جمعه، ۱۸ اپریل ۲۰۱۴

 

از صفحه ی فیسبوکی صبور سیاه سنگ

... ای دل پاک! گناه تو خوشم می آید، خوشم می آید ...
[][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][][]

سخنرانی اسـتاد اعظم رهنورد زریاب
در برنامـه "مـدال پذیری"/ نهم اپریل
۲۰۱۳

«ستایش از فرهنگیان و اهل فرهنگ کشور از سوی بلند ترین مقام دولتی کشور یعنی رییس جمهور، یک کار شایسته و بجا بود و من فکر میکنم که این ستایش رییس جمهور از فرهنگیان و دانشمندان اثر خوبی بر اوضاع فرهنگی کشور خواهد گذاشت و فرهنگیان و دانشمندان کشور را در کار شان مشوق خواهد بود.»

از گفته خیلی فشرده بالا بر می آید که استاد رهنورد زریاب آمادگی چندانی برای این سخنرانی نداشته است. ورنه، او بهتر از هر کسی میداند که ستایش رییس جمهور [کرزی] از فرهنگیان و دانشمندان نه "اثر خوبی بر اوضاع فرهنگی کشور خواهد گذاشت" و نه "فرهنگیان و دانشمندان کشور را در کار شان مشوق خواهد بود".

مدال ستایش گرفتن از دست کسی که خودش روز ۲۴ جنوری ۲۰۰۸ در پاسخ بانو Becky Anderson (گزارشگر CNN) گفته باشد "من دست نشانده ایالات متحده امریکا هستم"؛ کسی که هزار بار طالبان را "برادران ناراضی" خوانده باشد؛ کسی که با همین انگشتان فرمان بخشش و رهایی صدها تبهکار انتحاری و انفجاری را امضاء کرده باشد؛ کسی که سیاست فرهنگی سیزده ساله اش رسواتر از آرایش روی اهریمن باشد؛ چه ارزش خواهد داشت و به چه کار خواهد آمد؟

اگر حامد کرزی فرهنگیان و دانشمندان را میشناخت، آیا رهنورد زریاب، حیدری وجودی و رضا محمدی را در پهلوی عبدالاحد مومند پیلوت مینشاند؟ آیا صفیه صدیقی را میخواست و خالده فروغ را فراموش میکرد؟ آیا عبدالاحد اشرفی و نجم الرحمان مواج را میستود و پرتو نادری، افسر رهبین و سمیع حامد را نادیده میگرفت؟ آیا فرزند شادروان نصرالله حافظ را فرامیخواند و خانواده های جاودانیاد عبدالقیوم بیسد، سید الفشاه غضنفر و قسیم اخگر را از یاد میبرد؟ البته، گراف این شماره ها را میتوان تا آسمان رساند.

درد و گلایه ام از کرزی و خاکستر سرد شونده اجاقش نیست؛ آیا همین رهنمای بزرگوارم – استاد زریاب – چند دهه پیش در انجمن نویسندگان افغانستان به ما شاگردها نمیگفت: «فرهنگیان به تشویق، جایزه و امتیاز مالی نیاز ندارند، آنها درفش پاسداری از معنویت و آزادگی را به دست میگیرند و راه خود را میپیمایند.»؟

[][]
سخنرانی نجـم العرفا جناب حیدری وجودی
در برنامـه "مـدال پذیری"/ نهم اپریل
۲۰۱۴

«در ارتباط محفل امروز اظهار باید کرد که همه نویسندگان و در کلیت فرهنگیانی که در حد توان شان در راه پاسداری از خطوط فرهنگ اهتمام ورزیده اند، تقدیر شدند و ما و من از جناب رییس دولت و دیگر کارگزاران مسایل فرهنگی اظهار سپاس میکنم که البته در تاریخ افغانستان ما به یاد نداریم که در زندگی از شخصیتهای مستحق تقدیری به عمل آمده باشد. نه تنها امروز، در مدت سیزده سال زمامداری، آغای رییس دولت با وسایل گوناگون از فرهنگیان تقدیر کرده اند که باز هم از ایشان سپاسگزاری میکنیم.»

بیان نجم العرفا جناب حیدری وجودی – هرچه زیانبار باشد، یک سودمندی بزرگ دارد: تلخی گفته های استاد زریاب را آهسته آهسته از ذهن شنونده میزداید.

حیدری وجودی گران ارج!
ترا سوگند به پاکیزگی عرفان و تصوف نهفته در سینه ات، هنگامی که میگفتی "در مدت سیزده سال زمامداری، آغای رییس دولت با وسایل گوناگون از فرهنگیان تقدیر کرده اند"، آیا فواره خون هنر و فرهنگ در پیش چشمت توفان نکرد؟ آیا هردم شهیدی روزانه دهها هنرمند و اندیشمند فراموش شده در چهار گوشه افغانستان تیر پشتت را نلرزاند؟ آیا ستم جاری بر ارزشها و شکنجه پایان ناپذیر روان آدمیت در زادگاه مولانا، سنایی، جامی، نوایی و باختری اشکهایت را سرازیر نساخت؟

حیدری وجودی گرانمایه!
هنگامی که میگفتی "در تاریخ افغانستان ما به یاد نداریم که در زندگی از شخصیتهای مستحق تقدیری به عمل آمده باشد"، آیا افزون بر سهمیه اپارتمانهای مکروریان، بورسهای تحصیلی و تفریحی به کشورهای "دوست"، معاشات امتیازی، مددمعاشهای افتخاری، پهره داران دم دروازه، کلکسیون رنگین مدالهای "کارمند شایسته فرهنگ"، "لوح صداقت"، "لوح شهامت"، "درفش پیکار"، درفش کار و کارگر" و "نشان جبهه خلق" که بار بار – به هر مناسبت – از سوی نور محمد تره کی، ببرک کارمل و دکتور نجیب الله به بزرگان انجمن نویسندگان افغانستان، اتحادیه هنرمندان افغانستان، انجمن ژورنالیستان افغانستان، و برخی آوازخوانها و نوازندگان رادیو تلویزیون پایتخت اهداء میشدند، هرگز یادت نیامدند؟

حیدری وجودی گرامی!
اگر آدمهای تشنه نام و گرسنه کامی – همچو من – برای گرفتن ریال و مدال از دستِ شکسته رهبر دست نشانده و دلشکسته، با خواری ترحم برانگیز از هفتخوان ارگِ خفقان آورتر از مرگ بگذرند و لحظه شماری کنند که چه وقت "رییس جمهور" خواهد گفت: «بیا! نوبت تست!» و آنگاه مانند فنر از جا بپرند و خرامان خرامان گام بردارند، پیروزمندانه سوی کمره ها نگاه کنند، ژست سینمایی بگیرند و هنگام فشردن دستهای فرمانروا، نخستین بار در صدد "توجیه مشروعیت" دولت فرسوده اش شوند؛ باور کن، فردا یا پس فردا فراموش خواهند شد. آری! یکی پی دیگر فراموش خواهند شد؛ ولی آنکه فراموش نمیشود و نخواهد شد، تو هستی.

حیدری وجودی!
میدانی؟ مرا کسی نمیشناسد، اگر بیفتم، برمیخیزم، گرد جامه هایم را میتکانم و بار دیگر ننگ نشناسانه راه می افتم، بدون آنکه آب از آب تکان بخورد. اگر تو – افتادن که هیچ – سرت را برای به دست آوردن آهنپاره گردن آویز در برابر کسی پایین آوری، روحانیت عرفان و تقدس تصوف افگار میشود، عظمت فضیلت ریز ریز میشکند و دوات "مایسطرون" میخشکد.

و اگر چنان شود، فرشته شانه چپت – با شوخ چشمی فتنه گرانه این سروده زیبایت را در گوش فرشته شانه راستت زمزمه خواهد کرد:

رفتی از خـویش و کف پای کــرا بوســیدی؟
ای دل پاک! گناه تو خوشم می آید. خوشم می آید
گردش چشم سیاه تو خوشم می آید. خوشم می آید
موج دریای نگاه تو خوشم می آید. خوشم می آید

[][]
کانادا/ هفدهم اپریل
۲۰۱۴

 

* منبع: صفحه ی فیسبوکی صبور سیاه سنگ

https://www.facebook.com/saboor.siasang?hc_location=timeline

 

 

 

 

توجه!

کاپی و نقل مطالب از «اصالت» صرف با ذکر منبع و نام «اصالت» مجاز است

کلیه ی حقوق بر اساس قوانین کپی رایت محفوظ و متعلق به «اصالت» می باشد

Copyright©2006Esalat

 

 

www.esalat.org