08 / 05 / 2007

 

 

 

                                                 

«قسمت پانزدهم»

چيره دست ترين نقاش تاريخ

                                                                 

کمال الدين بهزاد ( ۸۵۵ ه/۱۴۵۱م)

کمال الدين بهزاد بزرگ ترين و مشهور ترين نقاش مينياتوريست افغانستان است. وی در هرات زاده شد. در جوانی به دربار سلطان حسين ميرزا بايقرا راه يافت و مورد توجه بسيار سلطان و وزيرش امير عليشير نوايی قرار گرفت. شاه اسماعيل صفوی هنگام تصرف هرات بهزاد را که، در نقاشی شهرتی داشت، با خود به تبريز آورد. در اين شهر، در خدمت شاه اسماعيل و پسرش شاه طهماسب، بهزاد به اوج شکوفايی هنری رسيد و شهرتش از مرزهای کشورش تادوردست های دربار بابر پادشاه مغولی هند رسيد. سلطان حسين او را مانی ثانی می ناميد و استادی بی چون وچرای او زبان زد همگان بود.
بهزاد در تاريخ هنر افغانستان نخستين نقاشی است که آثارش را امضا کرده است. نقاشی های وی تصوير صحنه هايی از کتاب های برجسته ادب پارسی است که در آغاز خوش نويسان برجسته آن را می نوشتند، تذهيب کاران فاصله خط ها را با طرح های گوناگون پر می کردند و آن گاه نقاش در بخش هايی که با اين منظور خالی گذاشته بود تصاويری مناسب نقش می کرد.
شاهکار کمال الدين بهزاد مجموعه شش صحنه نقاشی بر بوستان سعدی است. در نخستين تصوير کتاب سلطان حسين بايقرا در مجلس جشن و مهمانی ديده می شود. در اين نقاشی ها، بناها، مناظر طبيعی و صحنه هايی از زندگی روستايی با واقع بينی کم نظيری به نمايش درآمده است. هنر ويژه بهزاد را در شيوه به کار گرفتن رنگ های درخشان می دانند. وی بيشتر به رنگ های سرد در مايه های سبز و آبی تمايل داشته، اما با به کار بردن رنگ های گرم، چون نارنجی تند، در آثار خود تعادلی مطبوع ايجاد کرده است. تناسب يک يک اجزا، صحنه يا مجموعه تصوير نيز در آثار بهزاد شگفت انگيز است. شاخه های پرشکوفه، نقش های کاشی ها و فرش های زيربافت پرزيور، همه نمودار کمال هنرمندی و ذوق و ظرافت بی مانند کار اوست.
واقع بينی در هنر بهزاد بيشتر در تصويرهايی به چشم می خورد که تنها جنبه درباری ندارد و از زندگی مردم عادی سرچشمه می گيرد. آن چه بهزاد را از ديگر نقاشان هم زمانش برجسته می کند حالت چهره ها در کارهای اوست. هر صورت نمودار شخصيتی و حالتی خاص است که از زندگی و حرکت سرشار است و با صورت های عروسک
 مانند و يک نواخت نقاشی های پيش از او تفاوت دارد.
تاثير کمال الدين بهزاد در نقاشان پس از او به حدی است که گاه شناخت آثار او را دشوار می کند. بسياری از نقاشان سرشناس و نام آور زمان صفويه از شاگردان بهزاد بوده اند. از آن جمله آقاميرک است که، اگرچه روش بهزاد را به کار برده، هنرمندی اش در نقش چهره ها کمتر از استاد نيست. از زيباترين آثار آقا ميرک نقاشی های کتاب خمسه نظامی است، و از ميان آن ها مراسم تاج گذاری خسروپرويز شاهنشاه ساسانی شهرت بسيار دارد.

تابلوهای زنان و دنيای هنرنقاشی

مادر(ويستلر(

                                                           
با ديدن اين نقاشي بلافاصله حرمت مضاعف مادري و پيري به وجود مي آيد به خصوص كه نقاش پسر اوست و اين نشان مي دهد كه به او علاقه مند است، و به همين دليل اين تابلو زيباست نه به اين علت كه شبيه است . موضوع واقعي آن ظرافت، وقار، انعكاس و تسليم واقع شده است. اين احساس علاوه بر سوژه بيشتر از طريق رنگها و شكلهايي كه انتخاب مي كند و روابطي كه بين آنها برقرار مي سازد تكميل مي كند و اين امر *كمپوزيسيون* ناميده مي شود و مهمترين عامل واحد در كيفيت * اكسپرسيوي * نقاشي است. آشكار است كه احساس آرام و ملايم كه ويستلر در مغز خود داشته نمي توانسته به بيننده از طريق رنگها و اشكال واضح و پيچيده يا پر هيجان نسبت به همديگر القاء كند. پس هنرمند زمينه را به چند مستطيل دقيقا كنار هم قرار گرفته با رنگهاي ملايم و خنثي تقليل مي دهد و در مقابل اين زمينه پيكر زن پير را به سايه نمايي تبديل نموده كه هندسي و بدون حادثه است.
كمپوزيسيون: چيدن عناصر بصري مثل خط ، رنگ، بافت و.. در يك كادر را به صورتي كه داراي تعادل و تقارن باشد، كمپوزيسيون مي گويند.
اكسپرسيو: به نقاشي احساسي و بدون تفكر قبلي گفته مي شود كه در مقابل كنستراكتيو كه به معناي نظم و به طرحي گفته مي شود كه با تفكر و تامل رسم مي شود، مثل : تذهيب ، گرافيك و...

لبلا نك (انگر(

                                                             

ساده تر از تابلوهاي ديگر فهميده مي شود ، زيرا هدف زياد عميق نيست . اين تابلو همان چيزهايي را داراست كه بيشتر ما از پرتره زن انتظار آن را داريم ـ جذابيت ، تكنيك بي عيب و خوش سيمايي مدل ــ اين تابلو درباره مادام لبلانك به جز اين كه وي خوشبخت و عضو طبقه بالا با سيمايي خوش تركيب است چيز ديگري به ما نمي گويد . پرتره مادامابلانك همان روتوش هايي را لازم داشته كه عكاسان امروزي آن را انجام مي دهند . اجزاي چهره مادام لبلانك احتمالا كمتر از آنچه كه در تابلويش ديده مي شود منظم بوده ، گردن او اينقدر ظريف و اندام او اينقدر مخروطي نبوده است . بدون شك انگر نواقص و عيوب او را كاسته است. از نظر كمپوزيسيوني قرار گرفتن شكلهاي ملايم است كه كناره هايشان را خطوطي دلچسب تشكيل داده و شايد همين خطهاست كه جذابيت اين پرتره را افزايش مي دهد . اين پرتره شايد فقط گوياي شيوه زندگي طبقه به خصوصي از مردم را در دوره معيني از فرانسه نمايش بدهد، ولي به عنوان تعبير و كوششي براي ارائه چيزي بيشتر از يك پرتره جذاب نيست ، زيرا در آن كوششي براي جستجوي شخصيت مدل به عمل نيامده است . اين تابلو اثري است كه مي توانيم آن را با ارزشهاي ظاهر آن قبول كنيم ، همانطوري كه هست ، نه بيشتر و نه كمتر.

رنوار

                                                           

اين پرتره بر خلاف مادام لبلانك، در زير سادگي ظاهر آن معناي عميق تري نهفته است اين سادگي فوق العاده زياد است ، صورت گرد و چاق زن جوان با كلاه و كت رو به روي ما لبخند به لب و دستها روي دامن نشسته است ، همين ! ديگر زمينه اي از منظره اتاق و يا چين وچروك پارچه ديده نمي شود. كل اين تصوير با يك نگاه و بدون پيچيدگي و با طراوت و شاد ديده ميشود جذابيت آن فوري است . پس چرا هر تابلويي از زني جوان و واضح كه هم با طراوت است وهم شاد در موزيم ها جايي ندارد و چه چيزي باعث شده تا اين يكي اهميت زياد و هزاران دلار ارزش داشته باشد .
رنوار نقاش بزرگي است زيرا او زندگي را ستايش مي كرده و توانايي ترجمه آنرا به زبان نقاشي داشته است كه همه ما آنرا بفهميم و در آن سهيم باشيم ، هنر او از الزامات تزلزل ناپذير نيكي هاي دنيا ريشه مي گيرد . او شادي را به معناي عميق آن همانند حالت طبيعي بشر مي بيند او آنرا همه جا و در دنيا ي اطراف خود مي بيند هنر او مستقيم ساده و عميق است زيرا فلسفه اي شخصي را كه مستقيم و ساده و عميق است را منعكس مي كند براي رنوار زندگي چنان معجزه اي است كه با قبول آن وجود پيدا مي كند. بوم او با رنگ برق مي زند و همه چيز در آن پر ثمر و شكوفان است و مثل يك روز كاملا بهاري نفس مي كشد. براي رنوار اين ارزش ها صورت مادي پيدا كرده و به شكل زن متبلور شده است ــ ولي نه اغواگر حتي نه يك فرد . يقينا موجودي حيله گر و تخيلاتي قابل كاوش . زن رنوار هيچيك از اينها نيست زيرا چيزي بيش از اينهاست . او سرچشمه گرميهاي زندگي در دنياست و بچه ها گلها و ميوه ها چيزهاي فرعي اين مفهوم هستند. و مردهاي رنوار اگر در تابلو باشند به شكل خواستگار هستند و نه با نيروي تجاوز گري حاكي از غلبه بر زنان بلكه به عنوان پرستنده اصول زنانه ظاهر شده اند. همين مفهوم از زن به عنوان پايه سمبل جهاني است كه نقاشي رنوار را از عكسهاي جذاب روي جلد مجله ها متفاوت مي سازد.
رنوار چگونه اين سمبل جهاني را به وجود آورده ؟
خصلت اصلي يك سمبل تا حدي با قطعيت فرمهاي ساده هندسي هماهنگي دارد . سعي كنيد پرتره مادام رنوار را به صورت ساختماني از احجام مشاهده كنيد . صورت و تاج و كلاه حجمي به شكل بيضي را نشان مي دهد و تصادفي نيست كه او با لبه كلاه اولين بيضي را در جهت عكس ترسيم مي كند و حجم بدن در صورتي كه خطي را كه به همراه شانه ها و بازوان مي رود دنبال كنيد تقريبا نصف بيضي است گردن استوانه است و همين فرم مستحكم در بازوها تكرار شده است و چنين فرمهايي نمايانگر ارزشهاي جاودانه هستند . شكلهاي هفت مانند دامن و يقه كت به عنوان تضاد با فرمهاي گرد حاكم عمل مي كنند . .. اين تصوير احساسي از زندگي با روح و پايداري را تركيب مي كند كه نتيجه تلالو غني رنگهاست. اگر اين تابلو با همان دقت سرد و بي روح مناسب مادام لبلانك و يا نرمي تابلوي مادر ويستلر ترسيم مي شد كاملا نابود مي گرديد. اين تابلو از لحاظ زماني و مكاني نيز كاملا فرانسوي است. قرن نوزده ايمان خود را نه روي حالت مذهبي قرون وسطي متمركز كرده و نه روي تذهيب قرن هيجده. احترام به زن به صورتي نيمه مذهبي عامل ثابتي در هنر فرانسه است . و احترام رنوار متوجه چيزهاي معمول و عادي بود و او آنها را به قلمرو ايده آل مي رساند.

زنی با گلهای داوودی (ادگار دگا(

                                                           

بر خلاف رنوار ادگار دگا همانقدر نسبت به زندگي شك دارد كه رنوار به آن اطمينان دارد هنر دگا فردي را نشان مي دهد كه اساسا بدبين است. او يقين ندارد كه معني زندگي را مي داند و حتي مطمئن نيست زندگي وجود دارد او يك شكاك است مگر در يك مورد فريبندگي زندگي به صورت منظري دائمي كه وي بدان شك نمي كند . تابلوي زني با گلهاي داوودي يك كمپوزيسيون عجيب است بر خلاف همه او پرتره را به كنار بوم كشانده است مدل دگا به خارج از تابلو نگاه مي كند كه ظاهرا براي او آشناست ولي براي ما نا مشخص و آزار دهنده . يك پرتره ساز درخشان ترين رنگها و قويترين كنتراست ها را به طريقي مورد استفاده قرار مي دهد كه موجب جذابيت گردد ، ولي موضوع اصلي او كه پرتره باشد با تك رنگ كشيده شده و صورت او را با يك دستش پنهان كرده است . چرا دگا با اين شيوه غريب تركيب بندي مي كند؟  دگا از ما مي خواهد تا احساس كنيم كه به صورت تصادفي با زني در كنار گل داوودي برخورد كرده ايم ، آنجا كه رنوار از كل زندگي سخت به وجد آمده دگا فريفته اجزاي آن شده است. ديديم كه رنوار در پرتره زنش از زمينه سر باز زده است تا جهاني بودن تصوير را افزايش دهد. دگا طبيعتا به زندگي به عنوان منظري موقتي مي نگرد و لحظه و مكان را دقيقا مشخص مي كند . در تابلوي مادام لبلانك با زني با طبقه اجتماعي بالا روبرو مي شويم اما در تابلوي زني با گلهاي داوودي زني را مي بينيم كه قادر به عمل كردن و فكر كردن در محيطي به خصوص و شيوه اي به خصوص است.

مونا ليزا (داوينچی(

                                                            

گفته اند موناليزا بزرگترين تابلوي جهان است ، هيچ تابلويي نمي تواند بزرگترين تابلوي جهان باشد زيرا معياري واحد براي كمال وجود ندارد اگر هم وجود داشته باشد مشكل بتوان پي برد كه تابلويي مبهم مثل موناليزا آنرا نشان دهد . مهيج ترين افسانه درمورد موناليزا اين است كه چشمهاي او شما را به هنگام حركت در اتاق دنبال مي كند ). كه شق القمر هم نيست چشمهاي هر پرتره اي هر قدر ضعيف هم اجرا شده باشد اين خاصيت را مي تواند داشته باشد (. افسانه ديگر اين است كه با خيره شدن به لبها به مدت طولاني شروع به لبخند زدن مي كند ( كه البته اگر به هر چيزي تا حد خستگي خيره شويم به يك طريقي تغيير مي كند بخصوص كه منتظر آن هم باشيم. تابلوي ادگار دگا از نظر يك ايتاليايي رنسانسي پذيرفته نيست چون بر حالتهاي گذراو اتفاقي تكيه مي كند در حاليكه موناليزا با همه ايده آل بودنش كيفيتي رمز گونه دارد نقاش رنسانس دنبال ايده آل است و اين ايده آل نظم است . لئوناردو نيز مانند دگا عاشق دنيا بود ولي چون رنسانسي بود تصادف ، نقص و اغتشاش و بي نظمي را دوست نداشت و موناليزا عاري از اتفاقي بودن و حالت معمولي است . اين تابلو چنان آرامشي دارد كه زني با گلهاي داوودي در كنار آن نشاط آميز به نظر مي رسد و به قدري عاري از آني بودن است كه اثر دگا در مقايسه با آن تفسيري از محو شدن زندگي است . تشابهاتي نيز بين پرتره مادام رنوار و موناليزا مي شود يافت كرد ، آنچه در باره بيضي بودن سر در رنوار ، استوانه اي بودن گردن و بازوها و حجم بقيه بدن گفتيم در مورد موناليزا هم صادق است، اما به جاي نيرومندي تصوير رنوار ما تصويري زيرك و تقريبا حيله گر داريم ، فرمهاي تابلوي رنوار مانند موناليزا به ما نگاه مي كنند و ساده و سر راست هستند در حاليكه فرمهاي موناليزا نسبت به هم چرخيده اند يعني صورت را ازيك زاويه به ما نشان مي دهد و بدن را از زاويه ديگري . لئوناردو در فون ( زمينه پشت تابلو ) منظره اي را به وجود آورده كه نيمه خيالي و نيمه منطقي است و در آن هم زمان و هم مكان مرموز هستند و شايد قصدش اين بوده كه موناليزا را سمبل رموز بي زمان نشان بدهد، در حاليكه در تابلوي رنوار و دگا زمينه به خاطر مشخص كردن زمان و مكان جهاني بودن را از بين مي برد. مادام لبلانك ، مادام رنوار ، زني با گلهاي داوودي و مونا ليزا را انگر مي توانست به صورت تصويري دوست داشتني نقاشي كند و رنوار هر يك از آنها را مي توانست به صورت شخصيتي ايده آل و پرنشاط نمايش دهد و موضوع يك تابلو نقطه شروعي است براي آنچه كه نقاش مي خواهد به وسيله آن حرف بزند.

 

www.esalat.org