بقلم : ع. ثابت

 

 

 

مسوولیت مقالات منتشر شده در «دیدگاه ها» به دوش نویسنده گان آنها میباشد

مسئولیت تجاوز شوروی بر افغانستان به دوش کی است ؟

 

 

 

 هژده سال از خروج نيروهاي اتحادشوروي سابق از افغانستان ميگذرد . ورود نيروهاي شوروي زير نام قطعات محدود انترناسيوناليست در ظاهر كمك به مردم افغانستان در دفاع از دستاوردهاي «انقلاب ثور» بيان شده بود، اما نگاهي بر تاريخ و تحليل واقعبينانه و بيطرفانه از آن براي ما ثبوت ميكند كه «شوروي» با پيروي كامل از سياستهاي استعماري و تسلط طلبانه و با سوء استفاده از نام «سوسياليزم» سياستهاي هژمونيستي اش را با تلاشها و مبارزات نيروهاي جوان و ترقيخواه افغان براي اعمار جامعۀ بهتر در كشور ما وفق داده و با اغفال و فريب دادن اين جوانان زمينه هاي «اشغال افغانستان» را براي خويش فراهم نمود .

خواب و خيال رسيدن به آبهاي «بحر هند» از قرون گذشته در سر روسها جا گرفته بود و رهبران «اتحادشوروي» هيچگاه از تلاش در پوشاندن جامۀ عمل به اين رويا دست نكشيدند . «روسيۀ تزاري» در قرن هژده در رقابت با امپراتوريهاي بزرگ «اروپا» بر سر تقسيم جهان، استراتيژي رسيدن به «بحر هند» را اتخاذ نمود . «روسيه» كشور پهناوريست كه در انتهاي شمالي دو قارۀ «آسيا» و «اروپاي شرقي» قرار دارد . راه هاي بحري آن در شمال 9 ماه درسال يخبندان بوده و امكانات تخنيكي قرون گذشته نميتوانستند اين مشكلات را حل كنند . از سوي ديگر روسيه در «اروپا» با امپراتوريهاي نيرومند چون انگليس، فرانسه، هسپانيا، پرتگال و پروس مقابل بود و هيچگاه نميتوانست در «قلمرو» اين امپراتوريها لشكر كشي كند پس ناچار متوجه «شرق» ميشد و آسياي ميانه و دور (سايبريا) چون بخت بزرگ و راه رسيدن به «بحر هند» در جلو چشمان كبود روسها نقش بسته و اشتهاي تسلط بر اين سرزمينها «تزار» و ملت اش را تا «درياي آمو» و دورتر از آن تا «بحر آرام» كشاند .

«آسياي ميانه» يا «تركستان شرقي» در زير تسلط اميران بشكل قرون وسطايي و ملوك الطوايفي اداره ميشد و در مقابل «اردوي منظم تزاري» كه بواسطۀ اموزگاران هالندي، فرانسوي و آلماني اموزش ديده بود هرگز نميتوانست تاب بياورد و چنين هم شد . كارزار تسخير و تسلط بر «آسياي ميانه» تا «انقلاب اكتوبر» توسط «روسيۀ تزاري» ادامه يافت و «بلشويكها» به آن نقطۀ پايان را گذاشتند و از سرزمين تركستان، «جماهير شوروي سوسيالستي» را كه با فرهنگ و تاريخ ملل اين سرزمين هيچگونه مطابقت نداشت جبراً بوجود آوردند .

در قرن 19 زمانيكه «بريتانيا» بر «هند» مسلط گرديد و متوجه سرزمينهاي «آسياي مركزي» كه «ميهن ما» در آنجا قرار دارد گرديد، دريافت كه خطري از «شمال» بسوي «هند» با تمام نيرو و قدرت روان است و آن همان «روسيۀ تزاري» بود . «بريتانيا» با لشكركشيهايش به «افغانستان» و با خيال تسلط بر «سرزمين ما» ميخواست تا «ديوار نا مريي» و «مرز» ميان «دو امپراتوري» را در «شمال كشورما» يعني همان «درياي آمو» تعيين كند و به «روسيۀ تزاري» تفهيم نمايد كه حق ندارد ازين مرز پا فراتر گذاشته و بسوي «هند» لشكر بكشد . مگر شكستهاي پيهم «بريتانيا» در «افغانستان» اگر از يكسو مانع استقرار دايمي «انگليسها» دركشورما شد، از سوي ديگر «انگليسها» را واداشت تا مستقيماً با «تزارها» معامله كند و «قراردادي» با آنها به امضاء برساند كه براساس آن «روسيه» ميتوانست با خيال راحت «تركستان» را ببلعد اما از «رود آمو» پا فراتر نگذاشته و براي «بريتانيا» در «هند» مشكل ايجاد ننمايد . «افغانستان» چون «سرزمين بيطرف» ميان «دو امپراطوري» تعيين و مشخص گرديد و هردو تعهد كردند تا اين مشخصه را بپذيرند .

پيروزي «انقلاب اكتوبر» و تغيير نظام در «روسيه» نتوانست تسلط طلبي و استعمارگري را از سياستهاي «روسيه» بزدايد . مفكورۀ تشكيل «اتحاد شوروي» خود «تكتيكي» بود در راه تسلط بر سرزمينهايكه پيش از «انقلاب» تسخيرشده بود . «روسها» با مهارت توانستند ايديولوژي نوين «ماركسيزم» را كه بايست راه «رهايي ملتها از بند استعمار و استبداد» ميبود به وسيلۀ نو و فريبنده در راه به بند كشيدن ملل ديگر و استقرار تسلط «روسيه» بر آنها مبدل كند . بعبارۀ ديگر «روسها» برعلاوۀ نيروي نظامي، لشكر و اردو براي پيشبرد «مقاصد استعماريشان» اينبار وسيلۀ ديگري را هم در دست داشتند كه آن همان «آيديولوژي ماركسيزم» بود و با اغفال و فريب دادن روشنفكران كشورهاي ديگر كه در راه بهبود زندگي مردمان جوامع خود كار و تلاش و مبارزه ميكردند، آنها را به استخدام خود گرفته از يكسو «ماركسيزم» را به انحصار خويش درآورده و چنان وانمود ميكردند كه گويا «ماركسيزم» داشتۀ شخصي روسهاست و هركي بخواهد آنرا بياموزد و يا بكار گيرد بايد از «روسها» اجازه بخواهد و از سوي ديگر اين امكان را ميافتند تا تسلط شانرا بر جنبشهاي ملل ديگر مستحكم ساخته و ازين فرصت در پيشبرد اهداف استعماري، تسلط طلبي و هژمونيستي خويش استفاده ببرند . «ماركسيزم» در دست روسها از ايديولوژي رهايي بخش ملل دربند استعمار واستثمار به آلۀ در بند شوروي افتيدن و قمر شوروي شدن مبدل گرديد .

«لينين» در وصيت هايش به رهبران شوروي، «اتحاد شوروي» را كه به ابتكار شخصي وي درسال 1921 تاسيس شده بود به «نهنگي» تشبيه كرده است كه در شمالي ترين نقطۀ «كرۀ زمين» قرار داشته و توسط تعداد زياد كشورهاي كوچك از نگاه مساحت احاطه شده است . «لينين» اين كشورهارا به «دوشكهاي» تشبيه كرده است كه «نهنگ» بر روي آنها قرار گرفته است و گفته اگر درين كشورها دولتهاي بر سر قدرت باشند كه با ما دوست بوده و يا از دستنشاندگان ما باشند مانند آنست كه «نهنگ» بر سر دوشك نرم و راحتي قرار دارد و از آن ناحيه نا آرام نميشود ولي اگر درين كشورها حكومات مخالف و دشمن ما مستقر باشند مانند آنست كه هرلحظه «خاري» به بدن اين «نهنگ» بخلد و اورا نا آرام بسازد . پس «روسها» تمام تلاشها را بكاربستند تا درين كشورها دستنشاندگان شانرا بر سر قدرت بياورند و «ايديولوژي ماركسيزم» بهترين وسيله براي رسيدن به اين هدف بود و با آن ميتوانستند اهداف شانرا پوشش زيبا نموده و حقيقتاً چنين شد . دستگاه جهنمي جاسوسي شوروي (ك. گ. ب)، حزب كمونيست و رهبران ماكياوليك اتحاد شوروي در راه رسيدن به اهداف ناپاك استعماريشان از هر طريقه و وسيله استفاده كرده و ارزشهاي شناخته شده در جامعۀ بشري چون احترام به حقوق بشر، حق ملتها در تعين سرنوشتشان احترام به عقايد ديگران و احترام به آزادي هاي افراد برايشان مفهومي نداشت، ترور شخصيتها، شانتاژ، توطئه و دسيسه سازي، دست زدن به جاسوسي، رشوه دادن و تطميع، پيشكشيدن زنان روس در «بازيهاي سياسي» و فرستادن آنها در بستر خواب رهبران سياسي كشور هاي خارج و صدها طريقۀ ديگر كه همه ناشايست و دور از اخلاق هستند، شيوۀ اصلي كار «شورويها» بود و بيجا نيست كه «لينين» را بهترين مثال «ماكياوليزم» قلمداد ميكنند .

تجزيۀ «كوريا» در سالهاي پنجاه قرن گذشته با همه تراژيدي بشري آن، تجاوز به «افغانستان» در سال 1979، رقابتهاي خونين «شوروي» و «انگليس» و بعدها «امريكا» در «ايران»، ماجراجوييهاي شوروي در «تركيه» كه رهبران آنرا واداشت تا براي بقاي خويش به «ناتو» بپيوندند، تسخير تمام «اروپاي شرقي» بعد از «جنگ دوم جهاني»، كشيدن «ديوار برلين» كه در تاريخ بنام «ديوار شرم» نام گرفته و برپا نمودن فتنه هاي جنگ و خونريزي در ديگر نقاط جهان همه و همه در نتيجۀ سياستهاي توسعه جويانه، تسلط طلبانه و هژمونيستي اتحادشوروي سابق بود . در نتيجۀ همين جنايات بود كه ماركسيزم، كمونيزم و سوسياليزم در نظر جهانيان به مصيبتي براي بشريت جلوه نمايد و در مقابله با آن فاشيزم، مليتاريزم ديكتاتوريهاي مذهبي و بنيادگرايي اسلامي در كشورهاي مختلف دنيا بظهوربرسند و زندگي ميليونها انسان مظلوم را قرباني بگيرند .

براي تجاوز به كشور ما روسها از سالهاي دور به اينسو برنامه ريزي كردند . به جاسوسيها پرداختند، افراد مختلف را ترور كردند، عده يي را به «ك. گ. ب» استخدام نمودند، ايديولوژي ماركسيزم را بوطن ما صادر كرده و يكعده روشنفكران مارا كه از بدبختيهاي ملت خويش رنج ميبردند و در فكر ساختن آينده و فرداي بهتر براي ملت خود بودند با گفتن اينكه كمونيزم، سوسياليزم و ماركسيزم – لينيزم راه نجات ملتهاست و اگر ميخواهيد خوشبخت شويد و بهشت روي زمين را برايتان بسازيد پس بيائيد با ما باشيد و هرچيزی ما ميگويم همان كنيد، چنان اغوا نمودند كه آنها گمان كردند كه اتحادشوروي دايۀ بمراتب بهتر از مادر است پس چشم و گوش بسته به گفته هاي جواسيس شوروي دل دادند بيخبر از آنكه هدف روسها «تسخير» كشورشان است تا در داخل شوروي از امنيت سرحدات خود مطمئن باشند.

عده يي از رهبران «ح. د. خ. ا» چنان در اعتماد خويش به دوستان شوروي افراط كردند كه برعلاوۀ دادن اختيارات كشور، حتي اختيارات زندگي شخصي خود را بدست آنها داده بودند و روسها هرچي ميخواستند با سرنوشت و زندگي اين افراد بكنند، ميكردند . كشتن «تره كي» بدست «امين»، زهر دادن «امين» توسط «آشپز ازبيك» عضو «ك. گ. ب»، بقدرت آوردن «ببرك كارمل» و خلع او، دادن «چوكي رياست جمهوري» به «نجيب الله» و بلاخره رها كردن او در مقابل دشمنانش و معامله با آنها همه و همه ثبوت اين ادعاست . «روسيه» چون وارث «اتحادشوروي سابق» و مقامات امروزي آن مسئوليت بزرگ «تجاوز برافغانستان» را بدوش دارند و هيچگاه نميتوانند در مقابل تاريخ دو ملت «افغان» و «روس» كه در نتيجۀ آن قرباني هاي فراوان دادند خودرا تبرئه كنند و برائت حاصل كنند .

امروز عده يي از رهبران و جنرالان نظامی روسيه و شوروی وقت چنين ادعا ميكنند كه گويا پاي سربازان شوروي بدون خواست رهبران شوروي به جنگ افغانستان كشانده شد .

بايد منطق يك كودك راداشت تا چنين ادعا هارا پذيرفت . تاريخ بما مياموزد كه همواره كشورهاي قدرتمند هستند كه بر كشورهاي كوچك و ضعيف ميتازند و نه برعكس .

از استثناها است كه در نتيجه يي مقاومت و فداكاري ها و روحيه يي آزاديخواهانه، يك ملت بتواند تا بر ملت نيرومندتر از خويش فايق گردد . و اين ويژگي خاصه يي افغانهاست .

با اينهمه نميتوان رهبران «ح. د. خ. ا» را کاملاً برائت داد و چنين پنداشت كه آنها مسئوليتي درين ميان ندارند . آنها وظيفه داشتند تا «نفع» و «ضرر» كشور و مردم خويش را در روابط با شوروي سنگين وسبك (ارزیابی) كنند . با هوشياري عمل كنند و مهمتر از همه شورويها را برمردم خويش و منافع شوروي را بر منافع مردم خويش برتري ندهند .

جوانان افغان براي آينده ازين تجربه يي تلخ بايست زياد ترين استفاده را كنند و بدانند كه هيچ ملت و كشور ديگر جاي ملت و كشور شانرا نميگيرد و ملتها فقط منافع خود را مدنظر ميگيرند و با كشورهاي ديگر روابط برقرار ميكنند . در يك كشور فقط و فقط «نيروهاي ملي» و «وطنپرست» ميتوانند مصدر خدمات واقعي براي مردم خود شوند و بس . بايد هميشه توانايي تشخيص «منافع ملي» خود را داشت در غير آن بهتر آنست تا از تجارب تاريخ و ملل ديگر آموخت و اين تجارب را عاقلانه و با هوشياري در كشور خويش بكاربست . بايد همواره از آزادي، عدالت و دموكراسي دفاع كرد و هيچگاه به زورگويي و ديكتاتوري تن نداد.