30 april 2007

 

 

 

 

                                                               

 

 

042717.jpg                                                                                                   

مكتب اگزيستانسياليسم (Existentialisme)، نهضتي براي اعتراض به همه نظامها و قانونهاي آرمانگرايانه اي است كه مي خواهند برانسان مسلط شوند. اين مكتب بر خلاف اكثر مكتبهاي ادبي، به جاي طبيعت ادبي و شاعرانه، ماهيت فلسفي دارد. در ابتدا سورن كي يركه گور (Soren kierkegaard)، فيلسوف اگزيستانسياليست دانماركي، اين نظريه فلسفي را ارايه داد و فلاسفه آلمان مانند كارل ياسپرس (Karl Jaspers) و مارتين هايدگر (Martin Heidegger) آن را گسترش دادند. سپس ژان پل سارتر، استاد مجرب فلسفه، اين مكتب را به جامعه ادبي فرانسه معرفي كرد. ديدگاه فلسفي اين مكتب با آثار سارتر، آلبرت كامو و سيمون دوبووار عملاً وارد ادبيات شد و دوره اي از ادبيات فلسفي را در تاريخ رقم زد. هرچند اين مكتب ادبي بعد از دوره كوتاهي از ميان رفت ولي تأثير خود را برتئاتر Absurde و نويسندگاني مانند ساموئل بكت (S. Beckett) و ژان ژنه (J.Genet) برجاي گذاشت.
 اگزيستانس واگزيستانسياليسم چيست؟
اگزيستانسياليسم در جست وجوي انسان گرايي تازه اي است كه به انسان و مفهوم وجودي او مي پردازد. و «ماهيت» انسان را از «وجود» او مجزا مي داند. از نظر اگزيستانسياليستها فقط خدا است كه ماهيت و وجودش جدايي ناپذير است.
براي روشن شدن مفاهيم «ماهيت» و «وجود» به عنوان توضيح مي توان گفت كه؛ وقتي مي گوييم: «ما انسان هستيم» يعني ما وجود داريم و اين دليل بر اثبات «وجود» ما است و «انسان» بودن ما نيز دليل بر «ماهيت وذات» ما است. بنا بر اين ماهيت انسان را بايد در وجود او جست وجو كرد.بطور معمول ما براساس پيش زمينه ذهني و دانشي كه درمورد پديده اي داريم به واقعيت آن مي رسيم، درحالي كه اگزيستانسياليست ها عكس اين روش را به كار مي گيرند، يعني سعي مي كنند بدون دخالت ذهن ومنطق به واقعيات پديده اي برسند و مفاهيم انتزاعي را به صورت بسيارملموس و قابل احساس درك كنند، برخلاف ذهن وانديشه كه واقعيتهاي عيني را به صورت انتزاعي درك مي كند. تفكر اگزيستانسياليستي به نظريات روانشناسان «رفتارگرا» بسيار نزديك است. رفتارگرايان ذهن انسان را در بدو تولد به «لوحي سفيد» تشبيه مي كنند. يعني انسان بدون هيچ پيش زمينه ذهني به دنيا مي آيد و به تدريج با عمل خود در جريان زندگي، خود و تفكر خود را مي سازد.
اگزيستانسياليستها اغلب به دين و مذهب توجه اي نمي كنند. اما كارل ياسپرس و گابريل مارسل از طرفداران اگزيستانسياليسم مسيحي هستند كه برخلاف اگزيستانسياليسم غير ديني، بر تعالي ارزشهاي ديني تكيه مي كنند.
 عقايد اگزيستانسياليستها:
۱ توجه به آنچه كه «وجود دارد»: فلسفه سنتي به سوي انديشه هاي انتزاعي روكرده بود. آنان به موقعيتهاي محسوس و عيني مانند شرايط انسان در زندگي روزمره اش و به عواطف او مانند احساس تنهايي، نوميدي، هراس و دلهره انسان غرق در اين دنياي مادي، علاقه مند هستند. فلسفه اگزيستانسياليستي به نوعي فلسفه دكارتي، ذهني و پويا منتهي مي شود كه بهتر با واقعيت منطبق است
۲ تقدم «وجود» بر «ماهيت» : تا قبل از اگزيستانسياليسم، فلاسفه معتقد بودند كه «ماهيت» انسان بر «وجود» اوتقدم دارد ولي اگزيستانسياليستها عكس اين مطلب را ثابت كردند. آنان واقعيت «بودن» و «وجودداشتن» را بر ذات و ماهيت انسان مقدم مي دانند و در وهله اول به وجود و سپس به ماهيت توجه مي كنند و به عقيده آنان وجود است كه ماهيت انسان را در شرايط مختلف (به صورت ترسو يا شجاع ، كارگر يا تن پرور، خوب يا بد و...) مي سازد.
۳ انسان آزاد و مسؤول: اگزيستانسياليستها سرنوشت از پيش تعيين شده و جبريت را قبول ندارند. از نظر آنان انسان، صنعتگر ويژگيها و خصوصيات «وجود» خود است. او مسؤول سرنوشت، جامعه و زمان خود است. و اين دليل بر آزادي انسان است كه خود و هر آنچه را كه احاطه اش مي كند به ميل و خواست خود هدايت كند و بر اساس اراده خود به دنيا جهت ببخشد. و همين مسأله انتخاب و تصميم گيري براي سرنوشت و آينده باعث احساس دلشوره، هراس و نوميدي در انسان مي شود.
۴ پوچ گرايي: به عقيده اگزيستانسياليستها، اين دنيا پوچ و بي هدف است. وانسان در اين دنياي فاني و بي قانون بدون هيچ راهنمايي رها شده است.
۵ نفي فطرت: از نظر اگزيستانسياليستها انسان بدون هيچ خصيصه فطري متولد مي شود. يعني هيچ چيز اوليه اي بطور فطري و ذاتي در او وجود ندارد كه او را هدايت كند. و انسان تحت تأثير هيچ نيروي دروني يا بيروني قرار نگرفته است. به اين ترتيب انسان در اين دنيا و «عالم وجود » با رفتار، تجربه وتقليد ازمحيط براي خود «ماهيت» كسب مي كند.
 قالبهاي ادبي
اگزيستانسياليستها خيلي ماهرانه توانايي اين را دارند كه زبان و همه انواع ادبي را براي خلق آثار و بيان افكار خود به كار گيرند. و در اين مكتب، فلسفه پايه هاي ادبيات را تشكيل مي دهد و نويسندگان در خلق آثار خود از فلسفه ونظريه هاي استادان فلسفه الهام مي گيرند.اگزيستانسياليستها اغلب در قالبهاي رمان و نمايشنامه به طرح مسائل فلسفي و روانشناختي انسان مي پردازند.
 موضوع و مضمون ادبيات اگزيستانسياليستي: در كارهاي اين سبك ادبي معمولاً مضامين نوميدي و تشويش و دلهره، حزن و اندوه، پوچي و بدبيني نسبت به دنيا و جامعه ديده مي شود. نگاه اگزيستانسياليستها «نگاه حسرت آلود به گذشته» است. بطوركلي آنان به اثرهاي تراژيك و غمناك اهميت زيادي مي دهند كه شايد اين غم و اندوه ناشي ازهراس آنان از افتادن در دام مرگ و نيستي باشد.

باروك (Baroque)

                                                                                هنر بارك

كلمه «باروك» از زبان اسپانيايي وارد واژگان فرانسه شد كه در زبان فني جواهرسازي به معناي «مرواريد غير غلتان» است. سپس فرهنگستان در فرهنگ لغت معناي مجازي كلمه را «عجيب، غير عادي، نامنظم، بي قاعده» تعيين كرد. از سال ۱۸۶۰ اين كلمه براي جريان ادبي و هنري به كار رفت كه در اروپا و آمريكاي لاتين از اواخر قرن (شانزدهم) تا اوايل قرن هجدهم رواج داشت و بطور كلي به هر چيز غير كلاسيك و غير رايج اطلاق مي شد و سن سيمون (Saint- Simon) باروك را «خلق كارهاي غير متداول» تعريف كرد و اين گرايش تمامي هنرها بويژه هنر مجسمه سازي، موزيك و معماري را تحت تأثير قرار داد. لازم به ذكر است كه باروك هرگز به عنوان يك «مكتب» مطرح نشد، بلكه يك «جريان» يا «گرايش» بود كه در يك دوره با اهميت و ارزش گذاشتن به چندين ويژگي مشترك هنري و ادبي به وجود آمد و هنرمندان، نويسندگان و شعرا آن را تحت عنوان «سبك باروك» نامگذاري كردند.
جهان بيني و خصوصيات سبك باروك
۱ـ بي ثباتي دنيا: يكي از اساسي ترين تفكرات باروك اين است كه شناخت و دانش بشر از جهان پيرامون خود كامل و صد در صد نيست، چون دنيا بي وقفه در حال تحول، دگرگوني و بازسازي است و هيچ چيز ثابت و قطعي نيست. به عنوان مثال، اين تغيير و تحول در طبيعت كاملاً محسوس است. توالي فصلها، نشانه هايي ملموس از اين تغيير شكل بي وقفه دنيا است.
۲ـ انسان آزاد: انسان محكوم به سرنوشت نيست، بلكه حاكم بر تقدير خود است، چون اين دنيا ثابت و بدون تغيير و تحول و قوانين حاكم بر آن نيز قطعي و غير قابل نقض نيست، بودن انسان در چنين شرايطي، آزادي عمل، قدرت انتخاب و توانايي تصميم گيري با تمام آگاهي را براي او به دنبال دارد.
۳ـ نپذيرفتن چيزي بطور قطعي و مسلم: باروك به واقعيتهاي قطعي و صد درصد ايمان ندارد، بلكه عقيده دارد كه همه چيز در ظاهر نمودار مي شود. باروك به آنچه كه در «ظاهر وجود دارد» اهميت مي دهد نه به آنچه كه «واقعاً هست.»
۴ـ واقعيت و توهم: پيروان سبك باروك معتقد هستند كه بين حقيقت و خيال، ظاهر و باطن مرز مشخصي وجود ندارد و كاملاً از هم قابل تفكيك نيستند. شايد آنچه را كه خيالي مي دانيم، عين واقعيت باشد و شايد هم برعكس، تمام واقعيتهاي ذهني ما همه خيالي بيش نباشد.
۵ دنيا صحنه نمايش است: زندگي تئاتري توأم با خواب و بيداري، عشق و عقل، جنون و شيفتگي، خيال و حقيقت است. انسان بايد دراين صحنه زندگي بانقابي بر چهره نقش بازي كند يعني بايد بازيگر صحنه زندگي خودباشد. و بازيگر اين صحنه، انسان، بايد با گذاشتن نقاب، واقعيت را پنهان كند كه اين كتمان و بازيگري نوعي خودسازي است زيرا با تظاهر به خوب و شريف بودن، واقعاً مي توان خوب و شريف شد.
۶ بايد مدرن بود: درعصر باروك ديگر از قدما تقليد و پيروي نمي شود، بلكه بيشتر به دنبال چيزهاي نو و جديد و خلاف روال معمول هستند.
۷ مخاطبان متمدن: مخاطبان باروك مردمان با فرهنگ و متمدن هستند ولي الزاماً دانشمند و فاضل نيستند.
۸ افراط: هنرمندان سبك باروك در خلق آثار خود گاهي زياده روي مي كنند و ازنظر آنان هر افراطي به نام «آزادي خلاق» مجازاست.
قالبهاي ادبي و هنري: سبك باروك در همه هنرها منجمله: نقاشي، معماري، سينما، موسيقي، تئاتر، شعر و هنرهاي تجسمي راه پيداكرد.
معمولاً درقالبهاي ادبي باروك به صنايع ادبي بويژه تضاد، مجاز و استعاره توجه خاصي مي شود.
۱ تئاترهاي تراژدي ـ كميك و نمايشنامه هاي روستايي (Pastoral) كه از يك عشق ساده در دل طبيعت ناشي مي شود دراين دوران بسيار موردتوجه است.
۲ شعر باروك نيز بيشتر اشعار شخصي با تصويرسازي هاي بسياردرخشان و گاهي هم با سخنان نامفهوم ارائه مي شود.
۳ رمانهاي اين دوره نيز پر از حوادث و اتفاقهايي است كه در مكانها و زمانهاي مختلف براي قهرمان باروك روي مي دهد. قهرمان باروك خود را در عشق خود حبس نمي كند و پايبند به آن نيست. به همين دليل اغلب عشقهاي باروك بي ثبات و ناپايدار هستند.
۴ معماري نيز از قالبهاي بسيارموردتوجه اين سبك است. سمبل معماري باروك خطوط منحني، كج و ناموزون است. تزئينات و نماي ظاهري در معماري سبك باروك بسياراهميت دارد.

پارناس هنر براي هنر

                                                                            Paul Baudry - Thalie - Grand foyer de l'Opéra de Paris - Photo D. Rykner   Paul Baudry - Le Parnasse, détail - Grand foyer de l'Opéra de Paris - Photo D. Rykner 

پارناس (Parnasse) در اساطير يوناني نام كوهي است كه نه دختر خداي اسطوره اي يونان (Zeus) كه الهه علم، هنر و ادبيات است در آن اقامت دارند. در نيمه دوم قرن نوزدهم، مكتب پارناس به گروهي از شاعران جوان با رهبري كولنت دوليل (Leconte de l Isle) اطلاق شد كه به مخالفت با رمانتيسم برخاسته بودند وتحت تأثير تفكرات و آيين «هنري براي هنر» قرار داشتند و هدف آنان ارائه هنر درحد كمال و رسيدن به زيبايي مطلوب و آرماني بود. تئوفيل گوتيه (Theophile Goutie) از پيشگامان اين مكتب، پارناس را اينچنين تعريف مي كند: «هنر براي هنر، به معناي هنري آزاد ازهرگونه نگراني و دغدغه فكري بجز زيبايي است.» يعني آنان بدون توجه به موضوع، محتوي وهدف، تنها به جنبه زيبايي اثر اهميت مي دهند.

عقايد پارناسين ها:
۱ هنر براي هنر: هنر را بايد تنها به خاطر خود هنر تحسين و ستايش كرد و از آن هيچ استفاده اي را انتظار نداشت و تنها به دنبال زيبايي هنر بود. در واقع هنر بايد آزاد و مستقل باشد. تئوفيل گوتيه در اين مورد مي گويد: «به محض اينكه، هنر مفيد و سودمند شد، زيبايي و ارزش خود را از دست مي دهد وتنها فايده هنر زيبايي آن است.»
۲ هنر تنها دليل زندگي: شاعر پارناس معتقد است كه انسان در اين دنيا با مشكلات پيچيده و مبهمي روبرو است و سرنوشت نامشخصي دارد و تنها هنر است كه مي تواند انسان را از اين سردرگمي و بحران نجات دهد. البته هنري كه عاري از هرگونه مسائل اخلاقي، فلسفي، سياسي واجتماعي باشد وتنها به زيبايي مطلوب و آرماني بپردازد، مي تواند آرام بخش روح انسان باشد.
۳ پرستش زيبايي: از نظر پارناسين ها، تنها يك ديوانه نسبت به زيبايي بي تفاوت و يك فرد نخبه نسبت به زيبايي حساس است. به اين ترتيب، شاعر پارناس در شعر خود نه به دنبال دادن پيام اخلاقي و نه به دنبال بيان احساسات دروني خود است. بلكه او تمام تلاش خود را مي كند تا كمال زيبايي و آراستگي همراه با مصراعهاي آهنگين وهم قافيه را در شعر خود بكار برد.
۴ عدم شخص گرايي: از نظر پارناسين ها، بيان شور، عشق و احساسات شخصي چيزي مبتذل و بي ارزش است. بلكه بايد احساسات و زيبايي هاي غيرشخصي را بيان كرد تا به زيبايي وهنر هميشگي وجاودانه دست يافت.
۵ الهام گرفتن از هنرهاي باستاني: پارناسين ها هميشه نگاهشان به آثار ادبي وهنري گذشته است. براي آنان، هنر يونان و روم باستان داراي زيبايي ايده آل، آرامش بخش وجاودانه همراه بانوعي هماهنگي است و دركل تمدنهاي كهن از نظر زيبايي و فلسفي الگويي مناسب براي آنان است. در ادبيات نيز پارناسينها به ادبيات كلاسيك بسيار گرايش دارند.
۶ارج نهادن به كار: پارناسين ها به الهام شاعرانه اعتقادي ندارند. چون معتقد به كار سخت تا حد درگير شدن با مشكلات هستند. از نظر آنان عشق به زيبايي ظاهر و دستيابي به آن از طريق كار سخت به دست مي آيد.
۷ يأس و بدبيني: پارناسين ها فكر مي كنندكه شعر يك هنر سخت و بيان زيبايي ايده آلي است كه توده مردم و افراد عادي قادر به درك و فهم آن نيستند. آنان زندگي را وهم و خيال و توأم با بدي و زشتي مي دانند به همين دليل نسبت به زندگي و جامعه خود بدبين و نااميد هستند.

قالبهاي ادبي: پيروان اين مكتب براي بيان تفكرات و عقايد خود قالب ادبي شعر را برگزيدند.چون از نظر آنان وقتي كلام و فكر به اوج زيبايي برسد در قالب شعر ظاهر مي شود. وزن، زيبايي وغناي قافيه در شعر براي آنان بسيار اهميت دارد. قصيده هاي چهارده بيتي و ترجيع بند از قالبهاي شعري متداول اين سبك هستند.
در سالهاي،۱۸۶۶ ۱۸۶۹ و ۱۸۷۶ آثار شاعران اين مكتب در مجموعه شعري به نام «پارناس معاصر» در سه جلد منتشر شد.

محتواي اشعار پارناسين ها: شاعر پارناس مانند شاهري است كه حوادث، صحنه ها و زيبايي هاي اطرافش را براي خواننده بيان و توصيف مي كند. او احساساتش را در اشعار خود دخالت نمي دهد و برخلاف رمانتيكها نسبت به طبيعت بي تفاوت است. ولي به تاريخ، علم و شعر مدرن توجه خاصي دارد. پارناسين ها در انتخاب واژه ها، بيان و قالب گفتار دقت زيادي به خرج مي دهند. آنان مي خواهند به زيباترين شكل ممكن، هنرشان را به خواننده ارائه دهند و در اين ميان محتواي شعر برايشان چندان اهميت ندارد. به همين دليل محتواي اشعار آنان ساده وتهي از اميد، آرزو، احساسات، خواستها و مملو از نااميدي، يأس و بدبيني است. پارناسين ها در شعر خود به دنبال هدف مشخصي نيستند زيرا عقيده دارند كه جست وجوي هدفي معين در هنر، آن را از طبيعت خود دور مي كند.

كوبيسم ادبي

                                                                             

نقاشي كوبيسم سبكي است كه نقاش با خطوط هندسي تصويرسازي مي كند و سايه ها را در كار خود محو مي كند. در سبك كوبيسم سعي مي شود تمام جنبه هاي قابل رؤيت و غيرقابل رؤيت يك پديده و موضوع بطور همزمان در نقاشي نمايش داده شود. به همين دليل نقاشي كوبيسم، انتزاعي و دور از واقعيت به نظر مي رسد. درواقع، كوبيسم هنر آبستره است. هانري ماتيس (H. Matisse) نخستين كسي بود كه نام «كوبيسم» را به اين سبك نقاشي اطلاق كرد و دليل اين نامگذاري اين بود كه چون نقاش سبك كوبيسم تصوير موردنظر خود را به صورت اشكال هندسي نمايش مي دهد، معمولاً تصاوير مكعب شكل در نقاشي آنان ديده مي شود و عبارت «كوبيسم» نيز مركب از كلمه «كوب» (Cube) به معناي «مكعب» است.
پيكاسو (
Picasso) (۱۹۷۳ـ۱۸۸۱) از پيشگامان و مؤسس و باني اين سبك نقاشي بود. دورن (Derain) و براك (Braque) نيز از دنباله روهاي او در اين سبك نقاشي محسوب مي شوند.
كوبيسم ادبي آثار گيوم آپولينر (
Guillaume Apollinaire) (۱۹۱۸ـ۱۸۸۰) متولد شد. او در ابتدا از پيروان سبك سمبوليسم بود ولي همراهي او با مكتب سمبوليسم با ضعف و زوال اين مكتب مقارن شد. به همين دليل آپولينر از اين مكتب كناره گرفت. سپس علاقه اش به هنر نقاشي و دوستي او به پيكاسو دلايلي شدند براي اينكه او مبتكر نوعي كار ادبي ـ هنري شود كه «كوبيسم ادبي» نام گرفت و بطور همزمان با كار كوبيسم ادبي، او از مروجها و مبلغهاي مكتب سوررئاليسم نيز بود. كارهاي آپولينر از نوع كاليگرام (Calligramme) و ايده ئوگرام (I deogramme) است يعني متنهايي كه ترتيب و شكل حروفچيني و نگاشتن آنها مشخص كننده و بيانگر موضوع و مضمون درونشان است. درواقع نوعي انديشه نگاري است.

آپولينر اغلب اشعار خود را بنابر محتوا به اشكال مختلف مانند حروف الفبا، قلب، كراوات، سيگار، ساعت، انگشتان دست و... مي سرود. زيرا معتقد بود، علاوه بر اين كه خواننده بايداز موضوع و مضمون متن لذت ببرد، بايد براي او از نظر ديد هم لذتبخش باشد و در اين صورت درك خواننده از مطلب بيشتر مي شود. آپولينر در متنهاي خود، نشانه گذاري را از بين مي برد تا بتواند متن را نسبت به وزن و ريتم انعطاف پذيرتر كند.مضامين و رموز اشعار آپولينر باتوجه به تصويرسازي هاي او به راحتي قابل كشف است. بيان زيبايي بي پايان فصلها، ابراز احساسات و حالتهاي روحي خود، شكوه از گذشت زمان همچون آبي روان، تاوان عشق، گله از عشقهاي زهرآگين و نگريستن به زن از دريچه كمال از جمله موضوعات و مضامين آثار ادبي آپولينر است كه در مجموعه شعر او به نام "Alcods" كاملاً محسوس و قابل درك است.از ديگر طرفداران و پيروان كوبيسم ادبي مي توان ژان كوكتو (Jean Cocteau)، ماكس ژاكوب (Max Jacob)، آندره سالمون (Andre Salmon) و پيرروردي (P. Reverdy) را نام برد.

پليئاد Pleiade

                                                        048741.jpg 

در نيمه دوم قرن شانزدهم، در عصر شكوفايي رنسانس، تاريخ ادبي فرانسه شاهد اولين مكتب خود به نام پليئاد (Pleiade) بود. اين مكتب شعري در سال ۱۵۵۰ با رهبري پييردو رنسار (Pierre de Ronsard) شكل گرفت، و حدود ده سال از تاريخ و تحولات ادبي فرانسه را به خود اختصاص داد.
پليئاد در اصل نام صورت فلكي است كه متشكل از هفت ستاره است. به همين دليل، در سال ،۱۵۵۶ رنسار گروهشان را كه متشكل از هفت شاعر بود، پليئاد ناميد و فهرست هفت نفر برتر را اين چنين ذكر كرد: باييف (
Baif)، بلو (Belleau)، ژودل (jodell)، پولوتيه (Polotier)، دوبلي (Du Bellay) نظريه پرداز اين مكتب، ژان دورا (Jean Dorat) به عنوان استاد اين گروه، و خود رنسار هم سردسته پليئادها محسوب مي شد.
عقايد پليئادها:
۱ـ ستودن شعر: از نظر پليئادها، شعر نبايد در خدمت اخلاق يا مذهب باشد، بلكه شعر را بخاطر خود شعر بايد ستود. و شاعر كسي است كه رازهاي پنهان جهان و دنياي عرفان را مي داند و آنها را در اشعار خود فاش مي كند.
۲ـ شاعر، يك صنعتگر است: شاعر پليئاد بيش از آنكه هنرمند باشد، صنعتگري است كه تنها الهامات شاعرانه براي او كفايت نمي كند، بلكه او بايد با قواعد و اصول حرفه اش نيز آشنا باشد و با كار كردن روي سبك خود، شعرش را به كمال زيبايي برساند.
۳ـ اهميت صنايع ادبي و موسيقي شعر:از نظر پليئادها، هماهنگي قافيه ها، خوش آهنگي ابيات و موسيقي شعر بسيار اهميت دارد. و شاعران پليئاد در اشعارشان از صنايع ادبي مانند تشبيه، استعاره و كنايه نيز بسيار استفاده مي كنند.
۴ـ ارج نهادن به زبان فرانسه: در سالهاي ،۱۵۵۰ زبان لاتين، زبان نويسندگان، شاعران و، تحصيلكرده هاي جامعه بود. اما پليئاد، مردم را متوجه زبان و ادبيات غني فرانسه كرد. از نظر پليئادها، زبان فرانسه به اندازه لاتين مي تواند «زباني شاعرانه» باشد.
۵ـ غني كردن زبان فرانسه: پليئادها معتقد بودند كه بايد با وام گيري از زبانهاي ديگر، استفاده مجدد از كلمات و عبارات قديمي و با مشتق گيري از كلمات جديد و ساختن عبارات علمي و فني، زبان ادبي فرانسه را غني كرد.
۶ـ تقليد از قدما: به عقيده پليئادها، براي اينكه زبان فرانسه، همپايه و هم شأن زبان لاتين شود بايد از گذشتگان پيروي كرد. اما نه به گونه اي كه شاعر به «دزد ادبيات» بدل شود، بلكه شاعر بايد الگوي خود را با استفاده از سبك و شيوه خود غني و پرورده كند.
موضوع و مضمون اشعار پليئاد:
۱ـ بهره بردن از لحظات زندگي: خوشگذراني، استفاده از لحظات عمر و از زندگي لذت بردن از جمله شعارهاي شاعران پليئاد است.
۲ـ طبيعت: شاعران اين مكتب با توجه به اعتقادي كه به طبيعت دارد در اشعار خود به وصف و تمجيد از مناظر طبيعي مي پردازند.
۳ـ عشق: اغلب اشعار پليئادها، شعرهاي عاشقانه اي است كه در آن شاعر، احساسات و حالات روحي خود را بيان مي كند.
۴ـ مرگ: پليئادها در اشعار خود از مرگ به عنوان حقيقتي اضطراب آور و نگران كننده يادمي كنند كه مذهب هم در از بين بردن اين دلهره كمك زيادي به آنان نمي كند.
۵ـ دربار: پليئادها، نگرش هجوآميز وانتقادي از دربار دارند كه كاملاً در اشعارشان محسوس است.

مكتب رومن Roman

                                                                 

با از بين رفتن مكتب سمبوليسم، پيروان آن به سوي مكتبهاي ديگري چون مكتب رومن و ناتوريسم روي آوردند. ژان مورآس (۱۹۱۰ ـ ۱۸۵۶) (Jean Moreas) كه در سال۱۸۸۶ بيانيه مكتب سمبوليسم را منتشر كرده بود و خود از پيشگامان و نظريه پرداز اين مكتب محسوب مي شد، پنج سال بعد از فروپاشي اين جريان ادبي، اعلام كرد: «سمبوليسم تنها يك جريان ادبي گذرا بود كه از بين رفت و حال ما بايد شعر و ادبيات سنتي فرانسه را هرچه نيرومندتر وتازه تر در چهارچوب مكتبي جديد ارائه دهيم.»
و بدين ترتيب مورآس، پايه هاي مكتب رومن را بر ادبيات يونان و روم بنا نهاد. درواقع اين مكتب ادبي بازگشتي از سمبوليسم به سوي ادبيات مديترانه اي و عهد كهن بود. مور آس آرزوي خود و نسل خود را «روميايي شدن» تعبير مي كرد و اين را هدف مكتب خود قرار داده بود. او مي خواست با رونسانس قرن شانزدهم فرانسه، تفكرات كلاسيسيم قرن هفدهم و همچنين با تمدن و ادبيات يوناني ـ لاتين وعهد باستان دوباره رابطه برقرار كند و بدين ترتيب ادبيات فرانسه را به سوي ادبيات واقعي و سنتي خود برگرداند.
از جمله شاعران اين مكتب ادبي مي توان موريس دوپلسيس (
M.De Plessis)، رمون دولاتيلد (R.De Latailhede) و ارنست رينو (E. Reynaud) را نام برد و برجسته ترين كتاب شعري كه در چهارچوب عقايد مكتب رومن نوشته شده است، «قطعات» Stance اثر ژان مورآس است كه بسيار مشابه اشعار دوبليي (Du Bellay) شاعر و نظريه پرداز مكتب پليئاد (در قرن ۱۶) است.

 

قسمت سوم

 www.esalat.org