217857.jpg

 

 

 

 

 

 

 

 

«سكوت مرد حكیم همواره پر معنی است» اندیشه هایی درباره ماكیاولی

لئو اشتراوس در ۲۰ سپتامبر ۱۹۸۸ در كرشن هسن در آلمان در خانواده ای یهودی متولد شد. پدرش فروشنده بود. از جولای ۱۹۱۷ تا دسامبر ۱۹۱۸ در طول جنگ جهانی اول به خدمت ارتش پرداخت. در دانشگاه های هامبورگ و فرایبورگ فلسفه خواند در ۱۹۲۱ رساله دكترایش را زیرنظر ارنست كاسیرر به پایان رساند. در دانشگاه فرایبورگ و ماربورگ از ادمرند هرسول و مارتین هایدگر درس هایی آموخت. در ۱۹۳۳ در پاریس ازدواج كرد. در فاصله این سال تا ۱۹۳۴ در انگلستان و فرانسه و با كمك موسسه راكفلر به پژوهش پرداخت. در ۱۹۳۷ به آمریكا رفت و در دپارتمان تاریخ دانشگاه كلمبیا به تحقیق پرداخت. در فاصله سال های ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۸ در مدرسه جدید پژوهش اجتماعی نیویورك درس می داد. در ۱۹۴۴ شهروند آمریكا شد. از ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۸ استاد فلسفه سیاسی دانشگاه شیكاگو بود و ۱۸ اكتبر ۱۹۷۳ درگذشت. برای لئو اشتراوس فلسفه و سیاست لزوما مسیرهای درهم پیچیده ای داشتند. اشتراوس نیز مانند بسیاری از فیلسوفان قرن بیستم احساس می كرد كه پوزیتیویسم و در وجه كلی تری، فرق نهادن بین واقعیت و ارزش، علم و اخلاق، و... نه تنها غلط است بلكه زیانبار نیز هست. از این رو اشتراوس منتقد بسیار جدی نسبی گرایی پوزیتیویسم و تجربه گرایی بود.  او معتقد بود كه فلسفه سیاسی جزیی اساسی و بسیار مهم از فلسفه است. وی از بحث های سقراط و شاگردانش آموخته بود كه شناخت طبیعت بدون شناختن طبیعت انسانی امكان پذیر نخواهد بود و از نظر او شناخت طبیعت انسانی به فلسفه سیاسی ختم می شد.
اشتراوس معتقد بود كه فلسفه می تواند از تاریخ فراتر رود و به حقایق فراتاریخی دست یابد و هدف فلسفه كسب معرفت راستین، همیشه معتبر و قطعی و نهایی است. و از آنجا كه فلسفه سیاسی «كوششی است برای یافتن حقیقت نهایی درباره بنیادهای زندگی سیاسی.» او همچون افلاطون معتقد بود كه فلسفه سیاسی «كوششی است به منظور شناخت راستین ماهیت امور سیاسی و نظم سیاسی درست و مطلوب» از همین جا می توان به هسته اساسی نقد اشتراوس از فلسفه مدرن پی برد. اشتراوس معتقد است كه فلسفه مدرن دچار نسبی گرایی شده است و باید با احیا و بازخوانی فلسفه كلاسیك به ارزش های مطلق و حقایق فراتاریخی بازگشت اشتراوس به تفاوت میان پژوهشگر
Scholar و فیلسوف قائل بود. او خود را یك پژوهشگر می خواند نه یك فیلسوف. او معتقد بود بسیاری از كسانی كه خود را فیلسوف می خوانند. فیلسوف نیستند بلكه پژوهشگر هستند. از نظر اشتراوس فیلسوفان متفكران شجاعی هستند كه با طرح نظراتشان به گسستی اساسی در فلسفه زمان خود دست می زنند و به پژوهشگران اجازه می دهند تا بتوانند در ذیل لوای افكار آن فیلسوف بیندیشند. به طور كلی فلسفه اشتراوس بازخوانی و شرح فلسفه كلاسیك یونان با توجه به مشكلات فلسفه مدرن است. اشتراوس امروز به عنوان پدر نومحافظه كاری شناخته می شود. دو تن از شاگردان معروف او آلن بلوم Allan Bloom و هری جافا Harry V.Jaffa هستند.  اما معروف ترین شاگرد او پل ولفوتیز Paul Wolfowitz است. مطمئنا اشتراوس چندان دلبسته دموكراسی نبود اما مهمترین تاثیری كه نومحافظه كاران از او گرفته اند باور به ارزش ها و حقایق مطلق و مخالفت با نسبی گرایی و چند فرهنگی گرایی بوده است. كتاب های اشتراوس به ترتیب سال انتشار چنین اند: فلسفه سیاسی هابز، در باب جباریت، تعقیب و آزار و هنر نویسندگی، حق طبیعی و تاریخ، اندیشه هایی درباره ماكیاولی، فلسفه سیاسی چیست .تاریخ فلسفه سیاسی، شهر و انسان، نقد اسپینوزا بر مذهب، سقراط و اریستوفان، لیبرالیسم: قدیم وجدید، گفتارهای سقراطی گزنفون، سقراط گزنفون، از اشتراوس كتاب «فلسفه سیاسی چیست» توسط فرهنگ رجایی به فارسی ترجمه شده است.

 

 

 217878.jpg                                   

گئورگ ویلهم فریدریش هگل (Georg Wilhelm Fridrich Hegel) مهم ترین فیلسوف ایده آلیستی است كه تاریخ را وارد فلسفه می كند و با نگاه پدیدارشناختی و تاریخی نسبت به فلسفه و تاریخ فلسفه و با به اندیشه درآوردن واقعیت های زمان خود چون انقلاب فرانسه، رمانتیسم آلمانی و روشنگری تاثیر شگرفی بر جریان فلسفی بعد از خود می گذارد به نحوی كه موریس مرلوپونتی معتقد است هگل در مبدا و منشاء تمام اتفاقات قرن اخیر قرار دارد. گرچه زندگی هگل كمتر واقعه مهمی دارد و بسیار عادی و به دور از اتفاقات خاص روزگار خود را سپری كرده اما این عادی بودن را نمی توان بهانه بی توجهی به زندگی شخصی او قرار داد، چرا كه در دستگاه فكری هگل فیلسوف در یك گفت و شنود دائمی با خود و غیرخود است. تعینات فردی او اهمیت دارد زیرا با در نظر گرفتن این خصوصیات است كه گفتار غیرشخصی او وارد تاریخ انضمامی و واقعی می شود. بنابر این هر قدر ظاهرا یك نظام فكری انتزاعی به نظر آید، اما چون آن را فردی بیان می كند كه تعینات خاص و شرایط روزگارش را نمی توان منكر شد، آن نظام فكری معنایی در تاریخ به دست می آورد.
هگل ۲۷ اوت ۱۷۷۰ در شهر اشتوتگارت به دنیا آمد و خانواده اش جزء مسیحیان پیرو لوتر بودند. ویلهلم كوچولو در امور ذوقی و هنری چندان استعدادی نداشت اما علاقه وافری به یادگیری داشت و مصاحبت بزرگسالان را بر كودكان هم سال ترجیح می داد.
سال ۱۷۸۸ اشتوتگارت را به منظور تحصیل در «بنیاد یزدان شناسی پروتستان» دانشگاه توبینگن ترك كرد و همان جا با شلینگ و هولدرلین دوست شد و با هم نوشته های ژان ژاك روسو را می خواندند. در ۱۷۸۹ هگل مانند هم كلاسانش توجه فوق العاده ای به اخبار انقلاب كبیر فرانسه نشان می داد و به اتفاق شلینگ برای تجلیل از انقلاب فرانسه درختی به اسم آزادی در توینگن كاشتند. هگل در زمان دانشجویی هم چندان در فعالیت های جمعی و گروهی شركت نمی كرد و به خاطر اینكه مانند دیگر دانشجویان در زمان فراغت به شمشیربازی و اسب سواری نمی پرداخت مورد توجه زنان قرار نمی گرفت و او را «پیرمرد» خطاب می كردند. پس از اتمام تحصیلات به اشتوتگارت بازگشت و به تدریس مشغول شد و در سی و یك سالگی ۱۸۰۱ در دانشگاه ینا جنا به تدریس و سخنرانی مشغول شد. شروع قرن نوزدهم در زندگانی هگل اهمیت خاصی دارد زیرا در چند سال اول این قرن كوشش كرد موضع خاص فلسفی خود را مشخص كند و اختلافاتش با فیخته و شلینگ را روشن سازد. اهمیت دوره ای كه هگل در ینا بود از این لحاظ است كه در آنجا موفق به نگارش كتاب «پدیدارشناسی روح»
Phanomenologiedes Geistes شد، كه بسیاری آن را مهمترین اثر هگل می دانند. پدیدارشناسی روح یك جست وجوی بسیار وسیع و همه جانبه است كه شامل تمام تجارب انسانی از تجربه حسی گرفته تا عقلی، نقلی، دینی و... می شود. درست زمانی كه آن را برای چاپ ارائه داد ارتش ناپلئون ینا را اشغال كرد و هگل مجبور به ترك آن جا شد و در بامبرگ سردبیر روزنامه ای شد و در سال ۱۸۰۸ مدیر دبیرستان شهر نورنبرگ شد و در چهل و یك سالگی ۱۸۱۱ با ماری فون توشر، كه بیست سال از او جوان تر بود ازدواج كرد. هگل در زندگی خانوادگی نمونه ای از نظم و دقت بود، تمام مخارج را در كتابچه حسابی یادداشت می كرد و حتی قلكی برای پس انداز داشت اما چندان خوش اخلاق و مبادی آداب نبود، لباسش همیشه به یك شكل و اغلب به رنگ خاكستری بود و مشهور است زمانی كه عصبانی می شد حالت صورتش غیرقابل تحمل و وحشتناك می شده است. در نورنبرگ كتاب معروف «منطق» را به پایان رساند و جلد اول آن را ۱۸۱۲ و جلد سوم اش را ۱۸۱۶ به انتشار رساند و در همین سال به دانشگاه هیدلبرگ رفت و كتاب «دایره المعارف فلسفی» را نوشت. شهرت اجتماعی هگل در سال ۱۸۱۸ و از زمانی كه برای تدریس به دانشگاه برلین رفت آغاز شد و در ۱۸۳۰ به ریاست دانشگاه برلین رسید. شاگردانش حتی در دوره شهرتش از یكنواخت بودن صدایش و مطالب مشكلی كه بیان می كرد ملول می شدند و عده زیادی تنها از روی كنجكاوی در كلاس هایش حاضر می شدند. سال ۱۸۳۱ وبا در برلین شیوع پیدا كرد و در ۱۴ نوامبر این سال هگل بر اثر ابتلا به این بیماری درگذشت.  افكار هگل در مورد پدیدارهای تاریخی نه تنها قسمتی از فلسفه او بلكه به یك معنا عین فلسفه او است. از نظر هگل حوادث ظاهرا جزیی تاریخی در واقع نمایشگر لحظه ای از صیرورت دیالكتیكی روح مطلق است كه در زمان و مكان معینی تحقق می یابد. به این معنا تمام آثار اصلی او را می توان نوعی فلسفه تاریخ قلمداد كرد. كتاب «درس های فلسفه تاریخ» جزء آثاری است كه شش سال پس از مرگ هگل ۱۸۳۷ توسط یكی از شاگردانش ادوارد گانس منتشر شد. هیچ یك از آثار هگل به اندازه این كتاب مورد توجه عامه مردم قرار نگرفته است و كسانی كه خواسته اند به طور اجمال با افكار او آشنا شوند بیشتر به مطالعه این كتاب پرداخته اند. هگل معتقد است كه منطق تاریخی است و تاریخ منطقی است و بحث در مورد حوادث تاریخی چیزی جز كوشش برای دریافت ضرورت منطقی آنها نیست. به نظر او تاریخ را به سه صورت طبیعی، تاملی و فلسفی می توان مورد توجه قرار داد. مورخانی كه به طور طبیعی حوادث تاریخی را مورد توجه قرار می دهند در حقیقت كسانی هستند كه از نظر گاه خود به وقایع نگاری می پردازند. هرودوت و توسیدید جزء این دسته هستند و كار آنها از لحاظی شبیه به شاعر است. همان طور كه شاعر سعی دارد براساس امور حسی و با استفاده از زبان و فرهنگ زمان خود تصورات بدیهی به وجود آورد، این نوع تاریخ نویسان نیز سعی كرده اند وقایع خارجی و عینی را به شكل تصورات ذهنی بیان كنند. نوع دوم مورخانی هستند كه تاریخ را براساس تامل و اندیشه مورد نظر قرار می دهند و سعی می كنند به نحوی از زمان حال فراتر روند. آنها كوشش دارند از حوادث تاریخی تجربه بیاموزند و آن را به خوانندگان و آیندگان تحویل دهند. برخی دیگر از این گروه یا به بحث خود جنبه انتقادی داده و ضمن بیان حوادث اجتماعی و سیاسی به آنها نگاهی انتقادی دارند و یا اینكه از منظر و رویكردی خاص حوادث تاریخی را مورد تحلیل قرار می دهند. نوع سوم مورخانی هستند كه با نظر فلسفی به تاریخ می نگرند و در واقع كار گروه قبلی را تكمیل می كنند و در مسائل تاریخی به مراتب عمیق تر نظر می دهند. توجه هگل بیشتر به نوع سوم تاریخ نویسی است.
هگل معتقد است كه: «دانش و عقل فرازمانی وجود ندارد و تنها نقطه ثابت فلسفه، خود تاریخ است». وی مبانی دانش برای هر نسلی را امری گذرا و متغیر می داند و لذا به حقیقت جاودانی باور ندارد. به باور او: «تاریخ همچون رودخانه است. هر جنبش كوچكی در نقطه معینی از آب در واقع حاصل امواج و پیچ و تاب هایی است كه در بالای رودخانه رخ داده. اما این جنبش های كوچك از جایی بر می آیند كه در آن سنگ ها و خمیدگی های رودخانه واقع شده است.» از این رو هگل تاریخ را «روندی رو به پیش» می انگارد كه در آن «روح جهان» كه تعبیر دیگری از روح مطلق است رو به تكامل و انكشاف دائمی است و با حركت آن به پیش، بر آگاهی و معرفت انسان افزوده می گردد.
او تاریخ را محل صیرورت روح می داند و چون جوهر روح آزادی است پس در واقع تاریخ نموداری از مراحل مختلف تحقق آزادی است. تحقق تدریجی آزادی در سیر تاریخ ضرورتا تحقق تدریجی آگاهی و شعور است. به نظر هگل در واقع تاریخ عالم تاریخ روح مطلق است از این لحاظ كه روح كوشش دارد از خود آگاه شود و خود را آزاد سازد و آگاهی و آزادی مقدر نمی گردد مگر به نحو تدریجی و دیالكتیكی. به اعتقاد وی آزادی مطلق و آگاهی تام غایت روح مطلق و در نتیجه غایت تاریخ است و عالم خواه ناخواه به آن جهت سوق پیدا می كند.
به نظر هگل تاریخ عالم از شرق به غرب می رود، زیرا آسیا شروع این تاریخ و اروپا نهایت آن است. در تاریخ گذشته شرق یك فرد، آزاد دانسته می شد در تمدن یونانی و رومی چند نفر یا گروهی محدود آزاد شناخته می شدند و در دنیای ژرمنی همه آزاد دانسته شده اند. گرچه براساس نظر فوق عده ای معتقدند كه هگل دولت پروس را تجسم نهایی «روح مطلق» و حد نهایی حركت و پیشرفت تاریخ اعلام می كند اما برتراند راسل معتقد است كه هگل آمریكا را سرزمین آینده معرفی می كند و بر این باور است كه در آینده تاریخ در آمریكا تجلی خواهد یافت.

 

 

 

                                        

خانه ي درختي

خانه اي درختي، خانه اي آزاد

خانه اي سّري،براي تو و من

آن بالا، در شاخه هاي پربرگ

گرم، چون هر خانه ي روشن

 خانه اي شهري، خانه ي هرچيزي جاي خودش

خانه ي مراقب باش و پاک کن پاها ي تو دمِ درِش

چنين خانه اي را دوست ندارم اصلا

بيا زندگي کنيم در خانه اي درختي و روشن. سيلور استاين

من آزادم كه هر جا دوست دارم بروم و هر كاري كه دوست دارم انجام بدهم و بر اين باورم كه هر انساني نيز بايد چنين كاري كند و نبايد به هيچكس وابسته بود پس من آزادم تا . . .

شل سيلوراستاين در 25 سپتامبر 1932 در ايلينوي شيكاگو متولد شد. بعضي از منابع سال تولد اورا 1930 ذكر كرده اند. پدرش ناتان و مادرش هلن نام داشت و نام خودش شلدون آني سيلوراستاين بود. وي در سال 1950 در ارتش آمريكا به خدمت فرا خوانده شد و از همان زمان كار نقاشي كارتوني را براي برخي از مجلات مثل «استريپس» strips ، «استارس» stars  ، «پاسيفيك»  pasific   آغاز كرد.

 «سيلور استاين» از كودكي استعداد ذاتي خاصي در نقاشي و نوشتن داشت. خودش بعدها در جايي مينويسد كه اين دو كار نقاشي و نوشتن تنها اموري بودند كه وي در آنها موفق بود: 

وقتي بچه بودم - حدود 12 الي 14 سالگي - بيشتر ترجيح مي دادم كه يك بازيكن بيس بال باشم و با دوستانم معاشرت داشته باشم. اما بيس بال بلد نبودم و خوشبختانه دختران و پسران دور و برم هم چندان از من خوششان نمي آمد. در اين صورت ،كاري از دست من بر نمي آمد. بنابراين شروع به نوشتن و نقاشي كردم و خوشبختانه در اين دو زمينه كسي را نداشتم كه از او تقليد كنم و يا تحت تأثيرش قرار بگيرم. بنابراين كم كم به سبك خودم دست پيدا كردم و قبل از اينكه با آثار نويسندگان و هنرمندان ديگر آشنا شوم مشغول كار خلاقه شدم. در واقع حدود سي سالگي بود كه به طور جدي با آثار نويسندگان ديگر آشنا شدم. در آن زمان با وجود اينكه مورد توجه مردم قرار گرفته بودم اما باز هم كار را به هر چيز ديگري ترجيح ميدادم. چون ديگر برايم كار كردن به شكل عادت در آمده بود

سيلوراستاين مي گويد: «من دلم مي خواهد كه هر كس بتواند در آثارم مطلبي نزديك به حس خود پيدا كند و سعي در كشف حس موجود متن بكند و لذت ببرد»

معروفترين آثار سيلوراستاين آثاري است كه او براي كودكان نوشته است. هر چند بيشتر آثار او در گروه سني خاصي نمي گنجد ولي به نظر مي رسد باز هم از سوي مخاطبان بزرگسال مورد توجه زيادي قرار مي گيرد و اين از ويژگيهاي خاص اشعار اوست كه همه گروههاي سني مي توانند با آن هم ذات پنداري كنند. چرا كه اشعار او در عين برخورداري از عنصر طنز، صريح ، ساده و تكان دهنده هستند و هر يك جنبه اي از زندگي را از بعدي جديد به نمايش ميگذارند. بعدي كه با نظريات شناخته شده فلسفي، روانشناختي و جامعه شناختي كاملاً تفاوت دارد و نوع نگاه و فلسفه جديدي را به زندگي مطرح ميكند. فلسفه اي كه طي آن انسان با ابزار طنز و سادگي، به درك صادقانه اي از خود و جهانش نايل مي شود. سبك نگارش سيلوراستاين سرشار از شور و انرژي، احساس ريتميك، نجوا و فرياد است. ويژگي اساسي نگاه او، آزادي و رهايي از هر گونه قيد و بندي است كه احساس و ادراك انسان را دچار قالبها و كليشه هاي از پيش تعريف شده مي كند.

بسياري از كساني كه فكر مي كنند سيلوراستاين تنها نويسنده اي براي كودكان است ، وقتي مي فهمند كه بزرگسالان بيشتر از كودكان از آثار او استقبال مي كنند بسيار متعجب ميشوند. بزرگترها سيلور استاين را بخشي از وجود خود مي دانند،چرا كه حرفهاي ناگفته آنان را با زبان طنز بيان مي كند.

وقتي كه سيلوراستاين در سال 1960 نخستين كتاب كودكش را با نام «درخت بخشنده» به چاپ رساند خيلي زود به عنوان نويسنده موفق كودكان به شهرت رسيد. هجو؛ نوعي حماقت ماهرانه و بازي استادانه با لغات ، از ويژگيهاي كار اوست. گويي كه او با طبيعت انسانهاي هر سني آشناست و جالب اينجاست كه سيلوراستاين هرگز از قبل تصميم نگرفته بود نويسنده يا تصويرگر كتابهاي كودكان شود. يكي از دوستانش به نام »توني آن گرر« اورا به دفتر دوستش «اورسلا نوردستام» برد و او سيلوراستاين را قانع كرد كه براي كودكان بنويسد. اولين كتاب او »درخت بخشنده« كه بعدها با موفقيت زيادي روبرو شد ابتدا توسط يكي از دوستانش به نام «ويليام كول» كه ويراستار بود مردود شناخته شد. چون او معتقد بود كه كتاب، ميان ادبيات كودكان و بزرگسالان دست و پا مي زند و چون مخاطب مشخصي ندارد فروش خوبي نخواهد داشت. اما از ديد سيلور استاين اين داستان درباره دو گروه از آدمهاست : يك نوع از آدمها دهنده و نوع ديگر گيرنده هستند و البته بعدها هر دو گروه كودك و بزرگسال از اين كتاب استقبال كردند. كتاب »رقصهاي مختلف« نيز حاوي مجموعه شعرها و قصه هايي براي كودكان است كه بزرگسالان نيز به نوعي مخاطب آن هستند. چون نويسنده از وراي طنز نگاهي به پوچي و هرج و مرج حاكم بر جامعه بزرگسالان دارد. سيلوراستاين با نگاه دوگانه و طنزآميز خود، نويسنده اي است كه تحت هيچ قالب معين و برچسب خاصي نمي گنجد، همان گونه كه روح جسور و آزادش هيچگونه محدوديتي را برنمي تابد. او بي گمان نويسنده، طنزپرداز، شاعر و فيلسوف بزرگ دلهاي شاد و پرتپش و سرزنده است. حال اين دلها چه در سينه كودكان جاي داشته باشد و چه در سينه بزرگترها.

سبك بدعت گذاري او نو و منحصر به فرد است چرا كه به قول خودش:

«خوشبختانه كسي در اطرافم نبود كه از او تقليد كنم، پس راه خودم را دنبال كردم»

سبك سيلوراستاين امروزه در تمام جهان علاقهمندان و طرفداران فراواني دارد. از كودك و نوجوان گرفته تا پير و بزرگسال آثار او را مي خوانند و مخاطبان او از فرهنگهاي مختلف جهان دوست دارند در اين مسير شادمانه و پر از كشف و شهود با شاعر همراه شوند، مسيري كه از دنياي بديع و پرشگفتي كودكي آغاز مي شود و از نگاه يك كودك خلاق و كنجكاو به ما مي آموزد كه هرگز به چيزي عادت نكنيم و از وراي طنز وادار به تفكر شويم و هميشه از پوسته ظاهر واقعيت نقبي به درون آن بزنيم و در واقع فريب ظواهر و پوسته ها را نخوريم, با قلب جهان و چيزها ارتباط برقرار كنيم و هميشه و در هر لحظه منتظر وقوع شگفتيها در زندگي باشيم. سيلوراستاين تعداد زيادي آلبوم ترانه و موسيقي ساخته است كه از بين آنها موسيقي فيلم »كارت تبريكهايي از مرز« كانديد دريافت اسكار بهترين موسيقي متن فيلم شده است.

من يك عقيده شخصي دارم كه از صميم قلب به آن معتقدم: دوست دارم به شيوه خودم و با واژه ها با مردم صحبت كنم. كساني هستند كه مي گويند براي دل خودمان كار ميكنيم براي آنها اهميت ندارد كه كارشان منتشر شود و ديگران هم آن را ببينند. من با اين فكر مخالفم ، اگر براي دلت كار كردي خيلي خوب، ولي حق نداري ديگران را هم در آن سهيم نكني. اين احساسي است كه من درباره كارهايم دارم

آثار شاد و غير معمول و مصور او فقط در آمريكا بيش از ۱۴ ميليون نسخه چاپ شده وسالهاست كه مورد توجه همه گروههاي سني قرار دارد

«شل سيلوراستاين» در تاريخ يكشنبه 10/مي /1999 بر اثر حمله شديد قلبي در »كي وست« ايالت فلوريداي آمريكا در منزل خود در گذشت.

اگرمي خواهيد اطلاعات بيشتري دررابطه با اين نويسنده كسب كنيد به كتاب نقد وبررسي آثار شل سيلوراستاين (نويسنده: روت مك دونالد ، مترجم: رضي خدادادي ، ناشر:نشر هواي تازه، تهران )مراجعه كنيد

مطالعه کتابهای این نویسنده را به همه توصیه می کنم ؛ بخوانيد ، پشيمان نمي شويد.

كتابشناسي شل سيلوراستاين :

جورابهايت را بچسب (19۵6)

گزارشي از هيچ كجا (1960)

كتابي پر از بيهودگي (1960)

 لافكاديو، شيري كه جواب گلوله را با گلوله داد (1963)

  يك زرافه و نصفي (1964)

  درخت بخشنده (1964)

 كسي يك كرگدن ارزان نمي خواهد (1964)

 باغ وحش رويايي (1964)

 گفتگوي آزاد در تئاتر آخر شب (تي وي جيبي) (196۵)

جايي كه پياده رو تمام مي شود (1974)

آشنايي با قطعه گمشده (1974)

رقصهاي مختلف(دنياي ديوانه ديوانه شل سيلوراستاين) (1979)

چراغي زير شيرواني (1981)

آشنايي قطعه گمشده با دايره بزرگ (1981)

ده را بگير (19۵۵)

 الفياي عمو شلبي (19۶۱)

راهنماي پيشاهنگي عمو شلبي(۱۹۶۴)

بابانوئل نو

بالا افتادن (1996)...(آخرين كتاب شل سيلور استاين).

 

 

 

                                  

ويكتور هوگو، بزرگترين شاعر قرن نوزدهم فرانسه و شايد بزرگترين شاعر در عرصه ادبيات فرانسه و نيز داستان نويس،درام نويس و بنيانگذار مكتب رومانتيسم در بيست و ششم فوريه 1802 پاي به عرصه هستي گذارد.وي سومين پسر كاپيتان ژوزف لئوپولد سيگيسبو هوگو(بعدها به مقام جنرالي نائل آمد) و سوني تره بوشه بود.هوگو قويا تحت نفوذ و تاثير مادر قرار داشت.مادر از سلطنت طلبان و از پيروان متعصب آزادي به شيوه ولتر بود و تنها بعد از مرگ مادر بود كه پدرش،آن سرباز شجاع توانست ستايش و علاقه فرزندش را نسبت به خود بر انگيزد. سال هاي كودكي ويكتور در كشورهاي مختلف سپري شد.به مدت كوتاهي در كالج نجيب زادگان در مادريد اسپانيا  درس خواند و در فرانسه تحت تعليمات معلم خصوصي خود پدر ريويير ،كشيش بازنشسته قرار گرفت.در سال 1814 به دستور پدر وارد پانسيون كورديير شد كه بخش اعظم تحصيلات ابتدايي را در آنجا گذراند.
تكاليف مدرسه مانع از مطالعه آثار معاصران به ويژه شاتوبريان و نيز مانع ازنگارش تصنيفا اديبانه او نشد.سرودن شعر را با ترجمه اشعار ويرژيل آغاز كرد و همراه با اين اشعار،قصيده بلندي در وصف (سيل) سرود.  شعر بلند (شادي مطالعه در لحظه لحظه حيات) او را به جمع شاعران پيوند داد و در همين سالها (قبل از بيست سالگي)نخستين قصه بلند خود ،يعني كتاب Bug Jargalرا منتشر كرد و با انتشار اين كتاب به جمع ادبا راه يافت در ال 121 با انتشار كتاب(نوتردام دوپاري) كه بعد از بينوايان بزرگترين اثر اوست شهرتي فراگير يافت.در سال 1822 با آدل فوشه دوست دوران كودكي خود ازدواج كرد.در سال 1827 درام كرمول را نوشت.بر اين كتاب مقدمه اي مفصل نوشت كه خود كتابي مستقل است و اهميت آن به مراتب فراتر از خود درام است.اين مقدمه را مي توان مرامنامه مكتب رومانتيسم دانست و با همين مقدمه است كه رومانتيسم به عنوان مكتبي مستقل آغاز مي شود و بدين گونه هوگو مكتبي به نام رومانتيسم را بنيان مي نهد.
او معتقد بود كه(هر آنچه كه در طبيعت است به هنر تعلق دارد.)و در مقدمه كرمول نوشت:
...
بشر در طول حيات خود،پيوسته يك نوع تمدن و يك نوع جامعه نداشته است.بشريت مانند هر يك از واحدهاي خود ،يعني انسانها ،بزرگ شده،باليده،به بلوغ رسيده و آن گاه به پيري پر عظمت خود رسيده است.پيش از عهدي كه جامعه امروز عهد عتيق مي خواند،دوره اي بوده كه(عهد افسانه) خوانده مي شده كه بهتر بود (عصر آغازين) خوانده شود و در آنجا كه شعر،آينه انديشه هاي آدمي است،شعر نيز اين سه دوره عهد آغازين،عهد عتيق و عهد جديد را طي كرده است.اشعار غنايي،زاييده عهد آغازين است و خاستگاه اشعار حماسي ،عهد عتيق و درام،پرورده عهد جديد است.نغمه و غنا ابديت را ساز مي كند.ماهيت غنا،طببيعي بودن،خصوصيت دومي (حماسه) سادگي و صفت سومي(درام) حقيقي بودن است.قهرمتنان اشعار غنايي اشخاص بزرگي چون آدم،قابيل و نوح بودند،قهرمانان حماسه ها ،پهلوانان غول صفتي چون آشيل،هركول،آژاكس،پرومته و آگاممنون بودند و قهرمانان درام جز انسانهاي عادي ،.كس ديگري نيستند،كساني چون هاملت،مكبث،اتللو و...
و بدين گونه هوگوي جوان ،عصري نو در تاريخ ادبيات جهان گشود عصري كه عنوان (عصر رمانتيسم) به خود گرفت.از اين زمان به بعد هوگو دوستداران بسيار يافت و از 1829 تا 1843 سال هاي بالندگي و كاميابي او بود و در اين دوران ده ها رومان و منظومه سرود.در سال 1845 بعد از آن كه از طرف شاه به مجلس اعيان دعوت شد ،انتخاب وي اعتراضات چندي را بر انگيخت و به مدت سه ماه درگيري هايي آغاز شد كه منجر به گوشه گيري هوگو گرديد و هوگو در انزواي خود،شاهكار انسان دوستانه خود«بينوايان» را به رشته تحرير كشاند.با وقوع انقلاب 1848 فترتي در قصه نويسي هوگو پيدا شد و بطور فعال وارد جريانات سياسي شد.در دسامبرآن سال از كانديداتوري لويي ناپلئون بهعنوان رييس جمهوري حمايت كرد و براي مدتي هم حامي حزب محافظه كار و هم رياست جمهور بود ،لكن بالاخره از رياست جمهوري بريد و در نطق تاريخي 18 ژوئيه 1851 در بررسي قانون اساسي گفت: چون زماني ناپلئون كبير داشته ايم،بايد ناپلئون حقير نيز داشته باشيم؟
بعد از کودتاي 2 دسامبر 1851 به بروكسل گريخت و در تبعيد دراز مدت خود ،آثار بزرگي تدوين كرد.
با سقوط ناپلئون سوم در سال 1870 به ميهن بازگشت.به مدت چندين سال او مظهر مخالفت با امپراتوري و طرافدار جمهوري بود.در سال 1871 به مجلس ملي راه يافت ولي خيلي زود از نمايندگي مجلس كناره گرفت.
در سال 1874 بي اعتنا نسبت به نقد هاي تاريخي ناتوراليست ها،كتاب نود وسه را نوشت .
در سن هفتاد و پنج سالگي كتاب دلنشين«هنر پدر بزرگ بودن» را نوشت؛اما باز هم تمايلي به دنياي سياست داشت و در سال 1876 به مجلس سنا راه يافت.در فوريه 1881 به مناسبت ورود به هشتاد سالگي مراسم با شكوهي به افتخار وي بر پا گرديد كه كمتر كسي به زمان حيات خود،چنين افتخاري را كسب كرده است.
ويكتور هوگو در مي سال 1885 بعد از يك دوره بيماري در گذشت،لكن با به جاي گذاردن اشعار و
داستان هاي شكوهمند،هميشه جاويد ماند

آثار هوگو را بطور کلی در پنج بخش می توان مرور کرد:

الف- آثار ابتدای نوجوانی:

1.  اینه دوکاسترو: درامی به نثر در سه پرده که هوگو در پانزده سالگی نوشته است

2.  ترجمه بخشهایی از «انه اید» شاهکار ویرژیل:

a.  هخامنشی

b.  پیرمرد گالز

c.   غار سیکلوپها

d.  کاکوس

3.  «درلیدی» ترجمه ای از اشعار اوراس

4.  «سزاراز از روبیکون می گذرد» ترجمه ای از فارسال تصنیف لوکن

ب - اشعار هوگو:

1. اغانی جدید

2. اعانی و قصاید

3. شرقی ها

4. برگهای خزان

5. نغمات شفق

6. صداهای درونی

7. پرتوها و سایه ها

8. کیفرها

9. سیر و سیاحت

10. افسانه قرون

11. غزلیات کوچه ها و بیشه ها

12. سال مخوف

13. فن پدر بزرگی

14. پاپ

15. شفقت عالی

16. ادیان و دین

17. خر

18. ریاح چهارگانه روح

19. عاقبت شیطان

20. مکنونات چنگ

21. خدا

22. سالهای شوم

23. دسته گل آخرین

ج - نمایشنامه های هوگو:

1.  کرامول

2.  آمی روبسار

3.  ارنانی

4.  ماریون دلورم

5.  شاه تفریح می کند

6.  لوکرس بورژیا

7.  ماری تودور

8.  آنژلو

9.  اسمرالدا

10.   روی بلاس

11. توامان

12.    بورگراوها

13.    تورکه مادا

14.   تئاتر در هوای آزاد

د – رمانهای هوگو :

1.  بوگژارگال

2.  هان دیسلند

3.  آخرین روز یک محکوم

4.  نتردام دوپاری

5.  کلود گد

6.  بینوایان

7.  کارگران دریا

8.  مردی که می خندد

9.  نود و سه

 

 

 

                                                

در اوايل قرن شانزدهم ميلادي در دهكده اي نزديك شهر استراتفورد در ايالت واريك انگلستان زارعي موسوم به ريچارد شكسپير زندگي ميكرد.يكي از پسران او به نام «جان» در حدود سال 1551 به شهر استراتفورد آمد و در آنجا به شغل پوست فروشي پرداخت و «ماري اردن» دختر يك كشاورز ثروتمند را به همسري برگزيد.اين زن در 26 آوريل 1564 پسري بدنيا آورد و نامش را «ويليام» گذاشت.
اين كودك به تدريج پسري فعال و شوخ و شيطان شد و به مدرسه رفت و مقداري لاتين و يوناني آموخت،ولي به علت كسادي شغل پدرناچار شد براي امرار معاش مدرسه را ترك گويد و شغلي براي خود دست و پا كند.گفته اند كه ابتدا شاگرد قصاب شد ،ولي چندان به ادبيات علاقه داشت كه هنگام كشتن گوساله ها خطابه مي گفت و شعر مي سرود.در سال 1852 ، در هجده سالگي،دلباخته دختري بيست و پنج ساله به نام «آن هاتاوي» ،از اهالي دهكده مجاور شد.اين دو عروسي كردندو به زودي صاحب فرزند شدند .در اين ايام زندگي پر حادثه شكسپير آغاز شد.او به قدري تحت تاثير هنر پيشگان سيار و هنر نمائي آنان قرار گرفت كه تنها به لندن رفت تا موفقيتي كسب كند و بعدا زندگي مرفه تري براي خانواده اش فراهم آورد

. پس از ورود به لندن به سراغ تماشاخانه هاي مختلف رفت.در آغاز اغلب به حفاظت اسبهاي مشتريان مشغول بود، ولي كم كمبه درون تما شاخانه راه يافت و به تصحيح و تكميل نمايشنامه هاي نا تمام پرداخت و خود روي صحنه آمد و نقشهايي ايفا كرد و وظايف ديگر پشت صحنه را بر عهده گرفت.اين تجارب همه برا ياو مفيد واقع شد.در همين دوره كارش را چنان با مهارت انجام ميداد كه حسادت همقطاران را بر مي انگيخت.شبها در ساعت فراغت همه در ميكده ي «دوشيزه دريا» جمع ميشدند و به خنده و تفريح و صحبت ي پرداختند. در آنجا لطيفه گويي و شوخ طبعي و بيان جذاب او اطرافيان را مسحور مي ساخت . در آن دوره هنر پيشگي و نمايشنامه نويسي حرفه ي محترم و محبوبي تلقي نمي شد.افراد طبقه متوسط،كه تحت تاثير شديد تلقينات مذهبي قرار داشتند،آن را مخالف شئون خود مي دانستند.تنها طبقه اعيان و مردم فقير بودند كه علاقه اي به نمايش و تماشا خانه نشان ميدادند. شكسپير قطعات منظومي سرود كه باعث كسب شهرت او شد. در سال 1594 شكسپير در نمايشنامه اي كمدي در حضور ملكه اليزابت اول در قصر گرينيچ بازي كرد و در سال 1597 اولين كمدي خود را به نام «تلاش بيهوده عشق» در حضور ملكه نمايش داد.از آن پس نمايشنامه هاي او مرتبا تحت حمايت ملكه نمايش اده مي شد.اليزابت در سال 1603 زندگي را بدرود گفت،ولي تغيير خاندان سلطنتي باعث تغيير رويه اي نسبت به شكسپير نگشت و جيمز اول به او و بازيگرانش اجازه رسمي براي نمايش اعطا كرد.نمايشنامه هايش در تماشاخانه «كلوب» در ساحل جنوبي رود تيمز بازي مي شد.اين تماشاخانه به صورت مربع مستطيل دو طبقه ايساخته شده بود كه مسقف بود،ولي خود صحنه از اطراف باز بود و تقريبا در وسط قرار داشت و به ساختمان دو طبقه منتهي مي گشت . از قسمت فوقاني آن اغلب به جاي ايوان استفاده مي شد . شكسپير به زودي موفقيت مادي بدست آورد و سر انجام در مالكيت تماشاخانه سهيم شد.

اين تماشاخانه در سال 1613 در ضمن بازي نمايشنامه «هنري هشتم» سوخت و سال بعد كه افتتاح شد شكسپير حضور نداشت،چون با دارايي سرشارش به شهر خويش باز گشته بود تا به استراحت بپردازد.در آوريل 1616 شكسپير چشم از جهان فرو بست و گنجينه بي نظير ادبي خود را براي هموطنان و تمام مردم جهان به جاي گذاشت . آرامگاه ويليام شكسپير در كليساي شهر استراتفورد قرار دارد و خانه مسكوني او به همان وضع اوليه،در همان شهر،همواره زيارتگاه دوستداران ادبيات و هنر بوده است.هر سال در آن شهر جشني سه ياد اين مرد شهير بر پا مي شود

آثار شكسپير :

شكسپير در طي 24 سالي كه به نويسندگي و كارگرداني اشتغال داشته (يعني از 1588 تا 1611 ) حدودا 27 اثر معروف و مشهور دارد كه به ترتيب تاريخ نگارششان در زير ذكر شده

1.  تيتوس اندرونيكوس (تراژدي)، ۹۰- ۱۵۸۸پ

2.  تلاش بيهوده عشق (كمدي)، ۱۵۹۰

3.  كمدي اشتباهات (كمدي)، ۱۵۹۱

4.  رومئو و ژوليت (تراژدي)، ۹۵- ۱۵۹۱

5.  دو نجيب زاده ي ورونا (كمدي)، ۹۳-۱۵۹۲

6.  روياي يك شب نيمه تابستان (كمدي)، ۹۴-۱۵۹۳

7.  تاجر ونيزي (كمدي)، ۱۵۹۶

8.  رام كردن زن سركش (كمدي)، ۱۵۹۷

9.  زنان شوخ طبع وينزر (كمدي)، ۱۵۹۸

10.   هياهوي بسيار براي هيچ (كمدي) ،۱۵۹۸

11.   آنچه دلخواه توست (كمدي)،۱۵۹۹

12.  شب دوازدهم (كمدي) ، ۱۶۰۰

13.قيصر (ژوليوس سزار) (تراژدي)،۱۶۰۱

14.آنچه به نيكي پايان پذيرد نيك است (كمدي) ،۲-۱۶۰۱

15.هاملت (تراژدي)، ۱۶۰۲

16. كلوخ انداز را پاداش سنگ است (كمدي معمايي) ،۱۶۰۳

17. ترويلوس و كرسيدا (كمدي-تراژدي معمايي)، ۱۶۰۳

18. اُتللو (تراژدي)، ۱۶۰۴

19.لي ير شاه (تراژدي)، ۱۶۰۵

20.   مكبث (تراژدي)، ۱۶۰۶

21.آنتوني و كلئو پاترا (تراژدي)، ۱۶۰۷

22. تيمون آتني (تراژدي) ، ۸-۱۶۰۷

23. كوريولانوس (تراژدي) ، ۱۶۰۸

24. پريكلس (تراژدي) ،۱۶۰۸

25. سيمبلين (تراژدي)، ۱۶۰۹

26. توفان (كمدي)،۱۶۱۰

27.داستان زمستان (كمدي)،۱۱-۱۶۱۰

بن جانسن، كه از نويسندگان معاصر شكسپير بود و شهرت داشت كه از تمجيد كسان خودداري مي كند،در باره شكسپير گفت«من اين مرد را دوست داشتم و به خاطره ي او،مثل ديگران،به حد پرستش احترام ميگذارم شكسپير د ر نيمه قرني ميزيست كه انگلستان يكي از مهمترين ادوار تاريخ خود را طي مي كرد.پيرامونش مملو از سياستمداران،مكتشفان،نويسندگان، و سيا حان نامدار بود؛ولي او توانست بين اين مشاهير مقامي بلند پايه براي خود كسب كند.طي پنجاه و دو سال عمر خود سي و شش نمايشنامه و يكصد و پنجاه و چهار غزل يا قصيده،باضافه قطعات منظوم ديگر نوشت.اگر چه شكسپير در عصري مي زيست كه حوادث شگفت انگيز بيشمار روي مي داد،ولي اين وقايع براي وي موضوع نمايشنامه هايي كه مورد پسند مردم همان دوره باشد قرار نگرفت.تمايل او بيشتر بر اين بود كه به گذشته بازگردد و به دنياي تصوير و خيال و عشق و ارواح و پريان پا گذارد.
شكسپير در حقيقت شاعر انسانيت و نقاش خصايل نيك و بد انسان است.نميشنامه هاي تاريخي او به وقايع بيروح و كهنه روح تازه مي بخشند و شخصيتهاي واقعي ادوار مختلف را با طرز فكر و عادات و خصوصيات هر كدام براي خواننده مجسم مي سازند.قدرت او در تلفيق و تركيب صحنه هاي پراكنده و ارائه آنها به صورت يك جريان واحد حاكي از زبردستي بي نظير او در فن نمايش است.نمونه ي اين هنر را مي توان در تشريح دوره ي نفرت انگيز سلطنت جان يا كناره گيري ريچارد دوم يا مصيبتهاي هانري چهارم يافت . هنر او در تجسم صحنه هاي تراژدي و كمدي به اوجي مي رسد كه بي سابقه است.او قادر است تماشاچي را بي اختيار به خنده وادارد يا اشك تاثر او را سرازير كند.بازيگراني از قبيل فالستاف و گوبو و دلقك هاي نمايشنامه هاي مختلف او همه نمونه هاي جالبي از اين قدرت ابداع است.در صحنه هاي درام كمتر وقايعي در ادبيات مانند مرگ كلئو پاترا،رفتار دختران لير شاه نسبت به پدر،مرگ رومئو و ژوليت،خفه شدن دزدمونا بدست اتللو ، و برخي از صحنه هاي مكبث يافت مي شود.
در اغلب نمايشنامه هاي او ارواح يا پريان و جادوگران نقش دارند.نمونه ي آن اوبرون و پك،روح قيصر ،روح پدر هاملت ،و سه خاهر جادو گر(در مكبث) است.مي توان گفت كه نمايشنامه هاي او از لحاظ تنوع موضوع،دامنه وسيع واژگان ،طرز تشريح وقايع،و وحدت هدف و نتيجه ،كم نظير است و اگر چه در هر نمايشنامه وقايع متعددي مانند رشته هاي رنگارنگ به هم بافته شده ولي گويي كه همه ي اين رشته ها تزييناتي است كه در عين حالي كه به اين قالب بزرگ ادبي شكوه و جلوه خاص مي بخشد،سادگي و پيوستگي ووحدت زمينه ي اصلي را از بين نمي برد و از لطف وتناسب آن نمي كاهد.
صحنه ي تئاتر دوره ي شكسپير شكوه و جلال و ابزار و وسايل تماشاخانه ي امروزي را نداشت و به صورت سكويي باز و ساده ساخته شده بود ه بازيگران با البسه دوره ي خود،بدون هيچ گونه دكور،روي آن بازي ميكردند . در نتيجه درك بسياري از تغييرات صحنه و مفهوم خقيقي آن به عهده ي تماشاچي گذاشته ميشد و تعجب در اين است كه با وجود فقدان اين وسايل نمايشنامه هاي شكسپير هنوز ارزش واقعي خود را از كف نداده و مورد پسند بسياري از مردم قرار ميگيرد.البته در تماشاخانه هاي امروزي و فيلمها دخل و تصرف زيادي در وضع صحنه ها به عمل مي آيد تا بيننده (و شنونده) به آساني بتواند پيوستگي وقايع و تغييرات صحنه ها را درك كند و همين نكته گواه بر اين است كه تئاتر روندگان عصر شكسپير تا چه حد به هنرو نمايش علاقه داشتند كه بدون وجود تسهيلات امروزي حداكثر لذت را از آثار شكسپير مي بردند .

هنر شكسپير در نمايشنامه نويسي تنها ار لحاظ توجه كامل به وضع صحنه و تغييرات آن نيست،بلكه او مانند يك روان شناس مي داند كه چطور صحنه ي غم انگيز را با صحنه ي خنده آور تلفيق كند تا جنبه هاي مختلف حواس پنجگانه را اقناع كند و با ايجاد اوضاع متضاد بر يك احساس معين با نكته ي مخصوص تاكيد ورزد و از پيمودن راه افراطي خودداري نمايد.در تمام موارد شكسپير مجبور بود متكي به قوت و قدرت موضوع داستان و طرز تشريح آن باشد.در اين دوره هم هر هنر پيشه انگليسي كه آرزو دارد به اوج شهرت هنري برسد ابتدا سعي مي كند شهرتي به عنوان بازيگر نمايشنامه هاي شكسپير پيدا كند،زيرا تنها آهنگ و بيان و حركات و فصاحت اوست كه مي تواند در تماشاچي تاثير گذارد نه زمينه هاي كمكي و تزيينات و وسايل كه در عين حالي كه براي مجسم ساختن صحنه ضروري است ولي مانع آن است كه هنر پيشه بتواند كمال هنر خود را عرضه بدارد. هدف شاعر تنها بحث در اخلاقيات نيست و منظوري وسيع تر از ترويج يك مكتب يا ايمان يا نكته ي اخلاقي دارد. هنر نويسنده نمايشنامه در اين است كه به جاي تشريح افكار يا خصايص معين ،جنبه هاي مختلف زندگي واقع و در آثار متاخر خود زندگي معنويي را ترسيم كند كه كمتر مربوط به زمان يا مكان يا شرايط معيني باشد و واكنش افرادي را كه از لحاظ فكري،احساسي ،بدني يا روحي با هم متفاوتند ولي گردش روزگار آنها را در يك جا جمع كرده است نسبت به يكديگر مجسم سازد.بنابر اين ،نمايشنامه نويس بايد مفهوم زندگي را درك كرده و با انواع مردم نقاط مختلف دنيا خوب آشنا شده باشد.يعني در حقيقت قدرت مشاهده و قوه تشخيص او در مورد خصوصيات اخلاقي افراد به حداكثر تقويت شده باشد و در نمايشنامه ي خود اين افراد را تحت شرايط معيني كه ساخته و پرورده فكر خود اوست قرار دهد تا نتيجه معيني را به دست آورد.

اين افراد بايد تا حدي حقيقي و واقعي جلوه گر شوند ،نه به صورت عروسكهايي كه در دست نويسنده به اين سو و آن سو كشيده ميشوند.قهرمان داستان بايد حقيقتا صورت قهرمان را پيدا كند و شياد به شكل شياد در آيد و دلقك خنده آور گردد و فيلسوف خود را فيلسوف نشان دهد و زنان داستان خصلتهاي زنان را به نمايش گذارند. اگر نويسنده نمايشنامه زياده از حد در اعمال و طرز فكر بازيگران خود مداخله كند فاصله ي زيادي بين افراد حقيقي و بازيگران داستان به وجود مي آورد كه ديگر نمي توان حقيقت وجود آنها را باور كرد.
شكسپير خود را در اين مورد قاضي بي طرفي نشان ميداد كه شخصيتهاي داستان را به حال خود وا مي گذاشت تا حقيقت دروني خويش را نشان دهند.به همين جهت نمي توان به آساني فهميد كه نظر شكسپير دربارهي زندگي چيست.افكار و عقايد ي كه اين شخصيتها ابراز مي دارند به قدري متنوع و در بسياري از موارد متضاد است كه بايد آنرا متعلق به خود آنها دانست و نمي توان گفت همه آنها نماينده افكار شكسپير است و همين نكته دليل بزرگي يك نويسنده است،كه خود را طوري مسلط به انواع نظريه ها ميسازد كه نمي توان او را بصورت معين و مشخصي شناخت.
از لحاظ خصوصيات روحي و احساسي شك نيست كه شكسپير به كشور خود و وقايع هيجان انگيز آن علاقه مفرطي داشت و به كوچه و خيابان و جنگل و مرغزارو موجودات وحشي و اهلي و مردم مملكتخويش دلبستگي نشان مي داد و طبيعتي رئوف و پر از همدردي نسبت نسبت به نوع بشر ظاهر ميساخت.با وجود اين نمي توان پس از خواندن نمايشنامه هاي كه عقايد او درباره سياست يا يا مذهب يا ادب انگلستان چه بوده است.ذهن او مانند فيلم عكاسي تمام جزييات و تاثيرات و تجارب و معلوماتي را كه را كه در دسترس او قرار مي گرفت ثبت مي كرد و به موقع خود در نمايشنامه ها ،در مناسب ترين وضعيت ازآنها استفاده مي نمود و مي توانست هم جنبه هاي لذت بخش و هم جنبه هاي غم انگيز آنها را ترسيم كند .

يك فرد معمولي براي صحبتهاي عادي احتياج به دو يا سه هزار واژه دارد و برخي مردم هم تعداد كمتري از ن به كار مي برند.ميلتون،شاعر معروف انگليسي ،كه از نوابغ محسوب ميشود،در حدود هشت هزار واژه به كار برد؟ولي در آثار شكسپير در حدود بيست و يك هزار لغت ديده ميشود.به همين جهت خواندن متون اصلي او به زبان انگليسي خالي از اشكال نيست و نه تنها احتياج به فرهنگهاي جامع دارد بلكه در بسياري از موارد مراجعه به توضيحات نقادان و محققان ضرورت پيدا مي كند و گذشته از آن قوه حدس و تشخيص خواننده،پس از آشنايي كافي با آثار او،درك مطلب بغرنج را كه اكثرا در قالبي بسيار موجز به رشته تحرير در آمده آسان تر ميسازد . سبك تحرير نمايشنامه هاي شكسپير مخلوطي از اشعار مقفي ،ابيات بي قافيه،و قطعات منثور است كه هركدام در جاي معيني به كار مي رود.

تعبيرات و تشبيهات اين آثار برخي متعلق به زمان خود شكسپير و بعضي ديگر مربوط به منابعي است كه مورد استفاده وي قرار گرفته و نماينده طرز فكر ادواري است كه شكسپير آن را تشريح مي كند . نكته ي ديگر كه ذكر آن بيراه نيست،عفت قلم شكسپير و اصولا اخلاقي بودن نمايشنامه هاي اوست .شكسپير در عين حالي كه قالبي نمي انديشد،سخت در قيد آن است كه نمايشنامه هايش به نتايج اخلاقي جهانشمول برسد و مخصوصا دغدغه ي تحكيم روابط خانواده از صدر تا ذيل نوشته هايش را در بر گرفته است.تاكيد بر ارجمندي عفت و تقوا ي انسان ،به ويژه زن ،امري است كه گاه گويي تنها هدف نويسنده است و گويي همه ي تهميدات هنريش را بكار مي گيرد تا به اين نتيجه برسد كه هدف از خلقت انسان اصولا به نمايش گذاشتن زيبايي پاكي و پاكدامني و تعادل است و همه چيز ،از شكوه شاهان تا فقز بينوايان ،در خدمت اين هدف. شكسپير ،حتي آنگاه كه راوي واقعه ميگردد-واقعه تاريخي يا معاصر-هدفش نمايندن زشتي افراط و تفريط است و به كرسي نشاندن حرف اصلي خود

 .منابع : دايرة المعارف بزرگ زرين ، مشاهيرنت ، پاشگاه و انديشمندان .

 

www.esalat.org