت اقتصاد به سوی کالاهی مصرفی، خروشچف دشواری موجود در برنامه ریزی را پیچیده تر کرد. الک نوه اظهار کرد که «مسکن، کشاورزی، کالاهی مصرفی، داد و ستد، همگی از اهمیت حتی اولویت برخوردار شدند. بدین ترتیب وظیفه برنامه ریزی پیچیده تر شد، زیرا نظامی که بر شمار اندکی اولویت هی کلیدی پیه ریزی شد، و ازین جهت شبیه اقتصاد جنگی غربی بود، اگر هدف ها تضعیف یا چند برابر می شدند، نمی توانست به نحو موثری کارکند.

خروشچف راه برون رفت از مشکلات برنامه ریزی متمرکز را در تمرکز زدیی رادیکال و به کارگیری اندیشه هی کاپیتالیستی چون رقابت بازار جست و جو می کرد. در ماه مه ۱۹۵۷  خروشچف سی مرکز برنامه ریزی را منحل و بالغ بر یکصد شوری اقتصادی محلی جیگزین آن ها کرد. نیتجه، قابل پیش بینی بود. هماهنگی تولید و عرضه حتی دشوارتر از آن چه پیش از آن بود شد و منافع محلی جانشین هدف هی ملی شد. مدودف ها که ظاهرا هوادار خروشچف بودند اعلام داشتند که تمرکززدیی او «آنارشی»، دوباره کاری، موازی کاری، و پنهان ماندن مسئولیت بوجود آورد. در۱۹۶۱، خروشچف ناچار شد برنامه ریزی را در هفده منطقه بزرگ اقتصادی گروه بندی و تحکیم کند. حتی ین اقدام زیان هی تمرکز زدیی را خنثی نکرد. اقتصاد شوروی در نیمه دوم دهه ۱۹۵۰ با نرخ کندتری از نیمه اول گسترش یافت، و نرخ رشد آن در نیمه اول دهه ۱۹۶۰ کندتر از دهه ۱۹۵۰ بود. پس از کنار گذاردن خروشچف در۱۹۶۴، حزب از نو بیست وزارتخانه برنامه ریزی به وجود آورد و سعی کرد آن ها را با اختیارات بیشتری در حوزه کارشان برپا دارد.

سیاست هی خروشچف اغلب بذر مشکلات بعدی را می کاشت. شید او در واکنشی افراطی نسبت به انتقادهی پیشین در مورد سهل گیری هیش نسبت به ناسیونالیسم بورژویی اوکرین، اغلب گوش تیزی به حساسیت هی ناسیونالیستی به نمیش می گذارد، چنان که پس از دیداری از آسیی میانه، به نحوی بی پروا و به دوراز احتیاط، تمرکز و تحکیم تمام جمهوری هی آسییی را در یک جمهوری پیشنهاد داد. او در یاد داشتی کمتر افراطی، اعلام داشت که کشورمسئله ملی را حل کرده و دستیابی به یک «هویت ملی شوروی» را هدف قرار داده است که جیگزین هویت هی ملی کنونی شده و ملت هی گوناگون اتحاد شوروی را با نزدیکتر کردنشان به یکدیگربه سوی «وحدت کامل» سوق می دهد. با ین حال، ترویج هویت ملی شوروی، به مثابه یده آلی پسندیده، با تحریک احساسات ملی آن ها که به میراث ملی خود ارزش می نهادند، تاثیری معکوس داشت. به گفته یژاک برودنی تاریخ دان، دیدگاه خروشچف مسائل ملی موجود را صیقل داد و به بالا گرفتن احساسات ملی، هم در میان ملت هی غیر روس نواحی پیرامونی و هم در بین روشنفکران روس مرکز کمک کرد.

سیاستی که خروشچف را در نظر روشنفکران سخت عزیز کرد و به صورت پیش درآمد گلاسنوست گورباچف درآورد سهل گیری در سانسور بود. گرچه «آب شدن یخ» خروشچف بی ثبات و گاه به گاه بود، همین سیاست مدتی به فضی باز بیشتری بری فیلم ها و هنر مدرن، شعر و داستان هی منتقد گذشته شوروی منجر شد. در فضی ذوب شدن یخ ها بود که انتشار رمان هی ممنوع پیشین، چون «تنها با نان، نه» از و. د. دودنیتسف و «یک روز از زندگی یوان دنیسویچ» از آ. ی. سولژنیتسین رخ داد. ین گشودگی فضا بستر اجتناب ناپذیری را بری انتشار اندیشه هی اقتصادی بورژویی در محافل آکادمیک شوروی فراهم آورد. به گفته مدودوف ها، از همان سال هی 54- ۱۹۵۳  «تاثیرات غربی شروع به رسوخ در بسیاری از عرصه هی اقتصادی کرد. »

خروشچف در موضوع هی بسیاری، از جمله مناسبات بین المللی، حزب، حکومت و کمونیسم اندیشه هیی را پیش کشید که آن زمان و بعدها موجب جدال و ستیزی در بین کمونیست هی داخل و خارج از تحاد شوروی شد. داوری در ین باره که یا ین اندیشه ها انطباق خلاق مارکسیسم - لنینیسم با اوضاع و احوال نوین بود یا تجدید نظرهی خطا از اصول بنیادین، فراتر از عرصه نوشته حاضراست. با ین همه، آن چه واضح بود ین است که اندیشه هی خروشچف درباره ین موضوع ها به طور پیوسته گریش به سوسیال دموکراسی داشت، بذر مسائل بعدی را می کاشت، و سابقه ی بری نظرات و سیاست هی حتی افراطی تر گورباچف خلق می کرد.

در مناسبات هی بین المللی، خروشچف بر همریستی مسالمت آمیز تاکید داشت. او استدلال می کرد که با رشد جهان سوسیالیستی، موازنه نیروها چنان جا به جا شده است که مبارزه عمده عبارت است از «رقابت مسالمت آمیز» بین سوسیالیسم و کاپیتالیسم، و ین که «گذار آرام» و صلح آمیز از کاپیتالیسم به سوسیالیسم امکان پذیراست. با آن که ین نظرات تبدیل به نقطه مرکزی اتهامات و بدگویی هی چین نسبت به خروشچف به عنوان رویزیونیست شد، نکته هی بسیاری می توانست در دفاع از آن گفته شود. نخست، ین نظرات در اوج جنگ سرد عنوان شدند، زمانی که اتحاد شوروی از ناحیه یالات متحده ی بسیار نیرومند تر در محاصره بود و ین کشور با ین ادعا که) اتحاد شوروی( ذاتا توسعه طلب کمر به تجاوز و براندازی در سراسر جهان بسته است، یک سیاست خارجی جنگ افروزانه ضد شوروی و ضد انقلابی را توجیه می کرد. در ین زمینه، نظرات خروشچف پاسخ متناسب و قدرتمندی بود به ادعاهی امپریالیسم. آن نظرات موقعیت نیروهیی را که تدارک جنگ به ضد اتحاد شوروی را می دیدند، تضعیف کرد و جنبش بین المللی صلح را قوت بخشید. دوم، نظرات خروشچف در ین زمینه فتح باب به کلی تازه ی نبود. استالین، پیش از مرگش، در چند مصاحبه شخصا بر سیاست همزیستی صلح آمیز تاکید و اجتناب ناپذیر بودن جنگ را نفی کرده بود. سوم، خروشچف، در عمل، در زمینه دفاع از سوسیالیسم در خارج از کشور کوتاهی نکرد. او در برابر یک حرکت ضد انقلابی در مجارستان در سال ۱۹۵۶ مداخله کرد و بری دفاع از کوبا موشک هیی را در سال ۱۹۶۲ در آن کشورمستقر ساخت. در واقع، درست در اوج بحران موشکی کوبا، زمانی که سرنوشت انقلاب کوبا در موازنه ی حساس بود، خروشچف پیش از بیرون بردن موشک هی شوروی بر تعهد امریکا مبنی بر عدم تهاجم به آن جزیره اصرار داشت. افزون برین، خروشچف هرگز از بسط و گسترش کمک هی مادی و همکاری هی فنی با کشورهیی که به رغم امپریالیسم بری انتخاب راه خود می رزمیدند، از جمله کشورهیی چون چین ) پیش از قطع روابط( مصر و هند دریغ نکرد. ویلیام کیربی، تاریخ دان، کمک هی شوروی به چین بین سال هی ۱۹۵۳  و۱۹۵۷  را «بزرگترین انتقال تکنولوژی در تاریخ جهان» نامید.

همان قدر که سیاست همزیستی مسالمت آمیز خروشچف به جا و قرین موافقیت بود، احتمالا اعتماد او به تمیل یزنهاور رئیس جمهور یالات متحده بری پیان بخشیدن به جنگ سرد بسیار بیشتر از حد لازم بود. یالات متحده هرگز نه متقابلا به اقدام یک جانبه خروشچف مبنی بر کاهش نیروهی نظامی و بودجه آن پاسخ گفت و نه تمیلی به کنار ماندن از جنگ ویتنام نشان داد. بعلاوه بعدها، درست پیش از نشست مقرر سران چهار قدرت بزرگ در۱۹۶۰، یالات متحده یک هواپیمی جاسوسی U-2 را در قلمرو هویی شوروی به پرواز در آورد و سپس آن اقدام را انکار کرد تا آن که شوروی هاگری پاورز، خلبان آن هواپیما را فرود آوردند. آن زمان خروشچف اذعان کرد که اندیشه همکاری صلح آمیزش به جد نقص و تضعیف شده است و افزود: «آن ها که احساس می کردند امریکا در پی اهداف امپریالیستی است و قدرت نظامی مهمترین مسئله است، گواه لازم را به دست آوردند. »

خروشچف دو نظر تازه درباره حزب و دولت مطرح کرد: ین نظر که حزب کمونیست اتحاد شوروی از صورت پیشگام زحمتکشان به طلیه دار «تمام خلق» تغییر کرده است، و دیگر ین که دیکتاتوری پرولتاریا به صورت «دولت همه خلقی» درآمده است. البته در مراحلی از سیر تحولات سوسیالیسم برخی گذارهی ین چنینی مطمئنا درست و به قاعده است. اما مسئله ین بود که یا اتحاد شوروی به آن مرحله رسیده بود؟ بهمن آزاد بر آن بود که ین نظرات اثرات فرسینده و تباه کننده ی در دراز مدت به بارآورد زیرا توهماتی را درباره ماوریی بودن مبارزه طبقاتی و قابل اعتماد بودن گروه هی اجتماعی معینی چون بورکرات هی دولتی به وجود آورد. بی تردید آن نظرات تاکید بر منافع جداگانه طبقات زحمتکش را نادیده گرفت. از آنجا که فرض ین بود که سوسیالیسم در خدمت منافع زحمتکشان بود، ین نظرات می توانست یک معیار مهم رشد و پیشرفت سوسیالیسم را مبهم و تیره کند. افزون بر ین، ین نظرات با سیاست هی پر دردسر دیگری، چون هم ترازی دستمزدها، یعنی کاستن تفاوت دستمزدها همراه بود. در مرحله معینی از تکامل سوسیالیستی، چنین هم ترازی هیی مناسب است، اما آن گونه که اوضاع نشان داد، آن هم ترازی می رفت که انگیزه و بهره وری را بی رمق کند.

خروشچف در چگونگی کار کرد حزب دست به تغییراتی زد که نقش رهبری آن را رقیق و کم رنگ کرد. همچون سال هی پیشین در اوکرین، در سال ۱۹۵۷  درهی حزب را به روی انبوه توده ها گشود و افزیش بسیار گسترده ی را در عضویت موجب شد. ین اقدام ناشی از ین نظر بود که تمیزات طبقاتی در راه محو شدن است و «اکثریت بسیار عظیم» شهروندان شوروی «همچون کمونیست ها می اندیشند. » همچنین مقرراتی را وضع کرد که به موجب آن یک سوم کارمندان حزب در هر انتخابات بیست تغییر کنند، اقدامی شبیه محدودیت زمانی نمیندگی در شوراها. دبیرکل همچنین، حزب را به دو بخش کشاورزی و صنعتی، نوعی نظام حزبی ابتدیی، تقسیم کرد. یک چنین تحرکاتی چون ثبت نام انبوه، محدودیت هی دوره نمیندگی، و تقسیم حزب، گر چه با هدف ظاهرا حیات بخش به حزب به کار گرفته شد به طرق گوناگون حزب را ضعیف کرد و مخالفین بسیاری را به وجود آورد. پس از خروشچف، حزب ین اندیشه هی دلخواه را کنار گذاشت. بعدها، گورباچف نظرات مشابهی چون دوپاره کردن حزب، پیش از تصمیم به تضعیف و انحلال کامل آن مورد توجه قرارداد.

در۱۹۶۴، آن گاه که رهبری جمعی خروشچف را ناچار به بازنشستگی کرد، دوران او به پیان رسید. با وجود ین، نظرات لیبرالیزاسیون اقتصادی و دموکراتیزاسیون سیاسی که خروشچف نماد آن شده بود با رفتن او پیان نیافت. آن نظرات ادامه یافتند تا در آن چه جان گودینگ تاریخدان «سنت بدیل» اش می نامد تجلی یابد. در دهه هی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰  ین سنت بدیل قهرمانانش را در وجود سردبیر نشریه نووی میر، آلکساندتواردوسکی و اقتصاد دانان، جامعه شناسان، فیزیک دان ها، تاریخدانان و نمیشنامه نویسانی چون شوبیکین، نیکلی پتراکف، آلکساندر بیرمن، روی مدودف، آندره ساخاروف، والنتین تورچین، تاتیانا زاسلاوسکیا، و میخائیل شاتروف نمیان ساخت. ین روشنفکران، در بیشترین بخش ین دوران، در حزب کمونیست باقی ماندند، لنین را ستیش می کردند، و همچنان به سوسیالیسم باور داشتند، اما در همان حال، از سوسیالیسمی طرفداری می کردند که ملهم از وجود بازار، مدیریت فرماسیون هی سیاسی سرمیه داری بود. به جی حمله به نظام جاری، بری رسیدن به هدف هیشان، بیشتر به جلب توجه رهبران عقیده داشتند، کوششی که سرانجام با آمدن گورباچف به نتیجه رسید.

در ین میان لئونیدبرژنف به زودی در مقام رهبر عالیرتبه شوروی ظاهر شد و تا ۱۹۸۲ همچنان در آن مقام باقی ماند. بری گورباچف و هوادارانش، برژنف سپر بلی همه خطاها در اتحاد شوروی شد. آن ها سلامتی شکننده، ذوق و سلیقه هی پرهزینه، غرور و خودبینی شخصی، و ضعف سیاسی او را به مسخره گرفتند. برژنف به صورت نماد رکود و فساد درآمد. گرچه ین داوری نسبت به برژنف عاری از تعادل بود، اما البته بی اساس نبود. به گفته تاریخ دان شوروی دیمیتری ولکوگونف، برژنف بیش از هر چیز خواستار «صلح و آرامش، صفا و فقدان درگیری بود. » برژنف «از رفورم وحشت داشت. » او سیاست چرخشی بودن دفتر خروشچف را با سیاست «ثبات کادرها» جیگزین کرد، او حتی در برابر تغییراتی در پرسنل دفتری مقاومت می کرد. برژنف در هر یک از چهار کنگره حزبی که ریاست آن را به عهده داشت به کاستی ها معترف بود، اما در برابر راه حل هی جسورانه و قاطع مقاومت می کرد. افزون بر ین، در دوران رهبری او بسیاری از سن بالا و ناتوانی او رنج می بردند. هیچ کس بیش از شخص برژنف، که پس از۱۹۷۰  به علت وضع بیمارش ناتوان شده بود، ین ضعف ها را نمیان نمی ساخت. در۱۹۷۶، متحمل ضربه ی جدی شد، و از آن زمان تا مرگش در۱۹۸۲، حملات قلبی متعدد و ضربات بیشتری را تحمل کرد. در پنج ساله پیان عمرش به قدری بیمار و بی حال بود که هیچ گونه شرکت فعالی در دولت و حیات حزبی نداشت. او در سال هی آخر عمرش بدون داشتن متن نوشته و بدون جویدن واژها نمی توانست سخن بگوید.

هر چند بیشترانتقاداتی که از برژنف شده است سزاوار و شیسته اوست، اما ین انتقادات ین حقیقت ساده را که بسیاری از مشکلات اتحاد شوروی در دوران برژنف ریشه در دوران خروشچف داشته است در تیرگی پنهان می دارد. افزون بر ین، گرچه برژنف کار چندانی در جهت تصحیح بدرفتاری استالین نسبت به برخی ملیت ها یا محکوم کردن نقض و تجاوز از قانونیت سوسیالیستی انجام نداد، برخی از سیاست هی افراطی تر خروشچف را به واقع لغو ساخت. برنامه ریزی در مرکز بار دیگربه اجرا گذارده شد. «ثبات کادرها» جی «محدودیت هی دوره نمیندگی» را گرفت. یک سازمان واحد و متحد حزبی جیگزین تقسیم حزب به اشکال صنعتی و کشاورزی شد. معیارهی جدی تر پذیرش عضو جانشین ثبت نام انبوه شد. «دولت همه خلقی» و «حزب تمامی خلق» همچنان باقی ماند، اما مفهوم و معنیی متفاوت یافت. پراودا توضیح داد که ین شریط به ین معنا نیست که ح. ک. ا. ش «خصلت طبقاتی اش را از دست داده است. . . ح. ک. ا. ش )بیشتر( حزب طبقات زحمتکش بوده است و به همان صورت باقی می ماند. » از ین بیشتر، سیاست هی برژنف تعهد استواری را به همبستگی انترناسیونالیستی نشان داد. او توانست به برابری نظامی با یالات متحده برسد و به کشورهی سوسیالیستی اروپی شرقی و کوبا و مبارزات انقلابی، نیکاراگوئه، آنگولا، افغانستان و دیگر نقاط، و جنبش ضد آپارتید در افریقی جنوبی کمک کند.

برژنف، به لحاظ یدئولوژیک راه میانه ی را بین دو قطب سنتی با گریش هی سیاسی شوروی درپیش گرفت. به گفته فدوربورلاتسکی نویسنده، برژنف هم از استالین و هم از خروشچف «وام» گرفته بود. استفن ف. کوهن نیز همین شکل او را در وسط جریانات درگیر درون حزب قرارمی دهد:

تا زمان سرنگونی خروشچف در۱۹۶۴، دست کم سه جریان در درون حزب کمونیست شکل گرفته بود: یک گروه حزبی ضد استالینی که خواستار دستیابی به رهیی هر چه بیشتر جامعه از کنترل ها بود؛ یک جریان نئو استالینیستی که سیاست های خروشچف را به تضعیف خطرناک دولت متهم می کرد و خواستار تجدید حیات آن بود، و یک گروه حزبی محافظه کار با خودداری از تغییرات عمده بیشتر چه به سوی جلو یا به عقب، خود را به طور عمده وقف موقعیت حاکم پس از استالین کرده بود. ین پیکار درون حزبی طی بیست سال بعد عمدتا به اشکال گوناگون بی سروصدا و زیر زمینی در جریان بود. اکثریت محافظه کار به رهبری برژنف همراه با برخی سازش ها با نئو استالینیست ها به مدت دو دهه بر اتحاد شوروی حکومت کرد. جنبش اصلاحی به زحمت خودی نشان می داد، اما در۱۹۸۵ با گورباچف به قدرت رسید.

 

نقش شخصیت

در فروپاشی اتحاد شوروی

 

به رغم سیاست های پریشان و ناکارآمد خروشچف و اکراه برژنف از پرداختن به مشکلات، اقتصاد شوروی همچنان سر زندگی بیشتری نشان می داد. در دهه ۱۹۵۰ اقتصاد شوروی با رشدی در برابرنرخ رشد پیشترفته ترین کشورها پیش رفت. در فاصله سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۷۵ شاخص تولیدات صنعتی شوروی 85/9 بار) براساس آمار شوروی( با 77/6 بار (به موجب آمار سیا) افزیش یافت، در حالی که شاخص تولیدات صنعتی یالات متحده 62/2 افزیش یافت. اتحاد شوروی یک چهارم دانشمندان جهان را به خدمت گرفت، و پرتاب اسپوتینک نماد دستاوردهای علمی اش بود. مزد و استانداردهای زندگی به طور پیوسته بالا رفت. برای بیشتر مشاغل ساعت کار چهل ساعت و برای کارهای سخت سی و پنج ساعت در هفته مقرر گردید، نظام بازنشستگی همگانی به وجود آمد. کالاهی مصرفی به طور فزینده قابل دسترس شد، و «شکاف بین اتحاد شوروی و یالات متحده در زمینه سطح پیشرفت اقتصادی و اجتماعی به سرعت در حال از بین رفتن بود. » در میان دهه ۱۹۸۰  اتحاد شوروی 20 درصد کالاهای صنعتی جهان را تولید می کرد، بسیار بیشتر از4 درصد کل تولید به مراتب کمتر جهان در زمان انقلاب اتحاد شوروی در تولید نفت، گاز، فلزات آهنی، کانی ها، تراکتور، بتن آرمه، پارچه های پشمی، کفش، چغندرقند، سیب زمینی، شیر، تخم مرغ و دیگر محصولات در راس قرار گرفت. تولید برق آبی، محصولات شیمییی، ماشین آلات، سیمان و پنبه پس از یالات متحده در مقام دوم بود. نرخ رشد سالانه بهره وری صنعتی از7/4 درصد در65 - ۱۹۶۰ به 8/5 درصد در70- ۱۹۶۵  و به 6 درصد در75- ۱۹۷۰ رسید.

دستاوردهای اقتصادی، به میزان زیادی ثمره سرمیه گذاری متمرکز منابع طبیعی و صنیع سنگین بود، که نخستین بار به وسیله استالین بکار گرفته شد. بی تردید، ین رشد ناشی از امکان دسترسی به منابع طبیعی فراوان و ارزان، چون نفت، گاز، زغال سنگ، و سنگ آهن نیز بود. با ین همه، در سال های دهه ۱۹۷۰  مشکلات عینی و ذهنی، هر دو، وضع اقتصادی را دستخوش فرسودگی کرد. سه مشکل عینی سر برآورده بود: نخست تحلیل رفتن نسبی منابع طبیعی، که استخراج گاز، نفت و ذغال را گرانتر کرد، دوم، پیامدهای جمعیتی جنگ دوم جهانی که به نحو وخیمی شمار نیروی کار را کاهش داده بود، سوم، چالش ناشی از پذیرفتن تکنولوژی نوین کامپیوتر، به ویژه در مورد چیپس های کامپیوتری ناقصی که یالات متحده به عمد به اتحاد شوروی فروخته بود. مشکلات ذهنی حتی مهمتر از ین مشکلات عینی بود: مشکلات ناشی از سیاست گذاری، به ویژه انتقال سرمیه گذاری از صنیع سنگین به کالاهای مصرفی؛ هم سطح سازی دستمزدها؛ وفقدان توجه کافی به مسائل برنامه ریزی وانگیزه ها در آخرین سال های برژنف. در نتیجه، در حالی که نرخ رشد سالانه تولید صنعتی بین سال های ۱۹۷۳ و ۱۹۸۵   همچنان مثبت باقی ماند ) و به موجب برخی منابع، حتی بیشتر از نرخ رشد یالات متحده 6/4 در صد در قیاس با 3/2 درصد( نشانه های دردسر نمیان شد. در فاصله سال های 82- ۱۹۷۹ تولید کالای صنعتی بالغ بر40 درصد کاهش داشت. محصولات کشاورزی در ین دوره به سطح ۱۹۷۸ نرسید. «شاخص های کاریی در تولید اجتماعی فرو کاست. » در دوران 85- ۱۹۷۸، از استخراج نفت در ولگا کاسته شد، همان گونه که استخراج زغال در معادل زغال دن، الوار در اورال، و نیکل در شبه جزیره کولا. به گفته برخی استاندارد زندگی نیز از پیشرفت باز ماند.

سیاست و رفتار برژنف در مورد مسئله ملی منعکس کننده موضع میانه روی او بود. در مواردی برژنف بی اساس چهره ای از نوع خروشچف بروز می داد. برژنف ساخت و آبادی جمهوری های واپس مانده و تشویق «میهن دوستی کشور شوراها» را ستیش می کرد. او اعلام داشت: «ملت های شوروی اکنون بیش از هر زمان متحدند. » دبیرکل، به وضوح روش عاری از برخورد با بسیاری از جمهوری ها را اتخاذ کرد، چنانکه اجازه داد فساد و نپ گریی به وفور جریان یابد. به طور مثال، در ازبکستان، رهبر حزب چهارده تن از خویشانش را در دستگاه حزبی بکار گرفته و رشوه، خود ریی، بی عدالتی و «نقض فجیع قانون» شیع بود.

در مواردی دیگر، برخورد برژنف شبیه به تمیل لنین واستالین به برخورد شدید با ناسیونالیست های واپس گرا بود، در حالی که برای دستیابی دیگر ملل به سوسیالیسم تلاش می شد. به طور مثال، برژنف رهبران اوکرین و گرجستان را که احساسات ناسیونالیستی و ضد روسی را دامن می زدند تغییر داد. او همچنین آن چه را که یژاک برودنی «سیاست های شمول» نامیده در مورد ناسیونالیست هی روسی اختیار کرد. در حالی که برخی ین سیاست را ابزار غیرمارکسیستی زشتی در جهت شوونیسم روسیه بزرگ می دانستند، دیگر متفکران آن را کوشش به حقی می دانستند برای تحصیل پشتیبانی برخی روشنفکران ناسیونالیست روسی برپیه نفرت مشترکشان از لیبرالیسم خروشچفی و رفورم های بازار، و دخالت نفوذ غرب. ین ابتکار شبیه کوششی بود که استالین برای گسترده و ژرف کردن پشتیبانی از جنگ از راه توسل به میهن دوستی روسی به کار برد. برودنی نتیجه می گیرد که سیاست ادغام و اشتمال برژنف سرانجام نتوانست حمیت ماندگاری را فراهم کند زیرا او کوشید «بدون ارضای علیق اصلی ) یدئولوژیک( روشنفکران ناسیونالیست، مختصر مزیتی مادی در نظام به آن ها بدهد. » بدین ترتیب، سیاست های ملی برژنف و نتیج آن انبان مخلوطی از کار درآمد. ین نتیج، در بهترین حالت، تمیلی را برای پرداختن به ناسیونالیست ها، اعم از مبارزه با احساسات ملی واپس گرا یا تلاش برای جذب روشنفکران ناسیونالیست روسی، نشان می داد - چیزی که بوخارین، خروشچف و بعدها گورباچف فاقد آن بودند.

افزون بر آن، سیاست های برژنف، هر چند معیوب، هرگز به جنگ قومی آشکاری که در زمان گورباچف رخ داد، منجر نشد.

در سال های پیانی دوران برژنف، مشکلات اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و یدئولوژیک بسیاری بر روی هم انباشته شده بود. با ین همه، ترسیم اوضاع به ین صورت که در سویی اصلاح طلبان بودند که مشکلات را می دیدند و می فهمیدند و در دیگر سو «محافظه کاران» برژنف که نمی فهمیدند، خطا و گمراه کننده است. گرچه همگان وزن یکسانی برای مشکلات قائل نبودند، اما در بین رهبران حزب و کارشناسان بیرون یک توافق همگانی وجود داشت که می پذیرفتند بهروری و رشد اقتصادی موضوعات مورد توجه عمومی است. رهبری برژنف در پیان دهمین برنامه پنج ساله در۱۹۷۹ ین مسائل را مطرح کرد.

بازشناسی مشکلات از یک سو و توضیح منشاء و تدبیر راه حل آن ها از دیگر سو البته دو مطلب کاملا متفاوتند، مطالبی که کمونیست ها بر سر آن توافق نداشتند. تحلیل مشکلات اقتصادی، به طور کلی، به دو اردوگاه سنتی تقسیم شد: اردوگاهی با پیوندی یدئولوژیک به بوخارین و خروشچف و اردوگاهی با پیوندهیی یدئولوژیک به لنین و استالین. اولی مشکلات را ناشی از افراط در تمرکز می دید و از ین رو راه حل را تمرکز زدیی، استفاده از مکانیسم های بازار، و مجاز شناختن اشکال معینی از بنگاه های خصوصی می دانست.

موشه لوین در نوشته اش در۱۹۷۵ گفت: «کشف ین حقیقت که چقدر اندیشه های ضد استالینی بوخارین در برنامه 29- ۱۹۲۸  بوسیله رفورمیست های کنونی پذیرفته شد، سخت حیرت انگیز است. » اقتصاددانانی که ین گونه می اندیشیدند در شوروی تنها یک اقلیت ناچیز بودند، اما بر سه چهارم موسسات آکادمیک تسلط داشتند. یکی از اقتصاددانان برجسته ین اردوگاه آبل آگانبگیان بود، که بعدها مشاور اصلی گورباچف شد.

اکثر اقتصاددانان به اصلاح و مدرنیزه کردن نظام برنامه ریزی متمرکزعقیده داشتند. به نظرآن ها مشکل رشد و بهروری از عدم همخوانی شیوه های برنامه ریزی ومدیریت با پیشرفت نیروهای تولیدی ناشی می شد. در مواردی مشکلات نه از بابت تمرکز، که ناشی از تمرکز ناکافی بود. برای مثال، در حوزه ساختمان به ین علت که برنامه ریزان مرکزی فاقد اقتدارلازم نسبت به مقامات محلی بودند و منابع ناکافی موجود پاسخگوی زمان تکمیل پروژه نبود، وفور پروژه های ناتمام پیش می آمد و پیان یافتن هر پروژه نیاز به زمان بیشتری می یافت. عدم همکاری کافی بین مهندسین، کارخانجات و سازندگان نیزاتمام پروژه ها را به تاخیر می انداخت.

بهره وری به سبب شیوه های مدیریت و نظام پرداخت کهنه و منسوخ آسیب می دید. برخی اقتصاددان های اصلی برای بالا بردن بهره وری خواستار استفاده ازانگیزه های مادی بودند. از نظر آنها، کنیه ریج شوروی «آن ها وانمود می کنند به ما می پردازند و ما وانمود می کنیم کار می کنیم» حاصل نظام انگیزه ای استالین، که در آن کارگران مولد می توانستند دریافت های بیشتری داشته باشند نبود، بلکه ناشی از هم سطح سازی دستمزدهای اخیر بود. در۱۹۸۰  ویکتور و الن پرول دیگر بحث های اقتصاددانان اصلی شوروی را درباره راه های افزیش تولید و بهره وری توضیح دادند. برادران پرول، پس از ین یاد آوری که اتحاد شوروی بلافاصله پس از خروشچف با افت بهره وری و غلبه بر آن مواجه شده بود، می گویند: «بار دیگر، همچون اویل دهه ۱۹۶۰، بحث های گسترده ای در اتحاد شوروی جریان دارد که متوجه مدرنیراسیون بیشتر و یجاد بهبود در شیوه های مدیریت و برنامه ریزی اقتصادی است. . . تجربه گذشته دلیلی منطقی بر ین باور است که مشکلات رویاروی اقتصاد شوروی حل خواهد شد. »

پس از درگذشت برژنف اتحاد شوروی برای پرداختن به ین مشکلات از فرصتی عالی برخوردار شد و آن انتخاب یوری آندروپف به دبیرکلی ح. ک. ا. ش بود. آندروپف خصوصیات شخصی تحسین برانگیز، پیه ای مستحکم در تئوری مارکسیستی- لنینیستی، تجربه غنی در امور رهبری، اشراف کامل به مشکلات شوروی، و نظراتی استوار درباره اصلاحات داشت. آن چه آندروپف نداشت فرصت و زمان بود. سه ماه پس از در دست گرفتن زمام امور گرفتار مشکلات جدی کلیوی شد، و پس از پانزده ماه درگذشت. با ین حال، «سال آندروپف» ۱۹۸۳  راه اصلاحی امید بخشی را نمیان ساخت که با راه مصیبت بار منتخب گورباچف به کلی متفاوت بود.

آندروپف به سال ۱۹۱۴  در ستاوروپل زاده شد. پدرش کارگر راه آهن بود. آندروپف در شانزده سالگی مدرسه را ترک کرد و بعنوان تلگرافچی و قیق ران ولگا به کار پرداخت. او که در۱۹۳۶ به عضویت کومسومل درآمد بتدریج پست هیی در آن سازمان احراز کرد تا آن که به دبیراولی کومسومل در جمهوری خود مختار کارلو فینیش در مرز فنلاند انتخاب شد. در جریان جنگ، نظامیان آلمان کارلیا را اشغال کردند، و آندوپف بر علیه آن ها به جنبش پارتیزانی پیوست. پس از جنگ، دبیر دوم حزب کمونیست کارلیا شد. در۱۹۵۱ برای کار در کمیته مرکزی به مسکو رفت. در۱۹۵۳ ، ریزن سفارت در مجارستان و در۱۹۵۴ سفیر شوروی در آن کشور شد. از۱۹۵۷  تا ۱۹۶۲ مسئولیت دپارتمان امور خارجه کمیته مرکزی را به عهده داشت، پستی که با دیگر کشورهای کمونیستی سر و کار پیدا می کرد. در ۱۹۶۲ دبیرکمیته مرکزی شد. در۱۹۶۷ به ریاست KGB، پستی که به مدت پانزده سال داشت، بر گزیده شد.

وصف تفصیلی سوابق آندروپف به مراتب احساس برانگیزتر از خلاصه بالاست. آندروپف، در مسیرارتقاء با سه چهره برجسته و مهم ح. ک. ا. ش کار کرد. در سال های اقامت در جمهوری کارلو- فینیش زیر نظر اتوکوسینین، بالشویک قدیمی رشد یافت. کوسینین یکی از همرزمان لنین از سال ۱۹۰۵، بنیانگذار حزب کمونیست فنلاند و دبیراول حزب کمونیست کارلیا همزمان با دبیردومی آندروپف در آن حزب بود. کوسینین، که تا لحظه مرگش در ۱۹۶۴ یکی از چهره های برجسته ح. ک. ا. ش باقی ماند، بی تردید به نمیان ساختن توانمندی های آندروپف کمک موثری کرد. آندروپف، در پست سفیر مجارستان زیر نظر مولوتف، وزیر امور خارجه، و بالشویک قدیمی بود. به هنگام تصدی سفارت مجارستان رابطه تنگاتنگی نیز با میخائیل سوسلف، که پس از کوسینین مربی او شد، برقرار کرد. سابقه فعالیت سوسلف در حزب به ۱۹۱۸، زمانی که به کمونیست های جوان پیوسته بود، برمی گشت. سوسلف پژوهنده سخت کوش مارکسیسم - لنینیسم و نظریه پرداز ممتازحزب در زمان استالین، خروشچف و برژنف بود. برخی مفسران عقیده داشتند که آندروپف او را مدل خود قرار داده بود، زیرا ساده زیستی افراطی، روشنفکری واخلاق کاری آندروپف شباهت زیادی به ین خصوصیات سوسلف پیر داشت. زمانی که سوسلف در ۱۹۸۲ درگذشت، آندروپف به عنوان نظریه پردازاصلی حزب جانشین او شد.

در موقعیت هیی که شجاعت، خونسردی، و توان فکر منطقی وعاری از احساسات مورد نیاز بود، سابقه کاری آندروپف با درخشش خاصی مورد توجه قرارمی گرفت. نخست تجربه جنگی او به عنوان یک پارتیزان و پس از آن سابقه سفارتش در مجارستان بود. البته اقدامات او در مجارستان تا حدودی ناروشن و به گواهی دیگران اغلب متناقص است. با ین حال روشن است که او در آن آب های به شدت توفانی، سفینه دیپلماسی را با موفقیت هدیت کرده است. حزب کمونیست مجارستان می کوشید سوسیالیسم را در کشوری با جمعیت عمدتا روستیی و کاتولیک بنا سازد که به تازگی از بیست و پنج سال دیکتاتوری فاشیستی و متحد آلمان نازی در جنگ دوم جهانی سر برآورده بود. به هنگام ورود آندروپف در۱۹۵۴ کمونیستهای مجاری با مشکلات پر شماری، از جمله، تفرقه داخلی و ناآرامی های همگانی رو در رو بودند. در پیان اکتبر۱۹۵۶ طغیان مردم مجار رخ داد و در آن آشفتگی دار و دسته های فاشیست با بهره گیریی از نارضیی عمومی دست به کشتار، ضرب و جرح و لینچ کمونیست ها وهوادارانشان زدند. تنها زمانی ین فجیع پیان گرفت که نظامیان شوروی در اویل نوامبر مداخله کردند.

در اوج بحران، آندروپف از سفارتخانه شوروی در بوداپست، همراه با نمیندگان اعزامی مسکو، آناستاس میکویان و سوسلف وارد عمل شدند. ین سه مرد، همراه با مارشال گیورگی ژوکوف، عکس العمل شوروی، راهنمیی کمونیستهای مجار و سرانجام هدیت واحدهای نظامی شوروی را به دست گرفتند. در جریان بحران، از آن رو که جناح بندی ها، وحدت حزب را از بین برده بود نخست وزیر یمرناگی به طور فزینده ای تسلیم فشار جناح راست می شد، آندروپف، ظاهرا، یانوش کادار، کمونیست سرشناس را به پذیرش رهبری حزب کمونیست مجارستان قانع کرد. یانوش کادار در دو دهه پس از آن به صورت اصلاح گراترین رهبر در اروپی شرقی درآمد. او تمرکز زدیی، سهیم شدن در سود و مزارع تعاونی را رواج داد، انواع گوناگون بنگاه های خصوصی را مجاز دانست و بار دیگراعتماد عمومی را نسبت به حزب برقرار ساخت. ین مسئله که آندروپف، که مجارستان را در مارس ۱۹۵۷  ترک گفت، اصلاحات مجارستان را چگونه ارزیابی می کرد، به صورت راز و معمیی باقی مانده است. با ین همه، ذکاوت آندروپف، در حمیت از کادار در گرماگرم بحران و خونسردیش در زیر آن آتش، ظاهرا تحسین سوسلف را فزونی بخشید.

آندروپف پس از مجارستان به انجام ماموریت های دشوار دیگری پرداخت. در ۱۹۶۳  به هیئت نمیندگی ای به ریاست سوسلف پیوست که در کوششی ناموفق برای پیان بخشیدن به شکاف اخیر بین احزاب چین و شوروی مذاکرات سخت و پرتنشی را انجام می داد. سپس، به عنوان رئیس KGB، مسئولیت مقابله با روشنفکران ناراضی، همچون سولژنیتسین را به عهده گرفت. تمیل آندروپف به دفاع آشکار از ین اقدامات و مقاومت و مقابله با مفسران غربی و روشنفکرانی چون یوگنی یوشنکو دلیل محکمی است بر ین که آندروپف از آن خطای بزرگ گورباچف مبنی بر چرخش رسانه ها به سوی ضد سوسیالیستی پرهیز می کرد. همچنین، او در مقام صدرKGB با بازرسی و پیگیری فساد در مقامات بالا جرات و اعتقادش را نشان داد. در نتیجه گزارش دیده بان KGB، تمامی پرزیدیوم حزب و حکومت آذربیجان به سبب فساد، رشوه، اختلاس و دزدی از کار برکنار شدند. بعلاوه، در۱۹۸۱، نمیندگان آندروپف گروه های «غارتگران بازار سیاه به نام Dilce Vita ( زندگی شیرین)» را که دختر و داماد برژنف را نیز شامل می شد، کشف و بازداشت کردند. حتی تعقیب و بازرسی جرم خانواده دبیر کل مانع از بروز شجاعت آندروپف نشد.

آندروپف از خصوصیات شخصی دیگری به همین اندازه اثر گذار و تحسین برانگیز برخورداربود. گرچه تحصیلات رسمی آندروپف از گذراندن دوره مدرسه فنی ریبینکس و مدرسه عالی حزبی فراتر نمی رفت، بی تردید دارای توان ذهنی درجه اولی بود که با مطالعه وسیع و ذوق فرهنگی همه جانبه پربار شده بود. به هنگام سفارتش در مجارستان زبان مجاری را فراگرفت و به تحصیل تاریخ و فرهنگ مجارستان پرداخت، کارهای چشمگیری که او را نزد میزبانانش سخت عزیز کرد. هرچند دخترش یرینا، که همسر هنرپیشه مشهور تئاتر مسکو، آلکساندر فیلیپف بود و دختر دیگرش عضو تحریریه یک مجله موسیقی بود، آندروپف، خود با دنیای هنرمندان و بازیگران ارتباط داشت. او زبان انگلیسی را فرا گرفت، روزنامه ها، مجلات و داستان های امریکیی را می خواند و گلن میلر و میلز دیویس را دوست داشت. درعرصه سفر، در حالی که گورباچف غرب را ترجیح می داد، آندروپف دیدارهیش را به کشورهای سوسیالیستی - مجارستان، ویتنام، کره شمالی، مغولستان خارجی، یوگسلاوی، چین و آلبانی منحصر کرد. در قلمرو عادات و رفتار، آندروپف اعتماد آفرین بود. آرام، خوش سخن، نسبتا ساکت، خوددار و بسیار صمیمی بود. افزون بر ین، در دوران برژنف، زمانی که کهن سالی، ناتوانی و سستی و بی حالی «معیارهای لنینیستی» را در بین بسیاری از سران کشور فرسوده بود، آندروپف زندگی فروتنانه ای داشت و به «شیفته کار» شهرت یافته بود.

کمونیست ها به محول شدن حل مشکلات به آندروپف، به نظرات اصلاحی او و تحقق قطعی تغییرات امید بستند. استفن کوهن، دانشمند امریکیی بر آن بود که آندروپف «اصلاح طلب ترین» و یگانه عضو پولیت بوروی برژنف بود که کمونیست های ارتدوکس برای پرداختن به اصلاحاتی عاقلانه و هشیارانه، به او اعتماد داشتند. یگورلیگاچف گفت: «آندروپف از آن موهبت نادر و حقیقی رهبری برخوردار بود که وظیف کلی به زبان کاربردی مشخص برمی گرداند. » لیگاچف بر آن بود که آندروپف «دید روشنی» از چشم انداز تحولات کشور داشت و برخلاف گورباچف «از سرهم بندی کردن و کارهای اتفاقی بیزار بود. » در همین حال، او «با درک ضرورت پاره ای تغییرات کیفی و عمیق، نوسازی سوسیالیسم را طراحی کرد. »

تحلیل های آندروپف از مشکلات اتحاد شوروی و سیاست پیشنهادی او در سه سخنرانی که در نوامبر و دسامبر۱۹۸۲ و ژوئن ۱۹۸۳  در برابر کمیته مرکزی یراد کرد و در مقاله ای که به مناسبت یکصدمین سال درگذشت مارکس در ۱۹۸۳  به رشته تحریر درآورد انعکاس یافت. شگفتی آور نبود که آندروپف بر مسائل اقتصادی تمرکز یافته بود. سال ۱۹۸۲ نه تنها بدترین شاخص بهره وری کار و رشد اقتصادی را در تاریخ شوروی به ثبت رساند، که چهارمین سال پیاپی کاهش در محصولات کشاورزی را به نمیش گذاشت. آندروپف در نخسیتن بیاناتش به عنوان دبیرکل، خطاب به کمیته مرکزی، طرح اصلاحاتی را ارائه داد که می بیست راهنمای دوران کوتاه تصدیش می بود. سخنان او با عنوان «هر چه بهتر کار کنیم، بهتر خواهیم زیست» مشکلات عمده ای را که در برابر کشوربود به اختصار مطرح ساخت: ناکار آمدی، ضیعات، بهره وری ضعیف، فقدان انضباط در کار، رشد کند در شاخص های زندگی، و ناکافی بودن کمی و کیفی برخی کالاهای مصرفی و خدمات - به ویژه مسکن، غذا و مراقبت های بهداشتی. او در تعریف مشکل مواد مصرفی تلقی اش را از نگرش خروشچف متمیز ساخت. آندروپف تاکید داشت که استانداردهای زندگی به رقابت ساده با غرب در درآمد های بالاتر و اشیای مادی بیشتر خلاصه نمی شوند. بلکه شاخص های زیستی سوسیالیستی مفهومی به مراتب فراتر از آن دارد: «رشد آگاهی و سطح فرهنگی»، «مصرف معقول»، «رژیم غذیی عاقلانه»، خدمات عمومی با کیفیت، و استفاده مناسب از اوقات فراغت، هم از نظر اخلاقی و هم زیبا شناختی. »

به باور آندروپف برنامه ریزی ضعیف، مدیریت قدیمی و منسوخ، کوتاهی در بکارگیری نوآوری های علمی و فنی، تکیه بیشتر بر شیوه های تولید گسترده Extensive تا شیوه تولید فشرده Intencive، و فقدان انضبات در کار موجب نارسیی و کمبودهای اقتصادی شد. آندروپف همه را به «شتاب بخشیدن ) اوسکرنیه Uskorenie ( پیشرفت علمی و فناوری» فرا خواند. تصویری از مدرنیزاسیون تولید از راه به کارگیری تکنولوژی کامپیوتر به دست داد. در کنار ین، کمیسیون های موظف و ثابتی را برای انرژی پیشنهاد کرد تا به تصحیح «استفاده غیراقتصادی منابع» اقدام کنند.

آندروپف همچنین از هجوم به مشکلات اقتصادی از راه «بهبود رادیکال برنامه ریزی و مدیریت» در سطوح بالای جامعه شوروی و بهبود انظباط وانگیزه ها در سطوح پیین جانبداری می کرد. در موارد بسیاری، ضرورت داشت مدیریت کوچکتر و ساده تر شود.

از آنجا که انتخاب شیوه های تولید نو می توانست تحقق یک طرح صنعتی را به تاخیر اندازد، آندروپف تشخیص داد که برنامه ریزی و مدیریت جاری، اغلب، بکارگیری وکاریی کامپیوترها، روبوت ها، و تکنولوژی انعطاف پذیر را مختل می سازد. تغییری در«شیوه های برنامه ریزی» و «انگیزه های مادی» می بیست تضمین کند «آنهیی که جسورانه تکنولوژی نوین را به خدمت می گیرند خود را متضرر نیابند. » آندروپف متوجه شد که بعضی کارشناسان برآنند که مشکلات اقتصادی به سبب تمرکز بیش از حد رخ داده است و حل آن ها اعطای استقلال بیشتر به بنگاه ها، مزارع اشتراکی و دولتی را طلب می کرد.

او بر اساس تجربه شخصی در مورد تمرکززدیی دوران خروشچف و کادار، می دانست که ین کار می توانست به تنگ نظری [ خود بینی محلی] و نابرابری منجر شود. آندروپف اساس تمرکززدیی را رد نمی کرد، اما روندی را که بعدا گورباچف در پیش گرفت، یعنی با غرق شدن شتابزده در تمرکززدیی مخالف بود. آندروپف می گفت لازم بود «با احتیاط عمل شود، در صورت لزوم امتحان شود، و تجربه کشورهای برادر مورد توجه قرار گرفته، سنگین و سبک شود، از همه مهمتر، هرگونه بسط و گسترش استقلال بید با «مسئولیت بیشتر و توجه به منافع تمامی خلق» همراه و ترکیب باشد.

آندروپف به منظور بهبود بهره وری و کمیت و کیفیت کالاها و خدمات، انضباط و برانگیزاننده های بیشتر را پیشنهاد داد. او، بویژه، پیکاری را به ضد کار کم میه، غیبت و فرار از کار، مستی، قاچاق و بی مسئولیتی به اجرا گذارد. کسانی که مرتکب چنین جریمی می شدند می بیست با از دست دادن مزد، تنزل مقام، و کاهش «پرستیژ اخلاقی» هزینه آن را «بصورتی مستقیم و سخت» بپردازند. سال ۱۹۸۳ ، در «عملیات تراول» [شکار متخلفان] مقامات مسئول، کارگران غیب در محل کار را در فروشگاه ها، بارها و حمام های بخار غافلگیر کردند. رسانه ها به پیکار برای نظم و انظباط بیشتر پیوستند، و آندروپف شخصا به اجرای ین پیکاردر یک فروشگاه ماشین آلات مسکو پرداخت. آندروپف، برای مستی در مکان های عمومی و خلاف هیی چون ترک کار و رفتن به فروشگاه ها یا حمام ها، تنبیه هیی را پیشنهاد کرد. به گفته ژورس مدودوف، تلاش های آندروپف، بویژه در زمینه کاهش اتلاف مواد، نتیج «فوری وچشمگیر» به بارآورد. مطبوعات انتقاد آشکار و ناکاریی مزارع و بی لیاقتی در صنیع غذیی را شروع کردند.

آندروپف با هم سطح سازی دستمزد، آن گونه که در زمان خروشچف رخ داد، همچون نقض اصلی بنیادین سوسیالیستی «به هرکس به اندازه کارش» به شدت مخالفت کرد. او عقیده داشت که دستمزدهای بالا، بدون افزیش بهره وری، تقاضیی را موجب می شود که نمی تواند تحقق یابد و بدین ترتیب کمبودها و دیگر«عوارض زشت»، چون بازار سیاه را پدید می آورد. به درستی برآن بود که یجاد انگیزه ها بیش از پاداش می توانستند کار ساز شوند؛ آن ها برانگیزاننده کار کیفی و هم پیوندی فعالیت ها و طرح های جمعی و تمامی خلق می شوند.

در امور خارجی، آندروپف هیچ میانه ای با آن نوع عقب نشینی ها و امتیاز دهی های یک طرفه ای، که مشخصه سیاست خارجی گورباچف بود، نداشت. آندروپف سیاست هم زیستی مسالمت آمیز و پرهیز از جنگ را تائید می کرد، اما بر تداوم فراگیر و بین المللی اصل مبارزه طبقاتی پای می فشرد. در دهه ۱۹۷۰  بارها هشدارداد که امپریالیست ها با عنوان کردن مسئله «ناراضیان» و «حقوق بشر» و افزیش برنامه های رادیو اروپای آزاد و رادیو آزادی عملا کارزار یدئولوژیک و سیکولوژیک به ضد اتحاد شوروی را شدت بخشیده اند. آندروپف در نخستین سخنرانی اش در مقام دبیرکل اعلام داشت که سیاست خارجی اتحاد شوروی «درست به همان گونه که بود» باقی خواهد ماند. در آن زمان، افغانستان نقطه مرکزی مبارزه بین المللی بود، و در ین موضوع، آندروپف تزلزلی نداشت. ماه ها پیش از دبیرکل شدن، اعلام داشت که ح. ک. ا. ش به وظیفه انترناسیونالیستی خود وفاداراست و برای تقویت «همبستگی و همکاری با برادران هم طبقه خارجی اش» هر آن چه بتواند انجام خواهد داد. در روزهای انتخاب شدن به دبیرکلی، آندروپف به رئیس جمهور پاکستان اخطار داد از تظاهر به ین که در جنگ به ضد افغانستان همکار یالات متحده نیست دست بردارد و به او اطمینان داد که «اتحاد شوروی در کنار افغانستان باقی خواهد ماند. »

آندروپف کوشید تا چشم انداز صلح با یالات متحده را بهبود بخشد، اما جای چندانی برای ابتکارات تازه منظور نکرد. او در پیین ترین حد روابط شوروی - آمریکا، زمانی بر سر کار آمد که سفیر شوروی در امریکا، آناتولی دوبرینین آن را «جنگ سرد نوین» نامید، امری که با کارتر آغاز و در زمان ریگان بدتر شد. پس از آن که ریگان اتحاد شوروی را «امپراطوری شر» نامید و طرح هیی را برای ابتکار دفاع استراتژیک اعلام کرد، مناسبات شوروی - امریکا به حالتی رسید که آندروپف «رودررویی بی سابقه» اش نامید. تلقی آندروپف از یالات متحده را ین باورشکل داد که «صلح نمی تواند با تکدی از امپریالیست ها بدست ید. تنها با تکیه بر قدرت شکست ناپذیرنیروهای مسلح شوروی می تواند برپا شود. » در نتیجه، آندروپف پیشنهاد بی تناسب «گزینه صفر» ریگان را رد کرد، گزینه ای، که به موجب آن هر گاه اتحاد شوروی کلیه موشک های با برد متوسط مستقر در اروپا را برمی چید، یالات متحده از استقرارموشک های با برد متوسط در اروپا خودداری می کرد، اما موشک های با برد متوسط اروپای غربی باقی می ماند )که بعدها گورباچف به آن تن در داد( آندروپف به آن چه مصالحه یک طرفه اش می دانست هیچ میانه ای نداشت. آندروپف می گفت: «تمامی تجربیات» اتحاد شوروی نشان داده است که «نمی توان به امید دستیابی به صلح، کلاه در دست به سوی امپریالیست ها رفت. » در مقابل، آندروپف پیشنهادات خلع سلاح متعددی براساس برابری دقیق ارائه داد، و کاملا روشن ساخت که اتحاد شوروی به هیچ چیز کمتر از آن تن نخواهد داد.

آندروپف، در همان دوره کوتاه رهبری اش، در برخورد با یالات متحده انعطاف و ابتکار مناسبی نشان داد. در پی نزدیک به دو سال قطع مذاکرات، او آغاز دوباره مذاکرات با واشنگتن در سطوح بالا را ترتیب داد. زمانی که ریگان نخستین بار با دوبرینین دیدار کرد و یگانه مسئله اصلی اش، تقاضای ویزای خروج برای پنته کستال را که در سفارت امریکا در مسکو پناهنده شده بود، مطرح کرد، آندروپف موافقت کرد و اجازه داد پنته کستال شوروی را ترک کند. با آن که آندروپف بر ین باور بود که ریگان در پی برتری نظامی و حتی به فکر نخستین ضربه هسته ای است، رهبر شوروی به مذاکره کنندگان نظامی اش توصیه کرد که از تهدید به ترک مذاکرات دست بکشند، و خود کانال های ارتباطی محرمانه ای را که از دوران کارتر مسدود شده بود از نو گشود. همچنین به دوربرینین توصیه کرد نسبت به هر نشانه ای از تمیل ریگان بر ین بهبود مناسبات گوش به زنگ و هشیار باشد. در پیان، تلاش های آندروپف برای گشودن باب مذاکره با یالات متحده، به نتیجه چندانی نرسید.

در سپتامبر۱۹۸۳ ، زمانی که یک هواپیمای شوروی به اشتباه یک هواپیمای مسافربری کره ای را ساقط کرد و سخنگوی ریگان با جنجالی پر سروصدا واکنش نشان داد، هرگونه شانس بهبود مناسبات از بین رفت.

آندروپف در دوران تصدی کوتاه مدتش به مسیل مربوط به معیارهای حزبی، پرسنل، دموکراسی، یدئولوژی، و مسئله ملی نیز پرداخت. او برای همگان روشن ساخت که حزب فساد، رشوه یا اختلاس را تحمل نخواهد کرد. بر باز آفرینی «معیارهای لنینیستی» تاکید کرد. به گفته لیگاچف، پس از دبیرکلی آندروپف «کار روزانه مختصر هر کس به کار روزانه بلند مدت تر تبدیل شد. » او، همچنین، سیاست «ثبات کادرها»ی برژنف را لغو کرد و سالخوردگان و نالیق ها را از کار برکنار و کارمندان جدید و کارآمد حزبی را به کار گمارد. یکی از نخستین اقدامات او تعویض وزیر ترابری بود، که منشاء موانع مبرم اقتصاد شده بود. برای بهبود دموکراسی، آندروپوف بر فرمالیسم افراطی گردهمیی های حزبی به شدت تاخت و خواستار پیان بخشیدن به خصلت قالبی آن ها شد. او خواهان رفع موانع خلاقیت ها در کارگاه را پیشنهاد کرد، و به گفته لیگاچف «برگزاری جلسات بحثهای مقدماتی در مورد تصمیمات حزب و دولت را در کارخانه ها و کلکتیوها» ریج کرد. در ژوئن ۱۹۸۳  اجلاس پلنوم کمیته مرکزی را به بحث درباره بهبود کاریدئولوژیک اختصاص داد.

بی تردید، آندروپف مشکلات اتحاد شوروی و ح. ک. ا. ش را دریافت و اصلاحاتی جدی را به عهده گرفت. نویسندگانی در غرب او را یک لیبرال پنهان معرفی کردند، اما در واقع، آن ها آرزو داشتند او را ین چنین سازند. هیچ یک ازگفته ها یا اقدامات آندروپف کمترین نشان از راهی که گورباچف پس از۱۹۸۷ در پیش گرفت نداشت. کار او جز نقل از مارکس و لنین، و پیروی ازخط مشی حزب نبود. حزب هم چیزی کمتر از آن از هیچ رهبر حزبی انتظار نداشت. آندروپف، چنان که سخنرانی هیش بین سال های ۱۹۶۴ و ۱۹۸۳  نشان می دهد خود را با بکارگیری خلاق اندیشه های مارکسیستی - لنینیستی برای مسیل روز، دفاع جسورانه از سیاست های دشوار و توانیی رد هشیارانه و قدرتمند انتقادات غرب مشخص و نمیان کرد. دقیقا در آن عرصه هیی که گورباچف بیشترین تزلزل را به نمیش می گذارد، آندروپف توانمند ترین استواری را نشان می داد.

به همین ترتیب، آندروپف در مقیسه با گورباچف نسبت به دموکراسی سوسیالیستی، ناسیونالیسم و اقتصاد ثانوی رویکردی روشن و با ثبات داشت. او نقض قانون سوسیالیستی و دموکراسی حزبی توسط استالین را در کارنامه اش منظور می کرد، اما حق انقلاب و ضرورت دفاع با قدرت از خود را اعلام داشت. آندروپف به هیچ صورت علاقه ای به مظاهر اقتصاد ثانوی نیز نداشت. هیچ یک از وجوه زندگی شوروی بیش از «مال اندوزی»، «غارت ثروت مردم» و استفاده از موقعیت های اجتماعی به منظور «ثروت شخصی» انتقاد و یراد آندوپف را برنیانگیخت. آزمندی وطمع کاری نمی توانست به سود سوسیالیسم مهار یا تشویق شود. ین خصیصه بازتابی از ارزش های بورژویی بود که سوسیالیسم می بیست فراتر از آن می رفت. در مقاله ای که احتمالا آخرین کارش بود، آندروپف می گوید: «تبدیل «مال من به مال ما». . . روندی بلند مدت و چند وجهی است که نبید ساده انگاشته شود. حتی زمانی که مناسبات سوسیالیستی به طور قطعی استقرار یافت کسانی همچنان عادت های اندیویدوالیستی، تلاش برا ثروتمند کردن خود با هزینه دیگران و به حساب و هزینه جامعه را حفظ و حتی بازتولید خواهند کرد.

در قلمرو مسئله ملی، آندروپف رویه ای متفاوت از خوش بینی و آسوده خاطری دبیرکل های پیشین و بی تفاوتی بعدی گورباچف اتخاذ کرد. او بر کنار از ین تصور که سوسیالیسم ین مسیل را حل کرده است، تاکید کرد که تمیزات ملی به مراتب پیش تر از تفاوت های طبقاتی دوام آورده و خود آگاهی ملی با پیشرفت اقتصادی و فرهنگی عملا افزیش یافته است. او می گفت که مسیل ملی «هنوز از جمله مسیل مورد بحث و در دستور کار سوسیالیسم تکامل یافته است. » اوخواستار تصحیح سیاست هیی شد که در گذشته و حال به حساسیت های ملی آسیب رساند اما بر عدم تحمل تعصب، غرور و خودبینی ملی اصرار ورزید. آندروپف به ویژه نوعی «اقدام مثبت» برای «تضمین حضور شیسته نمیندگان کلیه ملیت ها» در تمامی ارکان حزب و دولت را طلب کرد. چنین فراخوانی توسط یک رهبر کمونیست ممکن است کاملا عادی به نظر رسد، اما ین فراخوان در نقطه مقابل گیجی و بی لیاقتی گورباچف درباره مسائل ملی قرار داشت. در حقیقت، فوران احساسات ناسیونالیستی که در میان دهه ۱۹۸۰  رخ داد به همان میزان که دانش و دریت آندروپف را نشان داد نشانگر نابینیی گورباچف بود.

دلیل بسیاری بری ین فکر وجود دارد که تلقی آندروپف از اصلاحات می توانست کارآمد باشد. او بعنوان یک رهبر کمونیست همه چیز را برای پیشبرد نظراتش در اختیار داشت بجز سلامتی تن. بدبین هیی چون دیمیتری ولکوگونف )مورخ( بر آن بودند که دوران آندروپف چندان «تاثیرگذارنبود. » با ین همه، آندروپف در آن پانزده ماه زمامداری اش کار بسیار انجام داد، که به هر حال فرصت کوتاهی بود تا اصلاحات را در سراسر جامعه به ثمر رساند. با توجه به ینکه بیماری، او را در نیمی از دوران زمامداری اش روانه بیمارستان کرد دست آوردهیش در مجموع بسیار موثر بود و جانشین او فاقد توان و ظرفیتی بود که آن چه آندروپف آغاز کرد ادامه دهد. ولکوگونف اذعان دارد که دبیرکل بعدی، کنستانتین چرنینکو «شخصیتی متوسط، نه چندان تحصیل کرده، فاقد دید لازم برای یک رهبر حزب و دولت» بود.

پاره ای از تجربیات اقتصادی آندروپف پس از او ادامه یافت، اما اندیشه های اصلاحی دیگر او همچنان بر روی میز باقی ماند. دیگران نیز به ندرت گامی به پیش گذاردند. اکثر آنان در زمامداری دو ساله چرنینکو منفعل و میوس شدند. در نتیجه بسیاری مشکلات اقتصادی، حزبی، و مناسبات خارجی که در دوران برژنف بدتر شده بود، همچنان پا برجا ماند. آن گاه که گورباچف دبیرکلی را به عهده گرفت ۱۹۸۵ ، دیگر کمونیست ها می دانستند او هوادار اصلاحات است اما راهی که گورباچف برمی گزید، حتی به احتمال زیاد برای شخص دبیر کل جدید نیز مبهم ماند.

 

اقتصاد زیر زمینی

سرانجام قدرت را

در شوروی قبضه کرد

 

اقتصاد ثانوی

اقتصاد سیه ا. ج. ش. س. و دیگر وجوه زیرزمینی اش - اختلاس، فساد، جنیت سازمان یافته- در نهیت به فروپاشی نظام کمک کرد. . . [ین وضع] به آلودگی بسیاری از دستگاه هی حکومتی و کنترل درونی هرم حزبی - دولتی و قطع یا تضعیف خط ارتباط عمودی با مقامات منجر شد. بطوری که منافع و علیق شخصی) یا گروهی( نومن کلاتورها (مقامات) را به منابع جدید و غیر رسمی ثروت و قدرت سوق داد و ین پی آمدهای شومی برای امپراتوری، اتحادیه، نظام، و اقتصاد داشت.

                          گریگوری پروسمن

 

ظهور و رشد سریع اقتصاد ثانوی از میانه دهه ۱۹۶۰ موجب تعمیق بحران اقتصادی در اواخر دهه ۱۹۸۰  و از هم گسیختگی نهیی اقتصاد شوروی شد.

                        ولادیمیرج. ترمل و میشل آلکسیف

 

اقتصاد سیه کاستی های بازار مصرف را تخفیف داد، و در عین حال، رشد آن را تحریک کرد. . . وجود کاستی ها رشد گروه های تبه کار اقتصادی سازمان یافته را پدید می آورد و پس از آن به بی ثباتی اقتصادی - اجتماعی و سیاسی جامعه منجر می شود.

                         تاتیانا کوریاجینا

 

پافشاری بر وجود دو گریش سیاسی در درون ح. ک. ا. ش واجد چه اهمیتی است؟ البته، افکار، عمری بری خود دارند و حتی پس از محو کاربرد اصلی، به سبب عقید و سنت ها، تا حدودی، ماندگار می مانند. از ین نکته فراتر، مادام که کاپیتالیسم و سوسیالیسم، دوش به دوش، وجود داشتند، افکار و نظریه ها لزوما از یک نظام به دیگری رسوخ می کرد. در دهه هی ۱۹۷۰  و ۱۹۸۰  افکار افراطی بازارآزاد میلتون فریدمن از دانشگاه شیکاگو و جفری ساش از هاروارد تجدید حیاتی جهانی یافت، و سران کشورهی مختلفی چون شیلی، بولیوی، آرژانتین، بریتانیا و لهستان آن نظریه ها را همچون درمان نهیی تورم و رکود پذیرفتند.

در همین زمان، کسانی در اتحاد شوروی مجذوب ین افکار شدند. چنین اندیشه ای درباره بازار آزاد در درون اتحاد شوروی با روند سوسیال دموکراتیک که از مدت ها قبل جریان داشت جفت و جور شد.

بری ریشه دار شدن و ماندگاری چنین اندیشه هیی در جامعه شوروی و در حزب کمونیست می بیست چیزی بیش از سنت ها، علیق، و نیروهی خارجی در کار می بودند. یک بخش یا یک قشر در اتحاد شوروی قاعدتا می بیست سهمی بیش از روشنفکران در آن افکار داشته باشند. در دهه های نخستین تاریخ شوروی، چنین علاقه هیی در طبقه دهقانان بود، و ین ها به وسیله قشرهیی با پیش زمینه دهقانی و سرمیه داران پیشین، یعنی نپ من ها، که به بازگرداندن موقعیت پیش از انقلابشان امیدوار بودند، تکمیل می شدند. همین که اتحاد شوروی دهقانان را در مزارع دولتی و مزارع اشتراکی به صورت کارگران کشاورزی درآورد و با صنعتی کردن کشور طبقه کارگر بس بزرگی را آفرید، از شالوده دهقانی بری اندیشه هی شبه کاپیتالیستی فرو کاست. ارقام زیر بیانگر ین تغییرشکل اند:

در۱۹۲۶ دهقانان 83 درصد جمعیت را تشکیل می دادند، اما در۱۹۷۵ تنها 27 درصد بودند. شمار کارگران بخش صنعت، ساختمان و ترابری از 5 میلیون نفر در ۱۹۲۶ به 62 میلیون در۱۹۷۵ رسید.

پس از ۱۹۵۳ زیر بنای، اقتصادی تازه ای برای اندیشه های بورژویی در درون سوسیالیسم آغاز به رشد کرد. ین زیر ساخت عبارت از جمعیتی بود که در فعالیت اقتصاد خصوصی بری درآمد شخصی، در به اصطلاح اقتصاد ثانوی، که در کنار اقتصاد نخستین، یعنی اقتصاد سوسیالیستی جریان داشت، سرگرم کار بود. در بدو امر، وجود و حضور اقتصاد ثانوی به خاطر در هم آمیزی با اقتصاد سوسیالیستی پنهان می شد. اقتصاد ثانوی معمولا طبقه جداگانه ی را شامل نمی شد، بلکه بیشتر کارگران و کشاورزانی را در برمی گرفت که در حاشیه اقتصاد نخستین، به طور قانونی یا غیر قانونی دست اندر کار فعالیت خصوصی و کسب درآمد بودند. در سال هی پس از جنگ اقتصاد ثانوی به نحو فزینده ی افراد هر چه بیشتری را در برگرفت و بخش بیشتری از درآمدشان را تشکیل داد و در نتیجه یک قشر خرده بورژوا از نو پدید آمد. تباه کننده ترین محصول عصر خروشچف و برژنف دقیقا در ین اقتصاد ثانوی خصوصی و قشری که از آن سود می برد قرار داشت. فعالیت اقتصادی خصوصی هرگز، تمام و کمال، در سوسیالیسم محو نشد، اما پس از مهار آن در دوران استالین، در زمان خروشچف با سر زندگی تازه ای سر برآورد، در دوران برژنف شکوفا شد و در دوران زمامداری گورباچف و یلتسین در بسیاری عرصه ها جیگزین اقتصاد نخستین و سوسیالیستی شد. اقتصاد ثانوی اثرات منفی بسیار ژرف و گسترده بر سوسیالیسم شوروی داشت. منابع درآمد و نظام هی توزیع و تولید خصوصی را خلق یا بار دیگر خلق کرد. به فساد و جنیات گسترده انجامید. بذر اندیشه ها و علاقه های توجیه گر بنگاه های خصوصی را در همه جا افشاند. منبع آماده برای استفاده منتقدین و مخالفین نظام شد و شالوده ای مادی برای اندیشه های سوسیال دموکراتیک فراهم آورد.

پیش از توضیح و برشمردن نتیج و پیامدهای اقتصاد ثانوی، در وهله نخست لازم است اقتصاد ثانوی تعریف شود، کارکردش را در ادبیات سوسیالیستی به بحث گذارد، جلوه های گوناگونش وصف شود، تاریخش باز گفته شود و حجم و اندازه اش برآورد شود. ما اقتصاد ثانوی را فعالیت اقتصادی به منظور در آمد خصوصی اعم از قانونی یا غیرقانونی تعریف می کنیم. برای شمول هر دو شکل قانونی و غیرقانونی کسب پول خصوصی دو دلیل محکم وجود دارد. نخست، تعریفی که به وسیله گریگوری گروسمن و دیگر دانش پژوهان اقتصاد ثانوی به کار گرفته شده است، و از ین رو با استفاده از تعریفی مشخص و ثابت به هنگام رجوع به مطالعاتشان ابهام و آشفتگی کاهش خواهد یافت. دوم، فعالیت اقتصادی خصوصی مناسبات، ارزش ها و اندیشه هیی را پرورش می دهد که با فعالیت اقتصادی جمعی متفاوتند. بدین لحاظ می تواند خطری را متوجه سوسیالیسم کند. شوروی ها ین نکته را در جریان اجرای نپ درک کردند، همان گونه که کوبیی ها در ارتباط با اجازه برای سرمیه گذاری خارجی و فعالیت خصوصی در دوران معروف به دوران ویژه درک کردند. بدین جهت، فعالیت اقتصادی خصوصی فراگیر، اعم از قانونی یا غیرقانونی، می تواند برای سوسیالیسم مسئله ساز شود.

با ین حال، شمول فعالیت قانونی و غیرقانونی در تعریف بالا دلالت بر یکسان بودن خطر آن ها نمی کند. از آنجا که بخش سوسیالیستی نمی توانست در واقع مسئولیت هر مرمت و خدمت کوچک، و مبادله جزئی کالا را بعهده بگیرد، فعالیت اقتصادی خصوصی در هر کشور سوسیالیستی رخ می داد. فعالیت خصوصی، اگر در محدوده ای حفظ می شد، جیگاهی طبیعی و بی خطر اشغال می کرد. ین وضع درباره بیشترین بخش فعالیت اقتصادی قانونی در اتحاد شوروی صادق بود. بین سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۸۵   فعالیت اقتصادی خصوصی قانونی به نسبت بخش سوسیالیستی عملا کاهش یافت. عکس آن درباره فعالیت غیرقانونی صادق بود. ین رخداد، که به آن خواهیم پرداخت، سوسیالیسم را از راه های متعدد فرسوده و فاسد کرد، که کمترین آن به سازش و تسلیم کشاندن فعالیت قانونی بود. افزون بر ین، در فاصله زمانی ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰  فعالیت اقتصادی خصوصی غیرقانونی بشدت فراگیر شد.

وجه غیرقانونی اقتصاد ثانوی، یا فعالیت بازار سیاه، البته، تنها در جوامع سوسیالیستی روی نداد. در کاپیتالیسم فعالیت اقتصادی غیرقانونی اشکالی چون فحشا، حساب سازی بمنظور فرار از مالیات، و فروش قرص ها و مشروبات ممنوع به خود گرفت. در سال های ممنوعیت، فعالیت بازار سیاه امریکا در فروش غیرقانونی الکل و در دوران جنگ دوم جهانی در فروش لاستیک ماشین، شکر و دیگر تولیدات جیره بندی ابعاد بس بزرگی یافت.

از آنجا که سوسیالیسم نسبت به کاپیتالیسم طیف وسیع تری از فعالیت اقتصادی خصوصی را منع می کرد، فعالیت بازار سیاه مشکل بالقوه بزرگتری را موجب می شد. بعلاوه، از آن رو که انقلاب های سوسیالیستی در جوامعی به وقوع پیوست که از نظر اقتصادی در حال توسعه بودند، و ضرورت هزینه های سرمیه ای و امنیت ملی مستلزم محدودیت سرمیه گذاری در کالاهای مصرفی بود، تقاضا برای پاره ای از کالاهای مصرفی همواره بیش از عرضه بود. ین وضع به نوبه خود به یک نظام توزیع منجر می شد که مستلزم صف ها یا کوپن های جیره بندی بود. هر قدر شمار فعالیت های اقتصادی فوق الذکر بالاتر و میزان کمبود کالاهای مصرفی فزونی می یافت وسوسه نقض قانون و توسل به حیله و تزویر بیشتر می شد. برای مقابله با ین وسوسه، جوامع سوسیالیستی به پیکار آموزشی شدید و تقویت قانونی پر توانی دست زدند.

هر چند وجود بازارهای سیاه در سوسیالیسم توسعه نیافته طبیعی و ریج است، وجود و رشد اقتصاد ثانوی در اتحاد شوروی ممکن است برای مارکسیست ها و دیگران تعجب آور باشد. در چنین صورتی ین غافلگیری ناشی از قصور اقتصاددان ها در بازشناسی دقیق اقتصاد ثانوی است. مباحث مارکسیستی عمومی درباره اقتصاد شوروی، در واقع، فاقد هرگونه توضیحی در زمینه اقصاد ثانوی است. موریس داب، مارکسیست بریتانییی، در کتاب توسعه اقتصاد شوروی از ۱۹۱۷  چاپ ۱۹۴۸، بسط یافته و تجدید نظرشده در۱۹۶۶، صرفنظر از دو اشاره به بازارسیاه در دهه ۱۹۲۰، هیچ مطلبی درباره بنگاه های خصوصی قانونی یا غیرقانونی اظهار نکرده است. تا ۱۹۸۰، به استثنای ت. ای. کوریاجینا، اقتصاددان شوروی، اکثر اقتصاددانان شوروی اقتصاد ثانوی را نادیده گرفتند. هیچ گونه بحثی در متون استانداردی چون کتاب های اقتصاد سیاسی:

دوره فشرده، اثر لئونتیف؛

اقتصاد سیاسی: سوسیالیسم، به ویراستاری کوزولف؛

اقتصاد شوروی: دستاوردها و چشم اندازها، به ویراستاری سرکیسیان؛

اصول اقتصاد سیاسی، اثر نیکیتین؛

و مقالاتی درباره اقتصاد سیاسی، اثر یوری پوپف عنوان نشد.

ژوزف استالین، در آخرین گفتارش درباره مسیل اقتصادی اتحاد شوروی، چاپ ۱۹۵۲ ، به سرسختی تولید کالیی خصوصی در مناطق روستیی اشاره کرد اما از خطر موسسات خصوصی غیرقانونی ذکری به میان نیاورد )احتمالا به سبب حجم ناچیز و قابل اغماض آن در آن زمان(. ویکتور پرلو، اقتصاد دان مارکسیست امریکیی نیز در جزوه ای درباره اقتصاد شوروی که در۱۹۶۱ نشر یافت، به همان صورت بخش کوتاهی را به بازار سیاه در ارز و پول های بیگانه اختصاص داد اما آن را به وضوح پدیده ای محدود و موقت دید. پرلو به نقل از آناستاس میکویان، معاون اول نخست وزیر، بازار سیاه را «مشتی کف در سطح یا در جامعه ما» می نامد که معرف «هیچ جریانی در بین مردم ما نیست». حتی تا همین اواخر، ۱۹۸۰، ویکتور و الن پرلو در کتابی در باره اقتصاد شوروی بحثی صریح و روشنگراز اقتصاد ثانونی پیش نکشیدند.

گرچه اکثر اقتصاددانان مارکسیست، و در ین زمنیه اکثر اقتصاددانان بورژوا، فعالیت اقتصادی خصوصی را در درون سوسیالیسم نادیده گرفتند، برخی دانشگاهیان امریکیی، اروپای غربی، وشوروی، همانند سیا [CIA] در دهه ۱۹۷۰  نسبت به ین پدیده هوشیار و گوش به زنگ شدند و از آن پس آن را به مطالعه گذاردند. در واقع، اقتصاد ثانوی شوروی اندیشه یجاد کرسی تازه ای در کار آکادمیک یالات متحده را بارور کرد. ۱۹۸۵ ، گریگوری گروسمن از دانشگاه کالیفرنیا- برکلی و ولادیمیر ترمل از دانشگاه دوک انتشار جزوه های برکلی - دوک اوکی ژنال پی پیرز را درباره اقتصاد ثانوی اتحاد شوروی آغاز کردند. بین سال های ۱۹۸۵   و۱۹۹۳ پروژه برکلی - دوک پنجاه و یک جزوه از بیست و شش نویسنده درباره ین موضوع منتشر کرد. بیش از نیمی از ین جزوه ها به عصر برژنف پرداختند و بسیاری بر بررسی کمک رسانی به 1061 خانواده ای استوار بودند که اتحاد شوروی را بین سال های ۱۹۷۱ و ۱۹۸۲ ترک کرده بودند. افزون بر ین، پروژه برکلی - دوک فهرستی از 269 کار مطالعاتی درباره اقتصاد ثانوی در اتحاد شوروی و اروپای شرقی گرد آوری کرد. [چنین می نمید که] اقتصاد ثانوی توجه و حساسیت شماری از تحصیل کردگان و دانشگاهیان را برانگیخته بود. سوسیالیسم شوروی، به موجب قانون، اکثر فعالیت های اقتصادی خصوصی را منع و قدغن کرد. استخدام دیگران )جز برای کمک به خانواده( فروش یا باز فروش کالا به منظور تحصیل سود، معامله با خارجیان، تملک ارز خارجی، و سعی در تحصیل درآمد از راه پرداختن به اکثر حرفه ها و تجارت را قانون غیر مجاز خواند. در نتیجه بهره کشی قانونی از کار وجود نداشت. با وجود ین، در چارچوب حد و مرزی قانونی، سوسیالیسم شوروی فعالیت های اقتصادی خصوصی معینی را مجاز می شناخت.

مقدار قابل توجهی از کار درآمد زای خصوصی، حتی اگر گاهی لغزشی به سوی فعالیت غیرقانونی داشت، قانونی محسوب می شد. قانون شوروی داشتن قطعات کشاورزی خصوصی محدود به سه چهارم یک جریب را برای کسانی که در مزارع دولتی یا جمعی کار می کردند و حتی برای مردمی که چنین نبودند مجاز می دانست. در۱۹۷۴، به موجب برخی برآوردها، مزارع خصوصی تقریبا یک سوم تمام ساعت هیی را که صرف کشاورزی می شد و تقریبا یک دهم کل ساعت – نفر در مجموعه اقتصاد را به خود اختصاص می داد. قطعه زمین های خصوصی همچنین بیش از یک چهارم محصول کشاورزی شوروی را تولید می کرد و برای فروش محصولات قطعه زمین های خصوصی به اصطلاح بازارهای مزارع اشتراکی توسعه یافت. ین رشد و فروش – هر چند قانونی- سوء استفاده های غیرقانونی چون سمت دادن داریی های اجتماعی (بذر، کود، آب، علوفه، تجهیزات و وسیل باربری( را به سوی حمیت از قطعه زمین های خصوصی و حمل، محصول به بازار برانگیخت.

قانون شوروی مالکیت خصوصی مسکن را نیز اجازه می داد. به گفته گروسمن در میانه دهه ۱۹۷۰  نیمی از جمعیت شوروی و یک چهارم جمعیت شهری هنوز در خانه های خصوصی می زیستند. مسکن خصوصی و قانونی، اغلب برخی اعمال غیرقانونی را نیز در برمی گرفت - اجاره دادن غیرقانونی به مستاجر بعدی- کریه کردن غیرقانونی یا کمک تعمیراتی ساختمان، منحرف کردن مصالح ساختمانی از بخش سوسیالیستی، رشوه خواری ماموران و غیر آن. در دیگر بخش های خدماتی، صاحبان حرفه هیی چون پزشکان، دندانپزشکان، معلمان و آموزگاران خصوصی می توانستند به طور قانونی خدماتشان را به فروش رسانند. صنعت گران می توانستند به تعمیرات خانگی در روستاها بپردازند، و برخی از آن ها می توانستند در شماری معاملات محدود و غیر مهم شرکت کنند. کاوشگران خصوصی، به شرط فروش مواد معدنی به دولت، می توانستند به کار در معدن بپردازند. قانون همچنین فروش اقلام کار کرده شخصی را مجاز می دانست. فعالیت خصوصی قانونی، به خودی خود، مشکل بزرگی یجاد نمی کرد. سهم ین بخش به عنوان درصدی ازGNP )تولید ناخالص ملی( تا زمان گورباچف پیوسته و یکنواخت کاهش می یافت. گروسمن برآورد کرده است که ین بخش 22 درصدGNP را در۱۹۵۰ و 10 درصد را در۱۹۷۰  تشکیل می داد. البته GNP در فاصله بین ۱۹۵۰ و ۱۹۷۷ به میزان زیادی رشد کرده بود، و بدین ترتیب فعالیت اقتصادی خصوصی قانونی همچنان مهم و قابل ملاحظه باقی ماند.

پس از۱۹۵۳، درآمد غیرقانونی، مشکل به مراتب بزرگتری از فعالیت قانونی را پدید آورد. فعالیت غیرقانونی سرانجام اشکال حیرت انگیزی به خود گرفت و به کلیه وجوه زندگی شوروی نفوذ کرد، طوری که تنها با مرزهای توانیی های انسانی محدود می شد. عادی ترین شکل جریم اقتصادی به صورت دزدی از دولت، یعنی از محل های کار و سازمان های عمومی درآمد. به گفته گروسمن، «روستیی علوفه را از کلخوز می دزدد تا دام هیش را نگهدارد، کارگر مصالح و ابزار را می دزدد تا با آن تجارت "حاشیه ای" خود را دنبال کند، پزشک دارو را می دزدد، راننده بنزین و استفاده از اتومبیل دولتی را می دزدد و تاکسی غیردولتی را با آن می راند. » انواع مختلف ین داستان به طور کلی عبارت بود از کشاندن کالاها به بازار خصوصی به وسیله رانندگان کامیون ها واستفاده از منابع دولتی برای ساختن یک خانه تابستانی نو و نوسازی آپارتمان یا تعمیر اتومبیل.

گاهی دزدی از دولت به صورت عمده و به شیوه های سیستماتیک انجام می یافت. ین شکل شامل «گروه هیی از جنیتکاران سازمان یافته می شد که قادر بودند دست به کارهای جسورانه و در ابعاد گسترده بزنند. » از جمله، مدیرانی که با گزارش درباره مفقود یا ضیع شدن کالاها، آن ها را راهی بازار سیاه می کردند. کنار گذاردن کالاهای کمیاب در انبارهای دولتی از سوی مسئول فروش یا مدیران به منظور دریافت انعام هیی از مشتریان مورد نظر یا فروش آن ها در بازار سیاه اقدامی معمولی بود. کالاهای با دوام مانند اتومبیل که برای آن ها لیست انتظار وجود داشت «فرصت قابل توجهی بود برای سوء استفاده» و نیز برای سوداگری، یعنی فروش دوباره به بهیی بالاتر.

تعمیرات، خدمات و حتی تولید، راه های دیگر درآمدهای غیرقانونی بودند. ین بخش شامل تعمیر لوازم منزل، تعمیر اتومبیل، دوخت و دوز و خیاطی، مبلمان و ساختن مسکن های خصوصی می شد. ین کارها، که خود غیرقانونی بودند، اغلب با استفاده از زمان و مصالح به سرقت رفته از مشاغل مقرر و قانونی صورت می گرفت. تولید خصوصی حتی به دست سرمیه داران زیر زمینی و کاملا گسترده به معنای کامل کلمه - شامل سرمیه گذاری، سازماندهی تولید در مقیاس کلان، اجیر و استثمار کردن کارگران، و فروش کالاها در بازار سیاه درآمد بود. به گفته گروسمن تولیدات معمولا از کالاهای مصرفی - «لباس، کفش، وسیل خانگی، زیور آلات کم بها و غیره» تشکیل می شد. به علاوه، «ین نوع فعالیت های خصوصی نسبتا کلان معمولا در پناه ظاهری یک کارخانه دولتی یا مزرعه اشتراکی رخ می داد و به طور طبیعی، با پرداخت رشوه هاس مناسب به کسانی که پوشش لازم را تامین می کردند همراه بود. » کنستانتین سی میس، حقوقدان برجسته شوروی که وکالت معامله گران زیرزمینی بسیاری را در دهه ۱۹۷۰  عهده دار بود تجربیاتش را بعدها در کتابی با عنوان «دنیای پنهان کاپیتالیسم شوروی» توضیح داد. سی میس نوشت: «شبکه ای از کارخانه های خصوصی سراسر کشور را فراگرفته است. » ده ها هزار از آن ها دست اندر کار تولید «بافتنی، کفش، عینک آفتابی، نوارهای موسیقی غربی پاپ، کیف دستی و بسیاری از کالاهای دیگر» هستند. مالکان آن ها مجموعه ای هستند از صاحبان «یک کارگاه منفرد» تا «خاندان های چند میلیون روبلی که صاحب ده ها کارخانه اند. »

مجموعه ای از رساله های گوناگون، بر روی هم، منظری رنگارنگ و متنوع از اقتصاد ثانوی در دوران برژنف فراهم آورده اند. فروشندگان خصوصی مواد غذیی طی یک سال فروشی به مبلغ 5/35 میلیارد روبل داشتند. آریشگران در آریشگاه های دولتی به طور معمول انعام های «خیلی بالا» می گرفتند و «نتیجه معامله را به SE )اقتصاد ثانوی- Second Economy ( منتقل می کردند. تولید خانگی انگور و شراب میوه و آبجو، باز فروش نوشابه های دولتی، و فروش اتانول دزدی به رقمی بالغ بر2/2 درصد تولید ناخالص داخلی در۱۹۷۹ می رسید. در سال های آخردهه ۱۹۷۰  فروش بنزین در بازار سیاه به وسیله رانندگان وسیل نقلیه، از قرار معلوم، بین 33 و 65 درصد تمام فروش بنزین در نواحی شهری بوده است. خانه های اجاره ای خصوصی در۱۹۷۷ مبلغی در حدود 5/1 میلیون روبل عید مالکان غیرقانونی کرده بود. انعام، رشوه، و هزینه های خدمات خصوصی (همچون تشریفات مذهبی( به هنگام خاکسپاری به بیش از چهار برابر مبلغی می رسید که در خاکسپاری های رسمی هزینه می شد. فحشا و فروش قرص های غیر قانونی بخش دیگری از اقتصاد ثانوی را تشکیل می داد.

مارینا کورکچیان، پژوهشگر معروف، شرح مفصلی از عملکرد اقتصاد ثانوی در نظام حمل و نقل ارمنستان شوروی ارائه داده و آن را «تیپیک» نامیده است. با آن که یک راننده اتوبوس بیش از میانگین دستمزدها دریافت می کرد، از مسافرانش بیش از مزد دولتی اش به دست می آورد. او کریه ها را مستقیما از مشتریان جمع می کرد و تنها بخشی از دریافتی ها را به دولت تحویل می داد. بدون خرج کردن پرداخت هیی نیز از بابت نظافت، نگهداری، قطعات یدکی، و سوخت منظور می کرد در پیان، کل درآمد یک راننده اتوبوس، پس از کسرهزینه ها، بالغ بر دو تا سه برابر میزان حقوق رسمی و دولتی اش می شد. کورکچیان نتیجه می گیرد که در پیان دهه ۱۹۸۰، در اثر دشواری های اقتصادی و نیز تا حدودی به سبب سیاست های گورباچف «همه» دستی در اقتصاد ثانوی داشتند، و ین بخش به صورت «نیروی مسلط برای تخصیص کالا و خدمات» درآمده بود.

ین اقتصاد ثانوی به چه بزرگی بود؟ انواع مشکلات متدولوژیک هرگونه تلاش برای محاسبه اندازه و میزان رشد آن را مبهم و پیچیده می کند. کارشناسان ارقام یکدیگر و نیز ارقام رسمی شوروی را، که پس از۱۹۸۹ انتشار یافت، به چالش کشیده اند. به رغم ین مسئله، همه کارشناسان با ین نظر موافقند که اقتصاد ثانوی طی بیش از سی سال با نرخی افزینده رشد کرده است. ولادیمیرج. ترمل و میشل آلکسیف رابطه بین درآمد قانونی از یک سو و مبالغ هزینه شده برای کالا و خدمات یا پس انداز را از سوی دیگر، در نواحی معینی از روسیه و اوکرین تحلیل کردند. آن ها دریافتند که بین ۱۹۶۵ و ۱۹۸۹ تناسب و بستگی درآمد و هزینه پس انداز ضعیف و ضعیف تر شده، تا ین که به کلی محو شده است. به بیان دیگر، کل مبلغ هزینه شده با پس اندازبه نحوی فزینده بیش از درآمد قانونی بوده است. به گمان آن ها درآمد غیرقانونی عامل ین تفاوت است. آن ها هیچ رقمی را برای حجم و رشد اقتصاد ثانوی ارائه ندادند، اما به ین نتیجه رسیدند که «بین سال های ۱۹۶۵  و ۱۹۸۵   اقتصاد ثانوی با سرعت در حال رشد بوده است. » دیگر پژوهشگر، بیونگ - ئیون کیم، با استفاده از آمارهای شوروی که پس از۱۹۹۱ در دسترس بود، به نتیجه گیری مشابهی رسید: «حجم مطلق اقتصاد غیر رسمی، در واقع، از۱۹۶۹ تا ۱۹۹۰  افزیش یافته بود. »

کارشناس برجسته شوروی در زمینه اقتصاد ثانوی، ت. ی. کریاجینا از انستیتو تحقیقات اقتصادی وابسته به کمیسیون برنامه ریزی دولتی ا. ج. ش. س )که طرفدار قانونی شناختن دست کم بخشی از اقتصاد ثانوی بود( نیز کوشید رشد اقتصاد ثانوی را محاسبه کند. در یکی از بررسی ها، او از شیوه ای مشابه روش ترمل و آلکسیف استفاده کرد و مقدار درآمد بدست آمده قانونی در ماه را با کل مبلغ هزینه و پس انداز مقیسه کرد. ارقام بدست آمده، به همان صورت، نه تنها حجم بزرگی را برای اقتصاد ثانوی، که گسترش ثابت آن را نیز نشان داد.

 

رشد حقوق ماهانه کارگران در مقیسه با رشد کل پول مصرف شده برای کالا وخدمات و میزان اندوخته در بانک ها

 

           ۱۹۶۰   ۱۹۷۰   ۱۹۷۵   ۱۹۸۰   ۱۹۸۵    ۱۹۸۸

حقوق ماهانه به

میلیارد روبل   ۶۰/۸۰   ۱۲۲  ۸/۱۴۵  ۹/۱۶۸  ۱/۱۹۰  ۸/۲۱۹ 

درصد نسبت

به ۱۹۶۰            ۱۵۲  ۱۸۰   ۲۱۰   ۲۳۶   ۲۷۳

 

کل هزینه و

اندوخته به

میلیارروبل    ۲/۱۰۳  ۲/۲۲۳  ۹/۳۲۹  ۶/۴۶۴  ۵۹۰   ۴/۷۱۸

 

درصد نسبت

به ۱۹۶۰            ۲۱۶   ۳۲۰    ۴۵۰   ۵۷۲   ۶۹۶

 

کریاجینا، با استفاده ازآمارهای کل اقتصاد شوروی، به ین ارزیابی رسید که اقتصاد ثانوی حتی از دوره های انتخاب شده بالا سریع تر رشد می کرد. افزون بر ین اقتصاد ثانوی سریع تر از اقتصاد نخستین) رسمی( رشد می کرد. بر اساس ارزیابی کریاجینا، درآمد ملی رسمی و ارزش خدمات و کالاهای خرده فروشی بین سال های اولیه دهه ۱۹۶۰ و اواخر دهه ۱۹۸۰  چهار یا پنج برابر افزیش یافت، حال آن که اقتصاد ثانوی هیجده برابر رشد کرده بود.

گرچه اقتصاد ثانوی رشد کرد، تعیین میزان واقعی آن دشواراست. اقتصاد دانان امریکیی و نیز شوروی با هرگونه بینش یدئولوژیک می پذیرند که تخمین حجم و اندازه اقتصاد ثانوی در ا. ج. ش. س. در ارتباط با کل اقتصاد کشور دشوار است. یکی از دشواری ها تعریف گوناگونی است که از «اقتصاد غیر رسمی»، «اقتصاد سیه»، «اقتصاد ثانوی»، «اقتصاد خصوصی»، «اقتصاد زیرزمینی»، «اقتصاد بازار سیاه» و از ین قبیل به عمل می ید.

برای برخی از دانش پژوهان، معیار مهم عبارت است از فعالیت اقتصادی خصوصی، قانونی و غیرقانونی. برای دیگران معیار تنها فعالیت غیرقانونی است. حتی اگر روی تعریفی می توانست توافق به عمل ید، تمام ارزیابی ها فرضیاتی را در برمی گیرد که ممکن است کمتر یا بیشتر واقع بینانه باشند. یک اقتصاددان اندازه و مقداراقتصاد ثانوی شوروی را، از راه مطالعه نوسان همسیگان سرگردان سیاره پلوتو، یا تعریف فیزیکدان ها از مدار پلوتو مقیسه کرده است. صرف نظر از تمام ین اخطارها و احتیاط ها، برآوردها بسیار روشنگرند.

کریاجینا، بر اساس ارقام اقتصاد کلان، برآورد کرد که ارزش سالانه کالاها و خدمات غیر قانونی از تقریبا 5 میلیارد روبل در اویل دهه ۱۹۶۰ به ۹۰ میلیارد روبل در اواخر دهه ۱۹۸۰  رشد یافت. هرگاه ارزش درآمد ملی شوروی )تولید ملی خالص( به قیمت جاری 145 میلیارد روبل در۱۹۶۰، 422 میلیارد روبل در ۱۹۸۸، و 701 میلیارد روبل در۱۹۹۰  بوده باشد، آنگاه ارزش اقتصاد ثانوی در حدود 4/3 درصد درآمد ملی در۱۹۶۰، 20 درصد ۱۹۸۸  و 8/12 درصد در۱۹۹۰  شده بود. ) در۱۹۹۰  برخی از فعالیت های قبلا غیرقانونی قانونی شده بود. ( کریاجینا در سال ۱۹۸۸  کل ثروت های شخصی را که به طورغیرقانونی تحصیل و انباشت شده بود بالغ بر200 تا 240 میلیارد روبل، یا 20 تا 25 درصد از تمام ثروت شخصی تخمین زد.

ارقام کریاجینا تنها درآمد ناشی از فعالیت اقتصادی غیرقانونی را ارائه داده است. برای به دست دادن درکی از کل اندازه فعالیت اقتصاد خصوصی، می بیست مقدار فعالیت اقتصادی قانونی بر ارقام او افزوده شود. به دیگر سخن، به جرات می توان گفت مقدار تمامی فعالیت های خصوصی دست کم10 شماره بالاتر از کل درصد برای ۱۹۸۸  یا 30 تا 35 درصد ثروت شخصی انباشته شده در۱۹۸۸  می توان باشد.

اگر چنین اصلاحاتی بر ارقام کریاجینا اعمال می شد، ارقام او با برآوردهای شخصیت مهم امریکیی، گریگوری گروسمن، قابل قیاس می شد. برآوردهای گروسمن متکی بر داده های اقتصاد خرد است که از مصاحبه یا بیش از یک هزار مهاجر شوروی گرد آوری شده است.

گروسمن دریافت که در سال های آخر دهه ۱۹۷۰  جمعیت شهرنشین )که 62 درصد کل جمعیت کشور را تشکیل می داد( حدود 30 درصد از درآمدش را از منابع غیررسمی، یعنی از فعالیت خصوصی، اعم از قانونی یا غیرقانونی، بدست می آورد.

پژوهش های متکی بر آرشیوهای شوروی پس از۱۹۹۱ ین برآوردها را تقویت کرده است. در۲۰۰۳، بیونگ ئیون کیم، اقتصاددان دانشگاه وارویک انگلستان، مقدار اقتصاد ثانوی را بر اساس اصلاعات رسمی مربوط به بودجه خانوار شوروی ارزیابی کرد. در فاصله ۱۹۶۹ و۱۹۹۰  دولت شوروی اصلاعاتی درباره درآمد و هزینه یک نمونه ۶۲۰۰۰ تا ۹۰۰۰۰ خانواری را گرد آوری کرد. پاسخ ها شامل هم درآمد رسمی وهم درآمد وهزینه های «غیر رسمی» بود، یعنی، درآمد )نه الزاما غیرقانونی( از فعالیت خصوصی و هزینه ها از داد و ستدهای خصوصی ناشی شده بود. چنین درآمد غیر رسمی شامل درآمد از جنس، درآمد ناشی از فروش حیوانات و محصولات کشاورزی، و درآمد از اشخاص می شد. هزینه های غیر رسمی را مصرف کالاهای تولیدی خود شخص و پول های پرداختی برای کالا تشکیل می داد. کیم یاد آوری کرد که به طور طبیعی انتظار می رود ین پاسخ ها کمتر از پاسخ های مهاجرانی که مورد استفاده گروسمن بوده است میل به آشکار ساختن درآمد و هزینه های فعالیت های غیرقانونی داشته باشند. در همین حال، ین احتمال می رود که پاسخ گویان گروسمن نسبت به سوسیالیسم ناراضی تر و از ین رو، بیشتر درگیرعلیق خصوصی بوده اند و برای بزرگنمیی اهمیت خود نسبت به شهروندانی که دست به مهاجرت نزده بودند، مساعد می نمودند. به هر حال، انتظار می رود که برآوردهای اقتصاد ثانوی براساس اطلاعات کیم کمتراز داده های گروسمن باشد. در واقع، وضع بررسی ین گونه بوده است. کیم کل درآمد اقتصاد ثانوی را 16 درصد، حال آن که گروسمن آن را 33- 28 درصد برآورد کرده است. به منظور تصحیح تعصب احتمالی از هر دو طرف، رقم درست احتمالا چیزی در حد میانه آن دو است.

گروسمن در بررسی دیگرش دریافت که اقتصاد ثانوی درجمهوری های پیرامونی اتحاد شوروی ابعادی گسترده تر از روسیه داشته است.

 

برآوردهای گروسمن از میزان اقتصاد ثانوی در مقیسه با اقتصاد رسمی در عصر برژنف (۱۹۷۷ )

 

روسیه ج. ش. س. ف. ر.             ۶/۲۹%

بیلوروسی، مولداوی، اوکرین         ۲/۴۰%

ارمنستان ) تنها ارامنه (            ۱/۶۴%

ساکنان «اروپیی» در قفقاز و آسیای میانه ۷/۴۹%

 

 

 

شلیک به سوسیالیسم

از سنگر اقتصاد سیه

پس پرده فروپاشی اتحاد شوروی

 

اقتصاد ثانوی (2)

گروسمن یاد آوری کرده است، در حالی که 30 درصد درآمد شهرنشینان در سال های آخر دهه 70 ناشی از اقتصاد ثانوی بود، در جنوب )نواحی قفقاز شمالی و جمهوری هی ماوراء قفقاز گرجستان، ارمنستان و آذربیجان و آسیای مرکزی( اقتصاد ثانوی نسبت به شمال (روسیه مرکزی، جمهوری های بالتیک و سیبیری) از قدرت بیشتری برخوردار بوده است. همچنین در برخی نواحی مرزی نظیر ادسا و سرزمین هی الحاقی به ا. ج. ش. س. پس از۱۹۱۷، چون ملداوی، اوکرین و روسیه سفید نیز اقتصاد ثانوی حجم بزرگی داشته است. به لحاظ تفاوت های منطقه ای و قومی نیز در بعضی مناطق درآمد مردم از فعالیت اقتصادی خصوصی تقریبا به همان اندازه درآمد از شغل منظم و قانونی بود. حتی در پاره ای نقاط درآمد غیرقانونی مردم به دو برابر درآمد قانونی آن ها می رسید. مطالعات و بررسی هی کیم، که بر داده های بررسی بودجه خانواده مبتنی است، محاسبات گروسمن و دیگران را تیید کرد. اقتصاد ثانوی در روسیه، استونی و لتونی کوچکترین، و در ازبکستان، گرجستان، آذربیجان، قزقیزستان، تاجیکستان، و ارمنستان بزرگترین حجم را داشت.

چه تعدادی دست اندرکار اقتصاد ثانوی بودند؟

اکثر دانش پژوهان با ین نظر موافقند که در دهه ۱۹۸۰  اقتصاد ثانوی به هر گوشه و کنار جامعه رسیده و تقریبا همه را آلوده کرده بود. برژنف، در اشاره ی به درآمد خصوصی، مشخصا اظهار داشت: «هیچ کس تنها با دستمزد زندگی نمی کند. » با ین همه، آن چه اهمیت داشت، دله دزدی های اندک یا خرید کالا در بازار سیاه نبود، بلکه ظهور لیه ی از مردم بود که تمامی یا بخش اساسی درآمدشان وابسته به فعالیت خصوصی بود. شماری از ین افراد به ثروت بیش از حدی دست یافتند و به نام «نو ثروتمند برژنفی» خوانده شدند. چنین کسانی می توانستند به درستی یک طبقه نو پدید خرده بورژوا تلقی شوند.

برخی از متفکرین کوشیده اند شمار یا درصد کسانی را که در اقتصاد ثانوی دستی داشتند، به ویژه آن کسانی که رقم عمده ای از درآمدشان را از بنگاه های خصوصی غیرقانونی تحصیل می کردند تعیین کنند. به موجب بررسی های "ترمل" اقتصاد زیرزمینی یا غیرقانونی در اواخر۱۹۷۰  بین 10 تا 12 در صد نیروی کار را در برمی گرفت. کریاجینا برآورد کرد که شمار افراد درگیر در بخش غیرقانونی اقتصاد ثانوی از کمتر از 8 میلیون نفر در اویل دهه ۱۹۶۰ به 20- 17 میلیون 6 تا 6/7 درصد در ۱۹۷۴ و به حدود 30 میلیون تقریبا 12 درصد جمعیت در۱۹۸۹ رشد کرد. گروسمن گستردگی اقتصاد ثانوی را در میانه دهه ۱۹۸۰  ین چنین جمع بندی کرد:

و به ین ترتیب در طی سه دهه پیانی عصرشوروی، فعالیت اقتصادی غیر قانونی به تمام بخش ها و روزنه ها و شکاف های اقتصاد رسوخ کرد؛ به هر شکل و جلوه قابل تصور درآمد؛ و در مقیاسی وسیع از جزئی و متوسط برای توده مردم تا بزرگ و اساسی برای بسیاری، تا بی بند و باری ها و ولخرجی های غول آسا و سازمان یافته عمل کرد.

ارقام شگرفی از زد و بند در خارج از اقتصاد رسمی سوسیالیستی با توان بسیار در سقوط شوروی نقش داشت. نخست، ین وضع مشکلات سیاسی و اقتصادی ای را که اتحاد شوروی در دهه ۱۹۸۰  درگیر بود و ضرورت اصلاحات را پیش کشید، یجاد یا تشدید کرد. دوم، زمینه های اقتصادی مناسبی برای نظرات و سیاست هیی فراهم آورد که گورباچف سرانجام آن ها را سرنوشت ناگزیر سوسیالیسم شوروی دانست.

در ظاهر، ممکن است چنین به نظر ید که اقتصاد ثانوی نقشی تلطیف کننده، حتی تثبیت کننده داشت. اقتصاد ثانوی خوشیند اشتهای مصرف کنندگانی بود که اقتصاد نخستین ارضیشان نمی کرد و لذا بخش معینی از نارضائی های ناشی از کمیت و کیفیت کالاهای بخش سوسیالیستی را جبران می کرد. ین وضع همچنین مفر سودمندی برای ابتکار و انگیزه فردی فراهم آورد که در غیر آن صورت می توانست مستقیما به ضد نظام تبدیل شود.

شید ین گونه باورها عامل کوتاهی مقامات شوروی در عطف توجه بیشتر به اقتصاد ثانوی واعمال جریمه و محکومیت جرم ها و جنیات آن بوده باشند. همان طور که پیش از ین یاد آوری شد، متون اقتصادی شوروی اقتصاد ثانوی را نادیده گرفتند. والری روتگیزر، که در راس انستیتو تحقیقات اقتصادی و علمی گاس پلان بود (مکانی که کریاجینا مطالعاتش را انجام داد) اظهار داشت که تا آغاز دهه ۱۹۸۰  نشر مطلب در زمینه اقتصاد ثانوی اتحاد شوروی ظاهر نشد. و از آن مهمتر، مقامات شوروی هیچ گونه کوشش جمعی برای جلوگیری و متوقف کردن آن به عمل نیاوردند. گروسمن می گفت:

تا ۱۹۶۰ اقتصاد سیه شوروی، نهادینه شد، و از نظر میدان عمل و اندازه، قابل توجه بود.

در اویل دهه ۱۹۶۰ (مقابله با آن( به هدف یک مبارزه بسیار تند از سوی خروشچف تا اجرای دوباره حکم مرگ تبدیل شد. اما سرانجام، ین پیکار، همچون دیگر اقدامات ضد «جرم اقتصادی» آن زمان و پیش از آن، کار چندانی در مقابله با اوج گیری پیدار و سریع فعالیت غیرقانونی نکرد. به جای آن، اقتصاد سیه در دوران برژنف (۱۹۶۴ تا ۱۹۸۲ (، در پرتو غفلت ملاطفت آمیز، اگر نه تشویق ضمنی، گسترش، رشد و رونق یافت.

نشانه ای از ین غفلت ملاطفت آمیز در غیبت تقریبا کامل پیگرد فعالیت های اقتصادی به وضوح غیرقانونی نمیان شد. در اویل دهه ۱۹۸۰  جریم سفته بازی (خرید به منظور فروش دوباره به بهای گرانتر( تنها 2 درصد تمامی جریم گزارش شده بود. به موجب یک برآورد، حجم واقعی سفته بازی یکصد برابر بیشتربود. با نگاهی به گذشته، کمتر اشتباهی از سوی رهبران شوروی زیانی ین چنین عظیم به اندازه بی تفاوتی نسبت به فعالیت اقتصادی غیرقانونی در برداشته است.

جامعه شوروی هر اندازه هم سود ناچیز از اقتصاد ثانوی برده باشد، هزینه های ناشی از آن به مراتب بیشتر بوده است. مهمترین مسئله آسیبی است که اقتصاد ثانوی بر اقتصاد نخستین (رسمی( وارد آورد. هر چند اقتصاد ثانوی سلیقه و اشتهای برخی مصرف کننده ها را ارضا می کرد و پاره ای ازنارضیی ها را فرو می نشاند، در عین حال ین گونه اشتهاها را برمی انگیخت و نارضیی ها را فزونی می بخشید. به گفته کرباجینا، «اقتصاد ثانوی کاستی های بازار مصرف را تخفیف می داد و در همان زمان محرک رشد آن ها نیزبود. «کاستی ها موجب تشویق فعالیت اقتصادی غیرقانونی بیشتر می شد، و ین وضع به «بر هم خوردن ثبات جامعه» منجر می شد. افزون برین، هر قدر اقتصاد غیرقانونی وسیع ترمی شد، مزاحمت و تداخل بیشتری با عملکرد اقتصاد قانونی پیدا می کرد. از آنجا که اقتصاد ثانوی شامل دزدی زمان (کسر کار( ومصالح از بخش سوسیالیستی بود، بر کاریی سوسیالیسم آسیب می رساند. به گفته آلکسیف، «تغییر مسیر ورودی ها و خروجی ها به سوی بازار سیاه بیستی توانیی دست کم برخی بنگاه ها را کاهش داده باشد. » وانگهی اقتصاد ثانوی سبب اخلال در برنامه ریزی اقتصادی می شد. اگر سهمیه منابع یک بنگاه به خاطر مصرف نادرست آن برای خرید یا داد وستدهای غیررسمی تلف شود، برنامه ریزان هیچ دلیلی برای تصحیح اختصاص سهمیه درینده نخواهند داشت. اقتصاد ثانوی با تضعیف یا تخریب مکانیسم باز خورد، برنامه ریزان را ناچار می ساخت «اقتصاد شوروی را با نقشه ای به کلی معیوب از اوضاع اقتصادی هدیت کنند. » سرانجام، پول سازی خصوصی نابرابری درآمد و ملازمان آن حرص و خشم را افزیش داد. اقتصاد ثانوی، با استفاده از تمامی ین راه ها، مشکلات اقتصادی اتحاد شوروی را پدید آورد یا وخیم ترکرد.

اقتصاد ثانوی چگونه بر حزب کمونیست تاثیر گذارد؟

در یک کلام، پاسخ عبارت است از فساد. فساد برخی کادرها بیش از هر علت دیگر توضیح می دهد که چرا حزبی که دست رد به سینه بوخارین و خروشچف زد )هر چند بدون آسیب هیی نبود) بر گورباچف فیق نیامد.

دهقانانی که برای اندیشه های بوخارین پیگاه طبقاتی فراهم آورده بودند نیاز به فساد حزب نداشتند، اما معامله گران اقتصاد ثانوی آن را لازم داشتند. وجود و پیشرفت تولید و فروش غیر قانونی، خیلی ساده، نیازمند پرداخت رشوه به برخی مقامات حزبی و دولتی داشت، و هر اندازه ین تولید و فروش سازمان یافته تر و گسترده تر می شد مستلزم فساد بیشتری بود. به گفته سی میس، «هیچ بنگاه زیرزمینی بدون فساد و رشوه خواری [ برخی در] دستگاه دولتی نمی توانست یجاد شود؛ یا حتی یک ماه دوام آورد. »

گروسمن گزارش داده است که در۱۹۷۹ فساد، یعنی رشوه خواری مقام های اداری شوروی «به نحو زیادی فراگیر» شده و تقریبا تمام سطوح سلسله مراتب رسمی، از پیین تا بالا، را در برگرفته بود. در پیین ترین سطح، در موردی واقعی که به وسیله دادستان سابق شوروی نقل شد، مدیر یک انبار نگهداری سبزیجات مجبورشده بود «از بیم برکناری به طور منظم باجی به شماری از روسای حکومتی و حزبی ناحیه مربوطه بپردازد. » و در بالاترین سطوح، منجر به رسویی هیی چون کلاهبرداری معروف پنبه در دهه ۱۹۷۰  و اویل دهه ۱۹۸۰  می شد، که در آن کارمندان عالیرتبه حزبی و حکومتی در ازبکستان و دیگر نواحی حجم قابل توجهی از محصول پنبه را که سر به میلیاردها روبل می زد «با گستاخی و مهارت درز گرفتند. » در جریان ین کلاه برداری هزاران نفر، از جمله داماد برژنف «خریداری شدند. » اخاذی ها نسبت به مناطق فرق می کرد: در آذربیجان خاویار، در گرجستان شراب و سنگ های گرانبها، در جمهوری های بالتیک ماهی، و در قزقیزستان گوشت، و بی گفت و گو تمام آن ها نیازمند فساد در حزب بودند.

رشوه خواری به بالاترین سطوح حزب رسوخ کرد. فرول کوزلف، دست راست خروشچف، معاون نخست وزیر و دبیرکمیته مرکزی، پس از گشوده شدن گاو صندوق یکی از مقامات درگذشته لنینگراد به وسیله مسئولین و افشای بسته هیی متعلق به کوزلف که حاوی جواهرات گرانبها و مبالغی پول بود، با رسویی برکنار شد. ین کشفیات پرداخت هیی به کوزلف بود تا با اعمال نفوذ تعقیب جنیی بازرگانان غیرقانونی را متوقف کند. سرانجام فساد به خود راس رسید. پس از مرگ چرنینکو در۱۹۸۵ ، مقامات کمیته مرکزی «کشوهای میز را انباشته از اسکناس یافتند، همچنین نیمی از گاو صندوق مخفی و شخصی دبیرکل مملو از اسکناس بود. »

آلکساندر گوروف، یکی از مقامات بلند پیه پلیس در ا. ج. ش. س. رشد فساد در شوروی را از زمان خروشچف تا گورباچف مستقیما به رشد اقتصاد غیر قانونی و جریم سازمان یافته نسبت داده است:

ین وضع [ جریم سازمان یافته] همین که نظام باز شد و به اصطلاح یخ ها در دهه ۱۹۶۰، زمانی که نیکیتا خروشچف بر سرقدرت بود، آب شد بید رخ می داد. . . تصور گروه های جنیتکار سازمان یافته در دوران استالین غیرممکن بود. . . آن چه پس از آن در جامعه نصیب ما شد معیارهای اخلاقی غارتگران بود. و البته ین امر تماما به سود بوروکراسی [حزب] جریان داشت. به طور مثال، ما یک مافیای تجاری در مسکو داشتیم که نمیندگانی در ارگان های بالای حزب داشت. هرگاه من یا هر فرد دیگرمی کوشید درباره خطر اقتصاد سیه به مردم هشدار دهد، لیبرال ها می خندیدند و دولت ما را دیوانه می خواند. اما ماجرا ین گونه آغاز شد. و دولت به دلیلی که ما بید آن گونه بیندیشیم اجازه داد رخ بدهد. ین ماجرا از زمان خروشچف آغاز و در دوران برژنف گسترش یافت. اما عصر گورباچف دورانی بود که جنیات سازمان یافته در کشور به واقع سخت قدرتمند شدند.

مشکلات سیاسی حزب کمونیست به طور کامل مربوط به فساد می شد. حتی اگر علت و معلول تماما در یک راستا نبودند، معیارهای نازل حزب، ضعف یدئولوژیک، فرمالیسم، سوء ظن و تردید نسبت به درستی و سلامت دیگران با فساد درآمیخته بود. فساد برای برخی مقامات دولت و حزب کمونیست یک موقعیت مادی در بنگاه های خصوصی فراهم آورد. ین کارمندان ممکن است به طورمستقیم دخالتی در تولید و بده بستان های بخش خصوصی نداشته اند، اما در واقع با اشکال خاص خود دست اندرکار رشوه خواری و پول جویی خلاف قانون بودند.

اگر اقتصاد ثانوی سهم بزرگی در یجاد مشکلات سوسیالیسم در شوروی داشت، به همان میزان نیز تاثیر تباه کننده بر تلاش برای حل آن مشکلات می گذاشت. مشکلات هر اندازه بد بودند، سوسیالیسم را به زانو در نمی آوردند؛ اما گورباچف ین کار را کرد، و نظراتش به طور فزینده منافع دست اندارکاران اقتصاد ثانوی را بازتاب می داد. مسیری که گورباچف پس از۱۹۸۶  طی کرد به طور مستقیم از دو جهت ریشه در اقتصاد ثانوی داشت. نخست، بنا به دلیل پیش گفته، اقتصاد ثانوی بدگمانی و تردید عمیقی درباره کاریی سوسیالیسم، تاثیرگذاری برنامه ریزی، انسجام و همگریی حزب کمونیست پدید آورد و آن را تغذیه و تقویت کرد. گورباچف، به طوری دم افزون، از ین تردید و بدگمانی بهره برداری کرد و حتی به قدری آن را باد داد تا آن که از کنترل خارج شد. دوم، اقتصاد ثانوی، با خلق یک خرده بورژوازی نو ظهور قشری را در درون سوسیالیسم پدید آورده بود که منافع شخصی اش خارج از سوسیالیسم قرار می گرفت. ین لیه اجتماعی همچون حوزه قانونی حاضر و آماده ای در خدمت سیاست های متمیل به بازار و مالکیت خصوصی گورباچف درآمد.

رهبران حزب خطر یدئولوژیک ین لیه را در موارد بسیاری دست کم گرفتند. برخی از آنان حتی وجود چنان خطری را انکار می کردند. در ین زمینه، فرول کوزلف، که پیش از ین از او ذکری به میان آمد، زنگ خوش باوری های ریاکارانه را به صدا درآورد. درست در همان زمان که کوزلف پنهانی دست اندرکار آستر زدن به جیب هیش برای محافظت از «سرمیه دار بعد از ین ها» بود، بی شرمانه به بیست و دومین کنگره ح. ک. ا. ش. اطمینان می داد «که در اتحاد شوروی دیگر پیگاهی اجتماعی برای هر گونه جریان اپورتونیستی که بتواند در حزب رسوخ کند وجود ندارد. »

پول سازی خصوصی و خلاف قانون ارزش های خرده بورژویی را در جامعه به طور وسیع گسترش می داد و حقانیت سوسیالیسم را بی رنگ می کرد. اقتصاد زیرزمینی، از سویی، همچون بستر پرورش معامله گران عمل کرده، وجدان عمومی را به سود بازارها شکل داد، و «به خلق زمینه ای اجتماعی برای اصلاحات بازاری کمک کرد. » از سوی دیگر، ین اقتصاد و همه ضمیمه هیش آن چه را که برخی «بحران اخلاق و تضعیف روحیه» اش خوانده اند به وجود آورد. اشاعه فعالیت های غیرقانونی، دله دزدی ها، وقت کشی و زمان دزدی، رشوه و فساد، صدای به به همه جا حاضر یا «اقتصاد احسان»، و رشد نابرابری، وفاداری و یمان شهروندان را به حقانیت و شیستگی نهیی نظام سست کرد.

سرازیر شدن با کیفیت ترین کالاها به بازار سیاه و یجاد کاستی ها بوسیله بازار سیاه کاریی نظام را دستخوش تردید کرد. بدین سان، اقتصاد ثانوی دو مسیر را هموارکرد- در حالی که ارزش سوسیالیسم را در زیر تازیانه چاک چاک می کرد در همان حال محراب پرستش پول را حکاکی می کرد. به گفته گروسمن، «شیوع نابرابری ها و فساد سیه ای از تردید بر توانمندی نظام شوروی در تامین حداقل رفاه مادی برای اهالی و نیز اداره اقتصاد سوسیالیستی اش بر پیه اصول و مقررات خودش افکند. » در ین میان، «ین وضع قدرت پول را در جامعه بالا برد» تا با قدرت حزب حاکم به رقابت برخیزد.

برخی کمونیست ها که شاهد رشد نظرات و ارزش های ضد سوسیالیستی در درون سوسیالیسم بودند در زمینه تشخیص منشاء بیماری یا ارائه یک راه حل تا ژرفای مشکل پیش نرفتند. گیورگی شاخنازارف، که بعدها یکی از دستیاران کلیدی گورباچف شد، در۱۹۷۸، در مقاله ای ینده نگر نسبت به «بی فرهنگی و ذهنیت خرده بورژویی»، که منشاء حقیقی آن «هنگامه هجوم به سوی ثروت و شرکت در مزیا» بود، هشدار داد. شاخنازارف یادآورشد که نابرابری طبقات هنوزیوجود دارند و «مادام که مشکل [طبقات] به طور ریشه ای حل نشده است بازگشت ذهنیت خرده بورژویی امری است ممکن. و بازگشت نیز نه به معنای ابتلای یک بیمار منفرد، که یک اپیدمی است که اغلب مجموعه گروه های اجتماعی را آلوده می کند. »

اگر شاخنازارف توانست در دهه ۱۹۷۰  به یک ذهنیت خرده بورژویی اشاره کند، ین ذهنیت در اویل دهه ۱۹۸۰  در حال تبلور در گروه های ذینفع و طرح های خاص آن ها بود. به عبارت دیگر، اقتصاد ثانوی همچون پیه ی مادی یدئولوژی و ساخت های اجتماعی مغیر با سوسیالیسم عمل می کرد. یکی از آن ها جهان جریم سازمان یافته بود، دیگری جهان «مخالفان سیاسی، فعالان قومی و مذهبی، بیکارگان و پس ماندگان، نویسندگان و هنرمندان نا سازگار، و ناشران سامیزدات[1]. » اقتصاد ثانوی و دنیای غرب ین ساختارهای بدیل اجتماعی را، «به ویژه در سال های پیش از گورباچف، با حمیت مادی بسیار» فراهم آورد. بر پرچم تمامی آن ها اسم شب خرده بورژوازی - آزادی- درج شده بود: آزادی اعلام و ترویج مذهب، آزادی مهاجرت، آزادی کار نکردن، آزادی پول درآوردن، آزادی استثمار دیگران، آزادی نوشتن و انتشار هر چیز. به گفته فردریک استار مورخ، «گروه ها و شبکه های غیرمجاز و غیر رسمی در بسیاری عرصه ها سربرآوردند. در میانه دهه ۱۹۸۰  ده ها هزار از آن ها وجود داشتند، برخی صرفا برای ارائه خدمات داوطلبانه، و دیگر گروه ها برای تاثیرگذاری بر افکار عمومی حضو رداشتند. » ین دستجات نه برای اعتلای مبارزه طبقاتی، فداکاری، فضیل مدنی، یاهمبستگی بین المللی طبقه کارگر، که عمدتا [آن] آزادی ها، اندیویدوالیسم و آزمندی را ترویج کردند. و به گفته استار، «تمامی ین خمیر میه پیش از به قدرت رسیدن گورباچف در ۱۹۸۵   آغاز شده بود. »

نمونه ای تکان دهنده از ین گروها شکل گیری سازمان «دفاع از آزادی اقتصادی»، در۱۹۸۱ به رهبری و. سوکیرکو بود. سازمان دفاع از آزادی اقتصادی کارزاری علنی برای قانونی کردن اقتصاد ثانوی به راه انداخت و به ویژه، برای لغو بند 153 قانون کیفری روسیه شوروی، که فعالیت کارفرمیی خصوصی را غیرقانونی می کرد، تبلیغات وسیعی را تدارک دید. از کمیته حقوقی شورای عالی ا. ج. ش. س. خواستار لغو ین بند شد. اسنادی از مواردی که زیر ین بند آمده بود تهیه، تالیف، و با انتشار آن در یک روزنامه آن چه را که مولفین آن اعتقادهای نامناسب تلقی می کردند آشکار ساخت. گروه همچنین محاکماتی نمیشی بر اساس موارد واقعی ترتیب داد که در آن ها قاضی ها عموما آن کسانی را که مقامات رسمی قضیی محکوم کرده بودند تبرئه می کردند. به گفته والری روتگیزر از گاسپلن کارزار سازمان دفاع از آزادی اقتصادی «موفق به خلق فضیی از انتقاد همگانی از بند 153» حتی تا نقطه توقف پیگرد شد.

پیش از به قدرت رسیدن گورباچف، نفوذ یدئولوژیک اقتصاد ثانوی خود را در درون حزب کمونیست و حکومت شوروی آشکار ساخت. در اویل دهه ۱۹۸۰  دو تلقی کاملا متمیز نسبت به اقتصاد غیرقانونی آشکار شد و تحول یافت. یک تلقی در دو انستیتوی پژوهشی، که مطالعه درباره اقتصاد ثانوی را به توصیه آندروپف در پیش گرفت، مسلط شد- یک انستیتو در اداره وکلای اتحاد شوروی و دیگری در وزارت کشور ا. ج. ش. س. از نظر ین دو پژوهشکده، فعالیت و کار فردی در یکی از دو مقوله زیر قرار می گرفت: کاری که قانونی و مفید برای جامعه بود، و آن که غیرقانونی بود و درآمدهای مفت و ناصواب به بار می آورد. هر دو پژوهشکده مقوله دوم را «اقتصاد سیه» دانستند، که با سوسیالیسم ناسازگار است ورشد آن را ناشی «از کمبودهای قانونی» - ناتوانی در اعمال قانون- دانستند. لازم بود با «اعمال کنترل و حسابرسی فعالیت کاری افراد» به مبارزه با آن پرداخت.

نگرش دیگر در پژوهشکده علمی و تحقیقات اقتصادی گاسپلان به ریاست والری روتگیزر تجلی یافت. ین تلقی، که سرانجام گورباچف آن را پذیرفت، بخش اعظم اقتصاد سیه را مقبول و مفید دانست. ین پژوهشکده در پی «تغییرنظام اقتصادی» بود، به طوری که بتواند بیشتر فعالیت های اقتصادی خصوصی غیرقانونی را قانونی کند. اعضای ین پژوهشکده، در بدو امر، به منظور مقبولیت بخشیدن به بخش هیی از اقتصاد ثانوی، بحث به کارگیری اجاره داری و ترتیبات تعاونی را پیش کشیدند، روندی که بعدا گورباچف در پیش گرفت. ین ترتیبات به صورت یستگاه بین راهی در مسیر خصوصی سازی و داد وستد درآمد.

در اویل دهه ۱۹۸۰، همچون سال های گذشته، حزب کمونیست با مشکلات متنوع اقتصادی، سیاسی، و سیاست خارجی رو به رو بود. کسانی، همچون گذشته، راه پیشرفت را در نوعی تطبیق با کاپیتالیسم با ترکیب اندیشه های کاپیتالیستی می دیدند. در دهه ۱۹۸۰، ین نگرش ذخیره هیی پنهان به دست آورده بود. ین ذخیره ها در رشد پنهانی یک قشر خرده بورژوا و یک بخش فاسد حزب و دولت تبلور یافت که همسان از حرکت به سوی سرمیه داری، به سوی بازار آزاد، مالکیت خصوصی، موسسات آزاد، و دیگر «آزادی ها» ی بورژویی جانبداری می کردند. به ین اعتبار، حرکت گورباچف به راست در۱۹۸۷ و متلاشی کردن بعدی سوسیالیسم می تواند همچون محصول یک پیوستگی تاریخی سنت بوخارین- خروشچف و سر برآوردن خرده بورژوازی اقتصاد ثانوی به بهترین وجه فهمیده شود.

اقتصاد ثانوی هر قدر هم در یجاد زیر ساخت اندیشه های بورژویی مهم بود، قشر اجتماعی )مرتبط با آن( در انزوا به سر نمی برد. ین قشر اجتماعی سیل عظیمی از نارضیی بالقوه را به جریان انداخت. پیروزی سوسیالیسم نیز یک قشر وسیع روشنفکر تحصیل کرده و شهری آفرید که با برداشت شوروی کارگران یقه سفید، غیر یدی بودند. برخی از درس خوانده ها به علت برابر سازی دستمزد که از دهه ۱۹۵۰ برقرار شده بود احساس زیان می کردند. مثلا، پزشکان، معلمان، مهندسان، و مدیران به طور معمول درآمدی کمتر از کارگران ماهر داشتند. افزون بر ین، مسافرت ها و ارتباط های فزینده آن ها را آگاه ساخته بود که از سطح زندگی پیین تری نسبت به مانندهیشان در غرب برخوردارند. در آستانه دهه ۱۹۸۰، ین قشر روشنفکر، ضمنا، نفوذ بی تناسبی در رده های بالا داشت. دست کم نیمی از اعضاء حزب کمونیست، و حتی نسبت بیشتری از رهبران از ین بخش آمده بودند.

در۲۰۰۱، یکی از اعضای کمیته مرکزی حزب کمونیست فدراسیون روسیه CPRF، ویکتور تروشکف، تحلیلی از فروپاشی شوروی ارائه داد که آن چه گفته شد تکمیل می کند. تروشکف اظهار داشت که خطر بازگشت سرمیه داری به اتحاد شوروی مادام که «استثمارگران در سطحی جهانی» وجود داشتند همچنان باقی بود، اما «فشار خارجی» تنها زمانی بصورت تهدیدی نابود کننده درآمد که نیروهیی «در درون نظام سوسیالیستی شکل گرفتند که منافعی در بازگشت سرمیه داری داشتند. » تروشکف بر آن بود که برای فهم ین نکته که چگونه چنین نیروهیی توانستند رشد کنند بید به خاطربسپاریم که «تصویر کردن جامعه شوروی دهه ۱۹۸۰  به مثابه جامعه ای بی طبقه بسیار دور از واقعیت» بود.

تروشکف به رشد و توسعه دو قشر شبه بورژوا اشاره کرده است. در وهله نخست، «یک نظام تجارتی در سطح خرده فروشی» سر برآورد. ین داد و ستد «نه چندان قانونی» به سوء استفاده از منابعی وابسته بود که به دولت تعلق داشت. به ین ترتیب «حرکت بنیان آجر کار و رانندگان تاکسی در مهتاب سحرگاهی و فروش محصولات خرده پاها به ین معنا بود که ین خرده فروشی نسبتا مهم بوده است. » در وهله دوم، یک «تجارت کلی فروشی خصوصی، که در شکل یک اقتصاد موازی عمل می کرد»، ظهورکرد. «قدرت اقتصادی ین بخش حتی بیشتر [از تجارت خرده فروشی] بود. . . برخی کارکنان پژوهشی برآنند که گردش مالی آن بخش قابل مقیسه با بخش دولتی بود. » در۱۹۸۸ - ۱۹۸۷، زمانی که گورباچف قانونی کردن ین معاملات خرده فروشی و کلی فروشی را آغاز کرد، کسانی که در ین عرصه فعال بودند به جستجوی «ابزار سیاسی حفظ و محافظت از منافعشان» و به دنبال آن فشار برای حتی بازار و خصوصی کردن بیشتر برخاستند. ین جریانات به نوبه خود سیش و فرسیشی را بر بخش دولتی آغاز کرد. به گفته تروشکف، «آنگاه که تیم گورباچف - یاکولف شروع به عملی ساختن نظام سرمیه داری کردند، بخش مهمی از دستگاه [ دولتی] دریافتند که در قالب ین بازیگران، رقبیی در اشکال موجود مالکیت خصوصی داشته اند که ضمن دزدی و غارت داریی های دولتی برآنند تا موقعیت ممتاز [مزیای قدرت] خود را حفظ کنند. » به ین ترتیب، اقتصاد ثانوی و اصلاحات گورباچف، از ین راه ها، جرقه خیانت به سوسیالیسم را برافروختند.

 

گورباچف

آغاز درخشان

پیان خفت بار یک رهبر

 

وعده ها و نشانه های شوم

 

نخستین روزها و نخستین ماه های گورباچف یام برق گرفتگی بود. سخنرانی ها و گفتگوهای رو در رو با کارگران لنینگراد نخستین ترک ها را بر یخ رکود یجاد کرد.

                     میک دیویدو

حزب هنوز مبارزه ای را پیش رودارد. خروشچف یک تصادف نبود. کشور ما در وهله نخست کشوری است روستیی، و جناح راست نیرومند است. چه تضمینی برای جلوگیری از به قدرت رسیدنش وجود دارد؟ به احتمال زیاد ضد استالینیست ها در ینده نزدیک به قدرت دست می یابند، آن ها از نوع بوخارینیست ها خواهند بود.        

                    و. م. مولوتف

به جای عناصر فاسد قدیم که در طول ده ها سال دست اندرکار آلوده و چرکین ساختن جسم و جان حزب کمونیست و جامعه در سطحی وسیع بودند، به ناگاه، ظرف یکی دو سال، نیروهیی به مراتب وحشتناک تر و عمیقا فاسدتر سر برآورد که حرکت سالمی را که پس از آوریل ۱۹۸۵ آغاز شده بود خاموش و خفه کرد.

                   یگور لیگاچف

سیاست های میخائیل گورباچف کانون هر توضیحی را درباره فروپاشی سوسیالیسم شوروی اشغال می کند. در۱۹۸۵ گورباچف زمام امور کشوری را در دست گرفت که با مشکلات دیرپیی رو به رو بود و در چنان وضع حساس و تحریک پذیری بود که در کوتاه مدت دستخوش بحران هیی در گستره نظام شد. مشفقانه ترین داوری که می توان نسبت به سیاست های گورباچف داشت ین است که آن ها ناکام شدند و شکست خوردند. پرسترویکا به هدف های ادعیی اش - سوسیالیسم دموکراتیک، مولد، و کارآمد- دست نیافت. در عوض، اتحاد شوروی به مثابه یک کشور را نابود ساخت و به جیش گروهی کشورهای بالکانیزه نشاند که زیر سلطه کاپیتالیسم الیگارشی و بی قانونی گرفتار آمدند و تنها پس از یک دهه اکثریت جمعیت را به فقر مبتلا کرده اند. آن چه گورباچف آرزوی دست یابی اش را داشت، به احتمال چنین وضعی نبود. احتمالا او نمی خواست سیاستمداری فاقد حزب، رئیس جمهوری بدون کشور، و سوسیالیستی بدون سوسیالیسم باشد.

گورباچف و مدافعانش می گفتند که او جامعه ای بحرانی را به ارث برده است. ین گفته دروغ بود. اتحاد شوروی براساس هر معیار متداول، غرق در مصیبت های بحران ها نشده بود. در۱۹۸۵، مشکلات اقتصادیش به تورم و بی ثباتی آلمان در دهه ۱۹۲۰ یا رکود یالات متحده در دهه 1930 نرسیده بود. افزون بر ین، دشواری هی سیاسی اش ناچیزتر از رسیدن به بحران مقبولیت بود. شکیت هیی درباره کاستی ها، صف های انتظار، و کیفیت کالاهای مصرفی وجود داشت، اما نارضیتی عمومی در ارتباط با خود نظام نسبتا ناچیز بود. آولگ کالوگین، افسرعالیرتبه KGB که از1979 تا ۱۹۸۶ در لنینگراد خدمت می کرد، گفته است هرگز با مخالفت جدی با نظام مواجه نشده است. به گفته میخائیل المان و ولادیمیر کنترویچ نارضیی محصول رفورم بود نه علت آن. بین سال های ۱۹۷۵ و ۱۹۸۵ مصرف شخصی شهروندان شوروی افزیش یافته بود. گرچه استاندارد زندگی مردم شوروی تنها به یک پنجم تا یک سوم سطح زندگی در آمریکا رسیده بود، در آن زمان ارزش گذاری عمومی ین بود که شهروندان شوروی از امنیت بیشتر، جرم و جنیت کمتر، و سطح فرهنگی و اخلاقی بالاتری نسبت به دنیای غرب برخوردارند. بعلاوه، مطالعات میدانی در نیمه دهه ۱۹۸۰  آشکار ساخت که کارگران شوروی و آمریکیی نسبت به شغلشان به یک میزان راضی هستند. در آستانه ۱۹۹۰، تنها یک اقلیت کوچک طرفدار انتقال به جامعه سرمیه داری بودند. به زحمت 4 درصد شهروندان از کنار گذاردن کنترل قیمت طرفداری کردند، و تنها 18 درصد طرفدار تشویق و ترغیب مالکیت خصوصی بودند.

غیبت یک بحران اقتصادی حاد و نارضیی گسترده به هیچ وجه بدین معنی نیست که همه چیز خوب بود. جامعه شوروی با مشکلات گوناگون اقتصادی، سیاسی، و امورخارجی مواجه بود. غفلت در پرداختن به آن ها می توانست بحرانی به پا کند. حتی کمونیست هیی چون یگورلیگاچف و گنادی ژیوگانف، که منتقدان جدی گورباچف شدند، جدی بودن مشکلاتی را که منجر به اصلاحات شد تصدیق می کردند. لیگاچف یادآوری می کرد که او «همچون بسیاری از دبیران محلی حزب برای تغییر بی تاب، و با ناراحتی آگاه بود که کشور به سوی فاجعه اجتماعی و اقتصادی پیش می رود. به همین صورت، زیوگانف به یاد آورد، «نیاز به اصلاحات برهمگان آشکار بود. »

از بین تمامی مشکلات داخلی، تهدید کننده ترین آن ها مشکل اقتصادی بود. یوری آندروپف، در نخستین سخنرانی مربوط به خط مشی حزب در پلنوم کمیته مرکزی در22 نوامبر ۱۹۸۲ جمع بندی مفیدی از مشکلات اقتصادی به دست داد. آندروپف به برشماری کمیت و کیفیت کالاهای مصرفی، کمبود کالاهای معین، اتلاف منابع انرژی، کارکرد ضعیف حمل و نقل، و ناکامی بنگاه های تولید آهن و فولاد در دستیابی به هدف هیشان پرداخت. از نظر آندروپف، آن چه بسیاری از ین مشکلات را به یکدیگرمتصل می کرد کوتاهی در به کارگیری اکتشافات علم و تکنولوژی بود. ین ضعف و کوتاهی در پیشرفت نا مطلوب رشد بهره وری، بهبود شیوه های تولید، و اقتصادی کردن منابع مواد خام انعکاس یافته بود. ین ضعف ها تا حدودی در آن نظام برنامه ریزی که تاکیدی بیش از حد بر رسیدن به رکوردهای کمی تولید داشت قابل رویت بود. ازآن رو که بهبود تولیدات و شیوه های تولید می توانست موقتا تولید را کند یا کاهش دهد، یک ضدانگیزه حاضر و آماده برای نوآوری وجود داشت.

آبل آگانبگیان که ریاست انستیتو اقتصاد و سازمان صنعتی شاخه سیبری آکادمی علوم را از 1967 تا ۱۹۸۵ عهده دار بود، زمانی که مشاور اقتصادی کلیدی گورباچف شد، مشکلات اقتصادی متعددی را برشمرد. آگانبگیان، گر چه در ین مورد غلو می کرد، بیانگر تفکر محفل گورباچف بود. او اغلب مشکلات اقتصادی را ناشی از تمرکزگریی پیش از اندازه می دانست. ین مشکلات اتلاف و ناکارآمدی، فقدان انگیزه برای کار، نبود قوه ابتکار، ضعف در افزیش بهره وری و اشاعه ناچیز نوآوری های تکنولوژیک را در برمی گرفت. در اثر ارتباط ضعیف تولید کننده و مصرف کننده تراکتورها و کفش های تولید شده بیش از نیاز مصرف کننده بود، اما اقلام با کیفیت کمتر از تقاضای مصرف کننده بود. نارضیی مصرف کننده بازار سیاه و فساد را پرورش می داد. به دلیل گوناگون، که برخی از آن ها بید به حساب ته کشیدن منابع طبیعی ارزان و کمبود نیروی کار ناشی از جنگ جهانی دوم گذارده شود، نرخ رشد اقتصادی شروع به کاهش کرد. گرچه اقتصاد در فاصله سال های ۱۹۷۵ و ۱۹۸۵ رشد داشت، نرخ رشد از نظردرآمد ملی، درآمد سرانه واقعی، سرمیه گذاری سرمیه تولیدی، شمار کارگران عرصه تولید، و بهره وری کار تخفیف یافت. به گفته آگانبگیان، در پیان دهه ۱۹۷۰ و اویل دهه ۱۹۸۰ ، رکود اقتصادی رخ داده بود.

نارضیی از بابت بهبود کند استانداردهای زندگی به سبب سهولت فزینده ای که شهروندان شوروی را به مقیسه حسادت برانگیزی با غرب قادر می ساخت بی شک شدت یافته بود. هر اندازه تشنج زادیی، سفر، و ارتباطات آگاهی بیشتری از چگونگی زندگی درغرب به دست می داد، شکاف استاندارد های زندگی ادعاهیی را مبنی بر ین که سوسیالیسم به سوی تامین زندگی بهتر می رود به چالش می کشید. فرد هالیدی برآن بود، «همین که شکاف استانداردهای زندگی آشکار شد، آن گاه باقی مانده مقبولیت نظام اقتصادی کمونیستی به کلی از میان رفت و نظام بدیل، پلورالیسم غربی، به شدت پیش کشیده شد.

نظرسنجی ها با ادعاهای غلو شده هالیدی در تناقص بود، با ین همه ممکن است هالیدی ترس رهبران شوروی را از ین که شکاف رشد یابنده استانداردهای زندگی به کجا منجر خواهد شد به درستی دریافته بود.

اگر مشکلات اقتصادی پوشش و توجیه عمده ای برای پرسترویکا بود، مشکلات سیاسی نیز درست در پی آن روان بود. مشکلات درونی حزب ریشه هیی ژرف داشت. جنگ دوم جهانی حزب را از وجود میلیون ها کادر فداکاری که در جریان دفاع از سوسیالیسم و سرزمین مادری جان باخته بودند، محروم کرد. سپس، خروشچف با گشودن درهای حزب به روی میلیون ها فرد غیرکارگر و پیین آوردن معیارهای حزبی، به تضعیف بیشتر حزب دست زد. دکترین «تثبیت کادر» لئونید برژنف دارندگان پست های حزبی را به مقرری بگیران کم مسئولیت مبدل کرده، رهبران حزب را بسیار طولانی تر از دوران توانمندیشان بر سر کار نگهداشت، و حزب را از خون تازه و اندیشه های نومحروم ساخت. افزون بر ین، با رشد اقتصادی ثانوی عناصری از حزب را به طور فزینده آلوده و فاسد کرد در دوران برژنف، فساد- به گفته یک تاریخدان- به «ابعادی افسانه ای رشد کرد»، حتی خویشان خود برژنف را نیز شامل شد. در بسیاری از عرصه ها خویشاوندگریی، پارتی بازی، حمیت گریی و چاپلوسی و مفت خوری متداول شد. گردهمیی های حزبی به صورت اقدامی عادی، سرسری و صوری درآمد. یدئولوژی به حالتی صوری و قالبی درآمد، و روشنفکران، حتی اعضای حزب هر چه بیشتر از جدی گرفتن آن سرباز زدند.

هیچ چیز بیش از سالمندی، بیماری، و مرگ در پشت میز سه تن از رهبران پیش از گورباچف نماد تصلب سیاسی و یدئولوژیک نبود. ارتقاء گورباچف - جوان ترین عضو پولیت بورو- به مقام دبیرکلی بازتاب توجه همگان به فرتوتی و از کار افتادگی رهبران حزب بود. گورباچف از ین نکته کاملا آگاه بود. او بعدها اظهار داشت که «مردم» از داشتن پولیت بورویی که سن میانگین اش هفتاد بود و بسیاری ازاعضاء آن به مدت بیست یا سی سال بود در آن مقام بودند و بیمارتر از آن بودند که به انجام وظیفی اقدام کنند، «خسته شده اند. »

سومین مشکل در صحنه اصلاحات را بید در مناسبات خارجی جست وجو کرد. گرچه اتحاد شوروی هرگز از فشارهای امپریالیست ها آسوده نبود، ین فشار در دوران جیمی کارتر فزونی گرفت و حتی در ریاست جمهوری رونالد ریگان بیشتر شد. در فاصله 1981و ۱۹۸۶، دستگاه اداری ریگان با هدف کاهش و انقباض نفوذ خارجی شوروی و آسیب زدن به اقتصادش «فشار تمام عیار و کلی» را به ضد «امپراتوری شیطانی» به موقع اجرا گذارد. ین کارزار، پشتیبانی و حمیت از جنبش همبستگی در لهستان و چریک های ضد انقلابی در افغانستان، کوشش به منظور کاهش ذخیر طلای شوروی به وسیله پیین آوردن بهای نفت، تهاجم تبلیغاتی فزینده، اقدامات دیپلماتیک برای کاستن امکان دسترسی شوروی به تکنولوژی غربی، اختلال در اقتصاد شوروی با صدور تجهیزات معیوب و تلاش برای ورشکست کردن شوروی ها با عنوان کردن پیکان حاضر و آماده نظامی به وسیله ابتکار دفاع استراتژیک یا جنگ ستارگان را در برمی گرفت.

چند توضیح مختصر میدان تاثیر و نتیج ین کارزار را نشان می دهد. یالات متحده سالانه 8 میلیون دلار به گروه اپوزیسیون لهستان، همبستگی می پرداخت و آن را با تجهیزات ارتباطی پیچیده، کامپیوتر، دستگاه های فاکس و چاپ، و اطلاعات محرمانه مجهز می ساخت. تحریم های یالات متحده به ضد لهستان، اتحاد شوروی را ناچار به ارائه کمک های سالانه به مبلغ یک تا دو میلیارد دلاربه آن کشورمی کرد. دستگاه اطلاعاتی یالات متحده، سیا، به رهبری ویلیام کیسی، افغان ها را آموزش داد، توپخانه و راکت های بسیار برای آن ها ارسال داشت، و مصری ها، سعودی ها، و چینی ها را به دادن کمک به آن ها واداشت.

تلاش های نظامی اتحاد شوروی برای حمیت از حکومت انقلابی افغانستان در برابر جنگ سالاران مورد حمیت یالات متحده هر سال بالغ بر3 تا 4 میلیارد دلار برای شوروی هزینه داشت.

حکومت امریکا به وسیله سعودی ها و اوپک به طور سیستماتیک دست اندر کار پیین آوردن بهای نفت در بازار جهانی بود، حرکتی که به اقتصاد یالات متحده کمک می کرد و همزمان، شوروی ها را که برای تحصیل ارز، وابسته به فروش نفت بودند از پای درمی آورد. دستگاه اداری ریگان با فروش هواپیماهای نظامی وموشک های استینگر به سعودی به ازای تولید نفت بیشتر و بهای کمتر موافقت کرد. در۱۹۸۳ سازمان کشورهای صادر کننده نفت (اوپک( زیر فشار یالات متحده، بهای نفت را از34 دلار به 29 دلار در هر بشکه کاهش داد.

در۱۹۸۵، سعودی ها تولید نفت خود را از کمتر از2 میلیون بشکه در روز به 9 میلیون بشکه افزیش دادند. ظرف پنج ماه، بهای هر بشکه نفت به 12 دلار سقوط کرد. به گفته پتر شویزر، «بیش از10 میلیارد ارز مطمئن مسکو، تقریبا معادل نیمی از درآمدش، یک شبه دود شد. »

دولت ریگان به ابزار و ادوات جنگی پیشرفته نیز پرداخت. در آغاز دسامبر1981، ریگان دستور توقیف کشتی امریکیی حامل تجهیزات نفت و گاز به شوروی را صادرکرد. در ژوئن ۱۹۸۲ او تحریم ها را به مجوزها و کمک های امریکا به خارج بسط داد. در نوامبر۱۹۸۲ ریگان پیشنهاد شورای امنیت ملی - NSDD را، که تنظیم کنندگانش آن را همچون «یک اعلام جنگ اقتصادی مخفی به اتحاد شوروی» توصیف کردند، امضا کرد. از جمله هدف های آن منع صدور تکنولوژی پیشرفته به شوروی و کاهش واردات نفت و گاز اروپییان از شوروی بود. در۱۹۸۳، صادرات تکنولوژی پیشرفته امریکیی به شوروی تنها 39 میلیون دلار ارزش داشت، حال آن که در۱۹۷۵ ین رقم 219 میلیون دلار بود. ین جنگ اقتصادی با جلوگیری از دسترسی شوروی به تکنولوژی پیشرفته پیان نیافت؛ یالات متحده در مورد کالاهیی نیز که شوروی ها دریافت می کردند دست به خرابکاری زد. به طور مثال، در 1984، یالات متحده به عرضه نقشه های معیوب قطعات توربین گازی به شوروی ها پرداخت و از طریق واسطه ها چیپس های ناقص کامپیوتر به اتحاد شوروی فروخت. ین گونه اقدامات برای اتحاد شوروی به بهای از دست دادن زمان و هزینه هیی ناگفتنی تمام شد.

بخشی از تلاش های بی ثبات سازی ریگان شامل راه اندازی یک جنگ یدئولوژیک به وسیله «رادیو اروپای آزاد» و «رادیو آزادی» می شد. در فاصله ۱۹۸۲ و۱۹۸۶، هر دو یستگاه، شمار سخن پراکنی ها و سفسطه هیشان به زبان خارجی و نیز شمار شنوندگانشان را افزیش دادند. در پی کاهش و سپس از بین رفتن اختلالات رادیویی به وسیله گلاسنوست در ۱۹۸۸، شمار شنوندگان رادیو لیبرتی در شوروی به 22 میلیون نفر در ماه رسید. هر دو یستگاه احساسات ناسیونالیستی را می پروراندند و برمی انگیختند، بر سر فاجعه چرنوبیل خشم اغراق آمیزی را جلوه می دادند، مخالفان جنگ شوروی در افغانستان را تشویق می کردند، پلاتفرم مقبولی برای طرفداران بازار نظیر یلتسین فراهم می کردند، و اتهامات بی اساس فساد نسبت به رهبر حزب، یگور لیگاچف، پس از مخالفتش با گورباچف، منتشر کردند.

جدی ترین بخش استراتژی یالات متحده خواستار افزیش فشار نظامی بر اتحاد شوروی بود، راهبردی که برخی تحلیگران امریکیی آن را «واداشتن آن ها به صرف هزینه تا ورشکستگی» نامیدند. ریگان، در نخستین کنفرانس خبری اش در مقام ریاست جمهوری اعلام داشت اتحاد شوروی برای رسیدن به هدف تسلط به جهان متوسل به فریب کاری و دروغ و «مرتکب هر جنیتی » خواهد شد. اندکی پس از آن، ریگان «ساخت بزرگترین و گسترده ترین مجموعه نظامی یام صلح را در تاریخ امریکا» آغازکرد. ین اقدام به معنی یک هزینه نظامی به مبلغ 5/1 تریلیون دلار در پنج سال و برنامه های تکامل بمب افکن های محرمانه، ساخت صدها موشک MX، خودروهای حاصل موشک های Mirved، موشک های کروز، و بمب افکن های B-1 جدید، و زیردرییی های تریدنت بود. شالوده ین چرخ دنده فشار نظامی بید یک سیستم دفاع موشکی می شد که به نحوی افسانه ای پر هزینه و بدیل تازه ای برای موشک هی کنونی باشد. در23 مارس ۱۹۸۳، پرزیدنت ریگان، ضمن یک سخنرانی درباره دفاع ملی اعلام کرد، که او تصمیم گرفته است دست به کار پژوهش و پیشبرد ساخت چنان سیستمی شود. دو سال بعد، ریگان خواستار26میلیارد دلار از کنگره شد تا ابتکار دفاع استراتژیک را عملی سازد.

سیاست های ریگان و سقوط بهای نفت و گاز و نیز از دست دادن امکان فروش آن ها، میلیاردها دلار برای اتحاد شوروی هزینه داشت. ین سیاست ها میلیاردها دلار دیگر به خاطر کمک به لهستان و افغانستان و نیز برای جبران تکنولوژی دست نیافتنی و خرابکاری در آن بر شوروی تحمیل کرد. گرچه برخی کارشناسان شوروی SDI )طرح دفاع استراتژیک( را تنها یک بلوف تلقی کردند، دیگران آن را، با توجه به دیگر حرکات امریکا، یک تهدید واقعی به حساب آوردند. به گفته رولد ساگدیف، رئیس انستیتوی پژوهش های فضیی شوروی، پس از۱۹۸۳، اتحاد شوروی ده ها میلیارد دلار در پاسخ به جنگ ستارگان هزینه کرد. چرنینکو، رئیس جمهوری پیش از گورباچف، اظهار داشت، «اوضاع بغرنج بین المللی ما را دچار به تغییر جهت منابع بسیار زیادی به سوی تقویت امنیت کشور کرد. » اما پروژه SDI، با تمام گرانی اش، عامل فروپاشی نبود.

در مارس ۱۹۸۵، زمانی که میخائیل گورباچف دبیرکل حزب کمونیست اتحاد شوروی شد، به سرعت نشان داد که در مقام رهبری خواستار رویارویی با مشکلات است و ابتکارات تازه و متهورانه را به عهده خواهد گرفت در آغاز، گورباچف مسیر ترسیم شده به وسیله آندروپف را در پیش گرفت. ابتکارات گورباچف با پاره ای موفقیت ها مواجه شد و به نحو شورانگیزی مورد تحسین داخل و خارج قرارگرفت، از جمله از جانب حزب کمونیست، جیی که به رغم غرولندهیی که می گفت او بیش از حد پیش رفته است یا به اندازه کافی حرکت نکرده است، مخالفت جدی چندانی برنخاست. گورباچف، پیش از پیان دو سال نخستین، شروع به دور شدن از روش و جوهر اندیشه آندروپف کرد و سیاست هیی اتخاذ کرد که شبیه سیاست های خروشچف بود.

گورباچف در پری ولنویه زاده شده بود، روستیی زراعی با 3000 خانوار، واقع در کریی، ناحیه کشاورزی جنوب ستاوروپل، در فاصله 124 میلی از شهر ستاوروپل. در ین ناحیه قفقاز گندم و آفتاب گردان کشت می شد و دارای ییلاق ها و چشمه های آب گرم بود. در اویل دهه 1930 ستاوروپل به اشتراکی کردن کشاورزی پیوست، که پدر بزرگ گورباچف در آن نقشی داشت. در جریان جنگ، که هفت تن از خویشان گورباچف در آن از بین رفتند، آلمانی ها ستاوروپل را اشغال و بخش اعظم آن را ویران کردند. از پنجره قطاری که در1950گورباچف را برای تحصیل در دانشگاه دولتی لومونوسف به مسکو می برد، هنوز خرابی ها دیده می شد. نشان پرچم سرخ کار که گورباچف به مناسبت کار روی کمبین دریافت کرده بود در پذیرش او به دانشگاه کمک کرد، جیی که سنت روشنفکری غربی و گفتگوی عمومی را آموخت و مدرک رشته حقوق را دریافت کرد. از زمان لنین، گورباچف نخستین دبیرکل با مدرک دانشگاهی بود. گورباچف، به هنگام دانشجویی به حزب کمونیست پیوست، و به گفته کسی که او را می شناخت، لنین را احترام می گذارد. همچنین هنوز دانشجو بود که با رائیسا، دانشجوی فلسفه ازدواج کرد.

گورباچف، پس از پیان تحصیل به ستاوروپل بازگشت و به مدت بیست سال در همان جا باقی ماند. گورباچف به جای پرداختن به حقوق، زندگی کادر حرفه ای حزبی را پیش گرفت و به خاطرسخت کوشی و فداکاری شهرت یافت. از راه تحصیل مکاتبه ای مدرک دیگری در رشته کشت و زرع به دست آورد. یکی از دوستان اهل چک دوران تحصیل که همچنان با او در تماس بود گزارش داده است که گورباچف نسبت به رهبر چک، آلکساندر دوبچک، که اصلاحاتش منجر به مداخله شوروی در1968 شد، احساس همدردی و طرفداری داشت.

وجود چنان نظراتی پیشترفت و ارتقاء او را سد نکرد. در ۱۹۷۰، در سن سی و نه سالگی، گورباچف دبیر اول ناحیه ستاوروپل شد، مقامی که تقریبا معادل فرماندار منطقه ای با 4/2 میلیون نفر جمعیت بود. در همان زمان به عضویت در شورای عالی انتخاب شد. سال بعد به عضویت کمیته مرکزی درآمد. گورباچف در ین پست ها به عنوان یک شخصیت متخصص در کشاورزی از احترام خاصی برخوردار بود. در۱۹۷۸، تا حدی در پرتو نفوذ آندروپف، که او هم اهل ستاوروپل بود، در راس دپارتمان کشاورزی کمیته مرکزی قرارگرفت، مقامی که او را روانه مسکو کرد. سال بعد، به عضویت پولیت بورو درآمد، جیی که جوانی، توانمندی، سخت کوشی و کار طولانی روزانه او را بارز و برجسته کرد.

گورباچف به هنگام برگزیده شدن به مقام دبیرکلی از ارزش های قابل ملاحظه ای برخوردار بود. همراه با تحصیلات، جذابیت و انرژی بسیار، سخنرانی مستعد و پرورش یافته ای بود. در زمانی که سر زندگی رهبری شوروی در سطح گسترده ای مورد توجه بود، گورباچف مزیت جوان ترین عضو پولیت بورو را داشت. او با زنی شیک، امروزی، و روشنفکر ازدواج کرده بود. از همان اویل ۱۹۸۳ آشکار کرده بود که طرفدار اصلاحات است.

دسامبر1984، در یکی از کنفرانس های یدئولوژیک کمیته مرکزی گلاسنوست (فضای باز( را در نظام اقتصادی مطرح کرد. با ین همه، به نظر می رسید که گورباچف بازیگری محتاط و قابل اعتماد است. او بویژه به هنگام کسالت چرنینکو به خوبی از عهده کار برآمده بود، و به گفته آندره گرومیکو، نشست های پولیت بورو را به «نحو درخشانی» اداره کرده بود.

اما، گورباچف ضعف های آشکاری داشت که با گذشت زمان چشمگیرتر شد. تمام عناصر حکومتی برای پیشرفت تا حدودی متکی به نوعی حمیت دیگرانند، صعود گورباچف نیز ثابت کرد که از ین امر مستثنی نبود. ارتقاء او بیش از آن که مربوط به انتخاب عرصه کشاورزی باشد، ناشی از توجه نیک و مثبت مشوقان صاحب مقام، نظیر آندروپف بود.

آشنیی او با بسیاری از رهبران حزبی کشور که تعطیلات را در استراحتگاه های ستاوروپل می گذراندند نیز احتمالا به پیشرفت گورباچف کمک کرد. افزون بر ین، گورباچف، با وجود تحصیلات، جدا از کشاورزی، تجربه ناچیزی در زندگی حزب شوروی داشت. پیش از آن که دبیرکل شود، به مسافرت های به مراتب بیشتری به اروپای غربی و کانادا رفته بود تا جمهوری هی پیرامونی اتحاد شوروی و برخلاف تمام رهبران پیشین شوروی، فاقد هرگونه تجربه زندگی یا کار در نواحی غیر روس کشور بود. در عرصه نظامی، سیاست خارجی، صنعتی، دانش، تکنولوژی و اتحادیه های صنفی نیز بی تجربه بود. هر چند نقل قول مفرط از لنین را دوست می داشت، فاقد آگاهی و درک عمیق از تئوری مارکسیستی و تاریخ شوروی بود، دو عرصه ای که او در جهت متناسب کردنشان با مقاصد خود آن ها را به کلی تحریف کرد. آنتونی آگوستینو تاریخ دان درباره او می گفت که یک انسان شکاک به راحتی می تواند به ما بگوید که گورباچف «حقوقدانی که هرگز با قانون سروکار نداشت، سابقه ممتدی در کشاورزی داشت، کسی که چیزی از امور خارجی نمی دانست، توجه ما فوق ها را جلب کرده بود، زیرا دبیر اول ناحیه ای پرت بود، که خصوصیات و روحیاتش بیشتر شبیه پرنس رینر موناکو یا شهردار لاس وگاس بود.

افزون بر ین، گورباچف از تضادهای یک شهرستانی تحصیل کرده رنج می برد. او در بخش عظیمی از زندگی ماهی بزرگی بود در یک حوضچه حقیر، ین وضع به خودبینی، تکبر و بی رحمیش نسبت به زیردستان، و تغییر حالت در برابر قدرتمندان و دنیا داران کمک کرد. همچنین میل و ذائقه ای نسبت به شراب مطبوع، غذای خوب، و دیگر تجملات شیوه زندگی جهان وطنی در او یجاد کرد. رخدادهای چندی نخوت و خودبینی او را آشکار کرد. گرچه آندره گرومیکو، عضو ارشد پولیت بورو، او را به نامزدی دبیرکلی برگزید، گورباچف تا چهار سال در مراسم خاکسپاری او شرکت نکرد. گورباچف به همین گونه با مخاطب قرار دادن دیگر اعضاء پولیت بورو، که همگی برتر از او بودند با لفظ خودمانی اما بی ارزش قلمداد کننده «تو» مهربانی ریاست مآبانه ای نسبت به آنان نشان می داد. بی رحمی گورباچف در11 نوامبر ۱۹۸۷، زمانی کاملا نمیان شد که دستور داد منتقدش، بوریس یلتسین بیمارستانی را، که به سبب درد سینه در آنجا بستری بود، ترک، و در کمیته حزبی شهر مسکو، که ساعت ها او را سرزنش کرد شرکت کند و پس از آن از ریاست کمیته شهر برکنارش کرد.

گورباچف، در آغاز، سیاست های آندروپف را در پیش گرفت. او، همچون آندروپف، ضرورت سرعت بخشیدن به پیشرفت علمی و فن آوری، بهبود مدیریت، و تقویت نظم و انظباط را مطرح کرد. آندروپف در امور خارجی، به ویژه در زمینه روابط با یالات متحده، به سبب شریط خصمانه ای که حاصل کار خودش نبود، در فشار بود. با وجود ین، به کاهش تنش با یالات متحده و پیشرفت در خلع سلاح هسته ای به امید پیشرفت به سوی ین هدف ها تمیل و انعطاف هیی از خود نشان داده بود. دوبرینین، سفیرشوروی در امریکا عقیده داشت که آندروپف، در یک موقعیت بین المللی مناسب تر از آن چه به ارث برده بود، «برای یک رشته توافق های جدی با واشینگتن، به ویژه در زمینه محدودیت سلاح های هسته آماده بود. درین زمینه، او تا حدودی شبیه به میخائیل گورباچف، شاگرد تحت تاثیرش، بود. » در برخورد با رکود سیاسی، آندروپف بازگشت به معیارهای لنینی: رهبری جمعی، انتقاد از خود، انضباط، فروتنی، شرافتمندی، و سخت کوشی را خواستار شد، معیارهیی را که خود سرمشق برنامه هیش قرارداده بود. آندروپف تازه به رهیی حزب از وقت کشی، فساد، فرمالیسم، بدبینی نسبت به همه چیز و تجدید حیات علاقه به یدئولوژی، و ارتقاء رهبران محلی شریف، ساعی و پرکاری چون یگور لیگاچف و گویا، گورباچف را آغاز کرده بود.

گورباچف در مارس ۱۹۸۵ برای نخستین بار به عنوان دبیرکل در سخنانی با عنوان «راه ما همچنان بدون تغییر باقی می ماند»، و برای دومین بار در آوریل ۱۹۸۵ خطاب به کمیته مرکزی از نام و شعارهای آندروپف استمداد کرد. او سرعت بخشیدن اقتصادی و اجتماعی، انتقال اقتصاد به «مسیر توسعه فشرده» و دست یابی سریع به «پیشرفته ترین موقعیت های علمی و فنی» را طلب کرد. همچنین خواستار «تقویت انضباط» و تکمیل «تمامی نظام مدیریت» شد. گورباچف از حذف هم سطحی دستمزدها طرفداری کرد. در حمله شدیدی به بخش های غیرقانونی اقتصاد ثانوی و فساد، مبارزه برضد «درآمدهای مفت و کار نشده» و کلیه پدیده هیی را که با شیوه زندگی سوسیالیستی بیگانه اند، خواستار شد. در زمینه سیاست خارجی بار دیگر بر مواضع سنتی شوروی چون پشتیبانی از جنبش های رهیی ملی، همزیستی مسالمت آمیز و همکاری با غرب بر اساس «اصول برابر » تاکید کرد. بر پیان بخشیدن به مسابقه تسلیحاتی و توقف زرادخانه هسته ای تاکیدی ویژه داشت. در امور سیاسی، «تقویت» و «ارتقاء» نقش رهبری و هدیت گر حزب، «نظارتی دقیق بر شیوه کار لنینیستی» و دست کشیدن از فرمالیسم و ادعای «کمال مطلوب دروغین» در گردهمیی های حزب را پیشنهاد کرد. گورباچف از نیاز به گلاسنوست، یا «فضای باز و تبلیغات» در زمینه کار حزب، دولت و دیگرسازمان های عمومی سخن گفت.

گورباچف در رفتارها نیز چون گفتار شبیه آندروپف بود. در۱۹۸۵، سیاست های اقتصادی گورباچف دو نکته و جهت اصلی داشت. سمت گیری نخستین بهبود «عامل انسانی» از راه ارتقاء کادر تازه و «انضباط» فزونتر بود، دومین عبارت بود از گذر از «رشد گسترش یابنده» به «رشد شدت یابنده» از راه تغییر در سیاست سرمیه گذاری ها با هدف نوسازی ابزار و کارخانجات موجود. گورباچف بحث و گفتگو درباره راه های بهبود انضباط و تجدید ساختار اقتصادی را تشویق کرد. در مه ۱۹۸۵، به منظور بهبود انضباط کار، مبارزه سختی را برضد مصرف الکل، آن مشکل اجتماعی بسیار جدی که سال های دراز سلامت و زندگی خانوادگی را فرسوده و فاسد کرده و بهره وری کار را نیز کاهش داده بود، آغازکرد.

آندروپف مجازات مستی در ملاء عام را افزیش داده بود گورباچف از آن فراتر رفت. تولید ودکا را به شدت کاهش داد و ساعت فروش آن را محدود کرد. در ژوئن ۱۹۸۵ پلنوم کمیته مرکزی را به انقلاب عملی و تکنولوژی اختصاص داد، که منجر به یجاد بیست و سه مجموعه پژوهش فنی شد. در اکتبر، گورباچف، به منظور افزیش سرمیه گذاری در ماشین سازی و بالا بردن سطح فنی تولید، برنامه پنج ساله را تغییر داد. او ین اقدامات را با رد آشکار اصلاحات بازار همراه کرد. گورباچف در ماه مه اظهار داشت «بسیاری از شما حل مشکلات اقتصادی خود را، به جای برنامه ریزی مستقیم، در توسل به مکانیسم های بازار می بینید. برخی از شما به بازار همچون نجات دهنده زندگی می نگرید. اما، رفقا، شما نبید در اندیشه نجات بخش، بلکه در فکر کشتی باشید، و کشتی همان سوسیالیسم است. »

گورباچف دو اقدام اقتصادی دیگر، که نظیر اقدامات آندروپف بود، انجام داد. به منظورارتقاء کیفیت محصولات صنعتی، در نوزده بنگاه صنعتی تدابیر کنترل کیفیت، نظیر آن چه در صنیع تسلیحاتی به طور موثری عمل می کردند، به کار گرفته شد. در اویل ۱۹۸۶، شورای وزیران یک ارگان کنترل کیفیت دولتی )گاسپریمکا( با اختیارات تنظیم کیفیت تولید در مهمترین موسسات، از جمله تاسیسات تولید کننده کالاهای مصرفی، یجاد کرد. گورباچف بر هم سطح سازی دستمزدها نیز هجومی را آغاز کرد، امری که تفاوت بین دستمزدهای یک متخصص صنعتی و یک کارگر متوسط را از146 درصد در۱۹۶۵ به 110 درصد در۱۹۸۶ کاهش داده بود. به موجب نظام تازه، دستمزد متخصصین صنعتی و کارگران و کارکنان عرصه پژوهش، توسعه، آموزش و پرورش، و خدمات درمانی بیش از دستمزد دیگر کارگران افزیش می یافت.

گورباچف طی نخستین سال ریاست اش کوشید انجماد روابط امریکا - شوروی را در هم شکند. او با موقعیتی رو به رو شد که سخت دلسرد کننده بود. مناسبات امریکا - شوروی از 1979 به وخامت گرییده بود؛ وقتی یالات متحده شروع به مسلح کردن ضد انقلابی های افغان کرد، و شوروی نیز در پاسخ به تقاضای کمک حکومت افغانستان به فرستادن واحدهای نظامی روی آورد. پرزیدنت کارتر، به منظور تنبیه اتحاد شوروی، مذاکرات تسلیحاتی را قطع، و اقدام به تحریم کالاهای کشاورزی کرد. از آن به بعد، به مدت شش سال حتی یک دیدار بین مقامات عالی رتبه دو کشور رخ نداد.

در بهار۱۹۸۵، گورباچف با دست زدن به پاره ای حرکات نو، عناصر سنتی سیاست خارجی شوروی را بار دیگر مورد تائید قرارداد. او تعهد به صلح و همزیستی مسالمت آمیز را به پیه موازنه ی نظامی و استراتژیک با غرب تکرار کرد و بر همبستگی با کشورهای سوسیالیستی و خلق هیی که برای آزادی و استقلال می رزمیدند تاکید کرد. او از حکومت جدید نیکاراگوئه پشتیبانی کرد. کوشش های نظامی شوروی در افغانستان را شدت بخشید، و حمیت شوروی از کنگره ملی افریقا ANC، از جمله، آموزش نظامی فعالان ANC را افزیش داد.

به موازات ین اقدام ها، گورباچف گام هیی در جهت بهبود فضای بین المللی در ارتباط با یالات متحده و اروپای غربی برداشت. در ماه مه، پیشنهاد پرزیدنت ریگان را برای نشست سران پذیرفت. در ژوئیه، تعلیق یک سویه آزمیش های هسته ای را اعلام کرد. در سپتامبر، کاهش پنجاه درصدی تسلیحات هسته ای استراتژیک را پیشنهاد کرد. گورباچف، به هنگام سفر به فرانسه، کاهش موشک های میان برد شوروی را، که اروپا را هدف قرار داده بود، اعلام داشت. در نوامبر، گورباچف و ریگان نخستین نشست سران را پس از سال ها در ژنو برگزار کردند. گرچه هیچ گونه توافق اساسی به دست نیامد، نوعی مبادله صریح و دوستانه نظرات رخ داد. در ین زمان، گورباچف امکان پاره ای مصالحه ها در مورد افغانستان را با ریگان در میان گذارد. اقدامات گورباچف در۱۹۸۵ موجب تخفیف محسوسی در تنش های بین المللی شد.

گورباچف گام های دیگری نیز برداشت که گویی تلاش هیی معطوف به رکود سیاسی، فساد، و ضعف یدئولوژیک ح. ک. ا. ش. بود. گرچه ین کارها در موارد بسیاری تنها به بالا کشیدن طرفدارانش منجر شد. در صدرین اقدامات، انتصاب ادوارد شواردنادزه به جای گرومیکو، به عنوان وزیر خارجه، و ن. ی. ریژکف به جای نیکلی تیخونف، به عنوان نخست وزیر.

بوریس یلتسین در مقام صدر سازمان حزبی مسکو بود. گورباچف، در حالی که «وفاداری شخصی، نوکرمآبی، و رفیق بازی» را که وجه بارز عملکرد حزب در بسیاری جمهوری ها بود، در معرض انتقاد قرار داد، مقامات و کارمندان لتونی، لیوانی، بلوروسی را جابجا کرد.

اقداماتی به ضد کارکنان فاسد درازبکستان، آذربیجان، و قرقیزستان به عمل آورد. لرزه وارد شده فراتر از تصور بود. در طی یک سال بیش از پنجاه درصد اعضای اصلی و نامزدهای پولیت بورو تعویض شدند. از بیست و سه مسئول شعبه های کمیته مرکزی چهارده تن، از روسای جمهوری پنج تن، و از175 دبیر اول های نواحی )کرای ها( و بخش ها )اوبلاستها) 50 تن تغییر کردند. گورباچف 40 درصد سفیران را تغییر مکان داد، بسیاری وزیران را تغییر داد، و پنجاه هزار تن از مدیران را برکنار کرد. در وزارتخانه افزارها )مسئول کامپیوترها و ابزار الکترونیک) یک هزار تن جا به جا شدند.

کمونیست های وفادار و جدی به ویژه عملکرد گورباچف را در عرصه یدئولوژی خوش آمد گفتند. گورباچف نه تنها به نقش درجه اول و برجسته یدئولوژی آگاه بود، بلکه بر ین امر نیز واقف بود که در طی سال های گذشته یدئولوژی حزب خشک و بی محتوا و همچون اورادی صورتی شده و بخش هیی از آن از واقعیت فاصله گرفته بود. گورباچف به ویژه دو نگرش را که در زمان برژنف مفهوم خاصی یافته بود، اصلاح کرد. نخستین نگرش ین تلقی بود که سرمیه داری به دوران بحران عمومی و همه جانبه قدم نهاده است، و دومین ین اندیشه بود که اتحاد شوروی به دوران «سوسیالیسم توسعه یافته» گام گذاشته است. پیش از آن، آندروپف نادقیق بودن ین مفاهیم را باز شناخته بود. او می پرسید چگونه است که در سرمیه داری گرفتار بحران، کارگران بهتر از سوسیالیسم توسعه یافته زندگی می کنند.

در کلامی با همین روح، گورباچف نیزمی گفت، «انحراف الفاظ از واقعیات به نحو تاثر آوری تلاش های یدئولوژیک را بی ارزش می کند. » او بی آن که مفاهیم بحران عمومی کاپیتالیسم و سوسیالیسم توسعه یافته را کنار گذارد، معنای آن ها را تغییر داد. گورباچف متذکر شد که بحران عمومی کاپیتالیسم به ین امر دلالت نمی کند که کاپیتالیسم دیگر در حال رشد و مسلط بر دانش و فن نیست. از ین مهم تر، او اندیشه سوسیالیسم توسعه یافته را با ین بیان که تحقق آن وابسته به سرعت و شتاب پیشرفت اقتصادی واجتماعی است کم رنگ تر کرد. بعلاوه، او اظهار داشت که اندیشه سوسیالیسم توسعه یافته در گذر زمان با رد خوش خیالی غیرموجه تغییر معنا داده است. او می گفت، «کم نیستند اموری که تنها به ثبت موفقیت تقلیل می یابند، حال آن که به مسائل مبرم بسیاری توجه در خور نمی شود. خواه ناخواه، ین شیوه توجیه ویژه ای است برای تنبلی و کندی در حل مشکلات بازمانده. امروز که حزب سیاست سرعت بخشیدن به توسعه اقتصادی - اجتماعی را اعلام کرده و آن را تعقیب می کند، ین برخورد دیگر پذیرفتنی نیست. »

گورباچف خبر از آغازشیوه یا فرهنگی می داد که ظاهرا ملهم از لنین و نیز آندروپف بود. او حزب را به «برپا داشتن پلی به لنین، ارتباط با اندیشه های لنین، برخورد لنین با مشکلات آن سال ها و مسیل عصر ما» فراخواند. او نوعی شیوه سخن گفتن صریح، رک، گستاخ و بی تعارف درباره مشکلات را پیش گرفت. در گردهمیی های حزبی، به همگان اجازه می داد که سخن گفتن از هر چیز و از هر کس را، که برخلاف معمول گذشته و ستیش از رهبران بود، تجربه و تمرین کنند. او کمونیست ها را به مبارزه ای منظم پیگیر «به ضد خود نمیی، نخوت و خود بینی، ستیش و ثناگویی، و چاپلوسی و کاسه لیسی» فرا خواند. از ناشران روزنامه ها و مجلات خواست به «خودستیی شخصی» پیان دهند. از کمونیست ها خواست رهبران سیاسی شوند نه صرفا به عنوان کارکنان و کارمندان باقی بمانند. گورباچف، پیرو توصیه هی خویش، به سراسر کشور سفر کرد و به دیدار کارگران مزارع اشتراکی، کارخانه ها، و بازارها رفت. روشنفکران، چهره های فرهنگی، و نمیندگان رسانه ها را به کرملین دعوت کرد. ظهور و حضورش در اجتماعات عمومی همراه با همسرش، دیدارهای غیررسمی با سران کشورهای خارجی، مصاحبه با ناشران و خبرنگاران خارجی نشانی از شیوه های باز، مثبت، و مدرن بود که تازگی بسیار دیر رس و نفس گیری داشت. میک دیوید، خبرنگار کمونیست امریکیی، که در مسکو مقیم بود، می گوید: «نخستین روزها و ماه های گورباچف همچون برق گرفتگی بود. سخنرانی ها و گفتگوهای رو در رویش با کارگران لنینگراد نخستین ترک ها را در یخ رکود یجاد کرد. »

 

حمله به سوسیالیسم

با شلیک به استالین

در شوروی آغاز شد

وعده ها و نشانه های شوم (2)

 

ابتکارهای اولیه گورباچف با تائید تقریبا همگان مواجه شد. در غرب، احزاب کمونیست، جنبش صلح، سیاستمداران لیبرال و شهروندان معمولی دعوت او را به تفکر نو درباره صلح با شور و اشتیاق استقبال کردند. گاس هال، صدر حزب کمونیست یالات متحده، از «تفکر نوین» رهبر شوروی به خاطر تخفیف شوروی ستیزی )آنتی سوویتیسم(، کم شدن تنش های جهانی، و فروکش کردن خطر جنگ هسته ای ستیش کرد. در خود کشور مردم به وجد آمده، بازدیدهای گورباچف از بازار و کارگاه ها را تحسین می کردند. در۱۹۸۵، شهروندان شوروی هر ماه 000/40، و سال بعد ماهی 000/60 نامه به کرملین ارسال کردند، که بیشتر آن ها از آن چه گورباچف گفته و انجام داده بود پشتیبانی کرده بودند. هرچند گورباچف بسیاری را از مقام هیشان در حزب و وزارتخانه ها برکنار کرد، پشتیبانی از او همچنان محکم و پا برجا بود. در رو در رویی با تقاضاهای تازه، ناگزیر پاره ای فشارها و مخالفت ها در دستگاه اداری پیش آمد، اما از مخالفان سازمان یافته خبری نبود. حتی یگور لیگاچف و بوریس یلتسین، که منتقدین اصلی گورباچف در جناح چپ و راست شدند، به طور کامل از پرسترویکا پشتیبانی کردند. پیش از۱۹۸۷، آنگاه که به مخالفان اصلاحات اشاره می کرد او بیشتر نظر به یک پیش دستی داشت تا پاسخ به هرگونه تهدید واقعی.

پشتیبانی گسترده از گورباچف کاملا قابل فهم بود. او بر مشکلاتی انگشت می گذارد که از سوی پژوهشگران آکادمیک، کارشناسان حرفه ای حزبی، و زنان و مردان کوچه و بازار همچون مشکلات کانونی نظام شوروی درک می شد. حرکات او برای خلع سلاح آغازی بود به سوی حذف منابع مالی مسابقه تسلیحاتی. جا به جیی کادرها، افشای فساد، و دعوت به انتقاد و فضای باز بیشتر یورشی بود بر رکود سیاسی که آن قدر گسترده شده بود.

هر چند گورباچف در ابتدا اصلاحاتی را در پیش گرفت که به راه آندروپف شبیه بود، اما سرانجام با پذیرش راه حل های بازار و مالکیت خصوصی، تضعیف حزب کمونیست، ترک همبستگی بین المللی، و انجام سازش های یک سویه با غرب راه متفاوت و دیگری را پیمود. کی و چرا گورباچف راهش را تغییر داد؟ پاسخ به هیچ یک ازآن ها آسان نیست. تشخیص و تعریف آغاز آن حرکت دشوار است زیرا سخنوری ها و سیاست های عملی درباره اصلاحات اغلب در یک زمان سمت و سوهیی متضاد داشتند. با ین همه، چنانکه خواهیم دید، برخی نشانه های حرکت به ضدسوسیالیسم در طول دو سال نخست زمامداری گورباچف نمیان شد، گرچه ین حالت تا پس از ژانویه ۱۹۸۷ وجه مسلط نشده بود. پاسخ به ین پرسش که چرا گورباچف تغییر کرد نیز سخت است زیرا پی بردن به عمق انگیزه های افراد دشوار و پیچیده است. در نتیجه بهترین کاری که می توانیم صورت دهیم ارائه یک توضیح موجه خواهد بود.

پیش از توضیح نخستین نشانه های تغییر، بگذارید سه فرضیه را درباره چریی ین رخداد مطرح کنیم. ما استدلال خواهیم کرد که دو فرضیه نخستین ناقص و معیوبند، و تنها سومین فرضیه می تواند توضیحی پذیرفتنی ارائه دهد.

نخستین فرضیه آن است که گورباچف همیشه یک سوسیال دموکرات یا کمونیستی با علیق کاپیتالیستی بوده است که زیان آوری ها و سیاست های اولیه آندروپف گونه اش تنها یک بازی ماهرانه سیاسی بوده است تا تعادل مخالفانش را به هم زند و همین که قدرت و فرصت یافت برنامه واقعی خود را پیش برد.

دومین فرضیه آن است که گورباچف از آن رو به اصلاحات تضعیف کننده ی حزب بازارگرا رو آورد که اصلاحات نوع آندروپف ناکار آمدیش را به اثبات رساند. به دیگر سخن، گورباچف از ین رو به اندیشه اقتصادی کاپیتالیستی روی آورد که ثابت شد بهبود اقتصاد در چارچوب سوسیالیسم شوروی بسیار دشوار بود. پس به تضعیف حزب آغاز کرد، زیرا متوجه شد که حزب مانعی است بر سر راه اصلاحات اقتصادی پردامنه.

سومین فرضیه و آن چه در ین نوشته مورد نظراست، آن است که گورباچف بدان سبب روی از سوسیالیسم برگرفت و به سوی کاپیتالیسم رفت که فاقد فهم و قدرت اراده برای پیداری و مقاومت در برابر آن منافع ضدسوسیالیستی بود که در روند اصلاحات آزاد و رها شده بود.

ین منافع طی سال ها در بخش هیی از جامعه و حزب که آلوده به شبکه فعالیت اقتصادی خصوصی و غیر قانونی بودند توسعه یافت، اما تا هنگام اوج گیری اصلاحات کم و بیش آرام و مسکوت ماندند. اقتصاد ثانوی مشکلات مزمن جامعه شوروی را حدت بخشید، وفاداری و اعتماد به سوسیالیسم و حزب کمونیست را فرسود، و شالوده اجتماعی قابل توجه، مطمئن، و بالنده ای برای سرمیه داران بالقوه خلق کرد. بدین ترتیب، حتی پیش از۱۹۸۵، اقتصاد ثانوی شریط مساعدی برای اندیشه ها و سیاست های ضد سوسیالیستی و پیش سرمیه داری به وجود آورده بود. اصلاحات اولیه گورباچف مطالبات ین بخش را برای «آزادی» و مقبولیت برجسته و تحریک کرد. گورباچف بی تجربه، ضعیف در تئوری، تحریک پذیر، و جاه طلب دچار تزلزل و سپس تسلیم شد. اشتیاق او به موفقیت سریع، بی درد و زحمت، و در کوتاه مدت، و نیز به خاطر چاپلوسی ها و امنیت سیاسی ناشی از آن، او را به قرار گرفتن در صف قشر رشد یابنده بوروکرات ها و خرده کارفرماها و مدافعان آن ها در میان روشنفکران که در ارتباط با اقتصاد ثانوی بودند، هدیت کرد.

کسان بسیاری که از گورباچف به خاطر اضمحلاک سوسیالیسم متنفرند، و نیز برخی که به خاطر ین کارش او را تحسین می کنند، فرضیه نخست را راضی کننده می یابند. به یقین، نشانه هیی چند از ین اندیشه حمیت می کنند که گورباچف حتی پیش از آن که دبیرکل شود دارای علیق سوسیال دموکراتیک بوده است. به عنوان مثال، دو تن از دوستانش که پیش از۱۹۸۵ آلکساندر یاکولف و ادوارد شواردنادزه بودند که از افراطی ترین عناصر سوسیال دموکرات در دستگاه اداری او بودند. نشانه دیگر دلالت بر ین امر دارد که گورباچف هدف هیی خصوصی و رای نظرات عمومی اش داشته است. یاکولف گفته است که از همان پائیز ۱۹۸۵، گورباچف از اندیشه تقسیم حزب کمونیست به دوپاره در پنهان هواداری می کرد اما هشدار می داد که چنین حرکتی نارس است. دانسته های کنونی بیان قطعی و مسلم ین نظر را که گورباچف زمانی که، مثلا، صداقت و وفاداری خود را به لنین و سوسیالیسم اعلام می کرد، دو رو و ریا کار نبوده است غیرممکن می سازد. حتی اطلاعات بیشتر نیز ممکن است افکار و اندیشه های گورباچف را برملا نکند، امری که دانستن آن در مورد هر کس همواره دشوار است.

با ین همه، معتقد شدن به ین که گورباچف پیش از دبیرکل شدن دارای نظرات سوسیال دموکراتیک یا موافق کاپیتالیسم بوده است با پرسش های ویژه نه چندان ساده و واقعیت های سخت و خشن مواجه می شود. چنانچه گورباچف ین نظرات را پس از دبیرکلی نپذیرفته است، پس در چه زمانی آن ها را پذیرفته است؟ چگونه ممکن بود کسی ین اندیشه ها را آنقدر ماهرانه پنهان دارد و با حفظ آن ها در راس قرار گیرد؟ گورباچف شخصا هرگز ادعا نکرده است که طرح منسجم و حساب شده ای را برای تخریب حزب کمونیست و استقرار بازار آزاد و مالکیت خصوصی داشته است. افزون برین، لیگاچف و دیگران که از نزدیک با رهبر شوروی کار می کردند نسبت به احتمال اندیشه های پنهان و تجدید نظر طلبانه اش مظنون نبودند. ین نظر در نوشته های خارجی هیی چون آندرس آسلاند اقتصاددان ظاهر شد، که تاکید می کرد گورباچف از همان اویل 1984 «یده روشنی» درباره اصلاح اقتصادی بازارگرا داشته است. با وجود ین، بررسی دقیق گواهی اسناد چیزی بیش از ین که گورباچف در آن سال ها از یک اندیشه اصلاح طلبانه مخلوط و التقاتی طرفداری می کرده است، نشان نداد. او اندیشه هیی چون حسابداری هزینه ها و رقابت فزینده را که به شکل مبهم خبر از استقبال بعدی او از بازار می داد پذیرفت، اما او به طور عمده اندیشه هیی را پیشنهاد می کرد که آندروپف پیشگام آن ها بود، اندیشه هیی چون تغییر سیاست سرمیه گذاری به منظور ارتقاء تکنولوژی نوین و تدابیر جدید برای تقویت انضباط و ضربه زدن بر درآمدهای کار نشده. کسانی چون المان و کنتروویچ، آن گاه که یاد آوری می کنند که مقالات اقتصادی گورباچف در سال های 84- ۱۹۸۲ نه تنها فقدان برنامه که عدم انسجام آن را نیز آشکار کرد، نسبت به موضوع، نزدیک تر از آسلاند هستند.

حقیقت امر ین بود که پیشینه و تجربه گورباچف او را به طوری غیرعادی علاقمند به اقتصاد ثانوی و حساس و مستعد نسبت به اندیشه های سرمیه گرا ساخته بود. نکته مهم ین که، ستاوروپل، بستر پرورشی او، دارای اقتصاد ثانوی یا خصوصی بسیار رشد یافته، همراه با ذهنیت و طرز تفکرخرده بورژویی ساکنانش بود. افزون بر ین، او بیش از دیگر رهبران مسافرت های فراوانی به غرب کرده بود، و کاملا ممکن بوده است اورو کمونیسم یتالییی، که افکارشان بعدها در سخنان گورباچف طنین افکند، بر او تاثیر نهاده باشد. نکته سوم ین که گورباچف، از همان آغاز، خود را در محاصره مشاورانی افکند که دارای افکار سوسیال دموکراتیک نمیان بودند. به طور مثال، به روشنفکران بازارگریی چون تاتیانا زاسلاوسکیا و آبل آگانبگیان اعتماد و تکیه داشت. در۱۹۸۶ آلکساندر تسیپکو، فیلسوف ضدمارکسیست را، که معترف به موضع اش بود، به عنوان مشاور استخدام کرد. تسیپکو بعدها ادعا کرد که اندیشه برتری «ارزش های عام انسانی» بر ارزش های طبقاتی را گورباچف از او گرفته است. راه گورباچف به زودی همان راهی شد که شوارد نادزه در گرجستان، جمهوری ای با «گسترده ترین اقتصاد ثانوی در اتحاد شوروی»، دنبال می کرد. شواردنادزه کوشیده بود «از راه بازارگرا ساختن اقتصاد رسمی» اقتصاد ثانوی را برگزیند.

ین گمان که گورباچف از همان آغاز طرحی پنهانی برای تخریب سوسیالیسم شوروی و حرکت به سوی مدل اروپی غربی داشت سخن گزافی است. در بهترین حالت می توان گفت که عناصری در پیشینه اش ممکن است او را مستعد حرکت به آن سمت و سو کرده باشند.

پس از رفورم های اولیه همه چیز به لرزه درآمد، و گورباچف - که فاقد هرگونه برنامه بود- تسلیم آن زمینه مستعد شد و راه آندروپوف را ترک کرد، زیرا بی تجربگی و ضعف شخصی اش او را برای پرداختن به نیروهیی که در پی تغییرات، رها شده بودند ناکار آمد کرد، زیرا امید داشت با تسلیم شدن به فشارهای یالات متحده، زمان خریداری کند و منابعی به دست آورد، و از همه مهمتر، با چنین عملکردی پشتیبانی غیرفعال آن هیی را کسب می کرد که میانه ای با نظام نداشتند و از پشتیبانی فعال قشر بالنده معامله گران و کارکنان فاسد حزبی که با اقتصاد ثانوی پیوند داشتند برخوردار می شد.

دومین گمانه می پذیرد که مشکلات اقتصاد شوروی ریشه در خود سوسیالیسم داشته است.

ین نظر فرض می کند که با حفظ و ابقای مالکیت اشتراکی و برنامه ریزی مرکزی، اقتصاد نمی توانست بهبود یابد. ین فرضیه از پشتیبانان گورباچف می خواهد که دریابند چگونه او به علت تغییرناپذیری نظام اقتصادی و نیز حزب، به نحو رقت باری به راهی افراطی و سرانجام فاجعه بار رانده شده است. ین فرضیه همچنین عقل سلیم را طلب می کند. عقل سلیم می گفت که هرگاه کوشش های اولیه گورباچف به اقتصاد تجدید حیات و سرزندگی بخشیده بود، او به داروی قویتری نیازمند نبوده است. بنابرین کوشش های اولیه او یا به سبب موانع ذاتی نظام اقتصادی و یا به علت کارشکنی افرادی از حزب که مخالف اصلاحات بوده اند به نتیجه نرسید. با ین همه، تاریخ همواره از منطق عقل سلیم پیروی نمی کند، و حقیقت تاریخ اغلب ضد ادراکات حسی است. تنها آزمون تاریخ واقعی می تواند پاسخی به دست دهد.

ین که در چه زمان و چرا گورباچف چرخش به راست، به سوی کاپیتالیسم را آغاز کرد، بر پاسخ به سه پرسش محوری استوار است:

1- نتیج کوشش های اولیه گورباچف در زمینه اصلاح اقتصادی چه بود؟ یعنی؛ یا نتیج، شکست و ناکامی بود، و ناممکن بودن اصلاحات معتدل و ملیم را آشکار ساخت؟

2- پاسخ حزب به مشکلات اقتصادی چه بود؟ یا حزب در برابر اصلاحات مقاومت کرد؟

3- یا نخستین چرخش به راست گورباچف شامل اقتصاد بود؟

تنها اگر پاسخ به ین پرسش ها به روشنی نشان دهد که اصلاحات معتدل شکست خورد، که حزب در برابر اصلاحات مقاومت کرد، و ین که نخستین چرخش گورباچف به راست مربوط به اقتصاد بود فرضیه دوم می توانست صحیح باشد. در هر سه عرصه، حقیقت به کلی جز ین بود.

فرضیه ای که مدعی است گورباچف به راست چرخید زیرا اصلاحات اقتصادی به ثمر ننشست تنها در صورتی می توانست درست باشد که اصلاحات اقتصادی با شکست رو به رو شده بود. اما ین امر حقیقت نداشت. آن تغییرات اقتصادی که با سیاست های اولیه گورباچف فراهم آمد موفقیت بی نقصی نبود، اما نشانه های معینی از بهبود را به دست داد. در۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ هم تولید و هم مصرف افزیش یافتند. رشد اقتصادی در دوران اصلاحات اولیه 1 تا 2 درصد بالا رفت. بهره وری از2- 3 درصد به 5/4 درصد افزیش یافت. در۱۹۸۶، تنها در صنیع ماشین سازی، سرمیه گذاری 30 درصد بیش از تمامی پنج سال پیش از آن افزیش داشت. بهبودها در مراقبت های بهداشتی و دیگر عرصه ها پس از بیست سال، طول عمر را افزیش و مرگ و میر کودکان را کاهش داد.

گورباچف پاره ای ناکامی های قابل ملاحظه نیز، به ویژه زمانی که عجولانه اقدام می کرد، در کارنامه اش داشت. ین امر در مبارزه با الکل رخ داد. گورباچف تولید و فروش الکل را محدود کرد، اما ین سیاست قاچاق تولید و داد و ستد معمولی الکل را شیع کرد. تولید غیر قانونی ودکا انبارهای شکر را خالی، و سیل درآمد های مالیاتی میلیارد روبلی بودجه دولتی را خشک کرد. اگر گورباچف سیاست هیش را بر تجربیات دیگر نقاط جهان استوار ساخته بود می فهمید که کاهش تولید الکل منجر به تولید و فروش آن به طورغیرقانونی خواهد شد، چنانکه ممنوعیت در یالات متحده چنین شد. پیکاری براساس مالیات برمصرف، آموزش، مشاوره، و بازپروری شانس موفقیت بیشتری را در برمی داشت. گورباچف به فاصله دو سال کارزار ضد الکل را ترک کرد. به همین ترتیب، سیاست سرعت بخشیدن به تولید تنها به افزیش تولید کالاهای بی کیفیت منجر شد. زمانی که گورباچف با یک نظام بازرسان دولتی عمل می کرد، مقدار کالاهای مردود به سبب زیر استاندارد بودن چنان زیان آور بود که فریاد کارگرانی که دریافتند درآمدشان کاهش یافته است به آسمان رفت. گورباچف ناچار به ترک بازرسان شد همان گونه که کارزار ضد الکل را رها کرد. ین ناکامی ها تدابیری را در برمی گرفت که با هدف ثمربخشی سریع با اعمال فشار به پیش برده می شد. ین اقدامات نمینده اصلاحات اقتصادی نخستین سال، که نتیج مثبتی هم به بارآورد، نبودند.

ین فرضیه که گورباچف از ین رو به راست چرخید که دیگر رهبران حزب با هرگونه اصلاحات اقتصادی مخالف بودند نیز نادرست است. فرض مقاومت رهبران حزبی در برابر تلاش برای بهبود اقتصادی به کلی دور از واقعیت رویدادهاست. المان و کنترویچ، که مطالعات خود را برپیه گفتگو با افراد داخل شوروی نهاده بودند، اظهار داشتنه اند که گفتگو ها «هیچگونه دلیلی بر مقاومت در برابراصلاحات به دست ندادند. » درست عکس آن صحت داشت. اقتصاددان معروف آسلاند، که در دهه ۱۹۸۰  در مسکو می ریست و خودش هم طرفدار اصلاحات بازار بود، تصدیق کرده است که «تمامی رهبران جدید شوروی خواستار تغییرند. » حتی برژنفیست های پولیت بورو – حیدر علیف، ویکتور گروشین، دیمو خامد کونیف، ولادیمیر شربیتسکی و نیکلی تیخونف- برای پیش بردن اقصاد شوروی به سوی مدل جمهوری دموکراتیک آلمان GDR) ( از تغییرات اقتصادی پشتیبانی می کردند. افزون بر ین، آسلاند از سه جریان اصلاح طلبانه اقتصادی دیگر در بین رهبران شوروی یاد کرده است که بسی فراتر از موضع برژنفیست ها، اما هنوز به دور از بازارگریی و خصوصی سازی بعدی است که گروه گورباچف در پیش گرفتند. در راس یک گروه نخست وزیر نیکلای ریژکف بود که راه حل مشکلات اقتصادی را در کاریی بیشتر و تشدید تولید می دید. ین گروه از تدابیری چون به کارگیری بهتر دستاوردهای علمی، سیاست نوینی در سرمیه گذاری که متمرکز بر ماشین سازی و تجربه آزمیشی خود گردانی مالی بنگاه های اقتصادی بود طرفداری می کرد. گروه دیگر به رهبری لوزیکف بود، که در ژوئیه ۱۹۸۵ دبیر کمیته مرکزی در مجموعه صنعتی - نظامی شد. ین گروه از تغییراتی در سیاست گذاری با هدف تشویق ماشین سازی و پیشرفت علمی و تکنولوژی پشتیبانی می کرد، در حالی که خواستار استفاده از تدابیری چون کنترل کیفیت، رعیت تفاوت دستمزدها، و بالا بردن شیفت کاری بود. با ین همه، ین گروه کم حرارت تر از گروه ریژکف در مورد خودگردانی مالی بود یا هر آن چه بویی از بازار و رقابت داشت.

گروه سوم به رهبری لیگاچف، مقام دوم حزب، تاکید اساسی خود را بر بهبود انضباط گذارده بود. لیگاچف از کارزار ضد الکل، و اقدامات ضد مصرف گریی، اقتصاد ثانوی و فساد پشتیبانی می کرد. لیگاچف از رعیت تفاوت دستمزد، تقویت و عادی سازی برنامه ریزی و افزیش کاریی و مسئولیت هر بنگاه مشخص طرفداری می کرد. به طور مثال او از تجربه آزمیشی خود گردانی مالی، حسابداری بهتر، و پیمانکاری جمعی پشتیبانی می کرد، اما به شدت و با استحکام تمام با جهت گیری های جدی به سوی مالکیت خصوصی و اقتصاد بازار مخالف بود.

لیگاچف بر تغییرات اقتصادی ترسیم شده در کنفرانش علمی و فنی ژوئن ۱۹۸۵ صحه گذارد، اما افزود که تغییرات «بدون هرگونه انحراف ممکن، در جهت اقتصاد بازار و بنگاه های خصوصی فقط در چارچوب سوسیالیسم علمی رخ خواهد داد. »

پذیرش اصلاحات اقتصادی که از سوی رهبران حزب از زمان آندروپف آغاز شد و با چرنینکو و گورباچف ادامه یافت در آزمیش اقتصادی محلی و ناحیه ای به طورگسترده بازتاب یافت. به طور مثال، کمیته مرکزی و شورای وزیران در۱۹۸۳، آن چه را که «تجربه اقتصادی کلان» نامید و شامل کاستن از اندیس های برنامه و به کارگیری نظام های پاداش و جیزه بود در پنج وزارت خانه آغاز کرد. ین تجربه داروی تمامی دردها نبود، اما به بهبود شریط ارائه کالاها و کارآمدی بیشتر نیروی کار منجر شد. سرانجام ین تجربه در سال ۱۹۸۵ بیست و یک وزارتخانه و در۱۹۸۶ نیمی از تولید صنعتی را در برگرفت. در۱۹۸۵ دو شیوه آزمیشی در زمینه خودگردانی مالی آغاز شد: یکی در کارگاه VAZ- مجتمع خودرو سازی تولیاتی در حاشیه ولگا، و دیگری در مجتمع فرونزه در اوکرین، کارخانه ساخت تجهیزات گاز طبیعی. ین آزمیش شامل ساده سازی مبادلات پرداخت بین موسسات و دولت به صورت «مالیات» ساده برمبنای سود، و یجاد رابطه متقابل افزیش دستمزد با افزیش بهره وری بود ین دو تجربه نتیج شگفتی بصورت سود و بهره وری داشت. آزمیش های دیگری در صنیع خدماتی و کشاورزی نیز در راه بود.

شیان ذکراست که در دوران 1984 تا ۱۹۸۶ استقبال گسترده و بزرگی برای اصلاحات اقتصادی وجود داشت و آزمون های اقتصادی بسیاری اجرا می شد. ین گونه بحث ها و آزمیش های گوناگون در چارچوب سوسیالیسم در دست انجام بود و زمانی که گورباچف شروع به عنوان کردن اندیشه های افراطی تر کرد، به هیچ وجه به ناکامی نیانجامیده بودند.

اقتصاددان آسلاند ین پارادوکس را ین گونه توضیح می دهد: «[ از نظر اقتصادیون اطراف گورباچف] نتیج عملی اقتصادی [ین تجربه های آزمیشی] چیز چندانی نبود، حال آن که ضربه اثر گذارآن ها همه چیز بود. بسیاری از تجربیات آزمیشی برای تکمیل نظام [یعنی رفع نواقص آن] طرح می شد، اما اقتصاددانان اصلی شوروی و اردوی گورباچف در پی جیگزینی آن با نظام بازارگراتر بودند. » به دیگر سخن، برخی اقتصاددانان و مشاوران اردوی گورباچف تا آن زمان به اجرای اصلاحات بازار و خصوصی سازی دست زده بودند، و شیوه های آزمیشی را در چارچوب نظام موجود عمدتا از آن رو به کار می گرفتند که بحث هیی را به منظور پیشروی برانگیزند. در۱۹۸۷ مخالفان عمده نخستین اصلاحات اقتصادی نه از درون رهبری حزب، که از سوی اقتصاددانان پیرامون گورباچف سر برآوردند. آن ها که مشتاق فشار بیشتر برای گستردن بازارها و مالکیت خصوصی بودند.

سومین فرضیه ای که چرخش به راست گورباچف را ناشی از ناکامی اصلاحات اولیه و مخالفت حزب می داند همچون دو فرضیه نخست بی پیه است. نخستین حرکات گورباچف به راست در قلمرو اقتصاد پدید نیامد. آن ها، بیشتر، در سیاست، یدئولوژی، و سیاست خارجی رخ دادند. در ین عرصه ها هم سیاست های گورباچف به همان اندازه مسئله آفرین بود.

بیست و هفتمین کنگره ح. ک. ا. ش. که در فوریه ۱۹۸۶ برگزار شد. نشانه های اولیه روند اصلاحات را به دست داد که گورباچف در سمت و سویی نو و ناآزموده پیش می برد. ین نشانه ها بیش از آن که سیاستی تازه باشد یدئولوژی تازه ای بود درباره خود اصلاحات.

گورباچف به جای ادامه روند گذشته، با اشاره به سال های زمامداری برژنف به مثابه دوران رکود، تاکید بر بریدن از گذشته را آغاز کرد. او اظهار داشت در دو مورد امور داخلی و خارجی، تحولات در «نقطه ی تعیین کننده» اند و «تغییرانقلابی واقعی» ضروری است. او اصطلاح «سرعت بخشیدن به تغییرات علمی و تکنولوژیک» متعلق به آندروپف را با اصطلاح مبهم، فراخ، و بالقوه دردسر آفرین تر «سرعت بخشیدن به توسعه اقتصادی و اجتماعی» جیگزین کرد. طوری که جابه جیی مفهوم درک نمی شد. گورباچف تاکید می کرد که او تغییر را به عرصه اقتصادی محدود نمی کند، بلکه تغییرات را در شیوه های کار و نهادهای سیاسی و یدئولوژیک در نظر می گیرد. در ین زمان، گورباچف به جیگزینی واژه اوسکورنیه )سرعت بخشیدن( با واژه های پرسترویکا) بازسازی( و گلاسنوست (فضای باز( و القای معانی تازه برای اصطلاحات قدیم آغاز کرد. در ماه آوریل گورباچف اظهار داشت پرسترویکا به معنای تغییر کامل و همه جانبه است. در ژوئن گفت ین واژه به معنی تعییر تمامی جامعه است. در ژوئیه گفت به معنای انقلاب است. ین کشدار کردن پرسترویکا به مفهوم آن، جاذبه ای مهیج بخشید، اما خطری واقعی را نیز در خود داشت.

بدین معنا که ین تغییرات در ترمینولوژی، آن هدف های روشنی را که اصلاحات در زمان آندروپف داشت، از آن زدود. معنای پرسترویکا به صورت چیزی حشو و زید، بازسازی به خاطر بازسازی درآمد؛ هدف اصلاحات به صورت دور باطل، تغییر به خاطر تغییر درآمد.

ین تغییرات شالوده وحدت و قصد حزب را که تصور می شد تغییرات را رهبری می کند، سست کرد. در بیرون و درون حزب درها به روی تفسیرهای گوناگونی از هدف نهیی اصلاحات گشوده ماند. برای برخی، هدف همچنان تکمیل سوسیالیسم باقی ماند، اما برای برخی دیگر هدف عبارت بود از جدیی ملی، سوسیال دموکراسی، سوسیالیسم بازار، کاپیتالیسم یا به سادگی ثروتمندی شخصی.

گورباچف، همچنین، معنای گلاسنوست را به صورتی که نقش سنتی حزب و عملکرد انتقاد از خود را ناچیز می کرد با زیرکی تغییر داد. در نخستین سال زمامداری، گورباچف گلاسنوست را به همان گونه آندروپف، به معنای فضای باز و شفافیت بیشتر در حزب، حکومت، دولت، و دیگر سازمان های عمومی، و نیز افشای بیشتر فساد و ناکارآمدی به کار گرفت. به طور مثال، در آوریل ۱۹۸۵ گورباچف خواستار ارائه اطلاعات اداری بیشتر به عموم مردم شد. اما، به زودی، معنای گلاسنوست را از شفافیت عملکرد حزب و دیگر ارگان ها به انتقاد آشکار از حزب و تاریخ آن تغییر داد: در ماه ژوئن، دبیرکل در دیداری با مسئولان رسانه ها مصرانه از آنان خواست با انجام انتقادات «صریح، ویژه، و سازنده» درباره کاستی ها، از اصلاحات پشتیانی کنند. کمی بعد، روزنامه ساویتسکیا راسیپا مسئول حزبی مسکو، ویکتور گریشین را به باد انتقاد گرفت. و سپس، متحد مفروض خود، بوریس یلتسین را به جای او گمارد.

ابعاد کامل مشکلات ناشی از تلقی گورباچف از گلاسنوست تا ۱۹۸۷ آشکار نشده بود. با ین همه، شالوده ین مشکلات در همان اقدامات گورباچف در پائیز ۱۹۸۵ ریخته شد. به طور خلاصه، در حالی که گورباچف نقش و اقتدار حزب را نسبت به رسانه ها کاهش می داد، هم زمان به تشویق روشنفکران و رسانه ها به انتقاد از حزب و تاریخ آن می پرداخت. در واقع، او نه تنها نظارت حزب بر رسانه ها را کاهش داد، که در عمل رسانه ها را به کسانی واگذار کرد که دشمن حزب و سوسیالیسم بودند. هر چند زمان انجام برخی اقدامات در راستای کاهش ممیزی و برخورد ملیم تر با نشریات و فرهنگ فرا رسیده بود و به طور گسترده ای از پشتیبانی حزب برخورداربود، با ین همه مرحله گذار به چنان برخورد ظریفی نیاز داشت که به بی ثباتی منجر نشود. برخورد گورباچف با موضوع گلاسنوست، همچون بسیاری موضوعات دیگر، تهاجمی و بی قرار بود و سرانجام ثابت کرد که در نهیت تهور و بی اندیشگی، نه تنها برای حزب، که برای کل جامعه ویرانگربوده است.

گورباچف در خاطراتش ریاکارانه ادعا کرده است، «گلاسنوست چارچوبش را در هم شکست و از محدوده ای که کوشیده بودیم بریش فراهم آوریم فراتر رفت و روندی شد که خارج از کنترل هر کس بود. » ین گفته دقیق نیست. گورباچف در کلام و عمل، شخصا افراطی را که با درماندگی درگیرش شده بود، پرورش داد. او شیفته رسانه ها و روشنفکران بود، در پی یاری و تیید آنان بود، بارها و بارها با آن ها ملاقات کرد، به آن ها تکیه کرد تا شالوده ای حمیتی بیرون از حزب بریش بسازند، با اصرار آن ها را برانگیخت تا حزب و تاریخ حزب را به باد انتقاد بگیرند، و سپس از هرگونه ممانعت یا تنبیه به هر شکل ممکن خودداری کرد. گورباچف، در بیست و هفتمین کنگره حزب درها را به روی انتقاد بی حد و مرز باز گذارد. «زمان انتقاد ادبی و هنری فرا رسیده است تا خوش خدمتی و پستی و دنائت را به لرزه درآورد. . . و به یاد آورد که انتقاد یک وظیفه اجتماعی است. » ماه بعد، گورباچف و لیگاچف با نمیندگان رسانه های همگانی ملاقات کردند، و گورباچف اظهار داشت که «دشمن اصلی بوروکراتیسم است، و مطبوعات بیستی بدون عقب نشینی آن را به سختی سرزنش کنند. » بدین ترتیب، یک وضع واقعا غیرعادی به وجود آمد. دبیرکل، که رهبر حزب بود و قدرت اصلاح حزب و حکومت را داشت، در کار القای حمله از بیرون به جوهر وجودی خود آن بود، گویی او صرفا یک تماشاگر است، نه کسی که در نهیت مسئول آن است.

ین شیوه به طور مسلم تجدید نظری عمده در رفتار کمونیستی بود. در کمترین حالت، ین رفتار مدلل می ساخت که راه سنتی پرداختن به ضعف های حزب و حکومت از طریق انتقاد جمعی و انتقاد از خود فاقد قدرت زندگی بخشی دوباره به حزب بوده است. گورباچف به منتقدان بیرونی همچون نخستین چاره بیشتر از آخرین آن روی آورد. هیچ نشانی از کوشش و ناکامی گورباچف برای قبول مسئولیت انتقاد از حزب، یا مقابله او با هرگونه اپوزیسیون قابل ملاحظه وجود نداشت. معهذا، در ژوئن ۱۹۸۶، گورباچف به گروهی از نویسندگان اظهار داشت که آن ها بیستی همچون «اپوزیسیون وفادار» عمل کنند. ین گفتار چنان بود که گویی رهبر شوروی از آن تصور کهن و پندارگریانه نقش رسانه ها در لیبرال دموکراسی - و ینک به عنوان یک راهنمای اصلاحات سوسیالیستی - استمداد جسته است.

گورباچف می گفت: «ما [حزب] مخالف نداریم. پس چگونه می خواهیم خود را کنترل کنیم؟ تنها از راه انتقاد و انتقاد از خود؛ اما از همه مهم تر از راه گلاسنوست. » حتی روشنگرتر از ین واژها رفتار گورباچف بود. گورباچف در حالی که در کار برانگیختن یک اپوزیسیون بود، به طور سیستماتیک کنترل حزب بر رسانه های همگانی را کاهش می داد آن را در دستان ضد سوسیالیست ها قرار می داد.

دو ارگان بر رسانه های همگانی کنترل داشتند. شعبه تهیج و تبلیغ )آژیت پروپ( کمیته مرکزی، که از۱۹۲۰ اقتدار نهیی را بر مطبوعات اعمال می کرد. دیگری گلاولیت، ارگانی که در1922 به وجود آمد، ممیزی و تیید کلیه انتشارات و سخن پراکنی ها را به عهده داشت. گورباچف در۱۹۸۵ آلکساندر یاکولف را در راس آژیت پروپ گذارد. یاکولف، در ین پست و به عنوان نزدیکترین مشاور گورباچف، بیشترین قدرت و زیان بارترین تاثیر را بیش از هر کس دیگر در تمامی روند اصلاحات داشت.

یاکولف، متولد در1923، زمانی که در دوران جنگ دوم جهانی در نیروی درییی خدمت می کرد به حزب کمونیست پیوست. پس از جنگ در یک انستیتو تعلیم و تربیت شرکت کرد و سپس به صورت کارمند تمام وقت حزب در یاروسلاول درآمد. یاکولف، از۱۹۵۶ تا ۱۹۶۰ در آکادمی علوم اجتماعی کمیته مرکزی حضور یافت و سال آکادمیک ۱۹۵۹- 1958 را به عنوان دانشجوی فارغ التحصیل در دانشگاه کلمبیا در نیویورک گذراند. پس از آن در شعبه تبلیغات کمیته مرکزی به کار پرداخت، و در میانه دهه ۱۹۶۰ رئیس بخش رادیو و تلویزیون شد. در۱۹۶۵ معاون اول شعبه تبلیغات شد، پستی که تا 1973، زمانی که یک پیش آمد افشا کننده منجر به برکناریش شد، حفظ کرد.

در جریان به اصطلاح باز شدن فضای روشنفکری که در زمامداری خروشچف رخ داد، ناسیونالیسم روسی، به ویژه در محافل ادبی قبول عام یافت، جریانی که در دوران برژنف مجادله ای را در درون حزب سبب شد، و یاکولف سهم برجسته ای در آن داشت. در1973 یاکولف یک روزنامه حزبی را بدان سبب که از ناسیونالیسم روسی به اندازه کافی انتقاد نکرده بود سرزنش و توبیخ کرد. او مدعی بود مارکسیسم را در برابر خطر ناسیونالیسم مطرح می کند، اما در عمل، انکار خشک خواست های ملی به وسیله او بیشتر به افکار اولیه بوخارین شبیه بود تا لنین. به علاوه، استدلال یاکولف آهنگ شیفتگی اش به غرب را آشکار می ساخت. او در حالی که بر آن بود توسعه روسیه نمی تواند جدا از غرب باشد، می گفت که ناسیونالیسم روسی دشمنی با غرب را تغذیه می کند.

در ین میان، نظرات یاکولف رهبری برژنف را زیر سئوال برد و همین موجب انتقال او به خارج از کشور شد. او خواستار پستی در یک کشور انگلیسی زبان بود و سفارت کانادا به او تفویض شد. یاکولف ده سال در ین پست خدمت کرد، پستی که پیش از هر عضو پولیت بورو تجربیات دنیای غرب را نصیب او کرد. در۱۹۸۳، گورباچف دیداری از کانادا به عمل آورد و یک هفته با یاکولف گذراند. هنوز یک ماه از ین سفر نگذشته بود که با کمک گورباچف به مدیریت انستیتوی بسیار معتبر روابط بین المللی و اقتصاد جهانی IMEMO در مسکو منصوب شد.

پس از آن، ارتقاء یاکولف سرعت چون شهاب یافت. در1984، عضو وابسته آکادمی علوم شد. در۱۹۸۵، گورباچف او را به ریاست شعبه تبلیغات (آژیت پروت( کمیته مرکزی منصوب کرد. سال بعد به پست دبیری تبلیغات ارتقاء یافت. از ین پس، یاکولف نه تنها بر رسانه ها و امور فرهنگی اعمال نظر می کرد، که از نفوذ بسیار در سیاست خارجی نیز برخوردار بود.

یاکولف، به عنوان مسئول آژیت پروت، به منظور یجاد تغییر شکل کامل در شیوه ها و کارمندان سطح بالا در جبهه های متعددی کار می کرد. با اصرار از اتحادیه خلاق نویسندگان و فیلم سازان خواست تا نگرش لیبرالی در فرهنگ را بپذیرند، و شماری از هواداران گورباچف را به پست های رهبری برکشید. به طور مثال، در گردهمیی دسامبر ۱۹۸۵ اتحادیه نویسندگان جمهوری روسیه یوگنی یفتوشنکوی شاعر را به خاطر درخواست او برای سست کردن محدودیت انتشار کتاب های ممنوع تشویق کرد. در آوریل ۱۹۸۶، در کنگره اتحادیه فیلم سازان شخصا یکی از متحدانش، الم کلیموف را نامزد دبیرکلی کرد، و کلیموف انتخاب شد. همچنین از انتخاب کریل لاورف به عنوان مسئول اتحادیه کارکنان تئاتر با موفقیت حمیت کرد. )کوشش مشابه یاکولف برای نامزد اتحادیه نویسندگان روسیه ناکام ماند. ( همچنین، یاکولف بی تردید به یجاد تغییرات عمده در گلاولیت کمک کرد. در اواخر سال ۱۹۸۵ یا اویل ۱۹۸۶، بدون هرگونه بحث علنی در پولیت بورو، گلاولیت از حق نظارت سنتی خود بر انتشارات چشم پوشی کرد، و ین قدرت به دست ناشران و خانه های انتشارات و روزنامه ها افتاد. همین که ناشران اقتدار تازه ای برمحتوای نشریات یافتند، یاکولف به انتصاب سر دبیران جدید روزنامه ها، مجلات و کارکنان فرهنگی که هوادار تغییرات سریع و منتقد یا مخالف حزب بودند، آغاز کرد. ین تغییرات شامل سردبیرهای نوی میر )ماهنامه اصلی ادبی( مجله زنامیا، هفته نامه پر تیراژ آگانیوک، رونامه مسکوسکیه نووستی، روزنامه ساویتسکیا کولتورا، و واپرسی لیتراتورنی بود. او یوری وارونف را در راس دپارتمان فرهنگ کمیته مرکزی گمارد و واسیلی زاخارف را وزیر فرهنگ کرد. یوری آفاناسیف، که چیزی نگذشت هوادار بوریس یلتسین شد، مسئول آرشیوهای تاریخی دولتی مسکو شد. ین افراد به زودی نقش هدیت کننده انتقاد از استالین و حزب و اتخاذ تدابیر اصلاحی سریع و افراطی را در پیش گرفتند.

گورباچف و یاکولف در تعیین جهت گیری گلاسنوست شرکت مستقیم داشتند. اقدامات و گاه سخنان آن ها نشان می داد که آن ها فکر می کردند ناشران و روشنفکران گلاسنوست می توانستند بهترین یار کوشش های اصلاحات باشند و مخالفان بالقوه را با حمله به استالین و انتقاد از حکومت و حزب در موضع دفاعی قرار دهند. یاکولف، از همان اواخر۱۹۸۵، چاپ و انتشارخاطرات آناستاس میکویان و انتقادهیش از سیاست های سال های جنگ استالین را پذیرفته بود. گورباچف در سپتامبر۱۹۸۶ ضمن سخنرانی در کراسنودار، که از برنامه سراسری تلویزیون پخش شد، از دعوت به حمله به حکومت و حزب پا فراتر گذاشت. او بوروکراسی در وزارتخانه ها و محافظه کاری در حزب را به عنوان دشمن اصلاحات معرفی کرد. او گفت که «حزب در خدمت مردم است و نقش مدیریتی آن مستلزم هیچ گونه مزیتی نیست. اکنون به آن ها که ین نکته را فراموش کرده اند آن را یادآوری می کنم. »

برای نخستین بار«دموکراتیزاسیون» را عنوان کرد. به گفته روی مدودف، ین سخنرانی «احساسی» را برانگیخت و دریچه های سبیل انتقاد، به ویژه انتقاد از استالین را گشود.

همچون رفتار دنیای غرب، انتقاد از استالین اغلب پوششی بود برای حمله به لنین و سوسیالیسم.

در۱۹۸۶ آثار توقیف شده قبلی که به انتقاد از استالین پرداخته بودند به بازار آمدند. فیل پاکیانیه )توبه( از چنگیز ابولادزه در1984 درباره اختناق دهه سی، برای جمع محدودی در مسکو به نمیش درآمد. به گفته روی مدودف، نمیش ین فیلم، که مورد علاقه گورباچف بود، نقطه عطفی نه صرفا فرهنگی، که چرخشی سیاسی به حساب می آمد. همچنین نمیشنامه ضد استالینیستی میخائیل شاتروف به نام دیکتاتور اساوتسی) دیکتاتوری وجدان( در تئاتر لنینیسک کامسومول در مسکو به نمیش درآمد. به رغم مخالفت لیگاچف، گورباچف شخصا چاپ و انتشار کتاب فرزندان آربات، اثر آناتولی ریباکف را تائید کرد. با وجود مخالفت صدر اتحادیه نویسندگان، نوی میر اعلام کرد که در۱۹۸۷ چاپ و انتشار دکتر ژیواگو، اثر بوریس پاسترناک را آغاز خواهد کرد. در اقدام نمادینی دیگر، گورباچف شخصا به تبعید داخلی ناراضی معروف، آندره ساخاروف پیان داد. در حالی که بسیاری درغرب به ستیش ین اقدامات برخاسته بودند، میک دیویدو، روزنامه نگار کمونیست [امریکیی] مقیم مسکو با تاسف اظهار داشت، «هرگزدر تاریخ سابقه نداشته است که حزب حاکم رسانه های همگانی را در عمل در اختیار نیروهیی قرار دهد که مصمم به تخریب خود حزب و دولت منتخب آن هستند، کاری که رهبران ح. ک. ا. ش. انجام داده اند. »

پس از بیست و هفتمین کنگره، گورباچف راه آندروپف در زمینه اصلاح حزب را نیز تغییر داد. همان گونه که در مورد گلاسنوست عمل کرد، ین تغییر نیز نخست در لفاظی ها رخ نمود، و اجرای کامل آن تا ۱۹۸۷ آشکار نشد. به گفته مورخ معروف گریم ژیل، در داخل و خارج از حزب اتفاق نظری مبنی بر وجود مشکلاتی جدی درتشکیلات، مانند فساد در برخی جمهوری ها و سیاست های مربوط به کادرها برپیه وفاداری به شخص، دون میگی، و تحت الحمیگی وجود داشت. گورباچف، به پیروی ازآندروپف، در ابتدا حزب را به دقت و درستی، شفافیت، و انضباط فرا خواند. کنگره مقررات نوینی را برای تامین فضای بازتر، انتقاد و انتقاد از خود، قابلیت حسابرسی، و جمع گریی تصویب کرد. معهذا، گورباچف در به کارگیری ین تصمیم ها ناکام ماند، اما به جای آن، در سپتامبر۱۹۸۶ با فراخواندن حزب به «بازسازی خود» به جهت گیری تازه ای روی آورد. در حالی که کنگره بازسازی جامعه و تقویت حزب را طلب کرده بود، گورباچف کانون تغییرات را به بازسازی و «دموکراتیزه کردن» حزب منتقل کرد. نخستین غرولندهای نارضیی در رهبری حزب در ین مرحله رخ داد.

در ین میان، به موازات آن چه بر یدئولوژی و امور سیاسی می گذشت، گورباچف شروع به حرکاتی مشکوک در سیاست خارجی کرد. در ین عرصه، همچون دیگر عرصه ها، هیچگونه گسست ناگهانی و تندی تا ۱۹۸۷ یا حتی دیرتر در شریط پشتیبانی شوروی از مبارزات رهیی بخش ملی رخ نداد، اما حرکاتی در ین سو انجام گرفت. در ین عرصه، همچون دیگر عرصه ها، نخستین نشانه تغییر در سمت گیری به صورت لفاظی ها و شیرین زبانی ها نمیان شد. لنین جوهر اپورتونیسم راست را فدا کردن اصول بنیادین، به ویژه اصل مبارزه طبقاتی، به خاطر دستاوردی آنی، و نیز انجام سازش های غیر ضرور با دشمن طبقاتی با امید به یافتن راهی آسان و سریع به سوی سوسیالیسم تعریف کرده بود. ین تعریف مشابهت زیادی با راهی داشت که گورباچف آغاز به پیمودن کرده بود. گورباچف پیش از آن که تغییر کند، در آوریل ۱۹۸۵، امپریالیسم را به خاطر به وجود آوردن تشنجات بین المللی و توطئه های براندازی به ضد کشورهای سوسیالیستی سرزنش کرده بود. با وجود ین، با پیان یافتن سال، واژه های امپریالیسم، کشورهای کاپیتالیستی، و رهیی ملی در گفته های گورباچف آغاز به محو شدن کردند، هر چند از جهان حذف نشده بودند. در سخنرانی اش در بیست و هفتمین کنگره، امپریالیسم تنها یک بار، در اشاره به افغانستان، شنیده شد. سرانجام، گورباچف استدلال کرد که «تفکرنوین» نیازمند یدئولوژی زدیی در امور خارجی است، یعنی، جا به جیی اندیشه های مبتنی بر طبقات با اندیشه هیی درباره اولویت اندیشه های ابدی و انسانی صلح و همکاری. در ین میان، ین تغییر سمت با شیرین زبانی و دقت خاصی خود را در سیاست نمیان ساخت.

 

 

 

اشتباهات گورباچف

و شورش ملی در قزاقستان

 وعده ها و نشانه های شوم (3)

گورباچف با ابتکاراتی نو و جسورانه درباره صلح و خلع سلاح آغاز کرده بود. او یک جانبه آزمیشات هسته ای را متوقف کرد و موشک های میان بردی را که به سوی اروپا نشانه رفته بودند کاهش داد. با ملاقات ریگان در ژنو به آب شدن یخ روابط امریکا - شوروی یاری رساند. پیشنهادهیی چون کاستن سلاح های استراتژیک به میزان 50 درصد را پیش کشید.

هر چند که ین حرکات تنش های بین المللی را کاهش می داد و تحسین جهانی را نصیب گورباچف می کرد، سطح زیرین آزار دهنده نیز داشت، که به وسیله چند تن بیرون از کرملین یاد آوری شد. به ین معنی که، گورباچف گریش نگران کننده ای برای مصالحه با امریکا نشان می داد، حال آن که در عوض چیزی دریافت نمی کرد. ین گریش در اویل ۱۹۸۶ شکل تازه ای به خود گرفت. از1981 دستگاه اداری ریگان به نحو موثری بودجه نظامی را افزیش داد و همزمان پیشنهاد خلع سلاح تازه ای، معروف به گزینه صفر را مطرح کرد. بنا به گزینه صفر، یالات متحده انتظار داشت شوروی ها موشک های پرهزینه مستقر در اروپا را برچینند و در برابر، یالات متحده متعهد شود در ینده در اروپا به استقرار موشک نپردازد. در واقع، گزینه صفر فقدان کامل علاقه دستگاه اداری ریگان به خلع سلاح را منعکس می کرد. ین هزینه به طور نامعقولی اندیشه ای یک جانبه بود که کاهش واقعی را از طرف شوروی طلب می کرد اما هیچ کاهشی در سلاح های موجود از طرف امریکیی و اروپیی نمی خواست. ین گزینه که حاصلی برای شوروی نداشت به ین منظور طراحی شده بود که به جهانیان بباوراند که دستگاه اداری ریگان به صلح می اندیشد.

گورباچف، در میان حیرت دستگاه اداری ریگان، مخالفت پیشین شوروی را به کلی دگرگون کرد. او، در پیام 15 ژانویه حذف کامل سلاح های هسته ای را تا سال ۲۰۰۰ پیشنهاد، و با گزینه صفر موافقت کرد. چنانچه سازش های گورباچف به همین ها محدود می شد و مرحله نوینی در مذاکرات تسلیحاتی پدید می آمد یا به مصالحه هیی با طرف آمریکیی منجر می شد، آن گاه او هم چیزی به دست می آورد. نه ماه پس از تغییر تاثرآور طرح گزینه صفر، گورباچف در نشست ریکاویک در یسلند به دیدار ریگان رفت. در آن نشست ریگان جز وعده هی توخالی چیزی عرضه نکرد و از تغییری جزئی در SDI خودداری کرد.

در پیان ۱۹۸۵ و اویل ۱۹۸۶، گورباچف عقب نشینی از تعهدات شوروی نسبت به افغانستان را آغاز کرد، گرچه تسلیم کامل در دو سال بعد انجام گرفت. درگیری نظامی شوروی در افغانستان در۱۹۷۹، پس از درخواست های مکرر حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که سال پیش قدرت را قبضه کرده بود، برای کمک به عقب راندن حملات جنگجویان مورد حمیت سیا آغاز شد. [1]PDPA، در حالی که می کوشید یکی از فقیرترین و عقب مانده ترین سرزمین های کره زمین را مدرن کند، به تقسیم و توزیع دوباره زمین پرداخته بود، آزادی مذهب را رواج داد، آزادی بیشتری به زنان داد، و دست به پیکاری برای با سواد کردن مردمی که ۹۰ درصدشان خواندن نمی توانستند، زد. تقریبا بلافاصله، حکومت با مقاومت مسلحانه از سوی جنگجویان محلی رو به رو شد، که با ترور معلمان دختران روستیی یک حرکت ضد انقلابی را آغاز کردند. جنگجویان به زودی از سوی CIA، که کمک های عمدی و هدفمندش، پیشاپیش باعث مداخله شوروی شده بود، پول و سلاح دریافت کردند. ژیبگنیو برژنسکی، مشاور امنیت ملی پرزیدنت کارتر بعدها گفت، «ما آگاهانه ین احتمال را که آن ها [شوروی ها] مداخله خواهند کرد افزیش دادیم. ین پشتیبانی CIA، سرانجام به بزرگترین عملیات پنهان بعد از جنگ دوم جهانی تبدیل شد. حکومت برژنف، آندروپف، و چرنینکو کمک به افغانستان را همبستگی انترناسیونالیستی بر ضد «عوامل امپریالیسم» می دانستند.

زمانی که گورباچف در آوریل ۱۹۸۵ مصدر کار شد به کوشش نظامی شوروی در افغانستان شدت بخشید، نشانی قطعی از ین که او جنگ را در اساس غیراخلاقی و پیروزی ناپذیر نمی دانست. معهذا، در پیان ۱۹۸۵ گورباچف شروع به سرپیچی از تعهدش کرد، نخست با دادن علامتی به ریگان در ژنو دیر بر ین که برخی اقدامات درباره افغانستان امکان پذیراست.

سپس فوریه ۱۹۸۶ در بیست و هفتمین گنگره، در حالی که امپریالیسم را به خاطر زد و خوردهای افغان سرزنش می کرد، آهنگ تازه و حاکی از شکستی را ساز کرد. آقای دبیرکل به جای ین که همچون رهبران گذشته افغانستان را قربانی امپریالیسم تلقی کند، از آن کشور به عنوان «یک زخم خونبار» یاد کرد. با ین همه، نقطه عطف واقعی در تفکر گورباچف ظاهرا تا پس از نشست ریکاویک در اکتبر۱۹۸۶ بروز نکرد، آنگاه که گورباچف و مشاورانش به ین نتیجه رسیدند که هر پاسخ مناسب از سوی یالات متحده درباره کنترل تسلیحاتی نیازمند عقب نشینی شوروی از افغانستان است. به گفته سارا مندلسون، که اسناد بیگانی شوروی را مطالعه می کرد، تصمیم به عقب نشینی نه ناشی از فشار همگانی در داخل، نه ناشی از شکست در جبهه جنگ بود. دلیل واقعی تصمیم شوروی، بیشتر ین باور گورباچف بود که موفقیت پرسترویکا به همکاری محیط بین المللی نیاز دارد، که بهای آن ترک افغانستان بود. در یکی از نشست های پولیت بورو در13 نوامبر۱۹۸۶ دبیرکل اظهار داشت، «اکنون شش سال است که ما در افغانستان در جنگ بوده یم. اگر نگرش مان را تغییر ندهیم 20- 30 سال دیگر در آنجا خواهیم بود. پس از نوامبر یک بحث جدالی در حلقه فوقانی شوروی آغاز شد. ماه بعد، گورباچف به رهبر افغان، نجیب اله، گفت که اتحاد شوروی فراخوانی واحدهیش را در ۱۹۸۸ آغاز خواهد کرد، گرچه در ین زمان فرض می شد که اقدام شوروی متقابلا با برخی کاهش ها در مداخلات امریکا و پاره ای تضمین ها درباره بی طرفی افغانستان همراه خواهد شد. به گفته یاکولف، کمی پس از ین نشست، گورباچف تصمیم به استفاده از گلاسنوست گرفت، یعنی با پوشش ژورنالیستی به مقابله با مخالفان عقب نشینی در میان برخی رهبران شوروی برخاست. با ین همه، آن گونه که مندلسون روشن می سازد، نه اخلاق، نه شکست، نه فشار مردمی انگیزه تغییر در سیاست شوروی بود. بلکه در عوض، تمیل و خواست گورباچف بود که همبستگی انترناسیونالیستی را در محراب پرسترویکا قربانی کند.

با ینکه نشانه های حرکت به سمت و سویی تازه در سیاست های داخلی و خارجی از همان پائیز۱۹۸۵ آغاز شد، آن خطر نهیی که ین ها نشانه هیش بودند بیشتر در پس زمینه آشکار بود تا در همان زمان. در۱۹۸۵ که گورباچف در حال ارتقاء بود، همه چیز ناروشن و نشانه ها متناقص بودند. با ین همه، او هنوز از حیات بخشیدن دوباره به لنینیسم و کامل ساختن سوسیالیسم سخن می گفت. او می گفت که نه درصدد تجدید نظر و نه رها کردن یدئولوژی سوسیالیستی است، تنها در فکر هم ساز کردن آن با مقتضیات نوین جهانی است. حتی زمانی که اشاره ای به عقب نشینی در افغانستان کرد، پشتیبانی از کنگره ملی افریقا را در عمل افزیش داد.

هر چند مرز جدا کننده حرکت گورباچف به راست به طور نمیان و همراه با تردید نخست در یدئولوژی، سیاست، و سیاست خارجی رخ داد، یعنی عرصه هیی که می توانست با بیشترین استقلال کار کند، با ین حال در۱۹۸۶ آن حرکات در سیاست اقتصادی نیز به کار گرفته شد. جنبه های سئوال برانگیز اندیشه های اقتصادی گورباچف بر تضعیف برنامه ریزی متمرکز و مالکیت دولتی استوار بود. ین نکات آهنگ هیی بودند که گورباچف در بیست و هفتمین کنگره به صدا درآورد. او از خود گردانی بنگاه ها طرفداری کرد، و گفت آن ها در اداره و گردش امورشان براساس سود آوری به طور کامل مسئول خواهند شد. ارگان های اقتصادی مرکزی از مدیریت معاملات روز به روز خارج خواهند شد و بر برنامه ریزی بلند مدت و رهبری علمی تمرکز خواهند یافت. بنگاه ها حق خواهند داشت محصولات مازاد بر ارقام برنامه را به دیگر بنگاه ها بفروشند. بنگاه ها مسئول صندوق دستمزدهای خود، که وابسته به فروش هیشان است، خواهند بود. با کاهش نقش برنامه ریزی مرکزی، فرض بر ین بود که جمهوری ها، نواحی، شهرها، و محله ها نقش بیشتر و بزرگتری در برنامه ریزی داشته باشند. ین تغییرات که آن قدر رادیکال می نمودند به گورباچف فرصت داد تا کنگره را مطمئن سازد که نوآوری ها نه به معنای قربانی کردن «اولویت بی گفتگوی منافع تمامی خلق» و نه به معنای «عقب گرد از اصول هدیت برنامه ریزی شده»، تنها تغییری بود در «روش ها».

گورباچف در سخنانش در کنگره درها را به روی مالکیت غیردولتی و حتی بنگاه های خصوصی نیز گشود. او گفت که «مالکیت تعاونی در تولید سوسیالیستی همچنان تا مدت ها از امکاناتی برخورداراست. » و «بید نهیت پشتیبانی از یجاد و رشد بنگاه های تعاونی بکار رود. » ین تعریف ممکن است در مورد تعاونی های اصیل درست باشد، اما آشکار شد که مراد گورباچف از «بنگاه های تعاونی» بنگاه های خصوصی بوده است، به احتمال بسیار زیاد به آن چه شنوندگانش در ذهن داشتند. گورباچف با گفتن، «ما نبید اجازه دهیم هیچ گونه سیه ای بر روی کسانی بیفتد که برای کسب درآمد کمکی به کاری شرافتمندانه می پردازند. » حتی علاقه ای را به بنگاه های خصوصی موجود در اقتصاد ثانوی بیان داشت. با وجود ین، گورباچف ین اشاره را با نوعی محکوم کردن «درآمدهای کار نشده» کسانی که از اقتصاد سوسیالیستی می دزدند، رشوه می گیرند، و «ذهنیت امتیاز طلبی بارز» را گسترش می دهند تا حدودی ملیم و معتدل ساخت. او تاکید کرد که «تحکیم سوسیالیسم در عمل بید برترین معیار» اصلاحات باشد. گورباچف بدین گونه با بکار گرفتن زبانی دو پهلو و مقاصد متناقص بر ابتکارات تازه ای که متمیل به مالکیت خصوصی بودند پرده افکند.

پس از کنگره، تناقص های تلقی گورباچف از اصلاحات اقتصادی همچنان ادامه یافت.

از سویی، از قانون مجازات و جریمه بر درآمدهای کار نشده پشتیبانی می کرد و تشکیل واحد کنترل دولتی تازه به منظور بهبود کیفیت کالا را مورد حمیت قرار می داد، از سوی دیگر، و بسیار مهمتر، دبیرکل مبتکر سه گام به سوی آزاد سازی اقتصادی بود که به تشویق فعالیت اقتصادی خصوصی ختم شد. در ماه اوت، فعالیت اقتصادی بیشتر از جمله سرمیه گذاری خارجی را برای موسسات دولتی مجاز شمرد. در اکتبر، نوعی تعاونی تولیدی را قانونی ساخت که در واقع، درست شکل پنهان و ناشناخته بنگاه خصوصی بود. در نوامبر گسترش مختصری به میدان عمل مجاز فعالیت اقتصادی خصوصی داد. به گفته گریگوری گروسمن، ین حرکات دارای سه نتیجه بود، گرچه تاثیر کامل آن ها تا ۱۹۸۷  و پس از آن نمیان نشدند. تمهیدات خارجی «به تامین منابع سرشاری تبدیل شد که از بابت آن میلیاردها دلار سرمیه خصوصی شده به خارج از کشورجریان یافت. » تعاونی ها «در مقیاس وسیعی به موجود قانونی اسیری در بخش دولتی برای کسب سود و درآمد درآمدند. » در فعالیت های خصوصی قانونی «پیش از آن که فعالیت قانونی اقتصاد خرد را ارتقا دهد عمدتا پناهگاهی بود برای توسعه فعالیت غیرمجاز خصوصی) اقتصاد سیه(. ین حرکت ها قشر خرده بورژوای اقتصاد ثانوی را به طرز شومی افزیش داد، و در بخش هیی از مالکیت دولتی و حزب گروه هیی را از منافع بخش خصوصی، برخوردار کرد. گورباچف، آگاهانه یا جز آن، در کارپی ریزی سیاست های متمیل به سرمیه داری و تقویت آن بود.

طبیعت تناقض سیاست های گورباچف و تقریبا تمیل عمومی رهبران حزب برای اصلاحات، ناتوانی اپوزیسیون جناح چپ را از شنیده شدن مخالفتش در دو سال نخست توضیح می دهد. مسیری که بوسیله یگور لیگاچف طی شد شکل گیری اپوزیسیون چپ را به تصویر کشیده است. لیگاچف به سال ۱۹۲۰ در سیبری زاده شد و در نووسیبیرسک، جیی که پدرش در کارخانه ای کار می کرد رشد یافت. لیگاچف پس از آن که در مسکو مهندسی هوانوردی را به پیان برد، به نووسیبیرسک بازگشت و در کارخانه سازنده هواپیماهای جنگی که در جنگ دوم جهانی به کار گرفته شد، سرگرم کار شد. پس از پیوستن به حزب کمونیست در۱۹۴۴، ترفیع یافت و در۱۹۵۹  به مقام صدر ناحیه سیبیرسک ارتقاء پیدا کرد.

در سال های ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۵ در دویر کمیته مرکزی در مسکو کار می کرد، و پس از آن به تقاضای خودش در راس سازمان حزبی یالت تومسک قرار گرفت، و به مدت هفت سال در آن مقام باقی ماند. لیگاچف که همواره ین نظراغراق آمیز را که سال های حکومت برژنف دوران رکود بوده است، رد می کرد، از کارهیش در تومسک در سال های حکومت برژنف با افتخار یاد می کرد. او می گفت: «من در آنجا سرگرم ساختن سوسیالیسم بودم، و میلیون ها چون من در آنجا بودند. » استپان کوهن مورخ درباره ین سال های لیگاچف گفته است: « او که فردی طرفدار ترک اعتیاد، دارای اعتماد به نفس، پرکار و مصون از جنجال های خانوادگی بود، صنعت و کشاورزی یالت را مدرن و بنگاه های تولیدی نوینی یجاد کرد، از بناهای چوبی تاریخی تومسک حفاظت و آثار هنری را مورد حمیت قرارداد. هر کجا لازم بود منافع انحصاری حزب را در نظر می گرفت. » در۱۹۸۳، دبیرکل آندروپف او را به مسکو فراخواند، جیی که، همچون گورباچف، یکی از اعضای اصلاح طلب پولیت بورو شد.

در نخستین مرحله اصلاحات، از میان تمامی رهبران بلند مرتبه، لیگاچف، معرف همه جانبه ترین نوع لنینیسم بود. به عنوان فردی که در راس شعبه کادرحزبی بود، تنها پس از گورباچف، قدرتمندترین مقام حزبی را در اختیار داشت. لیگاچف از اعتماد عمومی به اصلاحات گورباچف پشتیبانی می کرد، اصلاحاتی که به دید او مدت ها بود به تعویق افتاده و معتقد بود که راهی را که آندروپف ترسیم کرده بود زنده می کرد، راهی که ظاهرا لیگاچف همچنان به آن وفادار ماند. لیگاچف، همچون یک مدافع پر شوراصلاحات، نتوانست نشانه های راست روانه سیاست های گورباچف را ببیند و حتی از برخی از آن ها فراتر رود، حرکاتی که بعدها موجب تاسف او شد. به طور مثال، لیگاچف به انتخاب سردبیر آگانیوک کمک کرد، کسی که تبدیل به ضد حزبی ترین تمامی سردبیرها شد. افزون بر ین، لیگاچف بعدها پذیرفت که او انگیزه های فشار رسانه ها را برای پیش بردن اصلاحات با گام های سریع «نفهمیده بود». تنها پس از۱۹۸۶ بود که او به درستی درک کرد که واگذاردن اختیار رسانه ها به یاکولف «آشکارا خطای بزرگی بود. »

در پیان سال ۱۹۸۶، اصلاحات گورباچف یا ژانوس چهره بود، هم راست و هم چپ می زد، یا دو چهره بود، به چپ می نگریست و به راست می رفت. گرچه برخی تدابیر به نتیجه نرسیده بودند، بقیه امیدوار کننده نشان می دادند. هر چند سمت گیری نهیی و سرنوشت سیاست های گورباچف خیلی پا درهوا مانده بود، او هنوز از پشتیبانی پولیت بورو و توده مردم برخوردار بود. سپس در ماه دسامبر از نواحی دور از انتظار بحرانی برخاست، انفجار افراطی گریی ملی قزاقستان خبر از مشکلاتی حتی جدی تر در ینده می داد. بحران آشکارا ناشی از ضعف گورباچف بود.

گورباچف در حرکاتی که بازتابی از زمینه روستیی روسی او بود، بارها نسبت به منافع ملی جمهوری های شوروی پیرامونی بی اعتنیی کرده بود. هلن دانکس مورخ گفته است، «او توجه ناچیزی به حساسیت های ملی داشت و مقررات محدودکننده ملی را که از۱۹۵۶ اعمال می شد خوشدلانه نادیده می گرفت. » در حالی که در دوران برژنف، پولیت بورو سه عضو غیر روسی را که رهبران جمهوری های خویش بودند در خود داشت، در دوران گورباچف پولیت بورو تنها یک رهبر جمهوری غیرروسی، شربیتسکی از اوکرین را با خود داشت. افزون بر ین، در حالی که در دوران برژنف اعضا و نمیندگان جمهوری های مسلمان آسیای میانه، و قفقاز، گرجستان، و دو کشوراسلاو و اوکرین و بیلوروس با حق رای کامل در مجلس و پولیت بورو بودند، در دوران گورباچف «کلیه جمهوری های مسلمان و قفقاز در پولیت بورو ناپدید شدند. » در بالاترین رده، به جز شوارد نادزه، هیچ یک از اعضای رهبری حتی تجربه قابل توجهی از جمهوری هی مرزی نداشتند. به گفته دانکس، نتیجه ین بود که پیرامون احساس کرد «فراموش و حتی تحقیرشده است. »

مشکلات قزاقستان، طبعا، با گورباچف آغاز نشد. اندوه های قزاق ها ریشه هیی ژرف داشت. در طی سال های گذشته، مهاجرت های داخلی، قزاق ها را در جمهوری خودشان به سطح اقلیت )40 درصد( کاهش داده بود. در اثر سیاست های پیشرفت و پرورش رهبران محلی و ترویج دو زبانی بودن از اهدافشان دور افتاده بودند. زبان روسی زبان زندگی جمهوری باقی مانده بود. در نتیجه برخی قزاق ها خود را در سرزمین خویش همچون خارجیان احساس می کردند. اگر ین اندوه ها فتیله آتش زنه ای بودند، گورباچف نیز خود، شعله مشعل به کار برد. او خیلی ساده از تشخیص جدی بودن مسئله ملی سرباز زد یا توان درک آن را نداشت و گوشش نسبت به حساسیت های ملی به کلی ناشنوا بود. در بیست و هفتمین کنگره در اویل سال، سخنی از تفاوت ها و محرومیت های قومی به زبان نیاورد، اما دهان به آن چه دانکس «زبان آوری یینی» اش خواند، گشود. در حالی که گلاسنوست جواز  انتقاد کردن را به مردم می داد، گشاده دستی گورباچف چیزی برای انتقاد کردن در اختیار آن ها می گذاشت. گورباچف پس از آن که نیمی از دبیران قزاق کمیته مرکزی را پیش از ین کنار گذارده بود، در دسامبر۱۹۸۶ دین محمد کونیف، دبیرکل بومی قزاق را با گنادی کولبین، یک فرد روس که هیچ تجربه ای درقزاقستان نداشت، جیگزین کرد. ین اقدام یا یک خطای عظیم بود یا تحریک حساب شده ای با ابعاد غول آسا. ده هزار دانشجو و افراد دیگر در حالی که شعارهای ناسیونالیستی- «قزاقستان برای قزاق ها و فقط قزاق ها»- سرمی دادند و به ساختمان های عمومی و مراکزحزب حمله ور می شدند، به خیابان های آلماآتا ریختند. ارتش ناچار به فرو نشاندن بلوا شد. به گفته داتکس، گورباچف از اقدام تحریک آمیزش در بدترین عصیان قومی در تاریخ اتحاد شوروی هیچ چیز نیاموخت، و اظهارات بعدیش «نا آرامی دائمی او با مسئله ملی، حتی ناتوانی در فهم حقیق» را آشکار ساخت.

خرده شیشه های شکسته در خیابان های آلماآتا مسیر مسئله داری را منعکس می کرد که اصلاحات در پیش گرفته بود. زمانی که گورباچف از راه و روش های آندروپف فاصله گرفت، بدون برنامه کاملا بررسی شده ای شروع به توصیه و اصرار برای تغییرات انقلابی کرد. اندیشه های حاضر و آماده سنت حزبی رفورمیستی را که به دوران خروشچف و بوخارین باز می گشت مورد توجه قرارداد، اندیشه هیی که منافع بیشتر روشنفکران و بخش بنگاه داران و بوروکرات های حزبی را که از اقتصاد ثانوی بهره می بردند، منعکس می کرد. گورباچف رندانه، با چرخش و تغییر جهت ها، و نیز با پوشش چرب زبانی معمول اش، شروع به کنار نهادن اندیشه سنتی مارکسیستی- لنینیستی کرد. در امور سیاسی و یدئولوژیک، از روش های سنتی انتقاد و انتقاد از خود، و کنترل حزبی بر رسانه های به سود تلقی خود از گلاسنوست - نگرشی از نوع مطبوعات لیبرالیسم غربی – دور شد. در امور خارجی، شروع به فداکردن هر دو اندیشه مبارزه طبقاتی و همبستگی بین المللی، و نیز سیاست های برابری و همکاری متقابل به سود اندیشه ارزش های ابدی انسانی و سیاست سازش های یک سویه کرد. در اصلاح اقتصادی سرگرم پرداختن به اندیشه های کسانی شد که از رویگردانی از برنامه ریزی متمرکز و حرکت به سوی خودگردانی بنگاهی و بازار، از مالکیت دولتی به سوی بنگاه های تعاونی و خصوصی از متوقف کردن اقتصاد ثانوی به سوی آزاد گذاردن آن طرفداری می کردند. افزون بر ین، زمانی هم با موانع یا مخالفانی رو به رو شد گریش آزار دهنده ای به «فرار به جلو» نشان داد. ین شیوه بسیار خطرناک و بی حساب و نقشه بود. بلوای آلماآتا نشان داد که ین راه و روش می توانست پی آمدهیی با ابعاد وحشتناک داشته باشد.

 

نامه "نینا آندیوا"رویاروئی را آشكار كرد

 

نقطه عطف ۱۹۸۸ - ۱۹۸۷

فرسیش یا فروریزی اقتدار مركزی به مثابه نخستین دلیل بحران به اتفاق آراء مقبولیت همگانی یافته است.

المان وكانتورویچ

در لحظه ای از سال ۱۹۸۷، شخصا متوجه شدم كه جامعه ای كه بر خشونت و ترس استوار بود نمی توانست اصلاح شود و نیز درك كردم كه ما با وظیفه تاریخی خطیرعریان سازی و در هم ریختن كامل یك نظام اقتصادی و اجتماعی با تمامی ریشه های یدئولوژیك، اقتصادی و سیاسی اش رو به رو هستیم.

آلكساندر یا كولف

رفقا، ما كاملا حق داریم بگوییم كه مسئله ملی در كشورما حل شده است.

میخائیل گورباچف

 برخورد با شخصیتی چون او [ بوخارین]، چه به سبب اجبارهای سیاسی كه در ین روزها نیرومندتراز دوران خروشچف است، یا به علت نبود پرورش تاریخی و سیاسی بحث كنندگانی كه گاهی مطلب چندانی درباره نزدیكی نظرات نمی دانند، نمی تواند آزادانه تصدیق شود. كشف ین نكته كه چگونه بسیاری از اندیشه های ضد استالینی بوخارین درباره برنامه ۱۹۲۹ - ۱۹۲۸ از سوی اصلاح طلبان كنونی همچون اندیشه های خویش پذیرفته شده است و چقدرانتقادات آنان از اقدام های گذشته دنباله همان یرادها و پیشگویی های بوخارین، حتی در نحوه بیان است، سخت حیرت آوراست. . . كاملا روشن است كه در اوضاع و احوال كنونی دیگر مسئله ین نیست كه چگونه یك كشور دهقانی را صنعتی كنیم، بلكه چگونگی اداره یك غول صنعتی در میان است. فضای دهه های ۱۹۶۰ و۱۹۷۰ تفاوت بس عظیمی نسبت به دهه ۱۹۲۰ دارد. به طور طبیعی زمینه ها و بحث های جاری فراتراز نظرات كسانی بود كه در اساس از نپ طرفداری می كردند. با وجود ین، استدلال های بكار گرفته شده در هر دو دوران به طور حیرت انگیزی همانند و منطبق هستند.

موشه لوین

در۱۹۸۷ و۱۹۸۸، سال های چرخش قطعی پرسترویكا، رهبری گورباچف در ح. ك. ا. ش. پروژه اصلاحات ۱۹۸۶ - ۱۹۸۵ را ترك كرد. گورباچف و مشاورانش به بهانه و با نام سرعت بخشیدن به پرسترویكا و فیق آمدن بر «مقاومت محافظه كاری» در پلنوم كمیته مركزی) ژانویه ۱۹۸۷  و نوزدهمین( كنفرانس حزبی در ژوئن ۱۹۸۸، سمت و سوی تازه ای را اتخاذ كردند. ین سیاست های تازه پیه های سوسیالیسم شوروی - رهبری حزب كمونیست، مالكیت دولتی، و برنامه ریزی اقتصادی- را به واقع ضعیف كرد و وحدت ا. ج. ش. س. را به عنوان یك كشور فدرال چند ملیتی متزلزل ساخت. نقطه عطف نه یك لحظه مجرد و انتزاعی، كه یك دوره هجده ماه از ژانویه ۱۹۸۷  تا ژوئن ۱۹۸۸ بود. در ین دوره سیاست های «اصلاحات رادیكال سیاسی» و «اصلاحات رادیكال اقتصادی» پرسترویكا را از برنامه ای بالقوه سازنده به عكس آن تغییر شكل داد، پروژه ای ویران سازكه اتحاد شوروی سوسیالیستی را نابود ساخت.

سیاست های جدید برنامه ریزی متمركز را به سود بازار ضعیف كرد و كنار گذاشت، مالكیت خصوصی را رواج داد، و همبستگی انترناسیونالیستی را ترك كرد. در كانون تمامی ین اقدامات تضعیف حزب بود. به گفته تاریخ دان امریكیی، روبرت دانیلس گورباچف «سلسله حوادثی پیش بینی ناپذیر بر مركز حزب فرود آورد كه اقتدار و مشروعیت» حزب كمونیست را از درون تهی وبی اثر ساخت. در زیر شعارهای « دموكراسی سازی» و «تمركز زدیی» روندی در۸۹- ۱۹۸۸ به نام حزب كمونیست و رهبرانش به راه انداخت كه به سرعت به امری تثبیت شده و بازگشت ناپذیرتبدیل شد.

ین دگرگونی چگونه ممكن شد؟ چگونه یك دبیركل ح. ك. ا. ش. توانست گام به چنین راهی گذارد؟ چگونه او توانست جریان را كه از همان اویل ۱۹۸۸ به افول اقتصاد و خشم جدیی طلبی منجر شد، از سربگذراند. آركی براون، تحلیل گر برجسته بریتانییی، بر آن است «چنانچه گورباچف آشكارا كمونیسم یا سوسیالیسم را به انتقاد می كشید كمیته مركزی ح. ك. ا. ش. به توصیه پولیت بورو، می توانست او را با یك اخطار مختصر بركنار كند- و به طور حتم بركنار می شد. » براون درست گفته است. حمله به سوسیالیسم نه به طور آشكار و روشن، بلكه در پوشش بهبود سوسیالیسم به طور پنهانی اعمال می شد.

زمانی كه جهان، درام ۹۱ - ۱۹۸۵ شوروی را به خاطر می آورد چشم بصیرت نشانه های بیرونی متلاشی شدن قابل رویت بازی پیانی ۹۱ - ۱۹۸۹ را مشاهده می كند: ستیز قومی، اجتماعات اعتراضی توده ها، صفوف نانویی، و اعتصاب های معدنچینان. روندها و رخدادهای دو سال پیش از آن - ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸ - در مقیسه، كمتر قابل مشاهده اند.

در میان ین دوران مضمون سیاسی و طبقاتی پرسترویكا تغییر یافت. در اساس، رهبری شوروی سیاست هفتاد ساله مبارزه بر ضد كاپیتالیسم و امپریالیسم را با سیاست تسلیم جیگزین كرد. جنبش انقلابی از مدت ها پیش به گریشی چنگ انداخته بود كه از انطباق و همراهی با كاپیتالیسم در داخل و خارج جانبداری می كرد. از دهه ۱۹۵۰، ین گریش پیگاه اجتماعی نوینی در اقتصاد ثانوی، یا خصوصی، به دست آورده بود كه در درون سوسیالیسم در حال توسعه بود. بهای رقابت نظامی با غرب، رقابتی كه به طور گسترده ای به وسیله ریگان شدت یافت، به درخواست كسانی كه در پی انطباق و همراهی با كاپیتالیسم بودند افزوده شد. در دهه ۱۹۸۰، ضرورت پرداختن به مشكلات مزمن رشد كاهش یابنده اقتصادی، كیفیت ضعیف كالاهای مصرفی، ركود سیاسی، و فشارجنگ سرد برای ین گریش فرصتی فراهم كرد تا بار دیگر خود را مطرح و موكد كند.

ین سمت گیری نوین را گورباچف از خلاء نیافرید. ده ها سال بود كه اندیشه های سیاسی مشابهی در اتحاد شوروی و ح. ك. ا. ش. وجود داشت، هر چند پس از خروشچف از شور و اشتیاق فرو افتاد. روبرت كیزر از واشنگتن پست ین چنین تاریخ را یاد آوری شده است: «نشان و علامت رفورمیسم گورباچف بسیاری را در جهان غرب غافلگیركرد، اما او در واقع، بخشی از یك سنت رفورمیستی است كه تقریبا عمری به درازای عمر خود حزب دارد. نیكلای بوخارین، یكی از نزدیكترین رفقای لنین، پدرخوانده ین گروه بود. » در نتیجه، گورباچف در۸۸- ۱۹۸۷  پوشش یدئولوژیك را به كناری نهاد و پوشش دیگری به بركرد، گرچه دستی در آستین یكی و دستی در آستین آن دیگری داشت. پس از خلع خروشچف در۱۹۶۴، ناراضیان و بخشی از روشنفكران ین جریان مهم سیاسی را زنده نگه داشتند: لیبرالیسم فرهنگی؛ نقش یدئولوژیك كمتر و رهاتر ح. ك. ا. ش. برداشت های لیبرال بورژویی از دموكراسی؛ رضیت و غبطه نسبت به دنیای غرب؛ و تنفر نسبت به مبارزه طبقاتی تحلیل های ین جریان از ناسیونالیسم روسی یا غیرروسی معیوب و ناقص یا نامحسوس باقی ماند. یدئولوژی اقتصادیش، حتی زمانی كه با سر زنش و ترشرویی كرملین روبه رو می شد، در گوشه هیی از فرهنگستان شوروی، كه توجه دزدانه ای به دكترین های بورژویی غربی را حفظ می كرد، به خوبی پیش می رفت. ین نظرگاه، همچون یك یدئولوژی اقتصادی بر مزیای بازار، نه برنامه ریزی، و نه هرگز فشار و اجبار تاكید داشت. ارزیابی والیی از «مزیای طبیعی نظام» داشت، عبارتی كه در اویل عصر گورباچف بسیار بكار می رفت. بر «سوسیالیسم نیروهای مولد» تاكید می كرد، كه ضرورت مبارزه برای تكمیل مناسبات تولید را دست كم می گرفت، یعنی پیان تقسیمات طبقاتی. بدین ترتیب، ین جناح از ح. ك. ا. ش. بر میزان محصول و رشد تاكید می ورزید، اما به ضرورت حفظ تمامی مناسبات بازار و مالكیت خصوصی در محدوده ای مشخص و دقیق كم بها می داد.

در۸۸- ۱۹۸۷  جریان نو به سه شكل درآمد. نخست، اصلاح حزب تبدیل به تصفیه حزبی و محروم ساختن حزب از قدرت شد. دوم، زیر پرچم گلاسنوست، رسانه های شوروی به طور فزینده ضد كمونیست شدند. سوم، گورباچف فعالیت بنگاهی و تجارت خصوصی را در آغوش گرفت.

در۱۹۸۵ و ۱۹۸۶ مطبوعات كمونیستی شوروی پیان بخشیدن به اهانت و بدگویی به حزب را درخواست كردند. مطبوعات به ضد فساد، رفیق بازی، حامی گری، خویشاوند بازی، اداره گریی بوروكراتیك، حمیت بلند مرتبه ها از چاپلوسان، تربیت ناكافی كادر، فرمالیسم، خوش خیالی، و ضعف یدئولوژیك مطالب تندی درج می كردند. در پاسخ به ین انتقادها، بیست و هفتمین كنگره برنامه اصلاحات حزب را پیش كشید. اصلاحات در برگیرنده مقررات نوین حزبی برای تقویت انتقاد و انتقاد از خود، و تلقی تازه ای از رهبری جمعی بر تاكید بر پاسخگویی شخصی بود. كنگره همچنین خواستار نظارت بر كار كرد رهبران حزب شد.

گورباچف هرگز ین اصلاحات را بكار نگرفت.

در عوض، گورباچف در۱۹۸۸ - ۱۹۸۷  به ین نظر دست یافت كه ح. ك. ا. ش. مانعی برای پروسترویكاست، و تصمیم گرفت «اصلاح سیاسی رادیكال»، یعنی تضعیف حزب را بكار گیرد. او، به عنوان بخشی از حمله به حزب، كارزار «استالین زدیی» را در پیش گرفت.

در اویل ۱۹۸۷  و نیز۱۹۸۸ گورباچف و یاكولف دوبار پیكارهای عمده ای را برای رساندن رسانه ها به سوی تجدید نظر در تاریخ حزب سازمان دادند. خروشچف در۱۹۵۶ و۱۹۶۱ پیشگام ین اقدام بر ضد مخالفانش بود. گورباچف افشاگری اقتصادی را كه ادعا می كرد آمارهای شوروی به طور نظام مند دستكاری می شده است تا ناكامی اقتصادی را كمتر جلوه بدهد، و ین كه ركود «استالینیستی» در ریشه بحران ها بوده است، بحران هیی كه به ادعای گورباچف به مراتب بدتر از آن بود كه مردم می فهمیدند، مورد تائید قرار داد. او به منظور تضعیف لیگاچف و همفكرانش اتهام و بدگویی به استالین را بكار می برد. در فوریه ۱۹۸۷  گورباچف تصمیم گرفت موانع و قیود بیشتر رسانه ها را كنار بگذارد و اجازه دهد انتقاد از استالین را به نمیش بگذارند. ین تصمیم نشانگر عقب گردی بود از هشدار شش ماه پیش او در مقابله با «كندن و شخم گذشته». حمله به استالین به خلق ائتلافی بر ضدنیروهای شرافتمند سوسیالیست كمك كرد. همانطور كه استفن كوتكین تاریخ دان گفته است، ائتلاف او «كسانی را كه استالین را زیر نام اصلاح سوسیالیسم و آن ها كه او را زیر نام رها كردن سوسیالیسم متهم می كردند» به یكدیگر ملحق ساخت. استفن كوهن اظهار داشت كه ضد استالینیسم، «همچون دوران خروشچف، یدئولوژی اصلاح كمونیستی از بالا شد. »

در۱۹۸۷  كنترل ضد كمونیستی بر رسانه های همگانی شروع به یجاد نتیج دیگری كرد. به طور مثال، زمانی كه پولیت بورو سرگرم بحث درباره پیشنهاد بسیار خطرناك گروه گورباچف برای كاستن سفارشات دولتی به میزان 50 درصد و اجبار بنگاه ها به فروش بقیه تولیداتشان در بازار بودند، گماشتگان یاكولف در رسانه ها همراه با هشدارهای شوم «محافظه كاری، كندی، و بازگشت به ركود» جنجال دیوانه واری را به ضد مخالفان پیشنهاد به راه انداختند. به سبب ین فشار، پولیت بورو به سود عمل سنجیده همچون رها كردن تیر در تاریكی گورباچف رای داد، و اقتصاد به چنان كژ راهه ای گرفتار آمد كه دیگر نتوانست بار دیگر خود را بیابد.

پس از۱۹۸۷  به جز گورباچف، هیچ كس بیش از آلكساندر یاكولف بر سیاست های شوروی نفوذ نداشت، به ویژه بر آن سیاست هیی كه ح. ك. ا. ش. را تحلیل برد و روشنفكران ضد حزبی و طرفدار سرمیه داری را قدرت بخشید. یاكولف به اعتراف خودش یك سوسیالیسم دموكرات بود. دیگر مشاوران كلیدی گورباچف نیز چنین بودند. گئورگی شاخنازاروف از دهه ۱۹۶۰ خود را یك سوسیال دموكرات خوانده بود. آركی براون، تحلیل گر بریتانییی، آناتولی چرنییف را «یك اندیشمند سیاسی لیبرال پا برجا» توصیف كرده است. گورباچف او را به نخست وزیری سوسیال دموكرات اسپانیا، فیلیپ گونزالس «رفیق شفیق» من معرفی كرد. به نظر داگوستینو، چرنییف، شاخنازاروف و یاكولف نوشته های گورباچف را انجام می دادند. در اثر قیمومیت یاكولف مفاهیم سیاسی پروسترویكا به طورفزینده ای معنای تازه ای به خود می گرفت: «پلورالیسم سوسیالیستی» به «پلورالیسم عقید» و سرانجام «پلورالیسم سیاسی» تبدیل شد. عبارت «اشكال گوناگون تحقق مالكیت سوسیالیستی» گورباچف به زودی «تحقق» و سپس «سوسیالیستی» را از دست داد تا به صورت ساده «اشكال گوناگون مالكیت» درید. «دولت متكی بر مقررات قانونی سوسیالیستی» یك «دولت متكی بر مقررات قانونی» شد. پشتیبانی از «بازارهای سوسیالیستی» به صورت «سوسیالیسم بازار» و پس از آن بصورت یك «اقتصاد بازار تنظیم شده» ظاهر شد. همین كه جمهوری های غیرروس تسلیم جدیی طلبی ناسیونالستی شدند، متحدان رسانه ای یاكولف از واژه های «ناسیونالیسم» و«سپاراتیسم» پرهیز كردند. آركی براون یكی از هواداران گورباچف، زمینه را ین گونه تشخیص داد:

آن چه به طور كلی رخ داد ین بود كه گورباچف مفهومی را معرفی یا تیید می كرد كه پیش از آن از مباحث سیاسی شوروی حذف شده بود، اما در اثنای چند سال نخست دبیركلی اش صفت «سوسیالیستی» را به آن می افزود. روشنفكران اصلاح اندیش مفهوم ها را می گرفتند وآن ها را بسط می دادند؛ در۱۹۸۸ از میان آنان، رادیكال ترها صفت «سوسیالیستی» را حذف می كردند. . . آن چه در مورد گورباچف تكان دهنده بود تنها ین نبود كه اندیشه های بیگانه با ماركسیسم- لنینیسم بسیاری را با یك صفت «سوسیالیستی» یا دیگر صفات مطرح می كرد، بلكه دو سال بعد آن ها را با حذف تمامی ویژگی ها و در شكلی تجدید نظر شده ارائه می داد.

در۱۹۸۷، یاكولف آگاهانه سرگرم اقداماتی در جهت هدف های ضد سوسیالیستی بود. دكترین همزیستی مسالمت آمیز، كه در اساس شكلی از مبارزه ضد امپریالیستی با تمامی وسیل به استثنای مبارزه نظامی بود، به «ارزش های جهانی انسانی» تغییر یافت، عبارتی كه در ضمن می تواند اتحاد با امپریالیسم را نیز توجیه كند. دموكراسی سوسیالیستی، «دموكراتیزه كردن» شد، كه به معنای كاهش نقش حزب ترجمه می شد. سوسیالیسم، «انتخاب سوسیالیستی» شد، نه مرحله ای از تكامل بلكه تنها یك آرزو برای عدالت اجتماعی. امنیت و همكاری بین اروپای سوسیالیستی و كاپیتالیستی به صورت «خانه مشترك اروپیی ها» در آمد، كه نوعی یگانگی منافع دراز مدت را مراد می كند تا در ورای صلح، مزیای متقابل تجاری و دیگر اشكال همكاری جریان یابد. واژه ها به آرامی تغییر یافتند، به نحوی كه شعارها و دكترین ها را كاملا وارونه می كردند. به گفته المان وكانتورویچ، «جنگی واقعی در عرصه یدئولوژی رسمی آغاز شد. . . ظاهرا اكثر سیاست های رادیكال از پیش تعیین شده بودند. » در اویل ۱۹۸۷  كه هنوز مخالفان اصلاحات گراها و نه تجدید نظرطلب ها در پولیت بورو از نظر تعداد تفوق داشتند، گورباچف و متحدانش گستاخانه در پی استفاده از رسانه های گلاسنوستی برای انباشتن اندیشه پرسترویكا با محتوای تازه «ضد استالینی» بودند. روبرت كیسر، روزنامه نگار امریكیی، با توجه به چنان پدیده ای، اظهار داشت، «گورباچف، یاكولف، شواردنادزه و یاری دهندگانشان به مراتب كاردان تر و مبتكرتر از مخالفان محافظه كارشان بودند. . . در اواخر۱۹۸۶ و اویل۱۹۸۷  او [ گورباچف] و متحدانش در حزب و بین روشنفكران تا حدودی شبیه پسر بچه های شروری رفتار می كردند كه در خلوتی رها شده اند و در حالی كه سرگرم در هم ریختن حریم ممنوعیت ها هستند، آشكارا از صدای شكستگی ها لذت می برند. »

همان كثرت دفعاتی كه دیوید رمنیك، خبرنگار اصلی نیویورك تیمز در مسكو، درباره حضور یاكولف در آرامگاه لنین ذكر كرده است اشاره به یك ارتباط دائمی است. یاكولف، كه یك دهه در امریكای شمالی گذرانده بود، قدرت تیمز را در شكل دادن تلقی امریكا درك می كرد. لیگاچف به كرات هماهنگی رسانه های غربی و رسانه های شوروی را یاد آوری كرده بود.

شریط اقتصادی عامل بسیار مهمی در شكل گیری طرزتلقی توده مردم بود. در۱۹۸۷، رشد و گسترش شاخه های اقتصادی ثانوی شروع به انتقال تام سیاست های شوروی به سوی سمت گیری ضدسوسیالیستی تازه ای كرد. آنتونی جونز و ویلیام ماسكف، در نوشته ای درباره «تولد دوباره كارفرمیان» یاد آور شدند كه تعاونی های مصرفی و تجاری در تمامی عصر شوروی بخشی قانونی و موجه اقتصاد بودند كه به حدود یك چهارم تجارت سالانه شوروی بالغ می شدند. اما، خصوصیات آن ها در۱۹۸۷  به طوری اساسی تغییر یافت.

تعاونی هیی كه با قانون فعالیت های كار فردی در۱۹۸۷  به وجود آمدند به كلی با هر یك از تعاونی های سابق فرق داشتند. . . اندیشه تعاونی نامیدن ین سازمان ها كمتر كسی را در اتحاد شوروی فریب می داد. همگان درك می كردند كه آن ها بنگاه هیی بودند خصوصی در پوشش بنگاه های سوسیالیستی. آنگاه كه راه فعالیت اقتصادی غیردولتی قانونی روشن و هموار شد، آن چه اقتصاد بدیل شناخته می شد به سرعت گسترش یافت.

به عقیده ویكتور پرلو در پیان ۱۹۸۸ ین تعاونی های دغل باز سرشار از جنیت، یك میلیون كارگر مزد گیر در استخدام داشتند. یك سال بعد 5 میلیون كارگر استخدام كردند. ین رشد بی مهار شتابنده اقتصاد ثانوی حركت به سوی بازار گریی را سرعت و نیرو بخشید، اپوزیسیون ضد كمونیست را دلیر و گستاخ كرد، و اعتماد به ح. ك. ا. ش. را از بین برد.

اقتصاد ثانوی افزون بر دیگر پیامدهیش، به نظر گئورگی گروسمن «همچون نمونه زنده بدیل نظام اقتصادی متمركز و برنامه ریزی شده. » خدمت می كرد. كوتاه سخن، اقتصاد ثانوی شالوده مادی فروپاشی سیاسی بود.

در پلنوم سرنوشت ساز كمیته مركزی در ژانویه ۱۹۸۷  زیر شعار«دموكراتیزاسیون»، محروم كردن ح. ك. ا. ش. از قدرت سیاسی و اقتصادی آغاز شد. رهبری حزب برگزاری پلنوم را سه بار به تعویق انداخته بود، كه احتمالا نشانی بود از افزیش اختلاف در بالا.

در پلنوم ژانویه ۱۹۸۷  گورباچف با ادعاهای دو سال گذشته سخن آغازكرد و «خودسری و اعتماد به خود عظیمی از خود بروز داد. » در ین پلنوم، گورباچف اصلاحات سیاسی را پیشنهاد كرد، كه شامل انتخابات چند نامزدی برای پست های دبیری حزب از سطح ناحیه تا جمهوری متحد و انتصاب افراد غیر حزبی به مقام های عالی حكومت بود. گورباچف «كاستی های جدی در كار كرد دموكراسی سوسیالیستی» را به خاطر یجاد ترمز در اصلاحاتش سرزنش كرد. او همچنین انتخابات با رای مخفی را برای بنگاه های اقتصادی و انجمن ها و مجلس پیشنهاد كرد. لیگاچف ین تغییرات را تغییراتی محوری می دید. او عقیده داشت كه پس از آن تغییرات «روند دموكراتیزاسیون مهار ناپذیر شد. جامعه شروع به از دست دادن ثبات كرد و ین اندیشه كه هر چیز مجازاست مسلط شد. » گورباچف هنوز تمامی آن چه را می خواست در پلنوم ژانویه ۱۹۸۷  به دست نیاورده بود، و از آنجا كه كنگره حزبی بعدی تا ۱۹۹۰  طراحی نشد، او یك كنفرانس حزبی ویژه را پیشنهاد كرد. هر چند كمیته مركزی ین اندیشه را ابتدا رد كرد، پلنوم ژانویه ۱۹۸۷  با فراخواندن كنفرانس حزبی ویژه برای ژوئن ۱۹۸۸ موافقت كرد.

جان دانلوپ از دانشگاه پرینستون برنامه دموكراتیزاسیون را به ملاحظات سنتی بازی قدرت كرملین نسبت می دهد: گورباچف به انزوا و بركناری رقیبان حاضر در پولیت بورو نیاز داشت. او در طی چند هفته سخنرانی های مهمی یراد كرد و به انتخابات رقابتی مسئولان حزبی اشاره كرد. جری هوگ از بروكینگز بر آن بود كه پلنوم ژانویه انتقال تصمیم گیری از حزب به دولت را رسمیت داد. « او [ گورباچف] دیگر با اطمینان تصمیم گرفته بود كه پیه قدرتش را از دستگاه حزبی به ریاست جمهوری تغییر دهد. »

دگرگونی سیاسی ژانویه ۱۹۸۷، در عمل، معرف چیزی به مراتب مهمتر از مبارزه ای خام و ناهنجار برای كسب قدرت شخصی، یا پیش بینی ساده اشكال نوین حكومت بود.

دموكراتیزاسیون، آن گونه كه در ین مرحله به وسیله گورباچف تعریف شد؛ معادل گذر از ماركسیسم به برداشت های سوسیال دموكراتیك از ساختار حزب بود. گورباچف در كار انكار دكترین لنینی نقش رهبری حزب و سانترالیسم دموكراتیك همچون اصل تشكیلات حزبی بود. كتز و ویر، هواداران گورباچف، همچون دیگر سوسیال دموكرات ها، بر آن بودند كه، «گورباچف و یارانش به ین نظر رسیده اند كه دموكراسی، خود هدف نهیی است. به نظرمی رسید كه آن ها آن را به لحاظ اهمیت، تقریبا برابر با هدف سنتی ساختمان سوسیالیسم می دیدند. »

كسانی كه در پی ویرانی حزب كمونیست اند به ندرت با نام واقعی نیت خود اقدام می كنند. در آغاز كار، تخریب ح. ك. ا. ش. شكل یك حمله دقیق و پنهانی داشت، زیرا از نظر بیشتر مردم، در ظاهر، سیاست های نوین، بخشی از تلاش برای حل مشكلات دیرپا و به طور وسیع شناخته شده ساختار سوسیالیستی می نمودند. دستورالعمل اصلاحات سازنده رهبری ح. ك. ا. ش. در۱۹۸۶ - ۱۹۸۵ سرعت بخشیدن به رشد اقتصادی، كند كردن مسابقه تسلیحاتی، بالا بردن معیارهای حزبی، و ژرفا بخشیدن به دموكراسی سوسیالیستی را هدف خود قرار داده بود. جریان «دموكراتیزاسیون» ۱۹۸۷، در ابتدا، به روشنی با چنان هدف هیی مخالفت نداشت. طرفداران مدعی بودند دموكراتیزاسیون اصلاح حزب را سرعت خواهد بخشید، پرسترویكا را بازگشت ناپذیر می كند، و وظیف حزب و دولت را تفكیك می كند. افزون بر ین، در هیچ زمانی گورباچف آشكارا اعلام نكرد: اجازه دهید اكنون نقش ح. ك. ا. ش. را مهار كنیم، دبیرخانه كمیته مركزی را بی وظیفه و بی عمل سازیم، كمیسیون های بی خاصیت را جانشین دبیرخانه كنیم، بازرسی و كنترل را ترك كنیم، و دبیركل را از مسئولیت اجرای تصمیم ها معاف سازیم. بگذار شاخه های محلی حزب را از رهنمودهای مركز محروم كنیم. » با همه ین ها، آن چه به وقوع پیوست دقیقا همین بود. عبارت های چپ نمیی چون اصلاح «هر قدر رادیكال تر» و پرسترویكا «واقعا انقلابی» پوششی بودند برای سمت گیری واقعی سرمیه داری مدار. به علاوه، ین اندیشه كه دبیركل ح. ك. ا. ش. طرفدار كنار گذاردن حزب خودش باشد نامعقول به نظر می رسید. و سرانجام، تمامی ین جریان در فضیی گیج كننده اتفاق افتاد، در آن فضا رسانه های شوروی از یك ترمینولوژی وارونه و حیرت استفاده می كردند كه در آن كمونیست های اصیلی كه خواهان نگه داری حزب و سوسیالیسم بودند «محافظه كارها»، و كسانی كه برای بازگشت سرمیه داری می كوشیدند «دموكرات ها» خوانده می شدند، اصطلاح هیی كه رسانه های كاپیتالیستی آگاهانه در آن سهیم بودند.

در عرصه جنگ، زمانی كه ارتشی یك دژ مستحكم را تسلیم و عقب نشینی می كند دفاع از دیگر مواضعش دشوارتر می شود. در امور سیاسی نیز، به همان گونه، عقب نشینی در یك میدان نبرد اغلب به عقب نشینی هیی در دیگر نقاط منجر می شود. به طور مثال، استفاده گورباچف از رسانه ها برای تضعیف مخالفانش در پولیت بورو، رهبری جمعی را در حزب متزلزل ساخت و شكاف های درون حزب را ژرف تر كرد. شكاف ها هر اقدام مشخص و قطعی در اقتصاد و مسئله ملی را خنثی می ساخت. به همین صورت، كارزار جنجالی ضد استالینی و اعاده حیثیت از بوخارین و افكاراقتصادیش هیچ نشانی از پژوهش متعادل برای حقیق تاریخ شوروی نداشت. ین فعالیت ها، با موفقیت، در پی راندن ضد تجدید نظرطلبان به حالت دفاعی و آماده ساختن زمینه نظری برای پیان دادن به مدیریت ح. ك. ا. ش. بر اقتصاد بودند.

در مارس و آوریل ۱۹۸۸ یك رویارویی جدی در درون رهبری حزب به وقوع پیوست.

شركت كنندگان و نیز گزارشگران، مطالب به كلی متفاوتی از آن رخداد و معنای آن ارائه داده اند. تنوع و تفاوت توضیح های موجود شرح دقیق وكاملا منسجم رخدادها را ناممكن می سازد. معهذا، در خطوط كلی و اهمیت بنیادین آن جای بحث نیست.

تمامی گزارشگران درباره عناصر زیر اتفاق نظر دارند. نخست، نگرش كنفرانس ویژه حزب در ژوئن كه گورباچف در آنجا در پی تائید اصلاحات سیاسی بلند مدت بود تنش در صدر رهبری را افزیش داد و بی تردید، بحران را جلو انداخت. دوم، ماجریی كه در13 مارس ۱۹۸۸ آغاز شد، و آن زمانی بود كه نشریه ساوتسكیا راسیا نامه ای از نینا آندیوا، معلم شیمی انستیتو تكنولوژی لنینگراد، با عنوان «من نمی توانم اصولم را نادیده بگیرم. » چاپ و منتشر كرد. آن نامه از برخی نتیج یدئولوژیك گلاسنوست به شدت انتقاد كرده بود. سوم، یك ماه بعد آنگاه كه بحران آندریوا پیان یافت، گورباچف مخالفان جناح چپ خود در پولیت بورو را ریشه كن و بی اعتبار ساخته بود. از ین رو، بحران نینا آندریوا نقطه عطف تعیین كننده ای بود در تغییر شكل پرسترویكا از كوششی اصلاحی و الهام گرفته از آندروپوف، در چارچوب و زمینه سنتی سوسیالیسم شوروی به یك حمله آشكار به ستون های اساسی سوسیالیسم- حزب كمونیست، مالكیت سوسیالیستی، و برنامه ریزی متمركز.

گورباچف، ستیشگران او، و گزارشگران غربی بسیاری تعبیر و تفسیر یك سویه ای از رخدادهای مارس و آوریل ۱۹۸۸ را تبلیغ كرده اند. آن ها محتوای نامه آندریوا را همچون یك بیانیه «نواستالینی»، «ضد سامی»، « ناسیونالیستی روسی» و ضد پرسترویكا تعریف كردند و بر آن بودند كه چاپ و انتشارآن ناشی از توطئه ای است به رهبری لیگاچف به منظور از صحنه خارج ساختن پرسترویكا. كسانی كل ماجرا را حتی یك «نمونه كوچك برای كودتا» فرض كردند. با ین همه، ین نظرات به طور عمده بصورت شنیده ها، شیعه و رویت غرض آلود رخداده باقی ماند. گورباچف و یاكولف به عمد و با ظاهری حق به جانب، ماجرای ین نامه و پشتیبانی لیگاچف از آن را بهانه ای یافتند برای كوبیدن لیگاچف و یجاد آشفتگی در بین مخالفانشان پیش از كنفرانس حزبی كه در پیش بود. به هر حال، آن چه رخ داد ین چنین بود.

نامه آندریوا به مراتب ملیم تر از یك «ضد سامی دیوانه وار»، «یورش جبهه ی» بر پرسترویكا از سوی یك «نقطه نظر ناسیونالیستی نئو استالینیستی» بود. عنوان نامه، كه یك روزنامه نگار امریكیی «تحریك آمیز» اش خواند، دراصل، از یك سخنرانی گورباچف برگرفته شده بود و پیان آن با نقل قولی از گورباچف در اهمیت اصول ماركسیستی- لنینیستی تمام می شد. نامه هیچ بحثی از سیاست های اقتصادی، سیاسی یا خارجی گورباچف نداشت.

اما در عوض، انتقادش را به موضوع های یدئولوژیك و درباره «آشفتگی یدئولوژیكی» و «یك سویه نگری» ای كه برخی نویسندگان گلاسنوستی بذر آن را می افشاندند و سردرگمی ای كه شاگردانش را مبتلا ساخته بود، محدود كرده بود. آندریوا از برخورد تاریخی نمیشنامه شاتروف و داستان نویسی ریباكف به خاطر تحریف تاریخ، به ویژه جیگاه استالین در تاریخ انتقاد كرده بود. همچنین دو گریش ضد سوسیالیستی را نیز مورد انتقاد قرارداده بود: «نو لیبرال ها» یا «لیبرال های چپ» و «نو اسلاوفیل ها» یا ناسیونالیست های روسی. او به گروه نخستین به خاطر طرفداری ازسوسیالیسم اومانیستی عاری از جانبداری طبقاتی، به خاطر طرفداری از فرد گریی به جای جمع گریی، به خاطر «مطالبات مدرنیستی در عرصه فرهنگ، خداجویی، بت های تكنوكراتیك، موعظه جذابیت های «دموكراتیك» كاپیتالیسم كنونی و تملق و مداهنه دست آوردهای آن» تاخته بود. و نو اسلاوفیل ها را به خاطر اغراق و رمانتیك كردن روسیه و دهقانان پیش از انقلاب، و در همان حال نادیده گرفتن ستم وحشتناك بر دهقانان و نقش انقلابی طبقه كارگر سرزنش و تحقیر كرده بود. ین نامه، كه به زودی جنجالی از تهمت و افترا در اطراف آن برخاست، سرشار از عقلانیت، میانه روی و تعادل بود. نكته ای كه آندریونا را به شائبه نواستالینیسم متهم كرد یا به گفته روبرت كیزر روزنامه نگار«به طور وحشیانه ای از استالین دفاع كرد» نشانگر یك غلط خوانی نامعقول و بی معنی بود. آندریوا اظهار داشته بود كه او نیز در «خشم و رنجش» تمامی مردم شوروی نسبت به سركوب دهه های 1930 و1940، كه خانواده خود او نیز از آن رنج بردند، شریك بوده است. افزون بر ین، او گفت كه مصوبات حزب در۱۹۵۶ درباره پرستش شخصیت و سخنان گورباچف در هفتادمین سالگرد انقلاب اكتبر «راهنمای علمی برای امروز» به قوت خود باقی است. اتهام ضد سامی از سوی روزنامه نگاران امریكیی وارد شد كه در استفاده او از واژه «جهان وطن» برای انتقاد از «ملیت عاری از انترناسیونالیسم» معنای نهفته ای را می دیدند با ین همه، او انتقادش را به روشنی متوجه كسانی كرد كه غرب را كمال مطلوب جلوه می دهند، از جمله «مردودینی» كه به سوسیالیسم و كشورشان پشت كرده، به غرب مهاجرت می كنند. حتی تكذیب رسمی پولیت بورو نتوانست آندریوا را به ضد سامی گری متهم كنند. ین برداشت كه نامه نشانی از ناسیونالیسم روسی دارد متكی بر چیزی نبود جز مخاطب قراردادن ناسیونالیست ها با جلب توجه به مشكلاتی چون فساد، افت زیست محیطی، و الكلیسم. اما رمانتیسم ناسیونالیست ها و نظرات نادرست آن ها درباره تاریخ روسیه را نیز به شدت سرزنش كرد.

نظری كه نامه را یك بیانیه ضد پرسترویكا از سوی اردوی لیگاچف می داند فاقد هرگونه پیه و اساس است. آندریوا و لیگاچف چنان چیزی را انكار می كنند. ژوزف جیبس تاریخدان می گوید: گفت و گو با تحریریه ساوتیسكیا راسیا نتوانست دخالت لیگاچف را در چاپ و انتشار نامه ثابت كند. استفن كوهن تاریخدان اظهارمی دارد كه طبیعت لیگاچف با دسیسه چینی دمساز نبود و ماجرای دخالت او در نامه آندریوا «سخت غیرمحتمل» است. گورباچف در خاطراتش تنها یك دلیل برای ظن توطئه می آورد، و آن ین است كه نامه «شامل اطلاعاتی بود كه تنها برای یك حلقه نسبتا كوچك معلوم بود»، ادعیی بی پشتوانه با ظاهری مشكوك و غیرقابل اعتماد. افزون بر ین، اعتدال، غرابت، و بی دقتی های نامه آن را همچون نامزدی برای یك بیانیه اندیشیده در بالاترین سطوح به كلی نامحتمل می كند. به طور مثال، نامه اشاره ای از یساك دویچر را به غلط به وینستون چرچیل نسبت می دهد.

افزون بر ین، ادعای بیانیه ضد پروسترویكا بودن، نامه به طور غریبی خواستار ردیابی گلاسنوست پرسترویكا نبود. در عوض، آندریوا در زمینه بحث های جاری صرفا درباره «مسئله اساسی و عمده نقش رهبری حزب و طبقه كارگر» بحث كرده بود. با ین همه، گورباچف و یاكولف با تفسیر بی معنی نامه به عنوان یك تهدید خطرناك برای كل تلاش های اصلاحی كارزاری را به راه انداختند.

یك روز پس از انتشار نامه، لیگاچف نشستی را با سران معینی از رسانه های همگانی ترتیب داد. گرچه یك طرفدار تئوری توطئه تاكید كرد كه ین نشست، كه لیگاچف در آن دستور تجدید چاپ نامه را داد، «پیش بینی نشده» بوده است، با ین حال لیگاچف شخصا اظهار داشت كه آن نشست كه یك هفته پیش از چاپ و انتشارنامه برنامه ریزی شده بود به مسیل بسیاری پرداخت و او نامه را به طور مطلوبی در متن بحث رفتار رسانه ها در مورد تاریخ مطرح كرد، و هیچگونه توصیه ای برای تجدید چاپ آن نكرد. گورباچف نخستین بار نامه را زمانی مشاهده كرد كه با هواپیما برای یك دیدار رسمی چهار روزه عازم یوگسلاوی بود، و خطاب به رئیس ستادش آن را «بسیار خوب» توصیف كرد.

پس از بازگشت گورباچف به مسكو، دیدار با یاكولف، و آگاه شدن از ین كه لیگاچف و شماری از اعضاء پولیت بورو از نامه پشتیبانی كرده اند و نامه از سوی مطبوعات محلی تجدید چاپ و در لنینگراد پخش شده است، رفتارش تغییر یافت. دستور داد درباره منشاء نامه تحقیق شود، و تصمیم گرفت از آن نامه یك مسئله و دستاویز برخورد بسازد و آن را همچون بهانه یك ضربه پیش دستانه برمخالفانش در پولیت بورو بكار برد. گورباچف با نظر یاكولف مبنی بر ین كه او بید «از بالاترین سطح» ضربه را پاسخ دهد موافقت كرد. به زودی، گورباچف با نمیندگان رسانه های همگانی دیدار كرد و ساویتسكیا راسیا را تهدید و محكوم كرد. پس از آن، به گفته لیگاچف، شیعاتی درباره یك «توطئه» جمعی بر سر زبان ها افتاد مبنی بر ین كه دشمنان پرسترویكا، چاپ و انتشار «بیانیه» آندریوا را به زمانی محول كرده بودند كه گورباچف خارج از كشور باشد. در مارس و آوریل پولیت بورو دست كم سه بار به نامه آندریوا پرداخت. یكی از ین موارد برگزاری نشست فوق العاده بود، چه رسد به مدت دو روز. به گفته لیگاچف فضیی بر نشست سیه افكنده بود كه به كلی متفاوت از آن شیوه «دموكراتیك، آزاد و راحت» بود كه معمولا جریان داشت «حالتی بسیار هیجانی و عصبی، حتی طاقت فرسا». یاكولف لحن گفت و گو را با سخنانش تعیین كرد. نامه آندریوا را به عنوان «بیانیه نیروهای ضد پرسترویكا» محكوم كرد. به گفته لیگاچف، «یاكولف همچون گرداننده صحنه عمل می كرد. [ وادیم] مدودف اندیشه های یاكولف را منعكس می كرد. آن ها می خواستند عقیده خود را مبنی بر ین كه نامه آندریوا یك اظهار نظرمعمولی نیست، بلكه بازگشت استالینیسم و تهدیدی عمده برای پرسترویكاست، بر تمامی پولیت بورو تحمیل كنند. » گرچه یاكولف از نام از لیگاچف یاد نكرده بود، لیگاچف اظهار داشته است كه یاكولف تلویحا گفته است كسی، احتمالا لیگاچف، پشت ین نامه بوده و در كار توطئه كودتا بوده است. به گفته لیگاچف آن نشست به صورت «شكار مجرمین» درآمد و یاد آور بدترین روزهای دوران استالین شد. گورباچف «بدون هیچ ابهامی در سمت یاكولف» پدیدار شد. به گفته لیگاچف، حتی اعضیی از پولیت بورو كه قبلا از نامه پشتیبانی كرده بودند «مجبور شدند نظرات خود را تغییر دهند. » افزون بر ین، «گورباچف كسانی را كه به نظرش در مورد محكوم كردن نامه آندریوا كوتاهی كردند بی اغراق خرد كرد و در هم شكست. »

 

نبوغ گورباچف:

تبدیل اصلاحات

به نابودی شوروی

 

نقطه عطف ۱۹۸۸ - ۱۹۸۷  بخش دوم

شکار مجرمین هفته ها ادامه یافت: در یک مرحله یکی از کمیسیون های کمیته مرکزی در پی یافتن مدرک توطئه به دفاتر نشریه ساویتسکیا راسیا یورش برد. در30 مارس یا در حوالی آن، زمانی که لیگاچف به مسافرتی سه روزه به یالت ها رفته بود، گورباچف نشست دیگر پولیت بورو را فرا خواند و در آن نشست محکومیت نامه را یک آزمیش وفاداری خواند و بی تعارف گفت: «من ازهمه شما می خواهم موضع خود را اعلام کنید. » بنا به برخی گزارش ها گورباچف تهدید به استعفا کرد «مگر آن که گزینش روشنی» انجام گیرد.

همه حاضران، آن مقاله و ساوتیسکیا راسیا را مورد انتقاد قراردادند. پولیت بورو قراری را از تصویب گذراند که والنتین چیکین، سردبیر ساوتیسکیا راسیا را محکوم می کرد و به لیگاچف «هشدار می داد» و در پیان، پولیت بورو به اتفاق آرا از یاکولف خواست پیش نویس ردیه رسمی به نامه آندریوا را آماده کند. به ین ترتیب، گورباچف در صف مخالفانش شکاف انداخت و آنها، به ویژه لیگاچف را، که گورباچف او را منزوی و خوار کرده بود، به موضع دفاعی راند.

در5 آوریل پراودا تکذیب و ردیه پولیت بورو را انتشارداد که، در بین دیگر مطالب، اظهار می داشت، «برای نخستین بار خوانندگان توانسته اند ناشکیبیی در برابر اندیشه مقدماتی نوسازی و نمیش حیوانی مواضع خشکی را که در اساس دگماتیک و محافظه کارند در شکلی بسیار فشرده بخوانند. » جوابیه تاکید می کرد: آن ها که در پشت نامه اند «با دفاع از استالین از حق استفاده خود سرانه از قدرت» دفاع می کنند. روز بعد، ساوتیسکیا راسیا مجبور شد جوابیه را چاپ کند، و در15 آوریل فشرده ای از نامه اصلی و انتقاد از خود را منتشر کند. روزنامه ها به چاپ سیلی از نامه های به ظاهر خود انگیخته آغاز کردند که نمیشنامه آندریوا را مورد حمله قرار داده بودند. در8 آوریل در تاشکند، گورباچف اعلام کرد که «سرنوشت سوسیالیسم و کشورمان زیر سئوال اند» و تاکید کرد که علاوه بر لیگاچف کسی بید به یدئولوژی بپردازد. در نشست 15و 16 آوریل پولیت بورو، گورباچف اظهار داشت که بررسی نامه آندریوا ثابت کرد «آن نامه از درون همین جا آغاز شده است. » یاکولف سخنرانی بلندی با حمله به نامه یراد کرد که با عبارت «آن نامه بیانیه ای ضد پرسترویکاست» پیان یافت. در همان نشست لیگاچف به خاطر گام نهادن به عرصه ای که در صلاحیت او نبوده است از سوی ریژکف مورد حمله قرارگرفت. به گفته روبرت کیسر، در پیان نشست «لیگاچف در انزوا قرار گرفت. » ین نشست لیگاچف را از پاره ای وظیف اش معاف کرد و مسئولیت های یدئولوژیک را به یاکولف سپرد.

سرانجام، گورباچف و یاکولف نامه را به بهانه ای برای به دام انداختن و ترساندن لیگاچف و کسانی که ضد تجدید نظرطلبی بودند، تبدیل کردند در حمله هیی که در پی برگزاری نشست انجام گرفت، آن ها لیگاچف را از متحدان و نیز از اقتدارش محروم کردند و کنترل یدئولوژی و رسانه ها را به یاکولف، افراطی ترین رویزیونیست در رهبری، سپردند.

برخورد خشن با ساوتیسکیا راسیا و دیگر رسانه ها، در کلام تاریخدان معروف جیبس، حامل پیامی روشن بود: «یگانه کاربرد قابل قبول گلاسنوست حمیت از نوسازی به شیوه گورباچف بود. » یاکولف، پس از فرو نشستن التهاب، به دوستی گفت: «ما از روبیکن عبور کردیم»، و گورباچف فکر می کرد که نامه آندریوا ممکن است «چیز خوبی» بوده باشد.

با ضربه به لیگاچف و تصفیه رسانه ها، « بهمنی از ضداستالینیستم» سرازیر شد. چرنییف با به خاطر آوردن تفکر آن زمان می گوید: «اگر نینا آندریویی هم نمی بود، ما به ناچار او را می آفریدیم. »

پیروزی گورباچف در مسئله نینا آندریوا به معنای پیروزی نوع رویزیونیسم او بود. پیروزی گورباچف بر لیگاچف در ین رو در رویی راه را برای تسلط بر نوزدهمین کنفرانس حزبی در ژوئن ۱۹۸۸ هموار ساخت. در ین میان، یاکولف و مدودف مسئولیت لیگاچف را در عرصه یدئولوژی به ناحق به خود بستند، و در سپتامبر۱۹۸۸ لیگاچف به مسئولیت کشاورزی تنزل مقام یافت. در ین میان، گورباچف تمامی رهبران عضو پولیت بورو را که از نامه آندریوا پشتیبانی کرده بودند، به استثنای آناتولی لوکیانوف، دوست دوران تحصیل اش، تغییر داد.

اگر پلنوم ۱۹۸۷  کمیته مرکزی لرزه و تکانی به حساب می آمد، نوزدهمین کنفرانس حزبی ۱۹۸۸ زلزله ای به تمام معنا بود. تزهای دهگانه ای که یک ماه پیش از کنفرانس حزبی توزیع شد به نظر می رسید که مورد توافق مشترک رهبری است، معهذا، زمانی که گورباچف کنفرانس را افتتاح کرد کاملا فراتر از آن چه در تزها بود پیش رفت. او یجاد ارگان عالی قدرت دولتی، کنگره نمیندگان خلق را پیشنهاد کرد. به موجب ین پیشنهاد مردم هزار و پانصد نمینده را برای یک دوره پنج ساله انتخاب می کردند، که 750 تن برای حزب و سازمان هی وابسته منظور می شود. ین نمیندگان به تناسب تعداد شان یک شورای عالی کوچک برای دو مجلس انتخاب خواهند کرد، نهادی دائمی که در برابر کنگره مسئول خواهد بود. کنگره رئیس قوه مجریه را انتخاب می کند، مقامی که گورباچف برای خود در نظر گرفته بود. ین پیشنهاد، که در دقیق آخر و با تصمیم غافلگیر کننده گورباچف در کرسی ریاست به رای گذارده شد، در حکم سقوط کمیته مرکزی بود. به گفته یک مفسر سیاسی «آن ها همین که انترناسیونال را خواندند حیرتشان به آن چه انجام داده بودند آغاز شد. »

تصمیمات نوزدهمین کنفرانس حزبی از کارکرد سیاسی گذشته به شیوه های حیرت انگیزی دور شد. در حالی که حزب نقش رهبری کننده را در جامعه شوروی و حکومت یفا می کرد، نوزدهمین کنفرانس حزبی با یک ضربه و ین اعلام که بیش از حزب، دولت بید رهبری کند، نقش ها را معکوس کرد. به ین ترتیب، نوزدهمین کنفرانس نقش ح. ک. ا. ش. را به نحو شگفت انگیزی کاهش داد و آن را به یک حزب پارلمانی مبدل ساخت و احزاب غیر کمونیست را قانونی کرد. با کم رنگ شدن اهمیت ح. ک. ا. ش. پست نو پدید و اجریی ریاست جمهوری، پلاتفرمی در اختیار گورباچف قرار داد تا حکومت کند. گام های دیگری به زودی به دنبال آمد. در سپتامبر۱۹۸۸ گورباچف طرحی را ترسیم کرد که هیئت دبیران کمیته مرکزی با شماری کمیسیون جیگزین می شد، و رهبران حزب را از یک ستاد فعال محروم می کرد.

ین حرکت مخالفان او را در کمیته مرکزی و بالاتر از همه، متحدان لیگاچف را که هیئت دبیران برای آن ها همچون پیگاهی سیاسی عمل می کرد ضعیف می کرد. هر اقدام ضعیف کننده و به حاشیه برنده حزب کمونیست پی آمدهیی دراز مدت داشت و بازگشت پیشروانه را دشوارتر می ساخت. در آوریل ۱۹۸۹، لیگاچف، به هنگام اداره نشست پولیت بورو، به یک «ضعف عجیب» حزب حاکم پی برد.

اقدام گورباچف به تصفیه حزب، و در واقع خلع سلاح حکومت مرکزی، در برخی موارد، بیستی با آگاهی کامل بوده باشد. مدرکی از دسیسه چینی گورباچف درباره تعیین زمان مناسب بری تغییر یین و سقوط به رویزیونیسم در پاسخی آشکار می شود که به یادداشت یاکولف در۱۹۸۵ می دهد. یاکولف در ین یادداشت خواستار تقسیم ح. ک. ا. ش. به دو حزب می شود، یک حزب سوسیالیست و یک حزب دموکراتیک خلق، بازتابی از تصمیم خروشچف به تقسیم ح. ک. ا. ش. بر پیه شهری و روستیی. به گفته یاکولف، گورباچف به سادگی پاسخ داد، «بیش از حد زود است!» پس از ین رخداد یاکولف از نردبان قدرت بالا رفت. اگر گفته یاکولف درست باشد، گورباچف از همان آغاز زمامداری در فکر دگرگونی های سیاسی ریشه دار بوده است.

دیگر نشانه های طبیعت و زمان بندی چرخش سیاسی او متفاوت اند. خاطرات (Memories) خود او، وضع و نظرات اولیه و بعدی او را در انبوهی از تضاد ها درهم آمیخته است. شیفتگی، دلسوزی، و اهانت نسبت به ح. ک. ا. ش. به طور همزمان صفحه ها را پرکرده اند. تازه، اگر قرار است باور شود، از همان روزهای نخست گورباچف ح. ک. ا. ش. را همچون مانع عمده، و مجموعه دستگاه حزبی را نه همچون ابزار مبارزه برای بیشبرد اصلاحات، که به مثابه دشمن عمده خود می دید. او ناچار به عبور از حزب، نه مبارزه در درون آن بود. او همواره از بالای سرحزب به روشنفکران و مردم متوسل می شد. خاطراتش، در همه جا، شامل عقیدی هستند مانند «ساختارهای حزب ترمز کننده اند. »

با ین همه، نظرات نهیی گورباچف به روشنی نمیان شده اند. به گفته آناتولی چرنییف، گورباچف نسبت به ح. ک. ا. ش. تنها احساس تحقیر داشت. زمانی که چرنییف، یکی از وفادارترین یارانش به التماس از او خواست حزب را ترک کند، گورباچف پاسخ داد: « می دانی تولیا، فکر می کنی من نمی فهمم؟ من یادداشت ترا می بینم و می خوانم. [ گئورگی] آریاتف، [ نیکلی] اشملف. . . نیز همین را می گویند، آن ها سعی دارند مرا به ترک مقام دبیرکل قانع کنند. اما به خاطر داشته باش: آن سگ گر را نمی توان بی قلاده رها کرد. هر گاه من چنین کنم کل ین جریان غول آسا به ضد من خواهد بود. » تشکیلاتی را که او را به چنان جیگاهی رسانده بود همچون سگ گر می دید.

خارجی ها دگرگونی های ۸۸- ۱۹۸۷  را از خلال شیشه ای تاریک می دیدند، اما حتی درونی ها برای روشن دیدن امور مشکل داشتند. امکان دارد خود گورباچف نیز به اثرات کامل آن چه می کرد آگاهی نداشت. در ین مرحله او خواستار چیزی شبیه سوسیال دموکراسی اروپای غربی بدون بازگشت سرمیه داری بود. به منتقدانی که او را به «سوسیال دموکرات کردن» حزب متهم می کردند می گفت که دیگر تمیز بین سوسیال رفورمیسم و مارکسیسم- لنینیسم اعتبار ندارد. البته در جامعه سرمیه داری ائتلاف های چپ – مرکز معمول است و کاملا مفهوم. در جامعه سوسیالیستی ین ائتلاف ها ارتداد است. در هر حال، او به سوی سراب می رفت، زیرا وفاداری بنیادین سوسیال دموکراسی، در تحلیل نهیی، به سرمیه داری است.

رژیم گورباچف «تسمه نقاله» ای شد برای اندیشه هیی که مبانی تئوریک مارکسیسم- لنینیسم را انکار می کردند. سخنرانی های گورباچف اندیشه هیی چون «تفکر نوین»، «ارزش های جهانی انسان»، جلوه های بورژویی دموکراسی، «سوسیالیسم بازار» را به حزب و رسانه ها انتقال می داد. سپس، رسانه های گلاسنوستی اندیشه های نو را بسط داده، زمینه برای سخنرانی های تازه گورباچف فراهم می کردند تا سمت گیری ضد سوسیالیستی باز هم بیشتری را بیان دارد.

تفکر نوین گورباچف، در اساس، در پی تسلیم شدن به کاپیتالیسم به جای مبارزه با آن بود.

جیگزینی تسلیم به جای مبارزه افزون بر ابعاد سیاسی دارای آثار روان شناختی نیز بود. توقف مبارزه یجاد کننده آسودگی است. تکرار پاره ای عبارت ها در سال های پرسترویکا نشانگر روانشناسی اپورتونیستی اطرافیان گورباچف و آمادگی آنان برای پذیرش فشار و پاداش بود. گورباچف می دانست که سازش هیش، تملق غرب را به او ارزانی داشته است. گورباچف زمانی اعلام کرد، «ما نمی توانیم زندگی را ین گونه ادامه دهیم!» اما با هر معیار منطقی بسنجیم، هیچ گونه بحران تحمیل نشدنی ای وجود نداشت. به همین صورت، پرسترویکا یجاد «یک کشور معمولی» را وعده می داد. در جهان که سوسیالیسم برای بقای خود بید بر ضد کاپیتالیسم مسلط که در تلاش خفه کردن سوسیالیسم است، مبارزه کند، حالت عادی و معمولی تنها به معنای وفق دادن خود با کاپیتالیسم می توانست باشد. رهبران ح. ک. ا. ش. در اردوگاه گورباچف تلقی از سوسیالیسم را همچون نظامی که زحمتکشان آگاهانه می سازند و برپا می دارند رها کرده بودند، رها کردنی که سرانجام با خوش خیالی و رضیت بدان تن می دادند. ابعاد رفتار گورباچف به خاطر خوش آمد. یالات متحده دیپلمات های امریکائی را مبهوت می ساخت. هیچ سیاستمداری تسلیم یک معامله دراز مدت نمی شود مگر آن که در مقابل آن چیزی معادل و یا بهتر از آن به دست آورد. اما، گورباچف در فوریه ۱۹۸۷، آن گاه که «گزینه صفر»، یعنی، برچیدن موشک های موجود شوروی را در برابر تصمیم یالات متحده دیر بر حق تولید آن گونه موشک ها در ینده پذیرفت به معامله ای به کلی نامتعادل تن داد. ین حرکت تنها در صورتی معنا می داد که هدف گورباچف نه پیروزی مبارزه، که به پیان رساندن آن بود.

تجربه و خصوصیات شخصی به گورباچف یاری داد تا نقش مخربی را به عهده گیرد.

گورباچف، به جز لنین، به مراتب بیش از رهبران پیشین شوروی مسافرت های وسیع انجام داده بود. هم زمان با تحلیل رفتن «اوروکمونیسم» او دیدارهیی از بلژیک و هلند در۱۹۷۲، فرانسه در۱۹۶۶، ۱۹۷۵، ۱۹۷۶، ۱۹۷۸، و آلمان در۱۹۷۵ داشت. در۱۹۸۳ به کانادا سفر کرد. نخست وزیر اسپانیا، فیلیپ گونزالس سوسیال دموکرات به فریب گورباچف دست زد.

گورباچف «اقتصاد بازار اجتماعی» آلمان غربی را تحسین کرد و به مقیسه کار کرد اقتصادی ا. ج. ش. س. نه با پیشینه تزاری آن یا با جهان سوم معاصر، بلکه با آلمان، فرانسه و بریتانیا پرداخت. گورباچف از همان روزهای دانشجویی در دهه ۱۹۶۰ دوستی با زدنک ملینار، ناراضی چکی «بهار پراک» را حفظ کرده بود. او خود را یک مرد «سال های شصت» می دانست. ضعف شخصیتی او در ضعف او در مقام یک رهبر سیاسی سهم داشت. حتی تحلیل های دوستانه سطحی بودن او را بیان داشته اند. ویلیام اودم، ناظر امریکیی، اظهار داشته است که گورباچف معتقدات استواری نداشته است.

سیاست های تجدید نظرطلبانه گورباچف تنها زمانی می توانست معتبر شناخته شود که شریط سازمانی آماده شده باشد. اثرات تباه کننده سیاست های خروشچف و برژنف نقش انباشت اضافه ای بر ظرفیت رهبری شوروی داشت. همان گونه که لیگاچف معترف بود، تنها یک حزب حاکم با سطح ناکافی رشد تئوریک و مهارت سیاسی رهبرانش می توانست اجازه چنان شکستی را بدهد. تنها حزبی با سابقه ضعیف در رهبری جمعی می توانست از یک رهبر حزبی که منکر سیاست ها و نظریه بنیادین حزبی باشد پشتیبانی کند. در۱۹۶۴ برژنف و سوسلف، خروشچف را به خاطر گناهانی کمتر از خطاهای گورباچف از ریاست برکنار کردند.

به علاوه، پیش از گورباچف حزب از نظر تئوری رنج می برد و ین به هموار کردن راه او کمک کرد. ضعف های تئوریک شامل نگرشی زیبا و خوش رنگ بود به مسئله ملی، ارزیابی های بیش از حد خوش بینانه، هم از قدرت سوسیالیسم و هم از ضعف امپریالیسم، و یک برنامه کمونیستی با ارزیابی افراطی از مرحله کنونی ساختمان سوسیالیسم موجود. یوری آندروپف حرکتی را به سوی تصحیح ین کاستی ها ی نظری وسازمانی آغاز کرد، اما پیش از آن که بتواند ین وظیفه را به انجام برساند زندگیش پیان یافت.

به سبب کند شدن آهنگ رشد اقتصادی ا. ج. ش. س. فشارهای تحمیلی جدید از ناحیه اوج گیری محنت بار مسابقه تسلیحاتی به وسیله ریگان، و مشکلات مزمن داخلی، اتحاد شوروی به یک دوران اصلاح، تجدید شور جوانی و نوگریی نیاز داشت. در اوضاع و احوالی ین چنین ممکن است پاره ای عقب نشینی ها ضروری شود. لنین می دانست در لحظه های دشوار، چون 1۹۱ 8 در مورد عهدنامه پرست لیتوسک، یا در1921 در مورد نپ اگر لازم ید چگونه عقب نشینی کند. رهبران بعدی شوروی نیز به ین کار دست زدند: استالین در۱۹۳۹ در مورد قرارداد نازی- شوروی؛ خروشچف در۱۹۶۲ در بحران موشکی کوبا. با همه ینها، از نظر لنینیست ها، زمانی که توازن نامساعد نیروها یک گام به پس را ضروری می سازد، عقب نشینی مرحله ویژه ای از مبارزه است. عقب نشینی ها ین گونه معرفی شده اند، و یک عقب نشینی هرگز ترک مبارزه نبوده است. عقب نشینی های گورباچف در سیاست خارجی خصلت کاملا دیگری یافت. سیاست خارجی او بر ین برداشت استوار بود که مشکلات اتحاد شوروی نیازمند هم سانی با جهان سرمیه داری است. گورباچف عقب نشینی هیش را به مثابه پیشرفت های بسیار بزرگ به سود نوع بشر تصور می کرد.

ناکامی گورباچف در نشست ریکیاویک مرحله ای را برای چرخش 1۸۰  درجه ای ۸۸- ۱۹۸۷  را رقم زد. از آن پس، دیپلماسی صلح آمیز شوروی خصلتی دیگر یافت. آن چه به عنوان مصالحه در قبال تصویر بهتری از شوروی آغاز شده بود به سازش هیی در برابر هیچ تبدیل شد. ا. ج. ش. س. بی توجه به نتیج، شروع به دادن امتیازهیی یک جانبه کرد.

بلافاصله پس از ریکیاویک، موضع شوروی در مورد نیروی هسته ای میان برد ( INF) همان موضع آندروپف در۱۹۸۳ را تکرار کرد. یعنی، مذاکره کنندگان شوروی افزیش حتی یک موشک بیش از آن چه را تا آن زمان در زرادخانه های بریتانیا و فرانسه موجود بود اجازه نخواهند داد. با وجود ین، رفتار «گورباچف در اویل ۱۹۸۷  تغییر یافت. داگوستینو نوشت که «گورباچف بجای ادامه تلاش برای جلب موافقت یالات متحده درمورد ارتباط بین یک توافق درباره موشک های مستقر در اروپا و برنامه امریکیی SDI» به «قطع سریع» از گذشته دست زد و به طور اصولی فرمول ریگان مبنی بر محو تمامی موشک های INF در اروپا را پذیرفت.

در۸۸- ۱۹۸۷  حزب کمونیست یتالیا (CPI) شروع به تاثیرگذاری بر اندیشمندان و نویسندگان شوروی در زمینه سیاست خارجی کرد. سال ها بود که حزب کمونست یتالیا (CPI) در عرصه امور سیاسی کمونیست های اروپای غربی جلودار تفکر سازش با کاپیتالیسم بود. به طور مثال، آلکساندر دوبچک دفاع و مداخله 1968 پیمان ورشو در چکسلواکی را محکوم کرده بود. CPI مصرانه از شوروی می خواست نسبت به ناتو همچون متحدی دفاعی در محدوده جغرافییی محدود نظر مساعد بیابد. CPI شعار ارزش های جهانی انسانی گورباچف را نیز همچون اثبات حقانیت اندیشه های رهبرانش انریکو برلینگوئر و آشیل اوچتو ستیش می کرد. در زمینه سلاح های با برد متوسط یتالیائی ها اندیشه پشتیبانی از گزینه صفر را از سوسیال دموکرات های آلمان گرفته بودند و با آن شوروی ها را در فشار گذاشته بودند.

درمیان ۱۹۸۸، پس از تضعیف ح. ک. ا. ش. گورباچف سلاح های هسته ای را محور تجدید نظرهیش در سیاست خارجی کرد. گورباچف برای هموار ساختن راه از بین بردن یک جانبه موشک های هسته ای شوروی به بی خاصیت کردن دکترین تسلیحاتی عصر برژنف، اندیشه ای که رسیدن به برابری هسته ای با یالات متحده را شالوده تشنج زدیی می دانست، نیاز داشت. پرش به مواضع رویزیونیستی در سیاست تسلیحاتی، چون بسیار موارد دیگر، در نوزدهمین کنفرانس حزبی در ژوئن ۱۹۸۸ رخ داد، جیی که گورباچف تمیزی بین وسیل سیاسی و نظامی برای حفاظت از امنیت ا. ج. ش. س. قائل شد. او در حقیقت مسابقه تسلیحاتی و اندیشه برابری استراتژیک در رهبری شوروی را سرزنش کرد، و گفت، «در نتیجه [اندیشه برابری] ما می گذاریم به مسابقه ای تسلیحاتی کشیده شویم که منجر به متاثر ساختن توسعه اقتصادی- اجتماعی کشور و موقعیت بین المللی اش شده است. » در نوامبر۱۹۸۸ پولیت بورو قطع جدی تسلیحات را تصویب کرد. در دسامبر۱۹۸۸ گورباچف آن مصوبه را در سازمان ملل در نیویورک اعلام کرد. سیاست خارجی شوروی، به طور فزینده ای، شامل خلع سلاح یک جانبه، بی توجه به پیامدهای نظامی، سیاسی، و اقتصادی آن شد.

در نوامبر۱۹۸۷  سخنرانی مهم گورباچف در هفتادمین سالگرد انقلاب بلشویکی با عنوان «اکتبر و پرسترویکا: انقلاب ادامه دارد»، شبیه یک قاب یخ زده در صفحه ویدئو، رقابت بسیار تندی را در رهبری ح. ک. ا. ش. در مورد سیاست خارجی برانگیخت. اغلب گزارشگران غربی بر تلاش سخنران برای پرهیز از نظرات جنگی تاریخ حزب تاکید کردند، اما فرمول جدید سخنران در باره سیاست خارجی دارای اهمیت بسیار بیشتری بود. سخنران سعی داشت بر بیش از یک اختلاف پل بزند: گورباچف همراه با نمیندگان هر دو حزب کمونیست و سوسیال دموکرات در مسکو، در پی رفع اختلاف چپ کمونیست و سوسیال دموکرات بود. گورباچف، پس از ذکر ین مطلب که دیپلمات ها برای خلاصی جهان از سلاح های هسته ای با برد متوسط و برد بلند خیلی کم کرده اند، «وجوه نظری چشم اندازهیی برای پیشرفت به سوی یک صلح پیدار را آزمود. » البته، امپریالیسم را جنگ طلب و خصوصیات اصلی آن را میلیتاریسم و نئوکلنیالیسم اعلام کرد. پس، اساس آن خوش بینی که تلاش های صلح جویانه شوروی می توانست پیروز شود کدام بود؟ در پاسخ به چنین سئوالی عبارت های تازه ای عنوان شد. گورباچف اعلام کرد: «تضادها می توانند کاهش یابند» و «ما در برابر یک گزینش تاریخی قرار گرفته یم که به طور وسیعی بر ارتباط متقابل ما و همگریی جهان استوار است. » او گفت: «مبارزه طبقاتی و دیگر جلوه های تضادهای اجتماعی به سود صلح بر روندهای عینی اثر خواند گذارد. » ین نگرش تجدید نظری بود بر اندیشه سنتی شوروی که مباره طبقاتی، خود، روندی عینی به سود صلح بود، که صلح نتیجه مبارزه ای بود برای تحمیل مناسبات صلح آمیز بر یک امپریالیسم جنگجو و نا آرام. در عوض، گورباچف «بررسی مشترک برای نظم اقتصادی نوینی که منافع همگان را بر شالوده ای برابر به حساب آورد» پیشنهاد می کرد. در تحلیل نهیی، ین سخنرانی اپورتونیسم گورباچف را که می کوشید فرمول بندی های مارکسیستی- لنینیستی اصیل را تحریف کند به نمیش گذارد. او در پی حفظ واژه ها و اصطلاحات اصیل بود در حالی که از مفهوم و مصداق آن ها طفره می رفت. سخنرانی بیش از آن که فراخوانی برای مبارزه صلح جویانه شوروی باشد دعوتی بود برای سازش و همگریی شوروی با امپریالیسم.

سازش های یک جانبه سیاست خارجی شوروی در هیچ جیی بیش از افغانستان آشکار نشد. از ۱۹۷۹ حکومت انقلابی افغان و متحدین شوروی آن بر ضد یالات متحده، پاکستان و چین درگیر شده بودند. گورباچف نخست، از شدت یافتن جنگ پشتیبانی کرد، مبارزه ای شرافتمندانه به ضد وحشی گری و واپس گریی، که در مجموع بی شباهت به جنگ 39- ۱۹۳۶ برای جمهوری دموکراتیک اسپانیا نبود. در اویل ۱۹۸۷  رهبر کمونیست تازه افغان، نجیب الله، پس از تحویل گرفتن حکومت از کارمل در مه ۱۹۸۶ و آرزوی موفقیت برای رهبری گورباچف- که برخی آن را با اغماض می دانند- دعوت به «مصالحه ملی»، فراهم آوردن فضای باز برای مذاکره، ائتلاف، و در ضمن عقب نشینی شوروی کرد. کارمل سازش ناپذیر همواره اپوزیسیون ضد انقلابی مجاهدین را «راهزنان» خوانده بود. از همان اویل ۱۹۸۶ لحن انتقاد بیشتری از جنگ به سخنان گورباچف وارد شده بود. در۱۹۸۷، گورباچف، یاکولف و شواردنادزه به کار گرفتن رسانه های گلاسنوستی را برای یجاد پشتیبانی داخلی از عقب نشینی آغاز کردند. در۱۹۸۷، آرتیوم بورویک، خبرنگار آگانیوک، دژ رسانه های تجدید نظر طلب، گزارش هیی انتقادی درباره تلاش جنگی شوروی از افغانستان ارسال داشت. گزارش های او از میدان جنگ به شکل روشنی به توصیف تلفات پرداخته بود. در نشست سران در واشنگتن )دسامبر۱۹۸۷ (، گورباچف اعلام کرد که اتحاد شوروی از افغانستان عقب نشینی خواهد کرد. در فوریه ۱۹۸۸ یک برنامه زمان بندی شده برای عقب نشینی واحدهای شوروی از اویل ۱۹۸۹ پیشنهاد کرد. در ۱۹۸۸، نامه های انتقاد ازجنگ «به طور خلق الساعه» از سوی مادران سربازان به مطبوعات گلاسنوستی سرازیر شد. در میانه ۱۹۸۸، آگانیوک نخستین مقاله یک نظامی شوروی را، که جنگ را به باد انتقاد گرفته بود، چاپ کرد.

در پیان، نجیب اله، مخالفان تجدید نظر طلبی در رهبری ح. ک. ا. ش. و ارتش، و متحدینی چون کوبا و آنگولا به مخالفت با عقب نشینی بدون شرط برخاستند. به رغم ادعای غرب از وجود یک «مرداب ویتنامی» برای شوروی، و بالا گرفتن مخالفت داخلی یا جنگ- بیشتر مخالفت ها از بالا هدیت می شدند- تلفات شوروی پیین تر از آغاز مداخله بود. به گفته یکی از آگاهان امریکیی در زمینه مسیل افغانستان، «برآمد ین جنگ در نهیت در مسکو تعیین می شد. » عقب نشینی در حالی انجام گرفت که هیچ گونه موافقتی با پیشنهاد شوروی مبنی بر قطع کمک نظامی یالات متحده به مجاهدین، و هیچ تضمینی برای سلامتی و امنیت رهبران کمونیست افغان با یک افغانستان غیرمتعهد از سوی امریکا به عمل نیامد. در15 فوریه ۱۹۸۹، آخرین واحدهای نظامی شوروی، بی آنکه جلوه ای از سال ها فداکاری و جانبازیشان دیده شود، افغانستان را ترک کردند. افغان ها نخست به رحم و مروت جنگ سالارهای جنیتکار، و سپس به بنیادگریان اسلامی طالبان محول شدند، چنانکه تمامی پیشرفت های اقتصادی، سیاسی و آموزشی نظام انقلابی پیشین نیز محو و نابود شدند.

خیانت گورباچف به دیگر جنبش های رهیی بخش و کشورهای سوسیالیستی در سه سال پیانی پرسترویکا روی داد. تا دسامبر۱۹۸۸، ا. ج. ش. س. هنوز از کنگره ملی افریقا (ANC) و دیگرجنبش های آزادیخواه افریقا پشتیبانی گسترده ای می کرد. با وجود ین، در اواخر۱۹۸۸ نخستین نشانه تغییر در سیاست شوروی نمیان شد. جنبش های رهیی بخش پیشرو در جنوب غربی افریقا، که از کمک کوبا و اتحاد شوروی برخوردار بودند، رژیم نامیبیا را به انتخاباتی مجبور کرده بودند که درستی آن می بیست به وسیله واحدهای سازمان ملل تضمین می شد. شواردنادزه، بدون مشاوره با جنبش رهیی بخش سازمان خلق جنوب غربی افریقا (سواپو(SWAPO، یا متحدش کوبا، ناگهان با پیشنهاد امریکا مبنی بر لغو حضور واحدهای نظامی سازمان ملل در نامیبیا موافقت کرد.

در۸۸-۱۹۸۷، سازش های دیگری در سیاست خارجی یکی پس از دیگری به سرعت رخ داد. در مه ۱۹۸۸، ریگان دیداری از مسکو به عمل آورد. در ژوئن ۱۹۸۸، نوزدهمین کنفرانس حزبی دکترین تعادل هسته ای را لغو کرد و کنار نهاد. در سپتامبر- اکتبر۱۹۸۸، پلنوم کمیته مرکزی اولویت ارزش های انسانی جهانی را بر مبارزه طبقاتی تیید کرد. و به ین ترتیب، پلنوم سیاست خارجی شوروی را یدئولوژی زدیی کرد. ین پلنوم، همچنین، گرومیکو را بازنشسته کرد و لیگاچف را تنزل مقام داد. در دسامبر۱۹۸۸، گورباچف در سازمان ملل، در نیویورک، کاهش 000/500 نفری واحدهای نظامی، شامل بازگردانی شش تیپ زرهی ازاروپای شرقی را اعلام داشت. در۱۹۸۹ ضد انقلاب، اروپای شرقی را به آسانی روفت.

گورباچف پیمان نامه معروف به «دکترین برژنف» را که اعلام می داشت اتحاد شوروی و دیگرکشورهای اروپای شرقی از حق و وظیفه دفاع از سوسیالیسم در هر یک از اعضای پیمان ورشو برخوردارند، ترک کرد. ین دکترین با آموزه های لنین مبنی بر ملاحظات مربوط به مبارزه طبقاتی مقدم بر ملاحظات حاکمیت ملی است سازگار بود. ین دکترین شکلی از همبستگی طبقاتی بسط یافته در مناسبات بین دولی و همبستگی یک کشور سوسیالیست را با کشور دیگر بیان می داشت. به گفته دیوید لین، «در۱۹۸۹ آشکار شد که ا. ج. ش. س. در امور دیگر کشورها دخالت نمی کند، حتی اگر عضو یک اتحادیه باشند. » در اروپای شرقی که دولت های کمونیستی همواره ریشه کم ژرفاتری از اتحاد شوروی داشتند، سیاست بازگرداندن واحدهای نظامی و عدم مداخله فاجعه آفرید. در تمامی جوامع اروپای شرقی، حکومت های کمونیستی اعتماد به خود را از دست دادند، و عناصرمخالف دلیر شدند. گورباچف دکترین برژنف را یک سویه کنار نهاد. سرنوشت جمهوری دموکراتیک آلمان GDR فاجعه تسلیم چیزی در برابر هیچ را نمیان ساخت. به جای مذاکره نزدیک شدن دو کشور آلمان با نظام های اجتماعی متفاوت بر اساس منافع متقابل و حقوق برابر، سرانجام کار آلمان دموکراتیک به شکل الحاق اجباری و توهین آمیز و بازگشت به سرمیه داری درآمد.

در اویل ۱۹۸۷  گورباچف حرکت به سوی اصلاح اقتصادی رادیکال را آغاز کرد. به موازات برنامه اصلاحات سیاسی، گورباچف با پیشنهاد تدابیر رادیکالی، تجربه ها و کوشش های مترقی پیشین را کنار نهاد. طرح ها و برنامه های رهبری یگانه انگیزه های تغییر رادیکال اقتصادی نبودند. سه نیروی دیگر تحولات اقتصادی را به سوی طرفداری از سرمیه داری راندند: رسانه های گلاسنوستی، تضعیف روند ح. ک. ا. ش. از جمله برکناری آن از مدیریت اقتصاد، و رشد لجام گسیخته اقتصاد ثانوی در۸۸- ۱۹۸۷  پرسترویکا اختیار روندها و نیروهای اقتصادی جدیدی را از دست داد. قانون بنگاه های دولتی که در۱۹۸۷  در پلنوم ژوئیه کمیته مرکزی از تصویب گذشت، به ظاهر نه برنامه ریزی متمرکز را رد کرد و نه گذار به یک اقتصاد بازار تمام و کمال را تائید کرد. طراحان آن ادعا می کردند ین قانون برنامه ریزی را ملیم تر می کند و بنگاه ها اجازه خود مختاری و آزمودن مکانیسم های بازار را خواهد داد. ین قانون انتخاب مدیران کارگاه را نیز پیش بینی می کرد، یک بدفهمی که به سرعت به افزیش نامعقول دستمزد کارگران به وسیله مدیرانی منجر شد که چشم به صندوق آراء داشتند. پس از آن که اثرات تورمی آن درک شد، ین وجه قانون لغو شد. المان و کانتورویچ یاد آور شده اند که نگارش قانون بنگاه های دولتی شباهت چندانی به یک قانون اقتصادی متداول برای یک اقتصاد با برنامه نداشت. «تصور وجود بیان مشابهی، که هیچکس را موظف به انجام هیچ کاری نمی کند، در قوانین کشوری دیگر، دشوار است. » ین قانون به میزان زیادی همچون یک فراخوان سیاسی بلندی بود که سمت تغییر را نشان می داد.

رسانه های گلاسنوستی رهبری شوروی را به اجرای سیاست های اقتصادی در مخاطره آمیزترین شکل ممکن سوق دادند. رسانه ها تاثیر بسیار بزرگی بر بحث بر سرسیاست عمومی و احساسات عمومی درباره تغییرات اقتصادی به جا می گذاردند. رسانه های گلاسنوستی، خدمتگذار یاکولف و گورباچف تا ۱۹۸۸، در مورد هر ضیعه یا ناکامی اقتصادی، حتی اگر ناشی از سیاست های گورباچف بود، اطمینان خاطر می دادند، اوضاع را برای خودمختاری بیشتر بنگاه ها و بازارگریی بیشتر تقویت می کردند، و هرگز به احیای دوباره برنامه ریزی مرکزی نمی پرداختند. بحث های عمومی تنها در راستای ضد سوسیالیستی جریان می یافت. و با گذشت زمان «تقاضای حذف کامل» نهادهای برنامه ریزی «از نظر سیاسی امکان پذیر شد. »

فشار رسانه ها به آن چه لیگاچف «خطای سرنوشت ساز» دسامبر۱۹۸۷  نامید- به کاهش جدی خرید دولتی از محصولات صنعتی و چرخش دیوانه وار از یک اقتصاد با برنامه به اقتصادی بی برنامه منجر شد. یاکولف و گورباچف، برخلاف نظر بهتر نخست وزیر ریژکف و لیگاچف- خرید تضمینی محصولات صنعتی به وسیله دولت با قیمت های ثابت- سفارش های دولتی را به سوی انقباض راندند وآن را از100 درصد به تنها 50 درصد کل صنعت رساندند. کاهش سفارش های دولتی به چنان میزانی به ین معنا بود که با یک چرخش، نیمی از صنعت شوروی اختیار خرید و فروش محصولش را در بازار کلی فروشی جدید- داد وستد بین بنگاه ها- با قیمت های مبتنی بر نوسانات عرضه و تقاضا به دست آورد. لیگاچف و ریژکف طرح تجربی محطاطانه ای را عنوان کردند که در آن دولت ۹۰ درصد محصولات صنعتی را خریداری می کرد و تنها 10 درصد صنعت را در معرض سیالیت عرضه و تقاضا باقی می گذارد. طرح لیگاچف- ریژکف بنگاه ها را به آرامی به سوی تجربه خود گردانی و قیمت های آزاد سوق می داد. شتابزدگی و بی احتیاطی طرح گورباچف به اثبات رسید. آن طرح اقتصاد را غرق در هرج و مرج کرد. در۱۹۸۸، کمبود کالاهای مصرفی به سرعت افزیش یافت و برای نخستین بار پس از جنگ دوم، تورم پدیدار شد.

برکناری حزب از مدیریت اقتصادی موجب تضعیف اقتصاد شد. وزیران بخش ها در مسکو ابزار قدرتمند برنامه ریزی مرکزی بودند. آنها، از طریق اداره های گسترده مرکزیشان، بنگاه ها را به بالاترین ارگان های برنامه ریزی و دبیرخانه کمیته مرکزی حزب مربوط می کردند. آن ها بر کارکرد بنگاه ها نظارت داشتند، نظم و انضباط برنامه را اعمال می کردند، و تعادل و ارتباط صنعت بخش و ناحیه را حفظ می کردند. پرسترویکا قدرت وزارتخانه ها را بارها و بارها کاهش داد. ین کاهش ها در۱۹۸۶ و ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸ مکانیسم های هماهنگ کننده عمده اقتصاد با برنامه را ویران ساخت. تضعیف و کاهش اختیارات وزارتخانه ها به شکل تجزیه و تکه تکه کردن کارکنان وزارتخانه ها رخ نداد. بلکه پرسترویکا بیشتر ارتباط وزارتخانه ها با بنگاه های اقتصادی را از نو تعریف کرد. دستورالعمل های جدید وزارتخانه ها را از صدور حکم منع کرد و نقش نوین توسعه خود گردانی را به آن ها محول کرد.

ناتوان کردن وزارتخانه ها به اندازه کافی احمقانه بود، اما شیوه ای که گورباچف و مشاورانش در اجرای ین سیاست اتخاذ کردند بیشترین آسیب ممکن را بر اعتماد عمومی وارد کرد. به گفته المان و کانترویچ، گروه گورباچف «با اتخاذ مکرر تصمیم های اشتباه و سرسری، و پس از آن با شتاب روی آوردن به عکس آن و محکوم کردن آن ها، به طور دائم خود و سیاست هیش را بی اعتبار می کرد. »

ضربه بزرگ بر اقتصاد برنامه ریزی شده در نوزدهمین کنفرانس حزبی وارد آمد، که در آن روند تدریجی گریی را ترک گفت و با تصویب رهنمودی، حزب، ارگان های شوروی، و مدیریت اقتصادی را مجبور به جدیی کرد. ین رهنمود نقش بزرگ و عمده ای درعقب راندن حزب از عرصه اقتصاد، سطح سازمانی و قلمرو یدئولوژیک یفا کرد. به فاصله کمی پس از نوزدهمین کنفرانس حزبی ضربه های تازه ای بر نظام برنامه ریزی فرود آمد. در پائیز ۱۹۸۸ گورباچف 1064 دیره و465 شعبه را در کمیته های مرکزی جمهوری ها و کمیته های حزبی ناحیه و بخش منحل کرد. شمار دویر را تا 44 درصد کاهش داد. عقب نشینی حزب از مدیریت اقتصادی، تمیل رهبران دولتی واحدهای اقتصادی را از نظر یدئولوژیک به پیروی از رهنمود یک مرکز یگانه در مسکو سست کرد. نیروهای گریز از مرکز به گرفتن دست بالا در اقتصاد آغاز کردند.

گورباچف همچنین کوشید اقتصاد ثانوی را مهار کند. فردریک استار، آکادمیسین یالات متحده، ین تصمیم را نشانه تغییری اساسی در روند حوادث می داند. در واقع، گورباچف فرش قرمزی برای استقبال از نیروهای کاپیتالیستی نوظهور در «جامعه مدنی» پهن کرد. استار تاکید می کند که «گورباچف با یک انتخاب خطیر روبه رو شد. » یا می توانست از راه «کنترل» فشرده و برنامه ریزی بهتر، اقتصاد را بهبود بخشد، یا در پی جلب «نیروهای اقتصادی واجتماعی نو پدیدی برید که از راه فعالیت مستقل و ارتباط روشنفکرانه با سنت دیر پا و سرکوب شده اصلاحات لیبرال در روسیه زندگی را پذیرفته بودند. » او گزینه نخست را رد و دومی را انتخاب کرد. او کوشید «با قانون جدیدی که کسب و کار خصوصی- اسما" تعاونی- را مجاز می شمرد اقتصاد ثانوی را برگزیند (و بر سودهیش مالیات ببندد(. »

موسسات داوطلب «غیر رسمی ها» را با ین ادعا که آن ها در جامعه شوروی دارای جیگاه قانونی و مشروعی هستند تقدیس کرد. استار اعلام کرد «نبوغ گورباچف نه در خلق عناصر پرسترویکا، که برگرفتن آن ها از جامعه و گردآوردنشان از پیرامون خویش است. » تحلیل گر بریتانییی آن رویت عقیده استار را تیید می کند. «غیررسمی ها دلالت بر هر نوع فعالیتی داشتند که به طور مستقیم به وسیله حزب سازماندهی نشده باشد. » بسیاری از آن ها نهادهیی فرهنگی و غیر سیاسی، به ویژه در بین جوانان بودند، و تاریخ اغلب از آن ها به «ذوب شدن یخ» دوران خروشچف باز می گشت. شمار000/30 از غیررسمی های موجود در فوریه ۱۹۸۸ شامل گروه های فشار و نیز گروهای غیرفشار بودند، که با گذشت زمان، به ویژه در دوران مقدم پرسترویکا بارز و پرمعناتر شدند.

بدین ترتیب، قوانین تعاونی ها و اجاره داری ها که در۱۹۸۸ به تصویب رسید به گسترش سریع عناصر کاپیتالیستی در ا. ج. ش. س. کمک کرد. ین قوانین در حالی که حیله گرانه با نقل از لنین- خارج از متن- تعاونی ها را در سوسیالیسم به عنوان شکلی از مالکیت سوسیالیستی موجه می شمردند، در واقع مالکیت خصوصی را در پوشش تعاونی مجاز می شناختند. چیزی نگذشت که باقیمانده بنگاه های اقتصادی دولتی با تعاونی های متعلق به بخش خصوصی، که کمتر از بخش دولتی قاعده مند بودند و مالیات کمتری می پرداختند، مناسبات اقتصادی برقرار کردند. اجازه دادن مالکیت صنعتی به تعاونی ها، در حالی که همچنان افسانه مالکیت عمومی را حفظ می کردند، راهی شد برای خصوصی سازی داریی های دولتی.

بازگشت سرمیه داری و پیروزی جدیی طلبی روندهای چشمگیری بودند. اتحاد شوروی می توانست قطعه قطعه شود و هر قطعه همچنان سوسیالیستی باقی بماند. اتحاد شوروی می توانست بی آن که تکه پاره شود به نظام سرمیه داری باز گردد اما، در عمل، ین دو با هم رخ دادند، و هر دو از تبار مشابهی برخوردار بودند. جریان بازارگرا و طرفدار موسسات خصوصی تحلیل ناقص و مشکوکی نیز از ناسیونالیسم- روسی و غیرروسی- داشت. اختلاف های ین جریان بنیادین، سیستماتیک و دراز مدت بود. لنین و آن ها که به راه او رفتند قائل به دو وجه در ناسیونالسیم بودند، ترقی خواه و ارتجاعی. مهمتر آن که، آن ها از۱۹۱۷ تا ۱۹۹۱ بر ضرورت مبارزه با ناسیونالیسم، و در صورت امکان، جیگزینی ناسیونالیسم به وسیله انترناسیونالیسم، یا دست کم تقویت جلوه های مترقی و دموکراتیک ناسیونالیسم، و تضعیف وجه ارتجاعی آن تاکید می کردند. کسانی که در حزب بیشتر به سوی بازارهای کور، بنگاه های خصوصی و لیبرالیسم گریش داشتند، با ناسیونالیسم نیز نتوانستند جدی و با ثبات برخورد کنند.

ناسیونالیسم در بین دهقانان، و در بین بخش های وسیعی از طبقه کارگر که طی یک نسل از روستا برآمده بودند، نفوذ ویژه ای داشت. حتی پس از کلکتیویزاسیون، روحیه و نگرش توده روستا نسبت به زمین، مالکیت داریی، و سرزمین پدری آن ها را نسبت به ادبیات ناسیونالیستی حساس و آسیب پذیر می ساخت. کارگران شهری که از مدت ها پیش از روستا بریده بودند، روی هم رفته، از آگاهی طبقاتی بیشتری برخوردار بودند. آن ها ناسیونالیسم را چندان جذاب نمی یافتند. ناسیونالیسم در بخشی از روشنفکران ادبی نیز، که ریشه در دهقانان شوروی و تاریخ پیش از۱۹۱۷ داشتند، نفوذ داشت.

روش حزبی گورباچف ریشه در طبقاتی از اجتماع داشت که گریش بسیاری به ناسیونالیسم داشتند. دهقانان، و بخش هیی از طبقه کارگر متاثر از روحیات روستیی. بنابرین، ح. ک. ا. ش. با ین گریش نه از نظر یدئولوژیک و نه سیاسی با ناسیونالیسم مبارزه نمی کرد. ین روش ناسیونالیسم- روسی و غیر روسی- را نادیده می گرفت. کم بها می داد، یا با آن همراهی می کرد. همچنین پیشرفت اتحاد شوروی را در مبارزه با نابرابری ملی بیش از آن چه بود ارزیابی می کرد. ادعاهای پیش از موقع و نابهنگام اش درباره موفقیت بر بسیاری از ناظران زندگی شوروی، گرچه نه همه آن ها، تاثیرمی گذاشت.

نمونه های نافهمی تیم گورباچف از ناسیونالیسم و مسئله ملی بسیار است. گورباچف در سخنرانی روز انقلاب در۱۹۸۷  اعلام داشت که اتحاد شوروی مسئله ملی را حل کرده است. درست در اوج عصر پرسترویکا یاکولف مشاور عالی گورباچف، از حمله شدید خود در ۱۹۷۲ به ناسیونالیسم روس دفاع کرد. آن مقاله «Historicism Against Anti» به سیاست های جانبدارانه برژنف و سوسلف درباره ناسیونالیسم روسی به شدت حمله کرد، سیاست هیی را که آن ها امید داشتند آسیب هیی که کارزار «استالین زدیی» خروشچف بر اعتبار دولت شوروی زده، یاکولف جوان از آن پشتیبانی کرده بود و یاکولف بزرگسال تر در عصر گورباچف بار دیگر زنده اش کرد، محدود کنند. یاکولف در ۱۹۷۲ از ینکه اتحاد ناسیونالیست های روسی )که در برخی موارد با مارکسیسم- لنینیسم، از جمله در نفرت از سرمیه داری غرب، هم نظر هستند) ومخالفان خروشچفیست های درون حزب کمونیست، سیاست های کلیدی عصر خروشچف، همچون رقابت با غرب را تهدید کنند، ابراز نگرانی کرده بود. در۹۱ - ۱۹۸۵ یاکولف همچنان درباره چنان اتحادی دلواپس باقی ماند. بنابرین، مخالفت او با ناسیونالیسم روسی و دفاع اش از سیاست های خروشچف و گورباچف سازگار بودند.

 

گورباچف در زمینه مسئله ملی ثابت کرد که به کلی بی ربط و بی اطلاع است. زمانی که شور ناسیونالیستی در جمهوری های بالتیک بالا گرفت، او نخست از آن چشم پوشید. سپس فشار اقتصادی بر لیتوانی را بکار برد، و بعد از آن با تغییر موضع، به سیاست ضعیف و نومیدانه تجدید مذاکره درباره قرار داد وحدت متوسل شد، و رفته رفته، به خواست های هر چه افراطی تر ناسیونالیستی و جدیی طلبی میدان داد.

با رشد امکان تکه تکه شدن دولت- در ژوئیه ۱۹۸۸ انبوه تظاهرکنندگان در کشورهای بالتیک نسبت به انضمام خود به اتحاد شوروی اعتراض کردند- متحدان اصلی گورباچف در دفتر سیاسی همچون شترمرغ عمل کردند- ناسیونالیست ها به صورتی فزینده بر گروه های «غیر رسمی» پرسترویکا، که در جمهوری های دور از مرکز شکل گرفته بودند، مسلط شدند. ین ناسیونالیست ها بیشتر و باز هم بیشترسخن از جدیی از روسیه به میان آوردند و به طور فزینده ای خواست هیشان را حتی در درون احزاب کمونیست جمهوری ها مطرح کردند. در سپتامبر۱۹۸۸، وقتی یاکولف از سفر به جمهوری های بالتیک بازگشت، به دفتر سیاسی گزارش داد که «مشکلی در بین نیست؛ پروسترویکا با روندی عادی در حال پیش رفتن است»، لیگاچف واکنشی خشم آلود نشان داد زیرا به درستی متوجه سیاستی شد که در راستای حفظ وضع موجود بود. با ین حال، یاکولف به خودداری از هرگونه اقدامی توصیه کرد، و آن نظر برنده شد. چند ماه بعد حزب کمونیست لیتوانی دو پاره شد، سازمان های حزبی از انجام وظیف باز ماندند، و جدیی طلبانی که گستاخ شده بودند در آستانه قبضه کردن قدرت قرار گرفتند.

نقطه مقابل آن، مارکسیست- لنینیست های ارتدکس از حق تعیین سرنوشت ملت ها، از جمله حق جدیی، حقی که امیدواربودند هرگز ضرورت اجرا نیید، و نیز از حق استفاده و توسعه زبان و فرهنگ ملی، تضمین حضور اقلیت ها در رهبری سیاسی، و توسعه اجتماعی- اقتصادی «به شیوه تیید آمیز حمیت از جمهوری های توسعه نیافته» در نواحی غیرروسی طرفداری می کردند. حتی برخی شوروی شناسنان بورژوا سیاست ملی شوروی واقدامات مثبت یالات متحده را با نظر مساعد مقیسه کرده اند. به طور مثال، یک بررسی اخیر امریکیی که ارتقای ملیت های زیر ستم پیشین را به اتحاد شوروی نسبت می دهد، دامنه تاثیر آن سیاست ها را بر شکستن قالب های تاریخی- که در آن علت های بزرگ و پیشرفته ملت های کمتر پیشرفته را زیر نفوذ داشتند- مورد تاکید قرار می دهد و شوروی را «نخستین امپراتوری با عملکرد مثبت» می خواند. نویسنده بررسی، تری مارتین، اظهار داشت، اتحاد شوروی نخستین کشوری بود که «با ارتقای سیستماتیک آگاهی ملی اقلیت های قومی و یجاد و برپیی چندین دولت ملی با اشکال و خصوصیات ویژه برای آنها» به ناسونالیسم بالنده پاسخ داد.

گورباچف نابرابری ملی را نادیده گرفت. یا کاملا نسبت به پیشرفت آن ها اغراق کرد. در مسئولیت شش ساله اش ژرفای احساسات و ویژگی های خلق ها را در همه جا دست کم گرفت و بد فهمید، همان گونه که دیگر شیوه های سیاست های اصلاحی اش عواطف و احساسات ملی را برافروخت. یازده ماه پس از طغیان آلما آتا در دسامبر۱۹۸۶، گورباچف با گزافه گویی لاف زد که اتحاد شوروی مسئله ملی را حل کرده است.

در مورد منازعه آذربیجان و ارمنستان، گورباچف، آنگاه که مشکلات را نادیده نگرفت یا ادعا کرد که آن ها را حل کرده است، رویکردی افراطی و بدبینانه در کشمکش های ملی داشت تا موضع خود را در دفتر سیاسی بهبود بخشد، نمونه بارزی از قربانی کردن اصول در قبال دستاوردی کوتاه مدت. در آوریل ۱۹۸۷  گورباچف عصیان ارمنی ها را در یالت آذری ناگورنو- قره باغ تشویق کرد زیرا با ین کار برای حیدر علی اف، عضو آذری دفتر سیاسی و از مخالفان گورباچف دردسر آفرینی می شد. علی اف از جوانب بسیار، از جمله از سوی لیگاچف زیر آتش قرار گرفت و در میانه ۱۹۸۷  سابقه و توان کاریش در تیرگی فرو رفت. پائیزهمان سال از دفتر سیاسی اخراج شد.

تشویق ادعاهای ارمنی ها در قره باغ بخشی از طرح و رفتار گورباچف بود. ین طرح عبارت بود از تشویق و گرم کردن «جبهه های ملی به خاطر پرسترویکا» بر ضد روسای محلی، زیرا معمولا دبیر اول های حزب موانعی بر سر راه گورباچف می گذاردند. در آوریل ۱۹۸۸، فعالان جمهوری های بالتیک به تشکیل جبهه های پشتیبانی از پرسترویکا و تیید آرمان های ناسیونالیستی خود آغاز کردند. ین جبهه ها به زودی خصلتی جداطلب و جانب داری از سرمیه داری به خود گرفت. هنوز، درگیری های قومی برای گورباچف مزیای معینی داشت. هر آشفتگی به گورباچف، در صورتی که اساسا دست به کاری می زد، فرصتی فراهم می کرد تا رهبران حزبی محلی را، اگر جزء مخالفان او بودند، برکنار کند. هر بار دفتر سیاسی گورباچف در کنار جبهه ها قرار می گرفت یا کاری انجام نمی داد، ناسیونالیسم افراطی تری را تشویق می کرد. به گفته آنتونی داگوستین، گورباچف بازی «شاگرد جادوگر» را به نمیش می گذاشت و نارضیی ناسیونالیستی را در جهت هدف های خویش افزیش می داد تا ین که از کنترل خارج می شد.

با شکست پرسترویکا در یک عرصه، خطر از همه سو موج و ارجاری می شد. دشواری اقتصادی و جدیی طلبی، که در۱۹۸۸ آغاز شده بود، یکدیگر را تشویق می کردند. با وخیم شدن کمبودهایی مصرفی در۱۹۸۸، در جمهوری های مختلف گریش به احتکار تولیدات و اداره آن به تنهیی افزیش یافت. اقتصاد برنامه ریزی شده اتحاد شوروی همچون یک شبکه واحد با تقسیم دقیق کار و تخصص در بین جمهوری ها توسعه یافته بود. برای مثال، یک مجتمع صنعتی در منطقه بالتیک لیوان های کاغذی برای کل اتحاد شوروی عرضه می کرد.

با ضعیف شدن اقتدار اقتصادی مرکز در مسکو، داد و ستد بین جمهوری ها جانشین برنامه ریزی شد، و آشفتگی اقتصادی رشد کرد. بی نظمی و بی ثباتی اقتصادی بر آتش جدیی طلبی دامن می زد، چنانکه هر جمهوری، تا آنجا که می توانست، در پی محافظت از منافع اقتصادی خویش برمی آمد.

بسیاری از حرکت های گورباچف مناطق دور افتاده را به ضد مرکز تقویت کرد. پلنوم ژانویه ۱۹۸۷  حمله ای عمومی و آشکار به نظام نومن کلاتورا، گزینش مدیران و کارمندان دولتی و جمهوری از فهرست تنظیم شده به وسیله دبیرخانه کمیته مرکزی در مسکو، را تصویب کرد. در آغاز۱۹۸۷  گورباچف و دیگر رهبران حزبی ین نظام برگماری را محکوم کردند و دفاع از مسئولین محلی را که در معرض حملات نواحی و مناطق خود بودند، مردود شمردند. در نتیجه، مسئولان محلی هر چه بیشتر با تیید نظرات محلی سروکار یافتند تا نظرات رهبران مسکو. زمانی که تقابلی بین منافع محلی و کل اتحاد رخ می داد، زندگی و بقا یجاب می کرد که رهبران محلی از منافع محلی پشتیبانی کنند. سیاست خارجی گورباچف نیز، به ویژه در جمهوری هی بالتیک، منافع محلی را تشویق و تقویت کرد. المان و کانتورویچ گفته اند که سیاست گورباچف درباره پیان بخشیدن به جنگ سرد و خواست همکاری نزدیک با غرب «او را در برابر فشارغرب برای به رسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت کشورهای بالتیک، به ویژه لیتوانی، باز و بی دفاع ساخت. »

همین که دوران ۱۹۸۸ - ۱۹۸۷  سپری شد، گورباچف و حلقه مربوطه اش، لیگاچف و دیگر مخالفانشان را تماما جارو کردند. ین اخراج طبیعت پرسترویکا را تغییر داد. بی نظمی فزینده در حزب و برکناری آن از امور اقتصادی، به مشکلاتی اقتصادی منجر شد که در۱۹۸۸ آشکارشد. ین دشواری ها در شکل تورم، کمبودها، کسر بودجه، واگریی و از هم پاشیدگی موسسات اقتصادی کلیدی اقتصاد با برنامه نمیان شد. در۱۹۸۸، برای نخستین بار در چهل سال، قیمت ها در تمامی عرصه اقتصادی شروع به بالا رفتن کرد. یک سال بعد، تورم با نرخ 20 درصد در سال چهار نعل پیش رفت. با محو کالاهای مصرفی در قفسه ها، ذخیره کردن و احتکار رشدی تصاعدی یافت. فرامین گورباچف وزارتخانه های صنعتی نیرومند پیشین را در مسکو فلج کرده بود. در۱۹۸۸، اقتصاددان شوروی کوریاجینا تحصیل غیرقانونی ثروت های شخصی را 200 تا 240 میلیارد روبل، شید 20 تا 25 درصد کل ثروت شخصی در اتحاد شوروی محاسبه کرد. بحران اقتصادی، به نوبه خود، جدیی طلبی ناسیونالیستی واپس گرا را تقویت کرد. تشویق های گورباچف از «جبهه های مردمی» و «جبهه های ملی» - با انگیزه در فشار گذاردن مخالفان حزبی اش در جمهوری های متحد- قدرت را نصیب جدیی طلبان کرد. یک سال بعد، در۱۹۸۹، افول اقتصادی- که ناشی از ناکامی پرسترویکا بود، نه به سبب رشد کند در دراز مدت- دشمنی توده ها را نسبت به گورباچف و ح. ک. ا. ش. و پشتیبانی رشد یابنده از پوپولیسم ضد کمونیستی بوریس یلتسین به حرکت درآورد. در۱۹۸۷  و۱۹۸۸، گورباچف دست به چرخش زد. بیرون شدن از شک و تردید آغاز شده بود.

لنین عقیده داشت که ارزش های طبقاتی کارگر- همبستگی، وحدت، همکاری، رفاقت، و جز آن، با جهانی شدن سوسیالیسم جهانی خواهند شد. نیازهای طبقه کارگر «اخلاقیاتی برای او می آفریند که، هم زمان، اخلاقیات طبقاتی و اخلاقیاتی انسانی است که بالفعل یا بالقوه همه مردمان را در برمی گیرد. »

به موجب ین زندگی نامه، که به نظرمی رسد احتمالا مدتی معیار کار عالمانه در انگلستان بوده است، آلکساندر یاکولف حلقه اتصال دوران خروشچف و عصر گورباچف است. تابمن گفتگویی داشت با یاکولف، طراح پیشنهاد دو نیم کردن حزب به گورباچف. یاکولف، برای تابمن توضیح داد که دبیرخانه کمیته مرکزی در برابر نظر خروشچف مبنی بر تقسیم حزب به دو بخش صنعتی و روستیی مقاومت می کرده است. تابمن می گوید که، در پلنوم اکتبر۱۹۶۴ که بازنشستگی اجباری خروشچف را تصویب کرد، برخی رهبران حزب تقسیم حزب را همچون «بدترین درهم ریختگی برای کشورمان شوروی از زمان یجادش» توصیف کرده اند

 

گورباچف

از ناپیداری تا

سقوط در گرداب خیانت

 

بحران و فروپاشی ۹۱ - ۱۹۸۹

 

در طی ۱۹۸۹ بدترین نوع نگرانی کسانی که پتانسیل تغییرات انجام یافته را پیش بینی کرده بودند در نوزدهیمن کنفرانس حزبی به واقعیت پیوست. کار کرد اصلاحات سیاسی، وضعیت سیاسی ای آفریده بود که حزب و رهبران آن دیگر نمی توانستند آن را کنترل کنند. از پیان مارس ۱۹۸۹ رهبران حزب، درتلاش بری هماهنگی با تغییراتی که سریع ترازآن بود که بتوان آن را کنترل کرد واکنشی عمل می کردند. تغییراتی که به وسیله نیروهای سیاسی خارج ازرهبری وکل حزب هدیت می شدند.

                           گریم ژیل

اقتصاد سیه تمامی بخش هی اقتصادی را دربرگرفته است.

         استانیسلاو منشیکف

 

در۱۹۹۱ توده ها از خواست های آزادی و دموکراسی پشتیبانی می کردند، با امتیازات و قدرتی که سال های دراز در انحصار بوروکراسی حزب کمونیست بود به مخالفت برخاستند، و به بهبود شریط مادی شان امید داشتند. اجتماع های توده ای به سود یلتسین شعارهیی را چون «مرگ بر گورباچف» و «مرگ بر ح. ک. ا. ش. » سر می دادند، اما من پرچمی را ندیدم که بگوید «زنده باد کاپیتالیسم» یا «همه قدرت در دستان بورژوازی. »

                  روی مدودف

گورباچف در۹۱ - ۱۹۸۹، سه سال پیانی پرسترویکا، پس ازپیروزی بر مخالفانش، به دوباره سازی اتحاد شوروی با پنج راه حل خطیردست زد. نخست، با تغییرحزب به یک حزب پارلمانتاریستی به نقش رهبری وموقعیت انحصاری آن پیان داد. دوم، برنامه ریزی مرکزی و مالکیت همگانی را سست کرد. درحالی که درپی گذار به یک اقتصاد بازاربود، حزب کمونیست را ازمدیریت اقتصادی بیرون راند. خصوصی سازی بنگاههی دولتی را آغاز کرد و شکوفیی اقتصاد ثانوی را تشویق کرد. سوم، دریک سری موضوع هی سیاست خارجی تسلیم یالات متحده شد و درضمن درپی اتحاد آشکاربا امپریالیسم برآمد. چهارم، اجازه داد رسانه هی گلاسنوستی یدئولوژی وفرهنگ شوروی را بازسازی کنند. پنجم، درباره مسئله ملی همواره شکست می خورد، عقب می نشست و تغییرمسیرمی داد. کوشید جدیی خواهان بالتیک را سرکوب کند و درنهیت در مذاکره ی به کلی بی حاصل به منظوریافتن زمینه ی تازه بری اتحاد جمهوری ها تزلزل نشان داد.

گورباچف ازبرانداختن خروشچف به وسیله حزب در۱۹۶۴ مطلع بود، و می خواست با «بریدنی مهم و خطیر» از لنینیسم اصلاحاتش را بازگشت نا پذیرکند. ین کار با سلب قدرت ازحزب کمونیست، تبدیل آن به نوعی مرکز مشورتی و اداره برنامه ریزی استراتژیک بری جامعه شوروی و صدی پارلمانی طبقه کارگر شوروی شکل گرفت. همچنین او خواستارنظام چند حزبی و رسانه ها و فرهنگی پلورالیست بود. به منظوریجاد انعطاف بیشتر دراقتصاد شوروی، خواستارنقش گسترده ی بری نیروهی بازار، مالکیت خصوصی و ابتکارخصوصی شد. میل داشت نظام فدرالی کل کشورادامه یابد و آرزو می کرد شاهد برخورد کمتری با غرب باشد. تنها آخرین آرزوی او درست از کاردرآمد.

پرسترویکا در۱۹۸۹ به « کاتاسترویکا» تبدیل شد. آن چه درعمل رخ داد عبارت بود از سه سال هرج و مرج روز افزون از یک سوی اتحاد شوروی تا انتهی دیگرآن، که با فروپاشی سوسیالیسم شوروی پیان گرفت. در۱۹۸۹ ضد انقلاب اروپی شرقی را به لرزه در آورد و یک سال بعد آلمان با معیار هی ناتو وحدت مجدد یافت. درهمین حال بوریس یلتسین، بدترین دشمن گورباچف که به نظر می رسید، پس از اخراج علنی اش از رهبری به وسیله گورباچف، سابقه و موقعیت اش مرده و به گورسپرده شده بود، بازگشتی گدا گونه داشت. او، که همچون رهبر «دموکراتها» تجدید حیات یافته بود، کنترل جمهوری بسیارمهم روسیه را به چنگ گرفت. در اویل ۱۹۹۰  باکنترل روسیه به وسیله یلتسین و اتحاد شوروی به وسیله گورباچف دوگانگی قدرت درا. ج. ش. س. وجود داشت. در۹۱ - ۱۹۸۹، اقتصاد از بد به سوی بدتررفت: تولید کاهش یافت، کمبودها چند برابر و قفسه هی انبارها خالی شدند، چک ها گاهی نقد نمی شدند. و نارضیی عمومی افزیش یافت. تخریب سوسیالیسم در اروپی شرقی تاثیری منفی بر اقتصاد شوروی گذارد. عقب نشینی مستمر حزب از اقتصاد مصیب بار از کاردرآمد. درآستانه تابستان ۱۹۹۱ تحلیل گران غربی سخن از یک «رکود» در شوروی به میان آوردند. شهروندان شوروی پرسترویکا را سرزنش می کردند. اعتصاب هی بی سابقه معادن دوباره، در۱۹۸۹ و ۱۹۹۷ نظام را تکان داد. حکومت غرق در بدهی به بانک هی غربی شد. آن گاه که جمهوری هی متحد یکی پس ازدیگری حاکمیت خود را اعلام داشتند و سپس جدا شدند، اتحاد شوروی به عنوان یک کشور واحد فرو ریخت.

رسانه ها تمامی امورسیاسی را به راست می راندند. آناتولی چرنییف گلاسنوست را موتور پرسترویکا خواند. او می گفت: «درزیرفشارگلاسنوست یدئولوژی زدیی پرسترویکا آغازشد. » گشودن دریچه هی سد به روی سیلاب یده هی غیرسوسیالیستی و ضد سوسیالیستی، درعمل، همان روند یدئولوژی زدیی بود. گورباچف نتوانست دیوی را که اجازه داد از بطری بیرون ید کنترل کند. درآستانه ۱۹۸۹ رسانه ها به چنگ «دموکرات هی» طرفداریلتسین افتاد. در۱۹۹۱ نیکلاریژکف، نخست وزیر ا. ج. ش. س. با خشم وجسارت اظهارداشت که رسانه هی شوروی تقریبا به طورکامل دردستان اپوزیسیون «دموکرات» قراردارند.

درآخرین سال هی پرسترویکا آن نیروهی اقتصادی که دربخش تاریک جامعه شوروی بودند خواستاراعتبار و قدرت شدند. بازار سیاه و اشرارروسیه همچون تکثیرحشرات به شدت افزیش یافتند. بنگاههی خصوصی و تعاونی هی ساختگی رشد یافتند. پشتیبانان جاه طلب و پول پرست اصرار در گذاری تند و موثر به بازار سازی رادیکال داشتند. اگربازار جیگزین برنامه می شد و یلتسین اقتصاد روسیه را خصوصی می کرد، مقامات بلند مرتبه، مدیران بنگاهها و روسا می توانستند درانتظار«ثروت هی بی سابقه» باشند. جناح هی مسلط برحزب و رهبری کشور به آسانی می دیدند که باد از کدام سو می وزد. عناصرفاسد رهبری به دستبرد وغارت اموال حزب و دولت آغازکردند و آن ها را به داریی خصوصی خود تبدیل کردند.

درسال هی سردرگمی پیان پرسترویکا، نفرت مردم از گورباچف افزیش یافت و نسبت به او رفتاری موهن داشتند. وقتی گورباچف دیوانه وار در پی فرونشاندن بحران درجیی بود بحران دیگری درنقطه ی دیگربرمی خاست. او به صورت شخص قابل ترحمی درآمده بود. همچون جادوگری که نیرنگ هیش ته کشیده، غیر از دولت ها و رسانه هی غربی دوستان چندانی نداشت. دراواخر۱۹۹۱، حتی دوستان دروغین اش درکاخ سفید امریکا نیز او را ترک کردند.

انحطاط گورباچف از یک کمونیست به یک سوسیال دموکرات بی کم وکاست صورت گرفت. توهم هی او از ین که رخدادها به کدام سومی روند خنده آور بود. درمه ۱۹۹۰، گفت وگویی با مجله تیم داشت که معیار « انقلاب سیاسی درونی» او را تفسیرمی کرد. در پاسخ به پرسش هی، «امروزه کمونیست بودن چه مفهومی دارد؟» و«درسال هیی که درپیش است به چه معناست؟» گفت:

آن گونه که من می فهمم، کمونیست بودن به معنی نترسیدن از آن چه نو است، رد پیروی ازهردگم، مستقل اندیشیدن، تسلیم شدن به افکار و اعمال کسی از راه آزمیش اخلاقی و عمل سیاسی، به زحمتکشان کمک کند تا امیدها و آرزوهیشان را محقق کنند و متناسب با توانیی هیشان زندگی کنند. معتقدم که امروزه کمونیست بودن بیش ازهمه به معنی دموکرات بودن پیدار و قرار دادن ارزش هی جهانی انسانی برتر ازهرچیزاست. . . ما با کنارنهادن نظام استالینیستی، ازسوسیالیسم عقب نشینی نمی کنیم، بلکه به سوی آن می رویم.

درزیرزمینه ظاهرا پیچیده ین سال هی آشفته و پرآشوب علتی ساده نهفته است. رهبری گورباچف سیاست مبارزه را با سیاست سازش و عقب نشینی جیگزین کرد. گورباچف دربرابر ائتلاف سرمیه داری گریان به رهبری بوریس یلتسین، کوتاه آمد، او دربرابر رسانه هیی که مرکز گریی و ترسویی او را سرزنش کردند، دربرابر جدیی خواهان ناسیونالیست و دربرابر امپریالیسم یالات متحده با آن اشتهی سیری ناپذیرش بری امتیازهی یک سویه و تسلط برکل جهان عقب نشست.

گورباچف ازتحلیل چریی ازهم پاشیدگی رژیم ناتوان بود. او نتوانست بفهمد که تصفیه و تضعیف ح. ک. ا. ش. درست به فروپاشی اتحاد شوروی منجر خواهد شد. او با تضعیف ح. ک. ا. ش. اردوی یلتسین، جدیی خواهان، اقتصاد ثانوی، عناصر فاسد درون حزب، اشرار روسی و امپریالیسم غربی را تقویت کرد. جری هوگ، تحلیل گر شوروی، با رد توصیف غرب ازگورباچف به عنوان «مردی سوار بر ببری که نتوانست کنترل اش کند»، اظهارداشت که گورباچف هرگزبه طورجدی بری مهار ببرکوشش نکرد. «برعکس، او به طور مستمر او را به پیش راند. درموارد نادری که به فشارمتوسل شد بسیار موثربود. »

تحلیل هی گورباچف از وضع ناگوارسیاسی اش، ازجهاتی فاقد واقع بینی بود، اما، می توانست آراء را بشمارد و آن ها را بخواند. ضمن تیید افت نرخ ها به ارقام تک شماره ی، آن جرات را نداشت که سیاست هی بازارش را به نتیجی منطقی هدیت کند.

او هرگزتهور اعمال یک «شک درمانی» اقتصادی را به خود نداد. اما، بوریس یلتسین ین کار را کرد. وصف دقیق آن لفظ تخریب است. «شوک درمانی» اقتصادی از یک درمان بی اعتبار و سادیستی ریشه گرفته است که با به کاربردن شوک الکتریکی روی بیماران روانی، موجب رنج غیر ضروری بیمار می شود، بی آن که کمکی به اکثر آن ها بکند و تنها شماری ناچیز را درمان می کند. شوک درمانی اقتصادی با مردمی که درنظام سوسیالیستی زندگی می کردند چنان رفتارکرد که گویی آن ها از یک بیماری روانی رنج می بردند.

ین «شوک درمانی» اکثریت بزرگی را ناچاربه ازدست دادن شغل، مسکن، تحصیل فرزندان، مراقبت هی بهداشتی، پانسیون ها و امنیت دربرابرجنیت محکوم کرد، درحالی که بری شماری اندک فرصت ثروتمند شدن فراهم آورد.

گورباچف کوشید وضع سیاسی رو به خرابی اش را با مانورها، نوسان ها، اقدامات شتاب زده و سردستی، و ازکارانداختن دستگاه ها سامان دهد. با بالا گرفتن نارضیی همگانی در۹۱ - ۱۹۸۹، مردم شوروی سخنان پرآب و تاب او را درباره «نقاط عطف نوین» و «آزمون هی تعیین کنند» به مسخره می گرفتند و به تلاش اش بری ترسیم فاجعه همچون پیشرفت به تلخی می خندیدند. گورباچف دیوانه وار در پی ثبات اتحاد شوروی و بازگرداندن کنترل بود، بی آن که سیاست هی ناپیدارکننده تمامی وجود اقتصاد و سیاست را رها کند. گورباچف پس ازناتوان کردن حزب، کوشید ازعواقب آن شانه خالی کند. به منظوریجاد ثبات درنظام سیاسی، کوشید ازطریق نهادهی جدید دولتی، به ویژه قوی مجریه، ریاست جمهوری و کنگره نمینده گان خلق حکومت کند. اما، «دموکرات ها» به سرعت موقعیت هی کلیدی کنگره را تصاحب کردند. بری تثبیت اقتصاد که درحال غرق شدن بود، گورباچف درپی گذربه یک اقتصاد بازاربود. بری تثبیت نفوذش برحزب کمونیست که با سیاست هی او از هم گسیخته بود، به مقام دبیرکل ح. ک. ا. ش. آویخت و مخالفانش را به حلقه درونی اش وارد کرد. تاکیتک اخیر در رفتار وارونه موقت او دراواخر۱۹۹۰  واویل ۱۹۹۱ نمیان شد، آن گاه که تجدید نظر طلبان استخوان دار، یاکولف و شواردنادزه جانب گورباچف را ترک کردند و او ولادیمیرکروچکف و دیگرکمونیست ها را بالا کشید. به منظورجلوگیری ازتکه تکه شدن اتحاد شوروی، نخست سرکوب را پیشه کرد و سپس به دنبال مذاکره بری پیمان اتحاد رفت.

هیچ یک ازکوشش هی اوبری استقرارثبات، حتی یکی ازآن ها، موفق نبود، گورباچف با وارونه کردن سیاست خارجی شوروی به نوعی ثبات دست یافت. درسال هی پیانی پرسترویکا، او متحدان سوسیالیست و جهان سومی را ترک کرد، و درهمان حال درپی کسب حمیت و اعتبارات مالی ازسوی غرب بر آمد. دراواخر۱۹۹۱ اتحاد شوروی در حد شریک فروتن و کوچک یالات متحده نزول کرده بود.

ین فصل به رخدادهی کلیدی ۹۱ - ۱۹۸۹ می پردازد- رخدادهیی چون سر نگونی حکومت هی سوسیالیستی در اروپی شرقی، ویرانی حزب، صعود اپوزیسیون «دموکرات»، تعمیق بحران اقتصادی، و تجزیه ا. ج. ش. س. ین رخدادها، روندهیی بودند با تاثیر متقابل. درتحلیل نهیی یک روند، تمامی آن ها را به دنبال خود کشید: اراده رهبری به پیان بخشیدن نقش ح. ک. ا. ش. که، حتی در ین روزهی آخر، به صورت مانعی پنهان دربرابرسیاست هی گورباچف باقی مانده بود.

هرچند شخص گورباچف فاقد دید واقع بینانه نسبت به پیامد سیاست هی خود بود، برخی ازافراد حلقه درونی اش آنقدر ساده نبودند. به نظر ویلیام اودم (William Odom) آلکساندریاکولف، مشاورگورباچف به طورکامل می دانست اوضاع به کدام سو می رود.

درژوئن 1994 من [ ادوم] همان پرسش) یا او ازهمان آغازمی فهمید که اصلاحات گورباچف ممکن است به فروپاشی اتحاد شوروی و نظام شوروی منجرشود؟( را در اثنی گپ زدن هنگام ناهار با یاکولف درمیان گذاردم. او پاسخ داد که به طورقطع می دانست آن اصلاحات در کار ویران ساختن نظام کهن بودند، و با شعف افزود «و ما پیش از آن که مخالفانمان به موقع بیدار شوند آن کار را انجام دادیم

آناتولی چرنییف، دستیار بلند مرتبه گورباچف در سیاست خارجی نیز پس از روشن شدن اوضاع، به همین گونه، نظر واقع بینانه تری از رهبری گورباچف ارائه داد. چرنییف، بی آن که واژگان و تعصب تجدید نظرطلبانه اش را ترک کند، اظهارداشت که دست کم برخی شروع به تشخیص ین مسئله کردند که «راه سوم» ی که آن ها دنبال می کردند سرابی بیش نیست. درآستانه اجلاس دفترسیاسی بری بحث درباره پیش نویس برنامه بیست وهشتمین کنگره ح. ک. ا. ش. چرنییف بری توصیف وضع ناگواری که رهبران مرکزی فکرمی کردند با آن مواجه بودند ین جمله را انتخاب کرد:

جان مطلب ونکته دشوارین بود که پاندول عقید بین دو قطب درنوسان بود. یک راه عبارت بود ازحفظ مدل استالینی سوسیالیسم بدون استفاده ازسرکوب، (تناقضی دراصلاحات(. راه دیگرپذیرش احکام یک جامعه بازار)با سر نوشت بورژوا دموکراتیک( که اکنون با شدت درحال پیشروی است. آشکار بود پس از آن که مدل اجبار و تحمیل آن بر جامعه با استفاده از زور و یدئولوژی دولتی را رد کردیم، گزینه دیگری نبود مگر دنبال کردن راه دوم. هیچ کس نمی خواست ین را بپذیرد. در واقع ما درک نکردیم که مسیل در ین حالت به چه صورت درمی یند.

با افزیش شماربحران ها، برخی ناظران نشانه هیی از یجاد بی ثباتی از سوی یالات متحده را مشاهده کردند. آن ها پیکار یالات متحده به ضد شیلی آلنده را در 73- ۱۹۷۰، زمانی که نیکسون و کیسینجر«اقتصاد شیلی را به فریاد و اداشتند» به یاد آوردند. بی ثبات کردن، سیاست امپریالیستی شناخته شده ی بود که بری تخریب و بی اثرکردن حکومت هی کمونیستی، چپ، ملی، و دیگرحکومت هی مستقل کشورهی ضعیف جهان سوم به کارمی رفت. اما، اتحاد شوروی دربرابر بی ثبات سازی از خارج بسیار نیرومند بود. جنگ افروزی یالات متحده می توانست اتحاد شوروی را آزار دهد، اما آن را درهم نمی کوفت. پس از فروپاشی شوروی دستگاه اداری ریگان نقش خود را در از همپاشی شوروی بسیاربزرگ جلوه داد. دولت بوش کوشید درحمیت از گورباچف یک سیاست واحد غربی به کار گیرد. او معتقد بود گورباچف طرف قابل اعتمادی است که کل اتحاد شوروی را دریک سینی چوبی تقدیم کاپیتالیسم خواهد کرد. در بدو امر، تا زمانی که روشن شد که گورباچف نیروی مصرف شده است، یالات متحده و ناتو ازیلتسین، که تنها روسیه را داشت تا تقدیم کند، طرفداری نمی کردند. یالات متحده، همچنین، ازخطری که درگیری هی قومی و گسیختگی نظامی درشبکه گسترده سلاح هی هسته ی شوروی و نیروگاه هی هسته ی یجاد می شد بیم داشت. در۱۹۹۱، بوش خواستار پشتیبانی گورباچف ازجنگ خلیج فارس نیزبود.

نزدیک به پیان ماجرا، با غرق شدن گورباچف درنومیدی به نظرمی رسید که او در تشخیص واقعیت ها و آرزوها مشکل دارد. برخی ازدستیارانش بی منطقی بیمارگونه ی درکارمی دیدند. تعریف و تمجید بی حسابی که طی سفر هی خارجی اش در۱۹۹۰ و۱۹۹۱ نثارش کردند او را فریفت. چرنییف گفته است تفکرگورباچف «به طورفزینده ی با منطق غیرواقعی ودورانی» در باره موقعیت واقعی سیاسی اش در کشور انباشته شد. «اغراق هی تخدیر کننده رهبران وروزنامه نگاران خارجی تفکرش را رفته رفته به شکل محسوسی منحرف می کرد. »

هیچ چیزغیرمنطقی تراز دنبال کردن یک پیمان اتحاد تازه به وسیله دبیرکل نبود، پیمانی که خود او ظاهرا با مقررات آن مخالف بود. گورباچف برهر پیش نویس تازه بری پیمان اتحاد که، به اصراریلتسین، نقش کمتر و کمتری به دولت متحد سراسری بدهد مهارمی زد. آنگاه که توانش به پیان رسید، به خود فریبی و تخریب سیاسی خویش نزول کرد. جری هوک یادآوری کرده است که تاریخ نمونه دیگری جز ین مورد را به یاد نمی آورد که حکومتی با تسلط کامل به امورمالیاتی که ناشی از مالکیت برتمامی دارائی هاست و اجازه دادن به واحدهی دولتی محلی خود را تباه کند «تا آن ها زیرنظرخودشان درآمد مالیاتی را کنترل کنند». «. . . ین است آن چه ازتابستان ۱۹۹۰  تا اواخر۱۹۹۱ رخ داد. »

توهم الهام بخش کل پروژه گورباچف بود: تبدیل اتحاد شوروی سوسیالیستی به یک سوسیال دموکراسی اروپی غربی به طوری که، براساس نظرات رویزیونیستی او، بهترین هی سوسیالیسم و بهترین هی کاپیتالیسم اروپیی درهم آمیخته شوند. با ین همه، او دریافت که پروژهیی که برتوهم استوار باشند، شکست می خورند. ازدره ی گود نمی توان با دوگام جست. برخی مارکسیست ها گفته اند که گورباچف آگاهانه درپی بازگرداندن سرمیه داری کامل و آشکاربود. مسلما، روند برچیدن نظام چنین تصوری یجاد می کند، اما چنان ادعیی طبیعت یدئولوژیک پروژه گورباچف را نادیده گرفته است: نظریه غیرطبقاتی او از جهان اصرار داشت که سراب، یک سراب کور نیست، که بین دو نظام و دو طبقه راه سومی وجود دارد، شرح و تلقی او از «سوسیالیسم»، کاپیتالیسم به اضافه شبکه تامین اجتماعی و سیاست ها و مشارکت طبقاتی بود. ین جریان اندیشه سیاسی، به طورمشخص و بارز، به سوسیالیسم حقیقی و اصل زیرعنوان «کمونیسم» یا «استالینیسم» افترا می زند. ین حقیقت که پروژه گورباچف به بازگشت کاپیتالیسم منجر شد ثابت نمی کند که او آگاهانه درپی آن بود. بحران ۹۱ - ۱۹۸۹ ازآن رو به طور پیوسته بدترشد که گورباچف دنبال کردن راه سومش و تصفیه و تضعیف حزب، یعنی علل عمده بحران را رها نکرد. در۱۹۹۰  آلکساندریاکولف، اولین، آگاه ترین، وپیگیرترین پیه گذارتضعیف حزب، نقشه پیانی را بری گورباچف طراحی کرد. یاکولف با خواندن دفترسیاسی و کمیته مرکزی به عنوان «موانع عمده پرسترویکا» با اصرارازاو خواست در امرکنار راندن حزب سریع تر و جلوتر برود. «دعوت کنگره نمیندگان خلق وبرپیی قوی ریاست جمهوری را عملی کند. » او ابطال کلکتیویزاسیون و مالکیت همگانی و کشورمتحد را زیر شعارمزورانه: «زمین ها را به دهقانان، کارخانه ها را به کارگران، و استقلال واقعی را به جمهوری ها بدهید» توصیه کرد. او یجاد نظام چند حزبی همراه با حذف انحصار قدرت ح. ک. ا. ش. شکافتن دستگاه نومن کلاتور تا مغزاستخوان و دریافت وام هی کلان ازغرب را اندرزمی داد. به گورباچف فشارمی آورد تا «دست به اصلاح ارتش بزند، خود را از شر ژنرال ها خلاص کند، آن ها را با سرهنگ ها جیگزین کند، بیرون کشیدن نظامیان از اروپی شرقی را آغازکند، وزارتخانه هی صنعتی را منحل کند، به بنگاه داران آزادی عمل بدهد، خود را از دست ریژکف [نخست وزیر] و ماسلیوکف، صدرگاسپلان خلاص کند. » گورباچف، سرانجام، بسیاری از توصیه هی یاکولف را پذیرفت.

در۱۹۸۹ دوروند عمده و اساسی بر مسیل سیاسی شوروی مسلط بود. یکی تیتر رسانه ها را به خود اختصاص داد؛ دیگری نتوانست. روند نخست عبارت بود از فروپاشی سریع دولت هی سوسیالیستی اروپی شرقی، یعنی یک رشته ضد انقلاب هیی که با دویستمین سالگرد انقلاب فرانسه مقارن بود. دومین روند اجری «اصلاحات سیاسی رادیکال» گورباچف بود. تجدید نظرگورباچف درسیاست خارجی شوروی، موجب فروپاشی اروپی شرقیِِ ِِِِِِِِِِِِِِشد و فروپاشی اروپی شرقی تجدید نظرطلبی را در شوروی تقویت کرد. در دسامبر۱۹۸۸، گورباچف ضمن سخنانی در سازمان ملل متحد نیویوک سیاست عدم مداخله درامور داخلی کشورهی سوسیالیستی و عقب نشینی نظامی از اروپی شرقی را اعلام داشت. آن تغییر در سیاست، اپوزیسیون داخلی را دراروپی شرقی تقویت و غرب را جسور و گستاخ کرد. سقوط دومینووار کشور پس ازکشوردر۱۹۸۹ اعتبار و قدرت سوسیالیسم را ضعیف کرد و بر اقتصاد اتحاد شوروی تاثیرمنفی به جی گذارد.

علت فروپاشی کشورهی سوسیالیستی اروپی شرقی درین بررسی فروپاشی شوروی نمی گنجد. کافی است گفته شود که کشورهی اروپی شرقی ضعیف تر از اتحاد شوروی بودند. نخست، کشورهی سوسیالیستی اروپی شرقی جدید تر و کم ریشه تر از سوسیالیسم شوروی بودند. دوم، دراغلب کشورهی اروپی شرقی دگرگونی سوسیالیستی بیش از آن که ریشه در جنبش انقلابی میهنی داشته باشد ناشی از پیشرفت ارتش سرخ در زمان جنگ بود. اشغال شوروی احزاب کوچک کمونیست را، که با سرکوب نازی ها تلفات سنگینی را متحمل شده بودند، قادر ساخت حکومت هی ائتلافی ضد فاشیست برپا دارند که سپس به نظام سوسیالیستی تحول یافتند. به ین ترتیب، در اروپی شرقی، شریط و مقتضیات بیرونی، انقلاب را نسبتا آسان ومسالمت آمیزساخت، اما کمترهمه جانبه. سوم، احساسات ملی و مذهبی به ضد بسیاری از ین نظام ها عمل می کرد. درحالی که کشورهیی چون لهستان رومن کاتولیک به روسیه همچون ستمگرتاریخی می نگریست کسب اعتبار بری سوسیالیسم بار سنگینی بود. آنجا که روسیه یک دوست ومتحد تاریخی بود، جیی چون صربستان و بلغارستان ارتدکس شرقی، سوسیالیسم راه آسان تری را پیمود. در جمهوری دموکراتیک آلمان (GDR) شور و عشق تجدید وحدت ملی با وظیف ساختمان یک کشورسوسیالیستی جداگانه تصادم کرد، اما در یوگسلاوی، سوسیالیسم همراه با آرزوی استقلال ملی سربرآورد. )ین امر به توضیح علت دشواری کار ناتو NATO دردهه ۱۹۹۰  درمحو کردن وحدت و خصلت سوسیالیستی باقی مانده فدراسیون یوگسلاوی کمک می کند. ( چهارم، برخی کشورها که در همسیگی غرب بودند، به ویژه آلمان دموکراتیک، چکسلواکی، و مجارستان، ازبابت رقابت اقتصادی و یدئولوژیک با همسیگان سرمیه دار ثروتمندتر که برخلاف کشورهی سوسیالیستی، از جهان سوم ثروت بیرون می کشیدند و ازیالات متحده کمک می گرفتند، احساس فشارمی کردند. لهستان و مجارستان، درمقابله با چنین فشاری، به شدت به بانک هی غربی وامدارشدند. مجارستان در۱۹۸۵ به صندوق بین المللی پول (IMF) پیوست. پنجم، سرکوب هی شدید درعصراستالین مخزنی انباشته از نارضیی در کشورهیی چون چکسلواکی یجاد کرده بود. حزب چکسلواکی از جریانات رویزیونیستی نیرومندی، که در1968 آشکارشدند رنج می برد. و در نهیت، غرب، به مدت ده ها سال، سیاست «تمیز» را تعقیب می کرد و با اعطی پاداش به کشورهیی چون رومانی، به امید دور کردن آن از اتحاد شوروی، بذر تفرقه در سوسیالیسم اروپی شرقی می پراکند.

فروپاشی اروپی شرقی با داستان شوروی درهم پیچیده اند. ین رخداد یک تحقیر، یک هشدار، و ضربه سنگینی بود بر روحیه سیاسی کمونیستی در هر نقطه جهان. فروپاشی اروپی شرقی جدیی خواهان و طرفداران سرمیه داری را درهمه بخش هی اتحاد شوروی دلیر و گستاخ کرد.

در۱۹۸۹ دومین روند بزرگ، اصلاحات سیاسی شوروی، با اشتیاق آغاز شد. درژوئن ۱۹۸۸، درنوزدهمین کنفرانس حزبی، گورباچف با کمی سفسطه در آخرین لحظه پارلمانی، «اصلاحات سیاسی رادیکال را به زور قالب کرد. کمی بعد، گورباچف ویاکولف تصمیم کنفرانس را به واقعیت تشکیلاتی تعبیرکردند.

ازژوئن ۱۹۸۸ تا مارس ۱۹۸۹، زمانی که انتخابات نمیندگان کنگره خلق ا. ج. ش. س. انجام گرفت، تدابیرتضعیف حزب غلیظ وسریع شد. درژوئیه ۱۹۸۸، درنخستین پلنوم کمیته مرکزی پس ازنوزدهمین کنفرانس حزبی، نیروهی هوادارگورباچف اعضی ساده را به درهم شکستن قدرت دستگاه حزبی فراخواندند. دسامبرگورباچف دستگاه هی محلی را به 000/۹۰0 محدود کرد. گورباچف رهبران ضد رویزیونیست و غیر رویزیونیست دفتر سیاسی را طرد کرد. درتصمیمات پلنوم کمیته مرکزی درسپتامر، آندره گرومیگو کهنه کار را ازعضویت کامل دفترسیاسی برکنارکرد. گرومیکو سرعت اصلاحات گورباچف را تعدیل کرده بود. یگورلیگاچف، که از مسئولیت صدر شعبه یدئولوژی به مسئولیت شعبه کشاورزی تنزل مقام یافته بود، حالا دیگر دبیرخانه کمیته مرکزی پیگاهش نبود. وادیم مدودف، متحد مورد اعتماد یاکولف و گورباچف عضو کامل دفترسیاسی شد. مدودف و یاکولف مسئولیت هی لیگاچف درشعبه هی یدئولوژی و امورخارجی را از او تحویل گرفتند.

چرنییف تلونی را که به سبب آن، گورباچف و مشاورانش دستگاه هی مرکزی ح. ک. ا. ش. را ازبین بردند، شرح داده است. گورباچف حذف نیمی از دستگاه و چرنییف دو سوم را پیشنهاد داد. و بطوردلخواه روی رقمی بین نصف و دو سوم به توافق رسیدند. سپس، گورباچف حذف تمامی دویر اقتصادی و حکومتی را پیشنهاد کرد. و با نگاهی خیره واندیشناک اظهار داشت، «ما آن دیره اجتماعی- اقتصادی را، پس ازقیچی کردن حقوق و وظیف مدیریتی اش، به عنوان نهادی یدئولوژیک حفظ می کنیم. » ین تصمیم بدون برنامه و بدون فکری درباره پیامدها، صرفا به گونه ی آنی و سرسری گرفته شد. چرنییف با صراحت آشفتگی و ضعف اخلاقی همه گیری را که ناشی از به گفته رسانه هی غربی « مینی کودتا» بود، تصدیق کرد. ین اقدام تضعیف اقتدارمرکزی وقدرت سراسری را که پس ازنوزدهمین کنفرانس حزبی آغاز شده بود سرعت بخشید. سازمان هی حزبی محلی و منطقه ی درهمه سطوح، محروم از وظیف اقتصادی و مدیریتی پیشین، به عبث و نومیدانه تقلا می کردند.

در مارس ۱۹۸۹، نخسیتن آزمون همگانی «اصلاحات سیاسی رادیکال» نوین، انتخابات نمیندگان کنگره خلق، به عمل آمد. به گفته لیگاچف، انتخابات ازهم پاشیدگی خود انگیخته ی بر ح. ک. ا. ش. تحمیل کرد. در واقع، هیچ بحثی از قانون انتخابات به میان نیامد. به علاوه، کمیته مرکزی از مسئولان حزبی محلی و منطقه ی خواست که نه در انتخابات دخالت کنند و نه نیرو هیشان را به سود نامزدها بسیج کنند، و ین دخالت نکردن و بسیج نکردن را «احترام به دموکراسی» نامید. دویر مرکزی حزب شاخه هی محلی را در اقدام مستقل آزاد گذاردند. چیزی نگذشت که برخی نامزدهی ح. ک. ا. ش. به طورعلنی به مبارزه با یکدیگر پرداختند. گرچه مسئولیت یاکولف درامور بین المللی بود، نقش بزرگی در انتخابات بازی کرد. ین امر در مورد متحدش، وادیم مدودف نیزصادق بود. ویتالی وروتنیکوف، عضو دفترسیاسی، عقیده داشت که مقررات انتخابات به طور یکجانبه برعلیه کمونیست هی ضد رویزیونیسم تحریف شده بود. ازآن رو که مطبوعات به طورموفقیت آمیزی به اصل انتخابات درمحل کار تاختند، ری گیری مارس ۱۹۸۹ به نتیجی منجر شد که نمیندگان روشنفکران را بیش از حد بالا کشید و کارگران و دهقانان را پیین آورد. حزب، که مجبور بود با دست بسته به رقابت برخیزد، به طور جدی آسیب دید. هرچند 87 درصد نمیندگان منتخب کنگره خلق متعلق به حزب بودند و کارکنان بلند مرتبه بسیاری به حق برنده شدند، بسیاری ازدیگر رهبران حزبی شکست خوردند. چهل و چهاردرصد نامزدهی حزبی که رقیبی دربرابر نداشتند نتوانستند 50 درصد آریی را که شرط لازم انتخاب شدن بود به دست بیاورند. شکست خوردگان، کسانی چون شهرداری هی مسکو و کیف، سران حزبی درکیف، مینسک، کیشینف، آلماآتا، فرونزه، نخست وزیرلتونی، رئیس جمهور و نخست وزیرلیتوانی، سی وهشت دبیر اول حزبی محلی ومنطقه ی و تقریبا همه رهبری حزبی لنینگراد را شامل می شد. درجمهوری هی بالتیک تنها آن نامزدهی حزبی که از پشتیبانی جبهه هی ملی برخوردار بودند پیروزشدند. بوریس یلتسین، که هنوزعضو حزب بود ولی ازپشتیبانی حزب برخوردارنبود، ۸۹ درصد آرا پرسروصدا را کسب کرد.

جان دانلپ، تاریخدان پرینستون برگزاری نخستین اجلاس نمیندگان کنگره خلق تازه منتخب درمه- ژوئن ۱۹۸۹ را رخدادی نامیده است که «همه چیز را تغییرداد. » گورباچف، درحرکتی بی سابقه، تصمیم گرفت جلسات کنگره را درتلویزیون به نمیش گذارد. دویست میلیون بیننده به مدت سی شب و روز به مذاکرات آنجا چشم دوختند. تماشی وسواس آمیز تلویزیون درآمد اقتصادی را درآن زمان به میزان 20 درصد کاهش داد.

درنخستین کنگره نمیندگان خلق، روشنفکران طرحی را با سروصدا پیش کشیدند که به طورمشخص متفاوت با طرح گورباچف بود. آندره ساخارف لغو ماده شش قانون اساسی، لغو جیگاه و نقش رهبری حزب کمونیست در قانون اساسی را درخواست کرد. یلتسین از دورنمیان شدن «دیکتاتوری» گورباچف را به طور رسمی هشدار داد. یک ورزشکار شوروی به نام ولاسف به «تاریخ جنیت هی» ک. گ. ب. حمله کرد. سخنرانی به نام کاریاکین خواستار جا به جیی لنین از مزارش در میدان سرخ شد. نمیندگانی از نظام تک حزبی انتقاد کردند. برخی سخنرانان به ستیز با افکارمارکس و کاپیتال بر خاستند. کنگره کمیسیون هیی را بری بازبینی پیمان ۱۹۳۹ آلمان نازی- شوروی و کشتاردرتفلیس تشکیل داد. دگرگونی سیاسی ازیک «تاخت ملیم به چهارنعل تند» شتاب گرفت. پس از ژوئن ۱۹۸۹ دگرگونی درهرماه بیش ازتغییراتی بود که ازآوریل ۱۹۸۵ تا ژوئن ۱۹۸۹ رخ داده بود.

روند مذاکرات کنگره اساس اعتماد به خود ح. ک. ا. ش. را تا پیه به لرزه در آورد. ازنظر میلیون ها تن، کنگره اعتبارحزب، تاریخ شوروی، و کل نظام اجتماعی را فرسود و تحلیل برد. همچنین مخالفان سوسیالیسم را ترغیب و جسورکرد. مرزهی قابل تامل سیاسی را به کناری زد. دوران اصلاحات مدیریت شده به پیان رسید. گورباچف «موج سوارحوادث» شد.

در ژوئیه ۱۹۸۹ طبقه کارگرشوروی نسبت به پرسترویکی گورباچف و نخستین کنگره نمیندگان خلق نظرداد. درکوزیا و ورکوتا درروسیه، دونباس دراوکرین، وکاراگاندا )قندهار( در قزاقستان اعتصابی ویرانگرمعدن ها را فرا گرفت. سازمان هی مستقل کارگری دست ازکارکشیدند. از۱۹۸۶ به بعد ین سازمان ها، بیرون از ساختاراتحادیه رسمی، درمناطق صنعتی رشد کرده بودند، هماگونه که «غیررسمی ها» درمسکو پدید آمدند. اعتصاب، نخستین نا آرامی انبوه کارگری ازدهه ۱۹۲۰ به ین سو، رهبری گورباچف را به لرزه درآورد. یلتسین با احساس فرصتی مردمی، به سرعت کار روی معدن چیان را به سود هدف « دموکرات ها» آغازکرد. فضی سنت شکنی در کنگره ژوئن در تحریک معدنچیان به اقدام کمک کرده بود، اما به طورعمده دشواری هی جدی اقتصادی آن ها را به مرزاعتصاب کشاند. کاهش بی ملاحظه سفارش هی دولتی ضربه سختی به ویژه بر معادن زغال وارد ساخت، زیرا آن ها ناچاربودند نیازمندی ها را با قیمت هی بازاربخرند، اما زغال را تنها قیمت هی ثابت حکومتی می توانستند بفروشند. در ۱۹۸۹ معدنچیان به طورعمده خواهان دریافتی بیشتربودند، گرچه برخی خواست هی سیاسی، ازجمله، پیان دادن به کنترل وزارتخانه هی مرکزی، آزادی تعیین بهی زغال، و الغی ماده شش قانون اساسی را نیزطلب می کردند. در چند نقطه نیز، معدنچیان به طورمستقیم حزب کمونیست را به چالش کشیدند. مسکو دربرابر اعتصاب در چنان صنعت محوری و گسترده ی قرارگرفت که یک میلیون کارگراز160 میلیون نیروی کار را در خدمت داشت. طی ده روز سه دستگاه عمده- مسئولان بلند مرتبه حزبی، شوری عالی، وهیئت وزیران – کمترکاری جزتلاش بری یافتن راه تامین خواست هی پرهزینه معدنچیان داشتند. طولی نکشید، مسکو مقادیربسیاری صابون، گوشت تازه، شیربسته بندی شده، شکر و چربی حیوانی به نواحی معدن ها ارسال داشت.

درین میان، یلتسین، درآستانه انتخابش به عنوان رئیس جمهور فدراسیون روسیه، پشتیبانی قابل ملاحظه ی دربین معدنچیان کسب کرد. درآوریل ۱۹۹۱ یک اعتصاب تازه، که بیشتر شبیه یک اعتصاب همگانی بود تا یک اعتصاب معادن، همه جا را فرا گرفت.

ین اعتصاب توقف فلج کننده دوماهه ی بود که بربخش هی بسیاری از صنیع پیه شوروی که دیگرضعیف شده بود تاثیرگذارد. ین بار، خواست هی معدنچیان بازتاب برنامه یلتسین، شامل درخواست برکناری حکومت شوروی بود. به نشانه بالا گرفتن اقتداریلتسین، اعتصاب تنها زمانی پیان یافت که یلتسین معادن را از حوزه قضیی شوروی به حوزه قضیی فدراسیون روسیه منتقل کرد. ین اعتصاب نظر گورباچف را نسبت به بالاگرفتن قدرت در اردوی یلتسین حتی مساعد تر ازگذشته کرد

 

فرصت های برکناری

گورباچف از دست رفت!

 

 بحران و فروپاشی ۹۱ - ۱۹۸۹ (2)

 

در۱۹۸۹ اختلاف نظری که در کنگره نمیان شد. فشار برای مجاز بودن فراکسیون سازمان یافته در حزب شدت گرفت. استدلال «دموکرات ها» ین بود که انتخابات چند نامزد در درون حزب بی معنا است مگر ین که نامزدها بتوانند در اصل موضوع تفاوت داشته باشند. برخی از نمیندگان کمونیست در ارگان های قانونگذاری جدید آشکارا نظرات حزب را نادیده می گرفتند. به طورمثال، حزب کمونیست لیتوانی درمورد وحدت شوروی با گورباچف اختلاف داشت. ین تحولات از بحث هی درونی ح. ک. ا. ش. فرا تر رفت. واقعیت هی انجام یافته شریط بحث را فراتراز پرداختن به تفاوت هی درون حزبی قرارداد. پس ازاتخاذ تصمیم حزب مبنی برمجاز بودن فراکسیون هی سازمان یافته، تنها یک گام کوتاه به مجاز شناختن دیگر احزاب سیاسی مانده بود. چیزی نگذشت که تلقی به مراتب گستاخ تراجازه یافتن احزابی که مخالف سوسیالیسم و کشورشوروی بودند دزدانه به میان آمد. در اواخر۱۹۸۹ گورباچف امکان یک نظام چند حزبی را رد کرد. همزمان با بازبینی ماده شش قانون اساسی درکمیته مرکزی، یک گردهمیی نیرومند نیم میلیونی «دموکرات ها»، با سخنرانی بوریس یلتسین، که خواهان حذف ماده شش بود، در مسکو برگزارشد. گورباچف در پلنوم کمیته مرکزی در مارس ۱۹۹۰، نظرخود را نقض کرد، ماده شش را کنار نهاد و راه را به روی احزاب قانونی جدید گشود.

بحران اعتماد ح. ک. اش. را فرا گرفت. در۱۹۸۹ رقم 19 میلیونی اعضا از افزیش باز ماند، ودر۱۹۹۰  بیش از000/250 نفرازشماراعضا کاسته شد. بی عملی و رخوت صفوف حزب را فرا گرفت. نظرسنجی ها کاهش اعتبار، اقتدار، و حمیت عمومی را آشکار ساخت.

در۱۹۸۹ حزب کمونیست در نظر مردم بهی هم هویت شدن با سیاست هی گورباچف را می پرداخت، سیاست هیی که بذر دشواری زندگی و بلاتکلیفی درافکارعمومی می کاشت. نه گورباچف، نه هیچ یک ازرهبران برنامه روشنی بری پرداختن به ین مشکلات یا تغییرسرنوشت حزب نداشتند.

ح. ک. ا. ش. همیشه ازمبارزه یدئولوژیک و تنوع اندیشه ها برخوردار بود، اما، به پیروی از لنین، از گریش های سازمان یافته که اجرای سیاست را فلج کند، پرهیزمی کرد. در چارچوب لنینیسم، انتخابات رقابتی و جدال انگیز در درون و بیرون ح. ک. ا. ش. ممکن بود. منعی بری کشورسوسیالیستی چند حزبی وجود نداشت، مشروط برین که حزب طبقه کارگرنقش رهبری کننده داشته باشد، و احزاب دیگر قدرت دولتی طبقه کارگر و سوسیالیسم را بپذیرند، یعنی، ضد انقلاب نباشند. نظام چند حزبی درآلمان دموکراتیک، لهستان، ویتنام، چکسواکی، بلغارستان، و کره شمالی وجود داشت. هیچ کشور سوسیالیستی نمی توانست قانونی بودن احزاب ضد کمونیستی را که هدفش وارونه کردن نتیج انقلاب بود، تحمل کند.

لحظه بسیار مهم دیگر در قوس نزولی ح. ک. ا. ش. در بیست و هشتمین کنگره، در میانه ۱۹۹۰  پیش آمد. در جریان رخدادهیی که به کنگره کشید، ازه م پاشیدگی سریع حزب ادامه یافت. حزب شروع به از دست دادن طبقه کارگر کرد. کارگران « ابراز نظر با پا» و ترک حزب را آغازکردند. به گفته گریم ژیل، درکنفرانس حزبی شهرمسکو تنها 2/7 درصد نمیندگان ازکارگران بودند. «از ناحیه صنعتی یاروسلاول حتی یک کارگردرهیئت نمیندگی به کنگره ملی فرستاده نشد. » کارگران، خشمگین از بدتر شدن شریط، حیرت زده می پرسیدند، «چرا. . . یا اصلاح اقتصادی با دگرگونی هیی آغازشده است که کارگران را آزاردهد؟» دراویل ۱۹۹۰، ریزش اعضی حزب شتاب بیشتری گرفت. افراد عادی حزب با صدی بلند دل کندن از مارکسیسم- لنینیسم را به باد انتقاد گرفتند، آن ها که به ادعی عدم دفاع کارگران ازنظام اهمیت می دهند همین نکته را نادیده گرفته اند. )موضوعی که دربخش 7 و بخش پیانی کتاب با تفصیل بیشتری بحث شده است). گریم ژیل نوشت که درروند کشیده شدن کاربه کنگره بیست وهشتم « بازتصدیق وفاداری به مارکسیسم- لنینیسم همراه با اتهام وارونه شدن آرمان حزب نوعی اعتراض مشترک ورهبری حزب درآن زمان بود. »

درنیمه نخست ۱۹۹۰  جناح هی سازمان یافته ح. ک. ا. ش. شکل گرفتند. پلاتفرم دموکراتیک با تسلط کارگران یقه سفید و متخصص ازتبدیل ح. ک. ا. ش. به یک حزب سوسیال دموکراتیک پارلمانی طرفداری می کرد. پلاتفر مارکسیستی دروغین طرفداراقتصاد بازاربود. نظرسنجی هی درونی حزب درمه ۱۹۹۰  دلالت برین داشت که بخش رشد یابنده ی از پیه و بدنه حزب برآن است که رهبرانش فاسدند وباورندارند که حکومت شوروی بتواند روند نزولی اقتصاد را متوقف کند. بیش از نیمی ازکسانی که ری دادند دیگر حزب را همچون نیروی سیاسی رهبری کننده کشورنمی دیدند.

بیست وهشتمین کنگره ح. ک. ا. ش. که درژوئیه ۱۹۹۰  برگزارشد، آخرین نبرد سخت و تن به تن برسرسیاست هی گورباچف دریک کنگره حزبی را به نمیش گذارد. با ین همه، کنگره کاری در زمینه کُند کردن حرکت رویزیونیستی دبیرکل صورت نداد. کنگره گام دیگری را به سوی از دست دادن سریع رسالت حزب وشالوده کارگری آن برداشت. رسانه هی غیرکمونیست نمیندگی حزب را به دست گرفتند. بحث نه درباره «یا اقتصاد بازار؟» بلکه «چه نوع اقتصاد بازار» مطرح شد. کنگره، دفترسیاسی را به طور عمده بی اثرکرد. کنگره با تیید آزادی جدیدی بری سازمان هی حزبی در جمهوری هی متحد درزمینه بازبینی تصمیم هی ح. ک. ا. ش. و کار براساس برنامه خودشان، به جدیی خواهی یاری داد. کنگره مارکسیسم- لنینیسم را همچون منبع هدیت یدئولوژیک تنزل مقام داد و کمیته مرکزی را به جی ارگان رهبری معتبر و مقتدری که همواره چنین بود، یک شبه به صورت نمیندگان پارلمانی درآورد. ین نشست اختیارات کمیته مرکزی را درارتباط با دبیرکل کاهش داد. اکنون، بیش ازکمیته مرکزی، کل کنگره بود که گورباچف را برگزید، و با ین کارخلع ید یا اخراج درفواصل کنگره ها را، اگر نه غیرممکن، بسیار دشوار ترکرد. حق تشکیل «پلاتفرم ها»، «سمینارها»، «کلوپ ها» درح. ک. ا. ش. به رسمیت شناخته شد، گرچه واژه «فراکسیون» عنوان نشد. ین نکته بری مخالفان گورباچف صرفا یک پیروزی کلامی بود. فراکسیون ها دیگر درحال تشکیل بودند. ضد رویزیونیست ها در کارزارحفظ سازمان حزبی درارتش و تعهد لفظی درباره سانترالیسم دموکراتیک نیزبرنده شدند.

دربیست وهشتمین کنگره لیگاچف نتوانست به عنوان قائم مقام دبیرکل انتخاب شود و از کار فعال و عمومی حزبی برکنار شد. یلتسین همچون دیگر«دموکرات ها» سرشناس چون شهردارلنینگراد آناتولی سوبچک، شهردارمسکو، گاوریل پوپف، و مورخ سابقا مارکسیست یوری آفاناسیف با تظاهر و خودنمیی حزب کمونیست را ترک گفت. پلاتفرم دموکراتیک از ح. ک. ا. ش. کناره گرفت، اما تنها پس از آن که ادعیی درباره داریی هی حزب را به میان کشید. در مجموع، پس ازکنگره بیست و هشتم پیچیدگی سیاسی ج. ک. ا. ش. نه تنها به سبب پیروزی هی گورباچف، بلکه به سبب خروج دسته جمعی کمونیست هی شرافتمند نیز به سوی موضع ضد سوسیالیستی بازهم بیشتری کشیده شد. ضد رویزیونیست ها ح. ک. ا. ش. را ترک گفتند و کوشش هیشان را وقف پیروزی درحزب کمونیست نوین فدراسیون روسیه (CPRF) کردند. در ۱۹۸۹، لیگاچف به پیه گذاری اتحادیه دهقانی شوروی، و در ۱۹۹۰  به بنیان گذاری CPRF کمک کرد. دلیلی که لیگاچف را همچنان درح. ک. ا. ش. نگه داشته بود ین بود که او می خواست آخرین تلاش را بری بازگرداندن سمت گیری سیاست هی حزب درکنگره بیست و هشتم به عمل آورد. لیگاچف مدت ها پس ازآن که گورباچف و یاکولف مقررات حزبی را متوقف کرده بودند همچنان آن را رعیت می کرد.

دراواخر۱۹۹۰، لیگاچف طی نامه ی به گورباچف وفاداری خود به پرسترویکا را اعلام و در همان حال درخواست کرد نامه در دفترسیاسی و کمیته مرکزی جریان یابد و به پیشنهادش بری بر گزاری پلنوم کمیته مرکزی به منظور رسیدگی به بحران درون حزب و کشور توجه شود. گورباچف هرگزنسبت به جریان انداختن نامه اقدام نکرد.

پس ازکنگره بیست وهشتم، ازنیمه ۱۹۹۰  تا اوت ۱۹۹۱، حزب از درون منفجرشد. تجزیه و تکه تکه شدن به فراکسیون ها شدت یافت. کاهش عضویت، به ویژه درمیان کارگران بالا گرفت. وجوه دریافتی، فروش نشریات و دیگرمنابع درآمد حزب به شدت پیین آمد. وضع مالی حزب تا آستانه ورشکستگی وخیم شد. زیان هی مالی اجبارا کاهش امکانات اداری را به دنبال داشت، که خود موجب تضعیف نفوذ تشکیلات شد. درارگان هی جدید دولتی نمیندگان کمونیست افتراق و پراکندگی آشکاری به نمیش گذاردند. درین میان، «دموکرات ها» بری حذف اعضی ح. ک. ا. ش. از تمامی موسسات ونهادهی دولتی و اجتماعی فشارآوردند. پس ازاوت ۱۹۹۱ و شکست «کودتی اوت» [که بعدا به آن می پردازیم] و اعلام حکومت نظامی بوسیله حکومت شوروی، موقعیت حزب به پیین ترین وضع نزول کرد. هیستری ضد حزب کمونیست در رسانه هی شوروی و جهان ترکید. حرکتی درجهت غیرقانونی کردن ح. ک. ا. ش. و مصادره داریی هی آن به جریان افتاد و توقف ناپذیریش به اثبات رسید. سرنوشت ح. ک. ا. ش. رقم خورد.

به موازات خروج اعضاء ازحزب، ویرانی ارتش و نیزکاهش نفوذ حزب در ارتش نیز بروزکرد. در۹۱ - ۱۹۸۹ گورباچف نفوذ و تاثیرحزب در ارتش شوروی را که درمقیسه با بخش هی دیگر از پرورش یدئولوژیک بالیی در زمینه مارکسیسم- لنینیسم برخورداربود، مورد توجه قرارداد. او و دستیارانش در پی قطع تسلط حزب بر ارتش همچون بخشی ازقطع نفوذش برکل نظام سیاسی بودند. نخستین گام درجهت غیرحزبی کردن ارتش تغییر دکترین نظامی شوروی بود، یعنی رها ساختن ین اندیشه که بازدارندگی به توازن تسلیحاتی یالات متحده و شوروی وابسته است و ین که اتحاد شوروی بید به متحدان پیمان ورشو ودیگر کشورهی سوسیالیستی برادرکمک کند. خلع سلاح یک جانبه شوروی روحیه و شریط نظامی را فرسود و فاسد کرد. از هم پاشیدگی و واگریی نظامی از سه جریان دیگرناشی شد: کاهش اجبار به دستور گورباچف، پوشش خصمانه رسانه ها درباره شریط ارتش، و مقاومت در برابر خدمت نظام اجباری. در۱۹۸۹ و ۱۹۹۰  افسران ارتش به تعداد زیادی شروع به ترک ارتش کردند. درفاصله ۹۱ - ۱۹۸۹ نیروهی مسلح شوروی از3/5 میلیون نفربه زیر4 میلیون نفرتحلیل رفت. مرخص شدگان اغلب بدون ین که شغل و مسکنی در انتظارشان باشد به ولیت بازمی گشتند. درین میان، گورباچف با طرح حذف اداره سیاسی ارتش، ارگانی که ح. ک. ا. ش. ازآن طریق خود را در نیروهی مسلح سازمان می داد، به میدان آمد. گرچه لیگاچف ومتحدانش توانستند کنگره بیست وهشتم را از ین کار بازدارند، ازهم پاشیدگی تاثیر و نفوذ حزب همچنان پیش می رفت.

ین کم دلی وضعف رهبران ح. ک. ا. ش. را که در برابر گورباچف مقاومت می کردند، توسعه نیافتگی مهارت سیاسی آن ها را، توهم هی آشکارشان، و تکرارریزش و ری دادن به سیاست هیی را که باور نداشتند، چه چیزی توضیح می دهد؟ مدتی طولانی مخالفان گورباچف بری برکناری او از ری کافی برخورداربودند، اما اقدام نکردند. دفترسیاسی حتی استعفی او را رد کرد. چرنییف، وفاداربه گورباچف، با منعکس کردن یک نشست طوفانی، خشمگینانه نوشت، «فکرمی کردید آن کار) تقاضی استعفی گورباچف( یک حق السکوت بود؟ یک بازی بود؟» وبا ذکرین مطلب که مخالفان گورباچف دردفترسیاسی و کمیته مرکزی اکثریت بزرگی بودند پس ازاشاره به آن واقعیت، با طعنه آن ها را سرزنش کرد: «فروپاشی تنها پس ازآن آغاز شد؛ شما می توانستید «نظم را بازگردانید»! اما نه! شما نه جرات داشتد نه هیچ فکربدیلی»

جناح رویزیونیست بهترازمخالفانش هدیت می شد. بدین ترتیب تصادف نیز در فروپاشی شوروی نقش بازی کرد. پس ازماجری درگیری نینا آندریوا دردفترسیاسی، که با سقوط لیگاچف پیان گرفت، رابطه متقابل نیروها به نحوی تند و پیوسته به زیان مخالفان گورباچف تغییرکرد. تجدید نظرطلبان ابتکارعمل را به دست گرفتند و پیگاه حزبی مخالفانشان را تکه تکه و متلاشی کردند. لیگاچف از تعرض یا رقابت بری رهبری پرهیزکرد. او با تندروی هی گورباچف مخالفت کرد اما به گفته استفن کوهن، برخی فرضیه هی او، به طورمثال، اعتقاد به امتیازدادن به بازارسازی محدود را پذیرفت. لیگاچف تا زمان تنزل مقام اش، تنها می کوشید رقابت با یاکولف را درگوش گورباچف بخواند. او یاکولف را همچون موسفید عالی رتبه رویزیونیسم می دید، و توصیه هی تمام عیاری به گورباچف می کرد. تنها پس از آن که خیلی دیرشده بود لیگاچف مبارزه منسجم وپیداری را به ضد گورباچف ابتکارکرد، و آن زمان دیگراز رهبری فوقانی ح. ک. ا. ش. بیرون بود.

یک اپوزیسیون سازمان یافته ومصمم ممکن بود گورباچف را برکنار کند، همان گونه که خروشچف را کنارگذارد. حتی تا مه ۱۹۹۰، 70 درصد از کمیته مرکزی به ضد گورباچف بودند. پس، چرا لیگاچف در آخرین کارزارش به ضد رویزیونیسم درکنگره بیست و هشتم شکست خورد؟ چرا هیچ کمونیست سرشناس دیگری سربرنیاورد تا نبرد به ضد گورباچف دردرون حزب را رهبری کند؟ چرا ظرفیت رهبری ح. ک. ا. ش. ازدهه ۱۹۶۰ به بعد ین گونه چشمگیرکاهش یافته بود؟ چرا ح. ک. ا. ش. قادرنبود در۹۱ - ۱۹۸۷  برگورباچف فیق ید، حال آن که در۱۹۶۴ برخروشچف فیق آمده بود؟

پاسخ به ین پرسش ها درهمان مکانی قراردارد که توضیح خود فروپاشی، دراقتصاد ومسیل سیاسی. دعواهی دفترسیاسی نبرد اندیشه ها نبود، عرصه ی که استدلال ها براساس شیستگی و قابلیت شان پیروزمی شوند. منافع و نیروهی پشت صحنه تعیین کننده قدرت دوطرف مخالف بود. نیروهی قدرتمند سیاسی، یدئولوژیکی و اقتصادی فرش را از زیر پی  لیگاچف و حامیانش بیرون می کشیدند. ازهمه مهمتر، دراواخر۱۹۸۰، برخلاف دهه ۱۹۶۰، اقتصاد ثانوی اتحاد شوروی به مراتب بزرگتر، هجوم هی فاسد کننده به درون نظم اجتماعی ژرف تر، و رسوخ آن به بخش هی بالیی ح. ک. ا. ش. آشکارتر و رسواتر بود. لیگاچف به روشنی می دید که گورباچف با تشویق اقتصاد ثانوی و بنگاه هی خصوصی به وسیله اصلاحات اقتصادیش، فساد را در حزب هم بیشترمی کند. او می گفت: «ناگهان به فاصله یک یا دو سال نیروهی مطلقا فاسدتر و حتی سهمگین تری سربرآوردند که آغاز سالمی را که درآوریل ۱۹۸۵ درحزب یجاد شده بود خاموش و خفه کردند. »

شواهدی وجود دارد که گورباچف درمواردی با مدارا فساد را ازبالاترین سطوح حزب تا پیین تشویق می کرد. والری بولدیو، که زمانی رئیس ستاد گورباچف بود، اعتراف کرده است که ح. ک. ا. ش. درسراسرتاریخ خود با مبارزه درونی آشنا بود- مبارزه به ضد اپورتونیست ها، انحراف ها، گروه هی نفاق افکن، منشویک ها، تروتسکیست ها ودیگران. و سپس نتیجه گیری می کند که، با آمدن گورباچف، بری نخستین بار ج. ک. ا. ش. گرفتار معضل فساد در بالا و پیین شد، او دخالت دبیرکمیته هی حزبی بخش ها و نواحی، و نیزدخالت اعضی کمیته مرکزی را درطرح هی غیرقانونی متذکرمی شود. به گفته بولدین، حزب «هرگز» تا ین اندازه آلوده به فساد و حرص مال اندوزی «درمقام هی عالی» نبوده است. ین وضع توانمندی حزب را در دفاع از خود ضعیف کرد. بولدین وضع را با ین واژه ها بیان می کند: «ویروس خیانت و نا درستی به طورخطرناکی به نظام مصون و مقاوم حزب آسیب رساند وثبات آن را درهم شکست. »

رشد بنگاههی خصوصی قانونی وغیرقانونی ودرگیری آن ها با حزب، کار یی و اخلاقیات کارکنان شریف حزبی را درتمام سطوح ازمیان برد. آن ها اغلب مقامات حزبی و بوروکراسی دولتی را می دیدند که مصون از مجازات، سرگرم غارت داریی هی دولتی بودند. در ین میان رسانه هی مستقل که بوسیله ضد کمونیست ها اداره می شدند دست اندرکار بازتولید افکارعمومی، باورها و انتظارات بودند. حزب به عنوان مرکز قدرت درحال محو شدن بود. جریاناتی ین گونه موازنه نیروها در ح. ک. ا. ش. را تغییر داد. در۱۹۶۴ چنین شریطی وجود نداشت.

درعین حال به سبب آشفتگی سیاسی بی سابقه و ضد انقلابی که به وسیله دبیر کل ح. ک. ا. ش. رهبری می شد، بسیج عمومی از بدنه حزب و کارگران معمولی بی اندازه مشکل آفرین بود. کمونیست هی عضو حزب فاقد نیروی جنبش نبودند اما عادت داشتند در پاسخ به ابتکارات حزب وارد عمل شوند نه به اقدامی ابتکاری به ضد رهبر حزب. افزون برین، کارگران ساده و معمولی به طور دم افزونی درگیر با تورم، کمبودها، و بیکاری بودند. درمیانه ۱۹۹۱ اقصاد درحالت رکود بسرمی برد. میلیون ها کارگربه وسیله اعتصاب از شاخص هی زندگی شان دفاع می کردند، اما ضعیف کردن ح. ک. ا. ش. کارزاردرونی حزب را دشوارمی ساخت. بی سازمانی، سردرگمی، وبی اختیاری خود حزب امکان مقاومت اعضی عادی را محدود می کرد. به رغم تمامی ین عوامل، کارگران شوروی درمارس ۱۹۹۱ با اکثریت عظیمی به حفظ ا. ج. ش. س. ری دادند. اعتراض توده کارگران، که درگیر زندگی روزانه بودند، به طور معمول از مبارزات اقتصادی فراترنمی رفت و اغلب یا بد هدیت می شد یا اساسا هدیتی درکارنبود. با ین همه، مخالفت با تجدید نظرطلبان دربین اعضی ساده ح. ک. ا. ش. همچنان محکم و اساسی باقی ماند و تنها با کنگره بیست وهشتم درژوئیه ۱۹۹۰  پیان گرفت.

دلیل دیگرشکست نیروهی ضد تجدید نظر طلبی دراقتصاد ثانوی نهفته است. در اواخرعمرجامعه شوروی ثروت خصوصی تازه ی که دراقتصاد ثانوی کسب شده بود، به صندوق مبارزاتی سیاستمداران نوپدید طرفدار سرمیه داری جاری شد. استفن هندلمن تاریخدان نوشت: «وری ) دزدها( می دانستند که محافظه کاران کرملین [ یعنی کمونیست هی ارتدکس] مشتاق کوتاه کردن دست آزادسازی اقتصادی ی بودند که تا آن زمان چنان سود هی عظیمی در بازار سیاه یجاد کرده بود. » ومی افزید، «گاوریل پوپوف، که انتخابات شهرداری مسکو را در همان پیکار انتخاباتی برد و یلتسین را به کاخ سفید مسکو رساند، پذیرفته است که اصلاح طلبان ازپشتیبانی کاسبکاران سیه ی که اغلب با زیرزمینیان مربوط اند برخورداربودند. تاثیر پول در امور سیاسی- که سابقه ی درتاریخ شوروی نداشت- عناصرضد سوسیالیست را تقویت کرد وکمونیست هی اصیل را ضعیف ساخت.

سیاست هی رسانه ی غیرعادی گورباچف به او، و بعد ها به نیروهی آشکار طرفدارسرمیه داری، امتیاز قاطعی داد که پیش از آن کمونیست هی معتبر از آن برخوردار بودند. انتصاب یاکولف دررسانه ها اصطلاحات و شریط بحث سیاسی را به وصفی درآورد که ازآزاد سازی ملیم عصر خروشچف به مراتب فراتر رفت. پس ازتولد کنگره نمیندگان خلق در۱۹۸۹، روشنفکران ضد ح. ک. ا. ش. و متحدان رسانه ی آن ها هجومی را به ضد پشتیبانان فعال سوسیالیسم درپیش گرفتند. به ین ترتیب، اوضاع و احوال مناسب یدئولوژیک و سیاسی دراطراف گورباچف بسیار متفاوت ترازفضی اطراف خروشچف دربیست وپنج سال پیش بود.

عوامل ذهنی و فردی نقش واقعی، اما تبعی یفا کردند. خصلت هی رهبری واقعا موضوعیت داشت. چنانچه لیگاچف و حامیانش برخوردارازخصلت هی رهبری درخشان می بودند، و رویزیونیست ها فاقد آن، صرف نظراز شریط عینی، ممکن بود اوضاع به صورت دیگری درمی آمد. درین کار زار گورباچف، حتی زمانی که اکثریت نداشت، همواره از زمینه مناسبی بر خورداربود. مخالف اصلی او- لیگاچف- شید به اعتباری «آن لیگاچف احساساتی واصولی» نبوده است، اما لیگاچف به طورمشخص با اصول کمونیستی سانترالیسم دموکراتیک، فروتنی و وفاداری پرورش یافته بود، و ین اصول توانمندی او را بری قرارگرفتن در راس یک اپوزیسیون فعال محدود می کرد. اگرچه لیگاچف از احترام بسیار و خصوصیات رهبری بحث ناپذیری برخوردار بود، به مدتی طولانی تلاش خود را بری تعدیل سیاست هی گورباچف و مقابله با فشار راست به بحث و استدلال محدود کرد. با همان تصمیم جمعی، سازمان، و برنامه ریزی که خروشچف بری بازداشت برپا، و برژنف بری برکناری خروشچف بکاربرد، لیگاچف احتمالا می توانست موضوع نینا آندریوا را به سود خود بگرداند و گورباچف را از دبیرکلی بر کنارکند. کوتاهی لیگاچف دراقدام، جز در دفاع ازخود، به هرحال، متحدانش را، که هیچ اعتبار و حیثیت او را نداشتند، از جنبش بازداشت. گورباچف و یاکولف درچنین فضیی لیگاچف را ناچارکردند انتقاد و خرده گیری ها را کم کند و متحدان او در رهبری و رسانه ها را بری پوشش به تکاپو وا داشتند.

 

فروپاشی شوروی

۱۵ میلیون کامسامول

شد ارتش خصوصی سازی

۶۰ درصد تعاونی ها افتاد دست جنیتکاران

و ۱۵ حجم کالاها رفت به بازار سیاه

 

در۹۱ - ۱۹۸۹ اپوزیسیون ضد کمونیست، به همان تندی که ح. ک. ا. ش در سراشیب افول افتاده بود سر برداشت. بسیاری رهبران اصلاح طلب ح. ک. ا. ش. خوش دلانه اندیشه نظام چند حزبی را پذیرفتند. اما، ضد کمونیست ها هنوز جاه طلبی های ناشی از هواداری از سرمیه داری خود را پنهان می کردند. در حالی که آن ها در فکر ترتیبات سیاسی تازه بودند، رهبران کمونیست به نحو حیرت انگیزی نسبت به مسئله قدرت دولتی- ین که یک جنبش یا حزب جدید خصلت طبقاتی دولت و نقش رهبری حزب کمونیست را پذیرفته است یا نه- اهمیت چندانی نمی دادند.

اپوزیسیون « دموکرات» که پس از۱۹۸۵ سربرداشت، پیشگامان خود را از سال هی «ذوب یخ» خروشچف از1953 تا ۱۹۶۴ دراختیار داشت. خروشچف روشنفکران لیبرال را تحمل کرده بود. پس از۱۹۶۴، آن گاه که برژنف کم تحمل ترشد، بخشی از روشنفکران به یجاد جنبش ناراضیان دست زدند. ین ناراضیان وارثان سنت بوخارین و خروشچف بودند. آن ها بر گورباچف تاثیرگذاردند و عناصرکلیدی برنامه «دموکرات» را نیزعرضه کردند. ازهمان اویل مه ۱۹۷۰ سه تن از ناراضیان معروف، فیزیک دان ها آندره ساخاروف و والری تورچین، و روی مدودف نویسنده، با پیش گویی شعارها و برنامه های پرسترویکا، یک نامه سرگشاده غیرمعمول را خطاب به برژنف و دیگر رهبران شوروی امضا کردند.

ین نامه موضوع هیی را در باره وضع جاری کشور اتحاد شوروی عنوان و پانزده تقاضا را مطرح کرده بود. نویسندگان نامه مدعی بودند که از سوی روشنفکران و «بخش پیشرفته طبقه کارگر» سخن می گویند. نامه اعلام می داشت که مشکلات ا. ج. ش. س. نه از سوسیالیسم، که ریشه در «سنت ها و معیارهای ضد دموکراتیک زندگی عمومی مستقر در عصر استالین» دارد. درخواست عمده نویسندگان نامه «دموکراتیزاسیون» بود، واژه ی که بارها تکرارشده بود. نامه همچنین واژه «رکود»، مقوله عمده عصر پرسترویکا را مطرح کرد. نویسندگان نامه همچنین بازگردانی حقوق ملیت هیی که به وسیله استالین کوچانده شده بودند، پیشرفت به سوی دستگاه قضیی مستقل تر، پژوهش در زمینه افکارعمومی، انتشار گسترده تر پژوهش های علوم اجتماعی، انتخابات چند نامزدی، خودگردانی صنعتی، بودجه بیشتر بری آموزش مقدماتی و متوسط، عفو زندانیان سیاسی، بهبود در تربیت کادر و مدیریت و لغو درج هویت ملی دراسناد فردی را طلب می کردند. ین برنامه آرزو می کرد سوسیالیسم کامل شود، اما هیچ انتقادی ازغرب کاپیتالیست در آن نبود.

اپوریسیون به ظاهر «دموکرات» پیش ازآن که در ۸۹- ۱۹۸۸ به عنوان احزاب قانونی وضد سوسیالیستی، خواهان مقام انتخابی، و حتی قدرت دولتی شود، از مراحل بسیاری گذشت. نخست، در۱۹۸۷  به اصطلاح «غیر رسمی ها» )سازمان های غیررسمی( ظاهر شدند، که برخی ازآن ها در حد کلوپ های بحث و گفتگو، گروه های همسیه، و حلقه هی مطالعاتی بودند. گورباچف غیررسمی ها را سپاس گفت و به اندیشه هی نظریه پرداز کمونیست یتالییی، آنتونیو گرامشی درباره اهمیت «جامعه مدنی»، به عنوان ساختار یدئولوژیک مطلوب سوسیال دموکرات ها متوسل شد. گورباچف و یاکولف آرزو می کردند جنبش هی اجتماعی غیرحزبی را پرورش دهند تا از سیاست هی آنان پشتیبانی کنند و «بوروکراسی محافظه کار» ح. ک. ا. ش. را دور بزنند. غیررسمی ها به سرعت رشد کردند و به همان سرعت نیز از نظر خصوصیات تغییر یافتند. آن ها درجمهوری هی غیرروس به صورت «جبهه هی ملی» درآمدند و جدیی طلبی را رواج دادند و در روسیه «جبهه هی مردمی» شدند و از خط «دموکرات» جانبداری کردند. تا نیمه ۱۹۸۸ یک دموکرات به معنی پشتیبان گورباچف و ضد لیگاچف بود. پس ازنیمه ۱۹۸۸ بخشی از روشنفکران گورباچف را به سبب آن که «دموکرات» تمام عیارنیست به باد انتقاد گرفتند. درمه ۱۹۸۸ در مسکو، یک گروه ناراضی بازمانده از دهه هی ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اتحادیه دموکراتیک، نخستین حزب سیاسی ضد حزب کمونیست را تشکیل داد.

در مه- ژوئن ۱۹۸۹ کنگره نمیندگان خلق ارتقی عظیمی نصیب «دموکرات ها» کرد. تلویزیون شوروی روشنفکران مسکو را که درمخالفت با گورباچف درحال بحث درباره «دموکراسی» بودند به نمیش گذارد. در ژوئیه ۱۹۸۹ برخی نمیندگان به )رهبری آندره ساخاروف و بوریس یلتسین، که هنوز عضو ح. ک. ا. ش. بود( گروه بین المللی را تشکیل دادند. ین فراکسیون پارلمانی «دموکرات» 3۸۰  تن از2250 عضو کنگره نمیندگان خلق را در برگرفت. فراکسیون خواستار «گذارازتوتالیتاریانیسم به دموکراسی» و «تمرکززدیی رادیکال در مالکیت دولتی» و«استقلال اقتصادی جمهوری ها و نواحی شد» شد. ین کار به ین معنا بود که یک اپوزیسیون پارلمانی ضد کمونیست به رهبری چهره هی مشهورآشکارا در دستگاه هی جدد دولتی گورباچف دست اند کارند.

در ژانویه ۱۹۹۰  پلاتفرم دموکراتیک با هیئت نمیندگانی از سوی 55000 کمونیست در درون ح. ک. ا. ش. شکل گرفت. ین گروه از تغییر ح. ک. ا. ش. به یک حزب سوسیال دموکراتیک درکنگره بیست و هشتم حزب که درپیش بود، جانبداری می کرد. همچنین درژانویه ۱۹۹۰، روسیه دموکراتیک، یک پروژه بسیار جاه طلب تشکیل شد. آن ها از «اندیشه هی آندره ساخاروف» که در دسامبر۱۹۸۹ درگذشته بود، طرفداری می کردند. اردوی «دموکرات» فورا ساخاروف را به عنوان قدیس «دموکرات» غسل تعمید داد. روسیه دموکراتیک که از درون گروه بین المللی سر برآورد و داری رنگ ناسیونالیستی روسی بود، کنگره را به تصویب قانون اساسی نو بری جمهوری شوروی فدراتیو سوسیالیستی روسیه، حذف ماده شش از قانون اساسی شوروی، بازگرداندن کلیسا ها به مومنین، قراردادن KGB زیر کنترل پارلمان، اعلام حاکمیت جمهوری روسیه، و یجاد یک اقتصاد بازارسامان یافته فرا خواند. خواست هی روسیه دموکراتیک به مراتب فراتر از هر گروه موجود به سوی جانبداری از بازگشت سرمیه داری و تجزیه اتحاد شوروی رفت. روسیه دموکراتیک پیگاه اصلی بوریس یلتسین در ینده شد.

در مارس ۱۹۹۰، درانتخابات فدراسیون روسیه، «دموکرات ها» کنترل سیاسی مسکو و لنینگراد را با اکثریت بزرگی از آن خود کردند، نتیجه ی گیج کننده! درمه ۱۹۹۰  «دموکرات ها» مدعی 25 درصد کنگره فدراسیون روسیه بودند. همچون ۱۹۱۷، دوگانگی قدرت در روسیه بوجود آمد، ین بار «دموکرات ها» و ح. ک. ا. ش.

اپوزیسیون «دموکرات» رهبر روسیه را در وجود بوریس یلتسین یافت. سابقه حزبی یلتسین در۱۹۸۵ بالا گرفته بود، زمانی که، به نحو طنزآمیزی، به توصیه لیگاچف به مسکو انتقال داده شد. یلتسین، با تحصیلات مهندسی، مدیرساختمان در اورال بود. مردی بود جاه طلب، عملگرا، و معتاد به الکل. در بیست و هفتمین کنگره حزب کمونیست در۱۹۸۶، گورباچف او را به عنوان نامزد عضویت به دفتر سیاسی برد. یلتسین، گرچه مقام رسمی ح. ک. ا. ش بود، به انتقاد عوامانه و دمدمی از حزب روی آورد. در بیست و هفتمین کنگره بر سر امتیازات حزبی به جنگ لیگاچف رفت. در۱۹۸۷  انتقاد او از گورباچف به اخراجش از دفتر سیاسی و برکناری از دبیر اولی حزب در مسکو منجر شد. یلتسین، پس از بازگشت به شهر بومی اش سوردلوسک از اواخر ۱۹۸۷  تا اویل ۱۹۸۹ در برهوت سیاسی سرگردان بود. یجاد نهادهای دولتی جدید بوسیله گورباچف بازگشت را ممکن ساخت. در مارس ۱۹۸۹ سوردلوسک او را به نمیندگی کنگره خلق USSR انتخاب کرد. در مارس ۱۹۹۰  روس ها یلتسین را به نمیندگی کنگره نمیندگان خلق ) RSFSRفدراسیون روسیه شوروی( انتخاب کردند. و در مه ۱۹۹۰  یلتسین دربیست وهشتمین کنگره، ح. ک. ا. ش. را ترک گفت. در ژوئن ۱۹۹۱ به ریاست RSFSR انتخاب شد، مقام جدیدی که درآوریل ۱۹۹۱ درنتیجه معامله ای با گورباچف به وجود آمد و در آن معامله یلتسین ملزم به حمیت از پیمان اتحاد گورباچف شد. یلتسین با 57 درصد آراء پنج رقیب را شکست داد و از آن پس قیمومیت انتخابی ثابت شده ی را حفظ کرد که گورباچف فاقد آن بود، امتیازمهمی درجنگ بر سر تسلط و برتری. زمانی در ۱۹۸۹ خط سیر جدید یلتسین آشکارشده بود. او بری کسب بالاترین قدرت و بازگرداندن سرمیه داری «بازی با کارت روسیه» را طراحی کرده بود.

چرا یلتسین موفق شد رهبرضد انقلاب شود؟ دراعتصاب ژوئیه ۱۹۸۹ معدنچیان، یلتسین اتحادی را با قدرتمندترین و خشمگین ترین بخش طبقه کارگر جعل کرد. در۹۰- ۱۹۸۹ او پشتیبانی روشنفکرانی را که از احتیاط گورباچف خشمگین بودند به دست آورد. او پرچم پرسترویکی «رادیکال» طرفداری آشکار از سرمیه را به چنگ آورد. او در بین جدیی خواهان جمهوری هی غیرروس، که با آن ها هم ساز شده بود، شهرت زیادی یافت. او باورمندان مذهبی را پرورش داد، ازحاکمیت روس ها دفاع کرد و مظهر ناسیونالیسم روسی شد. برتر از همه، او از اقتصاد بازار به مراتب قطعی تراز گورباچف طرفداری کرد و درنتیجه عناصر طرفدارسرمیه داری دراقتصاد ثانوی رشد یابنده را مجذوب کرد. همچنین پشتیبانی شکوفیی که یلتسین از کسب و کارغرب، رادیو آزادی، و دیگربرنامه هی رادیویی غربی دریافت می کرد بسیارمهم بود.

اشتیاق یلتسین به دست یابی روسیه به «رفورم رادیکال»- بازگرداند کاپیتالیسم- حتی در صورت لزوم به بهی قربانی کردن ا. ج. ش. س. او را رهبر محبوب طرفداران ضد انقلاب در داخل و خارج کرد. مادام که گورباچف مجموعه نهادهی اتحاد شوروی را در کنترل داشت، نوسان هی مکرر او مانع از بازگشت کامل سرمیه داری می شد. از اوت ۱۹۹۱ تا دسامبر۱۹۹۱، رخدادها در مسیرهی پیش بینی نشده و تاسف آوری پیش رفتند، یلتسین فرصت یافت قدرت را به چنگ آورد و ا. ج. ش. س. را متلاشی کند. پس ازآن، در ژانویه ۱۹۹۲ شوک درمانی را، که گورباچف همواره از آن طفره می رفت، آغازکرد. یک سال و نیم بعد، دراکتبر۱۹۹۳، با مشاهده مقاومت قوه قانون گذاری در برابر سیاست هیش، ین رهبر «دموکرات ها» دستور گلوله باران پارلمان روسیه را به توپخانه صادر کرد؛ صدها نفر از نمیندگان مجلس و شهروندان را کشت و بازداشت کرد.

تعمیق آشفتگی اقتصادی و بحران ها فقط تا حدودی در منازعه هی دیوانه وار و زیگزاگ هی وحشی ریشه داشت و ین در نتیجه نقشه هی گورباچف بری گذار به اقتصاد بازار به وقوع پیوست. سرنگونی سوسیالیسم در اروپی شرقی نیز به اقتصاد شوروی آسیب رساند. جدیی خواهی حلقه هی اتصال اقتصادی بین جمهوری ها را گسست و به زیان تولید تمام شد. گسترش اقتصاد ثانوی به وسیله گورباچف و حمله اش به بخش دولتی برخورداراز برنامه ریزی مرکزی نیزبحران را شدت بخشید. بوریس کارگارلیتسکی ازطعنه و تمسخر هی بی شمار نسبت به منازعه نیرومند برای حمیت از خصوصی سازی یاد می کند که در تلویزیون، مطبوعات و مجلاتی که در بسیاری موارد هنوز زیر کنترل حزب کمونیست بودند جریان یافته بود. «هرکس که به دستورالعمل معجزه تردید می کرد اجازه نمی یافت صدیش شنیده شود. » اکنون انحصار رسانه هی شوروی کاپیتالیستی بود.

مارسال گلدین، شوروی شناس دانشگاه کلمبیا به ین نتیجه رسیده است که سیر نزولی اقتصاد شوروی درعمل پیش از۱۹۸۹ آغازشد: «دیگر، درمیانه ۱۹۸۷  آسیب وارد شده بود. پس ازیک یا دوسال نتیج ضعیف، او [ گورباچف] بیشتراعتبارش را، دست کم در موضوعات اقتصادی، ازدست داده بود. » ازآن پس، بحران وخیم ترشد. درنیمه ۱۹۸۸، وخامت شدت یافت و «موسسات مهم اقتصادی شروع به متلاشی شدن کردند. »

یک تصمیم شوروی که کشورهای سابقا سوسیالیستی را به تغییرجهت تجاری به سوی بازارهی غربی راند، اثرات فروپاشی سیاسی اروپی شرقی را بزرگ و برجسته کرد. اتحاد شوروی در مدت ده ها سال نفت، وگاز، و مواد اولیه را به بهی پیین بری اروپی شرقی، دربرابر کالاهی صنعتی فراهم کرده بود. به نظرجری هوگ، تصمیم ناگهانی شوروی بری پیان دادن به آن یارانه، درکشورهی اروپی شرقی درحکم شوک درمانی بود. اروپی شرقی ناچاربود هر چه سریع تر به سوی بازارهای غربی حرکت کند. ازین رو، در ۱۹۹۰  و۱۹۹۱ ازدست رفتن تجارت اروپی شرقی مشکلات اقتصادی و اجتماعی شوروی را نیزبدترکرد. به طورنمونه، ازدست دادن ناگهانی واردات دارو از اروپی شرقی عامل عمده ای در نزول سریع نظام سلامتی عمومی شوروی بود.

پس از آن چه که لیگاچف «خطای سرنوشت ساز» اش نامید، کاهش پر شتاب و جدی در سفارشات دولتی در۱۹۸۷، کمبودها- صف هی معنادار، سهمیه بندی، قفسه هی تهی وتوسل به بازارسیاه- براخباربد اقتصادی در۱۹۸۸ و ۱۹۸۹ حکمفرما شد. تولید اکثر کالاهی مصرفی در سال هی ۱۹۸۸ و۱۹۸۹ افت نکرد، «اما بالا رفتن دستمزدها و ناکامی در کنترل سوبسید مواد خوراکی به ین معنا بود که مردم به نحو فزینده ی مبالغ بیشتری پول در اختیار داشتند. در اثر نقدینگی بالا و کمبود کالا، تورم آغازشد. در۱۹۸۸، سیر نزولی تولید مواد خوراکی وکاهش آن مواد وافزیش قیمت ها منجرشد. با ضعیف شدن اقتدار اقتصادی مرکزی، اعتماد به ثبات عرضه نقصان یافت. احتکارخصوصی ازسوی مصرف کنندگان و مهم تر، احتکارعمومی بوسیله جمهوری ها و شهرها نخست در مورد مواد خوراکی، سپس دیگر کالاهی مصرفی به نحو تاثرآوری فرا گیر شد. قفسه های تهی از مواد خوراکی، به عنوان چشمگیرترین و نفرت انگیزترین کمبود، خشم شدید مردم را بر انگیخت و نتیج اقتصادی، روان شناختی و سیاسی گسترده ی پدید آورد. حالت روانشناسی کمبود و احتکار سراسراقتصاد را فراگرفت. به ین ترتیب، حتی پیش ازکاهش تولید، فقدان اعتماد به ثبات اقتصاد کمبودها را یجاد می کرد. افزون برین، همین که زوال اعتماد فراگیر شد و صنیع سبک نتوانستند مواد ورودی مقرر را ازعرضه کنندگان آن ها دریافت کنند، خروجی کالاهی مصرفی بیشتر افت کرد، و کمبودها شدت یافت. در واقع یک دور باطل به وجود آمده بود.

بیش از هر عامل دیگر، عقب نشاندن حزب از اداره اقتصاد سبب وخیم شدن سختی ها از۱۹۸۹ شد. در۱۹۹۰  تولید تنزل یافت. «تولید اقتصادی در هشت ماه نخست ۱۹۹۰  دو درصد کاهش یافت و تورم به سرعت بالا گرفت. » در واقع اقتصاد به پیین ترین حد خود سقوط کرد. دراویل ۱۹۹۰  گورباچف دراشترن، مجله خبری پرتیراژ آلمان، از آلمان تقاضی کمک کرد: 000/500 تن گوشت؛ 000/500 تن روغن نباتی؛ 000/100 تن ماکارونی. از آن به بعد تورم به میزان ۸۰  درصد در سال رسید. درنیمه ۱۹۹۱ تحلیل گران سخن از «رکود» شوروی به میان آوردند. در ژوئیه ۱۹۹۱ گورباچف با تقاضای عضویت شوروی در صندوق بین المللی پول جهان را تکان داد. یک ابر قدرت با زانوان خمیده در برابر دیگری سر فرود آورد.

در۹۱ - ۱۹۹۰  یک گردش به راست بزرگی در بحث سیاست اقتصادی صورت گرفت. توجه و تمرکز رهبری شوروی بر اقتصاد در ۱۹۸۸ و نیمه نخست ۱۹۸۹ کاهش یافت. درآن فاصله، گورباچف توجه خود را معطوف به اصلاح سیاسی کرده بود. بحث اقتصادی باردیگردراواخر۱۹۸۹ درمرکز امورسیاسی قرارگرفت. ین زمان کل ویژگی وخصلت بحث دگرگون شد. تفاوت اساسی دو کتاب آبل آگانبگیان، مغزمتفکراقتصادی عمده و معتمد گورباچف در روزهای نخستین پرسترویکا چالش اقتصادی پرسترویکا ۱۹۸۸ و درون پرسترویکا ۱۹۸۹ ین دگرگونی را منعکس کرد. برخلاف کتاب نخستین، دومین کتاب از بازار تنظیم نشده طرفداری می کرد.

عوامل بسیارسبب چرخش به راست بحث اقتصادی در اتحاد شوروی شد، اما دو عامل برجسته بود: رنج احتضار ح. ک. ا. ش. و رشد اقتصادی ثانوی. در جدول زیر، دواقتصاد دان یالات متحده میشل آلکسیف و ویلیام پیل سهم اقتصاد را درGDP )تولید ناخالص داخلی( اغلب جمهوری های شوروی در میانه عصر گورباچف ارزیابی کرده، آن را با ارقام سه سال حکومت یلتسین مقیسه کرده اند. ین مقیسه شاخص تقریبی نرخ رشد اقتصاد ثانوی در۹۱ - ۱۹۸۹ و پس از آن را به دست می دهد. در دهه ۱۹۹۰  اصطلاحات مرسوم مسئله ساز می شوند. دانش پژوهان، در اساس، برچسب اقتصاد «ثانونی» را زمانی برمی گزینند که به فرعی بودن و تبعیت اقتصاد خصوصی ازاقتصاد «نخستین»، یعنی اقتصاد دولتی با برنامه ریزی مرکزی نظر دارند. با وجود ین، تا ۱۹۹۵، دست کم در سه جمهوری، اقتصاد ثانوی، که درعصرگورباچف آماس کرده بود، «اقتصاد نخستین»، یعنی اقتصاد مسلط شده بود. دربزرگترین جمهوری، روسیه، خروجی اقتصاد ثانوی نزدیک به نیمی از تولید ناخالص داخلی (GDP) بود. در اوکرین و قفقاز اقتصاد ثانوی به واقع نخستین شده بود.

 

برآوردهیی از اقتصاد غیررسمی برحسب درصدی از GDP

۱۹۹۵       ۱۹۸۹        نام جمهوری

۹/۶۹%      ۸/۳۲%      آذربیجان

۵/۳۴        ۶/۲۸       روسیه سفید

۹/۲۱       ۱/۲۲        استونی

۴/۷۱       ۸/۳۲        گرجستان

۸/۴۹       ۸/۳۲        قزاقستان

۹/۴۰       ۱/۲۲        لتونی

۶/۳۰       ۱/۲۲        لیتوانی

۸/۴۷       ۶/۲۸        مولداوی

۶/۴۵       ۰/۱۸        روسیه

۵/۵۶       ۳/۲۵        اوکرین

۵/۲۸%      ۸/۳۲%      ازبکستان

 

در۹۱ - ۱۹۸۹ در بخش وسیعی از کشور کاپیتالیسم جنینی شوروی به سرعت درحال رشد بود. تعاونی هیی که بموجب قانون اجازه کاریافته بودند کسب و کار خصوصی به حساب می آمدند. وزری بلند مرتبه حکومت شوروی، از جمله نخست وزیر نیکلی ریژکف، دستور تشکیل برخی تعاونی ها را صادر کردند. روی مدودف می نویسد که کاسب کارهای بخش خصوصی درست شانه به شانه موسسات و سازمان های حکومتی «ده ها هزار تعاونی» در بازرگانی، تولید و ساختمان تشکیل دادند. تعاونی ها «تبدیل داریی هی غیرنقدی به ارزش میلیاردها روبل را به پول نقد» امکان پذیر کردند. پیان یافتن انحصار حکومتی پیشین بر تجارت خارجی «چرخش معاملات بازرگانی در حجم بالا از طریق تعاونی ها» را میسرساختند.

بعدها الیگارش هی اقتصادی جدید روسی مدعی شدند که ثروت اندوزی در دوران گورباچف آسان تر از عهد یلتسین بوده است. صاحب منصبان اقتصادی گورباچف سازمان جوانان کمونیست کامسومول، با قدرت 15 میلیون را، به عرصه تربیت معامله گران جوان تبدیل کردند. سرمیه داران جوان شوروی، با استفاده از منابع کامسومول، نخستین بانک هی تجاری و بورس سهام کشور را یجاد کردند. میلیونرهای بلند پرواز کامسومول از کارهی جسورانه ای چون نمیش تجاری، کریه دادن ویدئو، گردشگری، تجارت بین المللی، و قمارو شرط بندی نیزبه سود جویی پرداختند.

اقتصاد سیه، که به لطف گورباچف در روشنیی روز ظاهر شد، اجزی جنیی عظیمی را شامل می شد. به گفته استفن هندلمن، فردی صاحب نظر در مورد جنیت هی سازمان یافته شوروی، درعصرگورباچف، «60 در صد تعاونی ها بوسیله جنیتکاران پیشین یا فعال اداره می شدند. » دراواخر ۱۹۹۱، پس ازقانونی شدن بسیاری ازبنگاه های خصوصی، هنوز بازار سیاه «15 درصد از حجم کالا ها و خدمات را در اختیار داشت. »

فروپاشی اتحاد شوروی

تراژدی بزرگ قرن ۲۰

 

 هر اندازه حزب کمونیست و برنامه ریزی بی جان تر می شد. وجود بازار اجتناب ناپذیرتر می شد. در ۱۹۸۷، تصمیم روی آوری به سوی اصلاحات سیاسی رادیکال ین فرض را به دنبال داشت که، «نظام اداری- دستوری» - یعنی حکومت مرکزی و حزبی- مشکل اصلی است. چنین فرضی تجدید نظرطلبان و اقتصاددانان آن را به طور گریزناپذیر به سوی چنان اندیشه اقتصادی راند که فقط به مکانیسم های خود به خود بازار، مالکیت خصوصی، و سود وابسته است. طرفداران بازار، در شریط از هم گسیختگی وزارتخانه های مرکزی در مسکو و حزب ناتوان برای هدیت گذار، توجه خاصی به «شوک درمانی»، نظام تحمیلی بازار آزاد، بی محافظ یا با محافظان اندک، که به یکباره از بالا اعمال شود، معطوف داشتند.

حتی نیکلای ریژکف، نخست وزیر و مقام اقتصادی اصلی اتحاد شوروی با جهش کور به بازار آزاد سرمیه داری مخالفت کرد. ریژکف نوشت که، برخلاف اصلاحگران از نوع چینی، گورباچف حزب و دولت را، زمانی که بسیار مورد نیاز بودند ضعیف می کرد:

ابتدا، من فکر می کردم گورباچف خیلی ساده ماهیت مسئله را درک نمی کند، اما مذاکرات بعدی و به ویژه نشست های دفتر سیاسی، که ین مسیل در آن به بحث گذاشته شد، نشان داد او آگاهانه خط خود را دنبال می کند. رادیکال های افراطی درخواست می کردند که اندیشه برنامه به کلی حذف شود و تاکید داشتند که تولیدکنندگان خود به سرعت همه چیز را می فهمند و روابط هموار و متقابلا سودآور بین یکدیگر برقرار می کنند، و وظیف مربوط به سراسر کشور را خودشان حل می کنند. یاکولف، مدودف، و شواردنادزه بر ین نظر اصرار داشتند، گورباچف نیز از آن پشتیبانی می کرد.

 عوامل دیگری هم چرخش به سوی بازار را سرعت بخشیدند. تغییر پیگاه سیاسی گورباچف از حزب به نهادهای دولتی و دستیابی اش به مقام ریاست جمهوری در مارس۱۹۹۰ آزادی عمل بیشتری به اوداد. اعتصاب معدنچیان ذغال سنگ در۱۹۸۹، که مسبب و نیز منعکس کننده سیر نزولی اقتصاد بود، بسیاری از رهبران را در مسکو وحشت زده کرد، و غیرقابل تفکر را تفکرپذیر کرد.

تحلیل تحریف شده نپ، به لحاظ یدئولوژیک، افکار عمومی را برای سمت گیری کاپیتالیستی آماده ساخت. هواداران گورباچف، آنتونی جونس و ویلیلام مسکوف بهره برداری تجدید نظرطلبانه از نپ را به عنوان حالتی در برابر برنامه ریزی مرکزی به تصویرکشیدند. آن ها تاکید کردند که بین بوخارین و اکثریت حزب کمونیست شوروی به رهبری استالین در شصت سال پیش دو بحث «موازی»- برخلافت جهت یکدیگر، درباره صنعتی کردن وجود داشت. در آن زمان شوروی ها برنامه ریزی، نه بازار، را به عنوان بهترین راه رسیدن به ملل سرمیه دار غرب برگزیدند. «اما بحث کنونی بر ین نکته تمرکز یافته است که ین ملت چگونه، و با چه سرعت می تواند راه بازگشت به یک نظام بازار را بیابد».

 

فشارهای بین المللی همچنان ادامه یافت. جیمز بیکر، وزیر خارجه یالات متحده برای دادن توصیه ای درباره اصلاح قیمت ها به مسکو رفت. غرب بازی با وام ها را آغاز کرد. بین اقتصاددان های غرب و شوروی تماس ها سرعت گرفت، کنفرانس های مشترک که بازار آزاد را همچون درمان هر دردی جار می زد و برگزاری سمینارهیی در مسکو با جلوه گری اقتصاددانان بازار آزاد، و گردش های سیاحتی سودمند یالات متحده برای گزینش اقتصاد دانان شوروی شتاب یافت. در اغلب ماه های سال ۱۹۸۹، جورج سوروس، میلیاردر امریکیی، که ثروتش ناشی از سفته بازی مالی بود، یک گروه مخفی مشاوره با امکان دسترسی به عالیترین محافل در مسکو داشت. آن جا از یجاد بخش باز به عنوان سرپلی تا بازگشت سراسری سرمیه داری طرفداری می کرد.

در ۹۱ - ۱۹۹۰ گورباچف هدیت "گذار به اقتصاد بازار" را دشوار یافت زیرا، با افت محبوبیت اش، بیم داشت که شوک درمانی مخالفانش را مشهور و محبوب تر کند. نمیش مضحکی از پیشنهادهای بازار سازی در آخرین دو سال عصر گورباچف حاکم بر محیط بود. ین وضع بی اعتباری گورباچف را باز هم بیشتر کرد. حکومت جمهوری روسیه به زعامت یلتسین سریع تر از حکومت اتحاد شوروی به سوی «شوک درمانی» رفت، و پیشنهادات او مقامات بی علاقه تر اتحاد شوروی را کنار زد. در نوامبر۱۹۸۹، لئونید آبالکین اقتصاددان ریژکف یک برنامه شش ساله را مطرح کرد که خصوصی سازی و افزیش قیمت را در بر می گرفت. در نیمه فوریه ۱۹۹۰ آبالکین و رئیس گاسپلان برنامه تجدید نظر شده را که شامل گام های سریعی به سوی اقتصاد بازار بود پیش کشیدند تا در میانه سال ۱۹۹۰ یا ژانویه ۱۹۹۱ به ثمر برسد. ریژکف و صاحب منصبان حکومتی و اقتصاددانانی که در خدمت آن ها بودند در برابر اندیشه های جمهوری روسیه مبنی بر گذار برق آسا به اقتصاد بازار مقاومت می کردند. در حالی که ریژکف بر احتیاط تاکید داشت، قدرت بوریس یلتسین رو به افزیش بود. در ژوئیه ۱۹۹۰ گورباچف تصمیم گرفت ریژکف را فدا کند و با یلتسین، که اخیرا به مقام صدر شورای عالی فدراسیون روسیه انتخاب شده بود، بر سر اقتصاد معامله ای انجام دهد. گورباچف و یلتسین، به اتفاق، استانیسلاو شاتالین را برگزیدند تا «طرح توافق شده برنامه گذار به اقتصاد بازار را به عنوان شالوده بخش اقتصادی پیمان اتحاد آماده کند.

برنامه پانصد روزه شاتالین به طور معنی داری به مبارزه بین گورباچف و یلتسین بر سر پیمان اتحاد وابسته بود. ین برنامه که خصوصی سازی همه جانبه و تثبیت ارزش پول را در نخستین صد روز طلب می کرد، به طور«خنده داری» به دور از واقع بینی اقتصادی بود.

برنامه شامل افزیش قیمت عمده ای بر کالاهای ضروری بود. برنامه پانصد روزه، به طرز تعیین کننده ای، تمام قدرت مالیاتی را به جمهوری ها داد، تا پس از آن تصمیم بگیرند چه مبلغی را به اتحاد شوروی بازگردانند. همچنین بر ارجحیت قوانین جمهوری ها بر قوانین اتحاد شوروی تاکید داشت. طرفداران برنامه شاتالین به وضوح خواستار الغای ا. ج. ش. س. بودند. گورباچف طرح شاتالین را رد کرد. در نوامبر۱۹۹۰ گورباچف مشاور قدیمی خود، آبل آگانبگیان را برای کار با شاتالین، آبالکین، و پتراکف بر روی برنامه اقتصادی دیگری تعیین کرد. ین کار محصول موضع میانه ای بود که گورباچف برای خویش مقرر کرده بود. نتیجه برنامه رئیس جمهوری همچون برنامه ریژکف- آبالکین شامل افزیش قیمت ها بود. جمهوری روسیه یلتسین قانونی را گذراند که افزیش قیمت را مانع می شد. ین اقدام عوام فریبی یلتسین را به روشنی به نمیش گذارد. او در آرزوی تخریب اتحاد شوروی بود تا به سرعت به سوی سرمیه داری روانه شود، اما با تکذیب پذیرش افزیش قیمت که با استقرار بازار آزاد اجتناب ناپذیر بود، و یلتسین سرسخت ترین طرفدار آن بازار بود، به گورباچف نیز آسیب می رساند. ین اقدام عبارت بود از تلاش برای به چنگ آوردن سهم کیکی دیگر و خوردن آن. در۱۹۹۰، اگر نه زودتر، یلتسین و نزدیکترین مشاوران او فهمیدند که حرکت آنان به سوی اقتصاد بازار تمام و کمال به معنای تجزیه کشور شوروی است. در برنامه پانصد روزه شاتالین نیز چنین درکی تلویحا وجود داشت. برای بازگشت سرمیه داری به روسیه، گورباچف و ا. ج. ش. س. بید می رفتند. مشاوران گورباچف نیز ین نکته را فهمیده بودند. آن گاه که گورباچف برنامه پانصد روزه را رد کرد، دست رد به سینه سمت گیری جدی طرفداری از سرمیه داری وانحلال ا. ج. ش. س. نهاده بود، که به معنای محو قدرت و موقعیت او نیز بود. با وجود ین، محفل درونی اش، یاکولف، شواردناذزه، مدودف، شاخنازارف، و چرنیاپف از برنامه پانصد روزه پشتیبانی می کردند. همین که، گورباچف به منظور پر کردن پست های کلیدی ای چون وزیر دادگستری، مدیر تاس، وزیر و معاون اول وزارت کشور به سوی مخالفان برگشت، یاکولف از گورباچف جدا شد و او را ترک کرد.

اندکی بعد، شواردنادزه، وزیر خارجه، استعفا داد. او در۱۹۹۲ به گرجستان بازگشت تا سرزمین بومی خود را رهبری کند.

گورباچف هرگز، هیچ گونه اصلاحات اقتصادی جامع و فراگیری را به اجرا نگذاشت. برنامه ریاست جمهوری هم هرگز به واقعیت نپیوست، یلتسین تمام آن ها را خنثی کرد. تداوم زوال اقتصادی در اتحاد شوروی به طور عمده در پس زدن حزب از اقتصاد، یعنی انهدام برنامه ریزی مرکزی اقتصاد، گسیختگی ناشی از اقدام جمهوری ها که هر یک راه جداگانه ای در پیش گرفتند، و همچنین در تاثیرات قطع پیوند اقتصادی با اروپای شرقی ریشه داشت. پس از ژانویه ۱۹۹۲، یلتسین و اقتصاددان های او، با تمام قدرت شوک درمانی را، به رغم پیامدهای فاجعه بارش، در روسیه به اجرا گذاردند. در۱۹۹۴ تولید صنعتی در روسیه سابقا شوروی به نصف سطح تولید مصیبت بار آن در۱۹۹۱ فرو کاست.

پیان اتحاد شوروی به مثابه یک کشور فدرال چند ملیتی در۹۱ - ۱۹۸۹ فرا رسید. در ین سه سال، گورباچف از نادیده گرفتن مسئله ملی دست برداشت. در سپتامبر۱۹۸۹، کمیته مرکزی در کوششی برای پرداختن به جدیی خواهی فزینده، پلنومی درباره مسئله ملی برگزار کرد، اما موضوع بیش از آن رها شده بود که بتواند متوقف شود. آناتولی چرنییف پلنوم کمیته مرکزی را «طفل مرده به دنیا آمده، پلاتفرمی منسوخ، حتی پیش از نگارش آن» خواند. گورباچف در فرصت های ویژه ای ازین سال ها کوشید جدیی خواهان را سرکوب کند. پس از فوریه ۱۹۹۱ او راهبردهیی را به کار گرفت و کوشید جدیی خواهان را با تجدید مذاکره درباره پیمان اتحاد همراه کند.

اما همه چیز با شکست روبه رو شد. جدا خواهی ناسیونالیستی در جمهوری های پیرامونی پیروز شد. یلتسین روسیه را از ا. ج. ش. س. منفک کرد تا برنامه اقتصادی خود را با فشار به پیش برد. سال ها بعد گورباچف پذیرفت که چه دیر به پیچیدگی مسئله ملی بها داده بود.

از شورش های باکو در دسامبر ۱۹۸۶ تا کنار نهادن پرچم سرخ کرملین به وسیله یلتسین در دسامبر۱۹۹۱ حس جدیی خواهی و کشاکش ملی در سراسر اتحاد شوروی رشد می کرد.

آشوب های اروپای شرقی در۱۹۸۹ روابط ملی در اتحاد شوروی را وخیم تر کرد. حس ملی گریی در مقابله با اتحاد شوروی و روس ها به سقوط بسیاری از حکومت های کمونیستی در۱۹۸۹ کمک کرد. ین آشوب ها، به نوبه خود، جدیی خواهان را در جمهوری های کوچک تر اتحاد شوروی ترغیب کرد. در اوت ۱۹۸۹ یک حکومت غیرکمونیست در لهستان تشکیل شد. در اکتبر۱۹۸۹ نظام حاکم در مجارستان فرو پاشید. در نوامبر۱۹۸۹ دیوار برلین فرو افتاد. در نوامبر۱۹۸۹ «انقلاب مخملی» در چکسلواکی پیروز شد. در دسامبر۱۹۸۹ عناصر ضد چائوشسکو به زور او را سرنگون و همراه با همسرش اعدام کردند.

تضعیف ح. ک. ا. ش. در تمام عرصه های زندگی شوروی آن نهاد تثبیت شده ای را که قادر بود مردم پراکنده را در کنار هم نگه دارد ناتوان ساخت. لیگاچف اظهار می دارد، «در آوریل ۱۹۸۹ نشست های دبیرخانه، که می توانستیم و می بیست یک چنین مسائلی (تجزیه طلبی ناسیونالیستی گرجستان را در آنجا به بحث بگذاریم، مدت ها بود متوقف شده بود. . . من به ناگاه متوجه شدم که اقتدار دولت در کشوربا چه وضع عجیبی در حال افول است. »

 روسیه محور اصلی مجموعه ا. ج. ش. س. بود، و جدیی خواهی روس ها بزرگترین تهدیدها.

جری هوگ گفته است که، سرانجام، روسیه با جدا شدن از اتحاد شوروی به موجودیت آن پیان داد. لنین واستالین از سیاست حمیت از جمهوری های توسعه نیافته از سوبسید روسی طرفداری می کردند تا با پیشرفت خلق های غیرروس آن ها را به سطح روس ها برسانند.

ین سیاست پیشرفت اقتصادی و فرهنگی خلق های ستمدیده را به طور غیرعادی سرعت بخشید. با ین همه، کمبودها باقی ماندند. به نظر می رسید روس ها نسبت به پاره ای مشکلات نابینا بودند. به طور مثال، آن ها زمانی که شمار عظیمی از کارگران روسی به جمهوری های کوچک مهاجرت کردند خطری را که ملیت و زبان آن ها را تهدید می کرد، نادیده گرفته، موازنه قومی و زبانی را به هم زدند. مثلا، در لتونی و استونی ین به هم خوردن موازنه یک زخم چرکین به وجود آورد. همچون دیگر نقاط، از آنجا که مدبرانه به آن نپرداختند، تبعیض مثبت سبب واکنش شد. بعضی از روس ها از ادامه سوبسید به جمهوری های پیرامونی خشمگین بودند. ین خشم و آزردگی به آتش ناسیونالیسم روسی دامن زد.

رشد ناسیونالیسم روسی دلیل دیگری نیز داشت. در عصر برژنف، رهبران شوروی با ناسیونالیسم روسی مدارا کرده بودند. عناصر مسلط بر دفتر سیاسی برژنف استدلال می کردند که ناسیونالیسم روسی، وزنه تعادل بخش سالمی است در برابر تاثیرهای غربی که به سبب دتانت به جامعه شوروی نفوذ می کرد.

نفوذ غرب بر مسئله ملی در اتحاد شوروی به مراتب از اثرات ظریف و دراز مدت دتانت فراتر رفت. در طی تمام دوران شوروی صدای رادیوهای غربی- که در سال های آخرین بی مانع و رادع بودند- در جهت حدت بخشیدن به کشاکش ملی در اتحاد شوروی کار می کردند.

رادیو آزادی، انباشته از ناسیونالیست های متعصب و افراطی جناح راست، که از جمهوری های غیرروس دست چین شده بودند، با هدف برانگیختن خشم جدیی طلبی، به صورت ثابت و مداوم به زبان های غیرروسی، برنامه بخش می کرد.

 آندره ساخاروف، ناراضی معروف، به وسیله گروه بین المللی در کنگره اتحاد شوروی و رسانه های گلاسنوستی، مفهوم «حاکمیت سازی» را مورد پسند عمومی کرد. ین اصطلاح بیان ین اندیشه بود که روسیه نیز به موجب قانون اساسی عصر استالین از برابری با دیگر جمهوری ها محروم بود و یک قانون اساسی جدید بید نهادهای جمهوری روسیه را به وجود آورد. «دموکرات ها» اندیشه حاکمیت سازی ساخاروف را پذیرفتند و، زمانی که بوریس یلتسین در۱۹۹۰ به صدارت شورای عالی روسیه انتخاب شد، آن اندیشه را عملی ساخت.

ساخاروف خواست حاکمیت سازی را به صورت نفی سیاست استالین درباره ملیت ها در آورد. ین تقاضا، هم از «دموکرات ها»ی یلتسین وهم از اصلاح طلبان گورباچف درخواست شد. در۱۹۸۸ ساخاروف با حمیت ضمنی گورباچف و یاکولف دیداری از منطقه مورد منازعه ناگورنو- قره باغ به عمل آورد تا یک تحلیل در خود محل به دست دهد، که در واقع کوری بود عصاکش کور دگر. در۱۹۸۸ ساخاروف نظراتش را در رسانه ها مطرح کرد. نظر حاکمیت سازی رادیکال او عبارت بود از:

 بید به تمام جمهوری ها، اعم از جمهوری های کامل یا خودمختار، اوبلاست ها) بخش ها( خود مختار و اوکروگ های )نواحی( خود مختار با حفظ مرزها سرزمینی کنونی حقوقی برابر داده شود. بید تمام آن ها از بیشترین درجه استقلال برخوردار شوند. بید حاکمیت آنان در عرصه هیی چون دفاع، سیاست خارجی، ارتباطات، و ترابری به کمترین مقدار محدود شود. . . نواحی خود مختار روسیه، چون یاکوتیا، شواشیا، باشقیرستان، و تاتارستان بید از همان حقوقی برخوردار شوند که اوکرین و استونی. نبید هیچ تمیزی بین جمهوری ها و اوبلاست های خود مختار وجود داشته باشد. همگی بید به جمهوری تبدیل شوند و همگی بید حق جدا شدن از اتحاد را داشته باشند.

 ین درخواست حاکمیت سازی چه بود؟ حاکمیت سازی، با تظاهر به دموکراتیک بودن، از سیاست سنتی حمیت از جمهوری ها و اروپای شرقی دور شد. نیازی به مبارزه با نابرابری ملی نمی دید و به طور قطع در مورد روسیه نیز که به لحاظ تاریخی ملتی برخوردار از امتیاز و تسلط بر دیگران بود. ساخاروف در ین نکته صریح بود و می گفت نظام استالینی «بر خلق های بزرگ، به ویژه خلق روس، که یکی از عمده قربانیانش بود، به همان گون ستم روا می دارد که بر خلق های کوچک. » حاکمیت سازی به جهد و کوشش برای وحدت مناطق چند ملیتی نیز نیازی نمی بیند. ین مفهوم، رویکرد طبقاتی کمونیستی درباره مسئله ملی را، که بر حق دموکراتیک ملت ها بر تعیین سرنوشت خود، از جمله حق جدیی تاکید داشت، ترک کرد و شریطی را به زبان آورد که در آن، جدیی یک ملت کوچک از یک کشور بزرگتر، همچون آخرین راه، توجیه شد. حاکمیت سازی خوش یند جدیی خواهان بود، زیرا جدیی آن ها را می ستود. مطلوب «دموکرات ها» ی طرفدارسرمیه داری بود زیرا فرمولی بود بی طبقه و بدون حزب، و شامل برنامه ای «ضد استالینی» در دیگر موارد. دکترین ساخاروف با آرزوی یلتسین برای بیرون کشیدن روسیه از اتحاد شوروی سازگاربود. مفهوم حاکمیت سازی، ساخاروف را به جد در سراشیب اپورتونیسم کور بوخارین - خروشچف در مسئله ملی قرار داد.

مشکلات حل نشده ملی در نواحی مختلف اتحاد شوروی متفاوت بودند، ناسیونالیسم در کشورهای بالتیک، که پس از بیست سال استقلال، در۱۹۳۹ بخشی از اتحاد شوروی شده بودند، تقاضا و جذبه نیرومندی داشت. در ماوراء قفقاز، ناسیونالیسم به واسطه مناقشه قدیمی ارضی بین ارمنستان و آذربیجان تشدید می شد. در قلمروهای اسلامی آسیای مرکزی، ناسیونالیسم به وسیله بنیاد گریی اسلامی احیا شده افغانستان و دیگرنقاط تحریک می شد.

تاتارها و چچن ها، که در سال های جنگ توسط استالین ریشه کن شده بودند، برای جبران شکیت ها پرورش می یافتند. روسیه، سنگ بنای کلیدی اتحاد شوروی نیز، احساسات و شکیات خود را داشت.

در۱۹۹۱ - ۱۹۸۹ کانون زلزله ناسیونالیستی از ناحیه ای به ناحیه دیگر انتقال می یافت. در اکتبر۱۹۸۸، سه کشور بالتیک جبهه ملی را زنده کردند که به زودی کانال هیی برای احساسات جدیی خواهی شدند. استفاده گورباچف از اختیارات اضطراری در۱۹۹۰، ویتاتاس لندسب رگیس، صدر جنبش ناسیونالیستی ساجودیس، در لیتوانی را به اعلام استقلال در۱۱ مارس ۱۹۹۰ برانگیخت. به گفته جئوفری هوس کینگ مورخ «با ین حرکات، جمهوری های بالتیک به صورت کانون مبارزه بین خواستاران حفظ اتحاد و آن ها در آرزوی رهیی از آن بودند، درآمد. »

ناسیونالیسم پیش از کل لیتوانی در حزب کمونیست لیتوانی پیروز شد. در اثنای دیدار سه روزه گورباچف از لیتوانی در ژانویه ۱۹۸۹، آلگیرداس- میکولاس براز وسکاس، صدر حزب کمونیست لیتوانی بی پرده به او گفت که احساسات ناسیونالیستی چنان قوی و نیرومند است که تنها یک حزب کمونیست لیتوانییی مستقل می توانست پشتیبانی عمومی را به دست آورد. درانتخابات ۲۵ مارس ۱۹۸۹ جنبش ساجودیس حزب کمونیست لیتوانی را به سختی شکست داد. در دسامبر۱۹۸۹ حزب کمونیست لیتوانی از حزب کمونیست اتحاد شوروی جدا شد. از آن پس بحران های قومی به طور هم زمان در نواحی دور دست فرا گیر شد.

گورباچف دستانی پر داشت. در ژانویه و فوریه ۱۹۹۰ در نزدیکی باکو، (آذربیجان( حادثه قتل ارامنه توسط آذری ها بیست و شش ارمنی و شش آذری کشته به جا گذارد.

 گورباچف به عنوان نخستین پاسخ به اعلام استقلال ملی لیتوانییی ها، به محاصره اقتصادی روی آورد. اتحاد شوروی در آوریل ۱۹۹۰ قانونی درباره جدیی گذراند، که جزئیات روند جدیی قانونی جمهوری ها را به تفصیل بیان می داشت و هزینه سیاسی و اقتصادی جدا شدن را با مجاز دانستن جدیی واحد های کوچک قومی از ملت دیگر فراهم می کرد. قانون جدید شوروی برای استقلال هر کشور جدا شونده یک گذار پنج ساله را پیش بینی کرد و تیید جدیی را از سوی اتحاد شوروی ضروری ساخت. با ین همه، حوادث بر قانون پیشی گرفت. در۱۳ - ۱۲ ژانویه ۱۹۹۱ ارتش شوروی به تظاهرات ناسیونا لیستی در ویلنیوس، پیتخت لیتوانی، آتش گشود و چهارده کشته و شمار بیشتری زخمی به جا گذارد. یک هفته بعد در مسکو ۰۰۰/۱۰۰ تن در یک راه پیمیی به ین سرکوب اعتراض کردند. اندکی بعد خشونت تازه در ریگا، پیتخت استونی، بحران بالتیک را تشدید کرد. در اواخر بهار۱۹۹۱ گورباچف سرکوب را ترک کرد. از آن پس بر مذاکره مجدد درباره پیمان اتحاد متمرکز شد. در مبارزه با تلقی گورباچف از پرسترویکا، هم لیگاچف و هم یلتیسین کوشیدند تا احساسات ناسیونالیستی روسی را به سود هدف های خود مهار کنند. تا جیی که ناسیونالیسم روسی از جنبه های «غرب گریی» اصلاحات گورباچف، سرسپردگی برده وار آن به بازار سرمیه داری غرب، اندیشه های سوسیال دموکراتیک قرضی، تسلیم چاپلوسانه اش به غرب به مثابه «جهان متمدن» و تحقیر تاریخ یگانه روسیه تنفر داشت یک اتحاد کمونیستی- ناسیونالیستی طبیعی بود. طی چندین دهه خط نادرستی در سیاست روس ها «غرب گریان» را در یک سو و«اسلاوخواهان» را در سوی دیگر قرار می داد. آن خط نادرست طی قرن بیستم و قرن بیست و یکم همچنان سماجت کرده و می کند.

یلتسین نخست خود را یک شهروند شوروی، نه یک میهن دوست روسی، می دانست، اما همین که دلبستگی اش به اصلاحات بازاری رشد کرد در بازی با کارت ناسیونالیسم روسیه سودهای بالقوه ای را مشاهده کرد. در۱۹۹۰ گفته است، «من به زودی فهمیدم که در سطح یک اتحاد همه جانبه اصلاحات رادیکالی در بین نخواهد بود. . . و با خود فکر کردم: اگر اصلاحات نمی تواند در آن سطح اجرا شود، چرا در سطح روسیه کوشش نشود؟»

همین که یلتسین گماردن جوانان تند و تیز طرفدار بازار را به مقاماتی در روسیه آغاز کرد، آن ها شروع به درک مطلب کردند که، به گفته هوگ، «تمرکز زدیی قدرت در سطح جمهوری کنترل شخصی بر خصوصی سازی را در اختیار آن ها می گذارد. »

در۱۹۸۹ بسیاری ازجمهوری های اتحاد شوروی اعلام حاکمیت کرده بودند، اما ین به معنای جدیی کامل و رسمی از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نبود. در بیست و یک ماه آخر موجودیت شوروی، اعلام استقلال های واقعی به صورت امواج فرا رسید. لیتوانی در۱۱ مارس ۱۹۹۰، لتونی در۴ مه ۱۹۹۰، و گرجستان در۹ آوریل ۱۹۹۱ اعلام استقلال کردند. موج دوم در اوت ۱۹۹۱ سر رسید: استونی در۲۰ اوت ۱۹۹۱، اوکرین در۲۴ اوت، روسیه سفید و ملداوی در۲۷ اوت ۱۹۹۱، آذربیجان در۳۰ اوت، ازبکستان و قرقیزستان در۳۱ اوت، تاجیکستان در۹ سپتامبر، ارمنستان در۲۳ سپتامبر، ترکمنستان در۲۷ اکتبر و قزاقستان در۱۶ دسامبر اعلام استقلال کردند. فدراسیون روسیه هرگز به طور رسمی اعلام استقلال نکرد. جدیی دیگر جمهوری ها، خواهی نخواهی، به سادگی استقلال را نصیب آن کرد.

زمانی که فرصتی برای اظهار نظر دست داد، اکثریت بسیار بزرگ مردم شوروی آرزوی حفظ اتحاد را داشتند. در۱۷ مارس ۱۹۹۱ در رفراندومی که الزام آور نبود، در تمام جمهوری ها به استثنای جمهوری های بالتیک، ارمنستان، گرجستان، و ملداوی، ۴ /۷۶ درصد رای دهندگان حفظ اتحاد را تیید کردند. در روسیه ۴ /۷۱، در اوکرین ۳/۷۰، در روسیه سفید ۷/۸۲  در صد، و در آذربیجان و هر یک از جمهوری های آسیای مرکزی بیش از۹۰ در صد به حفظ اتحاد رای دادند. ین اکثریت عظیم برای «دموکرات ها» ی یلتسین موضوعیت چندانی نداشت.

ترک وحدت چند ملیتی در داخل به موازات خود، ترک همبستگی بین المللی در خارج را به همراه داشت. خیانت پس از خیانت بود که در آخرین سال های گورباچف نسبت به جنبش های رهیی بخش و کشورهای سوسیالیستی جدیدتر صورت می گرفت. در آستانه سفر وزیر خارجه، جیمز بیکربه مسکو در مه ۱۹۸۹، گورباچف تصمیم خود مبنی بر توقف ارسال سلاح به نیکاراگوئه را، حتی اگر آن کشور همچنان در معرض تروریسم کنتراهای مورد پشتیبانی یالات متحده باقی بماند به اطلاع جورج بوش رساند. از آغاز۱۹۸۶ هواداری گورباچف از کوبا شروع به نقصان کرد. در دسامبر۱۹۸۸ زمانی که زمین لرزه ای در ارمنستان موجب لغو سفرش به هاوانا شد بسیار سپاسگزار بود. سرانجام آن دیدار در آوریل ۱۹۸۹ انجام یافت. گورباچف خطاب به مجلس ملی کوبا اظهارداشت که او «با هر گونه نظریه با دکترین که صدور انقلاب را توجیه کند» مخالف است. در حقیقت، سیاستی را که گورباچف ترک می کرد نه صدور انقلاب، که همبستگی انترناسیونالیستی در دفاع از انقلاب های موجود بود. به رغم استقبال گرم عمومی در هاوانا، شکاف بین کوبا و رهبری گورباچف وسیع تر شد. کوبای سوسیالیستی، که میل به ترک اصول نبود، تغییر موضع نداد. سال بعد، گورباچف ۵ میلیارد دلار کمک سالانه، شامل ارسال محموله های نفت و مواد ضروری دیگر به کوبا را قطع کرد. بین ۱۹۹۰ و ۱۹۹۳، فروپاشی شوروی همیاری متقابل اقتصادی CMEA، تشدید محاصره اقتصادی یالات متحده و خیانت شوروی موجب ۵ 0 درصد افت در GDP )تولید نا خالص داخلی( کوبا شد.

در ین میان، تیم گورباچف لاف می زد که سیاست خارجی آن ها مبنی بر «تفکر نوین» پیروز است. البته ین گفته درست می بود اگر موفقیت تنها با معیار «مسالمت جویی» و «ثبات» مناسبات یالات متحده- شوروی اندازه گیری می شد. خلع سلاح یک سویه شوروی، بی تردید احتمال رویارویی هسته ای شوروی و یالات متحده را کاهش داد. در چنین صورتی نیز، از هم گسیختگی اتحاد شوروی احتمال بروز فاجعه ای ناشی از کاهش امنیت سلاح هیی هسته ای نیروگاه های هسته ای را افزوده است.

تسلیم و سازش های یک سویه شوروی دیگر عرصه های اختلاف با یالات متحده را کاهش داد. البته مردان گورباچف به سیاست خود همچون تسلیم نمی نگریستند. چرنییف، مشاور عالی سیاست خارجی بر ین باوربود که خیانت به افریقای جنوبی و نیکاراگوئه در قیاس با تحکیم مناسبات شوروی- یالات متحده پی آمد اندکی خواهد داشت. چرنییف همچنین در هر لحظه شیرینی که غرب تحسین هیش را به گورباچف ارزانی می کرد یک پیروزی می دید.

زمانی که «میخائیل» پیه کاربرد نام اول «جورج» [ بوش پدر]، «مارگارت» [ تاچر]، و «هلموت» [اشمیت] را بنا نهاد، چرنییف با اعتقاد کامل از آن یاد می کرد. گورباچف و چرنییف معتقد بودند که اتحاد نوین یالات متحده- نشانگر تغییر «بسیار جدی» در امور سیاسی جهان است، «راهی تازه به سوی تمدن» تعبیر و تفصیلی که گورباچف برای ترک همبستگی بین المللی به کاربرد در هیچ مکانی صریح تر و موجزتر از یادداشت های او برای پیام روز انقلاب در7 نوامبر۱۹۹۰ بیان نشده است:

آن چه پرسترویکا به ما داده است را تکرار می کنم. . . پرسترویکا آزادی و رهیی آورد. . . ما درها را به روی جهان گشودیم. . . با یستادن در موضع مخالف جهان فرصت شرکت در پیشرفت تمدن در حساس ترین نقطه عطف آن را از خود دریغ کرده بودیم. در نتیجه آن موضع گیری [زیان های] وحشتناک بر ما تحمیل شد، شید بزرگترین زیان ها.

 پیان «یستادن در موضع مخالف جهان» به وسیله اتحاد شوروی برای بسیاری بهای سنگینی داشت. سوسیالیسم اروپای شرقی را محو کرد و به جای آن حکومت های محافظه کار جدیدی نشاند که بزدلانه در پی عضویت در اتحادیه اروپا و ناتو هشتند، یوگسلاوی هنوز مستقل را تنها گذاشته اند تا به وسیله ناتو به شدت کوبیده شود. در۹۴ - ۱۹۹۳ کوبیی های ترک شده اما قهرمان، با گاو و خیش چوبی شخم می کردند. در افریقا، قاره بیشترین ستمدیده از امپریالیسم، پیان کمک شوروی به معنای انهدام سی سال امید و مبارزه به خاطر توسعه مستقل بود. بدهکاری به بانک های غربی به زودی کشورهای جدیدی را که از زمان استعمارزدیی رسمی در۱۹۶۰ درگیر مبارزه بودند زیر فشار قرار داد، در حالی که یدز و بیماری های دیگر و فروپاشی شبکه های تامین اجتماعی کل جمعیت را تهدید به نابودی می کرد. اتحاد شوروی با شعار«امریکیی ها را نرنجان» به عنوان سیاست تمام و کمال خارجی نوین، حتی به رهبران رهیی ملی چون نلسون ماندلا و یاسرعرفات پشت کرد. اتحاد شوروی پس از۱۹۸۹ نیروهیش را از افغانستان بیرون کشید و نجیب اله ترقی خواه تا ۱۹۹۲ همچنان بر سر قدرت ماند. سپس به محل سازمان ملل متحد پناه برد. در۱۹۹۶ نخستین اقدام طالبان پس از تصرف کابل زیر پا گذاشتن مصونیت محوطه UN و تیرباران نجیب اله، قطع اندام و به دار آویختن پیکر او در خیابان های کابل برای نظاره عموم بود.

با نزدیک شدن جنگ خلیج [فارس]، جیمز بیکر، نمینده پرزیدنت بوش از شوروی خواست به برنامه ضربه زدن به ارتش عراق بپیوندد. گورباچف پاسخ داد: «میلم تاکید کنم که ما دوست داریم در هر شریطی در کنار شما باشیم. » به ین ترتیب نظر و تلقی او از یک «جهان به هم پیوسته و یکپارچه» و «ارزش های انسانی جهانی» گام به گام، به متحد آشکار امپریالیسم در سیاست خارجی شوروی تغییر یافت. چاپلوسی گورباچف به ژرفای چشمگیری رسید. در نامه ای به پرزیدنت اچ. دبلیو. بوش حتی سمت گیری ینده اتحاد شوروی را وابسته به امریکا دانست.

 در عین حال من احساس می کنم که دوستم، رئیس جمهور یالات متحده، درباره پرسش اصلی به پاسخ نهیی نرسیده است: یالات متحده چه نوع اتحاد شوروی ای را می خواهد ببیند؟ و تا زمانی که به ین پرسش پاسخ داده نشود ما روی ین یا آن وجه ویژه مناسباتمان نوسان خواهیم داشت.

 در اوت ۱۹۹۱ خرابی و زوال شریط اقتصادی و از هم گسیختگی اتحاد شوروی چنان پیش رفت و گورباچف به قدری فاقد برنامه ای برای پرداختن به بحران بود که گروهی از رهبران شوروی گام تندی برای به دست گرفتن کنترل حوادث برداشتند. آن ها کمیته کشوری برای حالت اضطراری SCSE را، که با حروف اول روسی به GKCHP شناخته می شد، تشکیل دادند. عالی رتبگان کشوری که کمیته اضطراری را بر پا ساختند دیگر گزینه ها را با هدف محدود کردن قدرت گورباچف و متوقف کردن فرسیش اقتدار دولت شوروی آزموده و پشت سرگذارده بودند. در گذشته، ۱۹۸۸، لیگاچف مبارزه با گورباچف در دفتر سیاسی را باخته بود. در سپتامبر و دسامبر۱۹۹۰ گروهی که SCSE را تشکیل دادند گورباچف را مورد انتقاد قرار داده بودند. در آوریل ۱۹۹۱ آن کمیته کوشید با رای کمیته مرکزی او را برکنار کند. در ژوئن ۱۹۹۱ تلاش کرد او را در پارلمان خنثی کند. در اوت ۱۹۹۱ تلاش یلتسین برای بازنویسی جزئیات پیمان اتحاد به منظور انکار قدرت های درآمد زای موسسات اتحادیه سراسری ین مردان را به سوی در دست گرفتن امور سوق داد.

رهبران SCSE بابت ین باور که گورباچف تسلیم بازنویسی پیمان است خشمگین بودند.

افزون بر ین، یلتسین به تازگی ح. ک. ا. ش. را در ارتش ممنوع کرده بود و دسترسی خزانه داری اتحاد شوروی را به هر درآمدی از حوزه های نفتی شوروی انکار کرده بود.

گورباچف حتی با انحلال کنگره نمیندگان خلق ا. ج. ش. س. مخلوق خودش، موافقت کرده بود. گرچه اعضاء SCSE به ظاهر مردان گورباچف بودند، آن ها به آن سبب که یلتسین در هر مبارزه با گورباچف برنده می شد دست به اقدام زدند.

تشکیل SCSE سبب یک رشته حوادث عجیب شد. در۱۸ اوت، اواخر عصر، پنج صاحب منصب عالی رتبه: معاون اول شورای دفاع اتحاد شوروی اولگ باکلانوف، رئیس انجمن صنیع دولتی اتحاد شوروی آلکساندر تیزیاکف، عضو دفتر سیاسی اولگ شانین، فرمانده نیروهای زمینی ارتش شوروی ژنرال والنتین وارن نیکف، رئیس ستاد گورباچف والری بولدین، و رئیس پرسنل گارد امنیت ریاست جمهوری یوری پلخانف با گورباچف در خانه تابستانی اش در فوروس، کنار دریی سیاه رو در رو شدند. آن ها به او پیشنهاد کردند که قدرت را به معاون رئیس جمهور اتحاد شوروی گنادی یانیف واگذار کند تا او با توجه به دورنمای از هم گسیختگی کشور، حکومت نظامی اعلام، و نظم را برقرارکند. باکلانوف به گورباچف اظهار کرد: « هیچ چیز از نو خواسته نمی شود. ما تمام کارهای کثیف را برای تو انجام می دهیم. » به گفته جری هوگ تاریخ دان، «برخی از افراد آن گروه فکر می کردند گورباچف موافقت خواهد کرد، اما او واکنشی خصمانه و پرخاشگرانه داشت. »

مهمترین رهبر یگانه SCSE رئیس KGB ولادیمیر کریوچکف بود. بجز نامبردگان پیشین، اعضاء SCSE عبارت بودند از نخست وزیر ا. ج. ش. س. والنتین پاولف، وزیر دفاع ا. ج. ش. س. دمیتری یازوف، وزیر کشور بوریس پوگو، و رئیس اتحادیه دهقانان ا. ج. ش. س. واسیلی استارو دوینسوف. اعضای کلیدی دیگر عبارت بودند از صدر شورای عالی ا. ج. ش. س. آناتولی لوکیانف (متحد گورباچف به مدت چند سال) دو معاون اول KGB ویکتور گروشکو و گنی ای آقیف، و افسر KGB ژنرال ویاچسلاوگنرالف.

 ساعت شش صبح روز بعد ۱۹  اوت ۱۹۹۱ SCSE تلویزیون شوروی اعلام کرد که به طور موقت قدرت را به دست گرفته است زیرا گورباچف بیمار و معاون رئیس جمهور یانیف تا بازگشت او اختیارات رئیس جمهوررا به کار می گیرد. SCSE واحدها و تانک هیی را به مسکو فرستاد، اما رهبران SCSE، بسیار مردد عمل کردند.

بیانیه کمیته، «در خواست از مردم شوروی»، که به وسیله تاس در۱۹  اوت انتشار یافت، بر میهن دوستی و اعاده نظم تاکید داشت. بیانیه ین چنین آغازمی شد، «نیرو هیی افراطی سر برآورده اند که راه انحلال اتحاد شوروی، فروپاشی کشور و به چنگ آوردن قدرت به هر بها را در پیش گرفته اند » ین سند اصلاحات اقتصادی « ماجراجویانی» را که به «افت شدید استانداردهای زندگی اکثریت عظیم جمعیت کشور و رونق سفته بازی و اقتصاد سیه» منجر شده است، تقبیح کرد. بیانیه اعلام می کرد که حیثیت ا. ج. ش. س. لکه دار شده است. سوگند یاد می کرد که «خیابان ها را از لوث وجود جنیتکاران پاک کند. » و نیز به «غارت ثروت خلق» پیان بخشد. انظباط کار و قانون و نظم دوباره برقرار خواهد شد «درخواست» اجرای «یک بحث سراسر کشوری درباره یک پیمان اتحاد نوین» را وعده می داد.

 عصر۱۹  اوت رهبران SCSE یک کنفرانس مطبوعاتی برای روزنامه نگاران خارجی و روسی برگزار کردند. شاهدان ادعا کرده اند که آن ها عصبی، بی عرضه و دودل به نظر می رسیدند. آن ها به طور قطع دودل بودند. در اثنای ین سه روز مورد نظرSCSE اجازه داد آژانس های خبری غرب، ازCNN تا رادیو آزادی، آزادانه تفسیرهای خود از تحولات را مخابره کنند، و حتی یلتسین را ترویج کنند. نظامیان بلند مرتبه اجازه یافتند در کاخ سفید روسیه، یعنی ساختمان پارلمان جمهوری روسیه به سیاستمداران تلفن کرده و با آن ها دیدار کنند. در ین میان، یلتسین و رهبران «دموکرات» همچنان به گفت و گو با رسانه های جهان و شوروی ادامه می دادند، برای جلب موافقت و نظر مساعد نظامیان کار می کردند، و در اطراف ساختمان پارلمان روسیه سنگر می ساختند. SCSE در تمام روز۲۰ اوت به هیچ گونه اقدامی علیه آن ها دست نزد. عدم شرکت رهبران نظامی بلند مرتبه در حملاتی که با هدیت SCSE در شب ۱۹  یا ۲۰ اوت به پارلمان روسیه شد تحلیل گران غربی را حیرت زده کرد.

 لحظه محوری حوادث اوت در شب ۲۱ - ۲۰ اوت فرا رسید. SCSE برنامه ای را طراحی و سپس رها کرد. و در نتیجه توفانی در پارلمان روسیه به پا شد. پس از آن، در۲۱ اوت رهبران SCSE کریوچکف، یازف، باکلانف، تیزیاکف، و لوکیانف به سوی فوروس پرواز کردند تا گورباچف را قانع کنند در رویارویی با یلتسین و حکومت روسیه به آن ها بپیوندد.

آن ها می خواستند او را قانع کنند که اقدامات SCSE تا آن زمان نشان داده بود که برای بر قراری نظم به چه تلاش اندکی نیاز خواهد بود. گورباچف با آن ها ملاقات نکرد و در ساعت ۵ /2 صبح ۲۲ اوت همراه با معاون رئیس جمهور روسیه روتسکوی )متحد یلتسین، که با هواپیمیی دیگر به فوروس رسیده بود( و کریوچکف با هواپیمای ریاست جمهوری به مسکو بازگشت. کریوچکف بر اساس وعده گورباچف مبنی بر موقعیت برابر با وی موافقت کرده بود به او در هواپیمای رئیس جمهوری بپیوندد. با ین همه، به محض نشستن هواپیما، کریوچکف به وسیله مقامات شوروی بازداشت شد. گورباچف در بازگشت به مسکو بار دیگر قدرت رسمی را به دست گرفت، گرچه قدرت واقعی به سرعت به سوی دستان یلتسین لغزید. در ساعت ۹ صبح ۲۲ اوت وزیر دفاع شوروی تصمیم به عقب کشیدن واحدهیش از مسکو گرفت، و نمیش اندوه بار عجیب و غریب به پیان رسید.

 مفهوم آن چه در اوت ۱۹۹۱ رخ داد تا حدی تیره باقی مانده است، گرچه رویت های اخیر بسیاری از بدفهمی های اولیه را روشن کرده است. آن چه که تا کنون پذیرفته شده آن است که «رهبران کودتا» فکر می کردند که گورباچف با آنهاست، از ین بابت به یلتسین اطمینان هیی دادند، و همین که گورباچف زیر پای آن ها را خالی کرد، به کلی وحشت زده شدند، چرا که آن ها به طور مطلق هیچ برنامه ای برای به دست گرفتن قدرت نداشتند. آن ها برای بازداشت یلتسین و حامیان کلیدی او، منکوب کردن «دموکرات ها» یا توقیف چیزی آماده نبودند. تمام آن تلاش بدون برنامه یا اراده، فروپاشید.

 در آشفتگی آن روزها، دموکرات های بسیاری- ین بار بدون علامت - رخدادهای ۲۱ - ۱۹ اوت ۱۹۹۱ به ویژه اعلام حکومت نظامی را محکوم کردند- حکومت ها و رسانه های غربی کوشیدند ین حوادث را همچون تلاشی برای کودتا تفهیم کنند. یلتسین که نزدیک پارلمان روسیه روی تانک نشسته و با بلندگو فریادهای گوش خراش سر می داد از سوی رسانه ها همچون بسیج کننده موفق توده ها به ضد غاصبان ستمگر ترسیم می شد. افسانه کودتا سبب شد از بابت فروپاشی شوروی، به جای گورباچف مردان «مقاوم» KGB و ا. ج. ش. س. سرزنش شوند و تصویر بوریس یلتسین همچون یک قهرمان دموکراسی تقویت شود.

بررسی ده سال اخیر به وسیله تاریخ نگاران یالات متحده تردیدهای جدی نسبت به نوشته ای چون هیستوری چنل از اوت ۱۹۹۱ به وجود آورده است. کودتا عبارت از سرنگونی اجباری و غیرقانونی حکومت قانونی بر حق و مقبول است، اما SCSE برای سرنگون کردن ا. ج. ش. س. کوشش نکرد. SCSE خودش حکومت بود.

رسانه های غربی رهبران SCSE را خام دستان و ناشیانی بزدل معرفی کردند، گرچه در اوت ۱۹۹۱ خطاهای بزرگ بسیاری رخ داد، رهبران SCSE پیش از آن به ناتوانی و حماقت شهره نبودند. آن ها از قدرت مهلکی برخوردار بوده و آن را به طور موثر به کار برده بودند. دانلپ آن ها را «مردان جدی. . . با مقاصدی سخت» خواند. کریوچکف، بهترین رهبرSCSE در۱۹۵۶ در سفارت شوروی در مجارستان خدمت می کرد و با آندروپف ضد انقلاب را خاموش کرد. افزون بر ین، گرچه SCSE اعلام حکومت نظامی کرد، اما ین کار نه ممنوع، نه بی سابقه بود؛ گورباچف در سال های پیش از حوادث اوت بارها برنامه ریزی برای حکومت نظامی را تصویب کرده بود.

جان دانلپ، با توجه به نظر کارشناسان برجسته یالات متحده در مورد «کودتا» تاکید کرد که پشتیبانی از SCSE چشمگیر و قابل توجه بود. خود تیم یلتسین عقیده داشت که ۷۰ درصد از کارکنان محلی جمهوری روسیه، کمونیست و غیرکمونیست، از یلتسین پشتیبانی نمی کردند. دو سوم کمیته های منطقه ای حزب کمونیست آشکارا از SCSE پشتیبانی می کردند، حال آن که یک سوم دیگر موضع «صبر و انتظار» اتخاذ کرده بودند. در جمهوری های دورتر تنها مولداوی، قرقیزستان و کشورهای بالتیک مخالفت جدی نسبت به SCSE نشان دادند. نظرسنجی هفته های پیش از۱۹ اوت آکادمی علوم اجتماعی در کمیته مرکزی حزب، که به طور مسلم کانونی بود با گریش ضد یلتسین، اکثریت عظیمی را طرفدار یک پارچگی آ. ج. ش. س. و حفظ کنترل دولت بر بنگاه ها نشان داد.

 رویت گورباچف- که مدعی است مشارکتی در رخدادهای اوت ۱۹۹۱ نداشته است- فاقد اعتبار است. لوکیانف، صدر شورای عالی شوروی گفته است که گورباچف با برنامه اقدام SCSE به شرط آن که شورای عالی آن را تائید کند، موافقت کرده بود. آنتونی داگوستین مورخ به ین نتیجه رسید که تاکید لوکیانف «نمی تواند به راحتی نادیده گرفته شود. » ویلیام ادون نیز به همین شکل گفته است، «مشارکت گورباچف نمی تواند اساسا به حساب نیید. » جان دانلپ «نوسان های بسیاری را در گفته های گورباچف به منظور تبری خویش از جرم» یافته است. آنان که رخدادهای اوت را به صورتی جامع و کامل مطالعه کرده اند احتمال دخالت گورباچف را با شدت تمام تیید کرده اند. آمی نیت، پژوهشگر و متخصص درKGB، همکار سرویس تحقیقات کنگره و عضو پیوسته دانشگاه جان هاپکینز به ین نتیجه رسید که گورباچف سعی می کرد KGB را سپر بلای خود کند. او گفت گورباچف با خود استدلال می کرد که اگر SCSE در به دست گرفتن کنترل موفق شد و تجزیه شدن اتحاد شوروی را متوقف کرد، می تواند وانمود به همراهی کند و مسئولیت را به عهده گیرد. اگر آن اقدام موفق نشد، می تواند به مسکو بیید و همه را باز داشت کند. درهر یک از آن دو مورد او دستانی پاک می داشت. جری هوگ تاکید کرده است که «ین امکان را نمی توان به کلی نادیده گرفت، که گورباچف احساسی را یجاد کرده است که «او خواهان یک کودتا بود. » به نظر هوگ رهبران SCSE «فکر می کردند که گورباچف آن چه را آن ها انجام داده بودند احتمالا مجاز و قانونی می دانست و آن ها نیز خواستار تلفاتی نبودند که روند اصلاح و آشتی را پیچیده کند. » به علاوه، گورباچف انگیزه های نیرومندی برای طراحی ین مشارکت و تبانی عجیب با حفظ فاصله مناسب داشت، چرا که اگر مبتکر حکومت نظامی شناخته می شد شهرت اش به عنوان عاشق صلح و دموکراسی در بین متحدان غربی اش آسیب می دید.

پس از بحران اوت، گورباچف کوشید نظامیان را به مداخله به سود خویش و بر ضد یلتسین تحریک کند. مارشال هویی شاپوشنیکف گفته است که در اویل نوامبر۱۹۹۱ گورباچف به او پیشنهاد کرد که یک کودتای نظامی «بهترین بدیل ممکن» است. در دسامبر۱۹۹۱، گورباچف از نظامیان تقاضیی آشکار، اما بی ثمر، برای پشتیبانی از خود و به ضد یلتسین نمود. رفتاری ین چنین نشان می دهد که او کاملا قادر به یک بازی پیچیده در رخدادهای اوت بوده است.

SCSE، به دور از ین که یک کودتا باشد، اعلام شریط فوق العاده از سوی حکومت موجود شوروی، گرچه با تیید ضمنی رئیس جمهوری شوروی، بود. چرا گورباچف SCSE را به ین باور رساند که او از اعلام حالت فوق العاده حمیت می کند و سپس برخلاف نظر خود عمل کرد؟ در پیان کار، مخالفت گورباچف حالت فوق العاده SCSE را تضعیف کرد. شواهد بر ین دلالت می کنند که ترس او از ضربه بر مناسباتش با غرب او را به مقابله با SCSE واداشت. در اوت ۱۹۹۱ تنها غرب با استحکام از گورباچف پشتیبانی می کرد. در ا. ج. ش. س. پشتیبانی عمومی از او نزدیک به اعداد یک رقمی در نوسان بود.

زمانی که حکومت های غربی از شناسیی SCSE خودداری کردند، گورباچف سست شد و راهش را عوض کرد.

 یا SCSE می توانست در تثبیت حقانیت و اعتبارخود و دگرگون کردن تجزیه کشور موفق شود؟ او در کوتاه مدت تقریبا موفق به کسب اعتبار برای خود شد. ویلیام ادون، تحلیل گر نظامی، اعلام داشت: «متمیل به ین نظر هستم که نتیجه کودتا یک فراخوان محدود بود. » یا SCSE می توانست فروپاشی را برعکس کند؟ یا در اوت ۱۹۹۱ اوضاع خیلی نومید کننده بود؟ رهبران عمده SCSE کمونیست هیی بودند که می خواستند عقربه ساعت پرسترویکا را به 87- ۱۹۸۵ عقب بکشند. باورهای سیاسی گورباچف در۱۹۹۱ به طور اساسی متفاوت از باورهای آن ها بود. او حتی اگر به SCSE پیوسته بود به زودی راهشان از هم جدا می شد. در مقابله با فروپاشی سوسیالیسم و از هم گسیختن کشور متحد هیچ موفقیتی قابل تصور نبود مگر ین که کمونیست ها بار دیگر کنترل اداره رسانه ها را به دست می گرفتند، یلتسین و «دموکرات ها» را برکنار می کردند، و سیاست های اقتصادی گورباچف را تغییر می دادند. در اوت ۱۹۹۱، دست کم در پاره ای نواحی ا. ج. ش. س. چنین اقداماتی نیاز به اعمال زور و تن دادن به خطر جنگ داخلی داشت، اتفاقی که کمتر کسی آمادگی آن را داشت. توقف جدیی جمهوری های بالتیک، ناحیه ای که جدیی خواهی به طور قابل بحثی از پشتیبانی اکثریت برخوردار بود، نیازمند اعمال زور بود. چنین اقدامی احساسات جدیی خواهی را در دل نسل های بعد شعله ور نگه می داشت. هر کس که در قبال حق ملت ها بر تعیین سرنوشت دست به چنین کاری بزند بهای بسیار سنگینی بید بپردازد.

هر گاه SCSE با قاطعیت اقدام می کرد و ارتش و کارگران را به پشتیبانی از خود فرا می خواند امکان داشت یک بازگشت صلح آمیز اقتداربه وقوع بپیوندد. آن گاه SCSE ممکن بود جدیی جمهوری های بالتیک را اجازه می داد اما پیمان اتحاد تازه ای را با دیگر جمهوری هیی که اتحاد سراسری کشور را حفظ کرده بودند به مذاکره می گذاشت. و نیز امکان داشت SCSE یک برنامه ضد بحران اقتصادی را به اجرا گذارد تا برنامه ریزی مرکزی را بار دیگرمستقر و دشواری های کارگران و مصرف کنندگان را مداوا می کند.

 جدا از تصورات غیر واقعی، بحران او، بوریس یلتسین را قادر ساخت تمام قدرت را در روسیه قبضه کند، ح. ک. ا. ش. در حال انهدام را حذف کند و از شر ا. ج. ش. س. خلاص شود. ین کودتای واقعی بود. ویلیام ادون مورخ گفته است که رهبران SCSE «زمانی که بحران آغاز شد نیرومندترین مقام های رژیم را در اختیارداشتند. » زمانی که بحران اوت پیان یافت یک کارمند عاری از هر گونه مقام رسمی در حکومت مرکزی چنان قدرتی گردآورده بود که شروع به انحلال اتحاد شوروی کرد. یلتسین کودتاچی بود، یک کودتاچی موفق. »

در۶ نوامبر۱۹۹۱، یلتسین ح. ک. ا. ش. و ح. ک. ف. ر. را از فعالیت در خاک روسیه منع کرد و دستورانحلال آن ها را صادر کرد. در۲۵ دسامبر۱۹۹۱ گورباچف استعفا داد. در همان روز کنترل بر تسلیحات هسته ای اتحادشوروی از گورباچف به یلتسین منتقل شد. یلتسین به سادگی ارتش شوروی و دستگاه هی امنیتی را در اختیار گرفت، نام آن ها را به نهادهای دولتی روسیه تغییر داد، و اکثرپرسنل آن ها را حفظ کرد. در۳۱ دسامبر۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی به طور رسمی ساقط شد. نیکلای ریژکف ین انحلال را «بزرگترین تراژدی قرن بیستم» خواند.

 

حزب کمونیست

نیازمند اصلاحات بود

نه نظام سوسیالیستی

 نتیجه گیری ها و اشاره ها

 

یا منظور ما ین است که بگوییم اگر گورباچف و همدستانش به قدرت نرسیده بودند، اتحاد شوروی دچار آشوب و جنجال می شد، و امکان داشت بدون بی ثباتی آشکار نیز آشفتگی ادامه یابد؟ آری، تنها نتیجه گیری ممکن همین است.

آلکساندر دالین

 

ین دو مرد [گورباچف و خروشچف] چه وجه مشترکی دارند؟ در وهله نخست، خصوصیات شخصی آن ها از ین قرارند: شور و انرژی، منش اصلاح گر، و درک ظاهری از دموکراسی. هر دو در روستا زاده شدند. افزون بر ین، گورباچف زاده ناحیه قزاقان بود که هنوز آرزوی کمون های سنتی روسی آزاد مردانی را که از بردگی رهیی یافته بودند حفظ کرده بود. ازین گذشته هر دوی آن ها معرف جریان سوسیال دموکراتیک در درون حزب بودند، جریانی که کسانی چون بوخارین، ریکف، رودزوتاک، و وازنسنسکی از آن سر برآوردند. این جریان سوسیال دموکراتیک به رغم تصفیه های دوران استالین هرگز نمرد. . . ین سوسیال دموکراتیسم ابتدیی، که با انتظارات مردم و تقاضاهای اقتصادی تقویت می شد، به زندگی خود ادامه داد. و دقیقا ین آن چیزی است که چنین پدیده به ظاهر توضیح ناپذیری چون به قدرت رسیدن خروشچف پس از استالین و گورباچف پس از برژنف را توضیح می دهد.

فدروبرلاتسکی

 

در ح. ک. ا. ش. همواره دو گریش رو در رو وجود داشته است- پرولتری و خرده بورژویی، دموکراتیک و بوروکراتیک. از ین رو، دو جناح بر پیه ین دو گریش در ح. ک. ا. ش. به وجود آمد. در جریان مبارزه سیاسی دائمی بین آن دو، یک خط سیاسی در عمل شکل گرفت. بدون در نظر گرفتن ین مسئله، فهم چنان تناقض هیی در تاریخ شوروی، بین شور و شوق خلاق توده ای و سرکوب دهه های 1930 و 1940 ناممکن است. تنها با در نظر داشتن ین شریط می توان به یک برآورد و اظهار نظرعینی درباره یک چنین حزب و رهبرانی چون استالین و مولوتف، خروشچف و مالنکف، برژنف و کاسگین دست یافت.

حزب کمونیست فدراسیون روسیه 1997

 

سبب فروپاشی شوروی چه بود؟ نظریه ما ین است که مشکلات اقتصادی، فشار خارجی، و رکود سیاسی و یدئولوژیکی که اتحاد شوروی را در اویل دهه ۱۹۸۰  به چالش کشیده بود، هر یک به تنهیی یا با هم، فروپاشی شوروی را یجاد نکردند. سیاست های گورباچف و متحدانش بود که آن را نشانه گیری کرده بود. در۱۹۸۷  گورباچف به خط اصلاحی ابتکاری یوری آندروپف پشت کرد، خطی که شخص گورباچف به مدت دو سال دنبال کرده بود. او سیاست های نوی را در پیش گرفت که سیاست های 1964- 1953 خروشچف را به شیوه افراطی و حتی فراتر از آن، اندیشه های مطرح شده به وسیله بوخارین در دهه ۱۹۲۰ را تکرار می کرد. تغییر موضع و چرخش گورباچف با رشد اقتصادی ثانوی امکان پذیر شد، اقتصادی که پیگاه اجتماعی برای هوشیاری و توجه ضد سوسیالیستی فراهم آورد. رویزیونیسم گورباچف مخالفانش را تار و مار کرد و تا حذف مبانی اندیشه مارکسیسم- لنینیسم: مبارزه طبقاتی، نقش رهبری کننده حزب، همبستگی انترناسیونالیستی، و اولویت مالکیت جمعی و برنامه ریزی پیش رفت. سیاست خارجی شوروی عقب نشینی کرد و چیزی نگذشت که ح. ک. ا. ش. را به کلی تهی و بی اثر کردند.

ین روند با تسلیم حزب در برابر رسانه های همگانی، انحلال مکانیسم های برنامه ریزی مرکزی و افت اقتصادی ناشی از آن، و پیان نقش حزب در هماهنگ کردن ملت های تشکیل دهنده ا. ج. ش. س. به وقوع پیوست. نارضیی عمومی، «دموکرات های» یلتسینی ضد کمونیست را قادر ساخت کنترل جمهوری غول آسای روسیه را به چنگ آورند، و تحمیل سرمیه داری را به آن آغاز کنند. جدیی خواهان در جمهوری های غیر روس پیروز شدند و ا. ج. ش. س. منزوی شد.

 

شماری از نویسندگان مهم امریکیی، از جمله آن ها که به شدت منتقد سوسیالیسم شوروی بودند، به نتیجی رسیده اند که تا حدودی، مشابه نظراتی است که در ینجا مطرح شد. مثلا، جری هوگ، دانش پژوه انستیتوی بروکینگز نوشت:

 

انقلاب ناشی از کار کرد ضعیف اقتصادی دولت، فشارهای ناسیونالیستی از سوی جمهوری های اتحاد، نارضیی همگانی از بابت نبود آزادی یا کالاهای مصرفی، یا کوشش معینی برای لیبرالیزه کردن یک نظام دیکتاتوری نبود. . . کلید آن پی آمد بید در راس نظام سیاسی با «حکومت» جست و جو شود. . . مشکل، ضعف آن چنانی دولت نبود، بلکه ضعف درک کسانی بود که کشور را اداره می کردند.

 

فروپاشی شوروی ناگزیرنبود. هیچ گونه پیه ای برای ین نتیجه گیری که رسانه های وابسته به شرکت های بزرگ در بوق و کرنا دمیده اند، نتیجه ای دیر برین که سوسیالیسم شوروی از همان آغاز سرنوشتی محتوم داشت، که تمامی کشورهای سوسیالیستی محکوم به آنند، و در نهیت، مارکس بر خطا بود و تاریخی بشر به «لیبرال کاپیتالیسم» ختم می شود، وجود ندارد.

سیاست های گورباچف ممکن است ناگزیر نبوده باشند، اما تصادفی هم نبودند. نیروهای قدرتمند داخلی و خارجی از رویزیونیسمی که با گورباچف به قدرت رسید پشتیبانی کردند. آن نیروها- بنگاه های خصوصی قانونی و غیرقانونی و مفاسد همراه آن، ستیزه جویی خارجی و میلیتاریسم یالات متحده، و به همان میزان یدئولوژی احیا شده بازار آزاد- در دهه های پیش از۱۹۸۵ رشد یافته و قوی ترشده بودند؛ گورباچف به زودی نیروهای درونی را آزاد و رها ساخت و خود را با خارجی ها همساز کرد. برنامه گورباچف پس از۱۹۸۶، فراتر از تعهد اصلی اش مبنی بر کاهش نفوذ ح. ک. ا. ش. تصمیم او را در فرا گرفتن درس های ناکامی خروشچف از برخورد قاطع با مخالفانش در درون حزب منعکس می کرد.

گرچه رویزیونیسم گورباچف نطفه دیرپیی در سیاست های ح. ک. ا. ش. و جامعه شوروی داشت، فروپاشی شوروی مقدر و از پیش مقرر نبود. نکات بسیاری در سی و پنج سال پیش از آن وجود داشت که می توانست تحولات را به سوی دیگری هدیت کند. قوی ترین استدلال برای ین باور آن است که ح. ک. ا. ش. اپورتونیسم بوخارین را در اواخر دهه ۱۹۲۰، زمانی که ریشه های طبقاتی آن نیز قوی بود، زمانی که یک اکثریت عظیم دهقانی دولت طبقه کارگر را در محاصره داشت، شکست داده بود.

 

در دهه 1950، اتحاد شوروی، که دیگر در محاصره و در معرض هجوم نبود، می توانست بدون خطاهای فراوان نظری و سیاسی خروشچف به عصر کم فشارتر پس از استالین وارد شود. پاره ای منتقدان سیاست های خروشچف مانند مولوتف جریان سیاسی بدیلی را عرضه کردند. اما آن منتقدان شکست خوردند. در رکود سیاسی نیمه دوم عصر برژنف رهبران شوروی می توانستند پیکار بهتری علیه جریانات منفی، به ویژه اقتصاد ثانوی و فساد به اجرا بگذارند. یوری آندروپف، اگر زنده می ماند تا بتواند نتیج نخستین اصلاحاتش را ارزیابی کند، احتمال داشت تحلیل هیش را تند و تیزتر و روند اصلاحی را ژرفتر و گسترده تر کند. حتی در عصر پرسترویکا سمت گیری سیاست های مسئله داری که پس از۱۹۸۶ اتخاذ شد چه در کل رهبری و چه در ذهن خود گورباچف قطعیت نداشت گریشی که بوخارین، خروشچف و گورباچف را نمیندگی کرد و بارها بر خود تاکید ورزید و در پیان برنده شد، گواهی است بر ریشه های سخت مادی آن نه در دیدگاه مصمم و مصر دهقانی آن در نخستین دهه های انقلاب بلکه در تجارت پیشگی و تبه کاری اقتصاد ثانوی.

سراسر تاریخ سوسیالیسم شوروی نشان می دهد که مبارزه طبقاتی، مبارزه برای حذف طبقات، با تسخیر قدرت دولتی پیان نمی گیرد و پس از هفتاد سال ساختن سوسیالیسم نیز به آخر نمی رسد، گرچه ا. ج. ش. س. به راستی در عمل زمانی به مراتب کمتر از هفت دهه برای ساختن سوسیالیسم داشت، چرا که ناچار بود زمان بسیاری را وقف آمادگی برای جنگ، برای جنگیدن، و بازسازی ویرانه های جنگ کند. در واقع کل ین اندیشه که مبارزه طبقاتی در جهانی که هنوز زیر سلطه کاپیتالیسم و امپریالیسم است، یا درون کشور سوسیالیستی پیان یافته است، نشانه و مظهر مبارزه طبقاتی در یک سطح یدئولوژیک است. تسلیم شدن به ین اندیشه یکی از وخیم ترین خطرات برای ساختمان سوسیالیسم به شمار می رود.

 

در زمان هیی، همچون 1929- 1928 که دولت شوروی اشتراکی و صنعتی کردن سریع را آغاز کرد، مبارزه طبقاتی شدت یافت. حتی زمانی که روابط طبقاتی در مناطق روستیی به بهای سنگین انسانی دگرگون شد، نگرش طبقاتی کهن به صورتی سخت و استوار باقی ماند. و با آغاز دهه 1950 با رشد دوباره اقتصاد ثانوی، تولدی دوباره را تجربه کرد.

گورباچف و محفل اش ین مطلب را می فهمیدند. آن ها آگاهانه گروه های اجتماعی معینی را برای پشتیبانی از خط سیاسی خود هدف قرار دادند. در۱۹۸۹  یک نویسنده امریکیی ین گروه ها را بدین گونه فهرست کرد: «بسیاری از کسبه شهر و ساکنان روستا»، «کارگران توانمند»، دهقانان، مدیران، دانشمندان، تکنسین ها، آموزگاران وهنرپیشه ها، «کارمندان دون پیه پندارگرا» و «اعضای ساده و دموکرات حزب». بیشتر ین لیه ها مردمانی را با فاصله معینی از تولید مادی نمیندگی می کردند.

 

ساختمان سوسیالیسم بسیار دشوار است. پس از آن نیز که انقلاب سوسیالیستی نشان دهد که می تواند به وظیف اصلی اش عمل کند دشواری ها باقی می مانند. وظیفی مانند: تصرف و حفظ قدرت دولتی، دفاع از آن در برابر امپریالیسم، پشتیبانی از مبارزات ضد امپریالیستی در خارج از کشور، صنعتی کردن و پرورش طبقه کارگر، فراهم کردن نیازهای اساسی زندگی، از جمله آموزش و فرهنگ برای همگان، توسعه دانش و تکنولوژی، و ارتقای ملیت های ستمدیده و برقراری برابری ملی.

 

یا برای سوسیالیسم پرداختن به ین چالش ها ممکن است؟ آدمی نبید یک یده آلیست کم دقت باشد تا پاسخی مثبت بدهد. هم راهی که آندروپف طراحی کرد و هم راهی که به وسیله کشورهای سوسیالیستی بازمانده دنبال شد- که هیچ یک بی عیب نبودند- ثابت می کند که افتضاح گورباچف نه پیامد ناگزیربود و نه یگانه راه پرداختن به چالش های سوسیالیسم.

 

آزار دهنده ترین وجه فروپاشی شوروی از بسیاری جهات اپورتونیسم گورباچف نبود که از درون حزب کمونیست شوروی سر برآورد. آزار دهنده ین بود که حزب کمونیست ناتوانی خود را در خنثی ساختن اپورتونیسم گورباچف، آن گونه که پیشتازان آن خنثی کرده بودند، به اثبات رساند. چرا ح. ک. ا. ش. در برخورد با گورباچف در۱۹۸۷  و ۱۹۸۸ کم توان تر از برخورد با خروشچف در1964، یا با بوخارین در1929 بود؟ حزب، تا اندازه ای، فاقد آن هشیاری و اراده برای جلوگیری از اقتصاد ثانوی و فساد موجود در حزب و حکومت بود.

درباره عضویت، حزب بیش از اندازه سهل انگار شده بود و درها را، به ویژه به روی غیر کارگران بیش از حد گشود. سانترالیسم دموکراتیک بدتراز گذشته شده بود. پیوندهای بین حزب و طبقه کارگر از طریق اتحادیه ها، شوراها و دیگر مکانیسم ها متحجر و سخت شد.

انتقاد و انتقاد از خود رو به زوال گذاشت. رهبری جمعی ضعیف شد. وحدت حزب و دفاع از خط رهبر ظاهرا عالی ترین فضیلت به شمار می رفت. توسعه یدئولوژیک رو به افول نهاد. بر خطاهای یدئولوژیک خروشچف، و بر انحراف یدئولوژی از واقعیت در عرصه های بسیاری پافشاری شد. یدئولوژی از بسیاری جهات از خود راضی، فرمالیته، و تشریفاتی شده بود. در نتیجه، یدئولوژی بسیاری از بهترین ها و درخشان ترین ها را دفع کرد. بسیاری از رهبران بلند مرتبه نسبت به معنا و خطر اپورتونیسم گوش به زنگی ناکافی داشتند. کوتاه سخن، خود حزب نیازمند اصلاح بود.

 

برخلاف اندیشه ای که به طور گسترده در اویل دهه ۱۹۹۰ بوسیله ضد کمونیست ها تبلیغ می شد، فروپاشی اتحاد شوروی قاطعانه نشان داد، آن سوسیالیسمی که بر پیه یک حزب پیشتاز، مالکیت دولتی و جمعی و برنامه مرکزی یجاد شده است محکوم به شکست نیست، بلکه آن که کوشید جامعه سوسیالیستی موجود را با دنبال کردن راه سوم سوسیال رفورمیستی اصلاح کند فاجعه انگیز بود. «راه سوم» مستقیما به کاپیتالیسم بارون های دزد روسی و تسلیم به امپریالیسم منجر شد. داستان پرسترویکای ۹۱ - ۱۹۸۵، افزون بر ارائه نمونه ای از سوسیال رفورمیسم، آن را بیشتر بی اعتبار کرد.

 

وظیفه اصلی ما کاری محدود بود: تعیین علت فروپاشی شوروی. با وجود ین، معتقدیم که نظریات ما اشارات و معانی گسترده تری برای مسائل دامنه دارتر تئوری مارکسیسم و ینده سوسیالیسم در خود دارد. ما اندیشه و بازتاب های زیر را- که خلاصه، و در مواردی قابل بحث اند- با ین امید که برانگیزاننده تفکر، پژوهش، و بحث بیشتر شوند، ارائه می دهیم.

 

ین مسائل دامنه دار مربوط هستند به اپورتونیسم به عنوان یک مقوله سیاسی مارکسیستی- لنینیستی، توانمندی نسبی دو نظام، برنامه ریزی مرکزی در برابر بازار، تئوری حزب انقلابی، اجتناب ناپذیری تاریخ، سوسیالیسم در یک کشور واحد، و پاره ای تجاهل های دیرپا درباره تاریخ سوسیالیسم در قرن بیستم.

 

فروپاشی شوروی بر ماتریالیسم تاریخی نقصانی یجاد نکرده است. ماتریالیسم تاریخی روندهای مشخص ا. ج. ش. س. را در۹۱ - ۱۹۸۵ توضیح می دهد. ریشه های مادی ضد انقلابی را، بدون توسل به یک «تئوری بوروکراسی» معیوب، نشان می دهد. اعلام نظر اخیر فیلسوف مارکسیست دومنیکو لوسوردو مبنی بر ین که «حتی امروز ما یک تئوری برای وجود مبارزه درون یک جامعه سوسیالیستی نداریم» نادرست است. برخوردهای مهم سیاسی از منافع طبقاتی سر برمی آورد. ضد انقلاب شوروی از آن رو رخ داد که سیاست های گورباچف روندی را به تحرک واداشت که گروه های اجتماعی با سهمی مادی و یدئولوژیک در مالکیت خصوصی و بازار آزاد سرانجام استیلا یافتند و مناسبات اقتصادی سوسیالیستی سرنوشت ساز پیشین، یعنی اقتصاد با برنامه و متعلق به همگان، یعنی اقتصاد «نخستین» را به کنار گذاردند.

 

در۹۱ - ۱۹۸۹  حزب کمونیست یالات متحده ین بحث را پیش کشید که یا فروپاشی شوروی ناشی از «خطای انسانی» بود یا ضعف «نظام». نقطه نظر پیشین رهبران ناشیست را سرزنش می کرد، حال آن که نظر بعدی مشکلات سخت ریشه نظام شوروی را هدف سرزنش قرار داد. هر دو نگرش حقیقتی را در برداشتند، اما نه یک میزان. آن ها که بر خطای انسانی تاکید داشتند استدلالی بهتر، اما نه قاطع داشتند. گورباچف با اشتباهات و حرکات کورکورانه، نوسانات، و سرانجام رهبری سرمیه داری مدار عامل تعیین کننده ای را برای فروپاشی فراهم آورد. با ین همه، طرفداران «ناشی از نظام» در پی جویی علت ریشه دار بر حق بودند. اما، بسیاری از آن ها به اشتباه آن را در کاستی های دموکراتیک جا دادند تا در منافع مادی. چارچوب توضیحی ما، بر خوردار از پشتیبانی واقعیت هیی است که در ۱۹۹۱ ناشناخته بود و فراتر از شیوه ای است که بحث کنندگان نظر اول موضوع را عنوان کردند.

 

در فروپاشی شوروی آن چه برای حال و ینده در میان است، برای مبارزات دموکراتیک، بر ین امکان ساختمان سوسیالیسم، برای جنبش کمونیستی، و برای ینده بشریت، سهم بس عظیم و گسترده ای- هم در پی آمدها و هم تفسیر آن- دارند.

 

پیان سوسیالیسم شوروی به معنای شکست و عقب نشینی برای دیگر کشورهای سوسیالیستی باز مانده، برای جهان توسعه نیافته و ستمدیده، و برای طبقه کارگر در همه جا بود.

زحمتکشان شوروی، همان گونه که استپن ف. کوهن سال ها پیش در نشریه نیشن نوشت، ظالمانه ترین پیامدها را تحمل کرد.

نزدیک به یک دهه بعد روسیه به بدترین افت و کسادی اقتصادی در تاریخ مدرن مبتلا شد.

فساد چنان گسترده است که میزان فرار سرمیه از تمام وام های خارجی و سرمیه گذاری ها فراتر رفته، یک فاجعه جمعیتی بی سابقه در زمان صلح پدید آورده است. نتیجه آن یک تراژدی انسانی عظیم بوده است. در میان دیگر مصیبت ها، اکنون 75 درصد مردم روسیه زیر یا کمی بالای خط فقر زندگی می کنند؛ ۸۰ - 50 درصد کودکان سن تحصیل دارای یک نقص جسمی یا روانی طبقه بندی می شوند؛ سن انتظار زندگی مردان به کمتر از شصت سال رسیده است. و یک کشور کاملا هسته ای و دارنده وسیل نابودی همگانی به طور شومی برای نخستین بار در تاریخ، به جد بی ثبات شده است. فاجعه زیر درییی کورسک در ماه اوت تنها یک نمونه است.

 

اگر قرنی که هم اکنون پیان یافته راهنمیی است برای قرن حاضر، انقلاب های سوسیالیستی با چالش های بسیاری مشابه آن چه در شوروی روی داد رو در رو خواهند بود. ین انقلاف ها احتمالا نخست در کشورهیی پیروز خواهند شد که مبارزه طبقاتی و مبارزه رهیی ملی در هم آمیزند. آنجا که سوسیالیسم قرن بیستم تاکنون زنده مانده است- چین، کوبا، کره شمالی، و ویتنام- هم پیوندی تضادهای ملی و طبقاتی که به انقلاب منجر شد به حفظ و تقویت تعهد نسبت به سوسیالیسم کمک می کند. هر گاه چنین باشد، کشورهای سوسیالیستی با پشتیبانی نه تنها کارگران، که از سوی دهقانان و دیگر لیه هی میانی دوام می آورند. بنابر ین همان شریط و مشکلات سیاسی یا مشابه آن چه در اتحاد شوروی سر بر آوردند، احتمالا در انقلاب های نوین نیز تکرار خواهند شد. امپریالیسم به حملاتش ادامه خواهد داد، نظریه پردازانش همراه با درخواست «دموکراسی» ترس ازغول «استالینیسم» را در هر گام می پراکنند. لنین می گفت، «کمون به پرولتاریای اروپا آموخت وظیف انقلاب سوسیالیستی را به طور مشخص انجام دهند. » تجربه شوروی ین وظیف را بسط داد.

 

تحلیل ما بر ین مهم دلالت دارد که هواداران و پیروان سوسیالیسم بید بر اپورتونیسم راست به عنوان یک مقوله بسیار جدی در تفکر سیاسی مارکسیستی- لنینیستی تاکیدی دوباره داشته باشند. در روزهیی که مارکس و انگلس به نقد برنامه گوتا پرداختند، زمانی که لنین به شدت بین الملل دوم را به باد انتقاد گرفت، و آن گاه که اکثریت ح. ک. ا. ش. بوخارین را شکست داد، وضع ین چنین بود. کمونیست ها اپورتونیسم راست را در اساس همچون یک عقب نشینی غیرلازم و غیراصولی در زیر فشار رقیب طبقاتی تعریف می کنند. در هر مبارزه، گاهی عقب نشینی ضروری است، بنابر ین مسئله ضرورت همواره منوط به موازنه عملی نیروها و ارزیابی واقع بینانه شریط است، ین که یک عقب نشینی زمینه ساز پیشرفت دیگر یا صرفا راه برون رفتی است. کمونیست ها خواستار توجیهی تئوریک برای عقب نشینی غیر ضرور رویزیونیسم هستند. در متن ساختمان سوسیالیسم، اپورتونیسم راست معمولا شکل نوعی انطباق) تا مبارزه( با کاپیتالیسم، اعم از داخلی یا خارجی می گیرد. گاهی نیز همچون نوعی طرفداری از «احترام به واقعیت ها» نمیان می شود تا مبارزه برای دگرگون کردن آن ها، یعنی بینش تحولی یک سویه از ساختمان سوسیالیسم، و تسلیم شدن به مقتضیات عینی. ین بینش در پی مسیری آسان و سریع به سوی سوسیالیسم با کمترین مقاومت است. عادت به ین شیوه تفکر به برآورد افراطی از طبیعت خودکار و خود روند خلق نظام نوین، و به تاکید بیش از حد بر ساخت نیروهای تولید به مثابه کلید توسعه سوسیالیسم میل می کند، در حالی که نیاز به تکمیل روابط تولید، یعنی مبارزه برای حذف طبقات را دست کم می گیرد. در زمان خروشچف، انکار تئوریک صریح اپورتونیسم در ساختمان سوسیالیسم آغاز شد. بر خلاف دو رهبر پیشین، او بر آن بود که در سوسیالیسم توسعه یابنده هیچ گونه پیگاه اجتماعی برای اپورتونیسم وجود ندارد. ین انکار در ین تلقی های خروشچف تجلی یافت که دولت طبقه کارگر «دولت همه خلقی» و حزب کمونیست «حزب تمام خلق» شده است. خیانت گورباچف نابخردی خوش بینی خروشچف را نشان داد.

 

از آغاز جبهه مردمی در دهه 1930، در دنیای سرمیه داری مارکسیست ها در تلاش برای یافتن زمینه مشترک با سوسیال رفورمیست ها بودند. در حالی که سیاست یافتن اتحاد عمل با نیروهای مرکز، به ویژه با توده های مردم متاثر از سوسیال دموکراسی، در مجموع صحیح است، اما کافی نیست. سوسیال دموکراسی، به عنوان یک یدئولوژی، همچنان یک رقیب موذی و موثر از نظر یدئولوژی برای مارکسیسم انقلابی در جنبش طبقه کارگر باقی می ماند. به موازات جستجوی خستگی ناپذیر برای اشکال عملی مبارزه چپ – مرکز ضد راست، یک مبارزه یدئولوژیک بی وققه نیز به ضد سوسیال دموکراسی بید انجام گیرد.

 

در اویل دهه ۱۹۹۰ ارزیابی مقدماتی احزاب کمونیست سراسر جهان درباره فروپاشی شوروی در دو چارچوب توضیحی قرارمی گرفت، هر چند برخی التقاطی بودند. گروه نخست فروپاشی را بر اساس کمبود دموکراسی در شوروی سرزنش می کرد. گروه دوم از بین رفتن را ناشی از اپورتونیسم می دانست. گروه نخست گاهی زبان بسیار تند «ضد استالینی» رهبری گورباچف را منعکس می کرد، ادبیاتی مشابه آن چه نویسندگان سوسیال دموکرات و لیبرال به کار می بردند.

دموکراسی می توانست در۱۹۸۵ پیشرفته تر از آن چه در عمل در اتحاد شوروی وجود داشت باشد، اما ین نکته دلیلی نیست بر ین که «نبود دموکراسی» را علت اصلی پیان اتحاد شوروی بدانیم. بسیاری از ناظران درک چندانی از سیمای واقعی دموکراسی سوسیالیستی نداشتند. اگر واژه «دموکراسی» به معنای در قدرت بودن طبقه کارگر است، آن گاه اتحاد شوروی جنبه های دموکراتیکی داشت به مراتب فراتر از هر جامعه کاپیتالیستی.

درصد کارگران فعال در حزب و حکومت در کشور شوروی بیشتر از حضور کارگران در احزاب و حکومت های کشورهای کاپیتالیستی بود. میزان برابری درآمد، مقدار آموزش ریگان، مراقبت های بهداشتی و دیگر خدمات اجتماعی، تضمین اشتغال، سن بازنشستگی نسبتا کمتر، نبود تورم، یارانه های مسکن، غذا و دیگر کالاهای اساسی آشکار کرده بود که ین جامعه به سود زحمتکشان عمل می کند. تلاش های حماسی برای ساختن صنعت و کشاورزی سوسیالیستی و دفاع از کشور در جریان جنگ دوم جهانی بدون شرکت فعال مردمی نمی توانست به وقوع پیوندد. سی و پنج میلیون نفر در شوراها فعال بودند. اتحادیه های شوروی اختیار اموری چون هدف های تولید، برکناری ها، و مدارس مخصوص و استراحتگاه هیی را در دست داشتند که کمتر اتحادیه ای در کشورهای کاپیتالستی، تازه اگر وجود می داشتند، می توانستند ادعای آن را داشته باشند. دولت های کاپیتالستی، جز در هنگام فشار بسیار زیاد از پیین، هرگز مالکیت شرکت های بزرگ را به چالش نمی کشند.

طرفداران برتری دموکراسی غربی بر استثمار طبقاتی چشم می پوشند، بر روندهای غیر اساسی تکیه می کنند، و به خاطر دموکراسی کاپیتالیستی به سرمیه اعتبار می دهند، نه به مدافع واقعی و تعالی بخش آن، طبقه کارگر مدرن. آن ها دست آوردهای دموکراسی کاپیتالیستی را با گذشته اش مقیسه می کنند، اما دست آوردهای دموکراسی سوسیالیستی را بی تناسب با یک یده آل خیالی مقیسه می کنند.

 

کسانی که کاستی های دموکراسی را علت فروپاشی می دانند، یعنی از ین نظر دفاع می کنند که شریط لازم و کافی آن وجود داشته است، اگر واژه های «علت» و «فروپاشی» معناهای متداولشان را داشته باشند، نمی توانند بر حق باشند. خیانت به اتحاد شوروی عبارت بود از سرنگونی سوسیالیسم و تکه تکه کردن کشور متحد. ین رخداد به طور مستقیم نتیجه پنج روند مشخص بود: تصفیه حزب، تحویل دادن رسانه ها به نیروهای ضد سوسیالیستی، خصوصی سازی و بازارگریی یک اقتصاد با برنامه و متعلق به همگان، رهاسازی جدیی خواهی، و تسلیم شدن به امپریالیسم یالات متحده. کمبودهای مجرد و غیرشفاف در دموکراسی سوسیالیستی «علت» ین سیاست ها نبود. رهبری گورباچف در ح. ک. ا. ش. کلیه آن سیاست ها را همچون گزینش های آگاهانه سیاسی ابتکار کرد.

نظریه «نبود دموکراسی» تا حدودی از آن رو همچنان مطرح است که برخی از انجام تحلیل مشخص اکراه دارند. ین اکراه گرفتار انکار تلویحی اهمیت فروپاشی است، انکاری تلویحی که چالشی عمده را در برابر مارکسیسم قرار می دهد. ین فاصله گیری نوعی خودشکنی و از نظر روشنفکری ناشرافتمندانه است. طفره رفتن و از سرباز کردن موضوع، توضیحات متداول بورژوازی را درباره نابودی اتحاد شوروی بی پاسخ می گذارد. ین تجاهل به حق به جانب بودن و رضیت مندی منجرمی شود که می گوید: «اتحاد شوروی مشکلات ژرفی در عمل داشت؛ بوروکراتیک و غیردموکراتیک بود. آن زمان آن بود. اکنون ین است. ما بوروکراتیک و نادموکراتیک نخواهیم بود. » ین گفته تا آنجا که می تواند از ماتریالیسم تاریخی دور شده است.

 

چین- کوبا- کره- ویتنام

درس های بزرگی

که این4 کشور از

فروپاشی شوروی گرفتند

نتیجه گیری ها و اشاره ها

 

پس از چند کنفرانس مهم بین المللی توسط احزاب کمونیست و کارگری، وحدت تحلیل چندانی به دست نیامد. هنوز می توان شنید که: «رفقای شوروی به آن خواهند پرداخت. » در نقطه مقابل این رویه، مارکس تنها چند ماه پس از سقوط کمون پاریس The Civil War in France را نوشت. لنین فروپاشی بین المللی دوم دراوت 1۹۱ 4 را بلافاصله تحلیل کرد.

 

گاس هال صدر حزب کمونیست ایالات متحده (CPUSA) درباره سمت گیری پرسترویکا از همان اوان شک و تردیدش را بیان داشت. گرچه پیش از۱۹۸۷ ، به مناسبت هایی از کشورهای سوسیالیستی انتقاد کرده بود، گاهی اظهار می داشت که انتقاد علنی نامناسب است. با وجود این، در زمستان ۱۹۸۷  در مقاله ای درWorld Marxist Review، که معمولا درباره پرسترویکا مثبت می نوشت، رهبرCPUSA هشدار داد که اپورتونیسم به طور معمول خود را در پوشش تکریم ژرفتر « نو» نشان می دهد.

 

بسیار مهم است به خاطر بسپاریم که بیشتر خطاها، بیشتر تلاش ها برای تجدید نظر در دانش مارکسیسم- لنینیسم و بیشتر سیاست ها و اقدامات برای تن دادن به فشارهای طبقه استثمارگر با استدلال هایی درباره «نو» توجیه شده است. در سراسر تاریخ جنبش طبقه کارگر مفاهیم «چیز نو» برای دور زدن، پوشاندن، یا حذف مفهوم مبارزه طبقاتی به کار رفته است.

 

حال در ادامه « اندیشه نوین» و پیروی طبقه از ارزش های جهانی بشری را زیر سئوال می برد.

در۱۹۸۸ و ۱۹۸۹  درحالی که هنوز پشتیبان پرسترویکا بود، انتقادهایش مؤکدتر و با تفصیل بیشتر شد. با کنار رفتن اروپای شرقی در اواخر ۱۹۸۹  و با به خط پایان رسیدن بحران های اتحاد شوروی در۱۹۹۰و ۱۹۹۱ انتقاد علنی اش از سیاست رهبران شوروی باز هم تندتر شد، گرچه با این امید که مغزهای سالم تری مسلط خواهند شد آن ها را معتدل و ملایم می ساخت. تازه، حتی گاس هال، یک مخالف سرسخت اپورتونیسم، تلقی های ناسازگار با ساختار سوسیالیستی در اتحاد شوروی، با ریشه های مادی آن نگرش را در اقتصاد ثانونی رشد یابنده ندید. تا ۱۹۸۹  CPUSA همچون دیگر کمونیست ها امکان پایان گرفتن سوسیالیسم و قطعه قطعه شدن اتحاد شوروی را دست کم گرفته بود. این وضع به احتمال ناشی از وزن ایدئولوژیک عظیم حزب کمونیست شوروی درجنبش جهانی، و دشواری درک جامعه پیچیده ای غیر از جامعه خود بود. درصورتی که برخلاف این، بسیاری از نویسندگان سوسیال دموکرات وجود دو جریان در مسایل سیاسی شوروی را تشخیص دادند، و برخی اقتصاددانان بورژوایی رشد اقتصاد ثانوی را درک کردند.

 

بی تردید تحلیل روشن از اتحاد شوروی نیزبه سبب دشوای طبقه بندی و جدا سازی انتقاد صحیح و بجا ازانبوه خصومت تعمیم یافته ای که متوجه راه اتحاد شوروی بود به تاخیر افتاد. کمونیست های چین «رویزیونیسم خروشچف» در 64- ۱۹۵۶ را محکوم کردند. در حالی که، جدال های آن برای بسیاری همچون بحثی خام، دگم، و خدمت به خود تلقی شد. سیاست چین به طور آشفته ای از چپ به راست تغییر سمت می داد، و شامل اتحاد ضدشوروی بالفعل مائو با ایالات متحده بود. برای هر کس که مختصر علاقه ای به اتحاد شوروی داشت، انتقاد چین به طور فزاینده ای فاقد اعتبارمی شد. درآن سوی این طیف، اورو کمونیست ها صرفا انتقادات کهنه و رنگ باخته سوسیال دموکرات ها را منعکس می کردند.

در بین دوستان اتحاد شوروی فرضیه ناآزموده ای بر این اساس پا گرفت که، پس از استالین، اتحاد شوروی، در کار تکمیل سوسیالیسم بوده است. خروشچف بهتر از استالین و گورباچف بهتر از برژنف بود. جدا از استثناهای نادری چون ایساک دویچر و کن کامرون، کمتر کسی تلاش کرد با نگاهی انتقادی اما متوازن به دوران های استالین، خروشچف، یا برژنف بپردازد. هواداران شوروی، به ویژه در مورد استالین، هرگونه بازشناسی همه جانبه را رها ساختند، شاید به سبب دشواری ذاتی آن، شاید ازآن رو که یک چنان کوششی نمی توانست به نتیجه ای نهایی برسد، یا شاید به علت این فرض که پیشرفت های شوروی، استالین را از نظر تاریخی به نحوی نا متعارف کم اهمیت می کند. دشمنان اتحاد شوروی، حاضر و آماده، این خلاء را با انبوه کتاب هایی که استالین را همچون یک هیولا یا یک دیوانه به تصویر می کشیدند پر کردند. این کاریکاتورها به نوبه خود برنظرات کمونیست هایی که یگانه منبع شناخت آن ها ازدوران استالین منابع دست دوم بود اثرگذارد.

 

نابودی شوروی نظریه تازه ای از «سوسیالیسم بازار» یا دست کم این اندیشه را به میان آورد که داوری درباره نقش بازار دراقتصاد سیاسی سوسیالیسم هنوز بازاست. همچون دیگر زمان ها، ادبیات مربوط به « سوسیالیسم بازار» نیز همان گونه که سوسیالیست هایی از هر رقم در پی پاسخی برای مصیبت های اقتصادی ۹۱ - ۱۹۸۵ هستند، این روزها رایج شده است. بخش بیشتری از این ادبیات به شکلی ساده و خام تخیلی است، فرزندان مستقیم سوسیالیسم خرده بورژوایی پی یرژوزف پرودون که به وسیله کارل مارکس درهم شکست. اکثر روایت های «سوسیالیسم بازار» ساختار تئوریک متناقصی دارند و از پاسخ به این که آیا بازارهای کار و استثمار نیروی کار در سوسیالیسم بازار وجود خواهند داشت، طفره می روند، اگر وجود خواهند داشت، « سوسیالیسم بازار» اصولا چگونه سوسیالیسمی است.

 

در سال های اجرای پرسترویکا، سوسیالیسم بازارهمچون یک توقفگاه نیمه راه خدمت کرد و برای توجیه آماج های سوسیالیسم «اصلاح گرا» و «کامل کننده» در نظرمردم شوروی تا حدودی مفید بود. به عنوان یک شعار، موثر بودنش را نشان داد. در پایان کار، زمانی که «رفورم» اقتصادی چیزی تولید کرده بود که تفاوت چندانی با بازگشت کاپیتالیسم نداشت، گورباچف تظاهر به «سوسیالیسم» را رها ساخت. او هدف برقراری یک «اقتصاد بازار تنظیم شده»، چیزی شبیه اروپای غربی یا اسکاندیناویا را پیش کشید.

 

اگر به تاریخ واقعی سوسیالیسم بازار در زمان گورباچف دقت کنیم، به نظر می رسد که درس حقیقی از فروپاشی شوروی درست به سمت و سویی مخالف عمل کرده و به این نتیجه گیری منجر می شود که سوسیالیسم به برنامه ریزی مرکزی، مالکیت عمومی و بازارهای محدود نیازمند است. مسئله نباید با گرد آوری نقل قول هایی از متون کلاسیک به صورتی دگم مورد بحث قرار گیرد. بلکه نتیجه بخش ترین تلقی، آن گونه که اقتصاددان مارکسیست، دیوید لایب من توصیه کرده است، شامل مطالعه تجربه عملی مربوط به ساختار سوسیالیستی از 1۹۱ 7 است. مسئله بازار، بحث را به سه مسیر وارد می کند: بحران اقتصادی دوران گورباچف؛ سیر نزولی و بلند مدت نرخ رشد شوروی؛ و نقش بازارها در ساختار سوسیالیستی و کمونیستی. آزمون کوتاهی از هر یک از آن ها تردیدهای قابل ملاحظه ای را درباره مطلوبیت سوسیالیسم بازار برمی انگیزد.

 

بروز ناخشنودی میلیون ها مردم شوروی از وضع اقتصادی عصر گورباچف نه از نظام برنامه ریزی مرکزی، که از کنار گذاردن آن بود. در۱۹۸۵، اقتصاد، که هنوز برنامه ریزی مرکزی داشت، بالاترین استانداردهای زندگی در تاریخ شوروی را تحویل داد. به مدت ده ها سال اقتصاد شوروی سریع تراز اقتصاد ایالات متحده رشد کرده بود، هر چند در دهه ۱۹۸۰  شکاف موجود را به سرعت گذشته پر نمی کرد، و طبیعت مسابقه در کار تغییر بود. ایالات متحده، همچون پیشتاز، گذار کیفی مهمی به صنایع نوین کرده بود. با این حال، اقتصاد شوروی، که در اوایل دهه ۱۹۸۰  رشد آبرومند 2/3 درصد در سال داشت- به آرامی- در بسیاری عرصه ها در حال رسیدن به ایالات متحده بود.

 

درباره سیرنزولی بلند مدت نرخ های رشد شوروی، کسان بسیاری با بی دقتی، این نکته را پذیرفتند که بازار می تواند تحرکی درونی به سوسیالیسم بدهد، و استفاده وسیع تر از بازار می توانست نرخ رشد شوروی را سرعت بخشد. حتی طرفداران محتاط وجود بازارها در متن یک برنامه مرکزی مسلط، ناچارند حقایق دردناک زیرین را توضیح دهند. در سه و نیم دهه پایانی موجودیت ا. ج. ش. س. هر قدر مناسبات بازار و اصلاحات دیگر- در چند موج اصلاحی )خروشچف، کاسیگین، و گورباچف( به طور رسمی و قانونی و به آرامی و دائمی، و اغلب از راه گسترش اقتصاد ثانوی غیرقانونی- بیشتر مرسوم می شد، نرخ های رشد اقتصادی بلند مدت بیشتر فرو می افتاد. حتی برخی اقتصاددان های بورژوایی تاثیر اقتصاد ثانوی را در سیر نزولی می پذیرند. سریع ترین نرخ های رشد اقتصادی شوروی در53- 1929 به دست آمده است، یعنی زمانی که رهبری شوروی برنامه ریزی مرکزی را با استحکام به کار گرفت و روابط بازار را که پیش از آن در سال های نپ 29- 1921 تحمل کرده بود موقوف کرد. درک این نکته که چرا اصلاح اقتصادی مطلوب خروشچف و گورباچف نرخ های رشد را پایین تر می کشید آسان است. سرمایه گذاری کمتر در صنایع سنگین، تاکید بیشتر بر کالاهای مصرفی، هم سطح کردن بیشتر دستمزد، همگی میل به پایین بردن رشد داشتند. تمرکززدایی که به رقابت بی فایده و قطع همکاری بین بنگاه ها منجر شد نیز رشد را کند کرد. از۱۹۸۵ تا ۱۹۹۱ « معجزه بازار» در هیچ جا به ظهور نرسید. هر قدر مناسبات پول- کالا بیشتر گسترش یافت، پرسترویکا بیشتر ناکام شد. در۱۹۹۲، زمانی که یلتسین « شوک درمانی» را به طور کامل اعمال کرد، اقتصاد شوروی به چنان رکود فاجعه باری دچار شد که هنوز از آن خلاصی نیافته است. از۱۹۹۱، روابط بازار هم چنان با نرخ های رشد منفی یا پایین همراه است. در واقع، اقتصادهای با برنامه در قرن بیستم، همچون یک قاعده، به طور قابل توجهی سریع تر از اقتصادهای بازار رشد کرده اند.

 

انگلس نوشت: «تصرف وسایل تولید به وسیله جامعه به تولید کالایی، و همراه با آن به سلطه تولید بر تولید کننده پایان می دهد. » ممکن است انگلس درباره میزان سرعت وچگونگی سرچشمه گرفتن بخش اخیر از بخش پیشتر داوری درستی نکرده باشد، اما بنیانگذاران سوسیالیسم علمی، کمونیسم- مرحله تاریخی پس ازسوسیالیسم- را جامعه ای عاری از بازار در نظر می گرفتند. پیش بینی جامعه کمونیستی آنجا که، در شرایط وفور همه جانبه، موجودات آزاد انسانی، تولید را به طورجمعی و بر اساس برنامه و توزیع را برپایه نیاز سازماندهی خواهند کرد تا از طریق عملکرد کور بازار بی رحم و نامتعین، نقطه مرکزی درک مارکسیستی از رهایی اجتماعی بوده است. مارکسیست ها از آن رو تولید را به انتقاد کشیدند که تولید کننده کنترل محصول تولیدی خود را از دست می دهد. در دیدگاه مارکسیستی، مزیت بزرگ اقتصاد برنامه ریزی شده در مراحل سوسیالیستی و کمونیستی این است که تولید کنندگان کنترل بر محصول کار خود را گام به گام باز می یابند. و سرانجام، در دوران کمونیسم، موجودات آگاه انسانی، نه نیروهای کور و پرهرج و مرج بازار، خصلت و آهنگ توسعه اقتصادی را به طور کامل تعیین خواهند کرد.

 

تا پیش از خروشچف، اتحاد شوروی برای محدود کردن نقش بازار به جد مبارزه کرد. در اواخردهه 1940 و اوایل دهه 1950 پیش از کامل شدن جبران تلفات ناشی از هجوم نازی یک بحث نظری با کاربردهای عملی بزرگ در بین رهبران و اقتصاددانان در گرفت. این بحث از سوی رئیس گلاسپلان، نیکلای وازنسنسکی پیش کشیده شد، که استفاده گسترده تر از روابط بازار، و آماده کردن یک کتاب درسی در زمینه اقتصاد سیاسی را که مدت مدیدی بود عمرش به سر رسیده بود مطرح می کرد. استالین، پس از جمع بندی بحث های گوناگون، به این موضع رسید که قوانین ساختمان سوسیالیسم قوانینی هستند عینی و اقدام های افراد نمی تواند قوانین اقتصادی سوسیالیسم را تغییر شکل دهد، اما عمل انسان می تواند عرصه عملکرد آن قوانین را محدود کند. او بر آن بود که تولید کالایی «برای مدتی معین، بی آن که به سرمایه داری منجر شود» در سوسیالیسم وجود دارد، «اما به خاطرداشته باشیم که در کشور ما تولید کالایی، آن گونه که در شرایط کاپیتالیستی است، بی حد و مرز و فرا گیر نیست، بلکه در حد و مرزهایی دقیق و محدود است. » اوبا فروش ایستگاه های تراکتور به مزارع اشتراکی به دلایل عملی گوناگون مخالفت کرد و نیز به این دلایل که عرصه تولید کالایی را بسط می داد، و پس ازدست یابی به آن سطح صنعتی کردن کشاورزی گامی به پس بود. به نظر او، تولید کالایی در اقتصاد اتحاد شوروی محدود به عرصه مصرف شخصی بود، و با اشاره به توسعه بالقوه «مبادلات محصول» وجود مقدمات یک اقتصاد غیرکالایی را در۱۹۵۲ و این که می توانست توسعه یابد اعلام کرد.

بحث و جدل شوروی در۱۹۵۲ همان کارزار استراتژی سوسیالیستی بلند مدت بود. نظر استالین درباره مناسبات پول- کالا و قانون ارزش درسوسیالیسم این گونه تبیین می شد: هر گاه طبیعت یک کالا در جامعه سوسیالیستی بتواند «تغییر شکل» دهد، به عبارت دیگر، اگر «کالاهای سوسیالیستی» بتوانند وجود داشته باشند، بنابراین در رهبری ج. ک. ا. ش. برخی می توانستند منطقا درباره بسط و گسترش بازارها در مرحله سوسیالیسم قاطعانه استدلال کنند، یعنی با توسعه یافتن سوسیالیسم سیاست حفظ بازارها در چارچوب دقیق و محدود ترک خواهد شد. استالین این راه توسعه را رد کرد.

 

سپس خروشچف آمد. پس از1953، تغییراتی به سود اندیشه سیاسی بازارگرا رخ داد، و جابجایی های عقیدتی و تئوری اقتصادی آن ها را به تصویب رساند. با وجود این، معمای آشکار به میان آمد. کسانی که طرفدار استفاده وسیع از مناسبات بازار در سوسیالیسم بودند یک عنصر مهم تئوری مارکسیستی را کنار گذاشتند، یعنی فاصله مسلم آن مرحله تاریخی پس از سوسیالیسم، همان کمونیسم همه جانبه را که بازار نخواهد داشت. بنیانگذاران مارکسیسم پیش بینی کرده اند که در کمونیسم کامل وجود بازار بی معنی است. چگونه استفاده پیشینه از بازار در مرحله سوسیالیستی می تواند بلافاصله با غیبت کامل اش در مرحله بعد دنبال شود؟ نمونه انحراف از این مسئله در اثری است به نام مقولات و قوانین اقتصاد سیاسی کمونیسم، نوشته ا. م. رومیانتسف، اقتصاددانی از نزدیکان خروشچف. او در یک پاراگراف بلند این نگرش را گنجانده است که استفاده از «مناسبات کالا- پول» )بازارها( « پیشرفت به سوی کمونیسم کامل را شتاب می بخشد»، و بدون توضیح این که، سوسیالیسم « به کمونیسم کامل فرا می روید. » چرخش بازارگرا در تئوری مدت ها پس از خروشچف دوام آورد. یک کتاب درسی اواخر عصر برژنف به نام اقتصاد سیاسی: سوسیالیسم 1977 در کمی بیش از یک پاراگراف آورده است که مناسبات کالا- پول در مرحله کمونیستی «زوال می یابد. » کتاب چگونگی این زوال را ناگفته می گذارد. آندرس آسلاند یادآوری کرده است که در دهه ۱۹۶۰ دو اردوی عمده از اقتصاد دانان شوروی به وجود آمده بود، «کالایی ها» و «ناکالایی ها»، به دیگر سخن، آن ها که طرفدار یا مخالف استفاده گسترده از «مناسبات پول- کالا»، یعنی بازار بودند. دست کم یک دهه پیش از۱۹۸۵ شماری از پژوهشکده ها و گوشه های دیگری از آکادمی بوسیله دانشمندان علوم اجتماعی ای اشغال شده بود که پل ساموئلسون را جذاب تر از کارل مارکس می یافتند. یک از آن ها تاتیانا زاسلاوسکایا بود، مربی او و. ج. ونژر، اقتصاددانی بود که اندیشه اش برای فروش ایستگاه های تراکتور به مزارع اشتراکی به وسیله استالین رد شد. زاسلاوسکایا یکی از نخستین تاثیرگذاران بر اصلاحات بازارگرایی گورباچف و پشتیبان او تقریبا تا پایان بود. این دو جریان رقیب در نگرش اقتصادی شوروی تداوم قابل ملاحظه ای داشتند.

 

یوری آندروپف اذعان داشت که راه اصلاحات اقتصادی اش هنوز مسائل حل نشده ای در نظر و عمل دارد. مثلا از نبود یک تئوری موثر برای سرعت بخشیدن به رشد بهره وری نیروی کار و شیوه روشنی برای تعیین قیمت ها در برنامه ریزی مرکزی شکایت داشت. او رویکرد خود را، راه پیشرفت بهتری از ایدئولوژی بوخارینیستی می پنداشت «که به سوی آنارکو- سندیکالیسم، تقسیم کردن جامعه به شرکت های بزرگ رقیب و مستقل از یکدیگر گرایش دارد. » میشل پرنتی، دانشمند علوم سیاسی امریکایی بسیاری از مسایل حل نشده طراحی انگیزه ها برای نوآوری در صنعت شوروی را به صورتی زنده شرح داده است. نوآوری ها گاهی موقعیت شغلی مدیران را تهدید می کرد بی آن که برای مدیرانی که دست به ریسک نوآوری زده اند، چیزی به ارمغان بیاورند. فشار برای تحقق هدف های تولید باعث بی انگیزگی برای آزمایش و تجربه اندوزی، و حتی برای به کارگیری تکنولوژی بهترمی شد، حال آن که گاهی انگیزه هایی برای نادیده گرفتن کیفیت به وجود می آورد. کارخانه های کارآمد که طبق برنامه یا فراتر از آن کار می کردند گاهی با حجم کاربیشتر و از این قبیل تنبیه می شدند. این ها مطمئنا مشکلات سخت ریشه و دشوار برنامه ریزی و مدیریت بودند، اما نه غیرقابل حل.

 

ضد انقلاب شوروی برنامه هایی برای کشورهای سوسیالیستی به جا مانده دارد. از۱۹۹۱، چهار کشور سوسیالیستی مصون مانده، چین، کوبا، ویتنام، و کره شمالی زیر فشار امپریالیستی بوده اند تا به سود بازار سازش کنند، تسلیم نهادهای اقتصادی جهان سرمایه داری )سازمان تجارت جهانی، صندوق بین المللی پول، بانک جهانی( شوند، و مناطق ویژه ای برای سرمایه گذاری شرکت های غربی درون مرزهای خود ایجاد کنند، و به خاطر رد وام های غربی، از دسترسی به بازارهای غرب، و انتقال تکنولوژی جریمه می شوند.

هر چهار کشور در شرایط جنگ اقتصادی در نوک حمله ایالات متحده قرار گرفته و مجبور به انجام مانورهایی شده اند. این کشورها به میزان زیادی به علت توپ و تفنگی که در پشت سردارند، به درجات متفاوت، با بنگاه های خصوصی و بازار سازش هایی کرده اند. این، خطری است جدی، چرا که یک درس کلیدی از فروپاشی شوروی آن است که مناسبات بازار باید در پایین ترین حد حفظ شود.

 

کشاورزی ممکن است در نخستین مرحله سوسیالیسم استثنایی بزرگ بر قاعده عمومی باشد، دولت سوسیالیستی محدود کردن بازار را در طول زمان عملی می سازد. برخلاف اتحاد شوروی، که روستاها از نعمت گذارآرام به مناسبات سوسیالیستی بی نصیب بودند، دیگر کشورهای سوسیالیستی، پس از رو برو شدن سریع با اشتراکی کردن کشاورزی، عقب کشیده اند. محصولات کشاورزی چین، کمی پیش از پایان کار ا. ج. ش. س. و پس از اصلاحات و خصوصی سازی مجدد کشاورزی در۱۹۷۸ به طور وسیعی افزوده شد. اصلاحات بعدی در تجارت خارجی وصنعت ملایم تر از کشاورزی سرعت رشد داشت، و البته همراه با آثار سیاسی و اقتصادی، اجتماعی زیانبار. در کوبای سوسیالیستی، اصلاحات کشاورزی در اوضاع و احوال کاملا متفاوت- پایان تجارت و سوبسید های شوروی در۹۱ - ۱۹۸۹ - صورت گرفت. رسیدن به خود کفایی جزیره و انطباق با بحران های وخیم نیازمند تدابیری سخت بود. در تدبیری برای افزایش محصول، کارگران مزارع دولتی تبدیل به صاحبان تعاونی ها شدند. از زمان اصلاح، محصول به طور اساسی افزایش یافته است. در کوبای امروز نیز کسانی دوران ویژه را نه یک گام به پس اضطراری، اجباری و خطرناک، بلکه یک دوره توسعه خوشایند، سالم و بلند مدت تفسیرمی کنند. مسئولان اقتصادی و برنامه ریزی کوبا، گرچه مایل اند به بحث آزاد اجازه داده شود، به نظر می رسد با مسئولیت خویش از موازی های تاریخی کاملا آگاهند.

 

کاپیتالیسم کانگستری

نمی تواند کلام آخر باشد

 

نتیجه گیری ها و اشاره ها

 

 

نه این که تمامی آزمایش ها با بازار ناشی از ضرورت مبرم دوران پسا شوروی یا فشار فزاینده غرب بوده است. «دو طبقه انقلابی، دو خط» یک پدیده عام است. در چین سازش ها به سود بازار وسیع بوده است و آینده سوسیالیسم ممکن است در معرض تردید باشد. به موجب مقاله ای در1994، نوشته راجان منون از انستیتو هریمن:

استراتژی اصلاحی چین ممکن است کاملا ناکام شود. این تصور دشوار است که کاپیتالیسم شایع، آن چه در حال وقوع است اما حزب کمونیست چین بیشتر به دلایل ایدئولوژیک از این اصطلاح پرهیز می کند، خودمختاری فزاینده نواحی ساحلی، و قرار گرفتن روشنفکران چینی در معرض اندیشه های فاسد کننده خارجی بتوانند به طور نامحدود) با سوسیالیسم( همزیستی کنند.

در ژوئن 2001، صدر حزب کمونیست چین خواستار پذیرش سرمایه داری در حزب کمونیست چین (CPC) شد. گرچه بخشی از بورژوازی ملی در انقلاب چین شرکت کرد و در حاکمیت اولیه جمهوری خلق چین نقشی به دست آورد، اما رفتار تازه نسبت به طبقه جدید سرمایه داری موضوع به کلی متفاوتی بود. چین اساسا در کار دنبال کردن «یک نپ غول آسا و گسترده» است، و دیر یا زود تضادهای سیاسی و اقتصادی این سیاست، گزینشی را به اجبار اعمال می کنند، همان گونه که در29- 1928 در ا. ج. ش. س. اعمال کرد. کدام سمت برنده خواهد شد؟ مانده به حدس هر کس. پیامد سیاسی این مبارزه در حزب کمونیست حاکم بر پر جمعیت ترین کشور جهان به یقین یک از خطیرترین رویدادها در قرن بیست و یکم باید باشد.

پس از۱۹۹۱، بازگشت کاپیتالیسم در اتحاد شوروی به معنای پریشانی و فرا رسیدن عصر کاپیتالیسم گانگستری بود. با وجود این، بازگشت کاپیتالیسم در روسیه و دیگر بخش های اتحاد شوروی پیشین بی ثبات می ماند. پول های فرا ملی هم اکنون روسیه پسا شوروی را، حتی به بهای خطر حادثه هسته ای، منازعات قومی، و از هم پاشیدن کشور، به صورت منطقه ای اسیر و وابسته به استخراج مواد خام نگه می دارد. دانش پژوهانی با نقطه نظرات متنوع یادآوری کرده اند که حکومت امریکا چندان هشیار به نظرنمی رسد. برخلاف اواخر دهه 1940، زمانی که طبقه نگران حاکم ایالات متحده قسمت اعظم هزینه طرح مارشال را برای تامین ثبات کاپیتالیسم اروپای غربی پرداخت، دیگر نمی تواند جاده صاف کن باشد.

در سابق حامیان گورباچف بحث می کردند که نظام شوروی چیست، و آینده اش چگونه خواهد بود. همچون فیلم ترسناک کلاسیک کودک روزماری، پسا شوروی جدید الولاده- اساسا اگر کودکی باشد- زشت و مهیب است، و کسانی که او را دیده اند به یقین تعلق او را به خود انکار می کنند! برخی عقیده دارند که این مخلوق حقیر رنجور زیاد عمر نخواهد کرد.

دیوید کتز اقتصاددان می گوید کاپیتالیسم روسی پسا شوروی به هیچ وجه کاپیتالیسم حقیقی نیست، بلکه یک «نظام غیرکاپیتالیستی درنده- استخراجگر» است که از نظام «سوسیالیستی دولتی» پیشین سربرآورده است. کسان دیگر، چون روی مدودف، می گویند انقلاب کاپیتالیستی در روسیه «محتوم» است.

به یقین، نظام روسیه کنونی به طور یگانه ای طفیلی، از شکل افتاده، و ضعیف است.

کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی، همراه با انبوه مشکلات، آشکارا بازگشت به کاپیتالیسم را عملی کردند، اما نه با زیان های مفرط اجتماعی مشهود در اتحاد شوروی پیشین. درست همان گونه که بازگشت پذیری سوسیالیسم به اثبات رسیده است، نوکاپیتالیسم نیز چنین است. هر گاه تضادهای کاپیتالیسم روسی حاد بمانند امپریالیسم به نحو بی پروایی در انزوا می ماند، و روسیه به جا مانده می تواند حول یک استراتژی واقع گرا متحد شود، و بازگشت سوسیالیستی ممکن است دوباره در صحنه سربرآورد. به رغم این همه، در روسیه احزابی که از سوسیالیسم طرفداری می کنند طرفدارانی بیش از هر حزب منفرد دیگر دارند.

بسیاری بر سر این سئوال مضطرب و نگران شده اند: چرا نظام سوسیالیستی شوروی این قدر شکننده بود؟ بدون درک نیروهای مخالف سوسیالیسم در داخل، نظام قوی تر از آنچه که بود به نظرمی آمد، و بنابراین سقوط پیش بینی نشده اش به کلی تکان دهنده و رازآلود می نماید. پرسش مشابهی، از زاویه ای دیگر، همچون مقایسه مطرح می شود: اگر ایالات متحده، هربرت هوور، مسئول سقوط اقتصادی سال 1929 را که منجر به 40 درصد بیکاری شد و یک دهه رکود و کسادی همراه با شکست حکومت بلند مدت حزب جمهوری خواه را از سرگذراند، و باز هم کاپیتالیسم ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم خود را باز یافت، رشد کرد و کامیاب شد، چرا سوسیالیسم شوروی نتوانست یک گورباچف را از سربگذراند.

پاسخ این است: عامل ذهنی در سوسیالیسم به مراتب مهمتر است تا در کاپیتالیسم. این، هم عامل قدرت و هم عامل آسیب پذیری است. یک تفاوت کیفی بین سوسیالیسم و کاپیتالیسم در این گفته که «کاپیتالیسم رشد می کند؛ سوسیالیسم ساخته می شود» به دست می آید. با تن دادن به یک تشبیه ناجور، این دو نظام شبیه یک قایق چوبی رودخانه و یک هواپیما هستند. در کاپیتالیسم- قایق رودخانه ای- قایقرانی که قایق را هدایت می کند تنها بایستی از گدارها، گردابها و آبشارها پرهیز کند. در اکثر موارد جریان آب سرعت و جهت قایق را تعیین می کند. این جریان نظامی است ساده و بیشتر اتوماتیک. تنها به نظارتی ملایم و آزاد نیاز دارد. در آن، اشتباهات بزرگ مصیبت بار نیستند.

هواپیما- سوسیالیسم- شیوه ترابری بسیار برتری است. برد و سقف پروازش، آزادی سمت گیری و مانورش، و سرعتش بسی فراتر از سرعت قایق رودخانه است. اما هواپیما به استفاده آگاهانه از قوانین فیزیک و آیرودینامیک، احتیاط و دوراندیشی، برنامه ریزی، دانش، تربیت، کارکنان زمینی، رادار و غیر از آن نیازمند است. نظام پیچیده ای است که به تقسیم کار اجتماعی کلان نیاز دارد. مدیریت این نظام- به پرواز در آوردنش، وجه ذهنی راهنمایی اش- برای کارکرد سالم این شیوه ترابری به مراتب سخت تر از مدیریت قایق رودخانه است. خطاهای بزرگ در راندن هواپیما، گرچه به ندرت، اغلب کشنده ومصیبت باراست. حاشیه خطا دراینجا بسیارکوچک تراست. این حقیقت که هواپیماها گاهی درهم می شکنند ارجحیت قایق رودخانه را ثابت نمی کند. این تنها بحث و استدلال است برای هواپیماهایی با مهندسی بهتر، پرواز بهتر و سالم تر.

قوانین ساختمان سوسیالیستی متفاوت است از قوانین توسعه کاپیتالیستی. قوانین کاپیتالیستی کور، بدون آگاهی عمل می کنند، نظیر قانون جاذبه که قایق رودخانه ای را در مسیر جریان آب پیش می برد، بی توجه به این که سکان دار چه می کند. اما قوانین سوسیالیستم، چون عینی است، به هواپیمایی نیازمند است که طراحانش با آگاهی تمام بر قوانین و کاربرد نیروهایی چون نیروهای جاذبه، پرتاب، بالابر و کشش تسلط داشته باشند و نیز خلبانی با مهارت فنی و دانش مربوط به پرواز داشته باشد.

بنابراین آسیب رهبری چون گورباچف به سوسیالیسم می توانست به مراتب زیانبارتر از آسیب خطایی حتی بزرگتر از هوور بر کاپیتالیسم ایالات متحده باشد. همان طور که یک دانش پژوه شوروی گفته است، قوانین اقتصادی سوسیالیسم «نیرویی نیست که خود سرانه و خلق الساعه عمل کند، بلکه نیرویی است که آگاهانه به وسیله جامعه به سود خویش به کار می رود. نادیده گرفتن قوانین سوسیالیسم «به ظهورمشکلات و بی تناسبی ها و عدم توازن در اقتصاد منجر می شود، و هماهنگی اعمال و همکاری رفیقانه گروه های اجتماعی و نهادهای کارگران را ضعیف می سازد. »

با توسعه یافتن اپورتونیسم در اتحاد شوروی، امپریالیسم فرمولی برای ارتقای منافعش کشف کرد: تشویق همان جریانات اپورتونیستی در رهبری کمونیستی اتحاد شوروی از راه دور. رخدادهای چکسلواکی در1968 و انباشت مشکلات در یوگسلاوی این فرمول را پیشنهاد کرد، اما آیا این فرمول در اتحاد شوروی، جایی که ریشه های نظام نوین ظاهرا آنقدر ژرف فرو نشسته بود کارآمد بود؟ از سال ها پیش، متفکران عمده نظام کهن در اساس می دانستند که آن نظام نوین چگونه می توانست منهدم شود. جرج کنان، معمار جنگ سرد، در۱۹۴۷ پیامبر گونه پیش بینی کرد:

اگر. . . قرار باشد در هر صورت اتفاقی رخ دهد که وحدت و کارآیی حزب را در هم بریزد، ممکن است اتحاد شوروی از حالت قدرتمندترین کشوربه ضعیف ترین و رقت انگیزترین جوامع ملی تغییر یابد.

این درسی بود که دشمنان سوسیالیسم در قرن بیست و یکم هم هنوزمی کوشند آن را در کوبا، چین، ویتنام، و کره شمالی به کار برند. آن ها نتوانستند سوسیالیسم شوروی را با دخالت در جنگ داخلی، تهاجم نازی ها، مسابقه تسلیحاتی، خرابکاری و جنگ اقتصادی شکست دهند. آن ها نتوانستند به طور مستقیم در رهبری رسوخ کنند. با وجود این، آن ها از خارج، هر چه در توان داشتند برای ترغیب و تشویق سیاست های اپورتونیستی به کار بردند. و زمانی، برخی رهبران کمونیست جام زهر تجدید نظرطلبی را سرکشیدند.

آیا چیزی می تواند تضمین کند که بار دیگراپورتونیسم پیروز نشود؟ یک حفاظ می تواند اعمال محدودیت سخت بر بنگاه های خصوصی و تشدید اقدام قانونی علیه بنگاه های خصوصی غیرقانونی و از این راه مانع از فساد ناشی از آن در حزب و حکومت باشد. اما درباره معیارهای حزبی، تصور معیارهایی برتر از آنچه لنین مقرر داشت دشواراست.

درس گیری احتمالا در جستجو برای یافتن معیارهای حزبی برتر یا کشف فرم های به کلی نو نیست، بلکه حفظ و نگهداری آن معیارهاست. همچنین، همان گونه که بهمن آزاد به درستی توجه کرده است، یک سیاست صریح انتقادی از سوی انترناسیونال کمونیستی ممکن بود به افشای جریانات منفی در سوسیالیسم شوروی کمک کند، و اقدامی را برای مقابله با آن بسیج کند. چپ، با سکوت در مورد انتقاد علنی از اتحاد شوروی، در صورت فهم آن، مرتکب خطایی بس خطیر شد.

گورباچف بخشی از برنامه اش را در چارچوب تکمیل اقدامات «ضد استالینی» که با برکناری خروشچف قطع شده بود، طراحی کرد. او، با پایان گرفتن نقش اش، آزادنه اصطلاحات ضد کمونیستی سنتی زشت و ناسزاگونه ای چون «استالینیسم»، «توتالیتاریانیسم»، «اقصاد آمرانه» را به کار برد. با بدنام کردن گذشته به کمک پرخاش های وام گرفته ازغرب بحث و بررسی منطقی و شرافتمندانه واقعیت های گذشته و حال اتحاد شوروی را فلج می کرد. در آینده طرفداران سوسیالیسم باید درباره عصر استالین به تفاهم برسند. کنت نیل کامرون در کتاب استالین: مرد تناقض ها نوشت:

چند ماه پیش ناهار را با یک آکادمیسین برجسته مارکسیست و همکار دانشمندم بودم. زمانی که به او گفتم به تازگی کتابی را درباره استالین تمام کرده ام، گفت «استالین! پناه برخدا، هر زمانی درباره سوسیالیسم سخن می گویم، دانشجویی استالین را پیش می کشد- و بعد، من می توانم بگویم؟» آدمی کلی مطلب می تواند بگوید.

کتاب کامرون یک آغاز بود. حتی گورباچف در آغاز خواستار یک نظر همه جانبه درباره سال های استالین شد. او گفت:

برای وفادار ماندن به حقیقت تاریخ باید هم به مشارکت بی چون و چرای استالین در مبارزه برای سوسیالیسم و دفاع از دستاوردهایش نظر داشته باشیم، و هم به خطاها و سوء استفاده های سیاسی بزرگ او و اطرافیانش که به ازای آن مردم ما بهای سنگینی پرداختند و پیامدهای خطیری برای حیات جامعه داشت.

یک نظر متوازن تاریخی درباره استالین باید شامل نه تنها سرکوب، که شرایط و مقتضیات آن نیز باشد. همان گونه که هانس هولز گفته است، این بدان معناست که «جنبه های استبدادی سوسیالیسم شوروی» در دوران محاصره اش رخ داد. هربرت اپتکر پاره ای از جنبه های این محاصره را بر شمرده است:

«. . . دشمنی، تحریم، جنگ اقتصادی، خرابکاری سیستماتیک، حملات نظامی، ایجاد و حمایت از موسولینی، هیتلر، و فرانکو، تاخیر و تضعیف جبهه دوم برای همکاری با ا. ج. ش. س. و پس از پیروزی رد هرگونه رابطه شایسته بین فاتحان، اما اتحاد شوروی درهم شکسته در یک سو و قدرت های پیروزغربی در سوی دیگر. آنگاه که اتحاد شوروی «درهم شکسته» می نویسیم نظر به ویرانی همه چیز در قلمرو اروپایی اش، تلفاتی در حدود 25 میلیون کشته و40 میلیون مجروح جدی از شهروندانش داریم. »

فاصله ها در شناخت عصر استالین همچنان عظیم مانده است. این حقیقت که مورخان بورژوایی نمی توانند توافق کنند که شمار قربانیان استالین 5، 20 یا 100 میلیون بوده است وضع ناگوار درک تاریخی را نشان می دهد. میشل پیرنتی، با استفاده از اطلاعات تازه ای که از۱۹۹۱ به بعد به دست آمده، اشاره کرده است که دانش پژوهان پسا شوروی با بررسی صادقانه و بی طرفانه آغاز امیدوار کننده ای داشته اند. برخی تاریخ دانان از ادعاهای اغراق آمیز در مورد بگومگوهای جنگ سرد عقب نشینی کرده اند. اکنون که آرشیوهای شوروی گشوده می شوند، تهمت های مفرط و بیمارگونه نویسندگان ضد شوروی آخرین سخن درباره تاریخ شوروی نخواهد بود.

تراژدی شوروی ادعای آن مورخ را مبنی بر این که «قرن بیستم به عنوان قرن بزرگ ترین تغییرات جهان- انقلاب سوسیالیستی- در تاریخ محو خواهد شد» به تمسخر می گیرد. تاریخ قرن بیستم ثابت کرد که حرکت تاریخ چندان در خط مستقیم نیست. هنوز هم، ماتریالیسم تاریخی از قدرت توضیحی کافی برای احیاء بازگشت شوروی برخوردار است. آنتونی کوگلان نوشت:

مردم با سنت سوسیالیستی بیش از همه باید بتوانند تاریخی فکر کنند. کاپیتالیسم در چه زمانی آغاز شد؟ آیا از ونیز قرن پانزدهم بود؟ ژنو قرن شانزدهم بود؟ هلند قرن هفدهم یا انگلستان قرن نوزدهم بود؟ اگر توسعه کاپیتالیسم قرن ها طول کشید- و هنوز در بسیاری از نقاط جهان در حال طغیان است- آیا این انتظار که سوسیالیسم، کامل و رشد یافته، در همین قرن ویژه ما از زهدان تاریخ بیرون بجهد، ساده لوحی نیست؟ افزون براین، همان گونه که کاپیتالیسم در مسیری از زیگزاگ، با دوره های پیشرفت و پس رفت، توسعه یافته، آیا نباید یک چشم انداز تاریخی، آدمی را به این انتظارهدایت کند که دوران دراز مدت کنش ها و واکنش ها بین کاپیتالیسم و سوسیالیسم، پیش از آن که یکی راه را به دیگری بسپرد، در اطراف جهان در پیش خواهد بود؟

تجربه شوروی بازنگری در اندیشه «سوسیالیسم در یک کشور» را طلب می کند. اندیشه سوسیالیسم در یک کشور واحد در برگیرنده یک تصمیم پایه ای برای کوششی به منظور برپا داشتن و ساختن یک جامعه نوین بود، هر چند شرایط داخلی و خارجی بسیاری سد راه آن بودند. این تصمیم یک ریسک حساب شده و منطقی بود، زیرا انقلاب در روسیه شوروی امتیازات ویژه ای داشت، یعنی، منطقه ای پهناور، جمعیتی بسیار، و پرت افتادگی جغرافیایی ویژگی خاص آن بود. احتمال دارد، مارکس آن قمار را تایید می کرد. او زمانی نوشت: «ساختن تاریخ جهان خیلی آسان می شد اگر مبارزه تنها به شرطی انجام می گرفت که از فرصت های مناسب خطا ناپذیر برخوردار می شد. » در هر حال جای شک است که از بین رفتن کنونی اتحاد شوروی کوشش برای ساختن سوسیالیسم در یک کشور را بی اعتبار کرده باشد. سوسیالیسم در مسیر کشور پس از کشور توسعه می یابد، زیرا کاپیتالیسم نامتوازن توسعه می یابد. انقلاب همزمان در تمام کشورهای کاپیتالیستی دیگر ناممکن است. همان گونه که لنین توجه داد، «تاریخ آنقدرها مهربان نیست که انقلاب سوسیالیستی را در همه جا به ما ارزانی دارد. » رشد ناموزون به این معناست که کاپیتالیسم در ضعیف ترین حلقه اش در1۹۱ 7 شکست. اکنون در آغازقرن بیست و یکم رشد ناموزون اقتصادی جهانی از هر زمان دیگر بی حد و مرزتراست. مثلا، نسبت میانگین درآمد بیست کشور ثروتمند جهان در مقایسه با بیست کشور فقیر جهان از بیست به یک در دهه ۱۹۶۰ به چهل به یک در قرن کنونی بالا رفته است. هر چند این ارقام جمع بندی ملی است دست کم این شاخص نابرابری شدید در جهان را نشان می دهد. از این رو احتمال انقلاب در کشورهای منفرد و جدا از دیگران همچنان باقی است. انقلاب ها در قرن بیست و یکم همچنان با چالشی مشابه گذشته رو به رو خواهند بود و ناچارند سوسیالیسم را به تنهایی یا تقریبا به تنهایی در دیگ جوشان فشارهای امپریالیستی برپا دارند.

از هم گسستن ا. ج. ش. س. به عنوان یک فدراسیون چند ملیتی سوسیالیستی اهمیت مسئله ملی را برجسته می کند. خود مارکس نیزمسئله ملی رااز جنبه های مختلف کم ارزیابی کرده است. افزون بر این، برخلاف انتظارات برخی از انترناسیونالیست های سابق، و برخلاف ادعای جهانی گراهای امروزی، ناسیونالیسم همچنان یک پدیده رشد یابنده باقی می ماند. در قیاس با 1945، زمانی که تنها 40 پرچم در بیرون ساختمان ملل متحد در اهتزازبود، امروز بیش از1۹۰ پرچم در اهتزاز است. منازعات قومی و ملی همچنان رو به افزایش است، و اغلب به وسیله شرکت های بزرگ فراملی (TNC) دامن زده می شود. ازآن رو که TNC ها با تجارت آزاد و ایدئولوژی جهانی سازی توسعه و حاکمیت ملی را در معرض هجوم قرار می دهند، هواداران زحمتکشان باید بهترین مدافعان حقوق دموکراتیک ملی و حق تعیین سرنوشت باشند.

اشکال تازه ای از مسئله ملی در حال سر بر آوردن هستند. کشورهای چند ملیتی فدرال در بسیاری از نقاط جهان در زیر فشارند؛ هند، بریتانیا، کانادا، فدراسیون روسیه، و اسپانیا تنها اندکی ازآن ها هستند. میراث استعمارهمچنان باقی است. افریقا و خاورمیانه مرزهای مضحکی دارند که به وسیله استعمارگران به هنگام ترک آنجا کشیده شده اند، در حالی که هیچ گونه رابطه ملی یا واحد اقتصادی وجود ندارد یا بسیار اندک است. بسیاری از کشورهای سوسیالیستی پیشین، که پیش از۱۹۹۱- ۱۹۸۹  مستقل بودند، اکنون نیمه مستعمراتی درمانده و مفلوک اند. احساس ملی در آن سرزمین ها در حال بالا گرفتن است.

تسلط جهانی ایالات متحده به عنوان یگانه قدرت نظامی جهان مسئله ملی را در تمام دیگر کشورها حدت می بخشد. ادغام فراملی در شکل اتحادیه اروپایی، نفتا، و دیگرطرح ها به صورت هدف عمده سرمایه مالی فراملی درآمده است. مسئله ملی در حال ایجاد صف بندی های غیرمعمولی است که در آن نیروهای سیاسی به کلی متفاوت خود را در پیکاری مشترک علیه TNCها می یابند، البته، از مواضع طبقاتی متفاوت، و با انگیزه های گوناگون. مثلا، در ایالات متحده، در گذشته ای نه چندان دور، اتحادیه های کارگری و میلیاردر تگزاسی راس پروت، همزمان، مخالفان نفتا بودند. در بریتانیا، کمونیست ها و بسیاری از محافظه کاران به خاطر تقریبا همه چیز به مخالفت با اتحادیه اروپایی برخاستند.

از آنجا که شوروی سابق و کشورهای اروپای شرقی دارای سرمایه داران بزرگ از نوع سنتی آن نبودند یا اندکی داشتند، بازگشت به کاپیتالیسم در گرو انتخاب کردن و به قدرت رساندن خارجیان است. در نتیجه، خواست های دموکراتیک ملی تازه ای به برنامه های احزاب کمونیست و دیگر احزاب ترقی خواه کشورهای سوسیالیست سابق وارد شده است.

اکنون امکان سازماندهی دفاع از دولت- ملت و استقلال ملی به عنوان جزئی از پیکار برای مقابله با بازگشت کاپیتالیسم وجود دارد.

ما نمی توانیم این نگارش را بدون بیان تاثیری که این بررسی بر ما داشت به پایان بریم. ما با احساس بیم آمیخته به احترام تازه ای از کارکرد هفتاد سال تجربه سوسیالیستی، آن گاه که همچون تام پین که در انقلابی پیشتر گفت کارگران «در قدرت خود داشتند که بار دیگر در سراسر جهان آغاز کنند»، به خود آمدیم. همچنین با احساسی ژرف از این که امکانات عظیمی از دست رفته است جا خوردیم. خیانت، تلاش برای رهایی انسان را، که امیدهای میلیون ها مردم زحمتکش و ستمدیده قرن بیستم را در خود داشت، اقدام مخاطره آمیز شرافتمندانه ای را که آن همه مردم شوروی به خاطرش فداکاری های حیرت آوری کردند و آن همه مردم شوروی و غیرشوروی از آن بهره های ماندگار به دست آوردند به کلی از بین برد.

هیچ کس نمی تواند آن واقعیت های شوم را خنثی کند. تنها خلق های اتحاد شوروی پیشین و دیگر کشورهای سوسیالیستی سابق می توانند تصمیم بگیرند که آیا و در چه زمان سوسیالیسم باز خواهد گشت. بعید است برندگان ۱۹۹۱ آخرین سخن را گفته باشند. سال 1815 در کنگره وین، که شاهان اروپا را به تخت و تاجشان بازگرداند، کلمانس مترنیخ، اشرافی اتریشی، فکر می کرد که فاتحه «آزادی، برابری و برادری» را برای همیشه خوانده است.

کمی بیش از یک قرن بعد پرچم های سه رنگ جمهوری بیشتر از هر زمان در پایتخت های اروپا و جهان به اهتزاز درآمد. تضادهایی که 1۹۱ 7 را متولد ساخت هنوز رو به رشدند و به کوشش های تازه ای برای رهایی طبقه کارگر منجر خواهد شد. آموختن درس های از کار افتاده اتحاد شوروی، احترام به خاطره آن هم تضمینی است که چنان فاجعه ای هرگز بار دیگر تکرار نشود.

 

فروپاشی اتحاد شوروی

استقبال از مرگ با خودکشی

 

نقدی بر توضیح ها و تفسیرهای فروپاشی شوروی

آن چه نیازمند توضیح است آن است که یک نظام بین المللی از کشورها در غیاب بدیهی ترین اشکال تهدید فرو پاشید: آن نظام در جنگ شکست نخورد؛ با چالش های سیاسی در هم شکننده ای از پایین رو در رو نبود، تنها لهستان تا حدودی مستثنی بود. به رغم مشکلات اقتصادی و اجتماعی چند جانبه، دررویارویی با خواست های اساسی اقتصادی شهروندانش ناتوان نبود. بنابراین با هر مفهوم دقیق، فرو نپاشید، ناکام نشد، و درهم نشکست. آن چه اتفاق افتاد بیشتر این بود که رهبری قدرتمندترین کشور آن مجموعه، تصمیم به اتخاذ یک سلسله سیاست های به شدت نو در درون ا. ج. ش. س. و در کل نظام به عنوان یک مجموعه گرفت: وضع چنان نبود که حکومت شوندگان دیگر نمی توانستند به شیوه گذشته تن به حکومت دهند و به گونه ای که حاکمان نتوانند چون گذشته حکومت کنند.

فرد هالیدی

 

توضیح و تفسیربرای فروپاشی اتحاد شوروی بس فراوان است. آن ها همه گونه رنگ ایدئولوژیک و طیف هیجانی را بازتاب می دهند، آن ها طیف گسترده ای از نظرات وهمی تا کسل کننده، سرشار از شادی تا به شدت نومید را در برمی گیرند. بسیاری از آن ها در شکل گیری درک ما، که با همه آن ها فرق دارد، سهیم بوده اند. این نظریه ها، بر اساس موضوع اصلی، در شش مقوله جای می گیرد.

1- عیب های سوسیالیسم

2- اپوزیسیون توده ای

3- عامل های خارجی

4- ضد انقلاب دیوان سالاری

5- نبود دموکراسی و تمرکز افراطی

6- عامل گورباچف

آن چه در پی می آید تفاوت های نظر ما را با این نظریه ها توضیح خواهد داد.

طرفداران نخستین نظریه بر این باورند که تمام نظام های سوسیالیستی محکوم به شکستند زیرا آن ها یک «عیب ژنتیک» دارند. سوسیالیسم به طور ناموجه در اتحاد شوروی پدید آمد. آن نظام ذاتا ناکار آمد بود زیرا برخلاف طبیعت بشر و مخالف بازار آزاد ره می سپرد.

ژاک ماتلوک، استاد دانشکاه کلمبیا، که از ۱۹۸۷  تا ۱۹۹۱ در اتحاد شوروی در مقام سفیر خدمت می کرد، به سادگی می گوید، «سوسیالیسم، آن گونه که به وسیله لنین تعریف شده است، از همان آغاز سرنوشتی محتوم داشت زیرا بر فرضیه اشتباهی درباره طبیعت بشر استوار بود. » این نظریه با بیان هایی متفاوت در آثار مارتین مالیا، ریچارد پایپس، و دیمیتری ولکوگونف آمده است.

در حقیقت، نظام شوروی، به رغم دستاوردهایش، در۱۹۸۵ عیب های بسیاری داشت. برخی از آن عیب ها مشکلاتی بودند مربوط به برنامه ریزی متمرکز- ناکافی بودن برخی اجناس مصرفی از نظر کمی و کیفی، کاهش بهره وری، لنگیدن ابتکار محلی، کندی گسترش کامپیوتر و دیگر فن آوری ها، فساد و پول سازی خصوصی غیرقانونی. برخی هم مشکلاتی بودند مربوط به نظام سیاسی. برخی روش ها که برای به چنگ آوردن و حفظ قدرت مفید بودند ثابت شد که برای اداره امور در دراز مدت مسئله ساز بوده اند. این مشکلات شامل اصطکاک وظایف حزب و حکومت بود که در هر دوی آن ها ابتکار سیاسی را در بالا حفظ می کرد و ارگان های پایین تر را به وظایف مشورتی تقلیل می داد، مشکلی که به همان صورت سازمان های توده ای، همچون اتحادیه ها را متاثر می ساخت. پافشاری بر اشکال و سطوح اعمال سانسور فراتر از آن چه در یک جامعه سوسیالیستی بالغ ضروری است و نیز امتیازاتی که نخبگان حزبی و حکومتی را از زحمتکشان متمایز می ساخت. پاره ای از مشکلات آشکارا به جنگ سرد مربوط بود که برای حفظ قدرت نظامی مطمئن و حمایت از متحدان خارجی منابع را حذف می کرد. مشکلاتی هم ناشی از اجبار پرداختن به چالش های مربوط به حفظ شور انقلابی، معیارهای بالای حزبی، و یک ایدئولوژی و آموزش مناسب مارکسیستی در برابر حرکت بی رحم زمان و وسوسه های گریزناپذیر بوروکراسی بود. با تمام این ها، نکته عمده آن است که این مشکلات سبب ایجاد بحران نشده بود، چه رسد به فروپاشی.

افزون به این، مشکل اصلی این نظریه این است که تاریخ شوروی را آشکارا رها شده در برابر یک مرگ ناگزیر می نگرد چرا که از همان آغاز از طبیعت بشر، مالکیت خصوصی و بازار آزاد جدا شده است. گرچه این نظرات در دوران حکومت ریگان در ایالات متحده تسلط یافتند، کمتر مورخی بر یک جبر گرایی تاریخی مبتنی بر طبیعت بشر صحه می گذارد. به علاوه، این نظریه ناتوان از توضیح این نکته است که چگونه سوسیالیسم شوروی اشتراکی کردن کشاورزی و تهاجم آلمان در جنگ جهانی دوم را به سلامت از سر گذراند، اما به ظاهر در زیر چالش های به مراتب کمتر در دهه ۱۹۸۰  از پای در آمد.

دومین نظریه این است که مخالفت توده ای سوسیالیسم شوروی را به سقوط کشاند. این مقوله کمی بهانه جویی است، از آن رو که هیچ نویسنده معتبری نگفته است که تنها مخالفت توده ای سوسیالیسم شوروی را به سقوط کشاند. با وجود این، نویسندگانی بر چنین جنبه هایی از مخالفت توده ای، چون رهایی روشنفکران از توهم، اعتراض های کارگران، فرارویی ناسیونالیست ها، و پیروزی انتخاباتی غیرکمونیست ها تاکید کرده اند. به یقین، بی میلی روشنفکران نسبت به نظام شوروی کاملا گسترده بود. مثلا، در دهه ۱۹۸۰، بسیاری از اقتصاددانان مشهور شوروی طرفدار بازار بودند. طرح های اصلاحی پیشنهاد شده به وسیله آکادمی ها بر برخی از سیاست های گورباچف تاثیر گذارد، و از این جهت روشنفکران در فروپاشی نقش داشتند. جنبه های دیگری از ناآرامی توده ای نیز ایفای نقش کردند. شورش در باکو، منازعه آذربایجان و ارمنستان، اعتراضات ناسیونالیستی در جمهوری های بالتیک، اعتصاب های معدنچیان، و شکل گیری یک جبهه متحد از مخالفان لیبرال در کنگره نمایندگان خلق همچون لحظات مهم در انحلال سوسیالیسم شوروی برجسته بودند. اما، نقص عمده این نظریه آن است که نا آرامی مردم نه در آغاز اصلاحات گورباچف که بیشتر در حوالی پایان آن نمایان شد. آن نارضایی ها بیشتر ناشی از سیاست های گورباچف بود تا علت آن ها. به گفته یک لطیفه گو، گلاسنوست مجوز انتقاد کردن را در اختیار شهروندان شوروی نهاد، و پرسترویکا چیزی برای انتقاد به آن عرضه کرد. با این همه، در۱۹۸۵، در آغاز روند اصلاحات، ناآرامی توده ای وجود نداشت. در حالی که برخی مردم شوروی از بابت کمیت و کیفیت کالاها و از بابت مزایا و فساد مسئولان و ماموران شکایت داشتند، اکثر مردم شوروی رضایت خود را از زندگیشان و خرسندیشان را از نظام ابراز می داشتند. نظر سنجی ها نشان می داد که سطح رضایتمندی شهروندان شوروی قابل قیاس با رضایت مندی امریکاییان از نظام شان بود. حتی در۹۱ - ۱۹۹۰، آن گاه که رهبران کشور به سوی مالکیت خصوصی، گسترش بازار و تفرقه قومی حرکت کردند، شهروندان شوروی، در اکثریت عظیمی، از مالکیت عمومی، کنترل قیمت ها، و حفظ و بقای اتحاد شوروی طرفداری می کردند. در تحلیل نهایی، مخالفت مردمی بیشتر، همچون یک متغیر وابسته، نه یک متغیر مستقل، به صورت یک فرآورده ناشی از سیاست های گورباچف و نه علت آن سیاست ها عمل کرد.

به موجب سومین نظریه، عامل های خارجی که ریشه در جنگ سرد و اقتصاد جهانی داشت علت فروپاشی شوروی بود. افراطی ترین این گونه نظریه ها بر آن است که خیانت به سوسیالیسم شوروی ناشی از رسوخ CIA ) سیا( در رهبری شوروی بوده است. به یقین، این رسوخ فراتر از آن چه اکثر خارجیان می دانستند رسیده بود. بر اساس یک گزارش درهمین اواخر، «در۱۹۸۵، CIA وFBI موثرترین نوآوری های جاسوسی در تاریخ امریکا را به ضد شوروی به کار گرفته بودند. » و K. G. B وG. R. U. ) سرویس اطلاعاتی نظامی( را با عوامل پنهان «سوراخ سوراخ» کرده بودند. چنانچه افشاگری های جدید نشان دهنده که گورباچف یا یاکولف در خدمت CIA بوده اند، آن گاه این فرضیه که سیا سوسیالیسم شوروی را فرود آورد به سطحی باورکردنی نزدیک می شود. البته، عوامل خارجی به مراتب نیرومندتر از سیا دست اندر کار بوده اند.

همان گونه که نویسندگان بسیاری مطرح کرده اند، فشار خارجی ناشی از اقتصاد جهانی، تغییرات فن آوری، و سیاست های کارتر و ریگان بی تردید عامل مهمی در دشواری های شوروی بوده اند. آندره گوندار فرانک، یاد آور می شود که بحران اقتصادی جهانی در 82- 1979، پرزیدنت کارتر و ریگان را به افزایش بودجه نظامی ترغیب کرد و این اتحاد شوروی را مجبور به صرف هزینه ای بیشتر کرد. بحران اقتصادی کشورهای سوسیالیستی اروپای شرقی که از بانک های غربی وام گرفته بودند، تحت فشار قرار داد. مانوئل کستل و اماکیسلوا عقیده دارند که فشار عمده بر اتحاد شوروی ناشی از جبار آن کشور به وفق دادن خود با «جامعه اطلاعاتی» بود. صرف نظر از این عوامل اقتصادی و تکنولوژیک، فشار عمده خارجی بر اتحاد شوروی تشدید جنگ سرد در اوایل دهه ۱۹۸۰  بود.

جامعه شوروی هرگز فارغ از تهدید تجاوز خارجی از نعمت توسعه داخلی بر خوردار نبوده است. هزینه دفاع از خود و کمک به متحدانش همه ساله بالا می رفت و منابع سرمایه گذاری های داخلی مفید و اجتماعی را می خشکاند. کمک اتحاد شوروی به متحدانش در۱۹۸۰  بالغ بر44 میلیارد دلار در سال بود، و هزینه تسلیحاتی 25 تا 30 درصد اقتصاد را می بلعید. این اتلاف در اقتصاد شوروی به موجب برآورد کارشناسان غربی در آن زمان از 2 تا 3 برابر فراتر می رفت. فشار جنگ سرد در اواخر حکومت کارتر و اوایل سال های ریگان افزایش یافت. همان گونه که پیترشوایزر محافظه کار و سین گرواسی چپ گرا تاکید کرده اند، ریگان جنگ سرد دومی را گشود و یک استراتژی چند شاخه ای را برای بی ثبات کردن اتحاد شوروی ابتکار کرد. این استراتژی تشکیل می شد از دو برابر کردن مصارف نظامی «صرف هزینه تا ورشکستگی طرف مقابل»، ابتکار پروژه دفاع استراتژیک )«جنگ ستارگان»( کمک به ضد کمونیست ها در افغانستان، لهستان و دیگر نقاط، پایین آوردن بهای نفت و گاز در بازار جهانی) منبع عمده ارز برای شوروی( و نیز پرداختن به اشکال گوناگون منازعات اقتصادی و روانی.

به یقین، عامل فشارهای خارجی بر نظام شوروی آن نظام را به شیوه ها و از راه های گوناگون و نیرومند به چالش کشید و در توضیح همه جانبه فروپاشی شوروی جایگاه ویژه ای دارد. با این همه، این مطلب با اظهاراتی چون گفته پترشوایزر، که «درک فروپاشی شوروی جدا از رونالد ریگان» که «در جنگ سرد پیروز شد ناممکن» است، تفاوتی بسیار دارد.

فرانسیس فیتز جرالد مستدل ترین ردیه را درباره قاطعیت سیاست های ریگان ارائه می دهد.

او استدلال می کند که هیچ رابطه روشن علت و معلولی بین عوامل خارجی و یک بحران داخلی وجود ندارد. مثلا، فیتز جرالد بر آن است که افزایش بودجه نظامی در دوره ریگان برای جنگ ستارگان و دیگر پروژه ها بودجه نظامی اتحاد شوروی را افزایش نداد. بسیاری از دست اندرکاران شوروی نیز به همین شکل این اندیشه را که مسابقه تسلیحاتی علت اصلاحات گورباچف و یا عامل فروپاشی بود رد کرده اند. یکی از مسئولان دستگاه اطلاعاتی نظامی شوروی می گوید: «این تلقی که پرسترویکای گورباچف در نتیجه جنگ ستارگان ریگان آغاز شد ساخته و پرداخته غرب و به کلی پوچ و مزخرف است. یکی از اعضای پژوهشکده شوروی درباره ایالات متحده و کانادا اظهار می دارد: «عمیقا معتقدم که نه SDI و نه مسابقه تسلیحاتی نقشی در فروپاشی اتحاد شوروی نداشتند. » نظرات معتبر در اهمیت مسابقه تسلیحاتی تفاوت دارند. مباحثه ها بر سر این موضوع به میزان زیادی پیچیدگی آن را نادیده گرفته است. فشار خارجی از سوی ایالات متحده هر قدر بزرگ و در هر شکل و اندازه کمتر از تحریم های اقتصادی، خرابکاری ها، و هجوم خارجی نشان داده شد. افزون بر این، فشار خارجی سمت و شکل ویژه پاسخ شوروی را تعیین نکرد. سرانجام، پاسخ های ویژه گورباچف به فشارهای خارجی و مشکلات داخلی قطعی ترین و مستقیم ترین علت سقوط نظام را فراهم آورد.

چهارمین نظریه این است که علت ناشی از یک ضد انقلاب مربوط به دیوان سالاری بود.

این نظریه واجد شباهت قابل توجهی به نظرات لئون تروتسکی درباره اتحاد شوروی در دهه 1930 است. تروتسکی بر این عقیده بود که نظام شوروی در مرحله «گذار» است، و چنانچه انقلاب سوسیالیستی نوین دیوان سالاری را منهدم و واژگون نکند همان دستگاه اداری می تواند، خود، شالوده ای برای بازگشت کاپیتالیسم شود یا حتی می تواند خودش به یک طبقه مسلط تغییر شکل یابد. اندیشه تغییر شکل خود دیوان سالاری به طبقه حاکم از راه انقلابی از بالا، کم و بیش مورد بحث دیوید کتز و فرد ویر، جری ف. هوگ، استیون سلنیک و بهمن آزاد قرار گرفته است ) گرچه آزاد آن گروه جدید را طبقه نمی داند. (

کتز و ویر در کتاب انقلاب از بالا تصویری مبتنی بر واقعیت و دستاودهای مثبت ا. ج. ش. س. و جلوه های دموکراتیک و انسانی حیات شوروی را به صورتی قانع کننده ترسیم کرده اند.

بنا به استدلال آن ها دوران اصلاحی گورباچف روندهایی را پدید آورد و این ها ائتلاف های تازه ای از گروه هایی به وجود آورند که طرفدار جایگزینی سوسیالیسم به وسیله کاپیتالیسم بودند. بوریس یلتسین رهبر جبهه ضدسوسیالیستی شد. او با پشتیبانی «نخبگان دولتی- حزبی» توانست دو گروه رقیب، سوسیال رفورمیست های گورباچف و «گارد کهن» ح. ک. ا. ش. را به حاشیه براند. از هم گسستن ا. ج. ش. س. همچون یک فدراسیون چند ملیتی به سبب ویژگی های مبارزه قدرت بین نیروهای یلتسین و گورباچف به وقوع پیوست. ضد سوسیالیست های یلتسین قدرت را در روسیه قبضه کردند، حال آن که سوسیال رفورمیست های گورباچف اکثر نهادهای اتحادیه ای را در دست داشتند. نیروهای یلتسین به این نتیجه رسیدند که تنها با جدا سازی روسیه از اتحاد شوروی می توانند قدرت را حفظ کنند و بازگشت کاپیتالیسم را پی بگیرند. از این رو ا. ج. ش. س. به کناری نهاده شد.

تزهای کتز و ویر نقاط قوت متعددی دارند. این تزها می توانند توضیح دهند که چرا اکثر مدیران بلند مرتبه و سرمایه داران روسیه امروز صاحب منصبان شوروی پیشین، و اغلب، اعضای ح. ک. ا. ش. سابق هستند. هر قدر یلتسین خود را مبنی بر فرو رفتن به راه کاپیتالیستی با اشاراتی بیشتر و بیشتر نشان می داد، نخبگان حزبی- دولتی نتیجه گیری می کردند که قدرت و امتیازاتشان می تواند حفظ شده و احتمالا با یک جا به جایی به سوی مالکیت خصوصی و تبدیل اعضا به صاحبان جدید بهبود یابد. از این رو، فروپاشی سریع به اصطلاح کودتای مه ۱۹۹۱ می تواند با انتقال وفاداری نخبگان به سوی یلتسین و نیز کاپیتالیسم توضیح داده شود. غیبت پشتیبانی نخبگان (و نیز توده ها( از گورباچف یا رهبران «کودتا» دلیل عمده ای است که چرا «طرح توطئه» شکست خورد و بخت و اقبال گورباچف در فاصله اوت و دسامبر۱۹۹۱ نزول کرد. این تزها طبیعت سریع و نسبتا آرام بازگشت کاپیتالیسم و نیز دشواری های راه اندازی کاپیتالیسم جدید را توضیح می دهند.

با این همه، «انقلاب دیوان سالاری از بالا» به طور کامل قانع کننده نیستند. یک بررسی معبتر بر اساس مصاحبه هایی با اعضای پیشین قشر نخبه دولتی- حزبی «هیچ گونه مدرک و شاهدی» برای اثبات «تنوری مد روز» که می گوید نظام شوروی به وسیله مقامات دولتی و حزبی فرو افکنده شد تا قدرت خود را به ثروت خصوصی تبدیل کنند، نیافت. در واقع، آن مقامات «ناتوان در اقدام جمعی برای دفاع از نظام و ناتوان در سرعت بخشیدن آگاهانه به نابودی آن» بودند. آن «بروکراسی عالی رتبه»، تازه اگر بتوان گفت از چنان استحکامی بر خوردار بود که همچون یک گروه اجتماعی قابل قبول داوری شود، نامتجانس تر و پراکنده تر از آن بود که به مثابه یک نیروی سیاسی هم بسته اقدام کند. افزون بر این، اگر منافع نخبگان دولتی- حزبی تعیین کننده سمت گیری حوادث کاپیتالیستی گرا بود چگونه می توان توضیح داد که ابتکارات بازار آزاد یلتسین و نیز پرسترویکای گورباچف، دیوان سالاری مرکزی ده ها هزار نفری را درهم کوبیدند؟ کتز و ویر کل نخبگان را حدود 100 هزار نفر برآورد کرده اند. اگر این گروه قادر به اقدام آگاهانه مستقل برای حفظ منافع خودش بود چرا پشت سر مارکسیسم- لنینیسم آندروپف در۱۹۸۳، رویزیونیسم گورباچف در۱۹۸۷ ، و شوک درمانی بازار آزاد یلتسین در۱۹۹۳ قرار گرفت؟ آیا تمامی آن سه ایدئولوژی به شدت ناسازگار در راستای منافع خاص آن دیوان سالاری بودند؟ غارت دارایی های دولتی به وسیله نخبگان دیوان سالاری وقتی برچیده شدن حزب جدی شد در۱۹۸۷  حالتی جنینی داشت، و در ۹۱ - ۱۹۹۰ بود که غارت همه جانبه ظاهر شد و این باور را به وجود آورد که تحولاتی، نه در نخبگان حزبی- دولتی، که در جایی دیگر فروپاشی را به پیش می راند.

نخبگان حزبی- دولتی در کار واکنش به رخدادها بودند، نه مبتکر آن ها. برخی از نخبگان با چنگ انداختن به دارایی های دولتی فرصت طلبانه واکنش نشان دادند تا قدرت و امتیازهایشان را حفظ کنند اما آن ها بازیگران عمده آن روند نبودند.

جنبه های متعدد دیگری هم تز انقلاب از بالا را معیوب می سازند. کتز و ویر نقش اوضاع و احوال بین المللی، یعنی فشار امپریالیستی خارجی، به مثابه علتی اثر گذار بر سقوط شوروی را دست کم می گیرند. همچنین، آن ها درباره پروژه گورباچف دستخوش توهم هایی هستند.

آن ها آن چه را آشکارا ضد انقلاب بود انقلاب می نامند، گویی تمایز آن ها جزیی و ناقابل بود. آن ها نسبت به سازش ها و عقب نشینی های گورباچف در برابر طرفداران سرمایه داری وطنی و امپریالیست های خارجی، از جمله ترک کوبا و نیکاراگوئه، و پشتیبانی از جنگ خلیج [فارس] هیچگونه انتقادی نکرده اند. در تحلیل نهایی، با سرزنش کردن نخبگان دیوان سالاری، گورباچف را، که کتز و ویرآرزوی پشتیبانی از او را دارند، تبرئه می کنند.

بهمن آزاد نیز، در ظاهر، از تزهایی پشتیبانی می کند که برآنند نخبگان دیوان سالاری ضد انقلاب را پرورش دادند. در تحلیل آزاد، تحولات سیاسی معینی در تاریخ شوروی راه سرنگونی گورباچف را هموار ساخت، و این عناصر تحلیل او حتی اگر اندیشه ضد انقلاب دیوان سالار به کناری نهاده شود، همچنان گریز ناپذیر باقی می مانند. آزاد تاریخی همدلانه و قانع کننده از دستاوردها و محدویت های سوسیالیسم شوروی- از کمونیسم جنگی 1921- 1۹۱ 8، تا سیاست نوین اقتصادی نپ 1928- 1921، صنعتی کردن سریع 1945- 1928، جنگ جهانی دوم، و بازسازی پس از جنگ- به دست می دهد. او معتقد است مشکلات واقعی با خروشچف آغاز شد. «مدل مصرف سریع» و هم سطح سازی دستمزد ها که در۱۹۵۶ به وسیله بیستمین کنگره تصویب شد. ابتکارها را ریشه کن کرد، کاستی ها را آفرید، رشد اقتصادی را کاهش داد، و بازار سیاه و فساد را پرورش داد. این اندیشه خروشچف که اتحاد شوروی «ساختمان کامل و همه جانبه جامعه کمونیستی» را آغاز کرده بود و در بیست و یکمین کنگره در۱۹۵۹ به تصویب رسید، به شدت خوش بینانه بود، بذر توهم هایی را کاشت، و به هم سطح سازی و رکود بیشتر منجر شد. تصویب این اندیشه در بیست و دومین کنگره در1961 که دولت شوروی «دولت همه خلقی» شده و ح. ک. ا. ش. «حزب تمام خلق» خبر از تضعیف حزب در برابر دولت و تسلط فزاینده روشنفکران و بوروکرات ها بر حزب می داد. به طور خلاصه، آزاد از این نظر دفاع می کند که مشکلات اتحاد شوروی و سیاست های گورباچف پس لرزه های سیاست های اشتباه عصر خروشچف بود.

آزاد عصر گورباچف را همچون پانوشتی بر خطاهای خروشچف می داند، بخشی از «وقفه ای 25 ساله و ناکامی در به کارگیری تغییرات بسیار مورد نیاز» آزاد نمی بیند که گورباچف سیاست های خروشچف و تمامی ضعف های آن ها را بسط داد و تقویت کرد. آزاد به جای ارائه یک تحلیل از سیاست ها و روندهای مستقیمی که به فروپاشی انجامید، دوربین را بر کل روند متمرکزمی کند: برنامه اصلاحی آندروپف به وسیله بوروکرات های دولتی گورباچف، که به سوسیالیسم خیانت کردند و کاپیتالیسم را باز گرداندند، از مسیر خود منحرف شد. به نظر ما، مشکل واقعی نه بوروکراسی بدان گونه، بلکه اقتصاد ثانوی بود که بخش هایی از حزب و دولت را فاسد کرد، یک ذهنیت خرده بورژوایی در خارج و نیز در درون دیوان سالاری پرورش داد، و برخی دیوان سالاران را همراه با معامله گران اقتصاد ثانوی به صورت زمینه ای برای اپورتونیسم گورباچف درآورد.

نظریه پنجم بر این باور است که اتحاد شوروی به سبب نبود دموکراسی و نظام اداری به شدت متمرکز فرو پاشید. این نظرات وجوه اشتراک زیادی با نظریه نقایص و کاستی های سوسیالیسم دارد. تفاوت آن دو در این است که آن ها که به کاستی های ذاتی سوسیالیسم باور دارند فکر می کنند تمام نظام های سوسیالیستی دارای چنین سرنوشت محتومی هستند، حال آن که نظریه پردازان «نبود دموکراسی» بر این باورند که تنها سوسیالیسم نوع شوروی محکوم به این سرنوشت بود. برای این نظریه پردازان، نبود نهادهای دموکراتیک و تمرکز افراطی اقتصاد از استالین، یا استالین و لنین منشاء گرفته اند. این نظر به طور وسیعی به وسیله سوسیال دموکرات ها و اورو کمونیست ها عنوان می شود و استفن کوهن، مورخ، و روی مدودف، نویسنده شوروی این نظر را منعکس می کنند، و شماری از احزاب کمونیست معاصر نیز این گونه می اندیشند.

این توضیح از جذابیتی سطحی برخوردار است و الزامی به هیچ گونه دفاع از سوسیالیسم نمی بیند. با سرزنش کردن شوروی و فروپاشی آن به خاطر نبود دموکراسی و تمرکزافراطی به مکانیسم فاصله گیری روانی یا سیاسی خدمت می کند. راهی است برای تاکید بر این که ایده آل سوسیالیستی به رغم آن چه در اتحاد شوروی رخ داد ناب و بی عیب است. این توضیح می گوید: «تاریخ اهمیتی ندارد. تجربه عملی یک کشور سوسیالیستی به حساب نمی آید. یگانه چیزی که مهم است این است که سوسیالیست ها یا کمونیست ها امروز چه می گویند. آن چه در اتحاد شوروی رخ داد آنجا بود و آن زمان، آن چه مطرح است اینجا است و اکنون. کمونیست های شوروی شلوغ کردند، ما فرق داریم و زیرک تریم. آن ها زیادی بوروکراتیک، غیردموکراتیک و تمرکزگرای افراطی بودند، اما ما این همه را می دانستیم یا از اشتباهات آن ها آموختیم».

این نظر هر اندازه زیاد هم در خدمت کسانی باشد که می خواهند روی جزوه ای دیگر کار کنند، تظاهرات یا سخنرانی کنند، ترویج کتاب یا مصاحبه با رسانه ها داشته باشند، هنوز انتظار توضیحی از آن می رود. به محض آن که بکوشی عبارت پر طنین اش را در ارتباط با رخدادهای واقعی به کارگیری، قدرت تبیین آن محو می شود. این نظریه همان قدر که عاری از دقت است همان گونه از ارائه دلیل یا رد طفره می رود. این گفته که اتحاد شوروی به علت فقدان دموکراسی و تمرکزافراطی فروپاشید می تواند به معنای یکی از این دو باشد.

یا فروپاشی به این سبب روی داد که اتحاد شوروی فاقد اشکال سیاسی و اقتصادی و رویه های آشنا در کشورهایی بود که به صورت سوسیال دموکراتیک اداره می شوند، کشورهایی چون سوئد) یعنی یک لیبرال دموکراسی و یک اقتصاد مختلط( یا به این سبب رخ داد که اتحاد شوروی نتوانست نوع جدیدی از دموکراسی سوسیالیستی و اقتصاد مختلط را که تاکنون در هیچ نقطه دنیا شناخته نیست به وجود آورد. هر دو نظر نمی توانند توضیحاتی تاریخی به حساب آیند زیرا آن ها بر ساختارهایی ایده آلیستی استوارند که می کوشند تاریخ را با میزان انطباق یا عدم انطباقش با یک ایده آل توضیح دهند. گرچه هگل این تفکر را متجانس یافته است، اما مورخان مدرن، مارکسیست یا غیر آن، باور دارند که توضیح ها باید با جزئیات و تضادهای تاریخ، با منطق درونی رخدادها همسانی داشته باشند. این منطق از فهم تاریخ به وسیله ارزیابی آن در برابر یک معیار بیرونی جلوگیری می کند.

افزون بر این، آن ها که فکر می کنند اتحاد شوروی از این رو فروپاشید که نتوانست سوسیال دموکراسی اروپایی را دنبال کند دارای مشکل دیگری نیز هستند. روشن است که گورباچف، پس از رسیدن به نقطه معینی، با ایده آل های نظریه پردازان سهیم شد و کوشید اتحاد شوروی را به سوی نوعی لیبرال دموکراسی همراه با اقتصاد مختلط هدایت کند. اما این حرکت ها به چنان ذوب سیاسی و اقتصادی ای منجر شدند که هنوز بر آن فایق نیامده اند. این نوعی سراسیمگی است که هیچ یک از نظریه پردازان نبود دموکراسی قادر به ارائه توضیحی نبوده اند.

کسانی که فکر می کنند توضیح ناکامی شوروی ها در برپایی نوع تازه ای از دموکراسی سوسیالیستی همراه با نوع جدیدی از اقتصاد مختلط قرار دارد نیز با مسئله مشکلی مواجهند.

نخست، مصالحه ای با این نقطه نظر در ترتیب زمانی است. حتی سخت گیرترین ماتریالیست های تاریخی تصدیق می کنند که مارکسیست- لنینیست ها آرمان هایی دارند و بر این باورند که سوسیالیسم به سوی آرمانشان، کمونیسم تحول خواهد یافت. این آرمان، آرمانی است عمومی: "جامعه ای که برپایه اصل: از هر کس به نسبت توانایی اش و به هر کس به میزان نیازهایش اداره می شود؛ جامعه سرشار از نعمت هاست که در آن سهمیه بندی غیرلازم خواهد بود و مردم با جایگزینی استثمار کار مزدوری و هرج و مرج تولید خصوصی و بازار، با کنترل آگاهانه ای که به وسیله مالکیت مشترک و برنامه ریزی ممکن شده است تاریخ خود را می سازند؛ جامعه ای که در آن طبقات، تولید کالایی، و دولت همراه با تفاوت ها و تقسیم ها بین کار جسمی و کار ذهنی، و تفاوت شهر و روستا محو خواهد شد. به این ترتیب، مارکسیست- لنینیست ها آرمانی دارند که با آن هدایت و تحولات سوسیالیسم را عملی خواهند ساخت". و تازه، این نظر که ناکامی در رسیدن به یک آرمان سبب فروپاشی یک جامعه سوسیالیستی خواهد شد موضوع به کلی دیگری است. این، آن چیزی است که نظریه پردازان نبود دموکراسی می گویند و از ین رو است که ایده آلیسم آن ها از یک توضیح تاریخی قابل اعتماد فاصله می گیرد.

افزون براین نکته، نظریه پردازان نبود دموکراسی، تاریخ واقعی لیبرال دموکراسی و دموکراسی سوسیالیستی را نادیده می گیرند. مفهوم و ارزش گذاری دموکراسی در گذر زمان تغییر یافته است، و نه کاپیتالیسم نه لیبرالیسم می توانند ادعا انحصاری نسبت به آن داشته باشند. تا نیمه دوم قرن نوزدهم، دموکراسی به معنای حکومت طبقات فرودست یا ستمکشان بود، و تقریبا تمام متفکران سیاسی از ارسطو تا بنیان گذاران ایالات متحده مخالف دموکراسی بودند. از همه مهمتر، لیبرالیسم به گزینش و رقابت ارزش می نهد - گزینش و رقابت بین احزاب در عرصه سیاسی و بین کالاها در بازار. دموکراسی به تدریج به ایالات متحده و دیگر جمهوری های لیبرال آمد و پس از آن نه همچون حکومت به وسیله طبقات فرودست آن گونه که گفته شد، بلکه به صورت شرکت طبقات فرو دست در انتخابات، مانند گسترش حق رای نخست به مردان بدون دارایی، و سپس به بردگان سابق، زنان و نوجوانان.

از نظر تاریخی، سوسیالیسم نسبت به دموکراسی داعیه ای نیرومندتر از لیبرالیسم دارد.

در حالی که لیبرالیسم تنها بتدریج دموکراسی را به عنوان یک ارزش پذیرفت، سوسیالیسم از همان آغاز مفهوم کلاسیک آن، حکومت طبقات فرو دست را در بر گرفت. مارکس در مانیفست کمونیست در1848 گفت: «نخستین گام در انقلاب طبقه کارگر، فرارویی پرولتاریا به جایگاه طبقه حاکم، به منظور پیروزی در پیکار برای دموکراسی است. » در حالی که لیبرال دموکراسی گزینش را تحسین می کرد، دموکراسی سوسیالیستی برابری، به مفهوم لغو ارجحیت، تسلط، و استثمار طبقه سرمایه دار را ارزش می نهاد، درست همان گونه که لیبرالیسم اشکال دموکراسی را تجربه می کرد، سوسیالیسم مکانیسم های دموکراتیک را متحول می ساخت. لنین استدلال می کرد که کارگران به طور خلق الساعه و خود به خود اندیشه سوسیالیستی و سازمان های انقلابی را به وجود نمی آورند، در نتیجه حزب پیشاهنگ می باید انقلاب سوسیالیستی را رهبری کند. اما، حکومت حزب پیشاهنگ همان حکومت به وسیله کارگران و دهقانان نیست. در گذر زمان، سوسیالیسم ناچار بود راه های افزایش مشارکت و کنترل به وسیله کارگران و دهقانان، از جمله گسترش عضویت در حزب کمونیست و توسعه شوراها، اتحادیه ها و دیگر سازمان های توده ای را متحول سازد.

هر چند روند تحول دموکراسی به دور از کمال بود، اتحاد شوروی نهادهای سیاسی گوناگونی را ایجاد کرده بود و طرح های عملی چندی را برای فراهم آوردن مشارکت عمومی به کار گرفته بود. کشورهای سوسیالیستی بعدی نو آوری های شوروی را پذیرا شدند و خود را با آن ها وفق دادند. شوروی اقدامات متنوعی، شامل به کارگیری مطبوعات به عنوان مرجع رسیدگی به شکایت های مردم از سازمان های دولتی و منبع اخبار، برخوردار کردن اتحادیه ها از ختیارات لازم برای حقوق کارگران، معیارهای تولید، حق استفاده از موجودی صندوق های اجتماعی، و تشکیل شوراها، کمیته های تولید، انجمن های محلی، کمیته های اداره کننده مجتمع های مسکونی، و دیگر نهادهای حکومتی و حزبی را تجربه کرد. گرچه بسیاری از این نهادها در جریان سال های دشوار جنگ دوم جهانی کم توان شدند، در دهه 1950 تجدید حیات یافتند و شمار بیشتر و بیشتری از زحمتکشان را در برگرفتند. حتی در سال های زمامداری برژنف مشارکت توده ها در حکومت نشانه های بسیاری از سر زندگی نشان می داد. گروهی از نویسندگان شوروی در نوشته های ۱۹۷۸ خود، زمانی که جمعیت اتحاد شوروی بالغ بر 260 میلیون نفر بود ارقام زیر را درباره فعالیت های سیاسی در شوروی ارائه دادند: 5/16 میلیون کمونیست، 121 میلیون نفر عضو اتحادیه کارگری، نزدیک به 38 میلیون کمونیست های جوان، بیش از 2 میلیون نماینده، 35 میلیون نفر که در شوراهای نمایندگان خلق با نمایندگان کار می کردند، 5/9 میلیون اعضای نهادهای کنترل خلقی، و 5/5 میلیون اعضای کنفرانس های تولیدی بنگاه های صنعتی. البته شرکت در یک شورای سوسیالیستی، درست نظیر شرکت در یک انتخابات بورژوایی، به هیچ وجه دلیل قانع کننده ای بر کنترل و نظارت مردمی نبود، اما، با این حال، هر چند به طور ناقص، معرف تلاش برای نوعی دموکراسی سوسیالیستی است.

اگر دموکراسی در پاره ای عرصه ها در حال توسعه یافتن بود، در دیگرعرصه ها با مشکلاتی دست به گریبان بود. فروشگاه های مخصوص حزب و امتیازات، هر اندازه مختصر و محدود، همراه با رشد برخی بهره برداران ثروتمند اقتصاد ثانوی برابری سوسیالیستی را به تمسخر می گرفتند. اقتدار اولیه حزب در بهترین حالت اثر ارگان مشورتی شوراها و در بدترین حالت نقش تائید کننده را داشت. اقتصاد ثانوی برخی را در حزب و حکومت فاسد کرده بود. نکته اینجاست که دموکراسی سوسیالیستی برخوردار از نقاط قوت و نیز نقاط ضعف بود. پیچیدگی وضع موجود عموما به وسیله کسانی که نبود دموکراسی را عامل سقوط سوسیالیسم شوروی می دانند شناخته نشده است. البته این که جامعه ای که نه در اثر تعرض خارجی و بحران اقتصادی، و نه در نتیجه نارضایی مردمی از پا درآمده باشد پارادوکس قابل توجهی است. اکنون به این پارادوکس، نکته عجیب دیگری باید افزوده شود: این جامعه به رغم سازمان های سیاسی پر شماری که میلیون ها نفر در آن شرکت داشتند از پای درآمد.

این اندیشه که تمرکز نقش محوری در امر فروپاشی داشته است درست به همان میزان نبود دموکراسی مسئله آفرین است. اتحاد شوروی نخستین کشور در طول تاریخ بود که کوشید اقتصادش را در چارچوب بنگاه های دولتی همراه با عناصری از بنگاه های غیردولتی( و برنامه ریزی متمرکز دولتی) به اضافه بازارهایی محدود( سامان دهد. تنها یک حکومت مرکزی مقتدر با یک اقتصاد برنامه ریزی شده می توانست به آماج های سوسیالیسم: اجتماعی کردن مالکیت، محافظت از انقلاب در برابر خطر دشمنان درونی و بیرونی، دستیابی سریع به برق رسانی و صنعتی کردن، ارتقاء آموزش، سلامتی، مسکن برای همه، و توسعه عقب مانده ترین و محروم ترین مناطق کشور دست یابد. هیچ گونه نسخه و برنامه کار از پیش فراهم شده ای، و هیچ تضمینی برای عملی شدن این همه در دست نبود. سراسر تاریخ اتحاد شوروی شامل تجربه کردن دائمی انواع گوناگون مکانیسم های برنامه ریزی، سیاست های متفاوت درباره قیمت ها، دستمزدها، و سرمایه گذاری، و درجه تمرکزگرایی و دوری از آن در متن مالکیت دولتی و برنامه ریزی مرکزی بود. این گفته که شوروی ها در ارتباط با برنامه ریزی مرکزی بطور دایم با مشکلاتی رو در رو بوده اند مسلما حقیقت دارد. آن ها به کرات کوشیدند نقش شایسته ای برای تصمیم سازی غیرمتمرکز در متن اقتصاد با برنامه ریزی مرکزی را بیابند. با این همه، این گفته که مشکل به سادگی خود تمرکز بود شبیه آن است که گفته شود مشکل سوسیالیسم همان سوسیالیسم است. اتفاقا، درست با اتخاذ یک چنین موضعی است که گورباچف کارش را به پایان برد، آن گاه که برنامه مرکزی را به سرعت به کناری نهاد و درها را به روی بنگاه های خصوصی باز کرد. به سخن دیگر، این گفته که تمرکزگرایی موجب مشکلات بوده است حقیقتی است روشن، اما این که خود تمرکزگرایی یک مشکل است به رد و انکارسوسیالیسم منجر می شود.

طرفداران نظریه نبود دموکراسی معتقدند یک کارت برنده در دست دارند. چنانچه اتحاد شوروی از یک دموکراسی سوسیالیستی سرزنده برخوردار می بود که به واقع آرزو و منافع طبقه کارگر را بیان می داشت، و اگر حزب کمونیست به واقع معرف پیشاهنگ طبقه کارگر می بود، آن گاه کارگران، از جمله خود کمونیست ها، در برابر سرنگونی حزب کمونیست، بی خاصیت کردن سوسیالیسم، و بازگشت سرمایه داری مقاومت می کردند. به موجب این نظر، از آنجا که نه طبقه کارگر، نه کمونیست ها مقاومت کردند، چیزی در دموکراسی شوروی غایب بوده است. تاریخ واقعی فروپاشی شوروی از این دام منطقی مبراست. همان گونه که در بخش 6 نشان دادیم، مقاومت طبقه کارگر به واقع اتفاق افتاد. این که چرا این مقاومت به آن اندازه بزرگ و گسترده نبود تا فرود سوسیالیسم را متوقف کند، البته، معمای بزرگی است. با این همه نظریه نبود دموکراسی تا حدودی، در عمل، حقیقت معما را دست کم گرفته است. آن گاه که یک اقلیت کوچک ثروت همگانی را به دارایی خصوصی خویش تبدیل کرد، بقیه جمعیت را فقیر ساخت، و برای نخستین بار جامعه ای را به پیش مدرنیته کشاند، اکثریت بزرگی از مردم این جامعه صنعتی پیش رفته منفعلانه تسلیم شدند. تن دادن مردم به سیاست هایی که به نحو بارزی به سودشان نیست پدیده ای عمیقا آزار دهنده است، پدیده ای شناخته شده در کشورهای کاپیتالیستی و بسیار عادی تر از آن چه دوست داریم تصور کنیم. این که سوسیالیسم شوروی شهروندانی به بار نیاورد که قادر به گذار از نوعی سکون، بی خبری عمدی، و رفتارهای همواره سوداگرانه ای باشند که اغلب مردم را در اکثر مواقع از جنبش باز می دارند ممکن است نومید کننده باشند اما نباید ما را حیرت زده کند. این حالت همان اندازه اعلام جرمی به ضد لیبرال دموکراسی است که به ضد دموکراسی سوسیالیستی.

افزون بر این، نهادن مسئولیت حالت انفعالی مردم شوروی به دوش نهادهای سیاسی سوسیالیستی مشکل دیگری را پیش می آورد. بسیاری از اشکال سیاسی سنتی شوروی- روزنامه ها، شوراها، و خود حزب کمونیست- پس از۱۹۸۵ تحلیل رفتند. از این رو، در حالی که اکثریت مردم شوروی همچنان نسبت به خصوصی سازی مالکیت و دارایی ها، حذف کنترل های قیمت، تجزیه و تکه پاره شدن اتحاد شوروی مخالف باقی ماندند، اشکال سنتی شیوه های بیان نظرات سیاسی در کار دود شدن و محو شدن بودند. به علاوه، نهادهای تازه ای چون کنگره نمایندگان خلق ناکارآمدی خود را در اعمال چنان خواست های همگانی به اثبات رساند. در صدر این روند، همه گونه تضعیف نهادهای سنتی و بازسازی کاپیتالیسم به وسیله گورباچف و دیگر رهبران کمونیست در لوای این اطمینان به پیش برده می شد که گویا در کار بازگشت به لنین هستند و به سوی سوسیالیسم بهتری پیش می روند.

به دیگرسخن، احتمال دارد که بخشی ازانفعال کارگران از این رو بود که درست در زمانی که گورباچف و دیگر رهبران کمونیست سرگرم فرسایش استاندار و زندگی مردم، امنیت اقتصادی، و خود سوسیالیسم بودند، به کارگران وعده یک سوسیالیسم بهتر می دادند و آن ها را از همان نهادهایی که پیش از آن از راه آن ها نظراتشان را ابراز می داشتند، محروم می ساختند.

آخرین نظریه این است که فروپاشی شوروی به طور عمده ناشی از گورباچف بوده است. به طور کاملا طبیعی، تقریبا تمام ارزیابی ها وزن بزرگی را به نقش گورباچف می دهند. اما برخی ارزیابی ها مسئولیتی فراتر از دیگران برای او می شناسند. بر اساس گفته آرکی براون، مورخ بریتانیایی، کلید انحلال جامعه شوروی «عامل گورباچف»، و به طورعمده دوری او از کمونیسم ارتدوکسی بود. از نظر براون، این ترک راست آئینی [ارتداد] نظام را از راه های نامریی ضعیف کرد، اما، به رغم این امر، گورباچف نقش یک قهرمان غربی سازی، یک پطر کبیر امروزی را بازی کرد. دیگران نیز، که گورباچف را همچون عامل تعیین کننده می بینند، حتی حسابی فراتر از براون برای او باز می کنند. جری هوگ فکر می کند که گورباچف یک هوادار بازار آزاد بود. یوگنی نویکف و پاتریک باچیو برآنند که گورباچف یک اوروکمونیست گرامشی گراست. آنتونی داگوستینو بر این عقیده است که گورباچف یک ماکیاولین بود، که برای او اندیشه ها در قیاس با کسب و حفظ قدرت در مرتبه دوم اند.

هر چند ما با عنصرمشترک این نظرات، که انحراف های ایدئولوژیک گورباچف نقشی کلیدی ایفا کرده است، موافق هستیم، در عین حال با شماری از عناصر دیگر آن نظرات موافقت نداریم. این که، در جایی که براون مثبت می بیند ما منفی می بینیم، درست نیست.

درست تر این است که گزارش هایی که تاکیدی افراطی بر گورباچف می گذارند این نکته را تیره و نامعلوم می سازند که او تنها نبود، بلکه در یک متن تاریخی و اجتماعی عمل می کرد. زمانی که گورباچف نخستین بار از آندروپف فاصله گرفت، اندیشه هایی را نمایندگی می کرد که، با وجود این همه، در جنبش کمونیستی سابقه داشت، از جمله در نظرات بوخارین و روشچف، و اندیشه هایی که در رخی افراد جامعه شوروی پدید آمده است. اندیشه هایی چون ضعیف کردن قدرت مرکزی حزب و دولت، حقانیت بخشیدن به مالکیت خصوصی، و اجازه آزادی بیشتر به بازارها در دهه ۱۹۸۰  از توانمندی هایی برخوردار بودند. زیرا به طور محسوسی منافع بخش فعال (هر چند انگلی( وابسته به معاملات غیر قانونی و خصوصی را منعکس می کردند. به این ترتیب گورباچف نه یک «عامل» تنها تاریخ ساز، که هم وارث سنتی معین و هم فرزند و محصول زمان خویش بود.

به علاوه، در پاره ای نوشته ها، تاکید بر گورباچف به دیدن یک نقشه از پیش طراحی شده و جا افتاده در اقداماتش منجر می شود. با وجود این، به نظر می رسد وزن و حجم مدارک و شواهد بیشتر بر رهبری کم مایه دلالت دارند که تند و شتاب زده، پر تناقض، و برانگیخته و بدون تفکر کافی عمل می کرد. گرچه سیاست های گورباچف طرح نمونه واری از تسلیم به منافع خرده بورژوازی لیبرال و فاسد در درون کشور و فشارهای امپریالیستی به دست می دهد. این وضع ازهمان آغاز آشکار نبود. بیش از آن که یک نقشه از پیش طراحی شده یا هدف مشخص، هدایت کننده گام های او باشد اپورتونیسم بود که گفتار و کردار او را تعیین می کرد.

در پایان، داستان فروپاشی شوروی به صحنه آمدن تراژدی ناگزیری نبود که ریشه در ناممکن بودن سوسیالیسم داشته باشد. شکستی نیز نبود که ناشی از مخالفت مردمی یا دشمنان خارجی بوده باشد. همچنین در نتیجه ناکامی سوسیالیسم شوروی در انطباق برخی نظرات سوسیالیسم با لیبرال دموکراسی و یک اقتصاد مختلط نیز نبود. داستان خیانت آگاهانه یک مرد نیز نبود. در واقع بیش از همه، داستان پیروزی گرایش معینی در درون خود انقلاب بود ناشی از گرایشی بود که ریشه در طبیعت دهقانی کشور در وهله نخست، و در اقتصاد ثانوی در مرتبه بعد داشت، بخشی که به سبب ارضا نشدن تقاضاهای مصرفی از طرف اقتصاد دولتی و نیز به سبب ناتوانی مقام های مسئول در درک خطر پنهان در آن و عدم وضع قوانینی برای مقابله با آن، بسیار شکوفا شد. این عامل، گرایشی بود که پیش از گورباچف خود را در بوخارین و خروشچف نشان داده بود. این، گرایشی بود که اعتقاد داشت سعادت، دموکراسی و سوسیالیسم مورد نظرش بدون فداکاری، بدون مبارزه، و بدون اقتدارمرکزی نیرومند می توانست سریع و آسان به دست آید. این گرایش به مصالحه و سازش با امپریالیسم، لیبرالیسم، مالکیت خصوصی و بازار باور داشت. برخی از طرفداران این گرایش عقیده داشتند که آن ها سوسیالیست های حقیقی هستند، گرچه با کسانی متحد بودند که علایق واقعی شان پول سازی و ثروت خصوصی بود. تنها با روی کار آمدن گورباچف بود که این گرایش موجود در انقلاب نفوذ کامل یافت و به اجرا درآمد و به سرانجام منطقی اش رسید. تنها با گورباچف بود که نابخردی همه جانبه این جریان درک شد، آن زمان که نه به نوع تازه ای از سوسیالیسم، که به نوع تازه ای ازبربریت منجر شد.

زئوس، در آغاز اودیسه هومر، شیوه ای را که انسان های فانی خدایان را به خاطر بدبختی هایشان سرزنش می کنند، تقبیح می کنند، زیرا «آن ها خود، با شیوه های نامناسب خویش، بیشتر از سهم مقدرشان درد می کشند. »

از انهدام تروا تا فروپاشی اتحاد شوروی راه بس درازی است، اما وسوسه ی انسان ها برای سرزنش کردن خدایان، طبیعت، یا دیگر نیروهای قدرتمند بیرون همچنان باقی است. در مورد اتحاد شوروی، فیدل کاسترو این وسوسه را با کلماتی روان تر و نه با شایستگی کمتر از هومر تقبیح کرد. کاسترو گفت: «سوسیالیسم به علل طبیعی نمرد: آن واقعه یک خودکشی بود. » اگر برآوردهای ما ارزش ماندگاری داشته باشد، آن ارزش در بحث و بررسی بیشتری از « شیوه های نامناسبی» است که نخستین دولت سوسیالیستی را در هم شکست.

 

 

 

 

   راه توده

 

  

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org